نقش جریانات سیاسی در وقوع انقلاب اسلامی(2)
مردم ایران در شرایطی به فرمان روحانیت شیعه پای به عرصه گذاشته و مساجد را سنگر ساختند که نه گفتمان «شاه سلطنت کند نه حکومت» گروه های لیبرال و روشنفکر ره به جایی میبرد و نه مبارزات پراکنده و نا فرجام گروه های مارکسیستی چپ امیدی در دلها زنده میکرد. با این وجود هر دو این گروه ها به ویژه التقاطیون مجاهدین خلق و لیبرالیست های مذهبی بیشترین ادعا را داشتند.
با طلوع انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 هر یک از گروه ها و احزاب سیاسی وابسته به جریانات مختلف مدعی ایفای نقش اصلی در وقوع آن را داشتند و این در حالی بود که جریان مذهبی در قیام پانزده خرداد با از دست دادن رهبری خود (تبعید حضرت امام) و بذل خون های فراوان هزینه اصلی آن را پرداخته و از شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به عنوان محرک عمده در آغاز حرکت های مردمی نام برده می شد.
مردم مسلمان ایران در شرایطی به فرمان روحانیت شیعه پای به عرصه گذاشته و مساجد را سنگر ساختند که نه گفتمان «شاه سلطنت کند نه حکومت» گروه های لیبرال و روشنفکر ره به جایی میبرد و نه مبارزات پراکنده و نا فرجام گروه های مارکسیستی چپ امیدی در دلها زنده میکرد. با این وجود هر دو این گروه ها به ویژه التقاطیون مجاهدین خلق و لیبرالیست های مذهبی بیشترین ادعا را داشتند.
به منظور بررسی دقیق تر وضعیت این جریانات یک بار دیگر گذشته آنها را مورد بررسی قرار می دهیم.
پس از قيام 15 خرداد 42 رژيم ضمن ايجاد فضاي خفقان سياسي، هجمه خود جهت منكوب ساختن جريان اسلامگرا بيش از پيش افزايش داد كه به تبعيد حضرت امام (ره) به كويت و سپس تركيه و از آنجا به عراق منجر گرديد. پس از سركوب قيام 42 و خروج احزاب سياسي مختلف از صحنه كشور، برخي كانونهاي قدرت به صورت احزاب سياسي فرمايشي و نمايشي شكل ميگيرد كه هر يك حول محور يكي از نخست وزيران شاه به وجود ميآيد. «علم» حزب «مردم» را برپا ميدارد. «اقبال» حزب «مليون» خود را به صحنه ميآورد و «حسنعلي منصور» و جانشين وي «هويدا» از كانون مترقي خود، حزب «ايران نوين» را ميسازند. چند سالي نيز حزب «پانايرانيست» پزشكپور كه جناح آشتي جوي مليون افراطي است، مجوز فعاليت ميگيرد و حزب كوچك ديگري هم به نام حزب «ايرانيان» كه ظاهراً انشعابي از پانايرانيستهاست، به دبير كلي دكتر «فضلالله صدر» شكل مييابد. با حذف حزب مليون اقبال، تعداد كانونهاي قدرت كاهش مييابد و سرانجام با انحلال آنها در حزب شاهـ حزب رستاخيز ملت ايران ـ كشور رسماً تك حزبي ميشود. در اواخر عمر كوتاه حزب واحد كه در واقع اواخر حيات سياسي موسس آن و ماههاي پاياني نظام سلطنتي در كشور است، دو جناح پيشرو و ليبرال سازنده در حزب به وجود ميآيد كه در واقع پيش درآمدي بر احياي دوباره نظام دو حزبي يا چند حزبي وابسته به دربار است ؛ اما نه تنها اين دو جناح كاري از پيش نميبرند، كه حتي حزب احيا شده پانايرانيست و حزب ايجاد شده از سوي يكي ديگر از نمايندگان مجلس ـ حزب اتحاد براي آزادي احمد بني احمد ـ نيز در ميان انبوه احزاب حاصل از انقلاب گم ميشوند.
جريان چپ
بطور كلي جريان چپ در سالهاي پس از 15 خرداد 42 به سه طيف عمده تقسيم شدند.
1ـ ماركسيسم سنتي همان بقاياي حزب توده بودند كه در داخل كشور تشكيلات خود را از دست داده بودند و در شوروي و اروپاي شرقي فعاليت ميكردند.
