أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین؛أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب[1].
* مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به اعانه به برّ و تقوی و عدم اعانه به اثم و عدوان بود و در جلسات گذشته هم تعاون را معنی کردیم و هم برّ و تقوی را و هم اثم و عدوان را؛ همچنین در باب ادلّهای که برای قُبح اعانه و مساعدت کردن بر عمل خلاف، ناروا و حرام شرعی اقامه شده است این را عرض کردم که هم دلیل عقلی (یعنی عقل فردی مستقل) حاکم بر قبح این کار است و هم از دیدگاه قوانین عرفیه جزائیه اینطور است که شرکت در جرم یا مساعدت در جرم با علم به اینکه خلاف است و جرم، محکوم و قبیح است؛ حالا چه قصد کمک داشته باشد برای اینکه او برسد به عمل خلاف چه قصد نداشته باشد و چه آن شخصی که به او کمک میشود اراده فعلیه نسبت به آن عمل خلاف داشته باشد و چه نداشته باشد، ولی کمک کننده بداند که او بعداً سوء استفاده خواهد کرد.
* عدم پذیرش همه مصوبات عقلائیه از ناحیه دین
در جلسه گذشته صُوَر مختلف مسأله را عرض کردم؛ فقط در این جلسه میخواهم تذکری بدهم و آن درباره «حکم عُقلایی» است. ما فرق میگذاریم بین حکم عقل مستقل و حکمی که به اصطلاح به آن میگویند حکم عُقلایی یا به تعبیر امام(رضوان الله تعالی علیه)، «قوانین جزائیه عرفیه صرف نظر از دین». فرق بین این دو در این است که حکم عقل مستقل در منطقه شرع حجّت است و در این شبههای نیست؛ امّا بحث در این است که آیا این مصوبات عُقلائیه یا بناء عقلاء هم در منطقه شرع حجّت هستند یا نه؟[2] میگویند، اینطور نیست که شارع همه اینها را پذیرفته باشد؛ بلکه بخشی از آن را نپذیرفته و صراحتاً ردّ هم کرده است. جواب این است که شارع برخی از مصوبات عقلائیه را پذیرفته و امضاء کرده است و برخی را هم نپذیرفته است. یعنی احکامی را که عقلاء در منطقه خودشان تصویب میکنند و حتی به آن عمل میکنند و اصطلاحاً به آن «سیره عُقلائیه» یا «بناء عقلاء» یا «عقل جمعی» و «خرد جمعی»
دو مثال
یکی دو تا مثال هم میزنم تا بحث روشن شود؛ مثلاً مسأله ربا در بین همه محیطهای عقلاء یکی از مصوبات عقلائیه است. در صدر اسلام هم خیلی فروان بوده و یک چیز جدیدی نیست و چه بسا اصلاً محور یک سنخ از تبادلات تجاری بوده و الآن هم هست. این از مصوبات آنها است که هم سیره عقلائیه بر آن است و هم بناء عقلاء؛ امّا شارع آمده و بالصّراحه آن را ردّ کرده است: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا».[3]99 درصد کشورها جایزاست؛ شُربش هم جایز است و به این هم میگویند «خرد جمعی»؛ امّا اسلام بالصّراحه میگوید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».[4] این آیه بر خلاف کسانی که «خرد جمعی» را مطرح میکنند تا «دیانت جمعی» را بکوبند و نابود کنند، خرد جمعی را میکوبد. این آیه با صراحت خرد جمعی را ردّ میکند. امثال این هم زیاد داریم؛ مثلاً مشروبات الکلی که شاید بتوان گفت خرید و فروش آن در محیطهای عُقلایی بیش از
دخالت تمایلات نفسانی در مصوّبات عقلاء
اما سرّ اینکه شارع این کار را کرده و بخشی از مصوبات عقلائیه را نپذیرفته است چیست؟ سرّش این است که عقلِ مستقلِ منفرد آلودگی ندارد، ولی این بناهای عُقلایی اصلاً مربوط است به بُعد مادی و زندگی دنیوی انسان ها و لذا تمایلات نفسانی در آن دخالت دارد و چون آلوده به تمایلات نفسانی است، خالص نیست و به همین دلیل است که شارع بعضی از این مصوبات عقلائیه را ردّ کرده است.
