أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین؛
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب[1].
موضوعی که در این ایام ـکه متعلّق است به حضرت امام حسین(علیه السلام) و آن حرکتی که ایشان برای بقاء اسلام فرمودند[2](علیه السلام) اتفاق افتاده است اشاره میکنم.ـ به ذهنم آمد عرض کنم، موضوعی است که با توجه به فهرست مباحث بیش از بیست سال گذشتهام به طور مستقل درباره آن بحث نکردهام. این موضوع جنبههای مختلفی دارد و یکی از جنبههای آن جنبه تاریخی است. البته کسانی که با مباحث بنده مأنوسند میدانند که من معمولاً مباحث تاریخی را مطرح نمیکنم و اگر هم گاهی این مباحث مطرح شده به جهت استفاده در مطالب اساسی بوده است[3]؛ اما در ابتدای این بحث به چند حادثه که در تاریخ حرکت امام حسین
* چند شاهد تاریخی
ملاقات معاویه با امام حسین(علیه السلام)
در تاریخ ثبت است که معاویه قبل از آنکه از دنیا برود در اواخر عمرش یک سفری به مدینه رفت و آن سفر را هم به این قصد انجام داد که در مدینه با امام حسین(علیه السلام) ملاقات کرده و به خیال خودش حضرت را قانع کند که ایشان خلافت پسرش ـیزیدـ را بپذیرند. البته علاوه بر امام حسین(علیه السلام) سه نفر دیگر را هم مدّ نظر داشت که عبارت بودند از عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابیبکر که این چهار نفر کسانی بودند که در آن زمان و در میان جامعه اسلامی از جهات مختلف مانند شخصیت خانوادگی و... بیش از دیگران مورد توجه مردم و جامعه قرار داشتند؛ اما در میان این چهار نفر، معاویه بیشتر به امام حسین(علیه السلام) توجه داشت؛ چراکه مانع اساسی بر سر راه خلافت یزید، ایشان بود.
ماجرای ملاقات معاویه با امام حسین(علیه السلام) خیلی مفصل است و من قصد ندارم آن را به طور کامل نقل کنم؛ فقط به یکی دو قطعه مهم از ماجرا که جنبه ریشهای دارد با توجه به کتب عامّه و خاصّه اشاره مختصری میکنم.
در کتاب الإمامه و السیاسه[4](علیه السلام) مواجه میشود شروع میکند به گفتن مطالبش و ضمن تعریف و تمجید از پسرش، از امام حسین(علیه السلام) برای فرزندش یزید تقاضای بیعت میکند. حضرت در جواب به او میفرمایند اینقدر از یزید تعریف نکن؛ بلکه از آن سگهای شکاریاش و از آن چنگ و عودش و کبوترهایش و... و خلاصه از آن کثافتکاریهایش بگو. مینویسد معاویه وقتی با امام حسین
در کتاب الفصول المهمه تعابیر غلیظتری نقل شده و آمده است که حضرت به معاویه فرمودند تو دروغ میگویی؛ این تعریف و تمجیدهایی که از یزید کردی همهاش دروغ است؛ اگر راست میگویی بیا و از شرابخواریاش و اشتغالش به ملاهی و ارتکابش به مناهی تعریف کن و بگو آمدهام تا تو یک چنین فاسدی را تأیید و با او بیعت کنی.
معاویه بدون آنکه بتواند به هدفش از این سفر برسد، برمیگردد و در راه بازگشت هم به بیماری مبتلا شده و بعد هم به درک واصل میشود.
