next page

fehrest page

back page

انديشه هاى گنوسى در كلام و الهيات مسيحى
گنوس در لغت يونانى به معناى عرفان و معرفت است . مقارن ظهر عيسى مكاتب گنوسى - عرفانى ثنوى پديدار شدند. دوره شكوفائى اين مذاهب از قرن اول تا سده سوم ميلادى است كه علماء كلام از اين مكتب ها در فلسطين و سوريه و بين النهرين و مصر پيدا شدند. عرفان يهودى در پيدايش ‍ اين مكاتب بى تاءثير نبوده است .
اكثر پيروان عيسى را همين پيشوايان و متاءثران مكتب گنوسى تشكيل مى دهند كه وى را منجى بشر مى دانستند.
كليساى جامع مسيحيت اين پيروان را بدعت گذارانى دانست كه در تحريف تعاليم عيسى كوشيدند. آنان با اعتقاد به علل ماديه در سراسر سلسله علل آفرينش جهان ، مقام عيسى را از آنچه در تلقى اسكولاستيكهاى مسيحى - سنتى بود پائين آوردند و اين باعث خشم كليسا گرديد.
در تلقى گنوسيان سلسله علل مادى نيز محترم بود و قابل ستايش ، زيرا شناختن خداوند تنها به وسيله آنها ممكن بود. آنان نمى توانستند بپذيرند كه خداوند جسم گردد، چراكه پديده هاى مادى شرير و ناپسند بودند و چگونه خدا مى توانست نجسيد يابد. نتيجه اين بود كه مسيح حقيقت جسمانى نداشته است ؛ آنچه مشاهده مى شد، يك نماى ظاهرى بوده است . گنوسيها جسم انسان را پليد و ناپاك مى دانستند و معتقد بودند كه با رياضت مى توان حركات و سكنات خود را تحت كنترل درآورد. گروهى معتقد بودند كه بايد دست و دل از شهوت و غضب برداشت .
مارى كه حوا را فريفت ، موجودى سودمند بود كه حوا را به درخت معرفت معرفى كرد و نبايد آن را خبيث بشمار آورد. آنان براى هر مخلوقى علت خاصى قائل بودند و مجموع آن علل را آئون مى ناميدند. در تلقى گنوسى ها شيطان توسط عيسى از اين جهان رانده شده ، اما در آخر زمان شيطانى از زنى ناپاك بوجود خواهد آمد كه دشمن عيسى باشد و دجال نام دارد.
دجال نژاد بشر را به ژرفناى سقوط رهبرى خواهد كرد و سرانجام عيسى بر دجال پيروز خواهد گرديد.
ثنويت گنوسى بر خير و شر استوار است دو اصلى كه در اعتقاد آنان با يكديگر آميخته اند و بر اثر اين آميزش ، انسان به اين جهان افتاده است و از اصل خود كه خير محض است ، دور افتاده است و لذا سرگردان و حيران است . گنوسى ها انسان اوليه را موجودى نيمه خدا مى دانستند و ظاهرا اين تصور ريشه ايرانى دارد و از اساطير باستان گرفته شده است . طايفه اى از گنوسيه معتقد بودند كه گوهر خدائى نخست در آدم حلول كرد و پس از آن به صورت مسيح ظاهر شد.
((مسيح )) نيز ((نيمه خدا)) و يا ((عقل )) و ((كلمه )) بود.
فرقه هاى گنوسى :
1- مرقيون
مرقيون فرزند يك اسقف مسيحى بود كه در يكى از بنادر جنوبى درياى سياه مى زيست . او خود ابتدا يكى از روحانيون مسيحى بود كه در سال 137 ميلادى براى شركت در يك كنفرانس به روم رفت و در آنجا با يكى از استادان گنوسى به نام سردان در ژوئيه 144 ميلادى آشنا شد.
انتشار عقايد گنوسى او باعث طرد وى از كليسا گرديد. او در همان سال تصميم گرفت كليسائى در روم با عقايد گنوسى بر پا دارد. او نخستين كليساى گنوسى و فرقه مسيحى - گنوسى را در تاريخ مسيحيت پديد آورد.
مرقيون مسيحى فقط ده رساله از پولس و يك انجيل را قبول دارند. مرقيون يهوه را قبول ندارند و مى گويند او واجب الوجود نيست ، زيرا خداوند بايد داراى صفت محبت باشد و خدائى كه بى رحمانه به كشتار فرمان مى دهد، واجب الوجود نيست . خداى تورات عادل است ، ولى از رحم و محبت بدور است . ولى خداى مسيح مانند پدر مهربان است و از همه آلودگيها پاك مى باشد. آنان قبول نداشتند كه عيسى از شكم زنى به دنيا آمده باشد.
مرقيون اساس فلسفه خود را بر دو اصل نور و ظلمت قرار دادند و اين ناشى از تاءثير زرتشتى آن است .
براى حل بن بست ثنويت عنصر سومى مورد نياز بود. اين عنصر بايد پست تر از دو عنصر ديگر باشد. پس از حل اين بن بست بود كه از آميزش ‍ نور و ظلمت جهان پديدار شد. برخى اصل سوم را حيات دانسته اند كه همان حضرت عيسى باشد و برخى ديگر عيسى را فرستاده آن عنصر سوم دانسته اند. اما در اين متفق اند كه جهان حادث است . مرقيون خود منكر ثنويت در دين عيسى بود. او اين دو اصل را از زرتشت فرا گرفته بود.
مرقيون روابط بين زن و مرد را نادرست مى دانست و به نهى ازدواج توصيه مى كرد.
2- ديصانيه
ابن ديصان . پدرش از حكماء شام و مادرش از خاندان اشكانى ها بود. آنان از ايران مهاجرت كرده و در شهر اورهايا اورفا اقامت كردند. ابن ديصان در سال 154 م در شهر ((اورفا)) متولد شد. نام نهر شهر را كه ((ديصان )) بود، بر او نهادند. نام پدرش ((نوهاما)) و اسم مادرش ((نهشيرام )) بود. ابن ديصان در كودكى دوست شاهزاده ((ادسا)) پسر ((ماند)) معاصر عيسى بود. ابن ديصان استعداد و سپس دانش بسيارى رفت . زبان سريانى و ارمنى را مى دانست . در سال 179 م عيسوى شد و از مدافعان سرسخت آن گرديد. او در برابر اهل بدعت مخصوصا مرقيون ايستاد. ديصان مى گفت : نور فاعل خير به اختيار است و ظلمت فاعل شر به اضطرار.
