مقدمه
با وجود اینکه بسیاری معتقدند سرمایه داری عمری به درازی تاریخ دارد و هرجا سخن از مالکیت خصوصی و بازار تجارت بوده، سرمایه داری نیز حضور داشته است، اما باید گفت که سرمایه داری مدرن امری متفاوت با ادوار پیشین است.[1]
در قرن 18 با ظهور انقلاب صنعتی، روابط سرمایه داری گسترش می یابد و تغییرات عظیمی در حیات اقتصادی، اجتماعی رخ می دهد. با توسعه و کاربرد مستمر شناخت علمی و اصول مکانیکی دگرگونی بارزی در رشد و ساختار اقتصادی ایجاد می شود، نظام تولید خانگی جای خود را به نظام تولید کارخانه ای داد که در آن از تجهیزات به شکلی متمرکز استفاده می شد که پرهیزینه تر اما کار آمدتر بود و هزینه واقعی تولید هر واحد کالا را کاهش می داد. کار در این مرحله به فعالیتی در برابر دستمزد تبدیل شده که در بیرون از محل زندگی انجام می شد و فعالیت های تولید خانگی دیگر کار به معنای فعالیت تولیدی قلمداد نمی شد و نظام کارخانه ای جایگزین نظام تولید خانگی شد که کارخانه از یک سو به معنای نظامی بود که صاحب آن می توانست کارگران را استخدام و کار آنها را کنترل و سود حاصله را مجدداً سرمایه گذاری کند و از سوی دیگر، به معنای تمایز میان کار تولیدی و غیر تولیدی بود.
کار تولیدی عملاً به عنوان کار پول آور و کار تولیدی به عنوان کاری تعریف می شد که گرچه ضروری است اما صرفاً جنبه معیشتی دارد و کلاً غیر کالایی محسوب می شود.[2] دوره تحولات بعدی سرمایه داری، بعد از جنگ جهانی اول است که سرمایه داری در این دوره به شکلی فزاینده به سمت سازمان یافتگی پیش می رفت و سرمایه ها از طریق ادغام های افقی و عمودی متمرکز می شد و ساختار مدیریتی شکل گرفت که به لحاظ کارکردی به بخش های مختلف تقسیم شده بود. در این مرحله بودکه دولت رفاه شکل گرفت و فعالیت اتحادیه های کارگری نیز گسترش پیدا کرد.
از ویژگی های بارز سرمایه داری سازمان یافته، تغییر درصد اشتغال در بخش مختلف اقتصاد و به تبع آن رشد گروه های شغلی مهم میان کار و سرمایه بود.
از اواخر دهه 1960 و 1970 سرمایه داری در کشورهای صنعتی با دگرگونی هایی مواجه شد و در نتیجه این دگرگونی ها و تحولات، سرمایه داری و صنعت محوری جای خود را به وضعیتی کم و بیش متفاوت داد که از آن با عنوان «پساسرمایه داری» یاد می کنند و برخی آن را سرمایه داری بی سازمان می نامند در شرایطی که در نظام جهانی سرمایه داری، فرایند تولید کالایی عمدتاً به کشورهای پیرامون و شبه پیرامون منتقل می شود، از اهمیت بخش تولید کالایی در اقتصاد کشورهای پیشرفته سرمایه داری کاسته می شود.
از یک سو، بخشی از تولیدات صنعتی اساساً در داخل اقتصاد ملی تولید نمی شود و از سوی دیگر، با توجه به تحولات فن آورانه، آن بخش از تولیدات صنعتی هم که برجا می ماند، با بازسازماندهی کار و استفاده بیشتر از ماشین آلات و فن آوری های جدید، بخش کمتری از نیروی کار را شامل می شود. و در مقابل این بخش خدمات است که بیش از پیش گسترش می یابد و در عین حال شیوه کار در آن نیز دگرگون می شود.
یکی دیگر از ویژگی های اقتصاد پساصنعتی این است که بنگاه های تولیدی در آن متنوع تر و در کنار بنگاه های بزرگ اقتصادی و شرکت های بزرگ صنعتی و خدماتی، بنگاه های کوچک و خانوادگی و حتی خانگی نیز رشد می کند. یکی از ویژگی های اقتصاد نوین شناور شدن ساعات کاری در بسیاری از مشاغل است.[3]
در کنار این تحولات در سطح محل کار و روابط کار تحول دیگری که در سرمایه داری پساصنعتی شاهد آن هستیم و در واقع بنیان بسیاری از دگرگونی های مذکور نیز هست، تحول در نوع تولید غالب در نظام اقتصادی است که این نظام اقتصادی از عناصر مهم است چون فرایند تولید همواره بر سطحی از دانش و پردازش اطلاعات استوار است و از سوی دیگر هر یک از شیوه های تولید دارای یک اصل نحوه عمل است که توسط ساختار تعیین می شود و فرایندهای تکنولوژیک پیرامون آن شکل می گیرند. صنعت گرایی به رشد اقتصادی یعنی به حداکثر رساندن برونداد گرایش دارد و اطلاعات گرایی به توسعه ی تکنولوژی یعنی انباشت دانش و سطوح پیچیده تر پردازش اطلاعات. به هر حال مؤثرترین عامل تاریخی که تکنولوژی اطلاعات را شتاب می بخشد و شکل و مسیر آن را تعیین می کند فرایند تجدید ساختار سرمایه داری است که از دهه 1980 آغاز شد که این نظام اقتصادی سرمایه داری اطلاعات نام دارد.[4]
با توجه به تاریخی که برای پیدایش فمینیسم ذکر شده است، یعنی قرن 19، عواملی چند موجب پیدایش فمینیسم شده است:
عصر روشنگری که با شعار انسان مداری و خرد محوری، تبعیض بین زن و مرد را متوجه شرایط نامساعد جامعه می کرد نه طبیعت خاص زن و بنابر این اگر کاستی و نقصی در آنان وجود دارد باید با اصلاحات اجتماعی رفع شود و قوانین ناعادلانه باید دگرگون شود تا زنان خود را تکامل بخشند.
دولت مدرن لیبرال که از طرفی مفاهیمی متعارض با موقعیت زنان مثل برابری و آزادی را ترویج می کرد و از طرفی برخی از این ترتیبات حقوقی، زنان را از نظر امکان بیان خواست ها و نظراتشان در موقعیتی مناسب قرار می داد و در نتیجه زمینه مناسبی برای طرح اندیشه های آنان فراهم می ساخت.
نظام اقتصاد سرمایه داری که موجب جدایی بین سپهر عمومی و خصوصی می شد برای نیل به اهدافش و به تناسب یا زنان را به سپهر خصوصی می راند و یا اینکه آنان را به عنوان نیروی کار درجه دو وارد عرصه جامعه می کرد.[5]
در این که کدامیک از ساحت ها و مؤلفه های مدرنیته نقش اصلی و اساسی تر بر فمینیسم داشته اند، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. گرچه برخی معتقدند که سرمایه داری چهره اصلی مدرنیته است اما ما در این نوشتار بر آنیم که نقش سرمایه داری را به عنوان یکی از عوامل تأثیر گذار بر فمینیسم بررسی کنیم.
مراد ما از سرمایه داری، آن سرمایه داری است که آغاز آن در دوران مدرن و همراه با ظهور انقلاب صنعتی است، می باشد.
اما از آنجایی که سرمایه داری یک ذات ثابت و لایتغیری ندارد و اساساً یک پروسه و فرایندی است که در طول زمان تغییر می کند، بنابراین مسأله اصلی در این تحقیق عبارت است از اینکه سرمایه داری مدرن با تمام تحولات و تطوراتش چه تأثیراتی بر فمینیسم داشته است؟
بنابراین هدف اصلی، در این نوشتار عبارت است بررسی تأثیرات سرمایه داری بر فمینیسم در این نوشتار برای تبیین این موضوع و رسیدن به هدف مذکور چارچوب نظری مانوئل کاستلز مؤلف کتاب عصر اطلاعات را اتخاذ می کنیم. کاستلز یک مارکسیست است و در گفتمان مارکسیستی مباحث خود را ارائه می کند اما در عین حال تفاوت هایی نیز با مارکس دارد که به آنها اشاره می شود.