یک مثال خیلی ساده میزنم تا فرق آنجایی که عقل در احکامش خالص است با جایی که تمایلات نفسانی دخالت میکند روشن شود؛ مثلاً شما دو نفر را میبینید که با هیچکدام از اینها هیچ رابطه و پیوندی ندارید، نه پیوند رفاقتی، نه خویشاوندی، نه... با هیچکدامشان هیچ آشنایی ندارید؛ حالا یکی از اینها جلوی روی شما میخواهد دیگری را بکشد و این را هم میدانید که او هیچ جُرمی هم ندارد و آن شخص از روی گردنکلفتی میخواهد او را بکشد.اینجا عقلت چه حکم میکند؟ بدون تأمّل میگوید این کار ظلم است. آیا عقل این را نمیگوید؟ عقلی که آلودگی ندارد همین را میگوید، که ما اسمش را میگذاریم عقلِ خالصِ مستقل و شرع هم میگوید من حکم این را قبول دارم. امّا اگر پیوند خویشاوندی، رفاقت، دوستی، شغلی یا یک پیوندی از این پیوندها با یکی از آن دو نفر داشته باشید، اینجا ممکن است تمایلات و غضبها و امور نفسانی دخالت کند و تأثیرگذار باشد.
نقش شارع در جداسازی مصوّبات عقلائیه مفید از مضرّ
پس ببینید که چقدر دین ما زیبا است؛ اسلام کِی گفته است که من عقل را قبول ندارم؟! اسلام میگوید من عقل را قبول دارم، امّا خالصش را؛ این چیزی که تو به آن میگویی «خردجمعی»، ناخالص است و رگههایی از تمایلات نفسانی در آن هست و چون این ناخالصی هست، لذا این شارع است که خوب میتواند جداسازی کند و تشخیص دهد که کدام مصوّبهاش به نفع جامعه است و کدام مصوبهاش به ضرر جامعه است. به علاوه اینکه شارع جامعه را یک بُعدی نمینگرد، بلکه دو بُعدی مینگرد. لذا زیادهطلبی و بهرهکشی اقتضا می کند که ربا محور بسیاری از مبادلات تجاری در بین عقلاء باشد؛ امّا شارع در مقابل تمام عالم میایستد و میگوید چرا اینجوری میکنید؟ این یک نوع بهرهکشی است؛ جلویش را هم میگیرد. بنابراین هیچ وقت از خرد جمعی برای کوبیدن دین جمعی جامعه سوء استفاده نکنید.
* کمک به اضلال ناس، از مصادیق اعانه به اثم
امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) در بحث حرمت تعاون به اثم و عدوان چهار دلیل را مطرح میکند؛ دلیل اوّل، «عقل» بود که در جلسه گذشته بحث کردیم. دلیل دوم، «بناء عقلاء» بود که گفتیم عقلاء ـحتّی همین ناخالصها هم همین راـ میگویند که نباید به اثم و عدوان کمک کرد. دلیل سوم، «آیه شریفه» است که ایشان مطرح میکنند؛ یعنی «و لاتعاونوا علی الإثم و العدوان» که من همان اوّل وارد همین بحث شدم. و دلیل چهارم، «ادلّه امر به معروف و نهی از منکر» است که إن شاء الله در جلسات بعد توضیح خواهم داد.