ابن ديصان به پنج عنصر اعتقاد داشت :
1- روشنائى در خاور. 2- باد در باختر. 3- آتش در نيمروز جنوب . 4- آب در شمال . 5- تاريكى در ژرفاى گيتى .
گروهى از ديصانيه مى گويند كه نور به قصد و اختيار در ظلمت داخل مى شود تا آن را اصلاح نمايد، ولى آلوده نمى شود و مى كوشد تا از آن رهائى يابد.
ابن ديصان مى گفت : عيسى از بطن زنى متولد نگرديده ، بلكه بوسيله او زائيده شده است .
برخى از ديصانيه ظلمت را اصل و بنياد نور مى دانند. نور زنده و حساس ‍ است و دانا، و ظلمت برعكس بى احساس است . لذا از يكديگر نفرت دارند.
3- شمعونيّه
پيروان شمعون مجوسى ، او را پدر بدعت ها خوانده اند. شمعون ابتدا مجوسى بود و به دست فيليپس ايمان آورد.
گفته شده كه او جادوگرى مى دانست و از مردم سامره بود. مى خواست روح القدس را از رسولان مسيحى بخرد. شمعون در يهوديه فلسطين مظهر خداى پسر و در سامره مظهر خداى پدر و در جاهاى ديگر مظهر روح القدس خوانده مى شد. هدفش از اين تبليغات و ادعاها اين بود كه جهان را از زنجير فرشتگانى كه بر آن حكومت دارند، آزاد سازد.
شمعون عقيده داشت كه خداى واجب الوجود، از عالم ماده بسيار دور است . او در عقيده خود به فرقه گنوسى دو سيته مربوط بود. اين گروه مركب از سى مرد و يك زن بودند كه آن سى مرد مظهر روزهاى ماه و زن مظهر خداى ماه بود.
فرقه دو سيته معتقد بود كه عيسى داراى جسم مادى نيست . او را روحانى مى دانستند و مصلوب شدن و عروج وى را نيز خيالى مى دانستند.
شمعون مى گفت : خدايان يا چندين خدا وجود دارند كه برترين آنها خداوند اكبر و اعظم است و جوهر خداى خدايان نيكى است . پايه نيكى خدا، ((عيسى )) است ، ولى موسى و عيسى خدا را چنانكه بايد، نشناخته اند. ((يهوه )) تورات خداى نيكوكارى نيست ، به خداى دادگرى است . اين خداى نامهربان است و جهان مخلوق او سراسر از نقص و عيب و شر است .
((شمعون )) معتقد بود كه مخلوقات را آتش آفريده است .
شمعون خود را مانند ((عيسى ))، طبيب همه دردها مى دانست و مظهر خداى آسمان و حق مطلق مى ناميد. او به وجود يك نيروى بى پايان قائل بود و مى گفت : نوشته هاى من از انديشه نيروى اعظم سرچشمه مى گيرند.(580)
دين صابئين ؛
پيدايش ، پيشينه ، اقوال محققان
از اين آئين كهن تاريخى در قرآن كريم ياد شده است . آيات : 62 بقره ، 69 مائده و 17 حج صريحا از اين دين ياد كرده است .اين قوم در تاريخ به اسامى صبى ، مغتسله ، مذائى و يحيائى شناخته مى شود. گويا نام ((صابئين )) تعبيرى است كه قرآن بكار برده و بعد اين قوم خود را به اين اسم معرفى كرده اند تا علاوه بر اينكه به عنوان يك دين در جامعه اسلامى به رسميت شناخته شوند، از حقوق بيت المذاهب و الاديان اسلام استفاده كرده باشند. گويند ((صابئين )) يكى از شعب دين ((مانى )) است . واژه ((مذائى )) يا ((مذائيه )) لفظ آرامى است كه اصل آن ((مذع )) يا ((مذعا)) در زبان آراميهاى شرقى است كه با ((الف )) نوشته مى شده : ((مذا)). اين لفظ به معناى ((فرشته )) يا ((منجى )) است و در يونانى به آن ((گنوسيس )) گويند.
اعراب به كليه فرقه هاى گنوسيس شرقى كه افكارشان در دوره جاهليت و اسلام رواج داشته ، ((حنيف )) يا ((صابئين )) مى گفتند. پيدايش اين مذهب به دوره ظهور ((عيسى )) مى رسد. معناى يونانى ((گنوسيس )) همان ((عرفان و معرفت )) است كه با محتواى اين مذهب موافق مى باشد. صابئين به رهبر مذهبى خود ((ناحرائيا)) يعنى ((نگهبان قوانين مذهب )) مى گفته اند و اين واژه نيز يونانى است كه براى پيروان يحياى تعميد دهنده بكار مى رفته است . واژه ((ياردنا)) در آثار اين مذهب به معناى ((آب جارى )) كه غسل تعميد در آن صورت مى گيرد، مى باشد.
خاستگاه اين مذهب ((خاورميانه )) بوده است و احتمالا ((فلسطين ))، زيرا پيروان اين مذهب از فلسطين به ايران و عراق هجرت كرده اند. اين مهاجرين در واقع از پيروان يحياى تعميد دهنده بوده اند. علت مهاجرت نيز فشارهاى يهوديان بوده است . يهوديان يحياى تعميد دهنده بوده اند. يهوديان يحياى تعميد دهنده را اذيت مى كردند و پيروان و شاگردان او را نيز مى آزردند. گويا پس از مرگ يحيى ، يهوديان به كشتار مذائيان يا پيروان يحيى پرداختند و كليه آثارشان را به آتش كشيدند. صابئين ابتدا از فلسطين به شام رفته و در حران مقيم شدند و اجازه فعاليت مذهبى يافتند و معابد و اماكنى بر پاداشتند. درگيرى با يهوديان ادامه يافت . صابئين ناچار شدند از آنجا به بين النهرين كوچ كنند. گويا اردوان اشكانى از اين قوم حمايت مى كرده است و همين امر باعث مهاجرتشان به ايران و عراق شده است .
بنابراين صابئين ايرانى در دو هزار سال پيش به ايران زمين آمده و امروزه در استان خوزستان و در قسمتهايى از عراق عرب ساكن مى باشند.
در فهرست ابن نديم آمده است كه : ((پدر مانى كه از طرف ((هاتف )) ماءمور ترك گوشت و شراب و معاشرت نسوان شده بود، از ((تيسفون )) به ((ميسان )) رفت و به مغتسله كه آنان نيز پيرو همين احكام بودند، پيوست )).
