أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينوَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين.
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم أولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرَحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حَکِیمٌ».[1]
مروري بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود و گفته شد از آنچه که در مقاطع مختلف از خود حضرت نقل شده، فهميده ميشود كه این حرکت مصداق «امر به معروف و نهی از منکر» است. عرض کرديم كه یکی از شرایط وجوب امر به معروف و نهی از منکر این است که احتمال تاثیر وجود داشته باشد. شرط دیگر اين است كه خوف ضرر نباشد؛ ضرر هم اَعمّ از ضرر مالی، عِرضی و جانی است. همچنين گفته شد كه از خود حضرت به طور متواتر نقل شده که ایشان میفرمود سرانجام این حرکت قتل و شهادت است و اين، مصداق بارز ضرر جانی است. در جلسات گذشته به شُبهه «عدم تأثیر» در حركت امام حسين(علیهالسلام) جواب دادم و بعد وارد بحث «ايمني از ضرر» شدم.
جلسه گذشته عرض کردم که از نظر مبانی فقهی، شرط «ایمنی از ضرر» مطلق نیست. همچنین گفته شد که ما غیر از ضرر مالی، عِرضی و جانی، ضرر دیگری هم داریم كه «ضرر ديني» است. البته ضرر دینی بر دو قسم است؛ یکوقت میگوییم «ضرر به دين شخص» ميخورد و یکوقت ميگوييم «ضرر به اصل دین» ميخورد. اینها دو قسم متفاوت هستند. گاهی ضرر ممكن است مربوط به شخص باشد؛ یعنی شخصی آمر به معروف و ناهی از منکر از نظر دینی ضرر میبيند. امّا گاهی ممكن است ضرر مربوط به خود دين باشد؛ یعنی در نتیجه ترک نهی از منکر، اصلِ دین ضربه میخورد.
منكرات خاص
در اینجا من مطلبي را عرض کنم که البته در گذشته هم به آن اشاره کردهام. منكرات از دیدگاه شارع با يكديگر تفاوت دارند؛ يک سنخ از منکرات از اموری هستند که شارع اهتمام زیادی دارد که اینها واقع نشوند. ما نسبت به این نوع از منکرات نمیتوانیم بگوییم كه ادلّه «لاضرر» یا «لاحرج» یا «تقیّه» بر ادلّه نهی از منکر حاکم هستند. رواج و شیوع این نوع از منکرات موجب ضرر به اصلِ دین میشود و لذا جایی برای ادلّه «لاضرر» و امثال آن باقی نمیماند و هيچ حکومتی هم در کار نیست.
انواع ضرر به دين
ضرر به دین را میتوانیم در شاخههای گوناگون بررسی کنیم. نوع اوّل این است که سکوت کردن در مقابل منکر و انکار نکردن آن در یک موقعيّت، موجب شود که اسلام و خود دین هتک شود و ضرر ببيند. نوع دوم آن است که این سکوت موجب شود که اعتقادت دینی در جامعه اسلامی تضعیف شود. این هم ضرر به اصل دین و ضرر به دین جامعه و مردم است؛ یعنی ضرر دينيِ شخصی نیست. نوع سوم جایی است که خوف آن باشد که اين سكوت موجب گردد که كساني منکر را در سطح جامعه مسلمین، معروف جلوه دهند و معروف را به عنوان منکر معرفی کنند. یعنی سکوت در برابر منکر سبب شود که مجموعه احکام هتك شده و دستورات شرعي جابهجا شود. اگر خوف این باشد كه معروف را منکر جلوه دهند يا منکر را معروف جلوه دهند، خود اين عمل منکر است و بايد از آن نهي كرد. نوع چهارم، مسأله جرأت است. اگر در جايي خوف اين باشد كه سکوت در برابر منکر موجب شود که کسانی كه با اسلام دشمنی دارند جرأت پیدا کنند، اینجا هم ضرر و هتك، متوجّه خودِ دين است. مثلاً اگر به واسطه سكوت در برابر یک منكر، كساني كه با اسلام دشمنی دارند، جرأت مقابله با اسلام را پیدا کنند، این هم از مصادیق ضرر به اصلِ دین است.
در تمام این موارد، سکوت در مقابل منکر جایز نیست و خوف از ضرر شخصی نمیتواند مانع نهی از منکر شود. در نوع اوّل بحث «اسلام» بود؛ بحث در نوع دوم، ضربه به بُعد اعتقادات اسلامی بود؛ در نوع سوم، تهديد مجموعه احكام مطرح بود و در نوع چهارم، جرأت دادن به دشمنان اسلام مطرح شد. در تمام این موارد، دیگر ایمنی از ضرر مطرح نيست و با وجود خوف از ضرر هم باید نهی از منکر کرد.