گفتگوی امام حسین(ع) با ولید و مروان
پس از هلاکت معاویه، یزید نامهای مینویسد به ولید که والی مدینه بود که از همان چهار نفر بیعت بگیر. در تاریخ آمده است که ولید مکرراً حضرت را میخواهد تا بالأخره ایشان تشریف میبرند و او مطلب را به حضرت میگوید. البته ولید در این خصوص قبلاً با مروان هم مشاوره کرده بود. به هر ترتیب، مینشینند و صحبت میکنند و ولید قضیه را میگوید که معاویه –به تعبیر من- به درک واصل شده و شما بیعت کنید با یزید. امام حسین(علیه السلام) میفرمایند بیعت خصوصی من که به درد تو نمیخورد؛ چون شما میخواهید که خبر بیعت من با یزید را در بین مردم مطرح نموده و مردم را متوجه خودتان کرده و بگویید حسین بن علی هم کمک ماست. ولید هم اصرار نمیکند و میگوید ببینیم تا بعد چه میشود. اما مروان اصرار میکند و حتی حضرت را تهدید به قتل میکند. اینجاست که امام حسین(علیه السلام) خطاب به او کرده و میفرمایند: «یابن الزرقاء تقتلنی أم هو!؟ کذبت...»[5] تو میخواهی من را بکشی یا این!؟ تو کوچکتر از این حرفها هستی! بعد این جمله را به او میفرمایند که من کسی نیستم که بیایم با یزید بیعت و او را تأیید کنم و مؤیّد اینها باشم.
البته مروان وقتی بیرون از آن جلسه در مسیر با حضرت مواجه میشود، لحن خود را عوض میکند و با یک لحن به اصطلاح مصلحتاندیشی به ایشان میگوید که صلاح شما در این است که بیعت کنید و... که حضرت هم همان جواب را به او میدهند که من نمیآیم چنین آدمی را تأیید کنم.
گفتگوی چهرههای شاخص مدینه با امام حسین(علیه السلام)
وقتی منتشر میشود که معاویه مُرده است افراد مختلفی خصوصاً همین کسانی که در مدینه بودند از قبیل عبدالرحمن بن ابیبکر و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و امثال اینها میروند خدمت امام حسین(علیه السلام). از بین اینها عبدالله بن عمر است که رو میکند به امام حسین(علیه السلام) و عرض میکند که شما با اینها بیعت کنید وگرنه کذا میشود و چه میشود و... ایشان هم همان جور محکم میفرماید که من کسی نیستم که اینها را تأیید کنم.
اینها همهاش جنبههای مصلحتاندیشی است؛ حتی در تاریخ دیدم که عبدالله بن عباس هم از کسانی بوده که به امام حسین(علیه السلام) توصیه بیعت کرده است. برای اینکه او میدانست که اینها یعنی آل ابیسفیان مردمان بیحیای دریدهای هستند و از هیچ چیز هم باکی ندارند. او به دنبال این بود که جان حضرت حفظ بشود و این خط صحیح اسلام در جامعه کور نشود؛ نه اینکه واقعاً به حقانیت یزید اعتقاد داشته باشد.
وقتی امام حسین(علیه السلام) با ابنعباس صحبت میکردند فقط به او همین تعبیر را می گویند که تو که خودت می دانی که پیغمبر اکرم راجع به شخص یزید چه فرمودند؛ تا حضرت این جمله را می فرمایند او خودش بلافاصله می گوید: «سمعت رسول الله(ص)...» و شروع می کند به روایت کردن برای امام حسین(ع)؛ لذا میخواهم بگویم که یک وقت اشتباه نشود؛ فرق است بین اینها با عبدالله بن عباس. چون او واقعاً به دنبال خیرخواهی برای حضرت بود؛ نه اینکه نعوذ بالله از حضرت بخواهد که با یزید سازش کنند. این هم یک بخش تاریخ بود که اینها آمدند و همین جور حضرت جواب دادند تا میرسد به اینکه امام حسین(علیه السلام) تصمیم میگیرد که از مدینه خارج شود.
گفتگوی محمد بن حنفیه با امام حسین(علیه السلام)
وقتی امام حسین(علیه السلام) تصمیم میگیرند که از مدینه خارج شوند آنجا برادر امام حسین(علیه السلام)، محمد بن حنفیه به خدمت حضرت میآید. و این را هم بگویم که او هرگز حضرت را توصیه به بیعت نمیکند؛ حتی امام حسین(علیه السلام) از او نظرخواهی هم میکند که به نظر تو چه میآید و چه کار کنم؛ آن وقت او به حضرت پیشنهاد میکند که شما اول به مکه بروید و مردم را به بیعت با خودتان دعوت کنید؛ اگر مردم جمع شدند که هیچ، وگرنه به یمن بروید که شیعیان پدرمان علی(علیه السلام) آنجا هستند.
