نویسنده: سيدتقي آلياسين
مقدمه
نهج البلاغه يادگار گرانسنگ و بسيار پربهره پيشواي سخنوران از قديمترين روزگار تا به امروز قلم و انديشه بسياري از صاحبنظران را متوجه خود گردانيده است.سخنشناسان و بزرگان ادب عربي از زمان رواج كتاب و اندكي پيش از آن ـ كه سخنان علوي به طور فقرههايي پراكنده در دسترس عموم بود ـ سخت شيفته آن شدند و همانند قد آن از جنبههاي گوناگون بلاغي و ادبي به باز نمودن آن پرداختند كه پيآمد آن كاوشها، اشارات آشكاري است كه تاكنون بر نهجالبلاغه و گوينده بزرگوار آن وارد شده است.(1)
در اين مجال كوتاه سعي شده است تا با بهرهگيري از سخنان شيفتگان بلاغتِ نهجالبلاغه نمي از يم و حقّي از حقوق بيشمار كتاب و دارنده بزرگوار آن گذارده آيد كه به تعبير مولوي:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
تعريف بلاغت
علماي سخن بلاغت را چنين تعريف كرده اند:
«بلاغت عبارت است از مطابقت مقال با مقتضاي حال، يعني اگر شرايط و موقعيّت، طول كلام را اقتضا نمايد سخنور بايد گفتار خود را طولاني كند و نيز هنگامي كه كوتاهي سخن بايسته است، بد كمگويي بسنده نمايد.»(2)
بنابراين «بليغ كسي است كه سخن را پيرايه بندد و دراز گويد آنجا كه بايد و كوتاه سازد و لفظ وي ساده بود، آنجا كه دراز گفتن و پيرايه بستن لفظ را نشايد.»(3)
درباره بلاغت و آيين آن تعاريف ديگري نيز ارائه شده است. شيخ بهايي در كتاب اسرارالبلاغه ميگويد:
«بلاغت آن است كه مربوط به معنا شود. در حالي كه فصاحت به لفظ، و ايجاز به هر دو دلالت ميكند.»(4)
عبدالحميد بن يحيي عامري كه ميگويند كتابت عربي بدو آغاز شد،(5) بلاغت را اين چنين تعريف ميكند:
البلاغةُ ما فَهْمِتَهُ العامّةَ و رَضيتهُ الخاصّةُ.
«سخن بليغ آن است كه عوام بفهمند و خواص بپسندند.»(6)
بلاغت را بايد با گفتار امام تعريف و توصيف نمود و از آنجا كه يگانه راهنماي حضرت در ايراد سخنان بليغ و پرمايه قرآن مجيد بوده لذا اثرپذيري «برادر قرآن» از كتاب الهي و به تبع آن قوت و استحكام كلام علوي از گذشته تا به امروز، همچنان قولي استوار و انكار ناشدني برجاي مانده است. پيامبر اكرم مي فرمايد: عليّ مَعَ القرآن والقرآنُ مَعَ علي. «علي عليهالسلام با قرآن است و قرآن با علي عليه السلام است.»(7)
سيّدرضي رحمه الله ، نخستين جامعه سخنان علي عليه السلام ، در مقدمه مجموعه خود كه به «نهج البلاغه» موسوم است به اين نكته اشارت دارد كه:
وي در گام نخست همّ خود را براي جمع آوري خُطب و نامه هايي مصروف داشته كه از درجه شيوايي و بلاغت برخوردار بوده اند.
نكته مهم ديگر ـ كه بيشتر به كار جستوجوگران ساير كلام علوي به جز نهج البلاغه ميآيد ـ اين است كه سيد رضي در كتاب خود كميّت سخنان نقل شده و منسوب به علي عليه السلام را بيشتر از اقوال مهجور و يا فراموش شده حضرت در اوراق ديگر تاريخي نميداند.