2ـ مائوئيسم و تروتستكيسم: پس از بروز اختلافاتي ميان چين و شوروي، بخشي از رهبران حزب توده (فروتن، قاسمي، سخائي) منشعب شدند كه منجر به تاسيس احزابي مثل سازمان انقلابي توده، طوفان، جامعه سوسياليستهاي ايران در داخل كشور و حزب كارگران انقلابي، كومله، سهند در خارج از كشور گرديد.
3ـ چپ نو (چريكيسم) : بدنبال كشيده شدن انقلاب كمونيستي به آمريكاي لاتين و پيروزي مشي چريكي در كوبا و چين بخشي از ماركسيستهاي جوان ايراني و جوانان حزب توده به مشي چريكي روي آوردند كه خود اين طيف نيز به چند گروه تقسيم شدند:
جريان راست (مليگراها)
در طيف مليون، جبهه ملي اگرچه بعد از كودتاي 28 مرداد همچون حزب توده قلع و قمع نشد اما تحرك چنداني هم نتوانست از خود نشان دهد. مصدق به جرم خيانت به كشور به سه سال زندان محكوم شد و پس از دوران حكومتش تا آخر عمر (اسفند 45) در ملك خانوادگيش در قزوين به سر برد. دكتر حسين فاطمي وزير امور خارجهاش نيز به دليل نشر مقالاتي عليه دربار و شاه و اشرف در روزنامهاش «باختر امروز» حكم اعدام گرفت و بقيه اعضاي حكومت مصدق با حكمهاي كمتري مواجه شدند. امثال آيتالله كاشاني، دكتر مظفر بقايي، حسين مكي، حائريزاده و... خانهنشين شدند.
در سالهاي اوليه بعد از كودتاي «نهضت مقاومت ملي» براي مبارزه تشكيل شد اما اين گروه 20 نفره تنها به صدور چند اعلاميه اكتفا كردند با شروع صدارت علي اميني جبهه ملي دوباره فعال شد و «جبهه ملي دوم» شكل گرفت مخالفت اين گروه با علي اميني موجب ضعف وي در برابر شاه گرديد و اين حركت با قيام 15 خرداد 42 سركوب گرديد. با مقاومت رژيم روبرو گرديد. اما اين تشكل تازه نيز راه به جايي نبرد جداي از آنكه مشكلات و مسائل قبلي عملاً حل نشده بود و جبهه همچنان از عدم انسجام فكري، بيبرنامهگي، و مهمتر از همه، فقدان رهبري در مضيقه بود، شاه نيز به تدريج با پشت سر گذاردن بحراني كه از سال 1339 آغاز شده بود، با قلع و قمع مخالفين و خارج كردن رجل استخواندار از گود، نيرومندتر از گذشته به صحنه باز ميگرديد. در شرايط جديد، شاه به هيچ روي تاب تحمل و حوصله مخالفت مليون را نداشت. مشكلات داخلي جبهه ملي از يك سو و ظاهر شدن موج مذهبگرايي كه از چند سال قبل به تدريج در دانشگاه شروع شده بود از سويي ديگر دست به دست هم دادند و باعث شدند تا آن جناح از جبهه ملي كه اولاً مذهبيتر بود و ثانياً تمايل بيشتري به اتخاذ مواضع راديكالتر در بر خورد با رژيم نداشتند همانند جبهه ملي، حيطه نفوذ نهضتيها محدود به اقشار تحصيل كرده و دانشجويي ميشد و عليرغم مذهبي بودن رهبريش، نهضت آزادي نتوانست در ميان اقشار مذهبي همچون بازاريها و روحانيت طرفداري پيدا كند و بالاخره همچون جبهه ملي، حوزه نفوذ «نهضت آزادي» از محدوده تهران فراتر نرفت. موضعگيريهاي تندتر نهضتيها بر عليه رژيم بالاخص برخوردشان با رفراندوم بهمن 1341 دستگيري سران نهضت آزادي را به دنبال آورد. جريان دادرسي آنان در سال 1343 كامل گرديد و با محكوميتهاي نسبتاً سنگين سران نهضت، پرونده نهضت آزادي عملاً بسته شد.