میخواهم بگویم محمد بن حنفیه هم اصلاً توصیه به بیعت نکرده و فقط توصیه به این کرده است که یک راهی را در پیش بگیرید که مردم را متوجه خودتان کنید علیه اینها. اگر هم شنیدهاید در تاریخ راجع به محمد بن حنفیه بدانید که او اصلاً مانع از حرکت نشد بلکه توصیه به حرکت کرد آن هم به سمت مکه که امام هم همان راه را انتخاب کردند و یا شاید در ذهن مبارک خودشان هم اصلاً همین بوده است.[6](علیه السلام) وصیتنامه مینویسند، این وصیتنامه را میدهند به محمد بن حنفیه و به او هم امر میکنند که تو در مدینه بمان.[7] بعد که امام حسین
نامهها و خطبههای امام حسین(علیه السلام)
بخش دیگر، نامههایی است که امام حسین(علیه السلام) نوشته و خطبههایی است که حضرت خوانده است. یکی از نامههای حضرت خطاب به اهل بصره و در جواب نامههایی است که از ایشان تقاضا کرده بودند که شما تشریف بیاورید.[8]فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ فَإِنْ تُجِيبُوا دَعْوَتِي وَ تُطِيعُوا أَمْرِي أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشاد.»[9]-که به یک معنی نوآوری در اسلام است- زنده شده است؛ از این طرف آنچه که اسلام اصیل است از بین رفته است و از آن طرف آن چیزهایی که از اسلام نیست زنده و مطرح شده است؛ اگر شما حرف مرا گوش میکنید و امر مرا اطاعت میکنید من شما را راهنمایی میکنم که چه کنید که جلوی این اماته سنت و احیاء بدعت را بگیرید. من راهنمایی میکنم که چه کار کنید. یعنی سنت و شریعت مُرده و نابود شده است و بدعت ایشان در بخشی از آن نامه مینویسند:
البته امام حسین(علیه السلام) به کوفیها هم نامه نوشته و خطبههای فراوانی هم دارند که مطلب مورد نظر ما از آنها استنباط میشود ولی من نمیخواهم وارد آنها بشوم.
وصیتنامه امام حسین(ع)
بخش دیگر، وصیتنامهای است که امام حسین(علیه السلام) به برادرشان محمد بن حنفیه میدهند. من در تاریخ اینجور دیدهام که هنگامی که حضرت از مدینه عازم حرکت بودند[10](علیه السلام) هم خیلی تند برخورد میکند و به او میگوید که من هرگز با یزید بیعت نمیکنم و او را تأیید نمیکنم و من به سنت جدّم و پدرم عمل میکنم؛ بعد هم میفرمایند که هرکس از من متابعت کند سعادت و سلامت دنیا و آخرت را دارد و هرکس هم تبعیت نکند من به او کاری ندارم تا خدا حاکم بین من و او باشد و... اینجا بود که حضرت آن وصیتنامه را به محمد بن حنفیه میدهند و بعد هم میفرمایند: «والسلام علی من اتّبع الهدی و لا حول و لا قوّة الّا بالله العلی العظیم» و بعد هم حرکت میکنند. عبدالله بن عمر مجدداً میآید و حضرت را توصیه به بیعت میکند و میگوید شما نرو؛ امام حسین
اما یک بخشی از این وصیتنامه که مورد استشهاد من است و زیاد هم شنیدهاید این است: «فَإنّی لَمأخرجْ أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً...»[11]و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فی أمّة جدّی...» یعنی برای این بیرون آمدم که در میان امت جدّم اصلاح برقرار کنم؛ البته حضرت خودش اصلاحطلبیاش را هم اینطور معنی میکند که «أُریدُ أنْ آمُرَ بِالمَعروفِ و أَنهی عنِ المُنکَرِ و أَسیرَ بِسیرةِ جَدّی و أَبی» یعنی من قصدم این است که امر به معروف و نهی از منکر کنم و همان روشی را که روش جدّم و پدرم هست در جامعه پیاده کنم؛ پس معلوم میشود که «لطلب الإصلاح فی أمّة جدّی» یعنی این. یعنی من گواهی میدهم که از مدینه به قصد فساد و تکبر و جاهطلبی و سلطنت و حکومت و برای هوای نفسم بیرون نیامدم؛ بلکه «
