أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم اولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حکیمٌ».[1]
مروري بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود؛ عرض کردم حضرت دو حرکت دارد که هر کدام مصداق یک عنوان است. یکی «حرکت نفیی» است که مصداق آیه شریفه «وَ لَا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَان»[2] است؛ سال گذشته راجع به این حرکت بحث کردم و گفتم حضرت نمیخواستند به اثم و عدوان مساعدت و کمک کرده باشند. چون بیعت با یزید، به منزله تأیید این حکومت فاسد و غاصب و اعانه به ظلم و گناهانی بود که آنها مرتکب میشدند.
حرکت دیگر حضرت، «حرکت نهیی» بود. چون تنها عدم مساعدت و کمک نسبت به اثم وعدوان کافی نیست؛ کمک کردن به اثم و عدوان حرام است، ولی صِرفِ عدم اعانه کافی نیست؛ بلکه عنوان دوم پیش میآید و آن این است که باید از تحقّق اثم وعدوان جلوگیری کرد. کمک به سارق نکن و ابزار دزدی را در اختیارش نگذار و اگر دیدی از جای دیگری ابزاری به دست آورده و میخواهد دزدی کند و عمل حرام انجام دهد، جلویش را بگیر. این عنوان دوم است که همان «منع از تحقّق منکر» است.
بنابر این یک بخش از حرکت امام حسین(علیهالسلام) تحت عنوان حرکت نفیی بود که همان عدم اعانه به اثم و عدوان باشد؛ بخش دیگر هم حرکت نهیی بود؛ یعنی جلوگیری و ممانعت کردن از تحقق اثم و عدوان. اینها از مجموعه فرمایشهای امام حسین(علیهالسلام) و نوشتههایی که حضرت در ارتباط با حرکتشان از مدینه به مکّه و از مکّه به سوی عراق داشتند، به دست میآید که جلسه گذشته بخشهای مختلفی را هم نقل کردم.
پیشنهاد محمّد بنحنفیه به امام حسین(علیهالسلام)
در این جلسه مقدّمهای عرض میکنم برای بحث اساسی که إنشاءالله بعد وارد میشوم. در تاریخ هست که حضرت بعد از آنکه بیعت با یزید را در مدینه نفی کرد و نپذیرفت، آمدند و کنار قبر پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و با جدّ بزرگوارشان وداع کردند و بعد رفتند به سوی مزار مادرشان زهرا(سلاماللهعلیها) و آنجا هم وداع کردند. بعد هم مزار امام حسن(علیهالسلام) را زیارت کردند و بعد هم آماده شدند که از مدینه حرکت کنند. وقتی حضرت برای حرکت آماده شدند، برادر امام حسین(علیهالسلام)، محمّد بنحنفیه، خبردار شد و خدمت حضرت آمد. در تاریخ دارد: «فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ أَخُوهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَ قَالَ يَا أَخِي أَنْتَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ وَ أَعَزُّهُمْ عَلَيَّ وَ لَسْتُ وَ اللَّهِ أَدَّخِرُ النَّصِيحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ وَ لَيْسَ أَحَدٌ أَحَقَّ بِهَا مِنْك»؛ محمّد بنحنفیه گفت ای برادر، من خیرخواه هستم و هیچوقت در خیرخواهی نسبت به کسی مضایقه ندارم، چه رسد نسبت به شما! شروع کرد به صحبت کردن و بالاخره به امام حسین(علیهالسلام) پیشنهاد میکند که شما به سمت مکّه بروید؛ یعنی این حرکت حضرت به مکّه از پیشنهادهای او است.
