خودى و غير خودى
مسئلة خودى و غير خودى، همواره در طول تاريخ انسان مطرح بوده است و تا زمانى كه حيات او بر زمين ادامه يابد و جريانهاى اعتقادى و سياسى متضاد وجود داشته باشد، تقسيم انسانها به خودى و غير خودى از مسائل مهم حيات اعتقادى، اجتماعى و سياسى آنها خواهد بود. بر اين اساس، ارائة تعريف دقيق از خودى و غير خودى، ضرورى مىباشد. در اين باره تعاريف مختلفى ارائه شده است:
1. برخى معتقدند: هر كسى ايرانى است، خودى مىباشد.
2. برخى بر اين اعتقادند كه: هر كس قانون اساسى را بپذيرد، خودى است.
اشكالاتى كه اين دو تعريف دارند، اين است كه ايرانى بودن تعريفى ملى گرايانه است كه جز مليت، معيار ديگرى را مورد توجه قرار نداده است. بر اين اساس، دايرة خودى چنان گسترده مىشود كه هر ايرانى گر چه بسيار پليد باشد، مانند منافقان خودى محسوب مىگردد و غير هر ايرانى گر چه از بهترين انسانها باشد غير خودى شمرده مىشود پذيرفتن قانون اساسى هم نمىتواند مبناى تعريفى جامع و مانع براى خودى و غير خودى باشد؛ زيرا قبول قانون اساسى براى خودى بودن، كافى نيست. البته اگر كسى تمام مواد قانون اساسى را بپذيرد و به آن التزام عملى داشته باشد، يكى از ويژگىهاى خودى را دارا است. اما حقيقت خودى بودن در اين ويژگى خلاصه نمىشود؛ زيرا ولايت و فقاهت و احكام اسلامى كه در قانون اساسى آمده است چه جايگاهى براى يك بهايى يا مسلمان بى قيد و وابسته به قدرتهاى بيگانه مىتواند داشته و چه اندازه پذيرش آنها مىتواند حقيقى باشد.
مناسبتترين تعريف اين است كه خودى كسى است كه به اسلام اصيل، ولايت فقيه، انديشههاى امام خمينى (ره)، رهبرى نظام و تبرّى و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب، التزام قلبى و عملى داشته باشد. بنابراين تعريف، كسى كه هر يك از شرايط ياد شده را نداشته باشد، غير خودى است.
از اين رو كسى كه مسلمان نباشد، يا اسلام او اسلام امريكايى باشد، يا به ولايت فقيه اعتقاد نداشته باشد، يا با انديشههاى امام خمينى (ره) هم سو نباشد، يا از رهبرى نظام و ولى فقيه اطاعت نكند و يا سر ستيز و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب نداشته باشد، غير خودى است. خلاصه نبايد دايرة خودى را آن قدر فراخ بگيريم كه دشمنان در دايرة خودىها قرار گيرند و نبايد دايرة آن را آن قدر تنگ كنيم كه خودهاى ضعيف را از آن خارج كنيم. بحث خودى و غير خودى، ريشه در عقل و شرع دارد و بر قرآن، روايات، عقل، سيرة عقلا و فطرت متكى است.
يك. آيات قرآن
در قرآن كريم، آيات فراوانى وارد شده كه پيامبران و طرفداران آنها را از مخالفان جدا كرده و مرز مشخص ميان آنان قرار داده است. قرآن كريم مىفرمايد: « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا»(1)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از غير خود، كسى را به دوستى نگيريد كه آنها از هر گونه شر و فسادى دربارة شما كوتاهى نمىكنند.» همچنين مىفرمايد: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»(2) «محمد (ص) فرستادة خدا است و كسانى كه با او مىباشند، بر كافران سخت دل و با يك ديگر مهربانند». آنچه از آيات قرآن استفاده مىشود، اين است كه اعتقاد به خودى و غير خودى از ضروريات مسلم همة اديان از جمله اسلام است.
دو. روايات
در سنت رسول خدا (ص) و ائمة معصومين (ع) نيز اين تقسيم بندى وجود دارد. پيامبر (ص) و يارانش، خودى و سران مشركان و دوستان و پيروان آنها غير خودى بودند. در دورة ائمة اطهار (ع) نيز مرز بين خودى و غير خودى به جدى ترين شكل وجود داشت. زندان ها، تبعيدها، آوارگى ها، اسارتها و شهادتها گوياى مرز خودى و غير خودى بود. كربلا مظهر تمام عيار مرز خودى و غير خودى شيعيان با مسلمانان ديگر بود. در زمان ائمه (ع)، شيعيان از خودى و غير خودى با كلمة «نحن» و «هؤلاء» نام مىبردند. در زيارت جامعة كبيره نيز مضامين فراوانى از قبيل «فمعكم معكم لا مع غيركم»(3) وجود دارد كه تقسيم خودى و غير خودى از آنها استفاده مىشود. امام سجاد (ع) فرمود: «من رغب عناليس منا و من لم يكن معنا فليس من الاسلام فى شىء»؛ «كسى كه از ما روى گردان باشد، از ما نيست و كسى كه با ما نباشد، بهره اى از اسلام ندارد».(4)
يكى از وظايف دينى هر مسلمان، تولّا و تبرّا است كه از فروع دهگانة دين اسلام است. اين اصل نشانگر اهميت تفكيك و مرزبندى خودى از غير خودى است.
