آنچه امروزه عالم به آن مبتلا است، این است که انسان خودش را نشناخته و درک نکرده و به عبارت دیگر خود را گم کرده است. حیف است که انسان به دنیا بیاید و بعد از چند سال زندگی، از دنیا برود و خود را نشناسد و متوجه نشود که کی بوده و مقصد و هدفش چه بوده و به چه مقام و رتبه ایی می تواند برسد و چه فرصتی خوبی از دست داده است. برای اینکه این مسأله روشن شود به مثالی اشاره کنم و آن اینکه فرض کنید دریاچه ای با طول و عرض 1000 کیلومتر و عمق 100 متر است، حجم و گنجایش این دریاچه صدهزار میلیارد مترمکعب است. نزدیک دریاچه چاهی است که به وسیله کانالی بهم مرتبط اند و عمق یک متری دارد و به اندازه یک متر مکعب آب درون آن جا گرفته است. حال اگر بگوییم این یک متر آب چاه مهم تر از آن دریاچه صدهزار میلیاردی است باورتان می شود؟ حال اگر یک متر آب چاه را در دریاچه بریزیم و آب دریاچه را با پمپ وارد چاه کنیم به وسیله کانال مرتبط آب دوباره وارد دریاچه می شود و همان یک متر آب دوباره باقی می ماند. این یعنی ثبات. خداوند در قرآن درباره انسان می فرماید:« ُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ» خداوند مؤمن را به ثباتی مثل این چاه می رساند که اگر تمام دنیا را به او بدهیم یا از او بگیریم همان است که هست و از ایمان خود دست بر نمی دارد. چرا که دریاچه وقتی زیاد از آن برداشته می شود خشک می شود یا وقتی به آن زیاد اضافه شود سرریز می شود، ولی چاه هرچه از آن برداری یا اضافه کنی باز همان یک متر آب را دارد. فرق آنها ارتباط است این یک متر چاه با دریاچه مرتبط است. « يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاء.» مؤمن با خدا مرتبط است، برداری یا اضافه کنی فرقی به حالش ندارد، اما کافر با خداوند غیرمرتبط است، چون ربط نداره، برداری تمام می شه و اضافه کنی فایده ای برایش ندارد.
مادر حضرت موسی(علیه السلام) زمانی حضرت موسی را به دنیا آورد که فرعونیان تمام نوزادان پسر را می-کشتند. زمانیکه کاهنان خبر دادند موسی از بنی اسرائیل است فرعون دستور داد تا شکم زنان حامله را دریدند و بیش از هزار مولود از بنی اسرائیل را با بی رحمی تمام کشتند، ولی به موسی(علیه السلام) که در حفظ و حمایت خداوند متعال به سر می برد، دست نیافتند. زمانیکه حضرت موسی(علیه السلام) به دنیا آمد صدای نوزاد بلند شد مادر ایشان گفت فرزندم را می کشند. خداوند در قرآن می فرماید: «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعیهِ» ما به مادر موسی وحی کردیم که به موسی شیر دهد. «فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ» وقتی ترسیدی که مأموران صدای بچه را بشنوند و آن را بکشند آن را در صندوقی بگذار و آن را در آب قرار بده. « وَ لا تَخافی وَ لا تَحْزَنی» نه بترس و نه غصه بخور، «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ» ما این پسر را به تو برمی گردانیم و او را پیامبر می کنیم. مادر صندوقی را موم گرفت که آب داخلش نفوذ نکند و بچه را در آن گذاشت. وقتی آب صندوق را از مادر دور کرد دل مادر حضرت موسی(علیه السلام) خالی گشت. «وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ کادَتْ لَتُبْدی بِهِ» چیزی نمانده بود که فریاد بزند. خداوند می فرماید: «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ» ما به قلب مادر موسی مرتبط شدیم که توانست ثبات پیدا کند. اگر غیر از این بود او نمی توانست از مؤمنین باشد. مؤمن یعنی مرتبط با خداوند.
