منظور از خودی و غیر خودی چیست ؟
«خودی» در لغت، معادل «آشنا» و «غیرخودی» نیز معادل «غریبه»، «بیگانه» و «ناآشنا» است. در اصطلاح نیز برای تعریف افراد و گروهها به «خودی» و «غیرخودی»، ملاکی غیر از «آشنا» و «ناآشنا» بودن دخیل است. همین موضوع از سویی، موجب گردیده تا بسیاری از «آشنایان» به دلیل دارا نبودن آن ممیزهها، شایستگی اتصاف به «خودی» را از دست بدهند و در صف «غیرخودیها» قرار گیرند. از سوی دیگر، سبب گشته است تا بسیاری از «نا آشنایان» به لحاظ برخورداری از آنشاخصها، از زمره «غیرخودیها» خارج و در شمار «خودیها» درآیند.
خودی به معنای آشنا و دوست به حامیان و وفاداران به یک دین ، رهبر ، جریان و یا حزب گفته می شود که در مقابل غیر خودی ها یا بیگانه ها قرار دارند که همان غریبه ها یا نااهلان و نامحرمان نسبت به آن دین ، رهبر ، جریان و یا حزب قرار گیرند .
خودی ها به لحاظ اعتقادی ، گرایش و رفتاری مشابه هستند و غیر خودی ها مخالف باورها ، اصول ارزشی ، احساسات و رفتارهای آنها می باشند .
خودی در نظام اسلامی :
به فرد ، گروه ، جریان و حزبی گفته می شود که از ویژگی های زیر برخوردار باشد :
• اعتقاد و التزام به اسلام و ارزشهای آن
• اعتقاد و التزام به خط امام خمینی و مقام معظم رهبری
• اعتقاد و التزام به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
• اعتقاد و التزام به ولایت مطلقه فقیه ( مفهوم و مصداق )
• حمایت از نظام جمهوری اسلامی و ارکان آن
• جداسازی مرزهای اعتقادی ، گرایشی و رفتاری با دشمنان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی ایران و عدم وابستگی به دشمن
• احترام واقعی به رای و نظر مردم و مردم سالاری دینی
غیر خودی در نظام اسلامی:
فرد ، گروه ، جریان یا حزبی است که فاقد ویژگی های فوق باشد .
- مسئله ی خودی و غیر خودی , همواره در طول تاریخ انسان مطرح بوده است و تا زمانی که حیات او بر زمین ادامه یابد و جریان های اعتقادی و سیاسی متضاد وجود داشته باشد, تقسیم انسان ها به خودی و غیر خودی از مسائل مهم حیات اعتقادی , اجتماعی و سیاسی آن ها خواهد بود. بر این اساس , ارائه ی تعریف دقیق از خودی و غیر خودی , ضروری می باشد. در این باره تعاریف مختلفی ارائه شده است :
1. برخی همه انسانها را، 2. برخی هر کسی ایرانی باشد را، 3. برخی هر کس که قانون اساسی را بپذیرد، 4. برخی هر مسلمانی را و 5. بعضیها هر کسی که شیعه است را در دایره خودیها میآورند.
اما مناسبترین تعریف این است که خودی کسی است که به اسلام اصیل، ولایت فقیه، اندیشههای امام خمینی(ره)، رهبری نظام و تبرّی و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب، التزام قلبی و عملی داشته باشد. بنابراین تعریف، کسی که هر یک از شرایط یاد شده را نداشته باشد، غیر خودی است.
رهبر و مرجع عالیقدر، آية الله خامنهاى دربارة شناخت خودى از غير خودى مىفرمايد: «خودى آن است كه دلش براى اسلام مىتپد. دلش براى انقلاب مىتپد. به امام ارادت دارد. براى مردم به صورت حقيقى نه ادعايى احترام قائل است. غير خودى كيست؟ غير خودى كسى است كه دستورش را از بيگانه مىگيرد. دلش براى بيگانه مىتپد. دلش براى برگشتن آمريكا مىتپد. غير خودى آن كسى است كه از اوايل انقلاب، در فكر ايجاد رابطة دوستانه با آمريكا بود. به امام اهانت مىكرد، اما اگر كسى به دشمنان بيرون از مرز يا هم دستان آنها اهانت مىكرد، ناراحت مىشد»( مقام معظم رهبرى در خطبههاى نماز جمعه تهران (8/5/1378)
نباید محدوده خودی را آن قدر گسترده و وسیع بگیریم که دشمنان در دایره خودیها قرار گیرند و نباید دایره آن را آن قدر تنگ کنیم که خودیهای ضعیف را از آن خارج کنیم.
برخورداری اشخاص و گروهها از ایمانی درست و اتخاذ شیوهای مناسب با آرمانهای وحیانی که همراه با ولایتمداری باشد، سبب «خودی» بودن آنان و به وجود آمدن مرزی بین آنان با کسانی خواهد شد که در زمره «غیرخودیها» قرار دارند. در اینباره، خدای متعال به صورت استفهام انکاری میفرماید: « أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ کَالْفُجَّارِ . ص/28 آیا کسانی را که گرویده و کارهای شایسته کردهاند، چون مفسدان در زمین میگردانیم یا پرهیزگاران را چون پلیدان قرار میدهیم؟»
بر این اساس، آنچه سبب میشود تا انسانها به «خودی» و «غیرخودی» تقسیم گردند، مسائلی از قبیل نژاد، ملیت و آب و خاک نمیباشد، بلکه دینمداری همراه با ولایتپذیری در شکل صحیح آن، ملاک خودی و فقدان این ملاک نشانه غیرخودی است.
«ریشه خودی و غیر خودی »
بحث خودى و غير خودى، ريشه در عقل و شرع دارد و بر چهار محور قرآن، روايات، عقل و سيره عقلا متكى است.
يك. آيات قرآن
در قرآن کریم، آیات فراوانی وارد شده که پیامبران و طرفداران آنها را از مخالفان جدا کرده و مرز مشخص میان آنان قرار داده است.
علاوه بر آیه 28 سوره ص ، قرآن کریم میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَه مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از غیر خود، کسی را به دوستی نگیرید که آنها از هرگونه شر و فسادی درباره شما کوتاهی نمیکنند.» آل عمران/ 118. همچنین میفرماید: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ؛ محمد(ص) فرستاده خدا است و کسانی که با او میباشند، بر کافران سخت دل و با یکدیگر مهربانند». فتح/29.
از این آیات میتوان استفاده کرد که اعتقاد به خودی و غیر خودی از ضروریات مسلم همه ادیان است.
دو. روايات
در سنت رسول خدا (ص) و ائمة معصومين (ع) نيز اين تقسيم بندى وجود دارد. پيامبر (ص) و يارانش، خودى و سران مشركان و دوستان و پيروان آنها غير خودى بودند. در دورة ائمة اطهار (ع) نيز مرز بين خودى و غير خودى به جدى ترين شكل وجود داشت. زندان ها، تبعيدها، آوارگى ها، اسارتها و شهادتها گوياى مرز خودى و غير خودى بود. كربلا مظهر تمام عيار مرز خودى و غير خودى شيعيان با مسلمانان ديگر بود. در زمان ائمه (ع)، شيعيان از خودى و غير خودى با كلمة «نحن» و «هؤلاء» نام مىبردند. در زيارت جامعة كبيره نيز مضامين فراوانى از قبيل «فمعكم معكم لا مع غيركم»( پس با شما، با شما باشم نه با غير شما؟؟) وجود دارد كه تقسيم خودى و غير خودى از آنها استفاده مىشود. امام سجاد (ع) فرمود: «من رغب عناليس منا و من لم يكن معنا فليس من الاسلام فى شىء»؛ «كسى كه از ما روى گردان باشد، از ما نيست و كسى كه با ما نباشد، بهره اى از اسلام ندارد».( بحارالانوار، ج 23، ص 313) يكى از وظايف دينى هر مسلمان، تولّا و تبرّا است كه از فروع دهگانة دين اسلام است. اين اصل نشانگر اهميت تفكيك و مرزبندى خودى از غير خودى است.
امام علی علیه السلام میفرمایند: «كسی كه بین ما و دشمن ما فرقی نگذارد، و ما را با آنان مساوی بداند، از ما نیست.» (نهجالبلاغه، كلمات قصار، ش 18 و 262
در فرازی از نامه امیرمؤمنان علیه السلام به محمدبن ابیبكر آمده است: «امام هدایتگر و زمامدار گمراهی هیچگاه مساوی نخواهند بود; چنانكه دوستان پیامبر صلی الله علیه وآله و دشمنانش برابر نیستند.» (محمد بستانی، استراتژی نظامی امام علی علیه السلام، ترجمه حسن علیاكبری، سازمان تحقیقات خودكفایی بسیج، 1378، ص 11
با تاملی كوتاه در سخنان حكیمانه امام علی علیه السلام در خواهیم یافت كه همگان «خودی» محسوب نمیگردند و طرح مساله «خودی» و «غیرخودی» امری معقول و مشروع میباشد.بنابراین، نباید به بهانه پذیرش فرضیه «تساهل و تسامح» ، فرهنگ بیتفاوتی در قبال غیرخودیهای معاند را ترویج كرد و مرزبندی بین آنان و خودیها را نادیده گرفت و همگان را مساوی و «شهروند» به حساب آورد .
سه. عقل:
عقل همواره به جدايى سره از ناسره، دوست از دشمن، حق از باطل و صالح از ناصالح حكم مىكند. از ديدگاه عقل، دفع ضرر محتمل واجب است و مخلوط شدن دوست و دشمن، مىتواند خطرناك باشد و موجوديت دوستان را به شدت تهديد كند. از اين رو، عقل حكم مىكند كه دوستان خود را از دشمنان و وابستگان آنها جدا كنيم تا بتوانيم منافع و مصالح خود را حفظ كرده، خويشتن را از ضربههاى دشمن در امان داريم.
چهار. سيره عقلا:
سيره عملى عقلاى عالم، مرزبندى بين خودى و دشمنان و وابستگان آنها است به طورى كه بخش عظيمى از تاريخ گذشتگان، انعكاس همين مرزبندىها است.
عقلای هرقوم وملتی درهر زمانی براساس باورها وفرهنگ حاکم برجامعه، بین خودی و غیرخودی مرزبندی داشته اند.
اصول تفکر جبهه خودی
اگر بخواهیم با توجه به تعریف مطرح شده مقام معظم رهبری اصول جبهه خودی را برشماریم، باید گفت این تفکر بر شش اصل بنا شده است و هر کس این اصول را قبول داشته و از آنها تبعیت کند، جزء این جبهه خواهد بود؛ حال در هر جایگاه و مسئولیتی که باشد. با این اوصاف اصول تفکر خودیها عبارتند از:
1. اعتقاد به اسلام ناب 2. پایبندی به انقلاب و نظام اسلامی 3. وفاداری به اندیشههای امام(ره) 4. اعتقاد و التزام به ولایت فقیه 5. همسویی با فرامین ولی امر مسلمین 6. حب و بغض الهی با دوستان و دشمنان.
براى شناخت دقيق خودى از غير خودى، لازم است مردم را به پنج دسته تقسيم كنيم: 1. خودى، 2. طرفداران خودى، 3. غير خودىهاى فعال، 4. غيرخودىهاى غيرفعّال، 5. افراد بى تفاوت.
بخش قابل توجهی از کشور ما را گروه خودىها تشکیل میدهند که در صورت لزوم میتوانند اوضاع نامطلوب را عوض کنند. البته در دیدگاه مقام معظم رهبری در نماز جمعه تهران (8/5/1378) عموم مردم و آحاد ملت همه خودیاند، اما جریانات سیاسی، می توانند به دو جبهه تقسیم شوند و به این ترتیب هم جریان خودی داریم و هم جریان غیرخودی.
غير خودىها به اصول شش گانة خودى معتقد نيستند و اگر فعاليتى عليه خودىها داشته باشند، غير خودى فعالاند.
كسانى كه مخالف اصول ششگانة خودىها نيستند، اما نسبت به خودىها و شكست و پيروزى آنها احساسی ندارند، بىتفاوتند؛ مثل مسلمانانى كه عملًا تفاوتى بين حاكميت شاه و دموكراسى غربى، با حاكميت ولى فقيه قائل نيستند.
اصول و اهداف غير خودىها در موارد خلاصه می شود:
1. بى اعتنايى به اسلام، 2. ضديت با انديشههاى امام خمينى (ره)، 3. ولايت گريزى، 4. مخالفت با انقلاب و نظام اصيل اسلامى، 5. پيروى از فرهنگ غرب، 6. حب و بغض غير الهى.
عوامل پايدارى خودىها را مىتوان در امور ذيل، خلاصه كرد:
1.مهربانى با يك ديگر، 2. وحدت، 3. شناخت دوست و دشمن، 4. ارتباط و مذاكره با يك ديگر، 5. ترويج فرهنگ خودى، 6. تطهير و اصلاح مجموعة خودى از افراد ناسالم، 7. حضور در صحنهها و مراكز قدرت در برابر غير خودىها، 8. حذف غير خودىها از مجموعة نظام، 9. استقامت براى حفظ اسلام و مصالح مسلمين در برابر سختىها و مشكلات، 10. تعاون و همكارى و هميارى سازنده بين نيروهاى خودى « تعاونوا على البر و التقوى.مائده/2» 11. مبارزه با دشمنان « جاهد الكفار و المنافقين . توبه/73» 12. اطاعت از ولى امر مسلمين بر اساس آية مباركة « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ»( نساء (4)، 59)
خودی و غیر خودی در اندیشه امام (ره) ومقام معظم رهبرى
الف) حضرت امام خمینی(ره)
اگرچه دربیانات وپیام های امام راحل واژه خودی و غیرخودی به مفهوم موردنظر کمتر بکار رفته ولی واژپان وعبارت های دیگری مشاهده می شود که به معنای موردنظر اشاره دارد. در اینجا به بررسی برخی از دیدگاههای حضرت امام خمینی(ره) می پردازیم که به نوعی به موضوع خودی و غیر خودی مربوط می شود:
«به همه شما وصيت و سفارش مىكنم كه نگذاريد انقلاب به دست نااهلان و نا محرمان بيفتد.» (صحيفه نور، ج 20، ص 240.)
اشارات بسیاری در وصیتنامه الهی- سیاسی امام راحل نیز وجود دارد که به قسمتی ازآنها اشاره می شود:
من اكنون به ملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه ميكنم كه از اين راه مستقيم الهي كه نه به شرق ملحد و نه به غربِ ستمگرِ كافر وابسته است، بلكه به صراطي كه خداوند به آنها نصيب فرموده است محكم و استوار و متعهد و پايدارً پايبند بوده، و لحظه]اي[ از شكر اين نعمت غفلت نكرده و دستهاي ناپاك عمال ابرقدرتها، چه عمال خارجي و چه عمال داخلي بدتر از خارجي، تزلزلي در نيت پاك و ارادة آهنين آنان رخنه نكند؛ و بدانند كه هرچه رسانههاي گروهي عالم و قدرتهاي شيطاني غرب و شرق اشتلم ميزنند دليل برقدرت الهي آنان است و خداوند بزرگ سزاي آنان را هم در اين عالم و هم درعوالم ديگر خواهد داد. «إنَّه وليُّ النِّعَم وبِيَدِه ملكوتُ كلِّ شيءٍ».