یک مثال: حرمت فروش کاغذ برای انتشار کتب ضالّه
این بحث که انسان نباید اسباب جرم، خلاف، گناه و عمل ناروا را برای دیگران فراهم کند مصداق و مثال زیاد دارد؛ امّا امام(ره) یک مصداق را بخصوص ذکر میکند که من عین عبارت ایشان را از نوشتهای که به قلم خودشان است میخوانم. ایشان میفرماید «و أمّا بيع القرطاس مع العلم باتخاذ كتب الضلال من بعضه»[5]إنّ دفع إضلال الناس من الأمور التي يهتمّ به الشارع الأقدس»، یعنی جلوگیری از گمراه کردن مردم از مسیر دین، از آن اموری است که شارع مقدس اهتمام زیادی به آن دارد؛ «فكيف يُمكن القول بجواز بيع القرطاس ممّن يعلم أنّه يكتب فيه ضدّ الإسلام و ردّ القرآن الكريم ـ و العياذ باللّهـ» ایشان میگوید اصلاً مگر میشود چنین حرفی از دهان کسی بیرون بیاید؟! «فکیف یُمکن القول» معنیاش این است که چطور کسی میتواند چنین حرفی بزند و بگوید که مانعی ندارد که کاغذ بفروشیم به کسی که میدانیم که میخواهد در این کاغذها بر ضدّ اسلام و در ردّ قرآن و احکام قرآن مطلب بنویسد؟! بعد هم میفرماید «صَدَقَ عليه عنوانُ الإعانة على الإثم أم لا»، یعنی پا را بالاتر میگذارد و میگوید اصلاً اینجا بحث اعانه به اثم مطرح نیست؛ چه اعانه به اثم صدق کند و چه اعانه به اثم صدق نکند، فروختن کاغذ به چنین شخصی حرام است. یعنی اگر انسان بخواهد کاغذ بفروشد به کسی که میداند او میخواهد بعضی از این کاغذها ـ نه همهاشـ را مصرف کند در اینکه کتابی بنویسد یا منتشر کند که مردم را گمراه میکند. بعد ایشان میفرماید «
توسعه دایره حرمت از فروش کاغذ به سایر موارد
در تحریرالوسیله هم که جنبه فتوایی دارد میفرماید «یحرم حفظُ کتبِ الضلال و نَسخُها و قرائتُها و درسُها و تدریسُها»؛[6](ره) میفرماید نگه داشتن اینها هم حرام است. یعنی حتی نگه داشتن چیزی که موجب اضلال ناس میشود هم حرام است. یعنی نوشتههایی که گمراه کننده است، نگه داشتنش، خواندنش، درس دادنش و درس گرفتنش حرام است. در اینجا این نکته را تذکر بدهم که یک وقت خیال نکنید فقط مسأله فروش کاغذ است؛ نه، اینجا ایشان کاغذ را به عنوان مثال مطرح کرده است. بلکه هر نوع اعانهای که باشد حرام است؛ چه کاغذ بفروشی، چه جواز نشر بدهی، چه چاپ کنی، چه منتشر کنی، چه خرید و فروش کنی و... همه و همه حرام است. حتی امام
* ضرورت رجوع به کارشناس دینی در امور دینی
در اینجا یک مسأله این است که تشخیص اینکه «اضلال» هست یا نیست با کیست؟ جواب این سؤال خیلی روشن است. شما در هر مسألهای میگویید به کارشناسش رجوع میکنم؛ این مسأله هم که از مسائل دینی است کارشناس دارد؛ پس به کارشناسش مراجعه کن. آیا مسائل دینی، همه کارشناسش هستند؟! چطور شد که اینجا دیگر میدان برای کارشناسی خیلی باز است؟! در مسائل پزشکی چطور؟! آنجا هم همینطور است!؟ چگونه است که در آنجا اگر کسی بیاید و یک نسخهای بدهد و از وزارت بهداشت مجوز نداشته باشد با او به شدت برخورد میکنند، امّا در مسائل دینی هر کسی حق داشته باشد که هر مزخرفی را بر ضدّ اسلام بگوید و بنویسد و منتشر کند؟! نهخیر، اینطور نیست؛ مسائل دینی هم کارشناس دارد و باید به کارشناسش مراجعه کنید.
* آزادی بیان و محدوده آن
مطلب دیگری که در اینجا گفته میشود و گاهی هم به خیال خودشان میخواهند از بعضی از آیات قرآن استفاده کنند ـ که ما حمل بر صحّت میکنیم و میگوییم إنشاءالله بیسوادند و نمیفهمند و مُغرض نیستندـ این است که میگویند «آقا، پس آزادی بیان چه میشود؟!»