وي در مقدّمه مبسوط نهج البلاغه ميگويد:
«بعيد ميدانم سخناني كه به دستم نرسيده، زيادتر از سخناني باشد كه آنها را در كتاب خود آورده ام.»(8)
بنابراين نهج البلاغه مجموعه اي است معتبر كه از نظر مؤلّف آن در نگاه اوّل بر ميزان فصاحت و شيوايي سخن اميرمؤمنان دلالت دارد و اينكه ساير پژوهندگانِ مِلل و نحل به اين درّ گرانمايه تازي صرفا از ديدگاههايي از قبيل: بينش توحيدي، حكومت و سياست، تاريخ و عبرت، احكام و مردمشناسي و مسايل ديگر نگريسته اند، غير از اشاره بر عظمت و شكوه اين كتاب ارجمند چيزي ديگر نميتواند باشد.
اين مجموعه ارزشمند از همان سال تأليف كتاب (سال 400 هجري) و دو سده پيشتر از آن بسان مرواريد پراكنده و به صورت اوراق نامنظم در دسترس علاقه مندان ادب و جويندگان فضيلت بوده است.
ابن واضح در كتاب «مشاكلَةُ النّاسِ لِزمانِهِمْ» كه آن را اندكي قبل از نهج البلاغه نوشته است، مينويسد:
«علي عليه السلام چهارصد خطبه دارد كه در ميان ما رايج است و مردم در سخنرانيها از آنها استفاده ميكنند.»(9)
هنگامي كه از عبدالحميد كاتب پرسيدند كه: فصاحت را از كه آموختي؟ بدون درنگ گفت:
«هفتاد خطبه از خطبه هاي اصلع(10) را از بر كردم و اين خطبه ها پي در پي در ذهن من چون چشمهاي جوشيد.»(11)
ابننباته ميگويد:
«از خطابه ها گنجي از بر كردم كه هرچه از آن بردارم نميكاهد و افزون ميشود و بيشتر آنچه از بر كردم يكصدر فصل از سخنان عليبن ابيطالب عليه السلام است.»(12)
سيّدرضي، جامع نيك انديش نهج البلاغه، از اميرالمؤمنين به عنوان سرچشمه فصاحت و منشاء بلاغت ياد ميكند و معتقد است كه آيين و اسرار سخنوري از وي گرفته شده است.(13)
ابوعثمان جاحظ (متوفي 255 ه.) كه او را يكي از امامان چهارگانه ادبيات عرب شمرده اند و علي بن حسين مسعودي هم وي را فصيحترين نويسندگان پيشين دانسته(14)، پس از نوشتن اين قسمت از سخنان امام «قيمَةُ كُلِّ إمرءٍ ما يُحْسِنْهُ»(15) (ارزش آدمي به اندازه دانش و سودمندي اوست) چنين ميگويد:
«اگر از اين كتاب فقط همين جمله را داشتيم، آن را شافي، كافي و بسنده مييافتيم. بلكه آن را افزون از كفايت و منتهي به غايت ميديديم و نيكوترين سخن آن است كه اندك آن تو را از بسيار بينياز كند و معني آن در ظاهر لفظ باشد.»(16)
عبدالمسيح انطاكي از استاد خود نقل ميكند كه ميگفت:
«من در نويسندگي ورزيده نشدم مگر با تفحص در قرآن و نهج البلاغه. اين دو كتاب با عظمت گنج شايگان زبان عربي و ذخيره مهمي براي طالبان علوم ادبي است.»(17)
دكتر ذكّي نجيب، متخصص در ادبيات عرب، معتقد است:
«هنگامي كه به همين منتخب سخنان امام علي عليه السلام كه شريف رضي برگزيده و به آن نام نهج البلاغه نهاده است، به دقت بنگريم، بيگمان خود را در برابر دنيايي از شگفتي به تعبير و ژرفاي معني حيرتزده مييابيم.(18)
جاحظ در كتاب «البيان و التبيين» هنگامي كه ميخواهد درباره سخنوري صعصعةبن صوحان كه از ياران امام و از خطباي معروف صدر اسلام است بحث نمايد، مينويسد:
«از هر دليلي برتر بر سخنوري او اين است كه علي عليه السلام گاهي مي نشست و از او ميخواست تا برايش سخنراني كند.»(19)
براي اينكه مقام صعصعة بن صوحان در سخنوري بهتر مشخص شود، نمونهاي از كلام او را مي آوريم. هنگامي كه اميرالمؤمنين پس از قتل خليفه سوم به منصب خلافت نشست، صعصعه به خدمت او آمد و چنين گفت:
زَيَّنْتَ الخلافَةَ وَ ما زانَتْكَ وَ رَفَعْتَها وَ ما رَفَعَتْكَ وَ هِيَ اليكَ أحْوَجُ منكَ إليها.(20)
يعني: «تو ـ با قبول خلافت ـ بدان زينت بخشيدي، در حاليكه خلافت تو را زينت نداد. تو خلافت را شكوه و جلالت دادي، در حاليكه خلافت چيزي به مقام تو نيفزود. پس نياز به خلافت به تو بيش از نيازمندي تو به آن است!»