بدانند كه مخالفين اسلام و كشورهاي اسلامي كه همان ابرقدرتان چپاولگر بين المللي هستند، با تدريج و ظرافت دركشور ما و كشورهاي اسلامي ديگر رخنه، و با دست افراد خودِ ملتها، كشورها را به دام استثمار ميكشانند. بايد با هوشياري مراقب باشيد و با احساس اولين قدمِ نفوذي به مقابله برخيزيد و به آنان مهلت ندهيد.
واز نمايندگان مجلس شوراي اسلامي دراين عصر و عصرهاي آينده ميخواهم كه اگر خداي نخواسته عناصر منحرفي با دسيسه و بازي سياسي وكالت خود را به مردم تحميل نمودند، مجلس اعتبارنامة آنان را رد كنند و نگذارند حتي يك عنصر خرابكار وابسته به مجلس راه يابد.
وصيت اينجانب به حوزههاي مقدسة علميه آن است كه كراراً عرض نمودهام كه در اين زمان كه مخالفين اسلام و جمهوري اسلامي كمر به براندازي اسلام بستهاند و از هر راه ممكن براي اين مقصد شيطاني كوشش مينمايند، و يكي از راههاي با اهميت براي مقصد شوم آنان و خطرناك براي اسلام و حوزههاي اسلامي نفوذ دادن افراد منحرف و تبهكار در حوزههاي علميه است، كه خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزهها با اعمال ناشايسته و اخلاق و روش انحرافي است و خطر بسيار عظيم آن در درازمدت به مقامات بالا رسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهي برعلوم اسلامي و جا زدن خود را در بين تودهها وقشرهاي مردم پاكدل و علاقهمند نمودن آنان را به خويش وضربة مهلك زدن به حوزههاي اسلامي و اسلام عزيز و كشور در موقع مناسب ميباشد.
و ميدانيم كه قدرتهاي بزرگ چپاولگر در ميان جامعهها افرادي به صورتهاي مختلف از مليگ راها و روشنفكران مصنوعي و روحاني نمايان كه اگر مجال يابند از همه پرخطرتر و آسيب رسانترند ذخيره دارند كه گاهي سي ـ چهل سال با مشي اسلامي و مقدس مآبي يا «پان ايرانيسم» و وطن پرستي و حيلههاي ديگر، با صبر و بردباري در ميان ملتها زيست ميكنند و در موقع مناسب مأموريت خود را انجام ميدهند.
و بر ملت و دولت جمهوري اسلامي است در همة اعصار، كه نگذارند عناصر فاسد داراي مكتبهاي انحرافي يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند و از قدم اول جلوگيري نمايند تا مشكلي پيش نيايد و اختيار از دست نرود.
وصيت اينجانب به آن طايفه از روحانيون و روحانينماها كه با انگيزههاي مختلف با جمهوري اسلامي و نهادهاي آن مخالفت ميكنند و وقت خود را وقف براندازي آن مينمايند و با مخالفان توطئهگر و بازيگران سياسي كمك، و گاهي به طوري كه نقل ميشود با پولهاي گزافي كه از سرمايهداران بيخبر از خدا دريافت براي اين مقصد ميكنند كمكهاي كلان مينمايند، آن است كه شماها طرْفي از اين غلط كاريها تاكنون نبسته و بعد از اين هم گمان ندارم ببنديد. بهتر آن است كه اگر براي دنيا به اين عمل دست زدهايد ـ و خداوند نخواهد گذاشت كه شما به مقصد شوم خود برسيدـ تا درِ توبه باز است از پيشگاه خداوند عذر بخواهيد و با ملت مستمند مظلوم همصدا شويد و از جمهوري اسلامي كه با فداكاريهاي ملت به دست آمده حمايت كنيد، كه خير دنيا و آخرت در آن است. گرچه گمان ندارم كه موفق به توبه شويد. و اما به آن دسته كه از روي بعض اشتباهات يا بعض خطاها، چه عمدي و چه غير عمدي، كه از اشخاص مختلف يا گروهها صادر شده و مخالف با احكام اسلام بوده است با اصل جمهوري اسلامي و حكومت آن مخالفت شديد ميكنند و براي خدا در براندازي آن فعاليت مينمايند و با تصور خودشان اين جمهوري از رژيم سلطنتي بدتر يا مثل آن است، با نيت صادق در خلوات تفكر كنند و از روي انصاف مقايسه نمايند با حكومت و رژيم سابق.
ب) رهبر معظم انقلاب اسلامی
رهبر معظم انقلاب اسلامی به این موضوع تاکید خاصی دارند که متاسفانه برخی از گروه ها و افراد با سابقه انقلابی و خط امامی، در قول و گفتار شعار پیروی از خط امام (ره) را سر می دهند ولی در عمل از مرزهای اعتقادی و سیاسی امام عبور کرده و برخلاف آن رفتار می کنند. در اینجا به بررسی مختصر دیدگاههای مقام معظم رهبرى می پردازیم:
مراقب دشمن باشيد؛ دشمن را خوب بشناسيد؛ مبادا از شناسايى دشمن غفلت كنيد. غريبههايى را كه در لباس خودى خودشان را در همه جا داخل مىكنند بشناسيد؛ دستهاى پنهان را ببينيد. هيچ كس بهخاطر غفلت ستايش نمىشود. هيچكس بهخاطر چشمها را بر هم گذاشتن، مدح نمىشود. اگر بر آدم غافل ضربهاى وارد شد، اول كسى كه مسؤول و مذموم است، خود اوست؛ مراقب باشيد. دانشجو، قشر فاخر و با ارزشى است. دشمن، دانشجو را هدف گرفته است. چند سال است سعى مىكنند بلكه بتوانند دانشجويان را در مقابل نظام قرار دهند؛ اما موفق نشدند... دشمن است كه مىخواهد با نام دانشجو يا با نام نفوذ در ميان دانشجويان، فساد و تباهى كند؛ خود دانشجويان بايستى هوشيارانه متوجه باشند.
بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان به همراه اقشار مختلف مردم 21/04/1378
... حالا خودى و غير خودى داريم يا نداريم؟ اگر بخواهيم ملت را حساب كنيم، نه؛ آحاد ملت همه خوديند. اما جريانات سياسى، بله؛ جريان خودى داريم، جريان غيرخودى هم داريم. خودى كيست؟ خودى آن است كه دلش براى اسلام مىتپد؛ دلش براى انقلاب مىتپد؛ به امام ارادت دارد؛ براى مردم به صورت حقيقى - نه ادعايى - احترام قائل است. غير خودى كيست؟ غير خودى كسى است كه دستورش را از بيگانه مىگيرد؛ دلش براى بيگانه مىتپد؛ دلش براى برگشتن امريكا مىتپد. غير خودى آن كسى است كه از اوايل انقلاب در فكر ايجاد رابطهى دوستانه با امريكا بود. به امام اهانت مىكرد؛ اما براى امريكا اظهار علاقه مىنمود! كسى به امام اهانت مىكرد، ناراحت نمىشد؛ اما اگر كسى به دشمنان بيرون از مرز يا همدستان آنها اهانت مىكرد، ناراحت مىشد! اينها غريبهاند. اسمشان چيست، هرچه باشد؛... دستگاههاى امنيتى - وزارت اطلاعات و وزارت كشور - نيروى انتظامى، سپاه، بسيج و بقيه، حواسشان بايد جمع باشد. اينكه بعضى از دلسوزان به برخى از مطبوعات گله دارند، از اين ناحيه است، والا هيچ كس با مطبوعات آزاد مخالفتى ندارد. فلسفهى اين انقلاب، آزادى است - آزادى بيان و آزادى فكر - اما طورى نباشد كه حرف و خواست و تحليل و جهتگيرى دشمن را بر همهى حرفهاى ديگر مقدم كنند؛ آن را اصل و ملاك قرار دهند. كسى كه با دشمن دوست شد، دوست ديگر نمىتواند به او اعتماد كند.
خطبههاى نماز جمعهى تهران به امامت مقام معظم رهبرى 08/05/1378
... من الان هم عرض مىكنم كه گروههاى خودى، فاصلهى بين خودشان را كم كنند. گروههاى خودى، به همان معنايى كه در نماز جمعهى قبل معنا كردم؛ يعنى كسانى كه اسلام را قبول دارند؛ حكومت اسلامى را قبول دارند؛ اين مرد بزرگ (امام) را - كه نشانههاى او بحمدالله در ميان ما به وفور مشاهده مىشود - قبول دارند؛ راه و خط او را قبول دارند. با اين معنا، اين گروهها اگر نمايندهى مردم باشند، نمايندهى اكثريت قاطع مردمند؛ اگر نمايندهى مردم هم نباشند، بايد بدانند كه اكثريت قاطع مردم در اين راه حركت مىكنند. ممكن است در گوشه و كنار، يك گروه از زخمخوردههاى انقلاب، وابستههاى به دشمن و ضعيفالنفسهاى استحاله شده باشند كه اينها را قبول نداشته باشند. اين گروههاى خودى، خطوط و فاصلههاى بين خودشان را كم و ضعيف كنند؛ فاصلهها بين خودشان كه كم شد، فاصلهى با غريبهها آشكار مىشود؛ همانى كه امام در وصيتنامه و در بيانيهى خود فرمود كه نگذاريد غريبهها بر سرنوشت اين كشور تأثير بگذارند. تأثيرگذارى غريبه فقط اين نيست كه بيايد مقامى را متصدى شود و به عهده گيرد؛ گاهى غريبه از راههاى ديگرى اعمال نفوذ مىكند. خوديها نبايد اجازه دهند. بايد به هم نزديك شوند تا غريبهها فاصلهشان با آنها آشكار شود.
آن كسانى كه اصل اسلام و حكومت اسلامى را قبول ندارند - البته اينكه مىگوييم اصل اسلام را قبول ندارند، بهعنوان يك مذهب نمىگوييم؛ خيلى از اقليتهاى دينى در كشور ما هستند كه اسلام را قبول ندارند؛ اما راه ملت ايران را قبول دارند و با ملت همراهند - شاخصهاى انقلاب و شاخصهاى خط امام را قبول ندارند، اصلا منكرند و منتظرند از بيرون اين مرزها كسى بيايد و زمام امور كشور را دردست گيرد، منتظرند بيگانه بيايد، منتظرند اوضاع قبل از انقلاب تكرار شود، اينها غريبهاند. هر چه شما خوديها با هم نزديكتر و مهربانتر باشيد، غريبهها از شما فاصلهى بيشترى خواهند گرفت.
بيانات در خطبههاى نماز جمعهى تهران 09/07/1378
... غم بزرگ اين است كه - همانطور كه قبلا اشاره كردم - بعضى عناصرى كه هيچ سودى در سلطهى امريكا بر اين كشور ندارند، از روى غفلت و اشتباه و ضعفها و عقدهها، براى سلطهى امريكا بر اين كشور تلاش مىكنند! البته اشخاص مختلفند؛ بعضيها عقدهاى دارند؛ بعضيها كينهاى دارند؛ بعضيها گلهاى از كسى دارند؛ براى خاطر دستمالى، قيصريه را آتش مىزنند؛ بهخاطر يك دشمنى و يك كينهى شخصى و يك محروميت از فلان مسؤوليت كه مايل بوده به او بدهند و مثلا نشده و بهخاطر يك اشتباه در فهم، مىبينيد كه حرفى مىزنند، اقدامى مىكنند، موضعى مىگيرند و كارى مىكنند كه به ضرر تمام مىشود و در خدمت دشمن قرار مىگيرند! بدانيد؛ اين راديوهاى بيگانه، با ميليونها دلار صرف و خرج راه مىافتد. اينها هدف دارند از اينكه اين تبليغات را مىكنند؛ مىخواهند افكار عمومى كشورهاى مخاطب خودشان را تحت تأثير قرار دهند. بيخودى كه نمىآيند از شخصى، از حرفى، از جريانى، اينطور دفاع كنند! هر آدم عاقلى تا ديد دشمن برايش كف مىزند، بايد به فكر فرو برود و بگويد من چه غلطى كردم؛ من چه كار كردم كه دشمن براى من كف مىزند؟! بايد به خود بيايد. اين مايهى غصه است كه بعضى از كف زدن دشمن خوششان مىآيد! اگر گلزن مهاجم ما در ميدان فوتبال، اشتباها به دروازهى خودش گل بزند، چه كسى در آن ميدان كف خواهد زد؟ طرفداران تيم مقابل و مخالف. حالا شما وقتى كه مىبينى دشمن برايت كف مىزند، بايد بفهمى كه به دروازهى خودى گل زدهاى! ببين چرا زدى؟ ببين چرا كردى؟ ببين چه اشتباهى كردهاى؟ ببين مشكلت كجاست؟ بگرد مشكل خودت را پيدا كن و توبه كن. من در اين ماه رمضان، از همهى كسانىكه اين خطاى بزرگ را در مقابل ملت ايران كردند، مىخواهم كه در مقابل خدا و در مقابل اسلام توبه كنند. مبادا خيال شود كه اين خطا در مقابل شخص اين بندهى حقير است؛ نه. بنده كه كسى نيستم؛ بنده هيچ اهميتى ندارم؛ اين را بدانند. هيچ ادعايى هم ندارم؛ هيچ دلبستگىاى هم به مسؤوليت و اقتدار ندارم. البته مايهى افتخار است براى هر كسى كه بتواند به اين مردم خدمت كند؛ اما دلبستگى نيست؛ آنهايى كه بايد بدانند، مىدانند. دل انسان غمگين مىشود و مىشكند بهخاطر اينكه چرا كسانى كه نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمهى معصومين زدند، حالا طورى مشى كنند كه اسرائيل و امريكا و سيا و هركسى كه در هر گوشهى دنيا با اسلام دشمن است، برايشان كف بزنند! اين، انسان را غصهدار مىكند. ولى به شما عرض كنم، بشارتهاى الهى اينقدر زياد است كه هر غمى را از دل پاك مىكند. بشارتهاى الهى خيلى زياد است. نبايد خيال كرد كه اگر چهار نفر آدمى كه سابقهى انقلابى دارند، از كاروان انقلاب كنار رفتند، پس انقلاب غريب ماند. نه آقا، همهى انقلابها، همهى فكرها، همهى جريانهاى گوناگون اجتماعى، هم ريزش دارند، هم رويش دارند؛ ريزش در كنار رويش.