سكوت در مقابل منکر يعني امضای منکر
چه بسا بتوانیم تمام این موارد را تحت یک عنوان بیاوریم و بگوییم سکوت در مقابل منکر، موجب امضای منکر میشود. منکر هم نسبت به خود دین در این شاخهها مطرح است و در این موارد ضرر به دین میخورد؛ چه ضرر به نفس اسلام، چه هتك عقاید متدیّنین، چه تبديل منکر به معروف، چه جرأت دادن به دشمنان و زمینه را براي دشمن فراهم کردن. در اینجا نفسِ منکر، از منکراتی است که شارع به هیچ وجه راضی نیست که در جامعه واقع شود و لذا قاعده «لاضرر» و امثال آن نمیتواند حاکم بر این حکم باشد.
گرچه اینها مباحثی است که در علم فقه مطرح است، امّا من این نکته را عرض کنم كه امر به معروف و نهی از منکر، مسلّماً از واجبات است و از واجبات ضروری اسلام هم هست. این را بدانید که اگر کسی منکر وجوب امر به معروف و نهی از منکر شود، چون این حرف در واقع، به انکار رسالت منتهی میشود و چنین کسی کافر است. مثل کسی که منکِر وجوب نماز شود؛ چنین کسی چون ضروریّات دین را انكار كرده، كافر شده است. وجوب امر به معروف و نهی از منکر هم یک حکم شرعی و از ضروریّات اسلام است و منکِر آن، با توجه به عواقبش کافر است. اين مسأله در رسالهها هم هست. از جمله امام; در تحریرالوسیله میگویند امر به معروف و نهی از منکر از ضروریّات دین است.[2]
نهي از منكر واجب توصّلی است
از طرف دیگر، قصد قُربت در امر به معروف لازم نيست. به این مسأله توجه کنید! یعنی اصلاً لازم نیست آن کسی که دارد امر به معروف و نهی از منکر میکند، قصد قُربت کند. یعنی این خودِ عمل است كه واجب است؛ لذا از اعمال تقرّبی نیست. واجبات بر دو گونهاند؛ بعضی از واجبات « تقرّبی» هستند. یعنی باید قصد قُربت کنی تا تكليفت را انجام داده باشي؛ مثل نماز، روزه، زکات و خمس. بعضی واجبات هم «توصّلي» هستند؛ یعنی نيّت در انجام آنها شرط نيست؛ مثل ازاله نجاست از لباس يا لزوم وفاي به عهد.
امر به معروف و نهی از منکر هم از واجبات توصّلی است و قصد قُربت در آن شرط نیست. بله، اگر کسی قصد قُربت هم داشته باشد، ثواب و اجر عملش بیشتر میشود؛ ولی قصد قُربت لازم نیست. جهتش هم اجمالاً این است که شارع مقدّس، وقوع این عمل منکر را مبغوض ميدارد و دوست ندارد كه اين عمل، در خارج واقع شود و میخواهد جلوی وقوعش را بگیرد. لذا دليل تشريع حكم وجوب امر به معروف و نهي از منكر، «قلع ماده فساد» است. یعنی آنچه برای شارع مهم است این است که این منکر در جامعه واقع نشود؛ لذا حتّی بدون قصد قُربت هم واجب است که جلوی تحقّق آن گرفته شود.
نهي از «منكر خاص» بر عهده «اشخاص خاص»
گفتيم گاهي منكر، ضرر به اصل دین میزند؛ وظیفه اصلی نهي از اين نوع منکرات بر عهده اشخاص خاصّي است که احكام نهي از منكرشان هم با ديگران تفاوت دارد. این وظیفه سنگیني است که بر عهده کسانی است که در جامعه، وجاهت دیني دارند؛ کسانی مانند ائمه(علیهمالسلام) که رؤسای مذهب هستند؛ یعنی کسانی که در اجتماع، چهره مروّجُالاحكامي دارند، هنگام وقوع این نوع از منکرات در جامعه، وظیفه سنگینتری بر عهده دارند. يعني نوک تیز این پیکان، به سمت عُلما است. نهی از آن منکري که به دين ضربه ميزند، كار اينها است و اینها بايد پای این مسؤولیت بایستند.