یکی از تحولاتی که از دهه1970 - 80 به بعد اتفاق افتاد و علاوه بر حوزه های اقتصادی سایر حوزه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را تحت تأثیر قرار داد، تحولات مربوط به انقلاب تکنولوژی اطلاعات بود که در دره سیلیکن آمریکا اتفاق افتاد و ده ها هزار نفر پژوهشگر جوان و باهوش از سراسر جهان در آنجا گردهم آمدند تا افکار و اطلاعات خود را در مورد آخرین پیشرفت ها مبادله کنند و سرانجام آنها موفق بر خلق اختراعاتی در حوزه علوم کامپیوتری شدند و باعث شدند تحولات عظیمی ایجاد شود و بعد از مدتی آنها در اقتصاد هم برترین ها شدند.[6]
کاستلز برای فهم این تحولات اخیر یک نظریه بر می سازد. استدلال اصلی او این است که همه جهان به صورت شبکه درآمده است. به اعتقاد او شبکه نقش بنیادینی در توصیف جامعه در عصر اطلاعات ایفا می کند بنابراین کلیدی ترین مفهوم در نظریه کاستلز، مفهوم شبکه است. شبکه مجموعه ای از نقاط اتصال یا گره های به هم پیوسته است و بافت اصلی و تار و پود این شبکه را اطلاعات و نظام ارتباطات الکترونیک تشکیل می دهد که سرمایه در میان آنها جریان می یابد و کنترل بر شبکه از طریق آنها اعمال می شود و حضور این پدیدار در صفحه جهانی، عالم را به دو قطب کلی اعضای شبکه و محرومان از عضویت در شبکه تقسیم می کند.[7]
بنابراین اگر در نظریه مارکس جامعه به دو دسته تقسیم می شد: 1- مالکان و 2- کنترل کنندگان ابزار تولید و فاقدین ابزار تولید و کسانی که صرفاً مالک نیروی کار خود هستند و آنچه طبقه مالک را به نیروی اجتماعی کلیدی بدل می سازد، آن است که می تواند قدرت عظیم اقتصادی اش را به کنترل بر نهادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تبدیل کند و تمامی جامعه را مطابق با صورت خود شکل دهد.[8]
در نظریه کاستلز نیز بنابر منطق مارکس، افراد به دو دسته تقسیم می شوند: افرادی که مسلط بر تقاطع ها در شبکه ها و به عبارت دیگر دارندگان قدرت اطلاعات هستند و افرادی که فاقد قدرت اطلاعات می باشند و از شبکه های بیرون افتاده اند.
کسانی که از این شبکه ها بیرون افتاده اند اما به خاطر اینکه سیستم های اطلاعاتی پیشرفت کرده است گرچه این افراد نمی توانند صاحب تقاطع ها شوند اما به نوعی می توانند به شبکه دسترسی داشته باشند لذا به حالتی خود آگاه دست پیدا می کنند.
از طرفی کنشگر اجتماعی یک صفحه ای در ذهنش دارد که معانی و مفاهیم انتزاعی در آن منعکس می شود و بر اساس آن ذهنیتی که برایش ایجاد شده نسبت به عینیت خارجی واکنش نشان می دهد؛ بنابراین هر فردی برای انجام کنش اجتماعی ناگزیر از این است که معنا و مفهومی از خودش و اطراف خودش داشته باشد افرادی که از این شبکه ها بیرون افتاده اند نیز به عنوان کنشگر اجتماعی باید معنایی از خود و تحولاتی که اطراف آنها اتفاق می افتد داشته باشند که این معنای هویت نامیده می شود.
لازم به ذکر است که هویت در نظریه کاستلز با نقش تفاوت دارد. چون نقش ها بر اساس هنجارهایی تعریف می شوند که ساخته دست نهادها و سازمان های جامعه هستند و وزن نسبی هر یک از آنها در تأثیر گذاری بر رفتار افراد بستگی به توافق ها و آرایش های موجود بین افراد و این نهادها و سازما ن ها دارد، در حالی که هویت منبع معنا برای خود کنشگران است و به دست خود آنها ساخته می شود و حتی اگر هویت ها از نهادهای مسلط نیز ناشی شوند در صورتی هویت خواهند بود که کنشگران آنها را درونی کنند و معنای آنها را بر اساس این درونی سازی بیافرینند.[9]
کاستلز برای تبیین چگونگی ارتباط افرادی که از شبکه بیرون افتاده اند اما به دلیل پیشرفت سیستم های اطلاعاتی، با شبکه ارتباط دارند، به 3 نوع هویت اشاره می کند:
هویت مشروعیت بخش:
معنایی است که توسط افرادی که وضع حاکم موجود را می پذیرند، برساخته می شود. بدین معنا که گاهی افرادی که از شبکه بیرون افتاده اند بر نقاط تقاطع شبکه مسلط نیستند، به نحوه ی انتظام نظام اطلاعاتی و شبکه ای موجود مشروعیت می دهند و اقتداری که توسط نهاد های برآمده از جامعه شبکه ای بر آنها اعمال می شود را می پذیرند و هویتشان را متناسب با وضع موجود سامان می دهند.
هویت مقاومت:
این نوع هویت توسط کنشگرانی ایجاد می شود که سلطه حاکم و نحوه سامان دهی جامعه شبکه ای و اقتدار نهادهای برآمده از آن را نسبت به خود نمی پذیرند و احساس می کنند از طرف منطق سلطه بی ارزش دانسته شده اند و نظام موجود آنها را نادیده گرفته است، به همین جهت یک سری فعالیت هایی را برخلاف جریان موجود سامان می دهند لذا این نوع هویت منجر به ایجاد جماعت ها و جنبش ها می شود و شکل هایی از مقاومت جمعی را در برابر ظلم و ستم ایجاد می کند که در غیر این صورت تحمل ناپذیر بودند و بر همین اساس است که اصولاً تحلیل جنبش مبتنی بر فهم هویت مقاومت است.
هویت برنامه دار:
این نوع هویت بیشتر از بسط و تحول هویت های مقاومت پدید می آیند اما کنشگرانی که این نوع هویت را برمی سازند، علاوه بر اعتراض به وضع موجود، برنامه ای نیز برای جایگزین کردن دارند و در پی تغییر شکل کل ساخت اجتماعی هستند. البته لزوماً هویت های مقاومت منجر به ایجاد هویت های برنامه دار نمی شوند، ممکن است جماعتی که بر اساس هویت مقاومت شکل گرفته است همچنان به عنوان جماعتی تدافعی باقی بماند و ممکن هم هست که موجد هویت برنامه دار شود که هدف آن دگرگون ساختن کل جامعه، در تداوم ارزش های مقاومت جماعتی است که در برابر سلطه منافع جریان های جهانی سرمایه قدرت و اطلاعات قرار داشت.
با توجه به تحولات اخیری که در حوزه اطلاعات اتفاق افتاده و منجر به شکل گیری جامعه شبکه ای شده است، یک سری هویت هایی نیز توسط زنان صورت گرفته است چون زنان ادعایشان این است که نحوه ی تنظیم این شبکه اطلاعاتی که سرمایه دارانه است، مردسالارانه است و زنان در تقاطع این شبکه ها جایگاهی ندارند و در واقع این مردان هستند که مسلط بر ثروت ها می باشند و به تبع می توانند در سایر حوزه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... نیز نفوذ داشته باشند. با توجه به این که موضوع بررسی در این نوشتار بررسی تأثیرات سرمایه داری مدرن از آغازش یعنی قرن 19 تاکنون بر فمینیسم می باشد، لذا با توجه به هویت های سه گانه ذکر شده لازم است به بررسی معنا و هویتی که زنان در مقابل سرمایه داری با همه تحولات و تطوراتش برساخته اند پرداخته شود و مشخص گردد که در مقاطع مختلف تاریخ فمینیسم، چه واکنشی در مقابل نظام سرمایه داری داشته اند و چه معنایی برای خود برساخته اند.
موج اول (1920-1884)
گفته شد کی یکی از عوامل زمینه ساز فمینیسم انقلاب صنعتی و گسترش روابط سرمایه داری است. از آنجایی که بنیان سرمایه داری، کسب سود است و سود انباشته شده کسب شده تبدیل به سرمایه می شود و این سرمایه دوباره در جهت تولید کالا قرار می گیرد منجر به تولید سود بیشتر و انباشت آن می گردد و این فرایند به طور پیاپی ادامه می یابد و نظام سرمایه داری شکل می گیرد که یکی از ویژگی های این نوع سرمایه داری جدایی محل کار از خانه بود و در واقع کارخانه محلی است که در آن تولید صورت می گیرد در حالی که محصولات خانگی جزء تولیدات محسوب نمی شود. از این رو کار مردان در بیرون از خانه تولیدی مهم و کار زنان در خانه، غیر تولیدی و بی اهمیت قلمداد می شود.
در کنار جدایی سپهر عمومی و خصوصی ایدئولوژی خانه نشینی رواج پیدا کرد که کارکردهایی برای سرمایه داری داشت به این شکل که خانه و خانواده می توانست برای مردان محلی امن باشد و نقش و کمک روحی و روانی زن به خانواده به عنوان عامل رهایی روحی مردان از مشکلات محل کار مورد تأکید قرار می گرفت و از طرفی چون کار زن در خانه بدون دستمزد بود به حفظ اقتصاد سرمایه داری کمک می کرد.