محققان بر اين عقيده اند كه : ((صابئين پيروان اوليه يحياى تعميد دهنده مى باشند. در يكى از مهم ترين آثار مذهبى آنان به اين واقعيت تصريح شده است : ((يحيى )) پيش از ((عيسى )) بيابد و از او تعميد بگيرد... ((مسيح )) مذهب يحيى را فاسد نمود و تعميد در ((اردن )) را تغيير داد..)).
((... دجال در جهان پديدار شد و بر ((مسيح )) اقامه دعوى كرد و او را به دست ((يهوديان )) سپرد. ((مسيح )) را بر صليب ميخ كوب كردند، اما او توانست خود را از صليب برهاند و در كوه موران پنهان شود...))
صابئين ((يحيى بن زكريا)) را پيامبر خود نمى دانند، بلكه وى را يكى از مؤ منان و كاهنان آئين خود مى شمارند كه روح و جسم مردم را شفا مى داد. ((عيسى )) نيز يكى از مؤ منان اين آئين بوده ؛ ولى به اسرار دين خيانت ورزيد...
محققان معتقدند كه مذائيان همان صائبين هستند و عقايدشان توحيدى است . لغت شناسان واژه ((صابى )) را در لغت عربى جستجو مى كنند و در معناى ((صابى )) مى گويند: ((صابى از دين برگشته و در دين ديگرى داخل شده را گويند.))
مفسران اسلامى واژه صابى را عربى مى دانند.
ابوالفتوح رازى مى گويد: صابى كسى است كه از كيش جمهور و اكثريت جامعه به دين ديگرى رود اصل اين كلمه از صبا به معناى ميل باشد.
شاعر مى گويد: ((صبا قلبى و مال اليك ميلا...))
زمخشرى مى گويد: ((صبا: اذا خرج من دين الى دين آخر...))
راغب مى گويد:... ((و قيل لكل خارج من الدين الى دين آخر...))
لغويان ((صبا)) را ((صبئى )) و ((صبو)) دانسته اند و هر دو ريشه را به همان معناى فوق گرفته اند.
برخى مورخان اين قوم را به ((صاب بن مارى )) يا ((صاب بن شيث بن ادريس )) نسبت داده اند.
مورّخان اروپايى واژه ((صبا)) را از ((سَبَاءْ)) (نام يكى از شهرهاى قديم يمن ) مى دانند و با مقايسه عقايد اين قوم مدعى اند كه مردم ((سباء)) اجرام آسمانى و ستارگان را مى پرستيده اند. در عقايد صابئين چنين عقايدى يافت مى شود. لذا به صابى ها، يمنى ها اطلاق كرده اند و مكان اوليه آنان را در جزيرة العرب مى دانند. البته اين ادعا مورخان يهودى است كه انگيزه خاصى دارد و مى خواهد اقدامات يهوديان عليه اين قوم را محو كنند.
در مقابل برخى محققان مدعى اند كه كلمه ((صابى )) عبرى است و به معناى ((فرو رفتن در آب براى تعميد)) مى باشد.
در ((دايرة المعارف فرانسه )) و برخى منابع لغت فارسى از جمله فرهنگ ((دهخدا)) آمده است كه : صابئين جمع عربى و مشتق از ريشه عبرى ((ص .ب .ع )) به معناى ((فرو رفتن در آب )) است ، يعنى : تعميد كنندگان ، كه به هنگام تعريب ، ((عين )) آن ساقط شده است .
مغتسله كه محل كهن پيروان آئين صابى در خوزستان بوده و هست ، ترجمه صحيح كلمه ((صابى )) است .
يك محقق آلمانى بر ريشه عبرى اين واژه تصريح كرده است . او ريشه عبرى ((صابى )) را از ((صاووت )) به معناى ستاره مى داند.
مورخان ، مفسران و لغويان اسلامى پيرامون ريشه و معناى لغوى كلمه صابى تا حدودى اتفاق نظر دارند.
مورخان و محققان اروپائى بر عبرى بودن ريشه اين واژه متفق هستند. يك مستشرق آلمانى صابئين را يهوديانى معرفى كرده كه در كنار دجله زندگى مى كنند و مى افزايد كه اين يهوديان از مذهب خود دست برداشته و پيرو يحياى تعميد دهنده شدند.
عقايد و تعاليم صابئين
آنان به خداى يكتاى ازلى و ابدى و بى نهايت منزه از ماده و طبيعت معتقد هستند. خدائى كه علت وجود اشياء و پيدايش موجودات است .
به تعداد روزهاى سال به سيصد و شصت روحانى يا قواى جاودانى اعتقاد دارند و آنان را وكيل و دستيار خداوند در خلقت جهان مى دانند كه هر كدام در عالم نور داراى كشورى جداگانه هستند.
عالم نورانى و جهان ظلمانى در نبردند.
آدمى از اين دو عنصر تشكيل شده است ؛ روح او از عالم نورانى و جسم او از جهان ظلمانى .
مقدس ترين كتاب مذهبى مذائى ها ((كنزا)) به معناى ((گنج )) است كه آن را ((سيد رارابا)) يعنى ((كتاب بزرگ )) گويند.
روزه نزد اينان ممنوع است و نماز عبادت روزانه آنان مى باشد. در روز سه مرتبه نماز مى خوانند: قبل از طلوع آفتاب ، بعد از زوال خورشيد، قبل از غروب خورشيد. روحانى بزرگ خود را ريشاما گويند. صابئين تورات را كتابى نادرست و گمراه كننده مى دانند. آنان اجرام آسمانى را نمى پرستند، اما عقيده دارند كه ستارگان داراى گوهرى هستند كه از عالم نور است .
در نزد صابئين قتل نفس ، سوگند دروغ ، اكل و شرب قبل از غسل جنابت ، راهزنى و دزدى ، كار در اعياد مقدس ، زنا، ختنه ، عدم اداى دين ، خوردن گوشت حيوانى كه دم داشته باشد، ازدواج با زنان بيگانه ، پوشيدن جامه كبود، شهادت به دروغ ، رباخوارى ، خيانت در امانت ، لواط و قمار و... از محرمات است .
طبق معمول در ((تبصرة العوام )) اين قوم به ((ستاره پرستى )) و... متهم شده اند. و حتى متهم به ((بت پرستى )) و... گرديده اند.
در همين كتاب آمده است كه : گروهى از ايشان ستارگان را قبله خود قرار داده اند، برخى عالم را قديم گفته اند، اين گروه احكام و شرايع همه فرستادگان الهى را باطل دانسته اند، هود و صالح و شعيب و موسى و هارون و عيسى و محمد رسولان الهى نبوده اند. هرس و زروثيوس و افلاطون و سقراط و بقراط و ارسطو رسولان الهى بوده اند. اين قوم غسل جنابت و ديگر اغسال را انجام نمى دهند، از نجاست احتراز دارند ولى شرب را حلال گفته اند.