در اینجا دو مطلب در ربط با آن دو شرط مطرح است. اوّل از جهت شرط «احتمال تأثیر»، باید توجه داشت که از نظر فقهی وجوب امر به معروف و نهي از منكر اين گروه، در مواجهه با چنين منكري كه متوجه اصل دين است، به هيچ وجه ساقط نميشود؛ چه اثر كند و چه اثر نکند. چه الآن اثر داشته باشد و چه اثر فعلی نداشته باشد، ولي در آینده اثر داشته باشد، بايد امر به معروف و نهي از منكر انجام شود. یعنی هرچند اثر استقبالی داشته باشد، باز «اثر» است و شرط وجوب نهی از منکر فراهم است و لازم نیست كه اثر فعلی داشته باشد.
مطلب دوم از جهت شرط «ایمنی از ضرر» است. در راه نهی از چنين منكري كه به دين ضرر ميزند، هر ضرری از آن ضررهای سهگانه مالی، عِرضی و جانی هم که متوجه اینها شود، باز هم مانع نهي از منكر نميشود؛ اگر اموالش را ببرند و غارت کنند، آبرويش را ببرند و حرمتش را هتک كنند و يا حتّی اگر او را بکشند، باز هم نهي از منكر واجب است و از او ساقط نميشود. پس آن جایی که منکر ضرر به دین داشته باشد، يا موجب تضعیف اعتقادات مسلمانان شود، یا احکام شرعی را تهدید کند و باعث شود که معروف را منکر و منکر را معروف جلوه دهند و يا سبب شود که دشمنان جرأت پیدا کنند، این چهرههای شاخص و رؤسای مذهب باید به هر قيمتي وارد میدان شوند و جلوی منکر بایستند.
امّا اگر اینها وارد عمل نشوند، سکوت اینها مجمع دو عنوان است؛ هم مصداق ضرر دینی برای خودشان است و هم ضرر به اصل دین است. امّا راجع به ضرر دینی برای خودشان، جلسه گذشته گفتم که چون عملی که بر او واجب بوده را ترك كرده پس گناه كرده است و به دین خودش ضربه زده است. راجع به ضرر به اصل دين هم چون او مسؤول بوده و با این حال سکوت کرده، سکوت او در مقابل منکر به معنای رضای او است و با اين كار ضربه به دین هم زده است.
وجوب اظهار عِلم و مقابله عالمان با منكر
من حالا بعضی روایاتی که در باب بدعت آمده است را میخوانم تا مطلب روشن شود. ما روایات متعددی داریم که در باب بدعت وارد شده است. یک روایت از پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است که حضرت فرمودند: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ».[3] آنگاه که در سطح جامعه بدعت ظاهر میشود و میخواهند آنچه را که از اسلام نيست به نام اسلام به خورد مردم دهند، بر عالم واجب است که علمش را اظهار کند؛ پس اگر نکرد، لعنت خدا بر او باد.
در روایتی که من در وسائلالشیعه ديدم، در «باب وجوب اظهار علم در هنگام ظاهر شدن بدعت» در ابواب امر به معروف و نهي از منكر آمده است: «عَنِ الصَّادقِین» که مراد از این تعبیر، همه ائمه اطهار(علیهمالسلام) هستند.[4] يعني اين حديث از همه حضرات ائمه(علیهمالسلام) منقول است که میفرمودند: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْإِيمَانِ».[5] این روایت هم تقریباً نظیر همان روایت قبلي است؛ با این تفاوت که میفرماید اگر عالم به هنگام ظهور بدعتها علمش را ظاهر نكرد، نور ایمان از او سلب میشود.
ما در اين رابطه روایات بسیاري داریم. مثلاً در روایتي در ذیل آیه شریفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»،[6] آمده است كه علی(علیهالسلام) فرمودند: «أَنَّ الْمُرَادَ بِالْآيَةِ الرَّجُلُ يُقْتَلُ عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ».[7] یعنی مراد این آيه كسي است كه براي امر به معروف و نهي از منكر كشته شود. البته آيه شریفه راجع به همان گروه خاصّي است که وظیفه حفظ اصل دین در درجه اوّل متوجه آنها است.
نكوهش عُلماي ساكت و محافظه كار
روایتی از حسین(علیهالسلام) است كه حضرت میفرماید: «اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ»؛ منظور از اَحبار علمای یهود است. حضرت میفرماید اي مردم، از موعظه خداوند به دوستانش پند گيريد كه او از اَحبار به بدي و زشتي ياد كرده است. «إِذْ يَقُولُ لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ»؛ آنجا که خداوند میفرماید چرا علمای يهود و متدينين آنها، از گفتههاي گناهآلود نهی نمیکنند؛ اینها که میگویند ما خداشناس هستیم، چرا از این اعمال ناروا نهي نميكنند؟ «وَ قَالَ لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِلَى قَوْلِهِ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ»؛ خدا اينها را لعن فرمود و عمل بدشان را نكوهش كرد؛ چرا كه آنها گناه و فساد را از اهل ظلم ميديدند، ولي آنها را نهي نميكردند.