علی رغم ایدئولوژی خانه نشینی، با گسترش بخش صنعت و افزایش تعداد کارخانه ها، ورود بخش وسیعی از جمعیت به بازار کار ضرورت پیدا کرد. بنابراین آنچه حائز اهمیت بود، تعداد زیاد کارگران بود و به این ترتیب سرمایه داری بر اساس نیاز خود به نیروی کار ارزان و فراوان، زنان را عملاً وارد نیروی کار ساخت و در عین حال با اتکا به ایدئولوژی خانه نشینی حضور آنها را در این سپهر نابجا نشان داد و از این طریق زنان را به نیروی کار درجه دو با منزلت و دستمزد پایین تبدیل کرد و از سوی دیگر، حضور زنان در نیروی کار به معنای تغییر بنیادی در سبک زندگی و موقعیت فردی و اجتماعی آنها بود و تا حد زیادی باعث استقلال آنها شد.
از جمله جنبش هایی که زمینه ساز جنبش زنان شد، جنبش الغای بردگی بود که برخی از زنان نیز در آن حضور داشتند و اگر چه جنبش الغای بردگی همراه با داعیه های اخلاقی و انسان دوستانه و از نظر افکار عمومی جزء موضوعاتی بود که توجه زنان به آن طبیعی بود اما از آنجا که نخستین تجربه حضور زنان در مجامع عمومی بود به آسانی پذیرفته نشد.
که البته این حضور را نیز می توان از پیامدهای سرمایه داری و آزادسازی وقت زنان دانست و سرانجام زنان از انجمن سراسری ضد برده داری حذف شدند و بیش از پیش متوجه موقعیت فرودست خود شدند و بعد میان آرمان الغای بردگی و حقوق زنان پیوند ایجاد شد و بعد از ممانعت از حضور زنان، آنان به فکر افتادند که سازمان دهی جداگانه و مستقل از جنبش الغاء به راه اندازند.
زنان در اعلامیه سنکافالز خواهان این بودند که نباید جدایی و تمایز میان سپهر های زنانه و مردانه وجود داشته باشد و زنان باید بتوانند در همه عرصه هایی که حضور مردان در آنها جایز شمرده می شود حضور یابند و به حقوق و امتیازاتی که مردان به آنها دسترسی دارند، نائل شوند و به شدت به دنبال تغییر قوانین مختلفی بودند که آنها را به زیان زنان می دیدند.
خواسته های زنان در این دوره، علاوه بر اصطلاح لباس و اصطلاحات سیاسی که مهم ترین آنها حق رأی بود اصطلاحات حقوقی بود که یکی از مهم ترین محورهای درخواستی در این زمینه، درخواست خدمات رفاهی و برابری اقتصادی بود، حتی برخی از آنها معتقد بودند که ریشه همه نابرابری ها در نقش های مبتنی بر جنس است و تنها راهی که زنان می توانند به برابری با مردان دست یابند نیل به برابری اقتصادی است چرا که این وابستگی اقتصادی زن به مرد است که آزادی او را محدود می کند و این آزادی تنها هنگامی حاصل می شود که زنان به شکلی برابر با مردان وارد جهان پیرامون شوند و با کارکردن از نظر مالی تأمین می شوند.
علی رغم این که یکی از محوری ترین درخواست زنان در این دوره دستیابی به حق رأی بود، اما در واقع برخی از زنان دستیابی به حق رأی را به معنای نیل به برابری در حوزه کار و اشتغال و مبارزه علیه بی عدالتی اقتصادی می دانستند. در واقع در این مرحله تنها به دفاع از حق رأی زنان پرداخته می شد بلکه بین آزادی زنان و سازمان اقتصادی جامعه نیز ارتباط برقرار می شد و حتی برخی اعتقاد داشتند که برای تأمین برابری بیشتر، نیاز به اصلاحات فوری است و افزون بر آن جامعه مبتنی بر تعاون، خود متضمن برابری زنان و مردان است در حالی که در نظام سرمایه داری زنان بچه دار ناگزیر از نظر اقتصادی به مردان وابسته اند.[10]
با توجه به این که در این دوره تأکید اساسی بر دسترسی یکسان زنان به قلمرو عمومی بود، بنابراین اگر قرار بود زنان نقش مهمی در جامعه داشته باشند و قابلیت های خود را در حوزه عمومی بروز دهند، باید چاره ای برای خانه داری و مراقبت از فرزندان می اندیشیدند. لذا برای حل این مشکل ایده خانه داری و زندگی تعاونی بر طبق اصول اجتماعات اشتراکی مطرح شد و در ایالات متحده با استقبالی گسترده رو به رو شد و اقداماتی نیز توسط برخی زنان از قبیل نوشتن مطالب و سخنرانی درباره اجتماعات و زندگی تعاونی صورت گرفت.[11]
لازم به ذکر است که همه این ایده ها و اقدامات بدین جهت بود که برای زنان استقلال اقتصادی اهمیت زیادی داشت و آنان معتقد بودند که آنان بر اثر محدود شدن در کار خانه و غرق شدن در وظایف مادری ناگزیر از رشد و تکامل باز می مانند.
بنابراین با توجه به اقدامات و مقاومت هایی که زنان در برابر مسائل و مشکلاتی که اقتضائات نظام سرمایه داری برای آنان رقم زده بود و موجب تغییراتی در زندگی و نقش آنان شده بود انجام دادند، لذا می توان گفت:
هویتی که آنان در برابر این اقتضائات در این مقطع زمانی برای خود برساختند، مصداق بارز و روشنی از هویت مقاومت بود چرا که گرچه در این دوره به معنای واقعی کلمه تشکیلات جدی و سازمان دهی دقیقی وجود نداشت اما به هر حال زنان وضعیتی را که برای آنان ایجاد شده بود و اقتداری که بر آنان اعمال می شد را نپذیرفتند و در قالب برپایی گردهمایی، سخنرانی و تبلیغات در سطوح محلی، ایالتی و ملی به صورت یک جنبش متشکل صرفاً خواستار حقوق و اصلاحات حقوقی بودند. ولی در پی تغییر شکل کل ساخت اجتماعی، از بین بردن ارزش های حاکم و جایگزین کردن برنامه دیگری نبودند.
دوران تعلیق ( 1960-1920)
سرمایه داری در این دوران، سرمایه داری سازمان یافته بود که تقویت و گسترش فعالیت اتحادیه های کارگری همراه بود و این مقطع زمانی آغاز دورانی از شکوفایی اقتصادی بود که با فرصت بیشتر شغلی و نیاز بازار کار به نیروی کار جدید همراه بود.
از سویی دیگر بسیاری از زنانی که کسب حق رأی را نخستین گام به سوی برنامه وسیع تر اجتماعی و اقتصادی برای آزادی تلقی می کردند در این دوره به این درخواست مهم خود نائل شده بودند و بسیاری از آنان به دنبال استقلال اقتصادی بودند و در واقع اعتقاد داشتند که اقتصاد اساس آزادی زنان است و شرط رسیدن به استقلال آزادی را در هم شکستن موانع قانونی بر سر امر اشتغال می داستند.[12]
از طرفی سرمایه داری به خاطر نیاز به نیروی کار زنان، زنان را در شمار زیاد وارد بازار کار کردند و از طرفی نو آوری های تکنولوژیک با ورود گسترده ماشین آلات مختلف که در درون نظام سرمایه داری تولید می شوند برای انجام کارهای خانه و کشف روش های مؤثر برای تنظیم موالید، زنان را از صرف وقت و انرژی زیاده از حد در خانه معاف می داشت و به آنها اجازه می داد که به راحتی وارد بازار کار و اشتغال شوند.[13] لازم به ذکر است که با توجه به اینکه این سال ها با شکل گیری دولت رفاه مقارن بود متصدی برخی از خواسته های زنان از قبیل پرداخت پاداش اقتصادی به مادران و نگه داری از افراد سالخورده و بیمار که قبلاً توسط زنان صورت می گرفت، از طریق ساز و کارهای تأمین اجتماعی و بیمه شد. همچنین در این دوره قوانینی مثل اعمال نظام فضیلت (توزیع پاداش ها بر اساس صلاحیت و شایستگی و نه عواملی مثل جنسیت) و اصلاحیه حقوق مساوی تصویب شد.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که نظام سرمایه داری با توجه به اقتضائات و نیازهایش در این دوره، زنان را با خود همراه و هماهنگ کرد. از همین رو، در این دوره مقاومت جدی و چشمگیری در قالب جنبش از سوی زنان، مشاهده نمی شود و می توان گفت هویتی که زنان در این دوره بر ساختند هویت مشروعیت بخش بود.