ابوالحسن نويدى در كتاب ((اختصارات )) مى گويد: اينان هر سه بار نماز مى خوانند و براى ستارگان ثابته يك نماز به نام صلاة تطوع انجام مى دهند و هر سالى سى روز روزه دارند كه هشت روز آن پيوسته و هفت و شش روز آن را پراكنده و بقيه را هر طور خواستند انجام مى دهند.
در ايام روزه گوشت نمى خورند و هر ماه چهار قربانى دارند كه به نام ستارگان انجام مى شود. اين قربانيان بايد خروس باشند. خون خروس در زمين دفن مى شود و استخوان آن را مى سوزانند و گوشت شتر و كبوتر و ماهى نمى خورند.
در آب جارى تعميد مى يابند. تعميد در روزهاى يكشنبه برگزار مى شود. تعميد در اعياد مذهبى انجام مى شود. مراسم تعميد زير نظر روحانى مذهب و با آداب ويژه اى برگزار مى گردد. نوزادان صابى در چهل و پنج روزگى تعميد مى يابند. زنان سى روز پس از زايمان بايد تعميد يابند. عروس ‍ و داماد قبل از مراسم عقد هر يك دو مرتبه تعميد مى نمايند. تعميد عروس ‍ و داماد هفت روز پس از عروسى و زفاف نيز انجام مى گيرد. نوزادان پدر خوانده بايد تعميد يابند. كسانى كه مرتكب خلاف شرعى گرديده اند، بايد تعميد يابند. پس از حمل جنازه بايد تعميد يافت . دست زدن بر زن زائو، تعميد دارد.
صابئين به معاد اعتقاد دارند. اين دنيا را فانى و بى ارزش مى دانند و به جهان ابدى و ازلى باور دارند. در جهان آخرت دو مكان وجود دارد: دنياى نور و خوبيها، دنياى نور و خوبيها، دنياى تاريكى و بدى ها. به اين دو دنيا، بهشت و دوزخ نيز گفته مى شود. پس از مرگ ، روح متوفى به آن جهان مى رود، اگر بد باشد به تاريكى راه مى يابد و اگر نيكوكار باشد به جهان نور پا مى گذارد.روح بدكار مجازات مى شود.
صابئين معتقدند كه نخستين كتابهاى آسمانى بر آدم و نوح و سام و رام و ابراهيم و موسى و يحيى بن زكريا نازل شده است .
صابئين براى عبادت و انجام مراسم مذهبى خود معابدى دارند. در اين معابد كتب مذهبى نيز نگهدارى مى شود. گفته مى شود كه معابد صابى داراى اسلوب و ساختمانى ويژه اى است كه درب آنها بايد به سوى ستاره جدى باز شود. ساختمان از نى و بوريا فراهم مى شود.
كتب مذهبى
صابئين در مجموع ده كتاب مذهبى دارند:
1- ((كينزاربا)) يا ((سدره )) يا ((صحف آدم ))، پيرامون خلقت و پيدايش موجودات و سرگذشت انسان و صفات خداوند به بحث پرداخته است . تاءليف اين كتاب به اوائل قرن هشتم ميلادى مى رسد.
2- ((ادار فشادهيى )) يا ((سدراديهى ))، پيرامون زندگى ((يحيى )) و تعاليم او بحث مى كند.
3- ((قليتا))، درباره احكام و مراسم ازدواج و غسل تعميد بحث مى كند.
4- ((سدرادنشماتا))، درباره آداب تلقين اموات و چگونگى دفن و جدائى روح از بدن و دستورات مربوطه مى باشد.
5- ((ديونان )) يا ((ديوان ))، شامل دستورات مذهبى و آداب و سنن صابيان است .
6- ((اسفرملوائين )) يا ((اسفارمالاشيا))، درباره حوادث آينده و پيشگوئى و آينده نگرى نوشته شده است و علماء اين مذهب از اين كتاب سعد و نحس ايام و بخت و طالع افراد را باز مى يابند.
7- ((اينانى )) يا ((اناشيد))، درباره عباات و احكام اموات است .
8- ((دهقيق زيوا)) يا ((هيقل زيوا))، كتاب ادعيه و اوراد مذهبى است .
9- ((پغره ))، درباره تحولات جسمانى انسان بحث مى كند.
10- ((دساتير))، مسائل مختلف مذهبى ، اجتماعى و... را در بردارد.
برخى اين كتاب را ساختگى مى دانند. محققان بر ساختگى بودن اين كتاب تاءكيد دارند.
از ميان اين كتب آن چه مهم و قابل توجه زياد مى باشد، كتاب اول است كه به صحف آدم مشهور است . اين كتاب در سال 1925 توسط پروفسور ليدزيارشگى به زبان آلمانى ترجمه شد. در اين كتاب اصول اساسى آئين صابئين آمده است و درباره احكام دين ، جهان آخرتت و تعاليم اخلاقى ، اجتماعى و مذهبى بحث كرده است . در اين كتاب به داستان زندگى آدم و شيت و نوح و سام و يحيى و... پرداخته شده و نمائى از عقايد واحكام هر كدام آورده شده است .
طبقات صابئين
صابئين چهار طبقه مى باشند: اصحاب روحانيت ، اصحاب هياكل ، اصحاب اشخاص و مذهب حرانيه .
1- اصحاب روحانيت :
مى گويند براى جهان صانعى است حكيم و مدبر، و چون نمى توانيم به جلال او راه يابيم ، ناچار بايد به وسيله مقربان درگاه او كه روحانيون پاك مى باشند، نزد او راه يابيم و به آن صانع حكيم نزديك شويم و نفوس خود را از هر گونه پليدى پاك سازيم ، آنگاه حاجات خويش را از آنان بخواهيم تا آن روحانيات ميان ما و خالق شفيع شوند.
2- اصحاب هياكل :
چون روحانيون وجود رابطه بين افراد عادى با خداوند مى باشند، نياز بود تا دست به دامن هياكل يعنى سيارات هفتگانه زنند و حاجات خود را از ستارگان طلب كنند.
3- اصحاب اشخاص :
چون ستارگان هفتگانه طلوع و غروب دارند و در روز ديده نمى شوند، بايد نيابت داشته باشند. نايب آنها مجسمه هاى هفتگانه است كه به آنها متوسل مى شوند.