امام حسین(علیهالسلام) در جواب میفرمایند: «يَا أَخِي وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ»؛ یعنی بدان که من کسی نیستم که با یزید بیعت کنم و به اثم و عدوان اعانه کنم. «فَقَطَعَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ الْكَلَامَ»؛ همین که امام حسین(علیهالسلام) این جملات را میگفت، محمّد بنحنفیه سخن امام حسین(علیهالسلام) را قطع کرد؛ با چه قطع کرد؟ دارد: «وَ بَکَی»؛ یعنی شروع کرد به گریه کردن. دارد: «فَبَكَى الْحُسَيْنُ مَعَهُ سَاعَة»؛ یعنی دقایقی این دو برادر با هم گریه میکردند. «ثُمَّ قَالَ يَا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً»؛ امام حسین(علیهالسلام) به او فرمود ای برادر، خدا به تو جزای خیر دهد! «فَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَاب»؛ پیشنهاد خوبی کردی. حضرت به همین پیشنهاد هم عمل کرد و به سمت مکّه رفت. «وَ أَنَا عَازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتِي وَ بَنُو أَخِي وَ شِيعَتِي»؛ به او گفت من هم همین تصمیم را دارم و آماده حرکت به سوی مکّه هستم. تا میرسد به اینجا که خطاب میکند به او: «وَ أَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ»؛ باکی نیست که شما در مدینه بمانی؛ «فَتَكُونَ لِي عَيْناً لَا تُخْفِي عَنِّي شَيْئاً مِنْ أُمُورِهِم»؛ از طرف من در مدینه بمان و خبرها را به من برسان تا چیزی بر ما مخفی نماند. «ثُمَّ دَعَا الْحُسَيْنُ بِدَوَاۀ وَ بَيَاضٍ وَ كَتَبَ هَذِهِ الْوَصِيَّةَ لِأَخِيهِ مُحَمَّد». آنجا بود که حضرت فرستاد بروند قلم و کاغذ بیاورند و شروع کردند به نوشتن وصیّتنامه خطاب به برادرشان محمّد بنحنفیه.[3]
وصیّتنامه امام حسین(علیهالسلام) خطاب به محمّد بنحنفیه
حالا من نکتهای را عرض کنم؛ میدانید که اَهمّ امور و سرآمد مسائل باید در وصیتنامه باشد. متن وصیت اين است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُور»؛ به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ این وصیّت حسین بنعلی به برادرش محمّد بنحنفیه است. من شهادت میدهم که هیچ پروردگاری جز «الله» نیست و او هیچ شریکی ندارد؛ شهادت می دهم که محمّد(صلّیالله علیه وآله وسلّم) بنده و فرستاده او است که دین حق را از ناحیه حق تعالی آورد؛ شهادت میدهم که قیامت آمدنی است و شکّی در آن نیست و شهادت میدهم که خدا در آن روز مردگان را برخواهد انگیخت.
بعد هم این جملات است که خیلی شنیدهاید: «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِما»؛ اوّل نفی میکند و میفرماید من برای گردش و تفریح و فساد در زمین و ظلم کردن از مدینه بیرون نمیروم؛ خوب، پس برای چه میروی؟ «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»؛ إنّما به قول ما طلبهها به طور غالب افاده حصر میکند. میفرماید من فقط برای این چند چیز دارم بیرون میروم؛ یکی بحث اصلاح در امّت جدّم است و دیگری مسأله امر به معروف و نهی از منکر است. بعد هم دارد: «ثُمَّ طَوَى الْحُسَيْنُ الْكِتَابَ وَ خَتَمَهُ بِخَاتَمِهِ وَ دَفَعَهُ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ وَدَّعَهُ وَ خَرَجَ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ».[4] یعنی حضرت وصیّتنامه را مُهر کرد و به برادرش داد و در دل شب راه افتاد.