موج دوم (1980-1960)
در این دوره افزایش شتاب آلود مشارکت زنان در نیروی کار، مبنای جنبش تازه زنان شد چون با آغاز جنگ کره و رشد مجدد اقتصاد زمینه برای جذب زنان در نیروی کار فراهم شد و بیشترین رشد در اشتغال زنان در میان زنان تحصیل کرده بود. در سال 1960 عرضه کار زنان مجرد تنها یک سوم تقاضا برای نیروی کار زنان را تأمین می کرد در نتیجه لازم بود از نیروی کار زنان متأهل و مسن تر هم استفاده شود. در این جا سرمایه داری با خلق پدیده ای به نام کار نیمه وقت، راهبردی خاص جنسیت زنان را اتخاذ کرد تا با کمبود نیروی کار از طریق جذب زنان متأهل مقابله کند و در عین حال از هزینه های اشتغال تمام وقت بپرهیزد.
در این دوره تمرکز زنان بیش از هرجا در بخش خدمات مشهور بود چون سرمایه داری سازمان یافته همراه با افزایش چشمگیر در مشاغل به اصطلاح «یقه سفید» یا دفتری بود و زنان هم در حد چشمگیری جذب این بخش شدند و تمرکز آنان در این بخش به بالاترین میزان نسبت به دوره های قبل رسید.
اما در عین حال، به رغم آنکه زنان جذب بازار کار می شدند و گاه حتی به مشاغلی دست می یافتند که نسبتاً مردانه تلقی می شد، از آموزش برابر با مردان برخوردار نبودند و برنامه های آموزشی و حرفه ای برای زنان چنان بود که آنها را به سمت مشاغل کم دستمزد هدایت می کرد.
از سوی دیگر حتی در مواردی که زن و مردی با پایه تحصیلات و صلاحیت مشابه وارد کار در مؤسسه واحدی می شدند و مردان به سهولت ترفیع می یافتند، ارشدیت پیدا می کردند، درآمدشان افزایش می یافت اما زنان به رغم داشتن صلاحیت و تحصیلات کافی، کمتر به رده های بالای مدیریت می رسیدند، هیچ توجهی به موقعیت خاص زنان به عنوان مادر نمی شد و بسیاری از زنان در دوره بارداری و یا به دلیل در خواست مرخصی بعد از زایمان از کار اخراج می شدند و این حتی در مورد زنانی که بر اساس قرار داد اتحادیه ها حق استفاده از مرخصی داشتند صدق می کرد.
در خانواده هایی هم که زن و شوهر هر دو کار می کردند، زنان علاوه بر آن که باید کارهای خانه را انجام می دادند، شاهد آن بودند که تا چه حد دستمزدشان نسبت به همسرانشان که در بسیاری از موارد از نظر تحصیلات نزدیک به یکدیگر بودند، اندک است. آمار سال 1965 نشان می دهد که زنان به طور متوسط در خارج از خانه، هفته ای 5/56 ساعت کار می کردند و مردان هفته ای 4/58 ساعت در مقابل این اختلاف کم تر از دو ساعت، زنان به طور متوسط 8/37 ساعت کار بدون دستمزد داشتند و مردان هفته ای ده ساعت یعنی حدود 26 ساعت اختلاف خالص در ساعات کار.[14]
بنابراین اقتضائات سرمایه داری و تأثیرات آن بر وضیعت زنان، موجبات بروز و شکل گیری جنبش و مقاومت جدیدی از سوی زنان فراهم کرد. به یکی از مسائلی که در این دوره به سرعت مرکز توجه قرار گرفت، نقش فعالیت بی اجر و مزد خانگی برای جامعه و لزوم تغییر کل تقسیم جنسی کار بین زنان و مردان بود. درست است که اینها عقاید کاملاً نو نبودند و اقتضاء کار خانگی قبلاً نیز توسط زنان مارکسیست آمریکایی و کانادایی در دهه 1930 مطرح شده بود اما تأکیدی که بر مشارکت در کارخانه و مراقبت از کودک می شد بسیار بیشتر از تأکید فمینیسم اولیه بود.[15]
جنبش زنان در این دوره بر این نکته تأکید می ورزد که دسترسی کامل و عادلانه زنان به مشاغل و حرفه های پر اهمیت عملاً امکان پذیر نخواهد بود مگر در صورتی که بار مسئوولیت های درون خانه به طرز منصفانه تری تقسیم گردد. از همین رو جنبش جدید زنان در جوامع صنعتی پیشرفته هم خواستار افزایش مشارکت مردان در مسئوولیت های خانه داری و بچه داری است و هم جویای کاهش بار سنگین مراقبت از کودکان به وسیله کسب معافیت های مالیاتی برای والدین شاغل و همچنین برای مهدکودک ها و دیگر مؤسساتی که برای نگاهداری کودکان برپاگردد.[16]
اما رابطه میان زنان و اقتصاد سرمایه داری به اشتغال و ثروت و تحصیل محدود نمی شود زنان از یک سو مخاطبان خاص برای سرمایه داری هستند و پیام های مصرف گرایی بیش از هر گروه در جامعه، زنان را مخاطب می سازد که یکی از بارزترین صورت های این مصرف گرایی برای مورد پسند قرار گرفتن، تشویق به کاربرد لوازم آرایشی است. در واقع سرمایه داری زنان به عنوان وسیله ای برای گسترش مصرف انبوه که لازمه کارکرد آن است بهره می برد و با تشویق زنان به زیباپرستی، صنعت آرایش را رشد می دهد.
به عبارت دیگر با توسعه سرمایه داری و بسط ماشین تولید نیاز به بازار به مصرف زنان که نیمی از جمعیت را تشکیل می دادند به توده مناسبی تبدیل شدند که سودبران زیبایی می توانستند از آنان به نفع خود استفاده کنند. سرمایه داری حوزه مدار که در فرهنگ های ما قبل سرمایه داری مختص اعیان و طبقات ممتاز جامعه و ابزار تمایز طبقاتی آن ها بود به کل جمعیت مؤنث بسط داد و از این طریق توانست بازاری دائمی و مطمئن برای یک شاخه از صنعت که صنعت سلیقه نام داشت به وجود آورد.[17] از سوی دیگر، سرمایه داری از زنان به عنوان ابژه های جنسی در چارچوب نیاز های خود استفاده می کرد زنان در دستگاه های تبلیغاتی و رسانه ها به عنوان مشوقان مصرف انبوه یک کالا به شکلی غیر مستقیم تر و یا برای فروش مستقیم یک کالا عمل می کردند.[18]
اقدامات سرمایه داری در این زمینه نیز منجر به واکنش هایی از سوی زنان شد. یکی از اقداماتی که توسط گروه های آزادی زنان در این زمینه صورت گرفت، اعتراض به مسابقه زیبایی سالانه دختر زیبای آمریکا بود که در سال 1968 گروهی از زنان با گذاشتن تاج بر سر یک گوسفند و با ریختن گن ها و بیگودی ها و نسخه هایی از نشریه خانه بانوان در سطل آشغال به مسابقه زیبایی آمریکا اعتراض کردند.[19]
در این قسمت مناسب است به گرایش های فمینیستی رایج در این دوره هویت های برساخته توسط این گرایش ها با توجه به تحولات رخ داده در این مقطع زمانی اشاره شود.
فمینیسم لیبرال
جرقه نخست موج دوم جنبش زنان در ایالات متحده، تشکیل «سازمان ملی زنان» به عنوان بزرگ ترین تشکیلات و قوی ترین بخش جنبش زنان است که در آن زمان بیشتر نماینده فمینیسم لیبرال محسوب می شد. یکی از رؤسای سازمان ملی زنان، بتی فریدن بود که به عنوان جناح لیبرال موج دوم شهرت یافت.
هدف جناح لیبرال، پذیرش شرایط و ارزش های حاکم بر اجتماع و رفع تبعیض و نابرابر در تمام عرصه ها میان زنان و مردان و بسط کلیه قواعد، هنجارها و ارز ش های مربوط به مردان در کل جامعه است. در این گرایش فمینیستی تبیین جایگاه زنان در جامعه بر حسب حقوق نابرابر یا مواضع مصنوعی در برابر مشارکت زنان در جهان عمومی که فراسوی خانواده و خانه داری واقع شده، صورت می پذیرد بدین ترتیب در اندیشه فمینیستی لیبرال تمرکزی بر حوزه عمومی و بر منازعات قانونی، سیاسی و نهادی برای حقوق افراد به منظور رقابت در آن حوزه عمومی، ملاحظه می شود و آنان معتقدند از آنجایی که زنان کاملاً همسان با مردان هستند باید بتوانند هر آنچه را که مردان قادر به آنجام آنند به انجام رسانند.
