قال الله تبارك و تعالی: "اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاستَغْفِرْهُ اِنَّهُ كَانَ تَوّابا". این سوره بسیار میتواند در مسئلهی ریزش و رویش راهنمای ما باشد. وقتی مردم بهصورت فوجفوج، وارد دین خدا شدند، نشان از بهثمر نشستن درخت رسالت است. اینها همه مشرك بودند، حال موحدند، نمازخوانند، جهادگرند. بشارت رویشیِ سوره از واضحات است. اما در متن سوره با مختصر دقتی، تهدید ریزش بسیار هولناكی نیز وجود دارد. باید پرسید رویش و ریزش چه ارتباط ارگانیك با هم دارند؟ اگر قبول كنیم كه در رابطه با حضور انسان در این عالم یك سفر مُمتدی وجود دارد كه این سفر، مرحله به مرحله است. باید توجه داشت كه در هر مرحله، ریزش و رویش محاسبات خودش را دارد. اولین مرحلهی حضور انسان بلكه ظهور انسان، انعقاد نطفهی اوست كه با آغاز حیات دنیایی یك انسان، شكوفهای بر شكوفههای این درخت افزوده میشود. اما باید توجه داشت كه از میان چند میلیارد اسپرم، یكی بارور میشود و اسپرمهایی كه حیاتشان ادامه نیافت، گرفتار ریزش شدهاند. در این محاسبه، آنقدر ارزش یك مورد رویش مهم است كه ریزش میلیاردی تحتالشعاع رویش موردی قرار میگیرد.
انبیاء برای "لااكراه" میجنگند
در قضیهی "یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا" این آیه را با آیهی دیگری مقایسه كنیم كه میفرماید: "قالَتِ الاَعرابُ امَنّا. قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِن قُولُوا اَسلَمْنا وَ لمَّا یَدخُلِ الایمانُ فی قُلوبِكُم" در این آیه "سلّمنا" و "آمنّا" وجود دارد. این آیه اشاره به این موضوع دارد كه عشایر برای نخستینبار اظهار ایمان كردند. میفرماید: به آنها بگو اظهار اسلام كردید، اما هنوز ایمان وارد قلبهای شما نشده است. جریان از این قرار است كه تا مدتی قبل، هركس در جزیرةالعرب به دنیا میآمد و بزرگ میشد، میدید همه به بتخانه میروند، همه برنامهی عبادی دارند، همه از بتها صحبت میكنند و هر گروهی بت برجستهی خود را مافوق بتهای دیگر میداند یا هر قوم و قبیلهای طرفدار و هوادار بت اجدادی خویشاند. پس هر طایفهای تعصب خاصی به بت و روش عبادی خودش داشت. نوزادی كه بهتدریج بزرگ شده و در این جو شكل میگرفت. درحالیكه او را زنجیر و یا حبس و شكنجه نمیكردند، حتی ترغیب و تشویق زیاد هم نبود، اما فضا برای انتخاب، آزاد نبود. وقتی بعد از جنگهای متمادی اسلام با مشركین، بالأخره مشركین سپر انداختند وفضا، فضای عبور از شرك شد و وضعیت لااكراهی بهوجود آمد درحالیكه قبلاً اكراه به شرك بود.
فضای لااكراهی، فضای انتخاب است. رسالت انبیاء، برانداری اكراه و تأسیس فضای لااكراه است. انبیاء میجنگند نه برای اكراه، بلكه براندازی اكراه. كسی گمان نكند آیهی "مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُّوا التَّورات" نشانهی تحمیل و اكراه است. واژهی تحمیل، در زبان فارسی بهمعنای مجبور كردن است اما در آیه بهمعنای وادار كردن نیست بلكه معنای امانت سپردن دارد. وقتی كسی شهردار میشود، بار شهرداری را بر دوش او گذاشتهاند. خدا میداند او چهقدر تلاش كرده است تا شهردار شده است. كسی كه نمایندهی مجلس میشود، بار نمایندگی به دوش او گذاشته شده است. خیلی تلاش كرده، تبلیغ كرده تا این بار را به دوش او بگذارند. پس انبیاء برای لااكراه میجنگند. قیام بیعت امام زمان(علیهالسلام) از این قاعده مستثنی نیست، زیرا دین اكراهی هیچ ثمری ندارد و موجب هیچ زایش و سازندگی نمیگردد. آنچه مهم است "قَد تَبَیَّن الرُّشدُ مِنَ الغَیّ" است. هر انسانی، آنگونه آفریده شده كه توانای تشخیص رشد از غیّ در اوست و هم رشد و غیّ به اندازهی كافی تفاوت دارند تا با یكدیگر اشتباه نشوند. آنگاه اگر كسی از طاغوت بیزار شد و به خداوند گروید، دستش به جایی رسیده است. حال با مقایسهی آیهی "یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا" و آیهی "قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِن قُولُوا اَسلَمْنا" دخول در دین از نوع سلّمنا بوده یا از نوع آمنّا؟ طبیعی است كه از نوع سلّمنا بوده است. تا كه ایمان داخل قلوب شود، هنوز راه در پیش است.