* دو هدف اساسی در قیام و انقلاب حسینی
به همین مقدار به نظرم بس است تا من مطلب را عرض کنم. از مجموعه فرمایشهای امام حسین(علیه السلام) با افراد –از معاویه گرفته تا دیگران- در ارتباط با قیام و نهضت حسینی و مکاتباتی که حضرت داشته و خطبههایی که خوانده و بالأخره وصیتنامهای که نوشته است دو چیز به دست میآید؛ یعنی حرکت ایشان برای دو موضوع است که البته در آتیه رابطه دو موضوع را هم میگویم:
1- عدم اعانه به اثم و عدوان
اوّل اینکه انسان هیچگاه نباید کمک کند به اثم و عدوان؛ نگاه کنید وقتی معاویه با حضرت صحبت میکند، حضرت به او میگوید که این تعریفهایی که از یزید کردی دروغ است؛ من این را تأیید نمیکنم. چرا؟ چون تأیید این کمک به اثم و عدوان است.[12] در پاسخ به ولید هم حضرت همین را فرمودند. اینکه میفرمایند بیعت نمیکنم، بیعت نمیکنم یعنی تأیید نمیکنم، تأیید نمیکنم. این یک بخش است که بیعت نمیکنم.
2- امر به معروف و نهی از منکر
دوم، مسأله امر به معروف و نهی از منکر است. یک وقت میگویی این را تأیید نمیکنم –که این همان بخش اوّل بود- اما یک وقت میگویی نه تنها تأییدش نمیکنم، بلکه تا آنجا که میتوانم در حدّ خودم جلویش را هم میگیرم.
پس دو موضوع اساسی و دو هدف مطرح است در قیام حسینی البته برای بقاء اسلام؛ چون حضرت فرمودند که سنت مُرد و این روش و آخر این حرکت معنایش این است که در مرور زمان فاتحه اسلام را بخوان. و علی الإسلام السلام؛ خوب آیندهنگر بودند اینها. این حرکت آخرش به اینجا میرسد که از اسلام دیگر خبری نیست و لذا تأیید نمیکنم این حرکت را. دوم اینکه تا آنجایی که بتوانم جلویش میایستم. بنابراین اگر آن دو هدف را در یک قالب اصطلاحی فقهی بریزیم، هدف اوّل مسأله عدم تعاون به اثم و عدوان است و هدف دوم، مسأله امر به معروف و نهی از منکر است؛ چون اوّل فرمود بیعت نمیکنم و بعد هم مسأله ایستادگی در مقابل آنها را مطرح فرمودند.
نقش عملی بحث تعاون در زندگی انسان
البته موضوع بحث ما همین مسأله عدم تعاون به اثم و عدوان است که خودش یک بحث مستقل است و بهخصوص این بحث از نظر سازندگیاش جنبه عملی قوی دارد؛ چون بعضی مباحثی که ما مطرح میکنیم ثقل علمی و نقش علمیاش زیاد است و بعضی مباحث هست که نقش عملیاش قوی است و این بحث «تعاون» از آن مباحثی است که نقش عملیاش قوی است. بله، در آن بحث علمی هم دارد؛ اما نقش عملیاش خیلی قوی است. یعنی انسان در زندگیاش در هر یک از چهار محیطی که هرکسی معمولاً با آن سر و کار دارد –چه محیط خانوادگیاش، چه محیط تحصیلیاش، چه محیط شغلیاش و چه محیط رفاقتیاش باشد- عملاً با این بحث مواجه میشود و به همین دلیل است که میگویم نقش سازندگی و جنبه عملی این بحث خیلی قوی است و البته مسائل شرعی زیادی هم در آن مطرح میشود.