واکاوی اهداف حرکت امام حسین(علیهالسلام)
دقت کنید! در اینجا حضرت میفرماید «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ»؛ یعنی اینکه من از مدینه میروم، به این جهت است که من در پی اصلاح امّت جدّم هستم. در نقل دیگری هم حضرت میفرماید: «وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِك».[5] یعنی من برای روشن کردن معالِم دین و اصلاح امور جامعه اسلامی خارج میشوم. امام حسین(علیهالسلام) در این جملات مسأله «اصلاح» را مطرح میفرمایند و بر آن تأکید دارند. حضرت میفرماید حرکت من برای این است که هم معالِم دین خداوند را نشان بدهم و هم اینکه اصلاح را در بلاد مسلمین روشن کنم. این روشن کردنِ «اصلاح» که حضرت میفرمایند «وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِك» چگونه است؟ روشنگری دو گونه است. یکوقت روشنگری نسبت به مفاهیم است؛ مثلاً معنای کلمهای را نمیدانید، شخص دیگری آن کلمه را برای شما معنا میکند و مفهوم آن روشن میشود. یکوقت مفهوم را میدانید، ولی مصداقش روشن نیست و در خارج نمیتوانید آن مفهوم را بر مصداق تطبیق دهید. حضرت میخواهد هم مفهوم اصلاح را روشن کند و هم عملاً در خارج اصلاح را تحقّق بخشند.
باز حضرت در جملات دیگری میفرمایند: «أنَا أولَی بِنُصرَۀِ دِینِ اللهِ وَ اِعزازِ شَرعِهِ»؛ من به اینکه دین خدا را یاری کنم و شریعت خدا را عزیز کنم، اولی هستم. بعد میفرمایند: «وَ الجِهادِ فِی سَبیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَۀُ اللهِ هِیَ العُلیَا». یعنی من باید در راه خدا جهاد کنم و هدف از این جهاد هم این است که سخن خدا، برترین باشد. این کلام با همان کلام قبلی فرقی نمیکند؛ آنجا «معالم دین» را مطرح کردند و اینجا «کلمۀ الله» را که همان گفتار الهی است. گفتار الهی عبارت از احکام الهی است. یعنی چیزهایی که خداوند برای بشر فرستاده است که عبارت است از همان «معالم دین». دین همین حقیقتی است که بر پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نازل شده و از طریقی وحی آمده است. حضرت میفرماید من در راه خدا جهاد میکنم تا احکام الهی، مافوق هر حکم بشری باشد؛ شیطانیها که دیگر هیچ! حرکت من برای این است.
اصلاح، امر به معروف و نهی ازمنکر، جهاد فی سبیل الله
در این جا دو تا مطلب را من عرض میکنم؛ مطلب اوّل اینکه عناوین متعدّدی را امام حسین(علیهالسلام) در اینجا مطرح کرده است. در آن وصیتنامه دو مسأله را به عنوان غایت از حرکت خودشان مطرح میکند. یکی عنوان «اصلاح» بود که فرمودند: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي». عنوان دوم هم «امر به معروف و نهی از منکر» بود که حضرت فرمودند: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ». در دعا و خطبهای هم که از حضرت هست، مسأله «جهاد در راه خدا» را مطرح فرمودند که داشت: «أنَا أولَی بِنُصرَۀِ دِینِ اللهِ وَ إعزَازِ شَرعِهِ وَ الجِهَادِ فِی سَبیلِهِ لِتَکونَ کَلِمَۀُ اللهِ هِیَ العُلیَا». این عنوان سوم برای حرکت است. پس غایت حرکت حضرت به جهت سه عنوان بود؛ اوّل، اصلاح؛ دوم، امر به معروف و نهی از منکر؛ سوم؛ جهاد؛ اینها سه عنوان است. این عناوین از نظر فقهی در بعضی از احکام با هم اختلاف دارند. مثلاً امر به معروف و نهی از منکر شرایطی دارد و جهاد هم شرایط خاص خودش را دارد. اصلاً گاهی این دو با هم در تضاد هستند. گاهی بعضی از احکام جهاد و امر به معروف و نهی از منکر در تضاد قرار میگیرند که من بعداً إنشاءالله این بحث را باید باز کنم.
