محمد فرزند ابوبكر خلیفهی اول، در سال حجةالوداع به دنیا آمد. مادرش اسماء بنت عمیس، پیشتر همسر جعفربنابیطالب بود و پس از شهادت جعفر، به عقد ابوبكر درآمد. با مرگ ابوبكر همسر امیرمؤمنان(ع) شد. به این ترتیب، محمدبنابیبكر از سه سالگی به خانهی امام راه یافت و با فرزندان حضرت بزرگ شد. امام علی(ع)، محمد را فرزند خود و برادر فرزندان و برادرزادگانش مینامید و دربارهی او چنین میفرمود: "فلَقد كان إلیَّ و كان لی ربیباً؛ محمد دوست من بود، او را پرورده بودم. ]و چون فرزندم مینمود[
پسر ابیبكر را به دلیل عبادتهای بسیارش، عابد قریش نامیدهاند. او جدّ مادری امام صادق(ع) نیز شمرده میشود. محمد دوران خلافت عثمان را در مصر گذرانید و از آنجا انتقاد از خلیفه را آغاز كرد. او دربارهی علت مخالفت خود با عثمان میگفت: او كتاب خدا را تغییر داده و به غیرحق عمل كرده است.
به گزارش ابناعثم، گروهی از مردم مصر در اعتراض به ستمگریهای عبداللهبنسعد، والی مصر، در مدینه گرد آمدند، خواستار عزل او شدند و گفتند: ما محمدبنابیبكر را میخواهیم؛ عثمان نیز چنین كرد. مصریان چون همراه پسر ابوبكر رهسپار مصر شدند، در راه با پیك عثمان روبهرو گردیدند. در نامهای كه پیك همراه داشت، به والی مصر دستور داده بود معترضان را پس از بازگشت به قتل رساند، به فرمان امارت محمدبنابیبكر توجه نكند و با نیرنگ نابودش سازد. افشای این نامه به شورش فراگیر و قتل عثمان انجامید.
پس از عثمان، محمد در كنار امام قرار گرفت و او را "وارث و وصی رسولالله" خواند. هنگام برپایی جنگ جمل و گردآمدن برخی از پیمانشكنان پیرامون عایشه، پسر ابیبكر به امام گفت: یا امیرالمؤمنین، خدای عزّ و جل یار تو است، تو را ظفر دهد و فرونگذارد. مسلمانان در خدمت و موافقت تواند. این كار به عون حقتعالی، چنان كه دل تو میخواهد، كفایت شود و به مخلص رسد. او پیش از آغاز جنگ، پیام امام را برای مردم كوفه خواند و آنها را به حضور در جنگ دعوت كرد. بههنگام پیكار جمل، به فرمان امام، خواهرش عایشه را به بصره برد و از آنجا رهسپار مدینه ساخت.
ابناعثم از حضور محمد در جنگ صفین یاد میكند. او همراه محمدبنحنیفه امیر میسرهی سواران بهشمار میآمد. محمد در سال 36 به حكومت مصر منصوب شد و گویا در روزهای نخستین پیكار صفین، سَمت مصر حركت كرد. امیرمؤمنان(ع) در حكم انتصاب او چنین نگاشت: "و بدان ای محمد، پسر ابوبكر كه من تو را بر مردم مصر والی گردانیدم. مردمی كه در نظر من بزرگترین سپاهیان امنَند. پس تو را باید كه با نفْس خویش به پیكار درآیی و دین خود را حمایت نمایی، هرچند كه در روزگار، بیش از ساعتی نپایی. و خدا را بهخاطر خشنودی هیچیك از آفریدگانش، به خشم میاور كه خشنودی خدا جاینشین دیگر چیزها است و چیزی نیست كه توان گفت جاینشین رضای خدا است."
پسر ابوبكر در مصر با خطرات بسیار مواجه شد، بهویژه پس از پایان نبرد صفین، سپاه شام، بزرگترین تهدید شمرده میشد. او در نامهای به معاویه، او را بهخاطر مقابلهاش با امام سرزنش كرد: اینك میبینم تو را از همتایی با او دم میزنی، درحالیكه تو، تویی و او، او است كه با سابقهای برجسته در تمام خیرات و نیكوئیها سرآمد است و نخستین كسی است كه اسلام آورده است. به نیت، راستاندیشتر، به خاندان، پاكیزهتر، به داشتن همسری ارجمند، از همهی مردم والاتر و برای پسرعمویش بهترین كسان است. درحالیكه تو لعنتشده و فرزند لعنتشده بودی، با پدرت فتنهها علیه دین خدا برانگیختید، برای خاموش كردن پرتو اسلام كوشیدید، دستهبندیها و احزاب تشكیل دادید، مال و مایه گذاشتید و بدین منظور، با قبایل مخالف اسلام رفتوآمد كردید.