محققان صابئين را جزء آن دسته از افرادى مى دانند كه به محسوس و معقول عقيده دارند. صابئين عقايد اوليه خود را از دست داده و عقايد نوينى گرفته اند. صابئين اوليه را پيروان ((ادريس نبى )) مى گويند كه به سه دسته : روحانيون ، هياكل و اشخاص تقسيم مى شوند.گروه دوم صابئين مانند مجوس و يهود و نصارى و محسوس و معقول معتقدند. صابئين به اسلام باورى ندارند.
زبان مذهبى صابئين سامى سريانى است و يا نزديك به اين زبان مى باشد كه خود يك قرن پيش مورد توجه قرار گرفت .
دين حنيف حضرت ابراهيم (ع )
ابراهيم از آغاز تا انجام
مقدمه اى كوتاه
يادآورى ؛ در روايات اسلامى شماره پيامبران خداوند را يكصد بيست چهار هزار نفر گفته اند، ولى در قرآن كريم تنها نام بيست و پنج نفر از آنان آمده است :
آدم ، ابراهيم ، ادريس ، اسحاق ، اسماعيل ، الياس ، يَسَعْ، ايوب ، داود، ذوالكفل ، زكريا، سليمان ، شعيب ، صالح ، يحيى ، لوط، يعقوب ، يوسف ، يونس ، هود، نوح ، موسى ، هارون ، عيسى ، و ((محمد)) خاتم پيامبران (ص ).
لقمان و ذوالقرنين و طالوت را از عباد صالحين شمرده اند.
از اين پيامبران بزرگ ، پنج نفر اولوالعزم يا صاحب رسالت جهانى مى باشند:
ابراهيم ، نوح ، موسى ، عيسى و محمد بن عبدالله (ص ).
زادگاه ابراهيم در روايات متاءخر
((بابل )) بر وزن ((قابل )) شهرى است بر كرانه فرات كه گويند بنيان گذارش قينان بن انوش بن شعيب بن آدم بوده است .
در اساطير آمده است كه تهمورس آن را بسيار آباد داشت . اين شهر مركز حكومت ((ضحاك )) بوده است و او نيز در آبادانى شهر كوشيد و آن را ((كهن دژ)) نام نهاد. پس از ((ضحاك ))، اين شهر مركز حكومت ((كلدانى ها)) بود و سپس رو به ويرانى نهاد. و چون ((اسكندر)) بر آن دست يافت ، آبادش نمود. اين شهر را بابل و باول نيز گفته اند.
در تواريخ آمده است كه نمرود و بخت النصر و فرزندان ايشان قرنها در اين قسمت حكومت داشته اند. گويند كه نمرود مناره بسيار بلندى در اين شهر بنا كرد كه هيچ مرغ بلند پروازى بر بلنداى آن مناره را نداشت .
نمرود بر بالاى آن مناره رفته و آسمان را همان گونه كه از زمين مشاهده كرده بود، ديد او از اين كار خود شرمسار گرديد. از مناره به زير آمد و روز ديگر آن مناره واژگون شد و از صداى مهيب آن مردم بابل از هوش رفتند. چون بهوش آمدند، سخن گفتن را بكلى از ياد برده بودند. به همين خاطر بود كه مردم آن سامان بعدها به زبانهاى گوناگون سخن مى گفتند و علت نامگذارى شهر به بابل نيز همين است .
گفته اند كه ((ابراهيم خليل )) پيامبر بزرگ و قهرمان توحيد در همين شهر متولد شده است . برخى گويند كه زادگاه ابراهيم قريه ((اور)) در اطراف ((بابل )) بوده است .
بهر حال ، اين شهر به صورت ويرانه هاى تاريخى هم اكنون در نزديكى ((حله )) عراق واقع است .(581)
قدمت تاريخى بابل در اسناد تاريخ و تمدن جهانى
در حدود پنج هزار سال قبل ، در سرزمين ميان دجله و فرات تمدنى عظيم و چشم گير وجود داشته كه از كاروان تمدن آن روز مصر عقب نبوده است . بابل يكى از پر شهرت ترين شهرهاى آن روز جهان بوده است . مشهورترين بناهاى آن شهر، برج معروف بابل و قصر سلطنتى سميراميس و قصر نبوكد و.. بوده است .
وجه تسميه بابل آن است كه گويند: در روزگاران قديم معبدى بزرگ در آن شهر وجود داشته كه قضات براى رسيدگى به شكايات مردم ، در آن معبد مى نشسته اند، و آن مكان را ((باب ايل )) يعنى در خدا مى ناميده اند. بعدها اين كلمه تخفيف يافته و بابل شده است و نام آن شهر گرديده است .
قول ديگر آن كه : اصل لفظ بابل ((بابل ايلو)) بوده و ((ايلو)) نام يكى از خدايان سامى بوده است .
مردم بابل ستارگان را پرستش مى كرده اند. آنان سيارات منظومه شمسى را مسكن خدايان و مظاهر قدرت ايشان مى دانسته اند و بر اين باور بودند كه ستارگان در خير و شر و نفع و ضرر افراد و اقوام و ملل مؤ ثراند.
براى تقرب به ايشان ، بتهائى در اشكال گوناگون مى ساختند و در بتكده ها مورد ستايش قرار مى دادند و قربانيها نثارشان مى كردند. آنان علاوه بر اين ، آتشكده هاى عظيمى داشتند كه دائما روشن بوده و هر روز مقدارى بخور در آن آتشكده ها مى افشاندند.
يكى از شهرهاى بابل شهر مذهبى و مشهور ((اور)) يا ((اور كلدانيان )) بوده است .
((اور)) در لغت بابلى به معناى ((آتش )) است . گويند كه در اين شهر معابد و آتشكده هاى بزرگى قرار داشته است .
شهر اور قديمى ترين شهرهاى كشور بابل بوده است و معابد اين شهر از جهت وسعت و كثرت جمعيت بى نظير بوده است . ((معبد ماه )) كه به فرمان ((اور خامس )) بنا شد و ((معبد خورشيد و ماه )) كه به دستور ((اسمى راجون )) ساخته شد، از مظاهر شهرت اين شهر بوده است .
ابراهيم خليل در همين شهر مبعوث شد و به مبارزه با شرك و بت پرستى قيام كرد.
گويا شهر اور در آغاز قريه اى ساده و بى اهميت بوده است و به تدريج ، شهرى ثروتمند و در رديف بزرگترين پاى تخت هاى جهان آن روز قرار گرفته است . اين ترقى و تكامل ، مرهون نبو و استعداد فنى سومريان بود.
گروهى از باستان شناسان كه در ويرانه هاى اور باستان به حفارى پرداخته اند مى گويند: قديمى ترين تاريخى كه به تحقيق مى توان از آن ياد كرد، تاريخ شهر ((اور)) است . اين تاريخ به 3100 سال قبل از ميلاد مى رسد. يعنى سالى كه ((مس آئى پدا)) پادشاه بزرگ بابل در شهر اور به تخت نشست .