بعد حضرت در ادامه به علّت سکوت عُلمای یهود در برابر وقوع منکرات در جامعه اشاره دارند و میفرمایند: «رَغْبَةً فِيمَا كَانُوا يُنَالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ»؛ یعنی اینها سکوت کردند، چون به آنچه در دست ظالمان بود طمع داشتند و يا میترسیدند که نکند برای آنها پاپوشی درست کنند. «وَ اللَّهُ يَقُولُ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»؛ حال آن كه خداوند فرموده «از مردم نهراسيد و از من بترسيد» و فرموده «مومنان بعضي بر بعض ديگر ولايت داشته و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند». «فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّيَتْ وَ أُقِيمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ كُلُّهَا».[8] خداوند مسأله را با امر به معروف و نهي از منكر شروع كرده است؛ چون ميدانسته است كه به واسطه عمل به آن، تمام واجبات ادا شده و احكام الهي پابرجا خواهد ماند. غرض من این بود که حضرت در اینجا میفرماید اگر میبینید خداوند عُلماي آنها را نکوهش میکند، برای این است که اینها امر به معروف و نهي از منكر نمیکردند.
از علی(علیهالسلام) هم در یکی از خطبههایشان نقل شده كه ایشان فرمودند: «فَإِنَّهُ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَيْثُ مَا عَمِلُوا مِنَ الْمَعَاصِي وَ لَمْ يَنْهَهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَنْ ذَلِكَ وَ إِنَّهُمْ لَمَّا تَمَادَوْا فِي الْمَعَاصِي وَ لَمْ يَنْهَهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَنْ ذَلِكَ نَزَلَتْ بِهِمُ الْعُقُوبَاتُ فَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَمْ يُقَرِّبَا أَجَلًا وَ لَمْ يَقْطَعَا رِزْقاً».[9] همانا گروهي پيش از شما هلاك شدند؛ از آنجا كه گروهي گناه ميكردند و ربّانيون و اَحبار که دانشمندان و عُلمای دینی بودند، آنها را از كارهاي زشت منع نميكردند؛ تا آن كه عِقاب الهي بر آنها فرود آمد. پس شما امر به معروف كنيد و نهي از منكر کنید و بدانيد كه اين كار نه مرگ را نزديك گردانيده و نه روزي را قطع ميكند.
جمعبندی مطلب این میشود كه وظيفه حفظ دین در درجه اوّل بر عهده عُلمای دین و رؤسای مذهب است. حفاظت از اسلام، حفاظت از اعتقادات مسلمين، حفاظت از احكام اسلامي و ممانعت از نفوذ دشمنان اسلام، اين امور به عهدهي عُلماي مذهب است؛ چه نهي از منكر ايشان اثر فعلي داشته باشد، چه نداشته باشد؛ چه ایمنی از ضرر داشته باشند و چه نداشته باشند.
اولويّت امام براي مقابله با منكر خاصّ
من در جلسات گذشته از حسين(علیهالسلام) اين دو جمله را از حضرت نقل کردم كه فرمود: «أنَا أولَی بِنُصرَةِ دِینِ اللهِ وَ إعزَازِ شَرعِهِ وَ الجِهَادِ فِی سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللهِ هِیَ العُلیَا». چرا حضرت فرمود من براي نصرت دين خدا و عزيز كردن دين او و جهاد براي بلند داشتن كلمةالله اولی هستم؟ علّتش همين مطلبی است كه در این جلسه عرض کردم. در روایت ديگری حضرت فرمودند: «وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّه».[10] اينكه حضرت ميفرمايد من نسبت به اين امر «اَحقّ» و «اولی» هستم، به اين جهت است كه حفظ دین خدا وظيفه او است. در اينجا دیگر نیاز نیست که نهي از منكر اثر فعلي داشته باشد؛ حتّی ایمنی از ضرر مالي، جاني و عرضي هم مطرح نیست؛ بلکه با علم به ضرر هم باید قیام کرد و در مقابل منکر ایستادگی کرد. جلسه گذشته رواياتی را خواندم كه میفرمود بايد همه چيز فداي دين شود.