خطبههاى نماز جمعهى تهران 26/09/1378
... يك عده هم كسانى هستند كه مال آن رژيم نيستند؛ اما از اول انقلاب، بلكه بعضى پيش از انقلاب، نشان دادند كه به ادارهى كشور برطبق احكام اسلام از بن دندان عقيدهاى ندارند. آنها اسم اسلام را مىخواهند و اسم اسلام را دوست مىدارند. دشمن اسلام به آن معنا هم نيستند؛ اما مطلقا اعتقادى به فقه اسلامى، به احكام اسلامى و به حاكميت اسلامى ندارند. معتقد به همان روشهاى فردىاند. اوايل انقلاب هم يك عده از همينها توانستند امور را قبضه كنند و در دست گيرند. اگر امام به داد اين انقلاب نمىرسيد، همين آقايان، خشك خشك انقلاب و كشور را به دامن امريكا برمىگرداندند! اينها هم دم از اصلاح مىزنند؛ گاهى دم از اسلام هم مىزنند؛ اما در كنار كسانى قرار مىگيرند كه صريحا عليه اسلام شعار مىدهند و با آنها اظهار همبستگى مىكنند! گاهى دم از اسلام مىزنند، اما در كنار كسانى قرار مىگيرند كه شعار ضديت با حكومت اسلامى، شعار سكولاريزم و حكومت منهاى دين و حكومت غيردينى و حكومت ضد دينى و لائيسم را مىدهند! پيداست كه اينها نفوذيند. اينها جزو آن دستهاى نيستند كه ارزشها را قبول دارند و معتقد به تحولند؛ نه. اينها نفوذيند؛ اينها بيگانه و غريبهاند. بنده چند ماه قبل از اين در همين منبر نماز جمعه بحث «خودى» و «غيرخودى» را مطرح كردم؛ اما فرياد بعضيها بلند شد كه چرا مىگوييد «خودى» و «غيرخودى»! بله، اينها غيرخودىاند؛ اينها انقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند؛ جناحهاى خودى بايد حواسشان را جمع كنند.
بيانات در خطبههاى نماز جمعهى تهران 23/02/1379
... البته كسى كه دشمن نظام است، اينطور نيست كه نمىتواند در اين نظام زندگى كند؛ نه. مخالفان اسلام مىتوانند در اين نظام زندگى كنند؛ كسانى هم كه اسلام را اصلا قبول ندارند، مىتوانند در اين نظام زندگى كنند. اسلام نگفته كه هر كس در ظل نظام اسلامى زندگى مىكند، بايد معتقد به اسلام و مبانى اسلام باشد؛ نه. زندگى كنند و، از حقوق شهروندى و امنيت هم برخوردار باشند. اگر دزدى در خانهى يك غير مسلمان را بشكند و برود دزدى كند، آن دزد را هم مجازات مىكنند. در مجموع، بين كسانى كه به نظام معتقدند و كسانى كه مخالف نظامند، در حقوق شهروندى تفاوتى نيست. مىتوانند زندگى كنند؛ اما حق معارضه و مبارزهى با نظام را ندارند. حق تيشه برداشتن و زدن به ريشهى نظام را ندارند. در اينجا نظام بايد جلو آنها را بگيرد.
حال ما بنشينيم بحث كنيم كه معناى براندازى چيست؟ آيا فلان مرحله جزو براندازى هست يا نه؟ كلمهى براندازى كه از آسمان نازل نشده است. كسى كه با نظام معارضه مىكند، بايد در اين معارضه به او كمك نكرد و جلو او را گرفت و اگر عمل او مصداق يكى از عناوين جرائم قانونى است، او را مجازات كرد. همه بايد در اين معنا متفق باشند. آنگاه ما بياييم با كسانى كه نظام را قبول ندارند و عازم بر معارضهى با نظامند، روزبهروز مرزهاى خود را كمرنگ كنيم و دائما با خوديها به جان هم بيفتيم! اين درست نيست. اين بحث خودى و غيرخودى را كه ما دو سه سال پيش مطرح كرديم و عدهاى را هم نگران كرد، معنايش همين است. معناى غير خودى اين نيست كه او نبايد در اين كشور زندگى كند؛ نه. غير خودى هم زندگى كند؛ منتها معلوم شود كه او با نظام ميانهاى ندارد؛ براى اينكه او در مواردى منشأ اثر خواهد بود. مرز حفظ شود، حرف او تكرار نشود، كار او مورد تأييد قرار نگيرد. اين اساس قضيه است. جالب اينجاست، خيلى از كسانى كه گله مىكنند كه چرا گفتيد خودى و غيرخودى، خودشان مسؤولان نظام و مردم مؤمن را خودى نمىدانند - غير خودى مىدانند - و به آنها اعتماد نمىكنند! عملا خود آنها عامل به تقسيم افراد به خودى و غير خودىاند! مىگويند چرا به مردم مىفهمانيد كه ما غير خودى هستيم؟!
بيانات در ديدار اعضاى مجلس خبرگان 15/06/1380
... مسؤولان بايد آگاه باشند و بفهمند پيرامون آنها چه مىگذرد؛ والا اگر مسؤولان و مديران كشور، نمايندگان مردم، مؤثرين در دستگاه قضايى و ديگر جاها، آدمهاى خوبى باشند؛ باتقوا باشند و شجاعت هم داشته باشند، اما ندانند امروز صفبندى دنيا كجاست و دشمن كجا نشسته است و از كجا حمله مىكند، ضربه خواهند خورد. جوانانى كه در دوران جنگ تحميلى در جبهه بودند، خوب مىفهمند من چه مىگويم. گاهى انسان در صحنه صداى شليك توپ را مىشنيد؛ اگر مىفهميد كه اين شليك از طرف دشمن است، مىتوانست مسير خود را معين كند و وظيفهى خود را بفهمد. اگر مىدانست اين شليك از طرف خودى به طرف دشمن است، باز مسيرش معين مىشد؛ اما اگر شليك خودى را با دشمن و دشمن را با خودى اشتباه مىكرد، گمراه مىشد و نمىفهميد بايد چه كار كند. وقتى توپخانهى دشمن عليه شما مرتب آتش مىبارد، اگر ندانيد دشمن است كه آتش مىبارد، در مقابل او حساسيت به خرج نمىدهيد. گاهى هم خودى عليه دشمن شليك مىكند؛ اگر اين را هم نشناختيد، باز اشتباه خواهيد كرد؛ به طرف خودى برمىگرديد و مىگوييد چرا شليك مىكنيد!؟ امروز خودآگاهى يكى از مهمترين نيازهاى مسؤولان كشور ماست. بايد بفهمند دشمن از كجا حمله مىكند.
بيانات در ديدار اقشار مختلف مردم، به مناسبت 19 دى ماه، سالروز قيام مردم قم 19/10/1380
...وحدت را بايد حفظ كرد. مخاطب اين كار، نخبگان و سياسيون از جناحهاى مختلف هستند. به بهانههاى مختلف و با اختلافهاى كوچك، در مقابل هم قرار نگيرند و با توجيههاى غلط، عليه هم جنجال راه نيندازند. ظريفى از دوستان ما مىگفت اين مسألهى خودى و غيرخودى را كه شما مطرح كرديد، همه قبول كردند؛ منتها بعضيها جاى خودى و غيرخودى را عوض كردند! كسانى را كه براى نظام و انقلاب و اسلام احساس مسؤوليت مىكنند، خودى بدانيد. غيرخودى كسانى هستند كه با اصل نظام مخالفند.
بيانات در ديدار مسؤولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران 15/05/1382
... حوزههاى علميه بايد صادرات فكرى داشته باشند؛ بايد روحانى عالم و فرزانه تربيت كنند؛ بايد روحانى پاكيزه و پاكدامن پرورش دهند؛ بايد روحانيونى پرورش دهند كه با مسائل سياسى عالم آشنا باشند و دنيا را بشناسند. يكى از اشكالات كار ما، نشناختن وضع زمانه است. بعضىها علم و تقوا هم دارند، اما درعينحال نمىتوانند جايگاه و سنگرى را كه بايد در آن بايستند و كار كنند، بشناسند؛ مثل كسى كه در بين جبههى خودى و دشمن، سنگر و جايگاه خودش را گم مىكند و جهت دشمن را اشتباه مىكند؛ آتش هم مىگيرد، اما گاهى آتش را روى سر دوستان مىريزد. نشناختن فضاى جغرافياى سياسى و فكرى دنيا و همچنين نقطهى تمركز و خط نگاه و امتداد تير دشمن - كه از كمان حقد و كينهى او پرتاب مىشود - ما را خيلى دچار اشكال مىكند. بايد در زمينهى علمى كار كنيم؛ در زمينهى سياسى هم براى خودمان آگاهى درست كنيم؛ خود را پاكيزه كنيم و از لحاظ شخصى هم اهل تزكيه باشيم. روحانى، مظهر پاكى و پاكيزگى است.
بيانات در ديدار علما و روحانيون كرمان 11/02/1384
... امروز سياست استكبارى، استعمار فرانو است؛ يعنى از استعمار نوينى كه در دهها سال قرن گذشته وجود داشت، يك قدم بالاتر. استعمار فرانو يعنى چه؟ يعنى دستگاه استكبارى كارى كند كه عناصرى از ملتى كه اين مستكبر مىخواهد آن را قبضه و تصرف كند، بدون اينكه بدانند، به او كمك كنند.
دشمن، ايمان شما را سد مستحكم خود مىبيند و دلش مىخواهد اين سد برداشته شود. حالا عناصرى از ميان خود ما بيايند و بنا كنند اين ديوار را تراشيدن يا سوراخ كردن. اينها گرچه خودى هستند، اما دارند براى دشمن كار مىكنند؛ دشمن هم روى اينها سرمايهگذارى مىكند. ديديد كه امريكايىها حتى در كنگرهشان تصويب كردند كه به عناصرى در داخل كشور ما پول بدهند تا براى آنها كار كنند؛ اينطور علنى و صريح! اين استعمار فرانو است. اين، مثل اين است كه دوندهاى نتواند بر رقيبش فائق بيايد؛ كارى كند كه رقيب، خودزنى كند؛ مثلا وادارش كند معتاد شود. وقتى طرف معتاد شد، ديگر حال دويدن ندارد؛ به خودى خود به نفع رقيبش كار كرده است. بنابراين وقتى حال دويدن نداشت، رقيبش برنده مىشود. در استعمار فرانو اين كار را مىكنند؛ جوانها خيلى بايد هشيار باشند؛ دخترها خيلى بايد هشيار باشند؛ معلمين و معلمات و پدر و مادرها خيلى بايد متوجه و هشيار باشند؛ بخصوص كسانى كه جايگاهى در اشاره به افكار عمومى دارند؛ گويندهاند، نويسندهاند، اهل هنر و اهل فعاليت گوناگون هستند.
بيانات در ديدار خانوادههاى شهداى كرمان 12/02/1384
شناخت حق وباطل
معنای «حق و باطل » در فرهنگ قرآني
در فرهنگ قرآني اين واژه درمعاني و درموارد مختلف به كار رفته است كه عبارتند از: 1. ايجاد كننده چيزي بر اساس حكمت، 2.شيء ايجادشده براساس حكمت 3-اعتقاد به چيزي آن گونه كه هست؛ 4.فعل و سخني كه به اندازه و به موقع باشد (مفردات الفاظ القرآن الكريم، راغب اصفهاني، ص246، «حق»)
وقتي ما سخن از حق مي گوييم، بيشتر اوقات، آن را درمعناي مطابقت و موافقت با امري به كار مي بريم كه براساس حكمت الهي ايجاد شده است. به اين معنا كه حق را در اموري مي جوييم كه مطابق و موافق با فلسفه و هدف آفرينش باشد هرچند كه آن امر در واقعيت، تحقق خارجي نداشته و علل و عواملي كه از تحقق آن جلوگيري به عمل آورده باشد.
از اين رو ما بسياري از واقعيت هاي موجود را به عنوان امري باطل و ضدحق دانسته و به با آن مبارزه مي کنيم. به عنوان نمونه ظلم و بي عدالتي را هرچند كه واقعيتي اجتماعي و موجود در جامعه بشري است، ولي آن را امري باطل وضدحق دانسته و به مبارزه با آن مي پردازيم تا عدالت و برابري جايگزين شود. عدالت خواهي و ستم ستيزي را به عنوان حق خواهي و باطل ستيزي دانسته و از اين كه خواهان يك امر ارزشي هستيم، از خود و كار خود خوشنود و راضي مي باشيم.
نمایش باطل در شكل و شمايل حق و مورد توجه مردم
باطل از آن جايي كه در نزد بيشتر مردم مورد انزجار و نفرت است نمي تواند خود را به شكل واقعي و حقيقي اش نشان دهد؛ زيرا فطرت سالم و پاك آدمي، گرايش به كمال دارد و آن را از اموري مي يابد كه متصف به حق مي باشند. از اين رو با هر چيزي كه نمايي از باطل داشته باشد به شدت مخالف و مبارزه مي كنند و اين مبارزه را به عنوان يك ارزش والاي انساني تلقي مي نمايند.
مخالفت طبيعي انسان ها با نواقص و امور ضدكمالي از جمله باطل، موجب مي شود تا باطل خود را در شكل و شمايلي كه مورد توجه و پسند مردم است و به حق درمي آورد.
مَثَل آب و كف
خداوند در آيه 17 سوره رعد با بيان تمثيلي نشان مي دهد كه چگونه باطل خود را بر محور حق به نمايش مي گذارد تا اين گونه مردم را بفريبد. در اين آيه بيان شده كه حق و باطل چنان در زندگي آدمي آميخته است كه انسان ها به سادگي نمي توانند حق را از باطل بازشناسند و با تشخيص آن، درمسير كمالي و درست گام بردارند.
(أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الأَرْضِ کَذَلِکَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ).(رعد/17)
((خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارىشد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد؛ و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى ، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن به وجودمى آيد خداوند، حق و باطل را چنين مثل مى زند! امّا كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود مى رساند [ آب يا فلز خالص ] در زمين مى ماند؛ خداوند اين چنين مثال مى زند)).
نكته ها:
1- تناسب بهره ها و ظرفيتها
((اءَوْدِيَة )): جمع وادى به معناى درّه ها و گودالهاست و معناى جمله (فَسَالَتْ اءَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا) اين است كه : ((درّه ها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و ظرفيت خود بخشى از آب باران را پذيرا مى شوند)).
اين جمله اشاره به اين نكته است كه در مبداء فيض الهى هيچ گونه بخل و محدوديّت و ممنوعيّت نيست ؛ ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران مى پاشند، ولى قطعه هاى مختلف زمين و درّه ها هر كدام به مقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيع تر سهمش بيشتر است .
امام على عليه السّلام در نهج البلاغه،حکمت 147 به ((كميل نخعى )) مى فرمايد:
((إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اءَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها اءَوْعاها ...؛ اين دلها ظرفهايى است (كه حقايق و معارف الهى را در خود نگه مى دارد) و بهترين آنها دلى است كه اسرار و علوم را بهتر در خود نگاه دارد)).