غیر عقلایی بودنِ آزادی بیانِ مطلق
یک جواب به اینها این است که اصلاً آیا کسی میتواند بگوید «آزادی بیان به طورِ مطلق»؟ یعنی فرضاً اگر ما کاری به دین هم نداشته باشیم و تمام احکام و قرآن و خدا را هم بگذاریم کنار، آیا شما یک نفر عاقل در عالَم سراغ دارید که بگوید «آزادی؛ هر چه به دهانت آمد را بگو»؟ یا مثلاً بگوید «هرکس را که در خیابان دیدی آزادی که هر چه خواستی به او بگویی؛ فحش بده؛ ناسزا بگو؛ آزادی بیان است»! آیا شما سراغ دارید که کسی تا حالا چنین حرفی زده باشد؟ بله، مگر دیوانه باشد که این حرف را بزند. پس بالأخره «محدودیت» میآید؛ ولی بحث در اینجا است که تعیین حدود با کیست؟ یعنی هر عاقلی میگوید «آزادی بیان» مطلق نیست و باید محدود شود؛ امّا چه کسی آن را محدود میکند؟
محدوده آزادی بیان در جامعه اسلامی
ما چون بحثمان درباره یک جامعه اسلامی و سلامتی جامعه و اصلاح جامعه از دیدگاه اسلام است، ابتدا باید ببینیم در جامعهای که دینی به نام اسلام پذیرفته شده است دیدگاه اسلام درباره «انسان» چه دیدگاهی است تا بعد بفهمیم که چرا امام(ره) اینطور به شدت وارد میشود و میگوید اصلاً کسی نمیتواند چنین حرفی بزند که جایز است کاغذ را بفروشی در حالی که میدانی خریدار میخواهد در بعضی از آن کاغذها ـ نه همه اشـ بر ضدّ اسلام و احکام اسلام بنویسد.
دو بُعدی بودنِ انسان از دیدگاه اسلام
اسلام دیدگاهش نسبت به انسان یک بُعدی نیست؛ دو بُعدی است. اسلام میگوید تو هم جسم داری هم روح، آن هم روح انسانی، نه روی حیوانی؛ و اصلاً تمایز تو با حیوان در همین است. اسلام میگوید همانگونه که وقتی از مادر متولد میشوی جسم تو به حسب غالب سلامت است و هیچ ویروس و میکروب و آلودگی ندارد و پیکرهات سالم است، روح تو هم سالم است. وقتی بچهای متولد میشود از نظر جسمانی چند کار را باید برای او انجام دهید؛ اوّل اینکه از او محافظت کنید که بیمار نشود؛ یعنی پیشگیری کنید از بیمار شدنش؛ دوم اینکه او را تقویت کنید تا رشد پیدا کند؛ و سوم اینکه اگر هم بیمار شد مداوایش کنید؛ اینها امور عُقلایی است. دیدگاه اسلام نسبت به روح تو هم همین است و بیش از این نیست. یعنی میگوید همانطور که جسمت به سلامت در این دنیا آمده، روحت نیز به سلامت آمده است.
سلامتی روح به توحید است
امّا سلامتی روح چیست؟ قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم): «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ يَعْنِي الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُه»،[7] هر بچهای که از شکم مادر بیرون میآید موحّد است؛ یعنی از نظر فطرتش مفطور به خداجویی و خدایابی و دین حق است. این دیدگاه اسلام است. لذا میفرماید این روح انسانیات را باید تقویت کنی؛ این را هم بدان که فرق روح و جسم این است که رشد جسم سقف دارد ولی روحت از نظر رشد سقف ندارد. یعنی هر چه بالا بروی باز هم میتوانی بالاتر بروی؛ میتوانی از ملائکه هم بالاتر بروی؛ اصلاً میتوانی خداگونه شوی! دیدگاه اسلام راجع به روح این است؛ پس برو روحت را تقویت کن.
ضرورت حفظ سلامتی روح
اسلام میگوید همانطور که از جسمت مراقبت میکنی و پیشگیری میکنی تا بیمار نشوی از روحت هم مراقبت کن؛ اگر هم بیمار شدی دستور میدهد که زود برو و از طریق توبه و... روحت را مداوا کن. در اینجا همانگونه که در باب جسم معمولاً اینطور است که بیماریها از راه تغذیه و تزریق وارد پیکره انسان میشود و کارشناس جسم که طبیب است میگوید «این چیزها را بخوری، این مرضها را میآورد؛ این چیزها را بخوری، جسم را تقویت میکند؛ مراقبت کن که بیمار نشوی و...»، اسلام هم همین را میگوید؛ اسلام میگوید آن مفاهیمی که وارد ذهن تو میشود تغذیه است. هر مفهومی که وارد شود، در ذهن و روحت جایگزین میشود. پس مراقب باش که چه میخواهی وارد ذهنت کنی. مراقب باش که ویروس همراهش نباشد که سلامتی روحت را از بین میبرد. هم پیشگیریاش را گفته که چگونه از ورود بیماریها به روحت جلوگیری کنی، هم تقویتیاش را گفته که چه مفاهیمی را در روحت وارد کن تا سلامتی روحت حفظ شود، و هم بیماریاش را گفته است که اگر بیمار شدی چگونه معالجه کن؛ بد حرفی زده است؟!