ظرف سفالينى كه اخيرا در يكى از گورهاى ((اور)) بدست آمده ، تاريخ ساخت آن به سه هزار و پانصد سال قبل از ميلاد مى رسد كه اسامى خاندان سلطنتى آن روزگار بر روى آن نقش شده است .
دانشمندان معتقدند كه در دوره پيش از تاريخ نيز پادشاهانى در اين شهر حكومت داشته اند كه هنور نام و آثارشان كشف نشده است .
مردم اور از نظر اعتقادى همچنان كه گفته شد، ماه پرست بوده اند. گويند علت اين عقيده آن بوده است كه تابش ماه در شب در اين شهر جلوه اى خاص داشته است .
اين شهر در سال 2170 قبل از ميلاد به دست ايلاميان سقوط كرد و جزء شهر بابل شد.
شهر اور به مدت دو هزار سال بكلى مجهول بود.
اين شهر كه روزگارى از مهم ترين شهرهاى جهان آن روز بود، دو هزار سال در زير ريگهاى روان به خواب عميقى فرو رفت . اين خواب گران همچنان ادامه داشت تا كه در سال 1854 ميلادى مستر تايلور سفير انگليس در بصره با كشف چند ستون سنگى در بصره و قرائت خطوط روى آنها، به كشف هويت تاريخى آن شهر موفق گرديد. در سال 1933 ميلادى گروهى از باستان شناسان انگليسى و آمريكائى به حفارى پرداختند و اسرار شگفتى از اين شهر فراموش شده در تاريخ تمدن و حيات بشرى كشف كردند. اسناد بدست آمده پيشينه باستانى اين شهر را به طوفان نوح رساند!(582)
در عهد عتيق آمده است كه موطن اصلى ابراهيم شهر اور بوده است . ابراهيم و يارانش به ((بت ها)) اهانت كردند و از آن ديار خارج شدند و به ((حران )) كه بعدها ((آرام )) ناميده شد، مهاجرت كردند. ابراهيم در شهر ((حران )) نزد عبريان اقامت گزيد. در همين جا بود كه از سوى خداوند فرمان يافت تا با ((سارا)) همسرش به ((كنعان )) برود. ابراهيم در كنعان معبدى ساخت و آن را ((بيت ايل )) يعنى ((خانه خدا)) نام نهاد. ابراهيم پس از توقف كوتاهى در كنعان به سوى ((مصر)) رفت . در مصر كاهنان را ديد كه گروهى در طرفدارى از ((آتون )) خداى بزرگ و گروه ديگر طرفدار ((آمون )) با يكديگر در جنگ و ستيزاند.
ابراهيم با ديدن اين همه گمراهى مردم و پرستش بت ها دلگير شد و به معرفى ((يهوه )) خداى واحد يكتا پرداخت .
توضيح :
1- ((يهوه )) در لغت كلدانى به معناى ((ابدى و ازلى )) است و مشتقات و مترادفات آن به قرار ذيل است :
ياه ، اهبه ، اهوا، يهو، ياهو، يهوذا، ياهوذا، يهوه ، ياهو، تهود، اهيا و...
اين الفاظ همه به معناى پروردگار ابدى و ازلى است .
2- ضحاك در بخش اساطير ايران باستان ، نام يك پادشاه است كه در شهر دماوند حكومت مى كرد. او بابل را به نمرود واگذار كرده بود. و نمرود فساد اخلاق را در ميان مردم بابل به اوج رسانده بود.
3- نمرود، لقب نينياس امپراطور ايران و يا حاكم خود مختار ايالت بابل بوده است .
در روايات آمده است كه نمرود قدرت زمان ابراهيم بوده است . ستاره شناسان او خبر از ولادت قريب الوقوع ابراهيم داده بودند كه امپراطورى وى را تهديد خواهد كرد.
ولادت و كودكى ابراهيم (ع )
طبرى مورخ اسلامى اقوال مختلفى را درباره ولادت ابراهيم و محل تولد او مى آورد: برخى گفته اند كه ابراهيم در شهر ((شورش )) متولد شده است . و برخى ديگر شهر ((بابل )) را مكان ولادت او دانسته اند. جمعى ديگر بر آنند كه در شهر ((وركاء)) متولد شده است : ثم نقله ابوه الى الموضع الذى كان به نمرود.... بعضى گفته اند: در شهر ((حران )) بدنيا آمده و به اتفاق پدرش به بابل هجرت كرده است .
طبرى مى گويد: ((نمرود)) همان ((ضحاك )) است .
چون ستاره شناسان سال ولادت ابراهيم را به نمرود خبر دادند، او دستور داد تا همه زنان باردار را در يك محل گرد آورند. تنها مادر ابراهيم در ميان زنان نبود، زيرا آثار حمل در او مشاهده نشد. جاسوسان و كارگزاران نمرود كودكان پسر را مى كشتند. مادر ابراهيم به هنگام وضع حمل به غارى پناه برد. ابراهيم در غار چشم به جهان گشود.
ولادت ، رشد و نمو، كودكى و نوجوانى ابراهيم با ديگران فرق داشت و براى همه شگفت آور بود. گويند: نمرود نزديك به صد هزار كودك را بكشت . تارخ پدر ابراهيم از عناصر مورد اعتماد نمرود بود. او پاسدار شهر بابل بود. وقتى آثار حمل را در همسرش مشاهده كرد، براى نجات فرزندش ‍ از بابل به اور، يا راهمرمز رهسپار شد.(583)
ابراهيم پس از ولادت در غار، در همان مكان گذاشته مى شود و مادرش ‍ براى شير دادن او به غار مراجعه مى كند. اين كار بدور از چشم جاسوسان و با نهايت دقت و زحمت انجام مى شد. 13 سال چنين بود. ابراهيم پس از 13 سال از غار خارج شد و عازم شهر گرديد.