آیهی اول و دوم سورهی نصر را مقایسه كنیم؛ "اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا" داخل شدن با این همه شتاب در پی نصر و فتح بوده است نه در پی تفكر و تدبر در آیات. "من جاءَ بالنّاس ذَهَبَ بالنّاس. وَ مَن جاءَ بالكتاب و السنّته یَزُول الجبال و لا یَزُول" آنكه به تبعیت از مردم بیاید، به تبعیت از مردم میرود. روی این آمدن نمیتوان حساب كرد. اگر از روی كتاب و سنّت آمده باشد، كوهها از جا برداشته میشود، آنها جابهجا نمیشوند. در مثال انعقاد نطفه گفتیم كه ریزش میلیاردی در مقابل رویش موردی چنان تحتالشعاع است كه دیده نمیشود و در یك كلمه از آن به رویش اطلاق میشود. اگر اینهمه افواج كه سلّمنا گفتهاند، ریزش كنند و فقط یك مورد آمنّا واقع شود، آن آمنّا به اندازهای از نظر مرحلهی حیاتی مهم است كه رویش موردی موجب پوشش ریزش افواجی میگردد.
میدانیم كه دین حقیقی، استمساك به عروةالوثقی است. عروةالوثقای ولایت الله. اگر كسی از استمساك به عروةالوثقی به ولایت الله برسد، رویش موردی او به دلیل تفاوت ارزش مراحل حیات به حدی است كه ریزش گروهی تحتالشعاع آن قرار میگیرد و مجموعاً رویش خوانده میشود. عالم برای همین رویش ساخته شده. به قول حافظ:
عاشق شو ار نه روزی كار جهان سرآید ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستی
وقتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) تنها شد، دو سه نفری با او مانده و بقیه گرفتار ریزش شدند. از نظر سفر انسان و رسالت خلقت و فلسفهی مرگ و زندگی، پیدایش احسنها با همهی قلّت و ندرت میارزد كه همهی هستی به كار افتد تا همین معدود حاضر شود. انبوه جمعیت در فلسفهی هستی اعاظم نیست، كیفیت اعاظم است. وقتی كیفیت نیست، انبوه انبوهِ جمعیت، اراذل است. علی(علیهالسلام) و یاران اندك او رویش حقیقی اسلام بودند. پیدایش یاران او رویش بزرگ است كه ریزشها به حساب نمیآیند.
عاشورا، رویش بزرگ
خداوند میفرماید: "وَ اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائكهِ اِنّی جاعِلٌ فِی الارضِ خَلیفَه. قالوا اَتَجْعَلُ فیها مَن یُفسِدَ فیها و یَسفِكُ الدِّماء وَ نَحْنُ نُسَبِّحَ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكْ. قالَ اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون" فرشتگان، شمار بسیار اهل معصیت را ریزش میدیدند اما خداوند، پیدایش آن اندك كه بر راه خداوند میمانند را رویش بزرگی میداند كه ریزش اهل معصیت در مقابل آن به حساب نمیآید. در عاشورا فرشتگان انسانهای فاسد و خونریز را ملاحظه كردند كه چهقدر زیاد بودند اما اقلیت طرفداران حسینبنعلی چنان درخشیدند كه عاشورا رویش بزرگ، رویش كمسابقه، رویش فوقالعاده خوانده میشود. اینها معنی "اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمون" است.