* ویژگی سوره مائده و آیه تعاون
در بین آیات شریفه قرآن، آیه دوم سوره مائده را در ابتدای بحث تلاوت کردم. نکتهای که لازم است زودتر بگویم و از بعضی اشکالات پیشگیری کنم این است که در بین سوره های قرآن کریم آخرین سوره از سورههای مفصّل که نزدیک به فوت پیغمبر اکرم(ص) بر حضرت نازل شد، سوره مائده است. همه مفسرین بر این مطلب اتفاق دارند و کسی در آن اختلاف ندارد. لذا عامّه و خاصّه نقل میکنند که تمام احکامی که در این سوره وارد شده است «ناسخةٌ غیرُ منسوخة»؛ یعنی اینها احکام سورههای دیگر را نسخ میکنند ولی خودشان نسخشدنی نیستند. پس جزء مسلّمات است، بیتردید، که اگر کسی منکر احکام این سوره شود در اصل اسلام خدشه وارد کرده است.
البته این آیهای که انتخاب کردم جنبههای تفسیری هم دارد که در ادامه اشاره خواهم کرد. پس موضوع بحث من مشخص شد؛ وجهش را هم به این مقدار گفتم که دوستان ما بصیرتی پیدا کرده باشند.
* تطبیق بحث با قیام امام حسین(ع)مدینه تا مکه؛ مکه تا کربلاء
این را شنیدهاید که امام حسین(علیه السلام) از مدینه به مکه آمدند و وقتی این خبر در بلاد اسلامی منتشر شد، در خود مکه که غوغایی شد؛ مردم ریختند و بیعت کردند. از کوفه و بصره و... همینجور نامه میآمده است؛ بهخصوص از خود کوفه چون مقرّ حکومت حضرت علی(علیه السلام) بود نامه زیاد میآمد؛ حتی در تاریخ دیدهام که روزی 600 نامه میآمد که بالأخره به 12 هزار نامه رسید و امام حسین(علیه السلام) بعد از آن حضرت مُسلم را به سمت کوفه روانه کردند و نامه بصریها را هم همان موقع به همراه چند نفر به بصره فرستادند که با هم هماهنگ شوند.
حضرت مُسلم طبق وظیفه شرعیاش و جریانی که میدانید به کوفه آمد. در تاریخ دیدهام که از 18 هزار نفر تا 100 هزار نفر آمدند و بیعت کردند و حتی در نامههایی که از کوفه به مکه خدمت امام حسین(علیه السلام) رفته است اینطور آمده است که 100 هزار نفر شمشیرزن آماده یاری شما هستند. بعد هم حضرت مُسلم آن نامه را به امام حسین(علیه السلام) نوشت و اِخبار کرد به واقعه و اینکه که شرایط آماده است و شما حرکت کنید و تشریف بیاورید؛ امام حسین(علیه السلام) هم عمره مفردهای انجام دادند و در روز ترویه از مکه به سمت کوفه حرکت کردند.
از اینجا مسأله نهی از منکر شروع میشود؛ تا آنجا حضرت میفرمودند بیعت نمیکنم، بیعت نمیکنم و باطل را تأیید نمیکنم؛ از اینجا میفرمایند وارد صحنه شدهام، میخواهم اقامه حقّ کنم، معروف را پیاده کنم و جلوی منکر را بگیرم. یعنی تا آنجا مسأله «و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان» بود؛ ولی از اینجا حرکت امر به معروف و نهی از منکری ایشان شروع شد.