پس یک بحث این است که هر یک از این عناوین چه هستند و بحث دیگر مسأله انطباق است؛ یعنی آن عمل خارجی مصداق کدامیک از این عناوین است. مثلاً یک جاهایی میبینیم حرکت حضرت با آن احکام فقهی و آن شرایطی که در امر به معروف و نهی از منکر هست، تطبیق نمیکند. یک جاهایی هم میبینیم حرکت خارجی حضرت با احکام فقهی و شرایط جهاد تطبیق نمیکند و نمیتواند مصداق جهاد باشد. در اینجا اینطور است که یک حرکت، مقدّمه برای حرکت دیگر است و آنچه که غایت نفسِ حرکت است، همان مسأله نهی از منکر است که حرکت دوم است. یعنی این حرکت نفیی مقدّمه آن حرکت نهیی است. وقتی اثم و عدوان را میببینی، اوّل کمک نکن، دوم جلویش را بگیر! کمک نکردن برای جلوگیری کردن است. غرض اَقصی وغایة الغایات، حرکت دوم است. البته بعداً عرض میکنم که این مفاهیم و این عناوین چه بسا بر یک حرکت واحد صدق میکند. یعنی یک حرکت هم اصلاح است، هم امر به معروف و نهی از منکر است و هم جهاد فی سبیل الله است.
تولّد شخصی و شخصیتی امام حسین(علیهالسلام)
نکته دیگری را من تذکر دهم که چه بسا در باب حرکت امام حسین(علیهالسلام) از لطایف هم باشد. انسانها بهطور معمول و غالب در این عالم اینطور هستند که یک تولّد شخصی دارند و یک تولّد شخصیتی؛ تولّد شخصی همگانی است و همان تاریخی است که به دنیا میآیند. امّا انسان یک تولّد شخصیتی هم دارد. تولّد شخصیتیاش آن جایی است که او در حرکت و مسیر و راهی وارد میشود که آثاری بر آن مترتّب است. این حرکت شخصیتی اگر در مسیر حق باشد، هر چه آثار بهتر و بیشتری نسبت به ابنای بشر بر آن مترتّب شود، این شخصیت والاتر و بالاتر است. یعنی بستگی به شعاع وجودی آن حرکت دارد. لذا ممکن است شعاع یک انسان از نظر شخصیتی، عالمگیر شود؛ یعنی سراسرِ عالم را بگیرد و تمام طول تاریخ را پر کند.
آن نکته ذوقی که میخواستم عرض کنم این بود که من وقتی به روایات و تاریخ مراجعه کردم، دیدم امام حسین(علیهالسلام) تولّدش بنا بر مشهور، سوم ماه شعبان است. این تولّد شخصی او است. از آن طرف، بنا بر مشهور ورود حسین(علیهالسلام) به مکّه هم سوم شعبان است. این هم مبدأ حرکت و تولّد شخصیتی او است. این مقارنه چه زیبا است! این مقارنه خودش چه بسا مطلب داشته باشد. لذا این شخص و شخصیت در ابنای بشر نادر است و من اعتقادم این است که بینظیر است و آن حرکتی که او انجام داد، از نظر فراگیری بینظیر است.
از نظر جاذبه هم بینظیر است! حسین(علیهالسلام) هم مجذوب میکند و هم عاشق میکند. حرکت شخصیتیاش این کار را میکند. صحبت این نیست که خودی باشد یا بیگانه؛ جذب حسین(علیهالسلام) فراگیر است. هم خودی را عاشق میکند، هم بیگانه را مجذوب میکند. بیگانهای که مغرض نباشد، مجذوب حسین(علیهالسلام) و حرکت حسین(علیهالسلام) میشود. عجیب است که حسین(علیهالسلام) مصداق جمیع عناوین زیبا است. کارش دستگیری بود؛ «إنَّ الحُسینَ مِصباحُ الهُدَی وَ سَفینَۀُ النَجاۀِ». حسین(علیهالسلام) است که همه بیچارگان را در هر بعدی دستگیری میکند.