امام حسين(علیهالسلام) هم بر طبق موازين ظاهري شريعت عمل ميكرد. لذا ما همانند بعضی که در مواجهه با قیام امام حسین(علیهالسلام) نتوانستهاند شُبهات را جواب دهند عمل نمیکنیم. اینها مجبور شدهاند دايره مفهوم امر به معروف و نهي از منكر را توسعه دهند و بگویند كار امام حسين(علیهالسلام) امر به معروف بوده ولي از نظر فقهي داراي شرايط نبوده است! امّا ما این حرف را نمیزنیم؛ بلکه معتقدیم حرکت حضرت کاملاً منطبق بر موازین ظاهری شریعت انجام شده و حقیقتاً مصداق فقهی امر به معروف و نهی از منکر است. به اين معنا كه میگوييم حركت حضرت از اوّل تا آخر تماماً بر طبق موازين شرعي و فقهی بوده است.
شيخ فضل الله نوري و ایستادگی تا پای جان
لذا ما در طول تاريخ هم ميبينيم که آن عُلما و فُقهایی كه اهل فضل بودهاند، همه به اين مسأله توجه داشتهاند كه لازم نيست نهي از منكر در چنين موقعيّتي که دین در خطر است، اثر فعلي داشته باشد و يا ضرر كذايي نداشته باشد تا واجب باشد. حالا من جملاتي را از تاريخي كه به ما نزديك است ميخوانم تا ببینید چهطور عُلمای ما برای حفظ دین در مقابل منکر تا پای جان ایستادگی کردند. اين جملات را در كُتُب مختلف تاريخ مشروطيت و تاریخ معاصر آوردهاند و میتوانید مراجعه کنید.
در تاریخ ثبت است که مرحوم شيخ فضلالله نوري به حرم حضرت عبدالعظيم حسني ميروند و در آنجا تحصّن ميكنند. يكي از حاضران در محضر ايشان میگوید شما خودتان گفته بوديد كه من از اوّل ميدانستم و قطع داشتم كه ايستادگي در مقابل اين سيل بنيانكَن نتيجه ندارد. با وجود این، شما چرا خروج كرديد؟ شيخ دستي به محاسنش كشيد و گفت من تا آخرين لحظات عمر، اين مقابله را ادامه خواهم داد تا اگر صد سال بعد بعضي از مسلمانان در قعر زير زمينها و سردابها دور هم جمع شوند و با كمال ترس، درد دل كنند و بگويند «صد سال قبل علماي شيعه دست به دست هم دادند و ريشه اسلام را كندند»، لااَقل يكي بگويد «يك آخوند طبرسي و مَن تَبَع او مخالفت كردند»! آري، براي همين با اینکه قطع دارم حرکت من بینتیجه است و اثر فعلی ندارد، باز هم ایستادگی میکنم. مگر شهداي كربلا نميدانستند که در مقابل آن همه قدرت نميتوانند مقاومت كنند؟ شيخ فضلالله فقيه است و ميداند اثر فعلي مهم نيست. نهي از اين منكر وظيفه شرعي او است. اثر فعلی ندارد كه نداشته باشد! اثر فعلي نميخواهد. میگوید اگر صد سال بعد چنين و چنان شود، همین حجّت کافی است که من امروز ایستادگی کنم. يعني اثر استقبالي كافي است.
بله، به او پيشنهاد ميكنند بيا اين كار را بكن يا آن كار را بكن تا جان سالم به در ببری! امّا شيخ در جواب ميگويد: «فرضاً مرا نكشتند و در دنيا ماندم و دو سه خروار گندم هم خوردم! آخر چه؟! پس بهتر است که انسان به شرافتمندي بميرد». يكي از همان فلانالدّولهها هم ميرود پيش شيخ و به ايشان ميگويد دستهاي معيّني در كار است كه شما را دستگير كنند. ایشان ميگويد فلاني آمده و به من ميگويد دستهاي معيّني در كار است كه مرا دستگير كرده و به دار آويزند؛ مصلحتانديشي ميكند كه من هم پناهنده به يكي از اين دُوَل انگليس يا روس شوم. امّا من پس از اداي عبارتِ او مقداري خنديدم! من از كشته شدن خود بياطلاع نيستم و نميترسم و پناهنده به هيچ كس غير از خدا نميشوم.