سه. عقل:
عقل همواره به جدايى سره از ناسره، دوست از دشمن، حق از باطل و صالح از ناصالح حكم مىكند. از ديدگاه عقل، دفع ضرر محتمل واجب است و مخلوط شدن دوست و دشمن، مىتواند خطرناك باشد و موجوديت دوستان را به شدت تهديد كند. از اين رو، عقل حكم مىكند كه دوستان خود را از دشمنان و وابستگان آنها جدا كنيم تا بتوانيم منافع و مصالح خود را حفظ كرده، خويشتن را از ضربههاى دشمن در امان داريم.
چهار. سيرة عقلا:
سيرة عملى عقلاى عالم، مرزبندى بين خودى و دشمنان و وابستگان آنها است به طورى كه بخش عظيمى از تاريخ گذشتگان، انعكاس همين مرزبندىها است. براى شناخت دقيق خودى از غير خودى، لازم است مردم را به پنج دسته تقسيم كنيم: 1. خودى، 2. طرفداران خودى، 3. غير خودىهاى فعال، 4. غيرخودىهاى غيرفعّال، 5. افراد بى تفاوت. خودىها به اسلام، انقلاب و نظام اسلامى، انديشههاى امام (ره)، ولايت فقيه و ولى امر مسلمين و حبّ و بغض الهى با دوستان و دشمنان، اعتقاد و التزام عملى دارند. بخش قابل توجهى از كشور ما را اين گروه تشكيل مىدهند كه در صورت لزوم مىتوانند اوضاع نامطلوب را عوض كنند. طرفداران خودىها كسانىاند كه به نمودار ياد شده، اعتقاد دارند، اما در صحنة عمل وارد نمىشوند. خودىها را دوست دارند و تأييد مىكنند. غير خودىها به اصول شش گانة خودى معتقد نيستند و اگر فعاليتى عليه خودىها داشته باشند، غير خودى فعالاند.
كسانى كه مخالف اصول ششگانة خودىها نيستند، اما نسبت به خودىها و شكست و پيروزى آنها احساس ندارند، بىتفاوتند؛ مثل مسلمانانى كه عملًا تفاوتى بين حاكميت شاه و دموكراسى غربى، با حاكميت ولى فقيه قائل نيستند. عوامل پايدارى خودىها را مىتوان در امور ذيل، خلاصه كرد:
1. مهربانى با يك ديگر، 2. وحدت، 3. شناخت دوست و دشمن، 4. ارتباط و مذاكره با يك ديگر، 5. ترويج فرهنگ خودى، 6. تطهير و اصلاح مجموعة خودى از افراد ناسالم، 7. حضور در صحنهها و تصاحب مراكز قدرت در برابر غير خودىها، 8. حذف غير خودىها از مجموعة نظام، 9. استقامت براى حفظ اسلام و مصالح مسلمين در برابر سختىها و مشكلات، 10. تعاون و همكارى و هميارى سازنده بين نيروهاى خودى « تعاونوا على البر و التقوى» 11. مبارزه با دشمنان « جاهد الكفار و المنافقين» امام خمينى (ره) مىفرمايد: «هميشه با بصيرت و با چشمانى باز به دشمنان خيره شويد و آنان را آرام نگذاريد كه اگر آرام گذاريد، لحظهاى آرامتان نمىگذارند».(5) 12. اطاعت از ولى امر مسلمين بر اساس آية مباركة « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ»(6)
اصول و اهداف غير خودىها را مىتوان در موارد ذيل خلاصه كرد:
1. بى اعتنايى به اسلام، 2. ضديت با انديشههاى امام خمينى (ره)، 3. ولايت گريزى، 4. مخالفت با انقلاب و نظام اصيل اسلامى، 5. پيروى از فرهنگ غرب، 6. حب و بغض غير الهى.
آية الله خامنهاى دربارة شناخت خودى از غير خودى مىفرمايد: «خودى آن است كه دلش براى اسلام مىتپد. دلش براى انقلاب مىتپد. به امام ارادت دارد. براى مردم به صورت حقيقى نه ادعايى احترام قائل است. غير خودى كيست؟ غير خودى كسى است كه دستورش را از بيگانه مىگيرد. دلش براى بيگانه مىتپد. دلش براى برگشتن آمريكا مىتپد. غير خودى آن كسى است كه از اوايل انقلاب، در فكر ايجاد رابطة دوستانه با آمريكا بود. به امام اهانت مىكرد، اما اگر كسى به دشمنان بيرون از مرز يا هم دستان آنها اهانت مىكرد، ناراحت مىشد»(7)
--------------------------------------------
پىنوشتها :
(1) آل عمران (3)، آية 811
(2) فتح، آية 92
(3) پس با شما، با شما باشم نه با غير شما؟؟
(4) بحارالانوار، ج 23، ص 313
(5) صحيفة نور، ج 21، ص 901
(6) نساء (4)، 95
(7) براى اطلاع بيشتر ر. ك: محمدرضا اكبرى، خودى و غير خودى، انتشارات پيام عزت و سخنان مقام معظم رهبرى بعد از حادثة كوى دانشگاه
|