زهیر؛ مجذوب حسین(علیهالسلام)
میدانید که زهیر عثمانی مسلک بود و خودی نبود؛ تا حدودی هم با حسین(علیهالسلام) بیگانه بود. حتّی در بین راه مقیّد بود که با امام حسین(علیهالسلام) برخورد نکند. یعنی هر جایی که حسین(علیهالسلام) در بین راه توقف میکرد، زهیر عبور میکرد و میرفت یک جای دیگر اطراق میکرد. زهیر در منطقه خودش و در بین عشیرهاش یک انسان با شخصیتی بوده و بساط و همراهانی داشته است. یکی از کسانی که همراه زهیر است میگوید در یک منزل مجبور شدیم همان جایی که حسین(علیهالسلام) بود، توقف کنیم. داشتیم غذا میخوردیم که دیدیم کسی آمد کنار خیمه و گفت: «یَا زُهَیرُ أجِب أبَا عَبدِالله»؛ زهیر بیا! حسین(علیهالسلام) تو را خواسته است! ما آنچنان بهتمان زد که این لقمههای غذا در دستمان ماند. سرهایمان هم تکان نمیخورد. «كَأَنَّ عَلَى رُؤُوسِنَا الطَّيْر»؛ مثل اینکه یک پرنده روی سر ما نشسته باشد، تکان نمیخوردیم و همه بهت زده بودیم.
آنکه سکوت این مجلس را شکست، زن زهیر بود. رو کرد به او گفت ای زهیر، سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خواسته است؛ برو آنجا ببین چه میگوید، حرفهایش را گوش کن و برگرد و بیا. زهیر رفت؛ من در تاریخ اینطور دیدهام که زهیر رفت و وارد خیمه حسین(علیهالسلام) شد. مینویسند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِرا»؛ یعنی بعد از یک توقف کوتاه، یک وقت دیدیم زهیر از خیمه حسین(علیهالسلام) بیرون آمد. فقط یک توقف کوتاه کرد. حسین(علیهالسلام) به او چه گفت؟ من در تاریخ چیزی که مورد اطمینان باشد ندیدهام که امام حسین(علیهالسلام) به او چه گفته است. این همان است که عرض کردم حسین(علیهالسلام) عاشقساز است و مجذوب میکند. زهیر را مجذوب کرد. من اعتقادم این است همین که به چهره حسین(علیهالسلام) نگاه کرد، چون زمینه در او مساعد بود و مغرض نبود، عوض شد. این زهیری که رفت در خیمه، غیر آن زهیری است که برگشت. زهیر آمد در حالی که چهرهاش باز شده بود. «قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُه»؛ اصلاً گویا از صورتش نور تلألؤ میکند. وقتی یک انسان برتر تصرّف کند، ببینید چه میکند!
زهیر به سمت خیام خودش آمد؛ رو کرد به همراهانش و گفت همهتان بروید! به تمام ارحام و بنیاعمام خودش و همه کسانی که با او بودند، گفت همهتان بروید! حتّی رو کرد به همسرش و گفت تو هم برو! زهیر چه شده است؟ گفت: «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ».[6] من تصمیم گرفتهام با حسین(علیهالسلام) باشم و از او جدا نشوم. همسرش نگاهی به او کرد و گفت عجب! من سبب سعادت تو شدم؛ حالا به من میگویی برو!؟ چه شده که تو میخواهی روز قیامت پیش پیغمبر(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرافرازی کنی، امّا من پیش زهرا(سلاماللهعلیها) سرافرازی نکنم؟! من هم با تو میآیم!
زهیر همراه حسین(علیهالسلام) به کربلا آمد. همسر زهیر هم با غلامش آمدند. وقتی که بعد از ظهر عاشورا شد، این بدنها روی خاک افتاده بودند. همسر زهیر کفنی به غلام زهیر داد و گفت برو مولایت را کفن کن. غلام رفت و برگشت، امّا زهیر را کفن نکرد. همسر زهیر به او گفت ای غلام، چه شد که مولایت را کفن نکردی؟ غلام گفت من دیدم بدن پسر پیغمبر بدون کفن به روی زمین افتاده است.../ح
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه71
[2]. سوره مبارکه مائده، آیه2
[3] . یک نکته اینجا هست که من این را تذکر دهم و آن این است که حالا که ایشان میخواهند بروند به مسافرت مکه، وصیتنامه چه معنا دارد؟! خود این معنا دارد.
[4] . بحارالأنوار، ج 44، ص 329
[5]. بحارالأنوار، ج 97، ص 79
[6]. بحارالأنوار، ج 44، ص 371 |