مُسلم و عدم تعاون کوفیها
خوب، شنیدهاید که حضرت مُسلم آن نامه را نوشت؛ اما ببینید که تعاون کوفیها بر بِرّ و تقوا چهجوری است که ما نباید اینجوری باشیم. بعد از آنکه عبیدالله وارد کوفه شد و آن جریاناتی که نمیخواهم بگویم کار مُسلم به اینجا میکشد که میگویند وقتی وارد مسجد میشود مسجد از جمعیت پر بوده است. با اینکه عبیدالله آمده بود، در مسجد غوغایی بود. اما بعد با تهدید و تطمیع که همان امور نفسانی است صحنه عوض میشود و کار مُسلم به جایی میرسد که وقتی غروب میشود و میخواهد نماز مغرب را بخواند میبیند 30 نفر بیشتر در مسجد نیستند. اوّل در مسجد جا نبوده است؛ میدانید مسجد کوفه چه دریایی است؟ میگویند در مسجد کوفه جا نبوده است؛ اما بعد، فقط 30 نفر مانده بودند. حتی مینویسند وقتی به درب مسجد میرسد 10 نفر مانده بودند و وقتی وارد کوچه میشود میبیند دیگر هیچ کس نیست.پس «و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان» چه شد!؟
طوعه و اعانه مُسلم در برّ و تقوا
میآید در این کوچهها، متحیّر، سرگردان، گرسنه، تشنه، عطش به او فشار آورده است؛ کسی را ندارد؛ رسید به طوعه، آن پیرزنی که واقعاً از اولیاء خداست؛ سلام میکند، میگوید آب داری به من بدهی؟ من تشنهام. طوعه هم او را نمیشناسد، میرود و آب میآورد؛ مُسلم آب را مینوشد؛ طوعه ظرف را در خانه میگذارد؛ وقتی برمیگردد میبیند حضرت مُسلم هنوز ایستاده است. سه بار به مُسلم میگوید اینجا نایست؛ برو؛ برو سراغ زن و بچه و خانه و زندگیات. حضرت مُسلم میگوید: «ما لی فی هذا المصر منزلٌ و لا أهل.» من کسی هستم که در این شهر اصلاً منزل و مأوایی ندارم؛ غریبم. طوعه به او میگوید مگر تو که هستی؟ از چه قبیلهای هستی؟ تا مُسلم میگوید من مُسلم بن عقیلم گویی این زن حالتی پیدا میکند از شعف و شادی؛ وقتی مُسلم تقاضا میکند که مرا به منزلت راه بده میگوید بیا داخل، فدای تو شوم. او را به داخل خانه میبرد و از او پذیرایی میکند.
فردا میآیند و محاصره میکنند. مُسلم میآید بیرون و شروع میکند به جنگیدن. چقدر اینها به حضرت مُسلم ضربه زدند و حیلهها به کار بردند ولی باز هم نتوانستند او را دستگیر کنند. خون از چهرهاش جاری است ولی تسلیم نمیشود؛ تا اینکه آمدند و با آن فریبی که دادند و به حضرت امان دادند، اشعث آمد و مُسلم را گرفت.
رازِ گریه مُسلم
بعد مُسلم شروع میکند به گریه کردن؛ آنها مُسلم را سرزنش میکنند. مُسلم از شجاعان معروف عرب بوده است. یکی رو میکند به او و میگوید مثلِتویی که برای چنین امری قیام کرده که حالا نباید گریه کند. مُسلم بلافاصله میگوید: «لا أبکی لنفسی و لکن أبکی لأهلی المقبلین إلیّ.»[13]أبکی للحسین و آل الحسین.» گریهام برای حسین و آل حسین است. میدانی من برای چه کسی گریه میکنم؟ برای آن خاندان و خانوادهای گریه میکنم که دارند میآیند به سوی من در کوفه؛ «
در اینجا مُسلم گریه میکند؛ من فکر میکنم اینجا یک صحنهای برای مُسلم مجسّم شده است؛ چون او از اولیاء خداست. یک صحنه مربوط به حسین(علیه السلام) است؛ چون بعد میگوید «أبکی للحسین و آل الحسین». اما اوّل میگوید «لأهلی المقبلین» یعنی خانواده خودم؛ این «أهلی» یعنی چه؟
شما شنیدهاید که وقتی امام حسین(علیه السلام) در بین راه میآمد آن اسدی پیدا شد و او را خواستند و از او پرسیدند که از کوفه چه خبر، گفت من از کوفه بیرون نیامدم مگر اینکه دیدم مُسلم را شهید کرده بودند و پایش را ریسمان بسته بودند و دور کوچههای کوفه میچرخاندند. اینجا در تاریخ دارد: «فبکی الحسین بکائاً شدیداً» یعنی امام حسین(علیه السلام) شروع کرد هایهای گریه کردن؛ اما به گریه اکتفا نکرد؛ بلکه بلافاصله خاندان مُسلم را خواست. همراه امام حسین(علیه السلام) از فرزندان مُسلم سه پسر و یک دختر بوده است. اصلاً مُسلم یک دختر بیشتر نداشته است و من در تاریخ بیش از این ندیدهام. دختری در حدود هفت هشت ساله بوده است. امام حسین(علیه السلام) این دختر را میآورد و دست بر سرش میکشد و نوازش و ملاطفت میکند؛ خوب امام حسین(علیه السلام) دایی او بوده و او خواهرزاده حسین(علیه السلام) است. اما جوری به او ملاطفت میکند که او متوجه میشود و به حضرت میگوید که شما غیر متعارف به من ملاطفت میکنید؛ نکند که من یتیم شده باشم؛ که بعد حسین(علیه السلام) گریه میکند و میگوید من به جای پدرت، خواهرم زینب به جای مادرت، دخترم به جای خواهرت... اینجا هم امام حسین(علیه السلام) گریه میکند و به این دختر خیلی رسیدگی میکند.