قرآن كريم زندگى عقيدتى ابراهيم را به روشنى ترسيم كرده است : ابراهيم از همين اوان بود كه به تبليغ توحيد پرداخت و با عالى ترين شيوه استدلال به نفى بت ها و پرستش ماه و خورشيد و ستارگان پرداخت . او به اطرافيانش ‍ ناگهان گفت كه آن ستاره درخشان ، آن ماه تابان و... خداى من هستند، و آنان را به نظاره آنها دعوت مى كرد. وقتى ستاره و ماه و... غروب وافول مى كردند، ابراهيم مى گفت : آه ! من خدايان افول كننده را دوست ندارم ! و بدين سان بود كه به خداى واحد قادر متعال ، خالق انسان و جهان و هستى دعوت كرد.(584) ابراهيم با بت پرستى و مجسمه پرستى نيز در ستيز بود. او ذلت پرستش مجسمه هاى سنگى نمرود و... را نمى توانست ببيند. و به جنگ بتان و بت پرستان شتافت . آن گونه كه انحطاط اخلاقى و فساد اجتماعى زمان خودش را نمى توانست تحمل كند. ابراهيم همه آن مصائب را معلول جامعه و نظام نمرودى مى دانست و لذا در مبارزه ، دنبال ريشه ها و علل تباهى و نابودى حرث و نسل بود.
نمرود مظهر فساد و تباهى است ، او قدرت سياسى مسلط است كه براى بقاء نظام تبهكار خود، بحران مى آفريند.
مورخان و نسب شناسان نمرود را از فرزندان سام بن نوح مى دانند كه به حكومت بر عجم دست يافت . در اساطير ايران باستان او را كيكاووس نام نهاده اند. گويا كه او امپراطورى بزرگى تشكيل داد و از شرق تا به غرب پيش ‍ روى كرد، و آن چنان قدرتى يافت كه ادعاى خدائى كرد. مردم را به پرستش ‍ خويش فراخواند و از خود مجسمه هايى ساخت تا رعايا او را عبادت كنند. هر چند كه برخى ديگر وى را همان ضحاك ماردوش افسانه اى مى دانند كه نسل جوان ايران را بكشت و مغزشان را خوراك مارها ساخت .
بدون شك اساطير باستان در ادوار تاريخى دستخوش تحريف و تغيير شده است و شخصيت ضحاك از جمله مواردى است كه زير سؤ ال است . آيا ضحاك يك چهره منفى است يا مثبت ؟ آيا ضحاك همان است كه در اساطير شاهنامه ترسيم شده يا كه همان است كه مورخان چنان چهره اى از وى ترسيم كرده اند. بهرحال نمرود جبار زمان ابراهيم است ، و علت انتساب او به اساطير ايران انگيزه هاى سياسى دارد. ما به هيچ وجه نمرود را در اساطير ايران باستان نمى جوئيم ؛ آنچه ملاك و معيار است ، همان ديدگاههاى قرآن كريم مى باشد كه به درستى و روشنى زواياى جامعه نمرودى را ترسيم كرده است و ماهيت سياسى - عقيدتى اين ديكتاتور خون آشام را تفسير نموده است . آراء مفسران و مورخان اسلامى كه بيشتر ايرانى اند، داستان ديگرى است كه بر خواننده است تا آثار روانى و علل چنين تفاسير و تعابيرى را در جنگ بزرگ عربى - عجمى قرون اوليه اسلامى بجويد.
((ابراهيم )) بت شكن تاريخ :
در يك روز تعطيل رسمى ، نمرود دستور داد تا مردم در مراسم آن روز شركت كنند. شهر از سكنه خالى بود و ابراهيم در انتظار چنين فرصتى . او با تبر و طناب وارد بتخانه بزرگ و مركزى شهر شد و با تبر بجان بتان سنگى و... افتاد. سرانجام تبر را با طناب به گردن بت بزرگ آويزان كرد و از بتكده بيرون شد.
نمروديان در بازگشت به شهر و زيارت معبد دچار حيرت شدند. تنها ابراهيم بود كه در نمايشهاى نمرودى شركت نمى كرد و از آنان بيزار بود. ابراهيم دستگير شد و به محاكمه كشيده شد: قاضى القضاة نمرود با ريشى انبوه و هيكلى چون كوه و صدائى از اعماق گلو، به همراه هيئت داوران فرياد زدند كه :
قالو: اءانت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ؟
ابراهيم ؛ قال : بل فعله كبيرهم ، هذا، فسئلو هم ان كانوا ينطقون .(585)
تو با خدايان ما چنين كردى اى ابراهيم ؟
آن بت بزرگ ، آن بزرگشان با آنها چنين كرد، باور نمى كنيد از خودش ‍ بپرسيد، البته اگر مى توانند حرف بزنند!
و اين كلام ابراهيم ضربه اساسى و كوبنده اى بر اذهان بت پرستان نمرودى وارد كرد و آنگاه پى در پى استدلالهاى بيدار كننده ابراهيم نمروديان را بخود آورد.
قاضى القضاة و ديگر كارگزاران نظام نمرودى براى جلوگيرى از رسوائى بيشتر، ابراهيم را محكوم كردند تا در آتش ، زنده سوخته شود.
نمروديان آتشى عظيم افروختند و قبل از آن ابراهيم را بر فراز آن كوه هيزم گذاشتند. عوام كالانعام كه در هر معركه اى تماشاچى اند و سياهى لشكر دژخيم و هوراكش مرگ قهرمانان ، اينك نيز به تماشاى سوختن ابراهيم قهرمان بزرگ توحيد ايستاده اند!
در اينجا بود كه اراده خداوند چنين تعلق گرفت تا آتش سرد و سلامت بر ابراهيم باشد و چنين شد:
((يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهييم ))
آتش نمرودى چند روز زبانه مى كشيد. تماشاچيان پس از فرو نشستن آتش ، ابراهيم را به سلامت يافتند كه مردم را به توحيد و عبادت خداى يكتا فرا مى خواند.(586)
آذر بت تراش كيست ؟
ابراهيم دعوت به توحيد را از خاندان خويش شروع كرد: او ابتدا پدر خوانده خويش يا عمويش ((آذر)) و به گفته اى جد مادرى خود را كه از بت پرستان و بت تراشان و بت فروشان بود، به توحيد دعوت كرد كه : اى ((آذر)) از عبادت شيطان دست بردار. ولى آذر بر عناد و كفر خود باقى ماند. ابراهيم كه از هدايت او نوميد شده بود، از آذر و گروه بت پرستان بيزارى جست و دورى نمود.
در تاريخ آمده است كه ابراهيم فرزند تاريخ بوده است و آذر عموى ابراهيم مى باشد. تارخ خود مردى موحد و خداپرست بوده است . گويا در ميان اقوام سامى رسم بر اين بوده و هست كه عمو را وقتى سمت سرپرستى داشته باشد، پدر مى خوانند. به نظر مى رسد ابراهيم تحت تكفل آذر بوده و لذا در قرآن به هنگام خطاب ابراهيم به آذر ((يا ابت ...)) آمده است .
دامنه تبليغ ابراهيم ، نمرود و نمروديان را دچار وحشت كرد و لذا همان طور كه در صفحات گذشته آمد، وى را از شهر بيرون كردند.
