أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم أجمَعِين.
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم اولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حکیمٌ».[1]
ابعاد حرکت و قیام امام حسین(علیه السلام)
در سال گذشته به مناسبت ایّاممحرّم، نسبت به امام حسین(علیهالسلام) و حرکت ایشان وارد بحثی شدم و عرض کردم که امام حسین(علیهالسلام) بر حسب ظاهر دو حرکت انجام داده است؛ یکی از مدینه به مکّه و دیگری از مکّه به سوی عراق بود. حرکت اوّل حضرت، جنبه نفیی داشت؛ امّا حرکت دوم حضرت که از مکّه به سوی عراق بود، حرکت نهیی بود. این مطالب از مجموعه فرمایشهای حضرت، چه در باب مشافهات شخصیهشان، چه در خطبههایی که خواندهاند و چه در نوشته ها و کتابتهایی که داشتهاند، به دست میآید.
حركت نفيي امام حسین(علیه السلام)
· نفی بیعت در خطاب حضرت به والی مدینه
وقتی خبر هلاکت معاویه به مدینه رسید و حاکم مدینه حضرت را به خاطر نامهای که یزید ـلعنۀاللهعلیهـ به او نوشته بود که از حسین(علیهالسلام) بیعت بگیرد، به دارالخلافه فرا خواند، از آنجا ما میبینیم که حضرت مسأله نفی را مطرح میکند که منجر به حرکت به سوی مکّه نيز میشود. در تاریخ دارد که وقتی حاکم مدینه حسین(علیهالسلام)را میخواهد، به او عرض میکند که یزید نامهای به من نوشته است که از تو بیعت بگیرم؛ «فَقَالَ الْحُسَيْنُ(علیهالسلام) يَا عُتْبَةُ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا أَهْلُ بَيْتِ الْكَرَامَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ أَعْلَامُ الْحَقِّ». حضرت میفرماید تو که خودت میدانی که ما خاندان کرامت هستیم و معدن رسالت و اَعلام حقّیم. بعد هم میفرمایند: «الَّذِينَ أَوْدَعَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ قُلُوبَنَا وَ أَنْطَقَ بِهِ أَلْسِنَتَنَا فَنَطَقَتْ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ»؛ ما کسانی هستيم که خدا قلبهاي ما را ظرف حقایق قرار داده است و زبانهای ما به اذن خداي عزّوجل سخن میگوید. تا به اینجا میرسد که حضرت این جمله را میفرماید: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ وَ كَيْفَ أُبَايِعُ أَهْلَ بَيْتٍ قَدْ قَالَ فِيهِمْ رَسُولُ اللَّهِ هَذَا».[2] من از جدّم پیغمبر اکرم، شنیدم که میفرمود خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است؛ آنوقت من چگونه با اینها بیعت کنم؟ بنابر این، حضرت اوّل مسأله خلافت را نفی کرد.
· نفی بیعت در خطاب حضرت به ولید بن عتبه
من در جاهای مختلف دیدهام که اینگونه سخنان را از حضرت نقل کردهاند. مثلاً در یک نقل هست که والی مدینه، ولید بن عتبه را خواسته بود که در آن جلسه حاضر باشد تا به او کمک کند. حضرت رو کرد به ولید و فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ»؛ ما اهل بیت رسول خداییم؛ ما معدن رسالت و محلّ رفت و آمد ملائک هستیم؛ خدا به وسیله ما آغاز کرد و با ما پایان میدهد. «وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ».[3] در حالی که یزید مردی فاسق، شارب خَمر، قاتل جانهای بیگناه و علنی کننده گناهان است. لذا کسی همچون من با همچون اویی بیعت نمیکند. حضرت باز هم حكومت يزيد را نفی میکند و میفرماید مثل من با مثل او بیعت نكرده و به او کمک نميکند.