دو روایت درباره ضرورت حفظ سلامتی روح
حالا یکی دو تا روایت بخوانم. یک روایت از امام حسن(علیه السلام) است. حضرت میفرماید: «عَجَبٌ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِي مَأْكُولِهِ كَيْفَ لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا يُؤْذِيهِ وَ يُودِعُ صَدْرَهُ مَا يُرْدِيهِ»؛[8]لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ»؛ یعنی برای جسمش فکر میکند که چه چیزی را وارد معدهام کنم، امّا برای روحش فکر نمیکند که چه مطلبی را دارم گوش میکنم و در دل و روحم جایگزین میکنم. من در شگفتم از کسی که درباره غذایی که میخواهد بخورد فکر میکند که چه بخورم که مفید باشد و مضرّ نباشد، ولی «
در همین زمینه روایت مفصّلتری از علی(علیه السلام) است که حضرت فرمودند: «ما لي أرى الناس إذا قرب إليهم الطعام ليلاً تكلّفوا إنارة المصابيح ليبصروا ما يدخلون بطونهم»[9]ولايهتمون بغذاء النفس بأن ينيروا مصابيح ألبابهم بالعلم ليسلموا من لواحق الجهالة و الذنوب في اعتقاداتهم و أعمالهم»، یعنی نمیروند دنبال اینکه یک چراغی روشن کنند به سبب علم تا ببینند و روحشان از پیآمدهای نادانیها و گناهها سالم بماند. چه شده است که نمیخواهی این سلامتی الهی که فطرت توحیدی و اسلامی است را برای روحت حفظ کنی؟ چرا؟! نگاه کنید که حضرت چه تشبیهی میکند! فقهای ما و امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) هم که میگویند این کتاب گمراه کننده کاغذ فروشیاش، طبعش، نشرش و نگهداریاش حرام است، حرفشان همین است که این برای ارواح مضرّ است. چیست که من مردم را اینگونه می بینم که وقتی غذایی جلویشان میگذارند، اگر شب باشد و چشمشان نبیند، خودشان را به زحمت میاندازند و بالأخره یک چراغ تهیه میکنند برای اینکه ببینند که چه چیزی دارند وارد شکمشان میکنند، امّا «
* پاسخ به یک شبهه در باب آزادی بیان
حالا من مطلبی را بگویم؛ به قول ما طلبهها «إن قُلت»! اگر بگویی «من شبهه را در جامعه منتشر میکنم، تو برو جوابش را بده»؛ بعد هم این آیه را بخوانی که «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»،[10] این حرف مثل این است که کسی ایدز گرفته باشد و بگوید «من خونم را به مردم تزریق میکنم، تو هم برو مردم را معالجه کن»! یا یک معتاد بگوید «من بین مردم هروئین پخش میکنم و معتاد درست میکنم، تو برو ضررهایش را به مردم بگو تامصرف نکنند یا اگر مبتلا شدند، مداوایشان کن»! این منطق است یا مغالطه است؟! میگوید «من شبهه را القاء میکنم، تو برو از ذهن مردم بیرون بیاور»؛ این حرف، منطقی است؟!