پس با توجه به یک عمومیت مفروض میان دو جنس و تمرکز بر دست یابی به آنچه مردان در جامعه دارند، فمینیست های لیبرال دو جنس را در جنگ با یکدیگر نمی انگارند یا به نفی آنچه مربوط به مردان است مبادرت نمی ورزند و در واقع فمینیسم لیبرال متضمن تأکیدی بر اصلاح جامعه است نه تغییر انقلابی آن.[20]
همچنین آنان ارزش ویژه ای برای عرصه خصوصی زنان قائل نمی شوند البته به جز در مواردی که همین عرصه خصوصی به زنان اجازه می دهد تا سعه صدر عاطفی از خود نشان دهند. در عوض همین عرصه خصوصی رشته بی پایان از توقعات، وظایف خانه داری که بی اجر و مزد، بدون ارزش و بی اهمیت تلقی می شوند، مراقبت از کودکان و خدمت عاطفی، عملی جنسی به مردان را برای زنان در بر می گیرد. پاداش های راستین زندگی اجتماعی، مانند پول، قدرت، منزلت، آزادی، فرصت های رشد و بالا بردن ارزش شخصی، را باید در عرصه عمومی جستجو کرد.[21]
به همین جهت فمینیسم لیبرال توجه خود را به حقوق زنان در محل کار، یعنی حق پرداخت مساوی و به طور عام تر تساوی در فرصت های شغلی معطوف داشته است. بنابراین می توان گفت که فمینیسم لیبرال وجوهی از هویت مشروعیت بخش و وجوهی از هویت مقاومت را دارا بود بدین جهت که آنها حکومت دموکراتیک، نظام حقوقی و قضایی حاکم و در کل همه نهادها، ارزش ها و انگاره های مردانه را پذیرفته اند و فقط می خواهند زنان در این ارزش ها و نهادها مشارکت کامل و برابر داشته باشند و از اعتبار عمومی که مردان از آن بهره مند هستند برخوردار شوند.
به عبارت دیگر فمینیسم لیبرال به دور از هرگونه تلاشی برای بر هم زدن بنیادهای سیاسی موجود در جامعه پذیرای چارچوب موجود سیاسی می باشد و این پذیرش حاکی از این مطلب است که این گرایش فمینیستی تا حدی هویت مشروعیت بخش را دارا می باشد و در واقع اولویت اصلی این گروه برای حل مشکل زنان اصلاحات حقوقی، است و مخالفت اصلی با ساز و کارهایی است که از طریق آن تفاوت های جنسی شکل می گیرند. لیبرال ها در سال1963 خواسته های خود را در چند بند اعلام کردند:
اصلاحیه حقوق برابر که پس از کسب حق رأی مورد نظر قرار گرفته بود.
منع تبعیض شغلی میان زنان و مردان از نظر استخدام و شرایط ارتقا.
کسب حقوق و مزایای اجتماعی مساوی با مردان.
تأسیس مهد کودک های شبانه روزی.
کاهش مالیات زنان خانه دار به جای هزینه نگهداری از خانه و کودکان.
آموزش برابر دختران و پسران در دبیرستان و دانشگاه.
بنابراین حوزه اصلی فعالیت فمینیست های لیبرال، حوزه های حقوقی و نهادهای حقوقی سیاسی است و این امر بیشتر از طریق اعمال نفوذ و فشار و برگزاری تجمع و کنفرانس و انتشارات گوناگون و نیز امکان مشاوره حقوقی علیه اعمال کنندگان تبعیض یا طرح های ارائه شده در کنگره به منظور اصلاح امور زنان انجام می پذیرد.[22]
از این جهت نیز می توان گفت هویتی که این گرایش فمینیستی با توجه به تحولاتی که پیرامون آنها اتفاق افتاد، برای خود برساختند هویت مقاومت بود. البته لازم به ذکر است که فمینیسم لیبرال در طول زمان دچار تحولاتی شد و می توان گفت در نتیجه آن تحولات هویت برنامه دار نیز پیدا کرد.
توضیح این مطلب که فمینیسم لیبرال در یک دوره زمانی تا حدی تحت تأثیر جناح رادیکال و تا حدی نیز به دلیل برخورد با مشکلاتی که راهبرد کلان آن برای ایجاد تحولات در ساختارها از طریق اصلاحات حقوقی با آن روبرو شده بود، در ابعادی رادیکالیزه شد و با وجودی که سازمان ملی زنان از آغاز تأسیس بر این نکته تأکید داشت که از هر نوع رهیافت ضد مرد و مردستیزی اجتناب می کند و تنها می خواهد زنان را با مردان در همه ابعاد زندگی به شریکی برابر تبدیل کند. اما به تدریج تا حد زیادی تحت تأثیر گفتار فمینیسم رادیکال به انتقاد از مردمداری پرداخت و به این نتیجه رسید که باید تغییری بنیادی - ساختاری ایجاد شود تا بتوان به یک جامعه مطلوب رسید که در آن ارزش های فمینیستی و انسان گرایانه حاکم شود.[23]
فمینیسم رادیکال
شالوده این دیدگاه فمینیستی، جنبش انقلابی برای رهایی زنان است. فمینسیست های رادیکال، گذشته از اختلاف ریشه داری که با یکدیگر دارند در این جهت مشترکند که تمام جمعیت تحت حاکمیت مردان را مورد تهاجم قرار می دهند و مشروعیت هر نوع نظام اجتماعی را که با پیدایش و تداوم ستم مردان بر زنان همراه باشد، زیر سؤال می برند. اینان معتقدند که علت اصلی مظلومیت زنان، نظام پدرسالارانه است، نظامی که قدرت، سلطه ی سلسله مراتب و رقابت، ویژگی های اساسی آن را تشکیل می دهند.[24]
در چهارچوب نظام پدرسالاری، مردان و زنان انقیاد را می بینند و یاد می گیرند به نظر فمینیست های رادیکال، پدرسالاری کمتر از همه مورد توجه قرار گرفته ولی مهم ترین ساختار نابرابری اجتماعی به شمار می آید و در واقع هرگونه استثمار و تحت ستم واقع شدن زنان توسط مردان و سازمان های تحت تسلط آنان با پدرسالاری تبیین و تحلیل می شود و حتی مواردی مانند عدم پرداخت حقوق به خدمات خانه داری و نیز کار زنان با دستمزد کمتر از مردان را ناشی از نظام پدرسالاری می دانند که مردان در طول تاریخ به عنوان یک رویه اجتماعی اعمال کرده اند.
به همین جهت فمینیست های رادیکال برخلاف فمینیست های لیبرال در پی جذب زنان در سپهر عمومی و تکیه بر روش های اقناعی و قانونی در این راه نبوده اند بلکه می خواستند سامانی را که مردان ایجاد کرده و پدرسالاری را که در هر حوزه نفوذ کرده بود بر هم بزنند.[25] و آن را به چالش بکشند و کل ساخت اجتماعی را بر هم زنند به خاطر این که بر این باور است که نهادهایی که در جامعه ایجاد شده، مردان برای حفظ قدرت خود آنها را تأسیس کرده اند. از این رو می توان فمینیسم رادیکال را مصداق بارز هویت برنامه دار دانست.
فمینیسم مارکسیست
در فمینیسم مارکسیستی، با پیروی از آثار کارل مارکس، مناسبات سلسله مراتبی طبقاتی ( که بنیاد شده بر مالکیت یا توزیع نابرابر منابع ثروت، من جمله منابع پولی و دیگر منابع ثروت) سرچشمه قدرت و ستم زورگویانه و بالاخره تمام نابرابری ها، دانسته می شود. و ستم جنسی چونان بعدی از قدرت طلبی تلقی می گردد. در این مدل صور اولیه تقیسم کار به لحاظ تاریخی تشدید کننده سلطه مردانه بوده است یعنی، ستم جنسی مسبوق به ستم طبقاتی است. پیدایش سازمان نخستین صور ثروت و در نتیجه ی سلسله مراتب طبقاتی، منجر شده است به مواجه با زنان به عنوان یک کالا.
به عبارت دیگر فمینیسم مارکسیستی روایتی از تاریخ و جامعه را پیش می نهد که از پاره ای جهات متضاد با موارد پیشنهادی فمینیسم رادیکال است. محور این تفاوت در دیدگاه ها به وضوح مربوط به این پرسش است که ستم اصلی واقع شده بر زنان کدام است و لذا در مبارزه سیاسی فمینیستی به کدامیک باید اولویت بالاتری داد.