نخستين فردى كه به ابراهيم ايمان آورد، همسر او بود با همسرش از بابل هجرت كرد و راهى حرّان شد.
در تواريخ آمده است كه ابراهيم در دعوت مردم به توحيد موفق بود و با استقبال بسيار مواجه شد. همسر ابراهيم سارا نام داشت كه در اين سفر او را همراهى مى كرد.
حران نام شهرى كهن است كه در نزديك ((بليغ )) بين ((رها)) و ((راءس ‍ عين )) در عراق ، قرار دارد. اين شهر در متون مذهبى عهد عتيق شهرت دارد؛ زيرا ((ابراهيم )) در اين شهر اقامت داشته است و علت ديگر اين كه ((لابان )) پدر زن يعقوب در آنجا سكونت داشته است .
در منابع رومى اين شهر ((كاربا)) و ((هلنوپولس )) آمده است . در منابع اسلامى به همان حران مشهور است . اصل اين كلمه حرانو يعنى راه راست است كه در الواح ميخى اين شهر ضبط شده است .
در ((معجم البلدان )) آمده است كه : فرد منسوب به ((حران )) را ((حرانى )) گويند. شهر حران از روزگار باستان مركز عبادت و پرستش ‍ خداى ماه بوده است . چند نفر از پادشاهان آشور در تزيين آن كوشيده اند.
حران پس از زوال حكومت كلدانيان و پيروزى ايرانيان رونق يافت و در غلبه اسكندر ويران شد.
شهر حران در سال 649 ميلادى بدست عياض بن غنيم به قلمرو اسلام درآمد.
مروان حمار در سال 744-750 ميلادى آن شهر را مركز حكومت خود ساخت .
ابراهيم در حران به دعوت مردم پرداخت . حاكم حران نيز بت پرست بود و لذا باعث شد تا ابراهيم شهر را ترك كند و روانه مصر گردد. گويند ابراهيم همسرش ((سارا)) را در صندوق نهاده و با خود به مصر برد. در همين جا بود كه حاكم مصر وقتى مى خواست به ((سارا)) دست دراز كند، دستش ‍ خشك شد و به رسالت ابراهيم پى برد. ((هاجر)) كنيزى بود كه حاكم مصر به ابراهيم داد تا در خدمت سارا باشد.
ابراهيم به همراه ((سارا)) و ((هاجر)) اين كنيز قبطى از مصر راهى ((فلسطين )) شد. ابراهيم بيابان الخليل را كه وادى خشك و بى حاصل بود، محل سكونت خود قرار داد.
و تاريخ توحيد از اينجا آغاز مى شود: ابراهيم در اين بيابان چاهى حفر كرد و به كشاورزى پرداخت و اين بناى شهر ((الخليل )) در تاريخ اديان ابراهيمى است . اين بيابان كه به همت ابراهيم آباد شده بود، گروه بسيارى را به خود جلب كرد. مالكيت و عقايد مبناى اختلاف و تضاد گرديد و ابراهيم به ناچار الخليل را ترك كرد و راهى ((قط)) شد.
فرزندان ابراهيم ، بناى كعبه
ولادت اسماعيل
ابراهيم سالها بود كه از نداشتن فرزند رنج مى برد. سارا از اين بابت نيز نگران بود. ازدواج ابراهيم با هاجر سرآغاز فصل نوينى در زندگى ابراهيم است .
نخستين فرزند ابراهيم از ((هاجر)) متولد شد و او را ((اسماعيل )) نام نهادند. سارا اين اشراف زاده بابلى كه هنوز خلق و خوى طبقاتى خويش را حفظ كرده بود، ديگر نتوانست هاجر را تحمل كند، از ابراهيم خواست تا هاجر و اسماعيل را از جلو چشمان او دور كند. ابراهيم چنين كرد: هاجر و اسماعيل را به حجاز آورد تا به پايگاه وحى رسيد. در مكه كنونى هاجر و اسماعيل را رها كرد و خود بازگشت . در برابر سؤ ال هاجر، به او بشارت داد كه آنچه تا كنون كرده ام ، طبق فرمان خداوند بوده است ، پس دل آسوده دار كه جريان بر وفق رضاى الهى است . ابراهيم با هاجر خداحافظى كرد و به فلسطين بازگشت . هاجر تا مدتى از آذوقه اى كه داشت ، استفاده كرد و چون طعامش تمام شد، گرسنه و تشنه ماند. شيرش خشكيد و اسماعيل از تشنگى و گرسنگى در رنج بود. در اينجا بود كه آن معجزه بزرگ تاريخ توحيد بوقوع پيوست ؛ در زير پاهاى اسماعيل كه گريان زمين را مى كند و از تشنگى دست و پا مى زد، چشمه آبى جوشيدن آغاز كرد: هاجر دريافت كه بايد بگويد: زم زم ! اى آب بايست ؛ تا جريان شديد آب متوقف شود و حالت عادى خود را بگيرد. قبائل اطراف از جمله قبيله ((ذوالمجار)) به مكه آمدند و از ديدن آب خوشحال شدند. هاجر براى ايشان توضيح داد كه چگونه آب حاصل آمده است . قبيله ((جرحم )) نيز مقيم مكه شد و در ازاى آب ((زمزم )) به هاجر هر سال تعدادى گوسفند مى دادند.
ابراهيم جهت ديدار هاجر و اسماعيل به مكه آمد و از اين حادثه خوشحال شد. گويند كه اسماعيل از قبيله ((جرحم )) همسرى برگزيد. ((جرحم )) بر وزن ((قلزم )) از قبائل عرب بائده است .
مورخان ، اعراب را به دو بخش تقسيم كرده اند: اعراب بائده و اعراب باقيه .
اعراب بائده قبل از اسلام منقرض شده اند و اعراب باقيه نيز به دو قسم تقسيم شده اند: اعراب قحطانى كه در يمن سكونت دارند و اعراب عدنانى كه مقيم حجاز و اطراف آن هستند. قبائل عاد و ثمود و عمالقه و جرحم و.. از اعراب بائده بودند. اين قبائل در ادوار گذشته ، داراى حكومت بوده اند. مورخان اعراب بائده را به دو قسمت كرده اند: عمالقه كه از نسل لاوذبن سام بن نوح مى باشند. و قبائل بائده اى كه از نسل ارم بن سام هستند. و چون هاجر و اسماعيل از ساكنان اوليه مكه بودند و قبيله جرحم نيز به مكه آمد، دوستى ميان باعث اين شد تا اسماعيل از ميان اين قبيله همسرى اختيار كند.(587)

next page

fehrest page

back page