مالك فرزند حارث نخعی بود و در كوفه میزیست. نخستین حضور ثبت شدهی او، جنگ یرموك و فتح دمشق است. در این نبرد، تیری گوشهی چشم وی را مجروح ساخت و از آن پس، به "اشتر" شهرت یافت. او قامتی بلند، سینهای فراخ و زبانی گویا داشت و از هیبت، ابهت، حیا و مزایای اخلاقی بسیار بهره میبرد.
مالك در دوران خلافت عثمان، در برابر گزافهگوییها و فزونخواهیهای سیعدبن عاص حاكم كوفه، برآشفت و چنین گفت: "تو را نرسد كه عراق را بوستان خویش سازی!" سعید بیدرنگ به عثمان چنین نگاشت: "با حضور مالك اشتر در كوفه كاری پیش نمیرود!"
مالك همچنین به دستور معاویه مدتی در حبس به سر برد. او با اینكه در قیام علیه عثمان، رهبری كوفیان معترض را به عهده داشت، به فرمان امام(ع) كوشید عثمان را از محاصره نجات دهد ولی توفیق نیافت. مالك پس از قتل عثمان، مردم را به بیعت با علی(ع) دعوت كرد و گفت: "هذا وصی الاوصیاء و وارث الأنبیاء؛ ای مردم او وصی اوصیا و وارث علم انبیاست." آنگاه تمام توان خود را در خدمت امام(ع) قرار داد.
امام مالك را بسیار دوست میداشت؛ دیدگاههایش را محترم میشمرد و حتی به توصیهی او، ابوموسی اشعری را بر حكومت كوفه ابقا كرد. هنگام بسیج مردم برای شركت در جنگ جمل، چون ماجرای سستی و كارشكنی اشعری به گوش مالك رسید، بیدرنگ به كوفه شتافت؛ مركز حكومت را تصرف كرد و ابوموسی را از آنجا برون راند.
فرزند حارث در جنگ جمل دلاوریهای بسیار نشان داد. نقش وی چنان بود كه وقتی با عبدالله بن زبیر درگیر شد و او را تا مرز هلاكت پیش برد، عبدالله به دوستانش گفت: ما را با هم بكشید! پس از پایان جنگ، مالك به دستور امام به جزیره (شامل موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هیت و انات) رفت و با ضحاك بن قیس، حاكم منصوب از سوی معاویه درگیر شد و بر این منطقه چیرگی یافت.
امیرمؤمنان در آستانهی جنگ صفین، فرمان امیری به مالك داد و به دو تن از فرماندهان سپاهش چنین نگاشت: "من، مالك اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهیانی كه در فرمان شماست، امیر كردم. گفتهی او را بشنوید و از وی فرمان برید. او را چون زره و سپر نگهبان خود كنید كه مالك را نه سستی است و نه لغزش؛ و نه كندی كند آنجا كه شتاب باید و نه شتاب گیرد آنجا كه كندی شاید."
فرزند حارث، محور جنگجویان صفین بود و نبردش روح حماسه در سپاهیان میدمید. نقش او در تشویق و ترغیب سپاه، استثنایی بود. وی به دستور امام در برابر میمنهی شكست خورده قرار گرفت و گفت: "فرار از میدان جهاد، مایهی بر باد رفتن عزت، از دست دادن بیتالمال، ذلت در حیات و ممات، ننگ دنیا و آخرت و فرو رفتن در خشم و عذاب دردناك خدا است. دندانهای خود را محكم بر هم فشارید و با سرهاتان به استقبال دشمن شتابید!"
چون سپاه معاویه قرآنها را بر نیزهها آویختند و فریبخوردگان با تهدید از امام خواستند اشتر را بازخواند، مالك كه نزدیك خیمهی فرماندهی معاویه شمشیر میزد، به فرستادهی امام گفت: آثار فتح پدید آمده، همین لحظه ظفر خواهیم یافت، توقف فرمای و مرا باز مخوان. سرانجام به وی چنان خبر دادند كه امنیت جانی امیرمؤمنان(ع) به خطر افتاده است. مالك شمشیر افكند و گفت: "والله كه من همهی جهان در زیر فرمان خویش نخواهم؛ چون امیرالمؤمنین(ع) را نخواهم دید!"
آنگاه بازگشت و به اشعث و هوادارانش كه خیمهی امام را محاصره كرده بودند، گفت: "افسوس كه شما را بفریفتند و شما فریفته شدید. شما را در كار این جنگ به حق، در غلط انداختند و شما را موافق افتاد ترك جنگ گفتن! ما پنداشتیم كه آثار سجود بر پیشانی شما آثار زهادت است در دنیا و شما را بدین شرفی خواهد بود در آخرت و موجب رضای باری تعالی خواهد بود؛ لیكن امروز چون آفتاب معلوم گشت كه شما طالبان دنیایید و در دست شهوت گرفتار. لعنت بر شما باد كه میان ما و شما دوری افتاد."