در مقایسه با فمینیسم رادیکال، فمینیسم مارکسیستی به طور نمونه وار دل مشغولی کمتری با ایده ها و نگرش ها دارد و هنگامی که به پژوهش درباره جایگاه زنان مبادرت می کند تمرکزش بیشتر بر کار و اقتصاد است. از آنجای که در هر فعالیت اقتصادی کار اهمیت بنیادین دارد، تحلیل سازمان کار در رهیافت فمینیست مارکسیستی نقش محوری دارد.
رهیافت فمینیست مارکسیستی، هم چون فمینیسم لیبرال، تمایل به این دارد که معطوف به حوزه عمومی باشد و با توجه به دل مشغولی اش با سازمان کار، به طور کلی توجه ویژه ای را بذل وضعیت زنان از لحاظ کار دستمزدی می نماید. اهمیت کار بی جیره مواجب در عرصه خصوصی که کاملاً مرتبط با زنان است، در فمینیسم مارکسیستی جدل انگیز است چرا که مارکسیسم عمدتاً اقتصاد را با آنچه در بازار سرمایه داری وجود دارد، برابر می پندارد.[26]
به اعتقاد فمینیست های مارکسیست با توجه به ایدئولوژی خانواده و تقسیم کار جنسی در درون خانواده کاملاً روشن است که چرا زنان در بازار کار کم ترین امتیازات را دارند و سرمایه داران از ایشان آشکارا بهره کشی می کنند. تقسیم کار جنسی در عرصه خانگی که زنان را به خانه داری مکلف می کند با نیازهای نظام سرمایه داری به نوع مشخص از نیروی کار یعنی نیمه وقت و کم درآمد و انعطاف پذیر همخوانی دارد و این همخوانی سهم زنان از مشاغل در بازار کار را توجیه می کند.[27]
با این همه بر خلاف فمینیست های لیبرال، متفکران فمینیست مارکسیست عمیقاً با اقتصاد سرمایه داری مخالفند و از رهیافتی انقلابی طرفداری می کنند که در آن به سرنگونی سرمایه داری چونان پیش شرط ضروری برطرف شدن رجحان مردانه نگریسته می شود. بنابراین از این جهت می توان گفت که این نوع فمینیسم هویتی که برای خود می سازد، هویت برنامه دار است چرا که در این گروه با طرح مسئله تساوی حقوق زن در اجتماع با عنوان دفاع از حقوق زنان، مخالفند و آن را در واقع سرپوشی برای عدم تساوی حقوق زنان و مردان می دانند و لذا معتقدند برای رسیدن به تساوی حقیقی بین زنان و مردان باید اصل طبقه را در جامعه از میان برداشت تا بتوان به تساوی حقیقی بین همه انسان ها دست یافت.[28]
فمینیسم سوسیالیست
فمینیسم سوسیالیست موج دوم تحت تأثیر دیدگاه رادیکال قرار گرفته اما در عین حال می کوشد که از اشتباهات آن بپرهیزد. هدف اصلی سوسیال فمینیسم بسط و تکامل نظریه و عملی سیاسی است که بهترین دیدگاه های رادیکال فمینیسم و سنت مارکسیستی را با هم ترکیب کند و هم زنان با آن از نارسایی های هر یک از آنها پرهیز کند.
بر طبق این دیدگاه، هم طبقه حاکم و هم مردان، بر زنان سلطه دارند. از یک سو، سرمایه داران مرد شرایط کار زنان را تعیین می کنند و از سویی دیگر، کارگران مرد از این واقعیت که زنان در قبال کارمزدی نرخ پایین تری دریافت می کنند و از این که زنان کار بی مزد خانگی انجام می دهند، منافع مادی و غیر مادی فراوانی بدست می آورند. تمایز میان حوزه عمومی و خصوصی نیز نه تنها به نفع سرمایه داری، بلکه به نفع مردان نیز هست. کنار گذاشتن زنان از حوزه عمومی به نفع مردان و سرمایه داران است گو اینکه کار خانگی بدون دستمزد زنان نیز به نفع مردان و سرمایه داران است.[29]
بنابراین امتیاز موضع فمینیست های سوسیالیست در این است که نقشی را که هم مردان و هم نظام سرمایه داری در انقیاد و استثمار زنان ایفا می کند تشخیص می دهد و بدین جهت مبارزه علیه پدرسالاری را ضرورتاً موکول به الغای سرمایه داری می دانند و معتقدند که چون تقریباً همه مردان از سلطه بر زنان سود می برند پس هیچ جنبش سیاسی مردانه ای از جمله جنبش کمونیستی منجر به نابودی سرمایه داری به ستم بر زنان پایان نمی دهد و در نتیجه، مبارزه بر علیه قدرت طبقاتی باید همراه با مبارزه علیه پدرسالاری و فرض تفوق مردان باشد.[30]
بنابرین، این نوع از فمینیسم هویتی که برای خود بر ساختند، هویت برنامه دار بود چون تنها راه ایجاد دگرگونی رضایت بخش را در انقلاب می دیدند و می کوشیدند مبارزه فمینیست های رادیکال را به مسائل نهضت های ضد سرمایه داری پیوند دهند و در مواقع ضروری آنان را بر چسب سیاسی ملحق سازند و وارد مناقشه ای پرمایه با نظر مارکسیستی کنند برخی از آنان نیز در اتحادیه های کارگری فعالیت داشتند مثلاً در 1972 ائتلافی از زنان اتحادیه کارگری شکل گرفت.
اما با این حال در دهه 90 با محو شدن تدریجی سازمان های سوسیالیستی و همچنین خود سوسیالیسم به عنوان یک نقطه عطف تاریخی و همچنین افول نفوذ نظریه مارکسیستی از تأثیر فمینیسم سوسیالیست کاسته شد و این نهضت کم و بیش محدود به دنیای دانشگاهی باقی ماند.[31]
موج سوم
همانگونه که قبلاً ذکر شد، سرمایه داری در این دوره همراه با تحولات و تغییراتی بود آن را از دوره های قبل متمایز می کرد. کاستلز از آن تعبیر به اقتصاد اطلاعاتی می کند. یکی از ویژگی های این نوع اقتصاد این است که از اهمیت بخش تولید کالایی در آن کاسته می شود و در مقابل بخش خدمات بیش از پیش گسترش پیدا می کند. و از طرفی مشارکت زنان در بخش خدمات این سال ها به اوج خود می رسد که این از یک سو نتیجه اطلاعاتی شدن و جهانی شدن اقتصاد و از سوی دیگر به واسطه قطعه بندی جنسیتی بازار کار است که از امتیاز و شرایط اجتماعی خاص زنان برای ارتقای قدرت تولید، کنترل مدیریتی و نهایتاً سود بیشتر، بهره می گیرد.
بنابر این بین رشد خدمات و اشتغال زنان همگرایی وجود دارد و برخی از آمارها حکایت از این مطلب دارد که در سراسر جهان، حدود نیمی از زنان دارای فعالیت اقتصادی در بخش خدمات هستند. برای تبیین گسترش اشتغال زنان در این دوره می توان به عوامل زیر اشاره کرد:
اولین و آشکارترین عامل عبارت است از امکان پرداخت مزد کمتر برای کار معین. با گسترش جهانی سطح تحصیلات و تحصیلات دانشگاهی، زنان منبعی از مهارت های گوناگون هستند که مستقیماً در دسترس کارفرمایان قرار دارند و البته لازم به ذکر است که در اکثر موارد چنین نیست که از تخصص های زنان استفاده نشود یا آنکه آنان در کارهای فرعی و پست به کار گمارده شوند، بلکه کاملاً بر عکس، آنان غالباً به مشاغل چند مهارتی که نیازمند خلاقیت و تحصیلات است گمارده می شوند از جمله می توان از تکنولوژی های جدیدی نام برد که نیازمند نیروی کار مستقلی هستند که قادر به تطبیق دادن و تجدید برنامه ریزی وظایف خود باشد. در واقع دومین دلیل عمده استخدام زنان عبارت است از مهارت های ارتباطی آنان که در اقتصاد اطلاعاتی روز به روز مهم تر می شود و این جایی است که مدیریت منابع مادی در مقایسه با مدیریت منابع انسانی در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد به این معنا، تصمیم جنسیتی کار بین کار سنتی مردان در تولید و کار سنتی زنان در خانه داری و معاشرت اجتماعی در چارچوب پدرسالاری گسترش یافته است و از طرفی اقتصاد جدید نیز به طور فزاینده ای نیازمند مهارت هایی است که قبلاً محدود به قلمرو خصوصی کار ارتباطی بوده اند و اینک در صف مقدم مدیریت و پردازش اطلاعات و انسان ها قرار گرفته اند[32].