حال به مخّ بحث ریزش و رویش رسیدیم. ملائكه را رویش بزرگ عاشورا مبهوت كرد. وقت آن بود كه خداوند "اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون" را به ملائكه نشان دهد و آن ریزش بیسابقه كه نیروی محركه رویش فوقالعاده است. جنایتی كه از اسفیاء كربلا سر زده، "مُصیبهً ما اعظَمَها وَ اعظَمَ رَزیَّتَها فِی الاسلام وَ فی جَمیعِ السَّمواتِ وَ الارض" خطرناكترین ریزش، ریزش عاشوراست و در عین حال عاشورا رویش بزرگ است. پس ریزشهای بسیارند كه سببساز رویشهای فوقالعاده میشوند. در فلسفهی پیدایش انسان، ریزشها هستند كه رویشها بهواسطهی فشار آنها انرژی متراكمشان آزاد میشود و رویش انفجاری واقع میشود. امام راحل میفرمود: انقلاب ما انفجار نور بود. اگر فشار ساواك و بیرحمی مأموران آنچنانی نبود، آزاد شدن انرژی متراكم انقلابیون رخ نمیداد. ایادی رژیم سابق جنایتی نبود كه مرتكب نشده باشند. اما همین جنایتها بود كه صبر مؤمنین بر آن موجب رویش بیسابقه شد. در مجموع میدانیم انسانهای پاك اگرچه در میان ما نیستند و به شهادت رسیدهاند اما پیدایش آنها در جهان آفرینش به بار نشستن شجرهی هستی است، اگرچه تعداد اندك باشد. قال الله تبارك و تعالی: "لَن یَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِمائُها وَ لكِن یَنالُهُ التَّقوی مِنكُم"
سر و صداها به جایی نمیرسند درحالیكه تقوای دلهاست كه به جایی میرسد. اساس رویش، تقوای دلهاست. هرجا موانع سر راه حركت بیشتر باشد، آزاد شدن انرژی متراكم كه اساس رویش است افزونتر است. در پادگانها، سربازان معمولی را روی آسفالت میدوانند اما كماندوها و تكاورها باید عبور از موانع را تمرین كنند. در عاشورا چون موانع و ریزشیها بیسابقه بودند، انرژی متراكم عاشورائیان بیش از پیش آزاد شد. این مقام بالقوهی انسان است كه فرشتگان بر آن سجده میكنند. در عاشورا از این بالقوه كه انرژی متراكم بود، به دلیل سخت بودن شرایط بیش از همیشه آزاد شد.
صبر، تهدید مصیبت را به فرصت تبدیل میكند. ملاحظه كنید كه "وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِنَ الخَوفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِن الاَموالِ وَالانْفُسِ وَ الثَّمَراتِ و بَشِّرِ الصَّابِرینَ" فرشتگان نگران بودند كه معصیت خداوند امر بسیار خطرناكی است. خداوند در آیهی "اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمون" میگوید همین امر خطرناك است كه موجب آزادسازی انرژی عشق متراكم انسان به خداوند میشود. این اهل معصیت هستند كه موقعیتی را در خوف قرار میدهند و این خوف است كه در بستر صبر، زمینهساز ولادت مجدد انسان میشود. اینهمه، صلوات و تحیات به حیات مجدد است و این حیات مجدد، رویش است.
"مَن عَمِلَ صالحاً مِنْ ذَكَرٍ اَو اُنثی وَ هُوَ مؤمنٌ فَلَنُحیینَّهُ حیوةً طَیِّبَه؛ هركس از زن و مرد، عمل صالحی از روی ایمان انجام دهد، ما او را زنده میكنیم به حیات پاكی". حیات دوم از حیات اول نشأت میگیرد. حیات دوم نسبت به حیات اول زندگی جدید است مثل حیات اسلام بتپرستان، نسبت به دوره شرك و یا حیات ایمان نسبت به حیات اسلام، حیات جدید است كه انسان باید از حیات اسلام خود عبور كند تا وارد حیات ایمان خود گردد، همانگونه كه از شرك عبور كرد تا وارد اسلام شد. این یك نوع مرگ و زندگی است. این مرگ مبارك است، چون زمینهساز زندگی بالاتر است؛ مثل رفتن از كلاسی به كلاس بالاتر، ولی مرگ دیگری است كه هرچه مرتبهی حیات بالاتر باشد، مرگ خطرناكتر است و آن مرگ سقوط است. مرگ مبارك، مرگ صعود است. مرگ خطرناك، مرگ سقوط. "انّی لا اری الموت اّلا السعادة و لا الحیوة مع الظالمین الّا برما" بنابراین حیات با ظالمین، مرگ خطرناك و مرگ برای صعود، مباركترین سعادت است. به عبارت دیگر، انسان بین صعود و سقوط كه دو نوع مرگ است، قرار گرفته است. اگر مرگ را استقبال كند، مرگ، مرگ صعود میشود. اگر فرار كند، مرگ سقوط میشود.