· نفی بیعت در خطاب حضرت به مروان بن حکم
سیّد مینویسد وقتی حضرت از مجلس خارج شد و از نظر آنها سرکشی و مخالفت کرد و حكومت را نفی کرد و گفت خلافت يزيد را قبول ندارم و بیعت هم نمیکنم، فردای آن روز كه حضرت از منزل بیرون آمده بودند، در راه به مروان بنحکم خبیث برخورد کردند. روز قبل حاکم مدینه، مروان بنحکم را خواسته بود و با او مشورت کرده بود که با امام حسین(علیهالسلام)چه کار کند. مروان که در جلسه روز قبل که حضرت فرموده بود بیعت نمیکنم حضور داشت، وقتی در کوچه به امام حسین(علیهالسلام) برخورد کرد، به حضرت گفت: «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِح»! من خیرخواه شما هستم! «فَأَطِعْنِي تُرْشَد»! حرف من را گوش کن که به نفع شما است! «فَقَالَ الْحُسَيْنُ(علیهالسلام) وَ مَا ذَاك قُلْ حَتَّى أَسْمَع»؛ بگو ببینم حرفت چیست؟ بگو تا بشنوم.[4]
مروان به حضرت گفت: «إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين»؛ من شما را امر میکنم که با امیرالمؤمنین بیعت کنی. لفظ «امیرالمؤمنین» را هم به يزيد اطلاق کرد! بعد هم گفت: «فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاك»؛ که این کار برای دین و دنیای تو خوب است! امّا حضرت در جواب به او فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون َ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد»؛ یعنی اگر او بخواهد به خلافت برسد، فاتحه اسلام را باید خواند. چون امّت اسلام به پیشوایی «مثل یزید» مبتلا میشوند. «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ الْخِلَافَۀُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَان»؛ من از جدّم پیغمبر، شنیدم که میفرمود خلافت بر خاندان ابیسفیان حرام است. در ادامه روایت هم آمده است كه: «وَ طَالَ الْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوَانَ حَتَّى انْصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَان».[5] یعنی مروان جرّ و بحث کرد و حضرت هم به او تشر زد و بالاخره مروان رفت در حالي كه خشمناک بود.
همه اینها نفی است؛ حضرت میفرماید «من بیعت نمیکنم و یزید هم صلاحیت حکومت ندارد». حضرت با این کار دارد هم صلاحیت او و هم بیعت با او را نفی میکند. چون بیعت با یزید، از نظر فقهی از مصادیق «اعانه بر اثم و عدوان» است که حرام است.
· نفی بیعت در نامه حضرت به بزرگان کوفه
این جملاتی را که من الآن عرض میکنم، هم در تاریخ طبری هست، هم در کاملِ ابناثیر هست و هم ابنشهرآشوب دارد. من هم از بحارالأنوار که از ابنشهرآشوب نقل میکند، میخوانم که همان اوّل که كاروان به کربلا رسید، حضرت در نامهای خطاب به گروهی از بزرگان کوفه نوشتند: «أمّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَه»؛ یعنی هر کس ببیند که روش حاکمی در بین مردم و در جامعه مسلمین، عمل به اثم و عدوان است و نه قولاً و نه عملاً با او برخورد نکند، سزاوار است که این شخص هم در قیامت با همان حاکم جائر محشور شود.
بعد حضرت میفرماید: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَان وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْر».[6] یعنی شما میدانید که اینهایی که سر کار آمدهاند، دائماً دارند به اثم و عدوان عمل میکنند و از بندگی خدا رویگردانيده و فساد را گسترش داده و حدود الهی را اجرا نمیکنند و فیئ را به خود اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردهاند. لذا من به ایستادن در مقابل آنها سزاوارتر هستم.
تا اینجا ما میبینیم که حضرت دارد نفی میکند و این هم به حسب وظیفه شرعی ایشان است. چرا؟ چون شرعاً مساعدت کردن و کمک کردن به اثم و عدوان حرام است و خدا میفرماید: «وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَان».[7] سال گذشته بحثمان درباره اصل تعاون و همین حرکت نفیی حضرت بود و شقوق مختلف مسأله را هم گفتم. صحبتها و کلماتی که از حسین(علیهالسلام) در مدینه نقل شده که منشأ حرکت حضرت به سوی مکّه است، روی همین اصل است. چون حضرت میخواهد کمک به اثم و عدوان نکند. یعنی میفرماید خلافت یزید، اثم و عدوان است و کمک کردن به اینها هم حرام است.