بعد میفرماید همين فلانالدّوله به من ميگويد بيرق فلان دولت را بالاي در خانهات بزن تا سالم بماني. آخر چهطور ممكن است صاحب شريعت به من كه يكي از مبلّغين احكام آن هستم، اجازه فرمايد كه پناهنده به خارج از شريعت شوم؟ مگر قرآن نخواندهايد؟ جزء محكمات قرآن است كه ميفرمايد: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً».[11] مگر آيه «لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياء»[12] را فراموش كردهايد؟ من راضي هستم كه صد مرتبه زنده شوم و مسلمين و ايرانيان مرا مُثله و قطعهقطعه كنند و بسوزانند، امّا پناهنده به اَجنبي نشوم و بر خلاف امر شارع مقدس اسلام رفتار نكرده باشم.
همان آقا ميگويد در خلوت به شيخ گفتم قطعاً پيشرفت با مِليّون خواهد بود؛ لذا بهتر اين است كه يا با اينها بسازيد يا خود را به مأمني رسانيد كه از رعد و برق آشوب در امان بمانيد. شيخ در جواب گفت من در ابتدا طرفدار مشروطيت بودم؛ امّا بعد مُلتفت شدم كه اين نغمه، نغمه بيگانه است و هرگز برايم آشنا نيست. لذا عقيده ديانتي، فوراً مرا باز داشت و از رفقا گسيختم و در منزل خود منزوي شدم. امّا اينكه گفتي خود را به مأمني برسانم، هر چه فكر ميكنم اين هم براي من به صلاح نيست. سفارتخانههاي فرنگ؟! آن هم براي يك عالم اسلامي؟! ننگ مي دانم كه در تاريخ كفر و اسلام بنويسند يك نفر از عُلماي اسلام، پس از هفتاد سال خدمت به اسلام و عالم اسلاميّت، از ترس مرگ پناهنده به سفارتخانه فرنگ شد. براي من مرگ از اين تحرّر خوشتر است.
حسین(علیه السلام) به وظیفه شرعیاش عمل کرد
امام حسين(علیهالسلام) هم خوب ميدانست كه اقدامش اثر فعلي ندارد. خودش از اوّل اِخبار كرد كه آخر كار از نظر ظاهری چه اتفاقی میافتد. با این حال، وظیفه شرعی حضرت این بود که قیام کند. چون ريشه اسلام داشت كنده ميشد. بنابر این جایی برای اين حرفها نبود که بگویند چون شرط «ایمنی از ضرر» یا «احتمال تأثیر» فراهم نیست، پس سکوت میکنیم. نخیر، اصل دین در معرض خطر بود و حفظ اسلام وظیفه شرعی حضرت بود. در دوران قبل از يزيد، حكّام بعد از وفات پيغمبر اكرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) حداقل ظواهر اسلام را حفظ ميكردند. امّا در زمان یزید كار به جايي رسيد كه داشتند اصل دين را بر ميداشتند.
يزيد كسي است كه آخر کار وقتي از نظر ظاهری پيروز شد، آنچه را كه از ابتدا در درونش بود، رسماً اعلام كرد و خيلي صريح گفت: «لَعِبَت هَاشِمُ بِالمُلكِ فَلَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحيٌ نَزَل؛ لَيتَ أشيَاخِي بِبَدرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأسَل».[13] میگوید پدران من بيايند و ببينند و دستمريزاد هم به من بگويند كه ريشه كار را كندم. بنابر این، مسأله اين بود که اصل و اساس دین در معرض خطر نابودی قرار گرفته بود. لذا امام حسين(علیهالسلام) نهي از منكر كرد، وظيفه شرعياش همین بود، بر طبق موازين فقهی هم عمل کرد، اثر فعلي هم نميخواست، هر چه هم در این حرکت پيش ميآمد اهمیّت نداشت. پس همه جهات شرعي در قيام امام حسين(علیهالسلام) لحاظ شده بود.
در راه وظیفه، باكي از مرگ نيست
يك روايت بخوانم كه درباره حُرّ است. بعد از آن كه حضرت با حُرّ ملاقات ميكنند، او ميگويد كه من مأمورم از شما جدا نشوم. وقتی حضرت راه ديگري را در پيش گرفتند و به سمت كربلا حرکت کردند، حُرّ هم که با افرادش در کنار حضرت ميآمد، به امام حسين(علیهالسلام) گفت: «إِنِّي أُذَكِّرُكَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ»؛ من بهخاطر خدا به تو مطلبي را ميگويم و تذكري ميدهم. «فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ»؛ من یقین دارم که اگر بجنگي، کشته خواهی شد. «فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي»؛ حضرت به او میگوید آيا من را از مرگ ميترساني؟! تو خيال كردهاي كه من خودم این چیزها را نميدانم؟!