مرگ برای صعود!
مراحل حیات، پشتسر هم پیش میآید و یك سیر تكاملی است. انسان را از حیات كوچك به حیات بزرگتر میبرند تا وقتی اختیار انسان كامل میشود و خودش انتخاب میكند. اگر ادامهی حركت را انتخاب كند، این همان صراط مستقیم است و انسان، مرگ صعود را پذیرفته است. ولی اگر به دلیل تعلق به مرتبهی حیاتی كه دارد، از پذیرفتن مرگ، كه مرگ صعود است فرار كند، در عین زندگی گرفتار مرگ سقوط میشود كه خطر آن مناسب با مرحلهی حیاتی او است. هرچه حیات او پیشرفتهتر باشد، مرگ سقوط او دلخراشتر است و در عین حال هرچه حیات او بالاتر باشد، مرگ صعود او نیز درخشانتر و بابركتتر است. این هم یك نوع ریزش و رویش است كه مرگ سقوط، ریزش و مرگ صعود، رویش است.
ابراهیم مراحل حیاتی فوقالعادهای را طی كرده است. وقتی بین زنده ماندن و در آتش سوختن قرار گرفت، سوختن در راه خدا را پذیرفت. این پذیرفتن مرگ، برای او مرگ صعود بود. ابراهیم قبل از قبول سوختن، غیر از ابراهیم بعد از قبول سوختن است. خداوند فرماید: "لن تنالوا البرّ حتی تنفقوا ممَا تُحِبّون" اینكه انسان به جایی برسد كه چیزی را دوست بدارد، مرتبهی حیات است. آنكه به این مرتبه از حیات نرسید، نائل به درك محبت "ما تُحِبّون" نمیشود. وقتی حیات بالاتر مییابد، "ما تُحِبّون" انسان هم رفیعتر و عظیمتر میشود. وقتی "ما تُحِبّون" را انفاق میكند، نائل به برّ بالاتر میشود و وقتی به این مقام بالاتر رسید و منزل راحت و آسودگی را دید، حالا میگویند انفاق كن. اگر انفاق كرد، به مرتبهی بالاتر میرسد. مشركین در ضلال مبینی بودند كه با اسلام از ضلال مبین نجات یافتند و در اسلام عزت و افتخار پیدا كردند. به آنها گفتند این جوان كه بسیاری از خانوادهها عزیزانشان به دست او كشته شدهاند، پیشوای شماست، امتحان سختی بود؛ شبیه امتحان ابلیس. به ابلیس كه معلمالملائكه بود گفتند اینكه از لجن و رسوبات آفریده شده، عزیز خداست. هركه او را سجده كند فرمان خدا گردن نهاده است. ابلیس حاضر شد معصیت كند ولی حاضر نشد از مقام خود و عزت ظاهری خود دست بكشد و نافرمانی كرد. اگر سجده كرده بود، "ما تُحِبّون" خود را انفاق كرده بود و نائل به برّ میشد، ولی چون دلبستگی به "ما تُحِبّون" كه معرفت او بود، دل از "ما تُحِبّون" خود نكَند و مرگ سقوط برایش واقع شد. مرگ سقوط در عین زنده ماندن واقع میشود. مرگ سقوط، مرگ فهم، مرگ درك و مرگ دل است. عفونت هر موجود زندهای بستگی به مرتبهی حیات او دارد. هرچه حیات پیشرفتهتر باشد، عفونت مرگ بیشتر است، چون از نبات، حیات بالاتری دارد.