حركت نهيي امام حسین(علیه السلام)
· نفی منکر کافی نیست
بحث دوم این است که آیا از نظر شرعی، کافی است که انسان اگر دید کسی میخواهد مرتکب اثم یا عدوان شود، فقط کمکش نکند؟ آیا این کافی است؟ در سال گذشته مثال خیلی روشنی زدم که راجع به دزد بود؛ گفتم اگر يك دزد، به مغازهای بیاید که نردبان میفروشد و فروشنده بداند که او این نردبان را میخواهد که بر دیوار بگذارد و به خانه مردم برود تا دزدی کند، آیا همین که فروشنده به او نردبان نفروشد کافی است؟ نردبان را نمیفروشد، چون اعانه به عدوان حرام است؛ امّا آیا همین کافی است؟ اگر فرضاً حالا که من به او نردبان ندادم، او رفت و از جای دیگر تهیّه کرد و کنار دیوار گذاشت و الآن دارد وارد خانه مردم میشود، حالا دیگر وظیفهای ندارم؟! آیا میتوانیم بگوییم وظیفه ما فقط این بود که به اثم و عدوان کمک نکنیم که نکردیم؛ حالا هر کاری میخواهد بکند، به ما ربطي ندارد؟!
نه! وظیفه دوم این است که باید جلویش را هم بگیری! «وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَان» درست است، امّا کافی نیست؛ مطلب دوم اين است كه بايد جلوی اثم و عدوان هم بایستی، تا در خارج تحقّق پیدا نکند. باید جلویش را بگیری. من این مطلب را ساده کردم. این جلوگیری از تحقّق اثم و عدوان، تحت یک عنوان دیگر فقهی میآید که اسمش «نهی از منکر» است. پس این دو عنوان، از یکدیگر جدا است. یکی «عدم اعانه به اثم و عدوان» بود که سال گذشته بحث کردیم و همان حرکت نفیی امام حسین(علیهالسلام) را شکل میداد و دیگری «جلوگیری از تحقّق منکر» است که حرکت نهیی حضرت بر اساس آن شکل گرفت و بحث امسال ما همین است.
حسین(علیهالسلام) در مدینه بود؛ وقتی میآیند سراغش که با یزید بیعت کن، نفی میکند و میگوید من اصلاً و ابداً کمک نمیکنم. چون او صلاحیّت این کار را ندارد. در عبارات خود حضرت هم بود که: «يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَان»؛ یعنی یزید دارد به اثم و عدوان عمل میکند و خداوند فرموده است که: «وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَان». امّا مطلب به اینجا ختم نمیشود؛ بلکه اینجا وظیفه دوم مطرح میشود. نه فقط نباید به تحقّق منکر کمک کنی، بلکه باید با منکر مبارزه هم بکنی و نگذاری تحقّق پیدا کند.
· نهی از منکر در کلام حسین(علیهالسلام)
در خود کلمات حسین(علیهالسلام) هم این مسأله وجود دارد. مثلاً وقتی ایشان میخواستند از مدینه به سوی مکّه حرکت کنند، بر سر مزار پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفتند که در آن جا جملاتی را هم از حضرت نقل میکنند. از جمله این که بعد از آن ماجرای دارالخلافه که حضرت را برای بیعت کردن، خواسته بودند و حضرت هم به اصطلاح سرپیچی کرد و نپذیرفت، شب دوم حضرت بر سر مزار پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) رفت. شب اوّل هم رفته بود؛ شب دوم هم رفت و آنجا با خدا مناجاتی دارد که از آن جملات، همین معنا استفاده میشود.
در بحارالأنوار آمده است: «فَلَمَّا كَانَت اللَّيلَةَ الثَّانِيَةَ خَرَجَ إلَى القَبرَ أيضاً وَ صَلَّى رَكَعَاتٍ». حضرت چند رکعت نماز خواند؛ «فَلَمَّا فَرَغَ مِن صَلَاتِهِ جَعَلَ يَقُولُ»؛ از نماز که فارغ شد، شروع کرد به گفتن این جملات: «أللَّهُمَّ هَذَا قَبرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ أنَا ابنُ بِنتِ نَبِيِّكَ»؛ خدایا، این قبر پیغمبر تو است و من فرزند دختر پیغمبر تو هستم. «وَ قَد حَضَرَنِي مِنَ الأمرِ مَا قَد عَلِمتَ»؛ خدایا، تو خوب میدانی؛ تو بهتر از همه میدانی که چه وضعی برای ما پیش آمده است. «أللَّهُمَّ إنِّي أُحِبُّ المَعرُوفَ وَ أنكِرُ المُنكَرَ»؛ خدایا، من معروف را دوست دارم و از منکر متنفّرم. «وَ أنَا أسأَلُكَ يَا ذَا الجَلَالِ وَ الإكرَامِ بِحَقِّ القَبرِ وَ مَن فِيهِ إلَّا اختَرتَ لِي مَا هُوَ لَكَ رِضَى»؛ خدایا، من از تو درخواست میکنم که به حقّ این قبر و آن کسی که در این قبر است، به من توفیق دهی كه در راهی قدم بردارم که رضای تو در آن باشد. «و لرسولك رضى»؛ هم تو بپسندی، هم پیغمبرت بپسندد. بعد در روایت دارد: «ثُمَّ جَعَلَ يَبكِي عِندَ القَبرِ»؛ یعنی سپس حضرت در کنار قبر شروع به گریه کرد.