پيدايش «جبهه ملي دوم»، «نهضت آزادي» و «جبهه ملي سوم» در عرض يكي دو سال بيانگر ناكامي مليون در ارائه يك خط مشي منسجم و موثر در مخالفت با رژيم بود. در مجموع «جبهه ملي» در دوران بعد از كودتا بيشتر يك نام، يك اسطوره و يك خاطره سياسي بود تا يك جريان منسجم و موثر مخالف با رژيم. با بازگشت شاه بر اريكه قدرت و گرايش هر چه بيشتر رژيم به سمت شيوههاي ديكتاتوري و سركوب مخالفين از 1342 به بعد، مليون اعم از جناح مذهبي و يا غيرمذهبي آن، مجبور به بايكوت و خزيدن درون لاك خود شدند. برخي در خارج اقامت گزيدند، برخي نيز همچون «نهضتيها» به تدريج از زندان آزاد شده و مجبور به سكوت شدند، برخي نيز آشكارا به سياست «صبر و انتظار» چنگ زدند: «انتظار» شرايط مساعدتري براي مبارزه با رژيم و «صبر» تا رسيدن به چنين روزهايي به سبب برخورداري از تحصيلات عاليه، برخي نيز به كشاورزي و باغداري مشغول شدند. قليلي نيز كه استاد دانشگاه بود و از تيغ اخراج جان به سلامت برده بودند با سكوت به تدريس و امور آموزشي پرداختند. جناح بازار مليون، اعم از مرتبط با نهضت آزادي يا جبهه ملي نيز سرنوشت مشابهي پيدا كرد. به استثنا بازاريهايي كه بعدها در ارتباط با مجاهدين قرار گرفتند، بازاريهاي سرشناس و مخالف رژيم، در عصر بعد از سال 1342، اكثراً در كارهاي عامالمنفعه مشغول شدند. «فضاي باز» سال 1356، در حقيقت ندايي بود كه مخالفين را پس از سالها باز نشستگي سياسي و انزوا ديگر بار به صحنه سياست فرا ميخواند.
جریان التقاط
سازمان مجاهدين خلق: تنها گروهي كه بدليل برخورداري از حمايت مليها و مذهبيها اميد ميرفت بتواند با اتخاذ شيوه مسلحانه در سالهاي پس از 42 دست به اقدام قابل توجهي بزند گروهي بود كه در ظاهر از نهضت آزادي بخاطر اعتراض به شيوه سياسي ملايمتآميز منشعب گرديد اما مطابق اسناد و اظهارات بازرگان در ابتداي فعاليت سازمان و آخرين روزهاي حيات سياسياش در ايران كه از آنها (منافقين) فرزندان انقلابيش ذكر كرد نشان ميدهد كه ظاهراً اين انشعاب بر اساس تمهيداتي صورت گرفته و در واقع تقسيمكاري بيش نبوده است. در هر صورت اين سازمان كه توسط تعدادي از بچههاي شهرستاني نظير برادران رضايي (سه برادر و يك خواهر) ناصر صادق، اصغر بديعزادگان، سعيدمحسن و محمد حنيفنژاد بنيان نهاده شد در روزهاي اواخر دهه 40 گرايش خود را به ماركسيسم علني ساخت و در سال 54 رسماً از طريق تلويزيون رژيم به اطلاع مردم رسانده شد شاخه ماركسيست سازمان كه كادر اصلي آن را تشكيل ميداد همچنين اعتراف كردند كه به دوستان مذهبي خود در سازمان خيانت كرده و در اواخر دهه 40 هنگامي كه شش تن از اعضاي گروه جهت آموزش نظامي به دبي اعزام شده بودند توسط پليس آن جا دستگير و با هواپيماي ايران بازگردانده ميشوند.
اما افراد فوق حين بازگشت اقدام به ربودن هواپيما نموده و به عراق ميروند و با پا در مياني مقامات فلسطيني به اردن فرار ميكنند. هنگام بازگشت اين گروه به ايران در سال 1350 فردي به نام شاهمراد دلفاني از دوستان حنيفنژاد موضوع را به اطلاع ساواك رسانده و ساواك موفق ميشود در سال 1350 بيش از 80 تن از اعضاي مرتبط با سازمان را دستگير كند. همچنين يكي از سران سازمان اسامي چهرههاي روحاني مرتبط با سازمان را مثل منتظري، طالقاني، هاشمي و لاهوتي را در اختيار ساواك قرار ميدهد كه به انحلال عملي سازمان در سال 1355 منجر ميشود.
منبع : سایت بصیرت نویسنده: حسین عبداللهی |