یکی دیگر از عوامل انفجار اشتغال زنان، انعطاف پذیری زنان در مقام نیروی کار است. با توجه به اینکه یکی از ویژگی های اقتصاد این دوره، شناور شدن ساعات کاری در بسیاری از مشاغل است، حجم اصلی اشتغال پاره وقت و اشتغال موقت در زنان تشکیل می دهند و از طرفی چون بخشی از کارهای اقتصادی جدید جنبه خود فرمانی یا اشتغالی دارد، قسمت در حال رشدی از خود اشتغالی نیز به زنان تعلق دارد.
با توجه به این نکته، می توان گفت که بین انعطاف پذیری کاری زنان از نظر زمان ورود و خروج به بازار کار و فهرست وظایف از یک سو و نیاز های اقتصادی جدید از سوی دیگر همانگی وجود دارد که این هماهنگی در عین حال به جنسیت نیز مربوط است از آنجا که کار زنان به طور سنتی ضمیمه و مکملی برای در آمد مرد در خانواده محسوب می شود در خانه زنان همچنان مسئوول امور خانه داری و به خصوص بزرگ کردن کودکان هستند، نسبت به کار در خانه و بیرون از خانه انعطاف پذیری دارند.
در واقع در اتحادیه اروپا، ازدواج و کودکان مهم ترین عوامل اشتغال پاره وقت زنان هستند بنابراین مشاغلی که مورد نیاز اقتصاد شبکه ای و اطلاعاتی است با علایق زندگی و بقای زنان هماهنگ است و زنان برای ایجاد سازگاری بین کار وخانواده تلاش می کنند.
این فرایند مشارکت کامل زنان در بازار کار و مشاغل در آمدزا نتایج مهمی برای خانواده دارد. اولین پیامد آن این است که سهم اقتصادی زنان در بودجه خانواده اهمیت حیاتی می یابد و در نتیجه قدرت چانه زنی زنان در خانواد به طور چشمگیری افزایش پیدا می کند. در یک نظام تخلف ناپذیر پدرسالاری سلطه مردان بر زنان امری حیاتی است اما وقتی زنان مزد خود را به خانه می آورند و مردان بسیاری از کشور ها روز به روز شاهد کاهش مبلغ چک حقوق خود هستند، زنان می توانند بدون اینکه در معرض سرکوب پدرسالاری قرار گیرند درباره نکات مورد اختلاف بحث کنند.
علاوه بر این، ایدئولوژی پدرسالاری نیز که سلطه مرد را بر مبنای امتیاز نان آوری خانواده، مشروع می سازد به شدت تضعیف می شود. بنابراین از آنجایی که ویژگی های اقتصاد اطلاعاتی به گونه ای بود که زنان را به طور فراگیر وارد عرصه اشتغال می کرد و از طرفی کار بیرون از خانه به دنیای زنان وسعت می بخشید و باعث گسترش شبکه های اجتماعی و تجربه های اجتماعی آنان می شد، لذا آنان به حالتی خود آگاه دست پیدا کردند آگاهی و حساسیت آنان نسبت به تبعیض ها افزایش پیدا کرد و آنان متوجه شدند که مورد بهره برداری واقع شده اند و لذا به تدریج، زمینه برای حضور موج سوم فمینیسم مهیا شد.[33]
از جمله گرایش های فمینیستی که می توان آنها را از پیامدهای اقتصاد اطلاعاتی دانست، اکو فمینیسم و فمینیسم پست مدرن است که در این قسمت به تبیین آنها و همچنین هویتی که برای خود بر ساختند، پرداخته می شود.
اکو فمینیسم
یکی از پیامدهای رشد اقتصاد جهانی، تخریب پرشتاب بوم سازگان جهان بوده است. برخی از فمینیست ها گفته اند که بوم شناسی یک مسئله خاص فمینیستی است و چیزی را که می توان «اکو فمینیسم» نامید به وجود آوردند. پیش از ظهور استعمار غربی و علوم غربی، بومیان در سراسر جهان روابطی نزدیک و نسبت دوستانه با جهان طبیعی داشتند. نیروهای طبیعی عموماً مؤنث تصور می شدند چون مظهر قدرت های مولد رویش و زایش بودند.
یک اصل مؤنث، بازتابی از روابط خاص زن با طبیعت از طریق کار تناسلی و تولیدی، بچه زاییدن و تغذیه بچه ها و سلامت نگه داشتن آنها در طول رشدشان وجود داشت. این اصل مؤنث تضمینی بود بر این که از محیط زیست طبیعی سوء استفاده نشود بلکه به آن رسیدگی شود و با احتیاط مورد بهره برداری قرار گیرد. اما با ظهور استعمار غربی این رابطه با طبیعت و منابع طبیعی به شدت آسیب دید و اصل مؤنث واژگون شد اما طبیعت که همچنان مؤنث انگاشته می شد و تبدیل به منبعی منفعل شد و این واژگونی راه را برای تخریب محیط زیست، استفاده بیش از حد از زمین و گسترش تکنولوژی زیان بار هموار کرد. تنها راه فرار از این بحران، برقراری مجدد رابطه اولیه زنان با محیط زیست و ترویج بازگشت به طبیعت بود.[34] و بدین ترتیب اکو فمینیسم به وجود آمد.
اکو فمینیسم به وضوح با تاکتیک های مردانه و خشن برخی از نهضت ها از قبیل نهضت آزادی حیوانات و... تفاوت دارد اما با این حال اکو فمینیست ها نیز اصل احترام مطلق به طبیعت را همچون سنگ بنای رهایی از پدرسالاری و صنعت گرایی باور دارند. آنان زنان را قربانی همان خشونت پدرسالارانه ای می بینند که بر طبیعت نیز تحمیل می شود و بدین سان تجدید حقوق طبیعی از رهایی زنان جدایی ناپذیر است.
به بیان جودیت پلانت: به لحاظ تاریخی، زنان در دنیای بیرون هیچگونه قدرت واقعی نداشتند و فاقد هرگونه جایگاهی در تصمیم گیری بوده اند. حیات فکری و کار ذهنی به طور سنتی در دسترس زنان نبوده است. زنان عموماً منفعل بوده اند، همچنان که طبیعت منفعل بوده است. اما امروز بوم شناسی به حمایت از زمین، به حمایت از «آن دیگر» روابط انسانی – محیطی، سخن می گویند و اکو فمینیسم با سخن گفتن در حمایت از «آن دیگران» اصیل، در پی فهم ریشه های درهم تنیده تمامی صور سلطه و راه های مقاومت در برابر تغییر است.
لازم به ذکر است که بین مضامینی که نهضت محیط زیست مطرح می کند و جامعه شبکه ای و اقتصاد اطلاعاتی که ویژگی بارز سرمایه داری موج سوم است، تناسب مستقیمی بر قرار است. در واقع علم و تکنولوژی در نهضت محیط زیست نقش بنیادین و البته متناقضی دارند. از یک سو در این نهضت بی اعتمادی عمیقی به مطلوبیت تکنولوژی پیشرفته وجود دارد که در برخی از موارد افراطی به ایدئولوژی های ضد تکنولوژی انجامیده است.
از سوی دیگر این نهضت تا حد زیادی بر جمع آوری و تحلیل و تفسیر و انتشارات اطلاعات علمی درباره تعامل بین مصنوعات بشری و محیط زیست تکیه دارد. محیط زیست گرایی نهضتی مبتنی بر علم است که تظاهر می کند که می داند چه بر سر طبیعت و انسان ها می آید و حقیقت پنهان در پشت منافع صنعت گرایی و سرمایه داری را آشکار می سازد. مبارزه برای تغییر شکل ساختاری به معنای مبارزه برای باز تعریف تاریخی در جلوه بنیادی و مادی جامعه است: زمان و مکان در واقع کنترل مکان و تاکید بر محلیت یکی دیگر از مضامین عمده فعلی در میان عناصر متعدد نهضت محیط زیست به شمار می رود.
در جامعه شبکه ای تقابلی بنیادین بین دو منطق مکانی به وجود می آید که یکی منطق فضای جریان ها و دیگری منطق فضای مکان ها است. فضای جریان ها همزمانی اعمال اجتماعی در فواصل دور را سازمان می دهد و نظام های مخابراتی و اطلاعاتی ابزار آن هستند. فضای مکان ها، کنش متقابل اجتماعی و سازمان نهادی را ارجح می داند و مبتنی بر مجاورت فیزیکی است. وجه مشخصه جامعه شبکه ای این است که فرایندهای مسلطی که قدرت، ثروت و اطلاعات را متمرکز می سازد، در فضای جریان ها سازماندهی می شوند. اما هنوز اکثر معناها و تجربه های انسانی شالوده محلی دارند.