اینها را که آدم میخواند، دلش واقعاً آتش میگیرد. حسین(علیهالسلام) شروع کرد به هایهای گریه کردن و تا نزدیک صبح گریه میکرد. «ثُمَّ جَعَلَ یَبکِی عِندَ القَبرِ حَتَّى إذَا كَانَ قَرِيباً مِنَ الصُّبحِ». ببینید بر او چه گذشته است که تا صبح گریه کرد. بعد دارد: «وَ وَضَعَ رَأسَهُ عَلَى القَبرِ فَأغفَي»؛ یعنی سرش را روی قبر پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذاشت و بیحال شد. در روایت دارد یک حال نوم و خوابی به او دست داد. چون این مطلب را چند جور نقل کردهاند. «فَإِذَا هُوَ بِرَسُولِ اللهِ قَد أقبَلَ فِي كَتِيبَةٍ مِنَ المَلَائِكَةِ عَن يَمِينِهِ وَ عَن شِمَالِهِ وَ بَينَ يَدَيهِ»؛ در آن حال دید پیغمبر دارد با گروه زیادی از فرشتگان میآید. «حَتَّى ضَمَّ الحُسَينَ إلَى صَدرِهِ»؛ پیغمبر همین که رسید، حسین(علیهالسلام) را در آغوش کشید و به سینه خود چسباند. «وَ قَبَّلَ بَينَ عَينَيهِ»؛ بین دو دیدگان حسینش را بوسید. «وَ قَالَ حَبِيبِي يَا حُسَينُ كَأَنِّي أرَاكَ عَن قَرِيبٍ مُرَمَّلاً بِدِمَائِكَ»؛ حسین جانم! گویا دارم میبینم که به همین زودی به خون خود آغتشه میشوی. «مَذبُوحاً بِأرضِ كَربٍ وَ بَلَاءٍ مِن عِصَابَةٍ مِن أُمَّتِي وَ أنتَ مَعَ ذَلِكَ عَطشَان».[8] جملات عجیبی است!
از اینجا ما میفهمیم که امام حسین(علیهالسلام) به دنبال انجام وظیفه بعدیِ خود است. یعنی صِرفاً به دنبال «نفی» نیست؛ بلکه بعد از نفی، نوبتِ «نهی» است. میفرماید من از منکر بدم میآید، لذا جلویش را هم میگیرم. در اینجا امام حسین(علیهالسلام) به صورت مختصر اشاره میکند؛ امّا بعداً میرسیم که در وصیّتنامهاش، مطلب را باز میکند و توضیح میدهد.
· حرکت نهیی، از مکّه به سوی کوفه
میخواستم این را عرض کنم که حسین(علیهالسلام) وقتی حرکت میکند و از مدینه به سمت مکّه میرود، به وظیفه اوّل عمل کرده است. چون وقتی حضرت رفت، خبر حرکتش در تمام بِلاد منتشر شد. یعنی حرکت نفیی باید منتشر شود.[9] خبر حرکت نفیی حسین(علیهالسلام) منتشر شد. به کوفه هم خبر رسید که حسین(علیهالسلام) از مدینه بیرون رفته و بیعت با یزید را و خلافت او را نفی کرده است. بنا به نقل، حضرت در ماه شعبان وارد مکّه شد و بعد در ماه رمضان خیلیها برای عمره میآمدند. در شوّال و ذیالقعده و ذیالحجّه، مردم از تمام بِلاد به مکّه میآمدند. لذا «وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَان» را همه فهمیدند؛ حالا اینجا باید جلوی منکر را گرفت.