من اینطور به ذهنم میرسد که جهتش این است که شما این را میدانید که بعد از ظهر عاشورا لشکر به خیام حسین(علیه السلام) حمله کردند؛ این را در تاریخ نوشتهاند و شما همه میدانید؛ اما به قدری این حمله وحشیانه بود که بعضی از این بچهها زیر دست و پا از بین رفتند؛ یکی از این بچهها عاتکه دختر مُسلم است. من فکر میکنم که مُسلم پیشآمد این دختر را میدید که چگونه عصر عاشورا زیر دست و پای لشکر جان میدهد.../ح
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- سوره مائده، آیه 2
[2]- این مباحث به مناسبت ایام دهه اول ماه محرم سال 1423 قمری و 1380 شمسی مطرح شده است.
[3]- حتی من راجع به ذکر مصیبت هم مقید هستم که از آن برای سازندگی معنوی و معرفتی انسان بهره برداری شود.
[4]- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 208
[5]- بحارالانوار، ج 44، ص 324
[6]- بله، راجع به عبدالله بن عمر در تاریخ آمده است که او سر راه میآید و باز حضرت را توصیه به بیعت میکند که در ادامه به آن اشاره خواهد شد؛ ولی درباره محمد بن حنفیه یک چنین چیزی نیست.
[7]- این را هم بگویم؛ چون گاهی این چیزها به ذهن میآید که چطور شد که محمد بن حنفیه با حضرت نیامد با اینکه سایر برادران حضرت همه در خدمت ایشان بودند. اینکه او نیامده چون حضرت به او امر فرمود که تو در مدینه باش و مسائل را زیر نظر داشته باش و خبرها را به من برسان؛ بنابراین نیامدن او مأموریتی و به امر حضرت بوده است.
[8]- امام حسین(علیه السلام) هم به کوفیها نامه نوشتند و هم به بصریها؛ چون بصریها هم از حضرت دعوت کرده بودند که به بصره تشریف ببرند.
[9]- بحارالانوار، ج 44، ص 339
[10]- نکتهای که در مورد کیفیت حرکت امام حسین(علیه السلام) جالب توجه است این است که حضرت بر خلاف عبدالله بن زبیر که فرار کرد و از بیراهه به مکه رفت، خیلی شجاعانه و به صورت علنی خارج شدند. حتی به ایشان پیشنهاد کردند که از این راه معمولی که ممکن است مأمورین بیایند و جلویتان را بگیرند و مزاحمت ایجاد کنند نروید؛ ولی حضرت به این سخنان اعتنایی نفرموده و اتفاقاً حرکت ایشان از مدینه خیلی با جلال و شکوه هم بوده است. به طوری که می گویند 250 شتر همراه حضرت بوده که وسائل و تشکیلات و اسلحه حضرت را حمل می کردهاند و با یک جلال و عظمتی از مدینه بیرون آمدند.
[11]- بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ البته در اوّل وصیتنامه دارد که «هذا ما أوصی به الحسین بن علی بن أبی طالب إلی أخیه المحمد المعروف بإبن الحنفیة أنّ الحسین یشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شریک له...» که این عبارات خیلی زیباست؛ بعد میفرماید «و إنّی لم أخرج أشراً و...»؛ یعنی آن «یشهد» که در ابتدای وصیتنامه بود، بر سر این جمله هم میآید.
[12]- معنی اثم و عدوان را در جلسات آینده تبیین خواهیم کرد.
[13]- الارشاد، ج 2، ص 59 |