جسد حیوان متعفنتر از جسد گیاه است. هرچه جانور پیشرفتهتر باشد، گندیدگی مردار او متعفنتر است. انسان كه از همهی جانوران بالاتر است، عفونت مردار انسان از جانوران بیشتر است. ابلیس مرتبهی بالایی داشت. عزت بالایی داشت، انفاق این عزت برایش قابل قبول نبود. خداوند میفرماید: "و اِذا قیلَ لَهُ إتَّقِ اللهَ اَخَذَتْهُ العِزَّهُ بِالاِثْمِ" وقتی به او گفته شد "إتّقالله"، عزت، او را به گناه چسباند. چنان دل به عزت بسته بود كه از گناه دست نكشید. گمان كرد اگر سجده بر آدم كند، تمام عزتهای به دست آمدهی او كان لم یكن میشود و به همین دلیل نتوانست قید عزت را بزند و دست از نافرمانی برنداشت. الآن هم كه خدا به او عمر داده است و میداند مهلت دارد، عالماً و عامداً نافرمانی خدا میكند. علی(علیهالسلام) برای خانوادههایی كه بزرگان و شجاعان و افتخارآفرینان آنها به دست او كشته شده بودند، مثل آدم، برای ابلیس رقیب بود. وقتی گفتند خداوند این موجود خاكی را عزیز شمرده است و به آن اهمیت داده است، ابلیس پیش خود گفت كه چه دلیلی دارد كه انسان برگزیدهی خدا شود؟ خدا حق ما را ضایع كرده است. عزت حق ماست.
خدا به موجودی عقل و فهم و درك میدهد اما دانایی برتر و بالاتر پیش خداست. خداوند براساس دانایی برتر خود، فرمانی صادر میكند. این موجود به دلیل فهم و درك خود، توجه به دانایی بیشتر خدا نمیكند و به علم خود در مقابل علم خدا ایستادگی میكند. دقیقاً به همان دلیل كه ابلیس فرمان سجده را نپذیرفت، مردم، پیشوایی علی را نپذیرفتند. ریزش همان ریزش بود و اگر پذیرفته بودند، مثل ملائكه كه بر آدم سجده كردند و رویش یافتند، اینها هم رویش مافوق رویش مییافتند. بین مرگ صعود و مرگ سقوط، مرگ سقوط را پذیرفتند درحالیكه ملائكه بین مرگ صعود و مرگ سقوط، مرگ صعود را پذیرفتند. ملائكه پا روی عزت خود گذاشتند و از خود عبور كرده و "ما تُحِبّون" را انفاق كردند و به برّ رسیدند. كسانی كه پیشوایی علی(علیهالسلام) را نپذیرفتند، گرفتار "اَخَذَتْهُ العِزَّهُ بِالاِثْمِ" شدند. "لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون" عزت خود را انفاق نكردند و بین مرگ صعود و مرگ سقوط، چون از خود عبور نكردند، دل در ایشان مُرد. ولایت و محبت الهی در دل زنده رویش میكند. باید انسان توبه كند تا دلش زنده شود و جاذبهی ولایت الهی او را جذب كند. وقتی مجذوب جاذبهی ولایت الهی گردید، خداوند ولیّ هدایت او میگردد. پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: "قال الله لا اطلّع علی قلب عبد فاعلم منه حب الاخلاص لطاعتی لوجهی و ابتغاء مرضاتی الّا تولّیت تقویمه و سیاسته؛ نظر به قلب بندهای میكنم كه بدانم كه اخلاص در اطاعت مرا برای خاطر من و برای به دست آوردن رضای من دوست دارد و متولی راست كردن و رفع كجیهای او میشوم و مدیریت او را به دست میگیرم". (مستدركالوسائل جلد 4 صفحه 482)
مردمافكنتر از این غول بیابانی نیست!
این همان "الله ولی الذّین آمنوا" است. خداوند ربّ همه، پادشاه همه و اِله همه است، اما ولیّ همه نیست. همهی ما هر لحظه در سر دوراهی مرگ دل و انفاق دلبستگیها هستیم. هر كه از دلبستگی عبور كرد، به دلزندگی میرسد و دل، منزلگاه محبت و ولایت الهی است. باید دل زنده شود تا محبت و ولایت او را جذب كند. جاذبهی محبت و ولایت الهی همیشگی است. زنده شدن دل بدون عبور از خود میسّر نیست. در حقیقت، ما همیشه بین خود و خدا گرفتاریم. همهی بتها و طاغوتها و امامان جور به خود برمیگردند. این بت بزرگ كه سعدی دربارهاش فرموده است:
حذر از پیروی نفس كه در راه خدای مردمافكنتر از این غول بیابانی نیست
"ما تُحِبّون" بزرگ، خود است و انفاق بزرگ، عبور از خود است و برّ بزرگ، زنده شدن دل. بین گذر از خود و زنده شدن دل و بین توقف در خود و مردن دل فاصلهای نیست. ریزش بزرگ، پشت خاكریز خود متوقف شدن است و رویش بزرگ زنده شدن دل در اثر عبور از خود است. حكم مستوری و مستی همه بر عاقبت است. تا انسان در دنیاست، امكان دارد در مسألهای از خودگذشتگی كند و دل در او زنده شود و عاقبت به خیر شود. "اِنّهُ لا ییأس مِن رَوحِ اللهِ الّا القَومُ الكافِروُنَ" و ممكن است در مسألهای نتواند از خود بگذرد و دل بمیرد و عاقبت در خطر افتد.