2- پرتاب شدن باطل به خارج
((جُفاء)) به معناى پرتاب شدن و بيرون پريدن است . جمله (فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً) نكته لطيفى در بر دارد و آن اين كه : باطل به جايى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد و اين در همان حال است كه حقّ به جوشش مى آيد، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى ديگ به هنگام جوشش به بيرون پرتاب مى شود و اين خود دليلى است براين كه حقّ هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.
3- بقا به ميزان سود رسانى
عبارت (وَاءَمَّا مَايَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ) اشاره به اين نكته است كه : ((بقاى هر چيزى بسته به ميزان سود رسانى اوست ))، نه تنها آب كه مايه حيات است مى ماند و كفها از ميان مى روند، بلكه در فلزّات چه آنها كه براى ((حليه )) و زينتند و چه آنها كه براى تهيه ((متاع )) و وسايل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيباست ، مى ماند و كفها را به دور مى افكنند. به همين ترتيب انسانها، گروه ها، مكتبها و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقا و حيات دارند و اگر مى بينيم انسان يا مكتب باطلى مدّتى سرپا مى ماند، اين به خاطر آن مقدار از حقّى است كه با آن آميخته شده كه به همان نسبت ، حق حيات پيدا كرده است .
4- تداوم مبارزه حقّ و باطل
قرآن در اينجا براى مجسّم ساختن هويّت حقّ و باطل مثالى زده كه مخصوص به زمان و مكان معيّنى نيست ، صحنه اى است كه هميشه و در همه جا مقابل چشم انسانها مجسّم مى شود و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك درگيرى موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام حضرت مهدى عليه السّلام ) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد. چنانكه خداوند متعال چنين جامعه اى را نويد مى دهد و مى فرمايد:
(...جَاَّءَ ا لْحَقُّ وَزَهَقَ ا لْبَطِلُ إِنَّ ا لْبَطِلَ كَانَ زَهُوقًا )(اسراء/81)؛ ((حق فرا رسيد و باطل نابود شد؛ زيرا باطل يقيناً نابود شدنى است )).
از امام باقرعليه السّلام روايت شده كه فرمود:
((إِذا قامَ الْقائِمُ عليه السّلام ذَهَبَتْ دَوْلَة الْباطِلُ؛ هنگامى كه امام قائم عليه السّلام قيام كند، دولت باطل برچيده خواهد شد)).
خداوند در سوره انبياء مى فرمايد:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...)(انبیا/18)؛ ((بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد؛ و اين گونه ، باطل محو و نابود مى شود)).
تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد، بايد همه جا در انتظار برخورد حقّ و باطل بود و موضع گيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داد.
5- نمود داشتن باطل و اصيل بودن حق
« فاحتمل السيل زبدا رابيا »يعنی كف روی آب را میگيرد و میپوشاند ، به طوری كه اگر آدم جاهلی بيايد نگاه كند و از ماهيت قضيه خبر نداشته باشد ، كف خروشانی را میبيند كه در حركت است ، و توجهی به آب باران كه زير اين كفهاست نمیكند ، در حالی كه اين آب است كه چنين خروشان حركت میكند نه كف ، ولی چون كفها روی آب را گرفته اند چشم ظاهربين كه به اعماق واقعيات نفوذ نداشته باشد فقط كف را میبيند
باطل هم چنين است كه بر نيروی حق سوار میشود و روی آن را میپوشاند ، بطوری كه اگر كسی ظاهر جامعه را ببيند و به اعماق آن نظر نيندازد همان افراد چشم پر كن را میبيند. مثلا اگر برگرديم به قرن سيزدهم در ايران ، اول كسی كه چشممان به او میافتد ناصرالدين شاه است و ممكن است فكر كنيم كه همه مردم همان طور بوده اند ، در صورتی كه اگر همه مردم مثل ناصرالدين شاه بودند ، اصلا امروز ايرانی وجود نداشت. اگر همه مردم هارون الرشيد بودند و ماهيت هارون الرشيدی داشتند ، محال بود جامعه اسلامی باقی بماند چون هارون الرشيد مظهر ظلم و تجاوز و دروغ و خدعه و شهوترانی و بی عفتی و ناپاكی بود ؟
پس اكثريت جامعه را انسانهايی تشكيل میدهند كه صلاح آنها بر فسادشان غلبه دارد ، اگر هم احيانا فسادی در آنها هست ، فساد ناشی از جهل است ، از قصور است ، نادان است ، اين را نمیشود جزء مفسدين و خراب كاران و منحرفين دانست. به اين ترتيب حق و نظام حق اصيل است و مثل آب در زير جريان دارد و جامعه را به جلو میبرد ، اما باطلها بر روی آن قرار میگيرند و نمود پيدا میكنند .
6- طفيلی بودن باطل و استقلال حق
نكته ديگری كه از اين مثال قرآنی استفاده میشود اين است كه باطل به طفيل حق پيدا میشود و با نيروی حق حركت میكند ، يعنی نيرو مال خودش نيست ، نيرو اصالتا مال حق است و باطل با نيروی حق حركت میكند.
كفی كه روی آب هست ، نيروی كف نيست كه او را حركت میدهد اين نيروی آب است كه او را حركت میدهد. معاويه اگر پيدا میشود و آن همه كارهای باطل میكند ، آن نيروی اجتماعی را معاويه به وجود نياورده و ماهيت واقعی آن نيرو ، معاويه ای نيست و جامعه در بطن خودش ماهيت معاويهای ندارد ! باز هم پيغمبر است ، باز هم ايمان است ، باز هم معنويت است ، ولی معاويه بر روی اين نيرو سوار شده است.
يزيد هم كه امام حسين را كشت گفت : قتل الحسين بسيف جده (بحارالانوار ، جلد 44 صفحه . 298)
يعنی حسين با شمشير جدش پيامبر كشته شد ! اين يك معنای درستی دارد يعنی از نيروی پيامبر استفاده كردند و او را كشتند ، چون برای تحريك مردم میگفتند : يا خيل الله اركبی و بالجنة ابشری (ای سواران الهی سوار شويد و بهشت بر شما بشارت باد)
امام باقر عليه السلام فرمودند كه سیهزار نفر جمع شده بودند كه جد ما حضرت حسين عليه السلام را بكشند « و كل يتقرب الی الله بدمه » و هر يك با كشتن او به خدا تقرب میجستند ، چون میگفتند يزيد خليفه پيامبر است و حسين بن علی بر او خروج كرده است ، بايد با او جنگيد
باطل حق را با شمشير خود حق میزند ، پس باطل نيروی حق را به خدمت گرفته است اين همان نيروی حق است كه او از آن استفاده میكند ، مانند انگل كه از بدن و خون انسان تغذيه میكند ، ممكن است خيلی هم تغذيه بكند و خيلی هم چاق بشود ، ولی انسان روز به روز لاغرتر و رنگش زردتر میشود ، حالت چشمهايش عوض میگردد و كم قوه میشود.
قرآن میگويد : وقتی كه سيل جريان پيدا كرد ، آنكه حركت میكند و نيرو دارد و هر چه را در برابرش قرار گيرد میبرد ، آب است اما شما كف را میبينيد كه حركت میكند اگر آب نبود كف يك قدم هم نمیتوانست برود ، ولی به علت اينكه آب هست روی آب سوار میشود و از نيروی آب استفاده میكند هميشه در دنيا باطل از نيروی حق استفاده میكند ، مثلا راستی حق ، و دروغ باطل است.
اگر در عالم راستی وجود نداشته باشد دروغ نمیتواند وجود داشته باشد ، يعنی اگر در دنيا يك نفر وجود نداشته باشد كه راست بگويد و همه مردم دروغ بگويند ( پدر به پسر ، پسر به پدر ، زن به شوهر ، شوهر به زن ، رفيق به رفيق ، شريك به شريك ) ، دروغ نمیتواند كار خود را انجام دهد ، زيرا هيچكس باور نمیكند امروز چرا دروغ مفيد است و گاه يك جائی بدرد آدم میخورد ؟ چون در دنيا راستگو زياد است چون از خودش و از ديگران راست میشنود و اگر دروغ بگويد طرف مقابل خيال میكند راست است و فريب میخورد يعنی اين دروغ نيروی خود را از راستی گرفته است ، اگر راستی نبود كسی دنبال دروغ نمیرفت چون اين دروغ را راست میپندارد ، گولش را میخورد والا اگر دروغ را دروغ بداند هيچ دنبالش نمیرود.
ظلم هم همين است اگر عدلی در دنيا وجود نداشته باشد امكان ندارد ظلم وجود داشته باشد اگر هيچكس به ديگری اعتماد نكند و همه بخواهند از يكديگر بدزدند آن وقت ظالم ترين اشخاص هم نمیتواند چيزی بدزدد ، زيرا او هم از وجدان ، شرف ، اعتماد و اطمينانی كه مردم به يكديگر دارند و رعايت انصاف و برادری و برابری را میكنند سوء استفاده میكند ، چون اينها هستند كه اساس جامعه را حفظ میكنند ، او در كنار اينها میتواند دزديش را بكند.
شاخصه هاي شناخت حق از باطل
اين شاخص ها از جمله مهم ترين آن هاست كه انسان با بهره گيري از آن به سادگي مي تواند راه خويش را بيابد و از دام هزار چهره باطل بگريزد.
1- سودمندي واقعي: يكي از مهم ترين شاخصه هايي كه قرآن براي تشخيص حق از باطل ارائه مي دهد، سودمندي حق است. به اين معنا كه حق اصولا براي آدمي و هدف او سودمند مي باشد. اگر انسان نسبت به فلسفه آفرينش و هدف زندگي آگاهي و شناخت داشته باشد، مي داند كه هدف زندگي برتر و والاتر از خواسته هاي زودگذر دنيايي و پاسخ گويي به نيازهاي قواي نفساني است از اين رو، هر چيزي كه تنها به همين خواسته هاي زودگذر پاسخ دهد و براي آن فراهم آمده باشد، نمي تواند حق باشد، مگر آن كه اين پاسخ گويي در راستاي همان هدف كلي و اصلي آفرينش يعني سعادت و خوشبختي ابدي باشد.
خداوند در آيات سوره عصر به اين نكته تأكيد مي كند كه سرگرم شدن به هواهاي نفساني و پاسخ گويي به آن چه سودمندي واقعي نيست بلكه خسران و زيان واقعي است، به عنوان باطل قلمداد شده است.
2. ماندگاري: دومين معياري كه قرآن براي شناخت حق از باطل به ويژه در دنياي تلازم حق و باطل و آميختگي آن ها ارائه مي دهد، ماندگاري حق است درحالي كه باطل از چنين ويژگي محروم مي باشد. خداوند در آيات 17 سوره رعد و 18 سوره انبياء به ماندگاري و پايایي حق به عنوان يك شاخص و معيار اصلي و جامع توجه داده است. در آيه 17 سوره رعد با آوردن تمثيلي زيبا باطل را به كف آبي همانند كرده كه از پايداري برخوردار نمي باشد درحالي كه آب نه تنها پايدار و ماناست بلكه با باقي ماندن در زمين به انسان و ديگر موجودات زمين سود مي رساند. خداوند مي فرمايد: انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حليه أو متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيدهب جفاء و أما ما ينفع الناس فيمكث في الأرض كذلك يضرب الله الأمثال؛ از آسمان آب فرستادو هر رودخانه به اندازه خويش جاري شد، و آب روان، كف، برسرآورد و از آنچه بر آتش مي گدازند تا زيور و متاعي سازند نيز كفي بر سرآيد، خدا براي حق و باطل چنين مثل زند؛ اما كف به كناري افتد و نابود شود و آنچه براي مردم سودمند است در زمين پايدار بماند.خدا اين چنين مثل مي زند.
از نظر قرآن آميختگي حق و باطل در دنيا همانند آميختن گوهرهاي گرانبها با سنگ است كه به سادگي وآساني نمي توان آن ها را جدا كرد، بلكه اين آتش فتنه است كه سره را از ناسره جدا مي كند و موجب مي شود تا زر وسيم گرانبها از درون سنگ هاي عظيم بيرون آيد، درحالي كه سنگ بزرگ است و بيشتر به چشم مي آيد و تنها ريشه ها و رشته ها و دانه هايي از زر به چشم مي آيد، ولي وقتي اين سنگ در آتش فتنه قرار گيرد، زر آن جدا مي شود و حقيقت آن آشكار مي گردد. در آتش فتنه، زر سرخ حق، روشن و درخشان بيرون مي آيد و از مانايي و پايداري بيشتري برخوردار مي باشد. حقيقتي كه در زندگي ميان باطل ها نهان شده و آميزه حق و باطل همواره در پيش ديدگان ما قرار دارد، در زمان آتش فتنه آشكار مي شود و به سبب آن كه حق است مي ماند و باطل در درون آتش فتنه ها ذوب مي شود و از ميان مي رود.
3. مطابقت با فطرت: از ديگر ويژگي هاي حق آن است كه همواره مطابق با فطرت و طبيعت سالم بشر است. خداوند در آياتي كه داستان گاو بني اسرائيل را تعريف مي كند به علت حق گريزي اين دسته از يهوديان كه از اشراف يهود بودند اشاره مي كند. در اين داستان كه در آيات 76 تا 47 سوره بقره بيان شده، به اين نكته اشاره شده كه علت مخالفت اشراف يهود با اجراي حدود خداوندي كه حكم حق بود، قساوت قلب ايشان بوده است. دل هاي اشراف يهودي به سبب پيروي از وسوسه هاي شيطاني و هواهاي نفساني به گونه اي درآمده بود كه خداوند آن را چون سنگ بلكه سخت تر از آن دانسته است. از اين رو سخن حق را نمي پذيرفتند و با آن مخالفت مي ورزيدند. به هرحال، از نظر خداوند قلوبي كه بر فطرت و سلامت آن باقي باشد، گرايش به حق دارد. لذا با استفاده از اين شاخصه مي توان دريافت كه آن چه انسان سالم به آن گرايش دارد، حق مي باشد. (انبياء آيه 55)
4. مطابقت با عقلانيت: از ديگر شاخصه هايي كه قرآن بيان مي كند، عقلانيت است. به اين معنا كه حق، مطابق عقل مي باشد و عقل بشري به سادگي حق را مي شناسد و بدان گرايش پيدا مي كند. البته مي توان گفت كه فطرت و عقلانيت، شاخصه هاي دروني بشر است. به اين معنا كه فطرت سالم و عقل مستقل، حكم مي كند كه ظلم قبيح است و عدالت حسن مي باشد. چنين قضاوت و داوري عقل و فطرت سالم، در حقيقت بيانگر حق بودن عدالت و باطل بودن ظلم است. انسان ها اگر بر فطرت سالم، تربيت و پرورش يابند و محيط اجتماعي آنان آلوده نباشد، به طور طبيعي به حق گرايش خواهند داشت و عقل ايشان حق را تشخيص و تأييد كرده و فطرت سالم به سوي آن گرايش مي يابد. البته قرآن گزارش مي كند كه برخي از جوامع به سبب آن كه آلوده شده اند اين فرصت را از مردم مي گيرند كه بر پايه فطرت سالم رشد پيدا كنند و لذا عقل ايشان به عوامل بيروني بسته مي شود و توانايي درك درست و تحليل صحيح نخواهد داشت. از جمله اين اقوام مي توان به قوم نوح اشاره كرد كه قرآن مي فرمايد آنان جامعه را چنان ساخته بودند كه كودكان، بيرون از فطرت، زاده و رشد مي يافتند و كفر و فجور به جاي توحيد و عدالت و اعتدال، فطرت ايشان شده بود. (نوح آيه 72)
5- اعتدال و تعادل: از ديگر شاخصه هاي حق آن است كه همواره بر پايه عدالت، اعتدال و تعادل است. به اين معنا كه هرگز به سوي افراط و تفريط گرايش نداشته و ظلم دو سويه را برنمي تابد. حق، اصولا مبتني بر اعتدال و عدالت است. از اين رو هرگونه افراط و تفريطي چون اسراف، فجور، ظلم و تجاوز به معناي باطل مي باشد و اگر به مواردي كه قرآن به عنوان امور باطل از آن تعبير كرده توجه شود، به آساني مي توان دريافت كه شاخص اصلي حق همان استواري آن بر عدالت و اعتدال و تعادل مي باشد.