بنابر این تنها بحث کمک نکردن به اثم و عدوان نیست؛ بلکه باید با اثم و عدوان برخورد کرد. لذا با نامههایی که از کوفه آمد، امام حسین(علیهالسلام) تصمیم گرفت حرکت دوم، یعنی حرکت نهیی را شروع کند.[10] دیگر باید با اثم و عدوان برخورد کند و نفیِ تنها کافی نیست؛ دیگر نوبت نهی از منکر است. لذا مُسلم بنعقیل را به کوفه فرستاد. حضرت مُسلم هم وقتی به کوفه میآید، با آن مقدّمات به استقبالش میآیند و اطرافش را میگیرند. در یک نقل دارد در نامهای که مُسلم به امام حسین(علیهالسلام) مینویسد، این را تذکّر میدهد که هجده هزار نفر با من بیعت کردهاند و شما دیگر حرکت کن؛ یعنی از حسین(علیهالسلام) میخواهد که حرکت نهی از منکریاش را شروع کند. چون اصحابِ حضرت خیلی خوب میدانستند که این حرکت باید شروع شود. حرکتِ از مدینه، نفیی بود و حرکتِ از مکّه، نهیی است.
لذا حسین(علیهالسلام) تصمیم به آغاز حرکتِ نهیی گرفت و دیدید که در چه موقعیت حساسی هم حرکت کرد! خودِ همین، خیلی مهم است که حسین(علیهالسلام) درست در همان ایّامی که همه دارند مُحرِم میشوند و به عرفات میروند، حرکتش را شروع کند. همه مسلمانها در مکّه جمع شده بودند؛ مردم از یکدیگر میپرسیدند چه خبر است؛ میگفتند پسر پیغمبر مکّه را ترک کرد و رفت. همین موجب شد که همه متوجه اهمّیت حرکت شوند. چون حسین(علیهالسلام) با این کار، هم میگوید من میروم و هم میگوید که برای چه دارم میروم. برای نهی از منکر رفت و راه افتاد. [11] امّا حرکت حسین(علیهالسلام) از مکه همان و حادثه کوفه همان؛ عجیب این است که این دو واقعه با هم مقارن هستند! امام حسین(علیهالسلام) وقتی از مکّه حرکت میکند، هشتم ذیالحجّه یا همان یوم التّرویه است؛ شهادت مُسلم، روز نهم ذیالحجّه یا همان روز عرفه است.
مُسلم؛ سفیر نهی از منکر حسین(علیه السلام)
مینویسند وقتی مُسلم شب عرفه برای نماز به مسجد کوفه آمد، با اینکه دهها هزار نفر با او بیعت کرده بودند، نماز مغرب را که میخواند فقط سي نفر با او بودند. نماز مغرب که تمام شد، نماز عشار را نخواند. به درِ مسجد که میرسد، میبیند تنها ده نفر هستند. از مسجد که بیرون میآید، در کوچه یک نفر هم با او نمانده است. حالا این شب، همان شبی است که حسین(علیهالسلام) با زن و بچهاش در بیابانها راه افتادهاند و به سمت کوفه میآیند.
مُسلم در کوچههای کوفه سرگردان است؛ ناگهان به آن پیرزنی که کنار درِ خانهاش نشسته بود، برخورد میکند. واقعاً این زن به تمام آن مردهای کوفه شرافت دارد! این یک زن به همه آنهایی که با مُسلم بیعت کردند، ولی دور او را خالی کردند و رفتند، شرافت دارد. مُسلم آنجا که میرسد، میایستد و رو میکند به این خانم که طوعه نام دارد و میگوید آب دارید؟ من تشنه هستم؛ کمی به من آب بده! این خانم رفت ظرف آب را آورد و به مُسلم داد. مُسلم آب را خورد و ظرف را برگرداند. خانم رفت داخل خانه، ظرف را گذاشت و برگشت.
شهر شلوغ است و طوعه هم در انتظار جوانش است که به خانه برگردد. دید این آقا هنوز اینجا ایستاده است. به او گفت خوب نیست اینجا کنارِ درِ خانه من بایستی؛ اینجا نایست؛ برو به سمت خانهات. مُسلم میگوید: «مَا لِي فِي هَذَا المِصرِ أهلٌ وَ لَا عَشِيرَةٌ».[12] من در این شهر اصلاً خانواده و عشیرهای ندارم؛ یعنی من غریبم. مُسلم درخواست کرد که اجازه بده من امشب را در منزل تو باشم. اینجا بود که آن خانم سؤال کرد مگر تو که هستی؟ مُسلم گفت من مُسلم بنعقیلم. طوعه تعجّب کرد! گفت واقعاً تو مسلمی؟! بفرمایید! من فدای شما!
رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
مُسلم آن شب را تا صبح عبادت کرد. فردا آمدند و اطراف خانه این پیرزن را گرفتند. مُسلم از خانه بیرون آمد و شروع کرد با آنها جنگیدن؛ تا اینکه بر حسب ظاهر مُسلم را فریب دادند و در حالی که به چهرهاش ضربه خورده بود، او را دستگیر کردند. همینطور خون از لبها و چهره مُسلم میریخت. مُسلم شروع کرد به گریه کردن؛ عبیدالله بنعبّاس رو کرد به او و گفت مثلِ تویی که برای یک چنین امر بزرگی قیام کردهای، نباید گریه کند؛ میخواست به مُسلم طعنه بزند که چرا اینقدر ضعف نشان میدهی. امّا میدانید مُسلم چه جوابی به او داد؟ گفت: «وَ اللهِ إنّي مَا لِنَفسِي بَكَيتُ»؛ تو خیال کردهای من برای خودم گریه میکنم؟! به خدا قسم من برای خودم گریه نمیکنم؛ «وَ لَكِنِّي أبكِي لِأهلِيَ المُقبِلِينَ إنِّي أبكِي لِلحُسَينِ وَ آلِ الحُسَينِ». من برای حسین(علیهالسلام) گریه میکنم؛ چون من به حسین(علیهالسلام) نامه نوشتهام که بیا و او هم دست زن و بچهاش را گرفته و به سمت عراق میآید...
مُسلم را به دارالعماره بردند؛ دستور دادند که او را بالای بام دارالعماره ببرند و شهید کنند. مینویسند آنجا که رفت، نگاهی به سمت حجاز کرد و گفت: «السَّلَامُ عَلَیکَ یَا أبَا عَبدِالله»؛ حسین جان، مُسلم دَم آخر به یاد تو است. حسین(علیهالسلام) هم دَمهای آخر به یاد مُسلم است؛ مینویسند آن لحظات آخر روز عاشورا، «وَ نَظَرَ یَمِیناً وَ شِمَالاً»؛ حسین(علیهالسلام) نگاهی به سمت راست کرد و نگاهی به سمت چپ کرد؛ «فَلَم یَرَ مِن أصحَابِهِ أحَداً»؛ امّا هیچیک از اصحابش را ندید؛ اینجا بود که شروع کرد بلند بلند اصحابش را صدا زدن؛ اوّل هم مُسلم را صدا زد! «فَنَادَی یَا مُسلِمُ بنَعَقِیل! ».../ح
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. سوره تؤبه آیه 71
[2]. بحارالأنوار ، ج 44، ص 310
[3]. بحارالأنوار، ج 44، ص 324
[4]. دقت کنید که حضرت نفرمود «بگو تا عمل کنم»؛ بلکه فرمود «بگو تا بشنوم»!
[5]. اللهوف، ص 24
[6]. بحارالأنوار، ج 44، ص 381
[7]. سوره مائده، آیه 2
[8] . بحارالأنوار، ج 44، ص 328
[9]. در آینده بحثهای زیادی دارم نسبت به کسانی که در جامعه اسلامی یک شعاع وجاهتی دارند؛ هر کس در حدّ خودش و در محدودهای که میتواند اثرگذار باشد، وظیفه دارد. من إنشاءالله اگر برسم، مفصّل وارد این بحثها میشوم.
[10]. طبق نقل، حدود دوازده هزار نامه از کوفه رسیده بود که از حضرت دعوت میکرد. حتّی در تاریخ دارد کار به جایی رسید که روزی ششصد نامه میآمد!
[11]. بعضی، حرفهایی میزنند که البته از روی بیاطلاعی است؛ میگویند حضرت، حج را به عمره تبدیل کردند و از مکّه بیرون آمدند! در حالی که حج بدل به عمره نشد؛ حج هیچ وقت بدل به عمره نمیشود. امام حسین عمره مفرده انجام داده بود. از اول عمره مفرده بود؛ عمره تمتع نبود. چون امام حسین ماه شعبان به مکّه آمده بود در تمام ماه شوّال و ذیالقعده آنجا بود. غرض اینکه خودش خیلی جالب بود که حضرت عمره مفرده انجام دادند.
[12]. بحارالأنوار، ج 44، ص 350 |