خردهریزشها ممكن است به ریزش بزرگ منتهی شود و خردهرویشها به رویش بزرگ. مسامحهها و غفلتها، خردهریزشاند و مردن دل، ریزش بزرگ است. خدمتها و گذشتها و صبر، خردهرویشها هستند كه ممكن است به رویش بزرگ یعنی زنده شدن دل بیانجامد. در مورد صورت اول داریم: "وَ نُقَلِّبَ اَفئِدَتَهُمْ وَ ابصارَهُم كَما لَم یُؤمِنُوا بِه اَوَّلَ مَرَّه" اولینبار كه انسان متوجه نكتهای میشود، باید قضیه را جدی بگیرد. اگر وظیفهاش سكوت بوده و صحبت كرده است، سكوت كند و بر آن صبر نماید. اگر وظیفهاش صحبت بوده و سكوت نموده، سكوت را بشكند و آنچه لازم است، بگوید. اگر فهم انسان گرفته میشود و انسان وارونه میفهمد، "وَ نُقَلِّبَ اَفئِدَتَهُمْ" یعنی "یكون اسفله اعلاه و اعلاه اسفله". علی(علیهالسلام) در مورد ترك امر به معروف و نهی از منكر به دست و به زبان و بالأخره به دل میفرماید: اگر در دل هم معروف و منكر را مراعات نكرد، یاد خدا كه باید اعلی باشد، اسفل میشود و یاد خود كه باید اسفل باشد، اعلی میشود.
دغدغهی فهم انسان، وضعیت خود میشود. "و طائِفَهً قَد اَهَمَّتهُم انفُسَهُم یظُنُّونَ بِاللهِ غَیرَ الحَقِّ ظنَّ الجاهِلِیَّهِ یَقُولُونَ هَل لَنا مِنَ الاَمرِ شَیٍ قُل اِنَّ الاَمرَ كُلُّهُ للهِ یُخفُونَ فی اِنفُسَهُم ما لا یُبدونَ لَكَ یَقُولونَ لَو كانَ لَنا مِنَ الامر شَیٌ ما قُتِلنا هیهُنا". این آیه را با جملهی علی(علیهالسلام) ملاحظه نمائیم؛ "كلتی شغلنی دون هموم الناس هم نفسی مآل بی الی جدّ لا یشوبه هزل" قول من به جای سرگرم شدن به حرف و حدیث مردم، حواسم به خودم هست و كار به جایی رسیده كه در اهتمام جدی به امر خودم شائبهی هیچ شوخی در آن نیست. "اَهَمَّتهُم انفُسَهُم" منهای ریزش است و "و شغلنی دون هموم الناس هم نفسی"، عالیترین رویش. "اَهَمَّتهُم انفُسَهُم" منهای خودخواهی و غفلت از همه و سرنوشت همگان و "شغلنی دون هموم الناس هم نفسی" یعنی حواسم پرت نیست، شش دانگ حواسم متوجه به مراقبهام هست تا مبادا غافل شوم. هر دو به فكر خویشند. یكی منفعل و دیگری فعال. یكی مغلوب خویشتن خویش است و اگر عالم را آب بگیرد، او را خواب گرفته است. دیگری مواظب است كه چرت نزند و لحظهای از خود غافل نشود.