شاعر پروین اعتصامی در این باره اینگونه بیان می کند:
مادر موسی چو موسی را به نیل / در فکند از گفته رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه / گفت کی فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدای / چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت به یاد / آب، خاکت را دهد ناگه به باد
وحی امد کین چه فکر باطل است / رهرو ما اینک اندر منزل است
پرده شک را بر انداز از میان / تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی / دست حق را دیدی و نشناختی؟
در تو تنها عشق و مهر مادریست / شیوه ما عدل و بنده پروریست
نیست بازی کار حق، خود را مباز / آنچه بردیم از تو باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوش تر است / دایه اش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان می کنند / آنچه می گوییم ما، آن می کنند
ما، به دریا حکم طوفان می دهیم / ما به سیل و موج فرمان می دهیم
نسبت نسیان به ذات حق مده / بار کفر است این به دوش خود منه
قطره ای کز جویباری می رود / از پی انجام کاری می رود
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت / ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت
کشتی ای ز آسیب موجی هو لناک / رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
بندها را تار و پود از هم گسیخت / موج از هر جا که راهی یافت ریخت
هرچه بود از مال و مردم را ببرد / زان گروه رفته طفلی ماند خرد
طفل مسکین چون کبوتر پر گرفت / بحر را چون دامن مادر گرفت
موجش اول وهله چون طومار کرد / تند باد، اندیشه پیکار کرد
بحر را گفتم دگر طوفان مکن / این بنای شوق را ویران مکن
در میان مستمندان فرق نیست / این غریق خرد بهر غرق نیست
صخره را گفتم مکن با او ستیز / قطره را گفتم ، بدان جانب مریز
امر دادم باد را ،کان شیر خوار / گیرد از دریا ، گذارد در کنار
سنگ را گفتم به زیرش نرم شو / برف را گفتم که آب گرم شو
صبح را گفتم به رویش خنده کن / نور را گفتم دلش را زنده کن
لاله را گفتم که نزدیکش به روی / ژاله را گفتم که رخسارش بشوی
خار را گفتم که خلخالش مکن / مار را گفتم که طفلک را مزن
رنج را گفتم که صبرش اندک است / اشک را گفتم مکاهش کودک است
گرگ را گفتم تن خردش مدر / دزد را گفتم گلوبندش مبر
بخت را گفتم جهان داریش ده / هوش را گفتم که هوشیاریش ده
تیرگیها را نمودم روشنی / ترس ها را جمله کردم ایمنی
ایمنی دیدند و نا ایمن شدند / دوستی کردم مرا دشمن شدند
کارها کردند اما پست و زشت / ساختند آیینه ها اما ز خشت
تا که خود بشناختند از راه، جاه / چاهها کندند مردم را به راه
روشنیها خواستند اما ز دود / قصر ها افراشتند اما به رود
قصه ها گفتند بی اصل و اساس / دزدها بگماشتند از بهر پاس
جامها لبریز کردند از فساد / رشته ها رشتند در دوک عناد
درس ها خواندند اما درس عار / اسبها راندند اما بی فسار
دیو ها کردند و دربان و وکیل / در چه محضر محضر حی جلیل
وا رهاندیم آ ن غریق بی نوا / تا رهید از مرگ شد صید هوا
آخر آن نور تجلی دود شد / آن یتیم بی گنه نمرود شد
رزمجویی کرد با چون من کسی / خواست یاری از عقاب و کرکسی
برق عجب، آتش یسی افروخته / وز شراری خانمانها سوخته
خواست تا لاف خداوندی زند / برج و باروی خدا را بشکند
آمریکا و اسرائیل و عربستان نیز با یمن ستیزه می کنند و عقاب و کرکس های خود را به سوی یمن می فرستند، اگر یمن مثل آن چاه باشد و کفار هر چند هزار نفر هم که باشند فرقی نمی کند، چون یمن به پایداری و مقاومت خود ادامه می دهد. همانند این روایت از امام صادق که می فرماید: «تمام زیر ساخت ها را زدند اما از داخل یک دست تر (هماهنگ تر) شدند».
خداوند لشگر را برای مقابله با نمرود نفرستاد بلکه فقط مگسی را برای او فرستاد که وارد بینی نمرود شد و آنقدر باعث آزار نمرود گردید که او سرش را به زمین کوبید و مرد. زمانی که حضرت موسی به آب انداختند، فرعون و همسرش کنار قصر ساحلی خود قدم میزدند صندوقی در آب دیدند. وقتی فرعون نوزاد پسر را دید به سربازانش دستور داد که او را بکشند. اما همسرش نگذاشت. همانطور که در قرآن سوره قصص آمده: « وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» (و همسر فرعون گفت : این کودک نور چشم من و توست، او را مکشید چه بسا ما را سود بخشد، یا او را به فرزندی بگیریم و ایشان نمی دانستند)
خداوند محبت موسی را در دل همسر فرعون بیانداخت و در نتیجه او میانجی و واسطه نجات موسی شد و همین که آثار جلالت و جذبه الهی را در وجود آن کودک مشاهده کرد از فرعون خواست تا او را نکشد بلکه وی را به فرزندی بگیرد (چون آنها فرزند نداشتند) و این سخنان در حالی گفته می شد که نه او و نه مخاطبانش نمی دانستند که چه می کنند و سرانجام کار چه خواهد شد. و بعد دنبال کسی برای شیر دادن به موسی گشتند.« حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ» و ما قبلاً پستان همه زنان شیرده را بر او حرام کرده بودیم، درنتیجه موسی شیر هیچ زنی را نخورد. مادر ایشان به خواهر موسی گفت صندوق را دنبال کند و دید که وارد قصر نمرود شده و دنبال دایه برای او هستند. « وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» وقتی دید آنها دنبال دایه برای موسی هستند جلو رفت و گفت یک خانواده به شما معرفی می کنم که می توانند به او شیر دهند. آنها بدون آنکه بدانند بچه را به سمت خانه مادر موسی بردند که شیرش دهند. دیگر خطر رفع شد و مادر موسی هر روز به او شیر می داد و فرعون به امورات او رسیدگی می کرد.