6- مطابقت با وحي: همان گونه كه حق، مطابق با فطرت و عقل سالم است، مطابق و سازگار با وحي نيز مي باشد. خداوند در آياتي چون 3 و 4 سوره آل عمران و آيه نخست سوره فرقان به اين شاخصه حق توجه مي دهد و مي فرمايد كه اصولا حق نمي تواند مخالف با آموزه هاي وحياني باشد و هر جايي ديده شود كه امري مخالف آموزه هاي وحياني است مي توان يقين كرد كه آن چيز باطل مي باشد و هيچ بهره اي از حق نبرده، هر چند خود را به حق آراسته و در جامه حق، خودنمايي كند.
7- بصيرت زايي: اصولا حق به سبب ويژگي كه دارد، بصيرت زاست و باطل در مقابل، بصيرت زداست. به اين معنا كه حق، پرده هاي سنگين و سهمگين را كنار مي زند و موجب مي شود تا انسان باطل امور و پيامدهاي طبيعي آن را درك كند؛ در حالي كه باطل مي كوشد تا بصيرت را از آدمي بردارد و چشمانش را بر پيامدها و آثاري كه بر آن بار مي شود ببندد؛ زيرا با آشكار شدن پيامدها و آثار، به سادگي دانسته مي شود كه آن امر، چيزي جز باطل نبوده است.
قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِينَ/ یوسف- 108 (بگو: «اين راه من است من و پيروانم، و با بصيرت کامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مىکنيم! منزّه است خدا! و من از مشرکان نيستم!»)
اين گونه است كه باطل همواره بر هياهو، غوغاسالاري و تيره كردن امور مبتني است و از شفافيت و روشني واقعي امور هراس دارد، زيرا به سادگي چهره باطلش آشكار مي شود و رسوا مي گردد. اهل باطل همواره بر عمل گرايي تأكيد مي كنند و به پيامدها به ويژه در بلندمدت كم تر توجه مي دهند و يا اصولا آن را مي پوشانند تا آشكار نشود. در مقابل، حق، خواهان شفافيت امور، آشكار ساختن پيامدهاي كوتاه و بلند مي باشد و حتي به آخرت امر در قيامت و رستاخيز نيز توجه مي دهد.
8- وحدت زايي: حق، گرايش به وحدت دارد، زيرا ريشه در توحيد و يكتايي آفريدگار و پروردگار دارد. از اين رو همواره حق موجب وحدت و اتحاد مردم مي شود چنان كه قرآن و اهل بيت(ع) و پيامبر(ص) اين گونه بودند؛ زيرا حق هرگز به تفرقه و اختلاف دعوت نمي كند و حتي با آن مبارزه و مخالفت مي ورزد. آياتي چند از قرآن به اين شاخصه توجه داده كه از جمله مي توان به آيه 213 سوره بقره اشاره كرد كه در آن جا شاخصه باطل را تفرقه گرايي و ايجاد اختلاف در ميان مردم مي داند.
9- ايمان زايي: حق، اصولا مخالف كفر و شرك و نفاق است و مهم ترين عامل ايمان در بشر مي باشد. از اين رو خداوند در آيه 34 سوره سبا، كفر را نتيجه طبيعي باطل گرايي دانسته و به مردم هشدار داده است كه يكي از راه هاي شناخت باطل از حق آن است كه آن چيز آيا آدمي را به سوي ايمان سوق مي دهد يا به سوي كفر و شرك مي برد. وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيمدهنده نفرستاديم مگر اينکه مترفين آنها (که مست ناز و نعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شدهايد کافريم!» 10- نيك فرجامي: اصولا پايان حق به فرجام نيك ختم مي شود. بنابراين هر چيزي كه فرجام بدي داشته باشد نمي تواند حق باشد. از اين رو خداوند در آيات 2 و 3 سوره محمد(ص) از شاخصه هاي مهم حق، نيك فرجامي آن دانسته است.
ذَلِکَ بِأَنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ وَأَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِن رَّبِّهِمْ کَذَلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ- اين بخاطر آن است که کافران از باطل پيروى کردند، و مؤمنان از حقّى که از سوى پروردگارشان بود تبعيّت نمودند؛ اينگونه خداوند براى مردم مثَلهاى (زندگى) آنان را بيان مىکند! انساني كه داراي فطرت سالم و عقلانيت كامل و سالم باشد، در مي يابد امري كه به آن گرايش دارد آيا از اموري است كه فرجام نيكي دارد يا ندارد؟ اگر امري داراي فرجام بدي باشد نمي تواند حق باشد و چيزي جز باطل نيست. به عنوان نمونه اگر حضور مستكبران در جامعه اي، مورد علاقه گروه ها و افرادي باشد، بي گمان نمي توان آن را گرايش به حق دانست، زيرا اصولا حضور مستكبران جز تباهي و فساد و ظلم چيزي به دنبال نخواهد داشت. براين اساس اگر كسي از استكبار فرد و يا گروهي آگاه باشد و خواهان حضور آنان گردد بي گمان خواهان حضور باطل است؛ زيرا اين حضور، چيزي جز بدبختي و بدفرجامي نصيب جامعه نخواهد كرد.
11- اصلاح سازي: از ديگر شاخصه هاي شناخت حق از باطل آن است كه به تبعات و پيامدهاي چيزي توجه شود. در حقيقت يكي از راه هاي شناخت توجه به پيامدهاي آن است. اگر امري، انسان را به سوي هنجارها سوق دهد و يا رفتارهاي خوب و نيك را در آدمي پديد آورد، آن امر مي بايست امر حقي باشد، زيرا اصولا باطل نمي تواند پيامدهاي خوب و نيكي به همراه داشته باشد و در نهايت آدمي را به سوي رفتارهاي زشت سوق مي دهد.
اصولا گرايش به حسادت (بقره آيه 109)، تعصبات بيجا (سباء آيه 34) اسراف و تبذير و مانند آن نمي تواند ريشه در امور حقاني داشته باشد، بلكه امور حقاني اموري هستند كه آدمي را به سوي كارهاي نيك و صالح مي كشاند و رفتارهاي وي را اصلاح مي كند. براين اساس بايد گفت كه حق اصولا اصلاح ساز است و رفتارها و كردارهاي آدمي را اصلاح كرده و از فساد و افساد باز مي دارد. (مائده آيه 28)
12- رهايي از سرگرداني: از ديگر شاخصه هاي حق آن است كه آدمي را از سرگرداني و ترديد رهايي مي بخشد. نوساناتي كه در آدمي وجود دارد به سبب آن است كه حق را از باطل نشناخته ولي هرگاه انسان حقي را يافت، از ويژگي هاي حق آن است كه دل آدمي را آرام مي كند و اطمينان خاصي را به آدمي مي بخشد. از اين رو قرآن، ايمان به خداوند و گرايش به توحيد و عمل براساس آموزه هاي قرآني و انجام كارهاي عادلانه و صالح و مانند آن را كه حق مي باشند، عامل مهمي در آرامش و اطمينان افراد معرفي مي كند. به هرحال حق، از چنين ويژگي اي برخوردار است باشد كه آدمي بر پايه آن از سرگرداني رهايي مي يابد (ق آيه 5) و ترديد و شك بردار نمي باشد. (بقره آيه 2 و آيات ديگر)
شناخت حق وباطل و سنجیدن اشخاص با آنها
شخصيت زدگي آفت تشخيص حق از باطل است و تراز کردن زندگی و فکر و اندیشه اشخاص با معیارها باعث مصونیت جامعه از آسیب ها خواهد بود.
امام علی(ع) می فرمایند: اشخاص و چهره ها نباید ملاک شناخت حق باشند بلکه اشخاص و جریان ها را باید با ملاک حق مورد سنجش قرار داد. به خاطر آن که اشخاص مصادیق حق اند و مصداق ها در معرض دگرگونی اند.
در حکمت ۲۶۲ نهج البلاغه آمده است شخصی به نام «حارث بن حوت» نزد امیرمومنان آمد و با توجه به فضای حاکم بر جامعه سخنی را به حضرت عرض کرد او گفت: ای امیرمومنان آیا انتظار دارید که من اصحاب جمل را گمراه و بر ضد اسلام بدانم و شما را بر حق بشناسم؟! من هرگز نمی توانم چنین نظری داشته باشم که برپاکنندگان جنگ جمل را با آن سوابق و موقعیت هایی که در تاریخ اسلام داشته اند، دچار گمراهی و ضلالت بدانم و باطل به حساب آورم.
امام(ع) در پاسخ فرمودند: «یا حارث انک نظرت تحتک ولم تنظر فوقک فحرت» ای حارث تو فردی کوتاه بین هستی تو نگاهت به پایین است. فکر و اندیشه سیاسی و تحلیل تو شعاع محدودی دارد در نتیجه به خاطر این کوتاه بینی و فقدان تحلیل دچار حیرت شده ای. راز حیرت زدگی تو در این باره که مگر ممکن است شخصیت هایی هم چون طلحه و زبیر که از مجاهدان صدر اسلام بودند و در کنار پیامبر(ص) شمشیر زدند، گمراه شوند و در خط باطل حرکت کنند؟!، این است که تو یک معیار غلطی را در دفاع از حق برگزیده ای. «انک لن تعرف الحق فتعرف اهله.» تو حق را نشناخته ای که اهل حق را با معیار حق بشناسی و باطل را هم نشناختی تا اهل آن را بشناسی »اعرف الحق تعرف اهله،» حق را بشناس تا اهلش را بشناسی و باطل را بشناس تا اهل آن را بشناسی.
تو چون این معیار را در نظر نداری، مقام و موقعیت اشخاص و سابقه و پیشینه آنان تو را به تحیر واداشته است و نسبت به باطل بودن آنان استبعاد داری.
تو میخواهی حق را با مقیاس افراد بشناسی! برعکس رفتار کن! اول خود حق را بشناس، آن وقت اهل حق را خواهی شناخت، خود باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهی شناخت، آن وقت دیگر اهمیت نمیدهی که چه کسی طرفدار حق است و چه کسی طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصیتها در شگفت و تردید نخواهی بود.
مرد راستين و خردمند كسي است كه هرگز گرفتار شخصيت گرايي و فرقه گرايي و نژادگرايي و مليت گرايي و مانند آن نشود. درحالي كه اصحاب جمل گرفتار شخصيت هايي چون اصحاب بدر و ام المومنين شده و گمان كرده بودند كه حق بر مدار ايشان مي گردد؛ درحالي آنان هيچ عصمتي نداشتند و همان گونه كه گاه بر مدار حق مي گردند ممكن بود روزي بر مدار باطل بچرخند.
امروز هم بسیاری به اهل علم و نخبگان توصیه می کنند که مراقب رفتارها و اظهارنظرهای خود باشید منطق این توصیه هم آن است که می گویند مردم دین خود را از شما گرفته اند و دین را با عملکرد شما می شناسند.
اگر روزي بخواهند حق را بر مدار شخص بسنجند تنها علي(ع) است كه مدار حق مي باشد و مي توان حق را عين علي(ع) و علي(ع) را عين حق دانست؛ زيرا «قال رسول الله(ص)»: علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيثما دار.
بنابراين نمي توان هرگز جز درباره معصوم(ع) از مدار بودن شخصيت ها براي حق سخن گفت و در مورد هركس ديگري بايد او را به حق سنجيد نه اينكه حق را با او به داوري نشست.
ابزارهاي شناخت حق از باطل
خداوند در آيه 24 سوره انبياء بر لزوم شناخت حق از باطل تاكيد مي كند؛ زيرا انسان بي شناخت و تشخيص حق از باطل نمي تواند در مسير كمالي گام بردارد و ممكن است امري باطل، خود را حق جلوه دهد و اسباب گمراهي و شقاوت ابدي انسان را فراهم آورد.
از مهم ترين ابزارهاي شناخت حق از باطل مي توان به دو ابزار دروني و بيروني اشاره كرد.
ابزار دروني
الف) فطرت پاك و سالم انساني گرايش به كمال و نقص گريزي
فكر و فطرت پاك انسان به طور طبيعي گرايش به خير و خوبي و كمال دارد و آن را به عنوان حق، شناسايي كرده و در پي آن مي رود.
هر انساني به طور طبيعي و فطري از ابزارها و منابع شناختي و تشخيص حق از باطل برخوردار است، به ويژه آن كه فطرت و غريزه آدمي به طور طبيعي و خودكار گرايش به حق داشته و از باطل گريزان است؛ زيرا گرايش به كمال و نقص گريزي، طبيعي آدمي است و از آن جايي كه حق، امري كمالي است بدان گرايش طبيعي دارد. همچنانکه قرآن می فرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (روم/30) پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتى است که خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولى اکثر مردم نمىدانند!
از علل مخالفت با حق و موافقت با باطل، تغيير در فطرت و طبيعت آدمي است. به اين معنا كه شخص به علل دروني و يا بيروني، از فطرت سالم و شخصيت متعادل بيرون مي رود و نسبت به حق و كمال بيزاري مي جويد و به سوي باطل و نقص گرايش مي يابد. چنين اشخاصي با پيروي از هواهاي نفساني دروني و وسوسه هايس شيطاني بيروني، فطرت خويش را تغيير مي دهند و نه تنها راه هاي شناخت حق از باطل را بر خود مي بندند بلكه به سوي باطل و نقص به عنوان كمال گرايش مي يابند.