این جواب اوّل بود؛ ثانیاً تو به من بگو که شبهه را در ذهن چه کسی وارد کردهای، تا من بروم و از ذهنش بیرون آورم؛ من چه میدانم که این کتاب گمراهکننده تو به دست چه کسانی افتاده است؟! من که نمیدانم این نشریه خبیث و کثیف و ضدّ اسلام تو ـ که امام(ره) میفرماید اضلال است و ضدّ قرآن استـ به دست چه کسی رسیده است، تا بروم جوابش را بدهم. آن آیه «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» هم برای کسی است که صحیح را از سقیم و بلکه أصحّ را از صحیح تشخیص دهد و این را بفهمد که این حرفی که تو با لعاب شیرینی داری به او میدهی وسطش ویروس ایدز است و بیچارهاش میکند.[11]
حقّ؛ معیار اسلام برای تعیین محدوده آزادی بیان
بنابراین آزادی بیان به طورِ مطلق را هیچ عاقلی نمیپذیرد؛ اما در یک جامعه اسلامی چه کسی باید آزادی را تحدید کند؟ «اسلام» باید تحدید کند. دیدگاه اسلام این است. حالا تو میگویی اسلام زور گفته است؟! من از شما سؤال میکنم که اگر در جامعهای که بُعد جسمانی مطرح است، بگویند «برای حفظ سلامتی مردم، پخش هروئین ممنوع است»، آیا این زورگویی است؟! چطور اینجا نمیگویی که این زورگویی است؟! اسلام میگوید حقّ بگو، حقّ بشنو و به حقّ عمل کن و تا پای جان هم بایست؛ تشخیص حقّ و باطل هم کارشناس دارد. علی(علیه السلام) میفرماید: «اصبر علی مرارة الحقّ و إیاک أن تنخدع لحلاوة الباطل»؛[12] در راه حقّ ایستادگی کن اگرچه تلخ است و بپرهیز از اینکه فریب باطل را بخوری اگرچه شیرین و موافق هوای نفس است.
ضرورت پایداری بر حقّ
روایت دیگر از امام حسین(علیه السلام) است که من این روایت را به چند مضمون دیدهام؛ ابوحمزه ثمالی نقل میکند که «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ علیهما السلام الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِه»[13](علیه السلام) میفرماید هنگام وفات پدرم زینالعابدین(علیه السلام) که رسید، مرا به سینه خود چسباند، «وَ قَالَ يَا بُنَيَّ أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ» فرمود ای پسرم، به تویک سفارشی میکنم، همان سفارشی که پدرم حسین(علیه السلام) هنگام وفات به من کرد، «وَ بِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِه»؛ معلوم میشود که حسین(علیه السلام) هم این وصیت را از علی(علیه السلام) نقل کرده است. یعنی همان سفارشی که علی(علیه السلام) به امام حسین(علیه السلام) فرموده است را امام حسین(علیه السلام) به زینالعابدین(علیه السلام) فرمود؛ «يَا بُنَيَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً»، پای حقّ بایست اگرچه تلخ باشد. شما آن صحنهای را مجسّم کنید که امام حسین لحظات قبل از شهادت، زینالعابدین رابه سینهاش چسبانده و این سفارش را میکند که پای حقّ بایست... امام باقر
* تطبیق بحث با قیام امام حسین(ع)
رفعت مقام حضرت علی اکبر(سلاماللهعلیه)
خوب، امشب (شب هشتم محرم) توسل ما معلوم است. من این نکته را مکرّر گفتهام که اگر زینالعابدین(صلواتاللهعلیه) بودند و علی اکبر هم حیات داشت، مسلّماً امامت برای علی اکبر(علیه السلام) بود؛ حتّی در زیارتنامه علی اکبر دارد: «السلام علیک یا ولیّ الله و ابن ولیّه» که راجع به هیچ امامزادهای این تعبیر را نداریم؛ راجع به ابالفضل(سلام الله علیه) هم چنین تعبیری نداریم؛ آنجا «أیهّا العبد الصالح» داریم.
اعتقاد راسخ علیاکبر(ع) به پایداری در راه حقّ
در تاریخ مینویسند حسین(علیه السلام) در بین راه که میآمد، هنگام سحری بود که حضرت سرشان را جلوی زین مرکب گذاشته بودند و مختصری خوابشان برد؛ ناگهان سر را بلند کردند و این جملات را تکرار فرمودند: «إنّا لله و إنّا الیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین». در مقاتل مینویسند حسین(علیه السلام) سه بار این جملات را تکرار کردند. علی اکبر به سرعت خودش را به پدرش رساند؛ معلوم میشود که این پسر، مراقب پدر بوده و خواب به چشمش نمیآمده است. گفت: «مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْت؟» پدر جان، چرا آیه استرجاع را خواندی و حمدِ خدا کردی؟ حسین(علیه السلام) به او فرمود همین که داشتیم میرفتیم، دیدم یک مُنادی دارد ندا میکند: «القَومُ يَسِيرُونَ وَ المَنَايَا تَسِيرُ إِلَيهِم»، این کاروان میرود ولی مرگ آنها را بدرقه میکند. بلافاصله علی اکبر عرض میکند: «یا أبَه، أَ فلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ؟» پدر، مگر این راهی که ما میرویم راه حقّ نیست؟ حسین(علیه السلام) میفرماید بله، این راه، راه حقّ است. علی اکبر میگوید «إذَن لا نُبالی بالموت»، پس ما دیگر باکی از مرگ نداریم؛ تا آخر پای حقّ میایستیم؛ تا پای جان میایستیم.