امام خمینی(ره) وقتی از اروپا برمی گشت خبرنگار به امام گفت: بعد از پانزده سال تبعید به خاک وطن برمی گردید چه احساسی دارید؟ امام فرمود: هیچی.
مثل آنکه هرچه به چاه آب اضافه شود یا برداشته شود هیچ فرقی ندارد. وقتی شما ایمان را پاس بدارید، آمریکا و اسرائیل و کفار با هزاران نفر نیرو هم نمی توانند تغییری ایجاد کنند. اگر بخواهید ارتباط شما با خداوند حفظ شود ارتباط خود را با یکدیگر خوب کنید. برای مثال اگر برادر شما مسیر اشتباهی را می رود و شما به او تذکر می دهید چون برادر شماست، باید نسبت به دیگران نیز همینگونه باشید. قرآن کریم در سوره حجرات آیه 10 می فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» در حقیقت مؤمنان با هم برادرند پس میان برادرانتان را سازش دهید، دیگری هم مثل برادر شماست.
امر به معروف و نهی از منکر یعنی ارتباط مؤمنین با یکدیگر. وقتی همه با یکدیگر مرتبط شدند آن وقت می توانید با خداوند ارتباط برقرار کنید. خداوند در سوره عصر می فرماید: انسان در خسران و زیان است و فقط نباید به ارتباط قناعت کند و اعمال خود را به عمل صالح تبدیل کند تا خسران گذشت عمر با عمل صالح جبران شود و می فرماید: این خسران هست تا زمانی که اعمال صالح او اول بالحق و بعد بالصبر باشد. چرا اول حق بعد صبر آمد؟ چون صبر رقم است اگر کسی صبرش صدهزاری باشد قدرتش هم صدهزار برابر است، اما بالحق که می گویند علامت است. بین علامت و صبر فرق است. امام سجاد(علیه السلام) می فرمایند: «الصَّبرُ مِن الايمانِ بمنزلة الرَّأس مِن الجَسَدِ و لا ايمانَ لِمَن لا صَبرَ له» صبر برای ایمان مثل سر برای بدن است. اگر انسان مؤمن صبر نداشته باشد مانند بدن بی سر است و فایده ای ندارد. یعنی اعمال بدون صبر صفر می شود. حال می تواند اعمال به حق باشد یا به باطل. کسانی که قاتل هستند و جنایت می کنند مثل قاتل شهید شوشتری یک آفت و بلا برای اسلام هستند ولی اگر کسی مثل شهید فهمیده باشد دارای صبر و بصیرت و به حق باشد، دارای صبر همراه حق است و برای حق جان فشانی می کند. پس در این آیه شریفه اول حق آمده بعد صبر. بنابراین باید صبر و بصیرت و مقاومت را بین خود افزایش دهیم. زمانی باید در مقابل کفار ایستاد و شدیداً مقاومت کرد «اشداء علی الکفار» مانند مردم یمن که این کار را می کنند و زمانی همانند ما «رحماء فیما بینهم» با دوستان با رأفت و دوستی رفتار کنیم. از این رو وقتی مؤمن با مؤمن دیگر مصافحه کند مثل این است که دو دست را زیر آب گرفته تا چرک و آلودگی از دست ها پاک شود. وقتی دو تا مؤمن با یکدیگر مصافحه می کنند گناهان آنان همانند برگ درختان در پاییز می ریزد. بنابراین برای آمرزش گناهان با برادران مؤمن خود مصافحه کنید.
والسلام علیکم و رحمه الله
|