بعد حضرت میفرماید: «وَ هَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونِي وَ سَأَقُولُ كَمَا قَالَ أَخُو الْأَوْسِ لِابْنِ عَمِّهِ وَ هُوَ يُرِيدُ نُصْرَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَخَوَّفَهُ ابْنُ عَمِّهِ وَ قَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ»؛ یعنی جواب من به سخن تو مانند جواب همان كسي است که آمد تا پيغمبر را ياري كند و پسر عمويش او را ترساند که اگر بروی کشته خواهی شد؛ او اينطور جواب داد كه: «سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِما».[14] از مرگ باكي نيست، در صورتي كه مسير، مسير وظيفه و حق باشد. در راه وظيفه هر چه ميخواهد بشود، بشود!
ایستادگی ابوالفضل(علیهالسلام) در راه دین
شب عاشورا حسين(علیهالسلام) در جمع اصحاب خطبهای ميخواند؛ بعد هم ميگويد سياهي شب را مثل يك مَركب راهوار بگيريد و برويد! حتّي ميگويد دست زن و بچه مرا هم بگيريد و برويد. امّا با این حال وظيفه آنها اين بود كه بایستند و تا آخرین نفس جان امام را حفظ كنند. در بعضي از نقلها آمده که عدهاي از اصحاب براي اظهار وفاداري بلند شدند. اوّلين كسي كه بلند شد، ابوالفضل(علیهالسلام)، برادر حسين(علیهالسلام) و پسر علي(علیهالسلام) است. او هم در همين دامنهای پاک بزرگ شده است. حسين(علیهالسلام) به حُرّ گفت: «أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي»؛ آیا من را از مرگ ميترساني؟! ابوالفضل(علیهالسلام) هم بلند ميشود و به برادرش ميگويد: «نَفْعَلْ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ»؛ برويم؟! براي چه برويم؟! برويم که بعد از شما زنده بمانيم؟! «لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً».[15] خدا يك چنين روزي را به ما نشان ندهد كه من باشم و تو نباشي!
این روحیه و ایستادگی تنها در مقام حرف نبود؛ ببينيد در روز عاشورا ابوالفضل(علیهالسلام) چه كرد! او ميداند كه مولايش حسين(علیهالسلام) است و لذا مطيع او است. در نقلي كه مجلسي; آورده و در نقلهاي ديگر دارد: «فَلَمَّا رَأي العَبَّاسُ وَحدَةَ أخِيهِ الحُسَين»؛ وقتي كه ابوالفضل(علیهالسلام) تنهايي برادرش را ديد، آمد خدمت برادر و عرض كرد: «هَل لِي مِن رُخصَة»؛ اجازه ميدهيد من به ميدان بروم؟ معلوم ميشود كه آن وقتي بوده است كه تمام اصحاب و حتّی بنيهاشم شهيد شده بودند.
در مقاتل مینویسند: «فَبَكَي الحُسَينُ بُكَائاً شَدِيداً»؛ حسين(علیهالسلام) شروع كرد هايهاي گريه كردن و به او اذن میدان نداد. فرمود: «يَا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي»؛ برادر جان، تو علمدار مني. «وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي»؛ اگر بروي سپاهم از هم ميپاشد. ابوالفضل(علیهالسلام) به حسين(علیهالسلام) عرض كرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»؛ برادر، دیگر دلتنگ شدهام. «وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ»؛ اصلاً از زندگي بيزارم. حسين(علیهالسلام) به او ميفرمايد: «إنْ كنْتَ لَا بُدَّ مِنْ ذلِكَ فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ». حال که چنین است، برو براي اين بچهها مقداري آب تهيه كن. ابوالفضل(علیهالسلام) ابتدا دشمن را موعظه و نصيحت كرد. وقتی دید فايدهای ندارد، برگشت؛ مشكي برداشت و نيزهاي و به سمت شريعه رفت.
درباره اين كه چرا به ابوالفضل(علیهالسلام) سقّا ميگفتند، من اينطور ديدهام كه مخصوص اين آب آوردن در روز عاشورا نيست. در كُتُب مقاتل ديدهام كه جهتش اين بوده که از روز هفتم كه آب را بستند، تا روز عاشورا چند بار سپاهيان حضرت حمله كردند و مقداري آب آوردند و يا زمين را كندند و چشمهای پيدا شد و كمي آب به دست آمد. امّا وقتي كه آب را بين اصحاب تقسيم ميكردند، ابوالفضل(علیهالسلام) سهم خودش را نمينوشيد. او سهمش را كنار ميگذاشت و هر وقت بچهها «العطش العطش» ميگفتند، به آنها يك مقدار آب ميداد. من در بعضي از مقاتل اينطور ديدهام كه اصلاً اينكه ميگويند «سقّا» از القاب ابوالفضل(علیهالسلام) است براي اين است، نه آب آوردن از شريعه که در روز عاشورا اتفاق افتاد.