پدرت بر این روش درگذشت و تو بر همین پایه جایش را گرفتی. گواه بر این، باقیماندهی دستهها و احزاب مخالف و سران دورویی و دودستگی و مخالفان پیامبر خدا(ص) هستندكه به تو پناه آوردهاند و تو آنها را زیر بال و پر گرفتهای. وای بر تو، چگونه خود را با علی مقایسه میكنی درحالیكه او وارث پیامبر خدا(ص) و وصیّ او و پدر فرزندان وی بهشمار میآید."
وقتی اوضاع مصر درهم ریخت و اخبار شورش بر محمدبنابیبكر بالا گرفت، امام مصمم شد مالك را به مصر اعزام كند. با شهادت مالك، امارت محمد تثبیت شد. امیرمؤمنان(ع) چون دریافت محمد از بركناری خود و جانشینی اشتر دلتنگ شده است، برایش چنین نوشت: "اما بعد، خبر یافتم كه از فرستادن اشتر برای تصدی كاری در عهده داری، دلتنگ شدهای. آنچه كردم نه برای آن است كه تو را كُندكار شمردم یا انتظار كوشش بیشتری بردم و اگر در فرمان تو است از دستت گرفتم، بر جایی حكومتت دادم كه سر و سامان دادن آن بر تو آسان است و حكمرانی بر آن تو را خوشتر... پس به سوی دشمن برون شو و با بینایی به راه بیفت و با آنكه با ت در جنگ است، آمادهی پیكار شو و مردم را به راه پروردگارت بخوان و از خدا فرمان یاری خواه تا در آنچه ناآرامت میدارت تو را كفایت كند و در آنچه بر تو رسد، یاریات دهد."
محمد در درگیری با سپاه شام به شهادت رسید. امام از شهادت او متأثر گردید و فرمود: "اندوه ما بدو، همْچندِ آنهاست، جز كه از آنان دشمنی كاست و از ما دوستی برخاست." امیرمؤمنان(ع) در نامهای به ابنعباس، از حوادث مصر و شهادت محمد چنین یاد كرد: "مصر را گشودند و محمد پسر ابوبكر، كه خدایش بیامرزاد، شهید گردید. پاداش مصیبت او را از خدا میخواهم. فرزندی خیرخواه و كارگذاری كوشا و تیغی برنده و ركنی بازدارنده بود. من مردم را برانگیختم تا در پی او روند و آنان را فرمودم تا به فریاد وی رسند پیش از آنكه شامیان كار او را پایان دهند و آنان را نهان و آشكار فراوان نه یكبار، خواندم. بعضی با ناخوشایندی آمدند و بعضی به دروغ بهانه آوردند و بعضی خوار برجای نشستند. از خدا خواهم بهزودی مرا از دستشان برهاند." معاویه كشته شدن محمدبنابیبكر را اسباب سرافرازی عثمانیان در همهی سرزمینها خواند.
داستان رویش عبداللهبنعباس
عبدالله سهسال پیش از هجرت در مكه زاده شد. او در سال هشتم هجرت به مدینه رفت و با عنایت پیامبر روبهرو شد. پس از رحلت رسول اكرم(ص)، به خلیفهی دوم گفت: قریش بهسبب حسد و ستم، خلافت را از علی(ع) دور كردند. عبدالله در برابر این سخن عمر كه سبب عدم انتخاب علی(ع) این بود كه قریش كراهت داشت خلافت و نبوت در یك خاندان باشد، گفت: آنها آنچه را خدا نازل كرده بود، كراهت داشتند. ابنعباس به دلیل شاگردی مكتب علی(ع) در تفسیر، حدیث و فقه به مرتبهای والا دست یافت. او در دوران خلافت علی(ع) در دو حوزهی سیاست و جنگ خدمت كرد. ابنعباس در جنگ جمل شركت داشت و از سوی امام برای مذاكره نزد طلحه و زبیر و عایشه گسیل شد. امام پس از پایان جنگ جمل، وی را حاكم بصره گردانید.