وداع جانسوز اهل حرم با علی اکبر(ع)
روز عاشورا وقتی همه اصحاب شهید شدند، علی اکبر اوّلین نفر از بنیهاشم است که از خیام حرم بیرون میآید؛ پیش پدر میایستد و اجازه میدان میگیرد. حسین(علیه السلام) بدون تأمّل به او اجازه میدان داد. در مقاتل مینویسند خودِ امام حسین(ع) او را برای رفتن به میدان آراسته کرد. یعنی گفت بیا پسرم، خودم زره به تنت میکنم، خودم شمشیر به کمرت میبندم... همه کارها را خودش کرد و علی اکبر را آماده کرد.
عجیب است! من در بعضی از مقاتل دیدهام که وقتی حسین(علیه السلام) علی اکبر را آماده میدان کرد، خودش زن و بچه را صدا زد که بیایید با علی خداحافظی کنید... خیلی قدرت است والله! مردِ بینظیرِ تاریخ است حسین(علیه السلام)؛ به خدا قسم انبیاء و اولیاء چنین صحنهای را ندیدهاند؛ هرچه بگویم کم گفتهام؛ عاجز است بشر که این مرد را درک کند... شما میدانید که زن و بچّه بیایند دور علی اکبر جمع شوند چه میکنند؟ مینویسند «اجتمعت النساء حوله کالحلقة»، این زن و بچّه، حلقهوار دور علی را گرفتند؛ همه شیون میزنند، داد میزنند؛ «إرحَم غُربتَنا»، علی نرو؛ به غریبی ما رحم کن...
وداع امام حسین(ع) با علی اکبر(ع)
ببینید که دل حسین(ع) چه میشود اینجا! امّا حسین(ع) راه را باز میکند. علی راه میافتد و میرود به سمت میدان؛ امّا میدانید چه میشود اینجا؟ مینویسند «فَرَفَعَ رأسَهُ إلی السّماء»، حسین(علیه السلام) سر به سوی آسمان بلند کرد؛ دستهایش را زیر محاسنش گرفت و این جملات را گفت: «اللّهم اشهد علی هؤلاء القوم»، خدایا با تو دارم معامله میکنم؛ ای خدا، گواه باش بر این ملّت که من جوانی که شبیه ترینِ خلق به پیغمبر است را دارم به سوی آنها میفرستم؛ «أشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک». بعد سرش را که به سوی آسمان بود، پایین آورد و یک نگاهی به قد و بالای علی کرد؛ «فَنَظَرَ إلیه نَظَرَ آیسٍ»، یک نگاه مأیوسانهای به علی کرد؛ با همان نگاه با پسرش خداحافظی کرد.../ح
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- سوره مائده، آیه 2
2- این خودش یک بحثی است که اینجا هم جایش نیست؛ ولی من اشاره میکنم و جهتش راهم عرض میکنم.
[3]- سوره بقره، آیه 275
[4]- سوره مائده، آیه 90
[5]- المکاسب المحرمه، ج 1، ص 201
[6]- تحریرالوسیله، ج1، ص 498
[7]- الکافی، ج 2، ص 12؛ در روایت دیگری از امام صادق(ع) آمده است: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها مَا تِلْكَ الْفِطْرَةُ قَالَ هِيَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ فِيهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْكَافِرُ».
[8]- بحار الانوار، ج 1، ص 218
[9]- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 261
[10]- سوره زمر، آیه 17و 18
[11]- من همهاش حمل بر صحّت میکنم و میگویم إن شاء الله کسانی که این حرفها را در جامعه میزنند، از روی بیسوادی و نفهمی باشد و خباثتی در کار نباشد؛ وگرنه منشاء غالباً منشاء این حرفها «حبّ جاه» و عدم اعتقاد به قیامت است. چون اگر اعتقاد به قیامت داشته باشند، اینطور عمل نمیکنند.
[12]- غرر الحکم و درر الکلم، ص 70
[13]- الکافی، ج 2، ص 91 |