در این زمانه كسانی به مردمی بیشند كه خیر عالمی از جان و دل بیاندیشند
من و ارادت جمعی كه در جهان امروز به فكر خود كم و در فكر دیگران بیشند
به زاهدانم از آن نیست رغبتی كایشان فراغت از همه دارند و در غم خویشند
وقتی انسان، مخلص برای خدا باشد و در عین حال كه از روی نفسانیت و تعلق، عملی انجام نمیدهد و خیر را برای خدا و برای همه میخواهد، اما به مردم بهعنوان بت نمینگرد. امام راحل در حین عبور از قائممقامی كه خبرگان، بدون مشورت با امام برای او تعیین كردند، میگوید من به تاریخ كار ندارم، من به مردم كار ندارم، من عهدی با خدا دارم. و یا در لحظهی ورود به ایران، وقتی خبرنگار از امام میپرسد از اینكه بعد از پانزده سال به وطن برمیگردد، چه احساسی دارد؟ امام در پاسخ میگوید هیچ. با این پاسخ امام، انسانهای سطحی نگران شدند و معتقد بودند كه امام باید میگفت دلم لبریز از شوق است و چه و چه. درحالیكه عالم انسانهای وارسته و از خود گذشته از عالم انسانهای در خودمانده متفاوت است. ادبیات هر كدام، معنای خودش را دارد. به همین دلیل گاه در آستانهی مهمترین رویش، در شكم خود تاریكترین ریزش را آبستن است؛ شب آبستن است تا چه زاید سحر.
"اِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتْح. وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدخُلونَ فِی دینِ اللهِ اَفْواجا" نیز از این قبیل است. زیرا این افراد را معرفت نیاورده است بلكه نصر و فتح آورده است. اگر ریزش نباشد، بدتر از ریزش اتفاق میافتد و آن فروپاشی اصل نظام است. زلزلهها ریزش است اما برای پیشگیری از فروپاشی و از هم متلاشی شدن زمین، ضروری هستند. "ما من بلیّه الّا و لله فیها نعمهٌ تحیط بها؛ هیچ بلیهای نیست مگر اینكه در آن نعمتی است كه بر آن بلیه محیط است"؛ یعنی بلیهی یك نعمت، ده در شكم دارد. بلیه ریزش است و نعمت مستتر و بزرگتر در آن رویش است. جامعه هم مثل زمین اگر ریزش نداشته باشد تا خلاءها و سستیها را برطرف كند، خلاءها دست به دست هم میدهد و اصل نظام را از بین میبرند.
رویش، عكسالعمل ریزش است
توضیحی لازم است تا روشن شود در متن ریزشها، رویش است. استحكام نظام، رویش كمی نیست. ارزش الماس به صلابت آن است اگر در شیشهبری مصرف شود، ارزش فولاد به صلابت آن است اگر در كارد و شمشیر مصرف شود. ارزش نظامها به صلابت آنهاست. وقتی تودهای از اجسام با هم اصطكاك پیدا میكنند، نقش یكی دیگری را نقشدار میكند. یك نقش میبازد و دیگری نقش میگذارد. وقتی دو نظام و دو تمدن به هم فشار میآورند، یكی در دیگری اثرگذار میشود و گاه یكی در دیگری حل میشود. صلابت از كم شدن فاصلهی اجزاء حاصل میشود و آنچه خلاء را پر میكند و فاصلهها را كم میكند، زلزلهها و ریزشهاست. از همین خاصیت استفاده كرده بتون را ویبره میكنند تا بر استحكام آن بیافزایند. در جنگ بین صلابتها، كمیت كارساز نیست بلكه گاه تأثیر عكس دارد. ممكن است نظامی كه گمان میكند از جمعیت فراوانی برخوردار است، فكر كند كمیت كمتر را در محاصره میگیرد و راههای تغذیه و تنفس جمعیت كمتر را میبندد. همین كار اگر فشردگی و صلابت جمعیت كمتر را نیافزاید، از آن نمیكاهد. به همین دلیل بوده كه پیامبر اسلام یك نفر بود و مشركین همه بودند. وقتی مسلمانان در شعب ابیطالب محاصره شدند، ساختهتر شدند و در هر مرحله كه قرار شد رشد كمی داشته باشند، قبلاً با زلزلهها، با مرضها و جنگها رشد و صلابت یافتند و بعد، این مجموعه فشرده توسعه یافتند. اگر توسعهیافتگی قبل تحصیل صلابت و فشردگی باشد، نتیجهاش از همپاشیدگی است. باید پذیرفت در زمان تهدید انواع بلاها و صدمهها -چه از داخل، چه از خارج- اگر ساختار درونی زنده باشد، قدرت ترمیم لازم را داشته باشد، همهی این تهدیدها با قدرت سازندگی مركزی قابل جبران بلكه مصونیتآور است.