و براي همين است كه در نهج البلاغه از صعصعة بن صوحان با تعبير: «هذا الخطيبُ الشَّحشحُ» يادآوري نشده است.(21)
ابو مخنَف لوط بن يحيي (متوفي 157 ه.) از حارث اعور كه از شركت كنندگان در جنگ صفيّن بود، نقل ميكند كه ميگفت:
«به خدا قسم علي را ديدم كه در حال نشسته همچون ايستاده و در حال جنگ همچون روزگار صلح خطبه ميداند.»(22)
شمسالدين حنفي مشهور به ابنالجوزي درباره سخنوري صاحب نهج البلاغه ميگويد:
علي عليه السلام كلماتي را بر زبان ميآورد كه سرشار از عصمت بود. اين كلمات به گوش هر كس برسد او را به حيرت و شگفتي دچار مي سازد. خدا در سخن گفتن نعمتي به وي ارزاني داشته است كه توانسته حلاوت و ملاحت را يكجا گرد آورد و سحر بيان و زيبايي را با هم درآميزد. اين گفتار سخنوران را به ناتواني مي اندازد و گوي سبقت را از همه مسابقه دهندگان مي ربايد.»(23)
دكتر ذكّي مبارك در كتاب «عَبقرّية الشَّريف الرَّشي» مينويسد: «من معتقدم كه دقت و بررسي در نهج البلاغه به انسان مردانگي و شهامت و بزرگي روح مي بخشد و چرا كه از روح بزرگي سرچشمه گرفته كه در برابر مشكلات و حوادث با قدرت شيران مقابله كرده است.»(24)
عباس محمود العقاد كه خود يكي از بزرگترين نويسندگان معاصر مصري به شمار مي آيد و در «عبقريةُ الامام» درباره سخنان علي عليه السلام چنين آورده است:
«نهج البلاغه چشمه جوشاني است از آيات توحيد و حكمت الهي كه آگاهي بحث كنندگان در عقايد و اصول خداشناسي و توحيد را گسترش ميدهد.»(25)
دكتر طه حسين و نويسنده پركار و دانشور و در يكي از سخنان خود پس از نقل كلامي از علي عليه السلام در پاسخ مردي كه در واقعه جمل - درباره قضاوت ميان طرفين جنگ - دچار ترديد شده بود و مي گويد:
«من پس از وحي و سخن خدا و جوابي شيواتر و باشكوهتر از اين جواب نديده و نمي شناسم.»(26)
توصيف واقعه را از زبان همين صاحبنظر در كتاب سودمند «علي و فرزندان» باز مي جوييم:
«در يكي از روزها مردي از وي پرسيد كه: آيا ممكن است عايشه و طلحه و زبير بر باطل يك سخن شوند؟ علي گفت: «چنان مي نمايد كه امر بر تو مشتبه شده است و اين را بدان كه حق و باطل را ترازو و خرد آدمي است. حق را بشناس نا اهل حق را بازشناسي و باطل را بشناس تا اهل باطل را شناخته باشي.» و من پاسخي نيكوتر از اين پاسخ نمييابم كه هركس را هر اندازه پايگاه بلند داشته باشد، نميداند. و پس از آنكه وحي خاموش شد و خبر آسمان بريده گشت، هرگز پاسخي بهتر از اين بر آن پرسش نميشد داد.»(27)
علي الجندي، رئيس دانشكده علوم دانشگاه قاهره، در مقدّمه كتاب «عليّ بن ابيطالب، شِعرُهُ و حِكَمُهُ» درباره نثر شيواي علي عليه السلام چنين تعبيري دارد:
«نوعي خاص از آهنگ موسيقي كه بر اعماق احساسات پنجه مي افكند در اين سخنان هست و از نظر سجع چنان منظوم است كه ميتوان آن را «شعر منثور» ناميد.(28)
محمّدبن طلحه شافعي هم ميگويد:
«فصاحت به وي منسوب است. بلاغت از وجود او سرچشمه ميگيرد و براعت از كلام او برمي آيد و علوم معاني و بيان غريزه اي است در وجود او.»(29)
جرج جرداق، نويسنده صاحبنظر مسيحي، در كتاب ارزشمند «الامامُ علي عليه السلام ، صَوتُ العدالةُ الانسانيه» درباره نهجالبلاغه چنين گفتار دارد:
«سخن حضرت در بلاغت فوق بلاغتهاست. قرآني است كه از مقام خود اندكي پايين آمده و سخني است كه تمام زيباييهاي زبان عرب را در گذشته و آينده در خود جاي داده است.»(30)
علّامه محقّق، ميرزا حبيباللّه خويي، در «منهاجُ البراعَة في شَرحِ نهج البلاغه» با استناد به قوّه بلاغت حضرت، وي را پيشواي مردمان ميداند:
«با توجه به اينكه علي عليه السلام يگانه پيشتاز ميدان بلاغت است، پس سزاوار است كه سخنان او پيشواي همه سخنان باشد، همانگونه كه خودش امام و پيشواي مردمان است.»(31)
شيخ محمّد عبده، مفتي اعظم مصر، نيز اين چنين خود را به قافله شيفتگان بلاغت علي عليه السلام رسانيده است: «همه دانشمندان و آگاهان به زبان عرب معتقدند كه سخن علي عليه السلام پس از كلام خدا و پيامبرش از لحاظ بلاغت برترين، در جوهر و مايه، پربارترين، در شيوه و سبك، بلندترين و در معني جامعترين كلام است.»(32)
عزّالدين ابن ابي الحديد مدائني (586 ـ 655 ه.) نهج البلاغه شناس و شارح والا مقام معتزلي است كه الحق بر بيشتر شارحان نهج البلاغه فضل تقدّم و برتري مقام دارد. اين محقّق صاحبنظر در كتاب 20 جلدي خود سخنان بسياري درباره عظمت گفتار علي عليه السلام ـ هرچند به طور پراكنده ـ آورده است.
وي در مقدمه كتاب مينويسد:
«علي پيشواي اهل فصاحت و سيّد ارباب بلاغت است. سخن وي فروتر از كلام خالق و فراتر از سخن مخلوق است و مردم گفتن و نوشتن را از وي آموخته اند.»(33)
اين نام آشناي عالم نهج البلاغه شناسي در جاهاي مختلف كتاب خود سخنان عميق و بنيادين اميرمؤمنان را ستوده و به فراخور كلام بر صلابت آنها پاي فشرده است. از جمله در جلد چهاردهم كتاب در شرح نامه امام به عبدالله بن عباس، كه پس از شهادت محمّد بن ابي بكر نوشته شده، ميگويد:
«فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجيب الفاظ را تماشا كن، يكي پس از ديگري مي آيند و در اختيار او قرار ميگيرند، مانند چشمهاي كه خود به خود و بدون زحمت از زمين بجوشد. سبحان اللّه! جواني از عرب در شهري مانند مكه بزرگ مي شود، با هيچ حكيمي برخورد نكرده است اما سخنانش در حكمت نظري بالاي سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است، با اهل احكمت عملي معاشرت ننموده اما از سقراط بالاتر رفته است. ميان شجاعان و دلاوران تربيت نشده است زيرا مردم مكه تاجر پيشه بودند و با جنگ ميانه اي نداشتند، اما شجاعترين بشري از كار درآمد كه بر روي زمين راه رفته است. اين مرد فصيحتر از سحبان بن و أمل و قبسّ بن ساعده از كار درآمد و حال آنكه قريش كه قبيله او بودند، افصح عرب نبودند.»(34)
ابن ابي الحديد هم چنين پس از نقطه خطبه 221 (الهكم التكاثر) و آوردن گفتاري درباره برزخ مينويسد:
«اگر تمام فصيحان عرب در مجلسي اجتماع كنند و اين بخش از خطبه بر آنها خوانده شود، سزاوار است كه بر آن سجده كنند. همچنان كه روايت كرده اند هنگامي كه شعراي عرب شعر معروف، «عديّ بن رقاع» (قَلَم أصابَ مِنَ الدّواة مِدادَها...» را شنيدند، بر آن سجده كردند و چون از علّت آن سؤال شد، گفتند:
«ما محمل سجودِ شعر را ميشناسيم، هم چنانكه شما محل سجود قرآن را ميشناسيد!»