امیرمؤمنان(ع) رفتار نیك حاكم با قبایل نامی بصره را مهم میدانست و به ابنعباس چنین نگاشت: "بدان كه بصره فرودآمدگان شیطان است و رستنگاه آشوب و عصیان. پس دل مردم آن را با نیكویی روشن ساز و گره بیم را از دل آنان باز. به من خبر دادهاند با تمیمیان درشتی كردهای و به آنان سخن سخت گفتهای، حال آنكه مهتری از بنوتمیم درنگذشت جز آنكه مهتری بهجای آن نشست و در جاهلیت و اسلام كسی هماوردشان نگشت و آنان با ما همپیوندند و نزدیك و خویشاوند. ما در رعایت این خویشاوندی پاداش داریم و در بریدن آن گناهكار. پس ابوالعباس، خدایت بیامرزد در آنچه بر زبان و دست تو جاری گردد، خوب باشد یا بد. كار به مدارا كن كه من و تو در آن شریك خواهیم بود. چنان كن كه گمانم به تو نیكو گردد و اندیشهی بد دربارهات نرود."
برخی از تاریخنگاران چنان نگاشتهاند كه ابنعباس به بیتالمال دستاندازی كرد و با تصرف دومیلیون از بیتالمال بصره، سمت مكه رهسپار شد. این سخن با شأن و جایگاه این یار نامی علی(ع) سازگار نمینماید و گویا ساخته و پرداختهی اُمویان است كه از محبت ابنعیاس به امام خشمگین بودند. بیتردید اگر این ادعا درست بود، امام او را از حكومت بصره بركنار میكرد؛ چنانكه بدون مصلحتاندیشی، كارگزاران دیگر را كنار زد. ابنعباس تا هنگام شهادت امیرمؤمنان(ع) بر بصره حكم میراند. البته به نوشتهی برخی تاریخنویسان، امام(ع) گزارشی دریافت كرد كه نشان میداد ابنعباس دست اسراف به بیتالمال دراز كرده است. بنابراین نامهای نگاشت و ماجرا را جویا شد.
حاكم بصره گزارش را دروغ و بهتان خواند و چنین تصریح كرد: "بهخدا كه اگر جمله زر و سیم كه در روی زمین است به دست من باشد و در آن تصرف نامشروع كنم و (حال آنكه) در عرصهی قیامت از عهدهی حساب آن بیرون باید، نه دوستتر از آن دارم كه بر بزرگواری خیانت كنم. تا این غایت چنان كه توانستم بدین عمل كه مرا فرموده بودید، قیام نمودم؛ اكنون نمیتوانم كه شرایط این عمل را بهجای آورم."
امیرمؤمنان(ع) در پاسخ وی چنین نگاشت: "اما بعد، ما اینقدر كه نوشته بودیم از غایت اعتمادی بود كه بر كمال شفقت و حُسن اخوت و صدق مناصحت تو میداشتیم. بدینقدر در خشم نباید شد و ترك عمل بصره نباید گفت. ما را چون آفتاب معلوم است كه آن سخن كه نوشته بودند و تقریری كه كرده بودند، دروغ محض است. دل فارغ باید داشت و بر قرار معهود، بر سر شغل و عمل خویش میباید بود كه ما را در جهان رضای تو باید. والسلام."
عبداللهابنعباس در صفین فرماندهی كوشا بود و چون جنگ به حكمیت انجامید، امام، او را نمایندهی خود خواند و فرمود: "سینهی عمروعاص را با مشت گرهكردهی عبداللهبن عباس بشكنید". اشعث و همراهان طغیانگرش، عبدالله را چون علی(ع) شمردند؛ پیشنهاد حضرت را نپذیرفتند و ابوموسی اشعری را برگزیدند.
با شكلگیری خوارج و غوغای نهروانیان، ابنعباس بارها به نمایندگی از سوی امام در نهروان حاضر شد و با سران آنان به گفتوگو پرداخت. پس از شهادت امیرمؤمنان(ع) ابنعباس مرم را بهسوی امام مجتبی(ع) خواند و گفت: او فرزند پیامبر شما و وصی امام شما است؛ با وی بیعت كنید. عبدالله در 68 سالگی در طائف به سرای جاودانگی پر كشید. او هنگام وفات این دعا را زمزمه میكرد: "اللّهم إنّی أتقرب إلَیك بِولایةِ علیّبنابیطالب؛ پروردگارا، بهوسیلهی ولایت علی(ع) به تو تقرب میجویم."
برگرفته از كتاب ریزشها و رویشها (در مجموعه "از چشمانداز امام علی")؛ تألیف محمدباقر پورامینی؛ كانون اندیشه جوان |