به هر حال ابوالفضل(علیهالسلام) وارد شريعه شد. اوّل دستش را زير آب برد و به سمت دهانش بالا آورد. امّا نوشتهاند: «فَذَكَرَ عَطَشَ الحُسَين(علیهالسلام)»؛ به یاد تشنگی برادر افتاد؛ آب را روي آب ريخت و مشك را پر از آب كرد و سوار مركب شد و حركت كرد. در بين راه كه ميرفت خبيثي حمله كرد و دست راست ابوالفضل(علیهالسلام) را هدف قرار داد. كاري كرد كه ابوالفضل(علیهالسلام) صدايش بلند شد: «وَ اللهِ إنْ قَطَعْتمُ يَمينِي إنّي اُحَامِي أبَداً عَن دينِي».[16] اگر دستم را هم جدا كنيد، من دست از دينم بر نميدارم؛ من همچنان از دينم حمايت ميكنم. بند مشك را به شانه سمت چپ انداخت. به سمت خيام ميآمد كه خبيث ديگري آمد و دست چپ را هدف قرار داد. دارد ابوالفضل(علیهالسلام) بند مشك را به دندان گرفت. مشك را روي پايش گذاشته بود و مراقبت ميكرد كه اين آب را هر طور که هست، به خيمهها برساند. در اين بين، تيري آمد و به مشك خورد و آب سرازير شد... مينويسند: «فَوقَفَ العَبَّاسُ»؛ عبّاس(علیهالسلام) ايستاد و ديگر حركت نكرد.
اينجا بود كه خبيثي آمد و با عمود آهنين كاري كرد كه ابوالفضل(علیهالسلام) از مَركب به زمين افتاد... صدايش بلند شد: «يَا أخَاه أدرِك أخاك»؛ برادر، برادرت را درياب! حسين(علیهالسلام) به سرعت آمد و خودش را به برادر رساند. سر عبّاس(علیهالسلام) را هم مثل بقيه شهدا به دامن گرفت. ابوالفضل(علیهالسلام) نگاهي به چهره برادر كرد و از او سؤالي پرسيد. گفت: «يَا أخَاه مَا تُرِيد»؛ برادر، حالا ميخواهي چه كار كني؟ حسين(علیهالسلام) گفت ميخواهم تو را به خيمهها ببرم. ابوالفضل(علیهالسلام) گفت مرا به خيمهها نبر؛ من به بچهها وعده آب دادم؛ من به سكينه وعده آب دادم... لذا وقتي حسين(علیهالسلام) به خيمهها برگشت، دخترش سكينه جلو آمد و به پدر گفت: «يَا أبَه أينَ عَمِّيَ العَبَّاسُ»؛ بابا، بگو عمويم عباس كجا است؟.../ح
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71
[2]. تحريرالوسيلة، ج1، ص 462: «الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر؛ و هما من أسمى الفرائض و أشرفها، و بهما تقام الفرائض، و وجوبهما من ضروريات الدين، و منكره مع الالتفات بلازمه و الالتزام به من الكافرين».
[3]. الكافي، ج 1، ص 54
[4]. اگر گفته شود: «عَنِ الصادقَین»، مراد امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام)) است. امّا اينجا گفته است: «عَنِ الصادقِین»؛ چون در ادامه روایت میگوید: «اِنِّهُم قَالُوا». یعنی از این ضمیر جمع معلوم ميشود كه اين روايت حداقل از سه امام نقل شده است.
[5]. وسائلالشيعة،ج 16، ص 271
[6]. سوره مبارکه بقره، آيه 207
[7]. وسائلالشيعة، ج 15، ص 143
[8]. وسائلالشيعة، ج 16، ص130
[9]. الكافي، ج 5، ص 57
[10] . بحارالأنوار، ج 44، ص 382
[11]. سوره مبارکه نساء، آيه 141
[12]. سوره مبارکه مائده، آيه 51
[13]. اللهوف، ص 181
[14]. بحارالأنوار، ج 44، ص 378
[15]. بحارالأنوار، ج 44، ص 392
[16]. بحارالأنوار، ج 45، ص 40
|