سپس اضافه ميكند:
«به خدا قسم من اين خطبه را از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار بار خوانده ام و پس از هر بار خواندن ترس و وحشت عميقي تمام وجودم را دربرگرفت هر زمان در محتواي آن دقت كردم به ياد مردگان از خانواده و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم كه من همان كسي هستم كه امام در لابه لاي اين خطبه توصيف ميكند.»(35)
در جايي ديگر هنگامي كه به مقايسه اجمالي ميان بخشي از كلام علي عليه السلام با سخنان معروف ابن نباته، خطيب قرن چهارم، مي پردازد، نظر خود را چني ابراز ميدارد:
«آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر به اين گفتار علي عليه السلام به ديده انصاف بنگريد، ميدانند كه يك سطر از نهج البلاغه با هزار سطر از سخنان معروف ابن نباته برابر است.»(36)
باز زماني كه يكي ازخطابه هاي معروف ابن نباته را در زمينه جهاد نقل ميكند كه با اين جمله از كلام علي عليه السلام آراسته شده:
سما غُزِي قومٌ في عُقرِ دارهم الاّ ذلّوا»(37) (هيچ قومي و ملّتي در درون خانه خود مورد هجوم واقع نشدند، مگر آنكه ذليل گشتند.»، چنين مي نويسد:
«به اين جمله بنگر! و ببين چگونه از ميان تمام خطبه ابن نباته فرياد مي كشد! اين سخن فرياد بلاغت و شيوايي اش را به شنونده خود اعلام مي دارد. چه، از معدني غير از معدن ديگر خطبه ها برخاسته است. به خدا سوگند همين يك جمله چنان خطبه ابن نباته را آراسته كه يك آيه از قران يك خطبه معمولي را مي آرايد.»(38)
ابن ابي الحديد سخني را هم از معاوبه بن ابي سفيان نقل ميكند كه در جاي خود شنيدني و درخور عنايت است:
روزي محفنِ بن ابي محفن به نزد معاويه آمد و گفت: «از پيش كُند زبانترين مردم به پيش تو آمدم. و غرضش علي عليه السلام بود. معاويه گفت: واي بر تو! چگونه ممكن است علي كُند زبانترين مردم باشد؟ به خدا جز او كسي آيين فصاحت را به قريش نياموخته است.»(39)
شَهِدَ الأنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّي العِدي
والْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الأَعْدا(40)
«به بزرگي و فضيلت او همه مردم حتي دشمن گواهي داد. و فضيلت آن است كه دشمنان به آن گواهي دهند.»
اميرالمؤمنين بهتر از هر كس به برتري مقامِ خود و خاندانش در فنّ سخنوري اشارت نموده است:
اِنَّا لَأَمَراءِ الكلامِ، وَفينا تَنَشَّبَتْ عُروُقُهُ وَ عَلَيْنا تَهَدَّلَتْ غُضُونهُ.(41)
«ما اميران سپاه سخنيم. ريشه درخت سخن در ميان ما دويده و محكم شده و شاخه هايش بر سر ما ريخته است.»