اين گونه است كه در شر و بدي، كمال خود را مي جويند و در ظلم و ستم، حق را مي خواهند. خداوند در آيات قرآني گزارش مي دهد كه بسياري از گمراهان و كافران و مشركان كساني هستند كه با پيروي از هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني، پرده بر چشم و گوش و قلب خويش افكنده اند و گوش هايشان چنان سنگين شده كه صداي سهمگين فرو غلتيدن در چاه ويل باطل را نمي شنوند و زبانه هاي فروزان آتش جهل و ضلالت و گمراهي را نمي بينند و ناتوان از درك و تحليل درست وقايع هستند و در درون فتنه ها، دست و پا مي زنند و نمي توانند راه را از چاه تشخيص دهند.
در تحليل قرآني، اين امور و مانند آن آدمي را از تشخيص حق از باطل و كمال از نقص باز مي دارد و اجازه نمي دهد تا حق را بشناسد و به سمت و سوي آن برود و از نقص و باطل گريزان شود.
ب) فكر و خرد
انسان ها با تفكر در هستي و فلسفه آفرينش به سادگي مي توانند دريابند كه جهان آفرينش بر محور حقانيت آفريده شده است و انسان ها بايد در همين مسير كمالي گام بردارند و از باطل گريزان باشند.
خداوند در آيه 8 سوره روم با اشاره به قدرت انديشه تبيين مي كند كه انسان ها از طريق اين ابزار كارآمد مي توانند حق را از باطل تشخيص دهند؛
أَوَلَمْ يَتَفَکَّرُوا فِي أَنفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَإِنَّ کَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ «آيا آنان با خود نينديشيدند که خداوند، آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است جز بحق و براى زمان معيّنى نيافريده است؟! ولى بسيارى از مردم (رستاخيز و) لقاى پروردگارشان را منکرند!»
ابزار بيروني (وحي و دين الهي)
از آن جايي كه براي بسياري از مردم شبهات و حق نمايي باطل امكان تفكر درست و صحيح را مي گيرد و انسان ها به سبب هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني، بخش از فطرت سالم و پاك خويش را مي آلايند، در اين جاست كه خداوند از طريق پيامبر بيروني، به فرياد انسان ها مي رسد و آنان را براي شناخت حق از باطل ياري مي رساند. آيه 213 سوره بقره به نياز بشر به وحي و دين الهي براي شناخت باطل و راه راست از گمراهي اشاره دارد و تبيين مي كند كه اگر خداوند دستگير انسان از طريق روحي و دين نبود بسياري از مردم از تشخيص حق از باطل ناتوان مي ماندند و در مسير باطل گام بر مي داشتند.
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ مردم (در آغاز) يک دسته بودند؛ (و تضادى در ميان آنها وجود نداشت. بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مىکرد، با آنها نازل نمود؛ تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند. (افراد باايمان، در آن اختلاف نکردند؛) تنها (گروهى از) کسانى که کتاب را دريافت داشته بودند، و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف کردند. خداوند ، آنهايى را که ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود. (امّا افراد بىايمان، همچنان در گمراهى و اختلاف، باقى ماندند.) و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدايت مىکند.
همچنین می فرماید: وَمَا لَکُمْ لَا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالرَّسُولُ يَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَقَدْ أَخَذَ مِيثَاقَکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِينَ.(حدید/8) چرا به خدا ايمان نياوريد در حالى که رسول (او) شما را مىخواند که به پروردگارتان ايمان بياوريد، و از شما پيمان گرفته است (پيمانى از طريق فطرت و خِرد)، اگر آماده ايمانآوردنيد.
بسياري از مردم با آن كه از نظر عقلي رشد كرده اند ولي عوامل بسيار دروني و بيروني به ايشان اجازه نمي دهد تا به سادگي حق را از باطل تشخيص دهند و در دام شبهات مي افتند و باطل را حق گمان كرده و در مسير آن گام برمي دارند. از اين رو نيازمند وحي و پيامبراني هستند كه راه حق را به ايشان نشان دهند و آنان را به مسير اصلي هدايت بخواند.
انسان با دست يابي به حق واقعي مي تواند به ايمان واقعي (مائده آيات 83 تا 84) اميد به آينده بهتر و برتر (همان) بهره گيري از امدادهاي غيبي و استجابت دعا و نيايش از سوي خداوند (رعد آيه 19) و بهره مندي از آموزه هاي قرآني و هدايتگري آن به سوي كمال (مائده آيه 83) و بصيرت(رعد آيه 19) دست يابد.
از نظر اسلام، معيار همه چيز، حقيقت و معيار حقيقت، خود حقيقت است. هركس طالب حق است، ارزشمند است؛ هر چند كه به حق نرسد و هركس در پي باطل است بي ارزش و بي اعتبار است. به همين جهت اميرمومنان(ع) به عنوان وصيتي كه بايد پس از خودش به مرحله اجرا درآيد، فرمود: «لاتقتلوا الخوارج من بعدي فليس من طلب الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فادركه»؛ پس از من خوارج را نكشيد؛ چرا كه كسي كه طالب حق بود و در راه رسيدن به حق به خطا رفت، مانند كسي نيست كه طالب باطل بود و به باطل دست يافت. (نهج البلاغه، خطبه 59)
فرق خوارج و اصحاب معاويه در اين است كه خوارج مردمي متعبد و متعصب بودند و در آن فتنه اي كه به پا كردند، در طلب باطل نبودند و اگر باعلي(ع) نمي جنگيدند، علي(ع) با آنها نمي جنگيد، ولي اصحاب معاويه، تعبد به دين نداشتند و در راه رسيدن به حق، تعصبي نمي ورزيدند و با علم و آگاهي در پي باطل بودند. بنابراين، توصيه امام اين است كه پس از وي اگر مي كشند، كساني را بكشند كه در پي باطلند و باطل را يافته اند، نه كساني كه حق را طالبند و به خاطر كج فهمي و قصوري كه داشته اند، به آن نرسيده اند.
ولایت؛محور و محک شناخت خودی وغیر خودی
ولايت عبارت است از رابطه مستقيم بي واسطه بين دو كس يا دو نهاد يا دو گروه از جنس محبت يا رياست يا توالي و تبعيت يا تصرف. حقيقت ولايت، سرپرستي و تصدي امر است.
ولايت ، أمر بسيار مهمّى است ؛ و حقيقت دين و دنياى انسان به آن بستگى دارد ، زيرا از شؤون ولايت ، آمريّت و حكومت بر مسلمانان ، و بلكه بر همه أفراد بشر است . و اين يگانه راهى است كه تمام سعادتها و شقاوتها ، خير و شرّ ، و نفع وضَرّ ، و بهشت و دوزخ ، و بالأخره نجات مردم به آن راه بسته است . هر ملّتى به هر كمالى رسيده است ، در أثر ولايت وَلىّ آن قوم بوده ، و هر ملّتى هم كه رو به بدبختى و ضلالت رفته ، در أثر ولايت وَلىّ آن قوم بوده است ، كه آنها را به سوى آراء و أهواء شخصيّه كشيده ، و از صراط مستقيم منع كرده است .
« ولايت» مهم ترين اصل دراسلام و نگهبان توحيد، نبوت ومعاد است. ولايت ازآن جهت مهم است که حفظ اصول دين اسلام در سايه ولايت امکان پذير است. ولايت ، نگهبان دين است که آن را از کج روي ها، انحرافات واز گرايش مردم به خرافات جلوگيري مي کند.
در مورد اهل بیت از دیدگاه اهل سنت و از میان توصیههای فراوان رسول خدا (ص) درباره آنان همین بس که آن حضرت اهل بیت را همسنگ با قرآن قرار داده و تنها قرآن و اهل بیت خود را به عنوان بزرگترین و سنگین ترین امانت پس از خود در میان امت گذاشته است و در صورتی مصونیت امت اسلامی را از ضلالت و گمراهی تضمین فرموده است که به این دو امانت متمسک شوند.
( یا ایها الناس انی ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلوا، کتاب الله و عترتی اهل بیتی : ای مردم من در میان شما چیزی را گذاشتم که اگر از آن پیروی کنید هرگز گمراه نمیشوید. کتاب خدا و عترت و اهل بیتم) آنگاه چنین فرمودند: فانظرونی بما تخلفونی فیهما ببینید بعد از من با آنها چگون رفتار میکنید! همچنین فرمودند:« بزودی فرستاده پروردگارم میآید و من دعوت حق را اجابت میکنم و همانا در میان شما دو چیز گرانبها بجای میگذارم اول کتاب خداست که هدایت و نور است و دوم اهل بیتم. شما را به خدا اهل بیتم را از یاد نبرید. شما را به خدا اهل بیتم را فراموش نکنید»( صحیح مسلم باب فضائل علی. جلد 5 ص 122، صحیح ترمذی جلد 5 ص 328، مستدرک حاکم جلد 3 ص 148، مسند امام احمد بن حنبل جلد 3 ص 17)
زماني که توحيد در کنار ولایت قرار گيرد، سبب نجات انسان است و ولايت شرط توحيد است.
روایات اسلامی بر ولایت پای فشرده و در میان شعائر اسلام از « ولایت » به عنوان « ستون اصلی دین » یاد كرده است.
درجلد دوم «كافي» از ميان ابواب كتاب « الايمان والكفر» در«باب دعائم الاسلام» احادیث متعددی درباره ولایت نقل شده است. امام باقرعلیه السلام میفرماید :
« اسلام بر پنج چیز بنیان نهاده شد، برنماز، زكات، روزه، حج و ولایت و بر هیچیك از اینها چون ولایت توصیه نشده است، اما مردم چهار چیز را گرفتند و ولایت را رها ساختند .»
و فرمود: «بنی الاسلام علی خمس: علی الصلاه والزکاه والصوم والحج والولایه و لم یناد بشی ء کما نودی بالولایه; اسلام بر پنج پایه بنا شده است، برنماز، زکات، روزه، حج و ولایت (حکومت و رهبری) و در اسلام هیچ چیزی مانند ولایت مورد توجه قرار نگرفته است.»
و در سخن دیگر فرمود: «والولایه افضل، لانهامفتاحهن، والوالی هو الدلیل علیهن; ولایت (حکومت و رهبری) برتر از نماز، زکات وحج است، زیرا ولایت کلید آن ها است، و رهبر راهنمای (تحقق صحیح) نماز، زکات و حج است.»
امامان(ع) پیرامون ولایت فقهای جامع الشرایط به طور کلی فرمودند: «ما آن ها رابر شما حاکم، قاضی، حجت و جانشین خود قرار دادیم، و با این تعبیرات زمینه رابرای پذیرش ولایت فقها بعد از غیبت صغری، هموار ساختند.
پيامبر گرامي اسلام(ص) فرمودند:
«من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة الجاهلية» مجلسي، بحارالأنوار، ج8، ص368.
هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.
آنچه از روايت فوق برداشت ميشود اين است كه نشناختن امام زمان خود به معني عدم ارتباط با امام است و عدم ارتباط با امام يعني قطع پيوند هدايت با خداوند و اين همان مرگ جاهليت و خروج از دين و گمراهي است و امام صادق(ع) در جواب سؤال از چگونگي از معناي جاهليت فرمودند:
منظور از آن جاهليت كفر و نفاق و گمراهي است. اصول كافي، ج1، ص337.
پس چنان معرفت و شناختي از امام زمان(عج) بايد حاصل شود كه ما را از مرگ جاهليت نجات بخشد و بنابر روايات رسيده از ائمه اطهار(ع) چنين شناختي دو وجه دارد:
1. شناخت شخص امام(ع) به نام و نسب (شناخت اسمي)
2. شناخت صفات و ويژگيها و مقامات امام(ع) (شناخت رسمي)
و به دست آوردن اين دو شناخت از اهم واجبات است .
آمده است: «شخصی به حضرت علی(ع) عرض كرد: من، هم با تو هستم و هم با معاویه.آن بزرگوار فرمود: یك چشم تو كور است; یا باید شفا یابی و چشمت را باز كنی و یا آنكه كاملا كور شوی.» (ابن عساكر، تاریخ مدینه دمشق، ج 3، ص 183)
اوصاف و ویژگی های «غیرخودی ها» در منظر قرآن
اگرچه تعداد ویژگی های غیرخودی ها، كه در خلال آیات قرآنی، به طور مستقیم و غیرمستقیم از آن ها یاد شده، زیاد است، ولی می توان به اختصار، مجموعه آن ها را به چند دسته تقسیم كرد:
الف) ویژگی های فردی و اجتماعی
بستر بروز پاره ای از اوصاف و ویژگی های غیرخودی های مطرح شده در قرآن، زندگی شخصی است; از قبیل: خرده گیری بر افعال الهی،نصیحت ناپذیری، از خود راضی بودن و مانند آن ها...; اما ظرف ظهور دسته ای دیگر از این ویژگی ها، حیات اجتماعی و در ارتباط با دیگران می باشد; همانند: دورویی، اضلال دیگران،دشمنی مستمر با مسلمانان،و خشم و كینه توزی نسبت به پیروان قرآن.
ب) ویژگی های عام و خاص
برخی از ویژگی های غیرخودی ها عام و فراگیرند; یعنی تمام طوایف از غیرخودی ها از آن ها برخوردار بوده اند; همچون خصلت دین ستیزی و عدم ایمان به آموزه های وحیانی. اما دسته ای دیگر از این ویژگی ها به گونه ای هستند كه تنها گروهی از غیرخودی ها واجد آن می باشند; از قبیل: قتل پیامبران الهی و تهمت ساحریّت به انبیا(علیهم السلام).
ج) ویژگی های مضمونی و محتوایی
به لحاظ مضمونی و محتوایی نیز می توان ویژگی های غیرخودی ها را به دسته های ذیل تقسیم نمود:
۱) اعتقادی; از قبیل: كفر به وجود پروردگار و نبوّت انبیای الهی(علیهم السلام) و انكار معاد و قیامت.
۲) اقتصادی; همانند: ایجاد تنگناهای اقتصادی برای مسلمانان،انفاق های مالی در جهت بستن راه الهی و انس با داد و ستدهای ربوی. ۳) اخلاقی; همچون: خدعه و مكر با پروردگار كریم و مؤمنان، اشاعه فحشا و فسادهای اخلاقی.
۴) سیاسی; از قبیل: طغیان و سركشی، كتمان حق،فتنه آفرینی و ایجاد بحران.
۵) نظامی; همانند: ترساندن از جهاد و پیكار و فاش ساختن اسرار نظامی مسلمین.
● نمودی چند از ویژگی های غیرخودی ها
در خلال آیات شریفه قرآنی، اوصاف و ویژگی های فراوانی از «غیرخودی»ها ذكر گردیده كه برخی از آن ها به شرح ذیل می باشند:
الف) دین ستیزی
آنان در اثر برخورداری از این ویژگی، به كفر و انكار دین و مجموعه آموزه های وحیانی بسنده ننموده، بلكه مقابله و مقاتله با آن ها را سرلوحه كاری خویش قرار داده، همواره نسبت به دین و متدیّنان عناد ورزیده، راه ستیز با آن ها را در پیش گرفتند.