اهلبیت(علیهمالسلام) نمونهی بارز این قضیه هستند. ریزش عظیمی كه بعد از رویش، در سورهی نصر پیشبینی میشد، اتفاق افتاد و اسلام اصیل و ناب به صورت یك اقلیت بسیار فشرده به رهبری اهلبیت(علیهمالسلام) در میان مجموعهی عالم اسلام، كار خود را آغاز كرد. این مجموعه بهترین مشاوره را به اكثریت میدادند و شبههها را پاسخ میدادند اما اعتقادات خود را هم حفظ میكردند. رفتار حكام با اهلبیت(علیهمالسلام) مشخص است. عاشورا قابل كتمان نیست اما همین عاشورا صلابت همهجانبه به اهلبیت(علیهمالسلام) را افزایش میدهد. یك مكتب اعتقادی همیشه در حال رویش است، بهطوریكه هر لحظه باید خود را برای پاسخ دادن به سؤالات جدید آماده كند. دیگران كار كمّی میكردند اما كار كیفی اهلبیت(علیهمالسلام) از نظر صلابت مثالزدنی بود. گاهی شاگردان برای دریافت پاسخ به شبههای به سمت مدینه مسافرت میكردند؛ وقتی جواب را اعلام میكردند، اشكالكننده میگفت كه جواب را از مدینه آوردهای؟
چه رویشی بالاتر از اینكه نظام، قدرت پاسخگویی به سؤالات داشته باشد و این قدرت افزایش یابد. اگر خوب دقت كنیم، میبینیم همهی رویشها از بركت ریزشهاست. شكی نیست كه بیماری ریزش است، چه منجر به فوت شود و چه منجر به ضعف. اگر بیماری نبود، علم پزشكی از كجا به دست میآمد؟ اگر علم پزشكی و توسعهی آن را یك رویش اساسی و مهم بدانیم -كه در شأن آن گفته شده "العِلمُ عِلمان؛ عِلمُالابْدان و عِلمُالادیان" یا با تقدم علمالادیان بر علمالابدان، كه به هر جهت معادل علمالادیان شناخته شده است- محصول وجود امراض و بیماریها است. این عالم اگر عالم امراض است، عالم علمها هم هست. اگر امراض نبود، علمالابدان نیز نبود و اگر شبههی شكاكان و القائات آنها نبود، علم الادیان هم وجود نداشت. بنابراین نتیجه میگیریم این جهان جای ریزشهایی است كه زمینهساز رویش هستند و چون ریزشها در رویشها هضم میشوند، میتوان در یك كلام گفت كه معنای زندگی، از ریزش، رویش ساختن است. اگر دل زنده باشد، همهی ریزشها به رویش میانجامد اما اگر دل مرده باشد، تمام رویشها جبران از كارافتادن دل را نمیكند.
اگر علمالابدان نتیجهی مبارزه با امراض است، علمالادیان نتیجهی مبارزه با افكار التقاطی است. علمالادیان به این دلیل كه دین كاتالوگ انسان است، با علوم انسانی همخوانی دارد. دین نمیتواند بدون نزول از آسمان و منزل گرفتن در زمین، در ادراهی انسان كاربرد داشته باشد. دین بایستی با مجهّز و مسلح شدن آموزههای تجربهاش به علم و كاربرد، بتواند وارد حوزهی عمل شود. دیگران انسانشناسی ضعیف خود را به كمك فكر و تجربه به علوم انسانی آنچنانی تبدیل كردهاند كه برای اهل عالم پیام "اناریكمالاعلی" میفرستند و هرجا با ترجمهی این علوم، دانشگاهها را اداره كردهاند و با تربیت كارشناسان، دولتها را اداره كردهاند و یا دولتها مردم را در اختیار گرفتند. همهی اینها "قالوا بلی" است؛ مثل اینكه تولیدكنندگان علم، "الست بربكم" فرموده باشند و ما قبول میكنیم كه این، انفعال، یك ریزش بزرگ است.
آیا اینكه امروز به این نتیجه رسیدهایم كه علوم انسانی باید از قرآن گرفته شود، نتیجهی این ریزشها نیست؟ نباید از عكسالعمل ریزش غافل شد. رویش عكسالعمل ریزش است. پس به هر اندازه كه ریزش عظیمتر باشد، رویش عظیمتر و عمیقتر خواهد بود؛ به شرط این كه هستهی مركزی فرماندهی انسان و جامعه به تصرّف شیطان درنیامده باشد. قلب سالم است كه تهدیدات ریزش را به فرصت رویشها مبدل میكند؛ معنای زندگی یعنی همین.
نویسنده : آیتالله محیالدین حائری شیرازی منبع :سایت مقام معظم رهبری www..khamenei.ir |