جدایی بین دو منطق مکانی مذکور مکانیسم بنیادین سلطه در جوامع است. زیرا این جدایی هسته فرایندهای اقتصادی، نمادین و سیاسی را از حوزه بر ساختن معانی اجتماعی و حوزه اعمال کنترل سیاسی خارج می سازند. بنابراین تاکید اکولوژیست ها بر محلیت و کنترل مردم روی فضاهای زیست شان، چالش با لایه های زیرین نظام جدید قدرت است. از طرفی به موازات مکان، کنترل بر زمان نیز در جامعه شبکه ای در معرض خطر قرار می گیرد و احتمالاً نهضت محیط زیست، مهم ترین کنشگری است که طرحی نو و انقلابی برای زمانمندی در می اندازد. بنابراین می توان گفت اکو فمینیسم هویتی که در برابر اقتصاد اطلاعاتی و جهانی برای خود برمی سازد، هویت برنامه دار است که این بر ساختن هویت برنامه دار را نیز می توان از پیامدهای اقتصاد اطلاعاتی دانست.
فمینیسم پست مدرن
با توجه به اینکه سرمایه داری موج سوم در دوران پست مدرن اتفاق افتاد و اساساً در عصر پست مدرن انعطاف پذیری واژه ای کلیدی است و یکی از ویژگی های سرمایه داری این دوره، این است که اطلاعات ماده خام آن است و تکنولوژی اطلاعات نیز به انعطاف پذیری متکی است بنابراین آنچه تکنولوژی و ابزارها منتقل می کند هم شکل و همگون نیست و متکثر است به دلیل این که تاکید و حوزه کاری این نوع از سرمایه داری فرهنگ است و تکثر از مقومات فرهنگ است و لذا نمی توان به تفوق و برتری دست پیدا کرد و به همین جهت تکثر مطلوبیت دارد.
لازم به ذکر است که این ویژگی از انعطاف پذیری ممکن است نیرویی رهایی بخش باشد و در عین حال، اگر کسانی که در این قوانین بازنگری می کنند همواره در موضع قدرت باشند، یک گرایش سرکوبگر از این روست که گفته می شود شبکه ها نه فقط برای برقراری ارتباط بلکه برای یافتن جایگاه و بیرون راندن دیگران به وجود آمده اند.[35]
با توجه به مطالب ذکر شده می توان گفت پیدایش فمینیسم پست مدرن در موج سوم نتیجه بیرون راندن زنان از شبکه هایی است که سرمایه داری برای رسیدن به اهداف خود آنها را ایجاد کرده است. فمینیسم پست مدرن نیز تاکید اساسی اش بر تفاوت هاست و به جای وحدت بر کثرت تاکید می کند و به ویژه برداشت هایی که زنان را همچون مقوله ای همگون تلقی می کنند، رد می نمایند و تلاش برای ایجاد یک مکتب فمینیستی خاص را رد می کنند. چون معتقدند که هویت هر زن از طریق یک رشته عوامل ادراک می شود که بر یکدیگر تاثیر می گذارند بنابراین مدل واحدی از فمینیسم که بتوان آن را بر همه زنان تحمیل کرد وجود ندارد. بلکه هر مدلی برای یک فرد مناسب است. پس می توان گفت به تعداد زنان جهان فمینیسم وجود دارد و به همین جهت لازم است زنان در شرایط و در مناطق مختلف راه های متفاوتی برای مقابله با پدرسالاری بیابند.[36]
این گرایش فمینیستی نیز اگر بخواهد به بنیان های معرفتی خود از قبیل نفی فرا روایت های کلان و... ملتزم باشد، در مقابل نهادهای مسلط و غالب ایستادگی می کند، لذا می توان گفت هویتی که برای خود برمی سازد هویت مقاومت است اما هویت مقاومتی که منجر به هویت برنامه دار نمی شود.
----------------------------------------
فهرست منابع
آبوت، پاملا، کلروالاس، جامعه شناسی زنان، ترجمه منیژه نجم عراقی، تهران: نشر نی،چ2،1380.
بستان (نجفی)، حسین، نابرابری و ستم جنسی از دیدگاه اسلام و فمینیسم، قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382.
بیسلی، کریس، چیستی فمینیسم د رآمدی بر نظریه فمینیستی، ترجمه محمد رضا زمردی، تهران: انتشارات روشنگران مطالعات زنان، 1385.
روباتم، شیلا، زنان در تکاپو فمینیسم و کنش اجتماعی، ترجمه حشمت الله صباغی، تهران: نشر پژوهش شیرازه، چاپ اول، 1385.
ریتزر، جرج، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، چ2، تهران: نشر علمی،1374.
سیدمن، استیون، کشاکش آراء در جامعه شناسی، ترجمه هادی جلیلی، تهران: نشر نی، 1386.
فریدمن، جین، فمینیسم، ترجمه فیروزه مهاجر، تهران: انتشارات آشتیان، 1381.
کاستلز، مانوئل، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ترجمه حسن چاوشیان، ج2، چ5، تهران: نشر طرح نو، 1385.
کاستلز، مانوئل، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ترجمه احد علیقیان، افشین خاکباز، تهران، انتشارات طرح نو، ج1، چ5، 1385.
لنسکی، گرهارد و جین لنسکی، سیر جوامع بشری، ترجمه ناصر موفقیان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چ2، 1374.
مشیرزاده، حمیرا، از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمینیسم، تهران: نشر شیرازه، 1381.
مشیرزاده، حمیرا، مقدمه ای بر مطالعات زنان، تهران: وزارت علوم تحقیقات و فن آوری، 1383.
معصومی، سید مسعود، فمینیسم در یک نگاه، تهران: انتشارات مؤسسه آموزشی _پژوهشی امام خمینی، چ1، 1384.
واتکینز، سوزان آلیس، فمینیسم قدم اول، زیبا جلالی نائینی، تهران: نشر پژوهش شیرازه، 1380.
ویلفورد، ریک و دیگران، ایدوئولوژی های سیاسی، ترجمه قائد، تهران: نشر مرکز، 1375.
-------------------------------------------------
پی نوشتها:
[1]. حمیرا، مشیرزاده، مقدمه ای بر مطالعات زنان، ص36.
[2]. همان، ص22.
[3]. حمیرا، مشیرزاده، از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمینیسم، ص353.
[4]. کاستلز، مانوئل، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ترجمه حسن چاوشیان،ج1، ص45-40.
[5]. ر.ک: از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمینیسم، ص49-5.
[6]. عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ج1، ص83- 90.
[7]. همان، ج2، ص18.
[8]. سیدمن، استیون، کشاکش آراء در جامعه شناسی، ترجمه هادی جلیلی، ص44.
[9]. عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ج2، ص23.
[10]. روباتم، شیلا، زنان در تکاپو فمینیسم و کنش اجتماعی، ترجمه حشمت الله صباغی، ص104.
[11]. زنان در تکاپو فمینیسم و کنش اجتماعی، ص133.
[12]. زنان در تکاپو فمینیسم و کنش اجتماعی، ص367.
[13]. لنسکی، گرهارد و جین لنسکی، مسیر جوامع بشری، ترجمه ناصر موفقیان، ص476.
[14]. از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمینیسم، ص202 – 186.
[15]. زنان در تکاپوی فمینیسم، ص413.
[16]. سیر جوامع بشری، ص478.
[17]. از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمینیسم، ص204.
[18]. از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمینیسم، ص202و 203.
[19]. سوزان آلسین، واتکینز، فمینیسم قدم اول، ترجمه زیبا جلالی نائینی، ص107.
[20]. کریس، بیسلی، چیسیتی فمینیسم، ترجمه محمدرضا زمردی، ص86 و 87.
[21]. جرج، ریترز، نظریه جامعه شناس در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، ص475.
[22]. مقدمه ای بر مطالعات زنان، ص56 و 57.
[23]. از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمینیسم، ص254.
[24]. همان، ص254.
[25]. همان، ص267.
[26]. چیستی فمینیسم د رآمدی بر نظریه فمینیستی، ص99-97.
[27]. پاملا،آبوت و کلروالاس، جامعه شناسی زنان، ترجمه منیژه نجم عراقی، ص 202.
[28]. مسعود، معصومی، فمینیسم در یک نگاه، ص 38.
[29]. بستان (نجفی)، حسین، نابرابری و ستم جنسی از دیدگاه اسلام و فمینیسم، ص55.
[30]. از جنبش تا نظریه اجتماعی تاریخ دو قرن فمینیسم، ص271.
[31]. عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ج2، ص221.
[32]. عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ج2، ص 211-200.
1. عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ج2، ص215.
[34]. جین، فریدمن، فمینیسم، ترجمه فیروزه مهاجر، ص90.
[35]. عصر اطلاعات، ج1، ص93.
[36]. ریک، ولفورد، مقدمه ای بر ایدئولوژ ی های سیاسی، ترجمه م. قائد، ص383.
منبع:
http://www.jangnarm.com
|