البته خصلت «دین ستیزی» را باید از معدود خصیصه های مشترك بین مجموعه طوایف «غیرخودی»ها برشمرد; زیرا بررسی عمل كردهای آنان حكایت از آن دارد كه همه آن ها در جهت مقابله با «خودی»ها هدف مشتركی تعقیب می نمایند كه عبارتند از: «دین ستیزی»، گو این كه خصلت پیكار با دین و متدیّنان با زندگی آنان عجین شده است و همین موجب گشته تا تمامی آن ها در جهت برچیده شدن دین از صحنه زندگی افراد و جوامع بشری تلاش نمایند.
خداوند متعال از وجود این خصلت در بین یكی از طوایف مشهور غیرخودی ها در عصر رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) ـ یعنی مشركان مكّه ـ خبر داد و خطاب به مسلمانان فرمود:
«مشركان پیوسته با شما می جنگند تا ـ اگر بتوانند ـ شما را از دینتان برگردانند.» (بقره: ۲۱۷)
شناخت و بررسی رفتارها و موضع گیری های تند اشخاص و احزاب گوناگون در قبال انبیای الهی و امامان معصوم(علیهم السلام) و پیروان صدیق ایشان گویای آن است كه طیف های دیگر از «غیرخودی ها» نیز همانند مشركان مكّه از خصیصه دین ستیزی برخوردار بوده و در جهت تحقّق آن تلاش نموده اند، تا شاید نور الهی را خاموش سازند و متدیّنی در جهان باقی نماند.
به دیگر سخن، برخوردهای خشن و تهدیدهای شدید اعمال شده از سوی غیرخودی ها در طول تاریخ، در جهت مقابله با خودی ها حكایت از آن دارد كه همه آن ها ریشه در خصلت «دین ستیزی» غیرخودی ها دارد; «خودی ها» تنها به جرم آن كه به خدا و ادیان الهی ایمان آورده و متدیّن به آن ها گردیده اند، مورد غضب و خشم غیرخودی ها و مواجه با هر نوع برخورد همراه با خشونت و تهدید از سوی آنان گردیده اند. با دقت در آیات و روایات و متون تاریخی، با نمونه های فراوانی از این قبیل آشنا می شویم; تنها به سه نمونه قرآنی اشاره می شود:
۱) پس از آن كه فرعون به تهدید ساحران مؤمن به حضرت موسی(علیه السلام)پرداخت و خطاب به آنان گفت: «دست ها و پاهایتان را یكی از چپ و یكی از راست خواهم برید، سپس همه شما را به دار خواهم آویخت» (اعراف: ۱۲۴)،آن ها در قبال این تهدید چنین پاسخ دادند: «ما به سوی پروردگارمان بازخواهیم گشت و تو جز برای این ما را به كیفر نمی رسانی كه ما به معجزات پروردگارمان ـ وقتی برای ما آمده ـ ایمان آوردیم و بدان ها متدیّن گردیدیم.» (اعراف: ۱۲۵ و ۱۲۶)
۲) آن گاه كه پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان در پی شنیدن صدای اذان به خواندن نماز روی می آوردند، طیف خاصی از غیرخودی های در آن عصر (اهل كتاب) به استهزای آنان می پرداختند. (مائده: ۵۸) در قبال این برخورد ناروا، خداوند به رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) فرمان داد: در خطاب به آنان بگوید:
«ای اهل كتاب، آیا جز این بر ما عیب می گیرید كه ما به خدا و به آنچه به سوی ما نازل شده و به آنچه پیش از این فرود آمده ایمان آورده ایم»؟ (مائده: ۵۹)
۳) در متون تاریخی و كتب تفسیری آمده است: ذونواس (آخرین پادشاه از طایفه «حمیر» در سرزمین یمن) و رهبر «اصحاب أخدود» برای از پای درآوردن مسیحیان منطقه نجران و بازگرداندن آن ها از آیین نصرانیت، ابتدا آن ها را مجبور به پذیرش آیین مورد قبول خویش نمود و كیش و مرام یهود را بر آن ها عرضه داشت و اصرار كرد آن را پذیرا شوند، ولی آن ها ابا كردند; حاضر به قبول شهادت شدند، اما حاضر به صرف نظر كردن از آیین خود نبودند. در پی این مقاومت، ذونواس به پیروان خود دستور داد: خندق عظیمی كندند و هیزم در آن ریختند و آتش زدند و مؤمنان را تهدید به شكنجه با آتش كردند; گروهی را زنده زنده در آتش سوزاندند و جمعی را با شمشیر كشتند و قطعه قطعه نمودند; به طوری كه عدد مقتولان و سوختگان به آتش به بیست هزار نفر رسید! خدای منّان پس از اشاره اجمالی به این رفتار بسیار خشن «اصحاب اخدود» (یعنی ذنواس و پیروان وی) به بیان علت این برخورد ناپسند آنان با مؤمنان به آیین نصرانیت پرداخته، چنین می فرماید:
«هیچ ایرادی بدان ها (مؤمنان) نداشتند، جز این كه به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند.» (بروج: ۸)
نكته قابل ذكر این كه شگرد گروه های غیرخودی ها در جهت ستیز با دین و متدیّنان واقعی، محدود و منحصر به یك شیوه نمی گردد; زیرا هر یك از آن ها به تناسب زمان و مكان و با لحاظ شرایط و موقعیت ها، از شگردهای ویژه ای بهره گرفته اند.
با غور در آیات و روایات و ارزیابی عمل كردهای غیرخودی ها در بستر تاریخ، می توان مجموعه شگردهای آنان در ستیز با دین و متدیّنان را در قالب یك بیان اجمالی چنین برشمرد: شگردهای سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، فرهنگی و نظامی.
ب) مكر و خدعه
از جمله ویژگی های غیرخودی ها كه در قرآن كریم از آن یاد شده، خصلت «مكر و خدعه» است.
در قرآن آمده است: پس از آن كه حضرت نوح(علیه السلام) از هدایت امّت خویش مأیوس گردید، به پروردگار كریم چنین عرضه داشت: «پروردگارا، آن ها نافرمانی من كردند و از كسانی پی روی نمودند كه اموال و فرزندانشان چیزی جز زیان كاری بدان ها نیفزوده و این (رهبران گم راه) مكر عظیمی به كار بردند.» (نوح: ۲۱ و ۲۲)
نكته حایز اهمیت این كه تعبیر «كبارا» (كه صیغه مبالغه از «كبر» است) در فراز پایانی سخن حضرت نوح(علیه السلام) نشان می دهد كه غیرخودی های عصر آن بزرگوار در جهت مقابله با ایشان، نقشه های عظیم و گسترده ای برای گم راه ساختن مردم و ممانعت از قبول دعوت نوح(علیه السلام)طراحی كرده بودند.
تاریخ امم انبیای الهی(علیهم السلام) نشان می دهد كه غیرخودی های عصر دیگر پیامبران پروردگار (به خصوص در عصر نبیّ اكرم(صلی الله علیه وآله)) نیز از خصلت خدعه و مكر برخوردار بوده، از آن بهره گرفته اند.
در مورد مشركان مكّه می خوانیم: هنگامی كه آنان می شنیدند بعضی از امّت های پیشین (همانند یهود) پیامبران الهی(علیهم السلام) را تكذیب كردند، و آن ها را به شهادت رساندند، می گفتند: ولی ما چنین نیستیم; اگر فرستاده الهی به سراغ ما بیاید، ما هدایت پذیرترین امّت ها خواهیم بود. اما همان ها هنگامی كه نور اسلام از افق سرزمینشان طلوع كرد و نبیّ گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)همراه بزرگ ترین كتاب آسمانی به سراغشان آمدند، نه تنها نپذیرفتند، بلكه در مقام تكذیب و مبارزه و انواع مكر و فریب برآمدند.
پروردگار كریم، این شیوه رفتاری مشركان را مورد ملامت و سرزنش قرار داده، می فرماید:
«آن ها با نهایت تأكید، سوگند خوردند كه اگر پیامبری انذاركننده به سراغ آن ها بیاید، هدایت یافته ترین امّت ها خواهند بود. اما هنگامی كه پیامبری برای آن ها آمد، جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چیزی بر آن ها نیفزود.»
در ادامه، به تبیین این برخورد ناصواب و دوری آنان از حق پرداخته، چنین می فرماید: «این ها همه به سبب آن بود كه استكبار در زمین جستند وحیله گری های سوء داشتند، اما این حیله گری های سوء تنهادامان صاحبانش را می گیرد.»(فاطر:۴۲و۴۳)
در سوره «طور» خدای متعال با طرح یك استدلال زنجیره ای جالب، در قالب یازده سؤال پی در پی (به صورت استفهام انكاری) به مقابله با كافران منكر قرآن و نبوّت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)و قدرت پروردگار پرداخته است; در یكی از این سؤال ها، به استفاده آنان از «مكر» خبر داده و فرموده: «آیا می خواهند نقشه شیطانی برای تو بكشند؟ ولی بدانند خود كافران در دام این نقشه ها گرفتار می شوند.» (طور: ۲۲)
خداوند منّان در قالب این آیه می فرماید: آیا این كافران شیطانی طرحی ریخته اند كه پیامبر را از میان بردارند، یا با آیین او به مقابله برخیزند؟ باید بدانید كه كفّار محكوم به نقشه های الهی هستند و طرح خداوند بالاتر از طرح آن هاست.
از جمله صفاتی كه در قرآن كریم، در مقام توصیف منافقان از آن یاد شده، همین خصلت «خدعه و مكر» است. (بقره:۸،۹و۱۴)
با توجه به مضمون آیات شریفه مذكور و ده ها آیه دیگر، باید گفت: مكر و خدعه، از جمله خصلت های مشترك در بین غیر خودی هاست; گو این كه وجود هر غیرخودی در هر مقطعی از تاریخ، با این خصیصه زشت عجین شده است.
پروردگار كریم همواره در خلال آیات قرآن مجید، از به كارگیری این خصلت ناشایست توسط مجموعه طوایف غیرخودی ها خبر داده، به مسلمانان نیز هشدار داده كه گاه ممكن است دشمن با اجرای سیاست «خدعه و مكر» درصدد نزدیك شدن به شما برآید و در قالب طرح دوستی، به درون مؤمنان راه پیدا كند. بدین روست كه در آغازین آیات سوره شریفه «بقره» از به كارگیری این خصلت غلط در زندگی طیف منافق از غیرخودی ها خبر داده شده، آن جا كه آمده است:
«میان مردم كسانی هستند كه می گویند به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم، در حالی كه ایمان ندارند. می خواهند خدا و مؤمنان را فریب بدهند، (ولی) جز خودشان را فریب نمی دهند، (امّا) نمی فهمند.»
در ادامه این سلسله از گفتار می خوانیم:
«و هنگامی كه (منافقان) افراد با ایمان را ملاقات می كنند، می گویند ما ایمان آورده ایم، (ولی) هنگامی كه با شیاطین خود خلوت می كنند، می گویند با شماییم; ما (آن ها) را مسخره می كنیم.» (بقره: ۸ و ۹ و ۱۴)
ج) كتمان حقّ
از جمله ویژگی های زشتی كه در قالب آیات و روایات بسیاری مورد مذمّت خدا و اولیای الهی قرار گرفته، «كتمان حقّ» است. همچنان كه در قرآن كریم می خوانیم:
«كسانی كه نشانه های روشن و رهنمودی را كه فروفرستاده ایم، پس از آن كه آن را برای مردم در كتاب توضیح داده ایم، كتمان می كنند (نهفته می دارند)، آنان را خداوند لعنت كند و همه لعن كنندگان نیز آن ها را لعن می كنند.» (بقره: ۱۵۹)
در متون روایی نیز شدیدترین حملات متوجه دانشمندان كتمان كننده حق شده است. در خبری آمده است: پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)فرمودند:
«هرگاه از دانشمندی چیزی را كه می داند سؤال كنند و او كتمان نماید، روز قیامت افساری از آتش بر دهان او می زنند.»
در حدیث دیگری نیز چنین آمده: از امیر مؤمنان(علیه السلام)پرسیدند: «بدترین خلق خدا پس از ابلیس و فرعون ... كیست»؟ امام(علیه السلام)در پاسخ فرمودند: «آن ها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق را كتمان می كنند و همان ها هستند كه خداوند بزرگ درباره آن ها فرمود: «لعن خدا و لعن همه لعنت كنندگان بر آن ها باد.»
البته «كتمان حق» منحصر در آیات پروردگار و نشانه های نبوّت نیست، بلكه اخفای هر چیزی كه می تواند مردم را به واقعیتی برساند در مفهوم وسیع این تعبیر قرار می گیرد. حتی گاه سكوت در جایی كه باید سخن گفت و افشاگری كرد، مصداق كتمان حق می شود، و این در موردی است كه مردم نیاز شدیدی به درك واقعیتی دارند و دانشمندان آگاه می توانند با بیان حقیقت، این نیاز مبرم را برطرف سازند، به خصوص آن كه قرآن تنها از مسأله كتمان سخن نمی گوید، بلكه بیان حقایقی را نیز لازم می شمرد و همین اشتباه شاید سبب شده است كه جمعی از دانشمندان از بازگو كردن حقایق لب فرو بندند، به عذر این كه كسی از آن ها سؤالی نكرده است، در حالی كه قرآن می فرماید:
«خداوند از كسانی كه كتاب آسمانی را به آن ها داده، پیمان گرفته است كه آن را حتماً برای مردم بیان كنید و كتمان ننمایید.» (آل عمران: ۱۸۷)
انسان فطرتاً خواهان حق است و آن ها كه آن را كتمان می كنند، در واقع جامعه انسانی را از مسیر تكامل فطری باز می دارند; بدین روی اگر به هنگام ظهور اسلام و پس از آن، دانشمندان یهود و نصارا در مورد بشارت های عهدین افشاگری كامل كرده بودند و آنچه را در این زمینه می دانستند، در اختیار سایر مردم می گذاردند، ممكن بود در مدت كوتاهی، هر سه ملت زیر یك پرچم گرد آیند و از بركات این وحدت برخوردار شوند. به هر روی، «كتمان حق»، به خصوص كتمان آنچه مربوط به آیات الهی و نشانه های نبوّت است، مورد نهی و مذمّت الهی می باشد و پیامدهای ناگوار شدیدی به دنبال خواهد داشت. (بقره: ۱۷۴ و ۱۷۶)
متأسفانه طیف وسیعی از غیرخودی ها، كه در قبال انبیای الهی(علیهم السلام) به خصوص پیامبراكرم(صلی الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)قرار داشتند، از این خصلت زشت برخوردار بودند و در عرصه های گوناگون از آن سود جستند. در این نوشتار، از میان ده ها نمونه تاریخی، تنها به ذكر دو نمونه اكتفا می شود:
۱) كتمان نبوّت پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله): با آن كه اهل كتاب طبق بیان صریح خدا در قرآن (بقره: ۱۴۶ / انعام: ۲۰) شناخت دقیقی از نبیّ اكرم(صلی الله علیه وآله)داشتند و آموزه های تورات و انجیل را منطبق با سیره و سیمای حضرتش می دیدند، اما با ظهور نبوّتش به انكار آن پرداختند و در قبال بهای كم، در صدد كتمان نشانه های موجود در این دو كتاب آسمانی برآمدند. و نسبت به این امر روشن مورد بشارت دو نبیّ بزرگوار الهی ـ یعنی موسی و عیسی(علیهما السلام)ـ اظهار بی اطلاعی نمودند و یا به تحریف و توجیهات غلط روی آوردند. بدین روی در خبری از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است «حُیَیّ بن اخطب، كعب بن اشرف، و جمعی دیگر از یهود هر سال مجلس میهمانی (پر زرق و برقی) از طرف یهودیان برایشان ترتیب داده می شد، آن ها راضی نبودند كه این منفعت كوچك به خاطر قیام پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)از میان برود، به این دلیل (و دلایل دیگر) آیات تورات را، كه در زمینه اوصاف نبیّ اكرم(صلی الله علیه وآله) بود تحریف كردند، این همان «ثمن قلیل» و بهای كم است كه قرآن در آیه ۴۱ بقره به آن اشاره می كند.»