پس از طغیان جمعی از سپاه برای پذیرش حكمیت، مالك همراه گروهی از یاران اعلام وفاداری كرد و به امام چنین گفت: "جایی كه تو باشی، ما را نرسد كه رأیی بزنیم و مصلحتی بیاندیشیم. اگر این قضیه را كه میگویند قوبل میكنی، تو امامی رشید و خلیفهای بزرگواری؛ حُكم تو را است و اگر آن را كراهیت میداری، شمشیر میزنیم و از خدای مدد و معاونت میخواهیم و با ایشان جنگ میكنیم و مینگریم تا حكم باری تعالی چه باشد!"
مالك پس از بازگشت از صفین، دیگر بار به حكومت جزیره گماشته شد. چون كار بر محمدبن أبیبكر در مصر تنگ شد، امام مالك را فراخواند: "تو از كسانی هستی كه من به كمك آنان دین را به پای میدارم و نخوت سركشان را قلع و قمع میكنم و خلأهای هولناك را پر میكنم. هرچه زودتر خود را به ما برسان تا آنچه را كه باید انجام گیرد، بررسی كنیم؛ و فرد مورد اعتمادی را جانشین خود قرار ده."
با آمدن فرزند اشتر، امیرمؤمنان(ع) بیدرنگ فرمان معروف "عهد مالك اشتر" را به او داد و وی را به حكومت مصر منصوب كرد. افزون بر این حضرت به مردم چنین نوشت: "من بندهای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم كه در روزهای بیم، نخوابد و در ساعتهای ترس، از دشمن روی برنتابد. بر بدكاران، تندتر بود از آتش سوزان.
او مالك پسر حارث مذحجی است. آنجا كه حق بود، سخن او را بشنوید و او را فرمان برید كه او شمشیری از شمشیرهای خداست. نه تیزی آن كند شود و نه ضربت آن بیاثر بود. اگر شما را فرمان كوچیدن دهد، كوچ كنید و اگر گوید بایستید، بر جای مانید كه او نه بر كاری دلیری كند و نه بازایستد و نه پس آید و نه پیش رود، جز كه من او را فرمایم. در فرستادن او، من شما را بر خود برگزیدم، چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم."
چون معاویه از خبر انتصاب مالك آگاه شد، به مسؤول خراج ناحیهی قلزم نوشت مالك را از میان بر دارد و در برابر، باقیماندهی خراج را نپردازد. او نیز مالك را به وسیلهی عسل مسموم ساخت. وقتی خبر شهادت مالك به كوفه رسید، حضرت بسیار اندوهناك شد؛ با صدای بلند گریست و تا چند روز آثار غم بر چهرهاش نمایان بود: "خداوند چه نیكیها كه به مالك داده بود! مالك، چه مالكی! اگر كوه میبود، كوه عظیمی بود؛ اگر سنگ بود، سنگ سخت بود. آری، به خدا سوگند ای مالك! مرگ تو بسیاری را لرزانید و بسیاری را خوشدل كرد. گریندگان باید بر چونان تویی بگریند. أین مثلُ مالك؟ آیا مردی چونان مالك هرگز توان یافت؟"
امیرمؤمنان(ع) بر فراز منبر، از مصیبت بزرگ شهادت مالك چنین یاد كرد: "إنّا لله و إنّا الیهِ راجعون؛ ستایش خداوندی را سزاست كه پروردگار جهانیان است. خدایا، من مصیبت اشتر را در راه تو حساب میكنم؛ زیرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است. رحمت خدا بر مالك باد. او به پیمان خود وفا كرد و عمر خود را به پایان رساند و پروردگار خود را ملاقات كرد. با اینكه پس از پیامبر خود را آماده ساخته بودیم بر هر مصیبتی صبر كنیم، با این حال میگوییم مصیبت مالك از بزرگترین مصیبتها است."
امام از مالك خشنود بود و میفرمود: "خدایش بیامرزد، روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار كرد و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او كند و پاداشش را دوچندان گرداند."
معاویه پس از شنیدن خبر قتل مالك گفت: "علی دو دست داشت؛ یكی را در صفین قطع كردیم كه عمار بود و دیگری مالك كه اینك قطع شد."
برگرفته از كتاب ریزشها و رویشها (در مجموعه "از چشمانداز امام علی")؛ تألیف محمدباقر پورامینی؛ كانون اندیشه جوان
|