جلال الدّین سیوطی نیز در اسباب النّزول از ابن عباس چنین نقل كرده است: «چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجهٔ بن زید سؤالاتی از دانشمندان یهود درباره مطالبی از تورات (كه ارتباط با ظهور پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)داشت) پرسیدند، آن ها واقع مطلب را كتمان كرده، از توضیح خودداری نمودند، آیه ۱۵۹ «بقره» درباره آن ها نازل شد، (و مسؤولیت كتمان حق را به آن ها گوشزد كرد.)
۲) كتمان حدیث غدیر: حادثه «غدیر خم»، كه در روز پنج شنبه سال دهم هجرت و پس از پایان آخرین حجّ رسول اكرم(صلی الله علیه وآله)، درست هشت روز پس از عید قربان و به وقت بازگشت آن حضرت از مكّه، در وادی «غدیر خم» رخ داد، از مهم ترین قضایای تاریخ اسلام محسوب می گردد.
در این واقعه نبیّ اكرم(صلی الله علیه وآله) در پی نزول آیه ۶۷ «مائده» (یا ایهّا الرّسولُ بلِّغ ما اُنزل الیكَ من ربّك ...) مأمور شدند تا علی بن ابی طالب(علیه السلام)را به عنوان خلیفه و جانشین خود در میان امّت اسلامی معرفی نمایند.
جمع زیادی از صحابه و یاران پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) از جمله زید بن ارقم، ابوسعید خدری، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصاری، ابوهریره، براء بن عازب، حذیفه یمانی، عامر بن لیلی بن ضمره، ابن مسعود، و دیگران به نقل این واقعه پرداختند.
بر این اساس ماجرای غدیر خم و ایراد خطبه توسط نبیّ اكرم(صلی الله علیه وآله) در آن سرزمین پاك و معرفی امام علی(علیه السلام) به عنوان وصی و ولیّ خود بر مسلمانان امری است قطعی و تردیدناپذیر. حدیث مربوط به واقعه «غدیر»، در متون تاریخی، تفسیری و روایی، به طور متواتر نقل گردیده است. مرحوم علاّمه امینی در كتاب شریف الغدیر، این حدیث را از ۱۱۰ تن از صحابه و یاران پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)و از ۸۴ نفر از تابعان و از ۳۶۰ چهره علمی و دانشمند اسلامی و ۲۶ كتاب معروف در جهان اسلام نقل كرده است.
اگرچه این حادثه مهم با حضور جمع كثیری از مسلمانان شركت كننده در برنامه «حجّهٔ الوداع» رسول اكرم(صلی الله علیه وآله)به وقوع پیوست و چهره های سرشناس فراوانی از اصحاب آن حضرت در زمان وقوع این حادثه حضور داشتند، ولی متأسفانه تعدادی از آنان به علل و بهانه های گوناگون از شهادت بر تحقّق این واقعه مهم و آنچه نبیّ مكرّم اسلام(صلی الله علیه وآله)در این جمع خاص بر امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) ایراد نموده بودند امتناع ورزیدند و آن را كتمان كردند.علاّمه امینی(رحمه الله) اسامی برخی از كسانی را كه در این سمت حركت كردند و به طور خود خواسته و یا ناخواسته از جمع «خودی ها» خارج و به صف «غیرخودی ها» پیوسته اند، به شرح ذیل یاد كرده است: ابوحمزه أنس بن مالك، براء بن عازب انصاری، جریر بن عبداللّه البجلّی، عبدالرّحمن بن مدلج و یزید بن ودیعهٔ. در كتب و متون تاریخی و روایی داستان های فراوانی در این زمینه نقل گردیده است كه برای نمونه، برخی از آن ها ذكر می گردد:
۱) مرحوم سید رضی در بخش حكمت نهج البلاغه، ش ۳۱۱ چنین آورده است: «چون علی(علیه السلام) به شهر بصره رسید، خواست انس بن مالك را به سوی طلحه و زبیر بفرستد تا آنچه را وی از پیامبر(صلی الله علیه وآله)درباره مخالفت آنان با شیوه حكومتی امام علی(علیه السلام)و كتمان نمودن توصیه ها و سفارشات رسول اكرم(صلی الله علیه وآله)در ارتباط با امامت امیرمؤمنان(علیه السلام)شنیده بود، به یادشان آورد، أنس سرباز زد و گفت: من آن سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله)را فراموش كردم! حضرت علی(علیه السلام) خطاب به او فرمود: اگر دروغ بگویی، خداوند تو را به بیماری «برص» (سفیدی روشن) دچار كند كه عمامه آن را نپوشاند» (پس از نفرین امام علی(علیه السلام)انس به بیماری «برص» در سر و صورت دچار شد كه همواره نقاب می زد.)
۲) ابن أبی الحدید نیز چنین نقل نموده: «مشهور این است كه علی(علیه السلام) در «رحبه» كوفه (ساحت خانه و فضای سبز) با مردم سخن می گفت، در خلال گفتارش از آنان درخواست نمود كه شهادت دهند به این كه آیا شنیدند كه پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) در بازگشت از حجّهٔ الوداع (در وادی غدیر خم) فرمود: "من كنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه." گروهی برخاستند و گفتند: ما گواهی می دهیم كه رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) چنین فرموده است، اما انس بن مالك از جای برنخاست.
علی(علیه السلام) خطاب به وی فرمود: تو كه در این واقعه حضور داشتی، چرا سخن نمی گویی؟ انس در پاسخ گفت: «ای امیرمؤمنان، سنّ من زیاد شده; آنچه را كه فراموش كرده ام، بیش از آن مقداری است كه در یاد دارم! حضرت فرمود: «اگر دروغ می گویی، خداوند یك نوع بیماری پوستی در تو ایجاد كند كه عمامه آن را نپوشاند.»
ابن ابی الحدید گوید: «انس از دنیا نرفت تا آن كه بیماری پیسی دامنگیر وی گردید.»
۳) علاّمه امینی(رحمه الله) نیز از مسند احمد بن حنبل (ج ۱، ص ۸۸) و مجمع الزّواید هیثمی (ج ۹، ص ۱۰۶) از زید بن ارقم نقل كرد: «علی(علیه السلام)در «رحبه» كوفه، از مردم خواست: هر كس كه شنید، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)فرمود: "من كنت مولاه فعلیّ مولاه " شهادت دهد، ۱۲ تن از شركت كنندگان در جنگ بدر، كه در این جمع حضور داشتند، از جای خود برخاستند و گفتند: ما گواهی می دهیم كه نبیّ اكرم(صلی الله علیه وآله)چنین فرموده است. و من از جمله افرادی بودم كه آن را كتمان نمودم; بر صدور آن گواهی ندادم. در پی این كتمان بود كه من نور چشمم را از دست دادم و نابینا گردیدم، و این كور شدن من به خاطر آن بود كه علیّ بن ابی طالب(علیه السلام) در حق آنانی كه كتمان (حقّ) نموده بودند، نفرین كرده بود.»
ابن ابی الحدید نیز ضمن نقل این خبر، چنین آورده: «زید بن ارقم، در حالی كه عالم بر حدیث غدیر بوده است، آن را كتمان كرده بود.»
در پایان خبر نیز به این نكته اشاره نمود كه «زید بن ارقم، پس از نابینا شدنش، حدیث غدیر را برای مردم بازگو می كرد.»
نكته قابل ذكر این كه برخورداری از خصلت «كتمان حقّ» و به كارگیری آن از سوی «غیرخودی ها» منحصر به عصر انبیای الهی و امامان معصوم(علیهم السلام)نبوده، بلكه صاحبان این خصلت و بهره گیران از او همچون واجدان دیگر خصلت های مذموم و سودجویان از آن ها، در دوره های بعدی تاریخ و از جمله در وضعیت كنونی نیز از سودجویی از خصلت ناروای «كتمان حق»، غفلت نورزیدند و با شگردهایی دقیق و حساب شده و با لحاظ شرایط خاص زمانی و مكانی از آن بهره می گیرند. متأسفانه گاه دیده می شود حتی برخی از خودی های فریب خورده و متمایل به غیرخودی ها نیز از تبیین حقایق دینی و آموزه های وحیانی و بازگو كردن آرمان های روشن امام راحل(رحمه الله) امتناع ورزیده و از بازگوكردن روشن ترین موضع گیری های سیاسی معمار كبیر انقلاب در قبال غیرخودی ها طفره می روند و با شگردهای ویژه ای به تحریف آن ها می پردازند!
د) دشمنی با مؤمنان (خودی ها)
از جمله ویژگی های غیرخودی ها، عداوت و دشمنی نسبت به مؤمنان و پیروان راستین انبیای الهی(علیهم السلام)(و به تعبیر دیگر «خودی ها») می باشد. البته دشمنی غیرخودی ها با خودی ها یك امر طبیعی محسوب می گردد; زیرا اگر آنان با پیامبران آسمانی دشمنی ورزیدند و در این زمینه، از هرگونه برخورد خصمانه (اعمّ از قتل، تهدید و تحریف شخصیت) نسبت به آنان بهره جسته اند، طبیعی است كه با ره پویان راهشان نیز خصومت و دشمنی بورزند.
نكته مهم این كه خداوند در مقام توجه دادن خودی ها و مؤمنان به وجود دشمن، گاه از وجود دشمنانی كه با چهره ای باز و روشن به خصومت می پردازند ـ یعنی كفّار ـ خبر داده و فرموده است:
«و از كافران هیچ گاه غافل ننشینید زیرا دشمنی كفّار نسبت به شما مسلمانان) كاملاً آشكار است.» (نساء: ۱۰۱)
اما از سوی دیگر، از دشمنی كسانی خبر داده كه در قالب دوست درآمده و چهره نفاق به خود گرفته اند و از این طریق حضور خویش را در جمع مؤمنان حفظ نموده اند، ولی در فرصت های مناسب و با بهره گیری از شگردهایی خاص، اعمال عداوت و دشمنی نموده اند. (ممتحنه: ۱ / منافقون: ۴ و ...)
اگرچه وجود هر طیفی از دشمن در عرصه زندگی مشكل آفرین است و بر اساس توصیه امیر مؤمنان(علیه السلام)آن جا كه فرمود: «هرگز دشمن را كوچك مشمار هرچند ضعیف باشد»، نباید هیچ دشمنی را، هرچند ضعیف باشد، كوچك شمرد، اما آموزه های وحیانی حكایت از آن دارند كه خطر گروه منافق از سایر طوایف بیش تر است. بدین روی، علی(علیه السلام)می فرماید: «پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) به من فرمودند: بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسی ندارم; زیرا مؤمن را ایمانش بازداشته و مشرك را خداوند به سبب شرك او نابود می سازد. من بر شما از مرد منافقی می ترسم كه درونی دو چهره و زبانی عالمانه دارد; گفتارش دل پسند و رفتارش ناپسند است.»
آری، كم خطرترین دشمن، دشمنی است كه دشمنی خود را آشكار كرده است. علی(علیه السلام)می فرماید: «سست ترین دشمنان كسی است كه عداوتش را آشكار ساخته است.»
در سخن دیگری نیز فرمودند: «آن كس كه دشمنی اش را اظهار كرده، توطئه و مكرش اندك است.»
اما خطرناك ترین دشمن، دشمنی است كه دشمنی اش را پنهان می كند; همان كه قرآن كریم نامش را «منافق» گذارده است. امیرمؤمنان(علیه السلام)در این باره نیز فرموده اند: «بدترین دشمنان كسی است كه عمیق تر بوده و كیدش را بیش تر مخفی می دارد.»
ناگفته نماند، اعمال عداوت و دشمنی از سوی مجموعه طوایف غیرخودی ها، خود دارای نمودهای فراوانی است كه در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود:
۱) در تنگنای اقتصادی قراردادن خودی ها (منافقون: ۷);
۲) به راه انداختن فتنه و آشوب (بقره: ۱۹۱ ـ ۱۹۳ ـ ۲۱۷ / آل عمران: ۷ / نساء: ۹۱ / انفال: ۳۹، توبه: ۴۷ و ۴۸);
۳) سلب امنیت اجتماعی (یونس: ۸۳ / قصص: ۴ ـ ۱۸ ـ ۲۱ / طه: ۷۷ ـ ۷۸);
۴) به قتل رساندن خودی ها و فرزندان آن ها (آل عمران: ۲۱ / غافر: ۲۵ و ۲۶);
۵) دوست و همگام شدن با دشمنان خودی ها (نساء: ۱۳۸ و ۱۳۹ / مائده: ۸۰ و ۸۱);
۶) تهدید نمودن خودی ها (اعراف: ۱۲۱ تا ۱۲۷ / طه: ۷۱ / شعراء: ۴۷ تا ۴۹ / غافر: ۲۵);
۷) بیرون راندن خودی ها از سرزمینشان (بقره: ۱۹۱ ـ ۲۱۷ / اعراف: ۸۲ ـ ۸۸ / ممتحنه: ۹);
۸) ناراحت شدن از دست یافتن خودی ها به فتح و پیروزی و مواجه شدن آن هابا پیشامدهای خوب(آل عمران:۱۲۰/توبه۵۰);
۹) خوش حال شدن از رخ دادن حادثه ناگوار برای خودی ها (آل عمران: ۱۲۰);
۱۰) حسادت نسبت به خودی ها (بقره: ۱۰۹، نساء: ۵۴);
۱۱) اهانت و استهزای خودی ها (بقره:۱۳و۲۱۲/احقاف: ۱۱);
۱۲) تدارك توطئه در پشت پرده (انفال: ۳۰);
۱۳) به رخ كشیدن فرجام بد (اعراف: ۹۰);
۱۴) ایجاد تردید و انحراف فكری در خودی ها (اعراف: ۷۵و۱۴۸)
نویسنده : بهزاد کاظمی
|