-----------------------------------------------------------
پي نوشتها
* ـ شماره خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار از نهج البلاغه دكتر صبحي صالح، چاپ بيروت، نقل شده است و در صورت استفاده از نسخهاي ديگر بدان اشاره خواهد شد.
1ـ علّامه طباطبايي مينويسد:
«بحثهايي كه درباره شخصيت اميرالمؤمنين علي عليهالسلام انجام گرفته و كتابهايي كه پيروان مذاهب و ساير كنجكاوان در اينباره نوشته اند، درباره هيچ يك از شخصيتهاي تاريخ اتفاق نيفتاده است.»
(شيعه در اسلام، محمدحسين طباطبايي، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1351، ص 128) همچنين در بررسي كتابشناسي نهج البلاغه بايد گفت كه تا اين زمان حدود 800 كتاب شرح و توضيح و ترجمه درباره نهج البلاغه و صاحب آن به رشته تحرير درآمده است.
براي اطلاع بيشتر، ر. ك:
ـ الف. كتابشناسي نهج البلاغه، نوشته رضا استادي
ب. مقاله وزين «كتابشناسي نهج البلاغه» به قلم محمّد مهدي عليقلي (مندرج در ويژه نامه ميراث جاويدان، سال هفتم، شماره 25ـ 26)
2ـ نهج البلاغه از كيست؟ محمدحسن آلياسين، ترجمه محمود عابدي، بنياد نهج البلاغه، تهران، 1360، ص 37
3ـ نهج البلاغه، ترجمه سيّدجعفر شهيدي، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1374، ص «ط»
4ـ ادبيات و تعهد در اسلام، محمّدرضا حكيمي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1373، ص 79
5ـ «بُدئَتِ الكِتابةُ بِعَبْدِ الحميد و خُتِمَتْ بابْنِ العميد.» يتيمة الدَّهر، ابو منصور ثعالبي، به تحقيق محمّد محيالدّين عبدالحميد، مكتبةُ التّجاريه، قاهره، ج 3، ص 154 و تاريخ ادبيات ايران، ذبيح اللّه صفا، خلاصه جلد اوّل و دوم، ققنوس، تهران، 1377، ص 57
6ـ ادبيات و تعهد در اسلام، محمدّرضا حكيمي، ص 79
7ـ علي عليه السلام اسوه زندگي، محمّدحسين بروجردي، سلمان فارسي، قم، 1372، ص 7 (به نقل ك ينابيع المودّة، ج 1، ص 90)
8ـ نهج البلاغه، ص 360
9ـ پيام امام، مكارم شيرازي و همكاران، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1375، ج 1، ص 58
10ـ اَصْلَع: يعني كسي كه موي پيش سر او ريخته است و مقصود گوينده علي عليه السلام مي باشد.
11ـ12ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد،به تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، دارُاحياءِ الكتب العربيّه، قاهره، 1358 ه.، ج 1، ص 24
13ـ نهج البلاغه، ص 34
14ـ مروج الذهب، حسين بن علي مسعودي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1374، ج 2، ص 596
15ـ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 81
16ـ نهج البلاغه، ترجمه سيّد جعفر شهيدي، ص «ح». (به نقل: البيانُ و التبيين، ج 1، ص 83)
17ـ فاتح خيبر، محمّد مقيمي، مؤسسّه مطبوعاتي معراجي، تهران، 1349، ص 136
18ـ نهج البلاغه از كيست؟ محمدحسن آل ياسين، ص 18
19ـ سيري در نهج البلاغه، مرتضي مطهري، دفتر انتشارات اسلامي، قم، 1361، ص 22
20ـ تاريخ يعقوبي، احمدبن ابي يعقوب، مكتبه مرتضويّه، نجف 1358 ه.، ج 2، ص 179
21ـ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 262
22ـ آشنايي با نهج البلاغه، محمّدمهدي جعفري، اميركبير، تهران، 1364، ص 57
23ـ مصادر نهج البلاغه و أسانيده، سيّد عبدالزهراء حسيني، موسسه الاعلمي بيروت، 1359 ه. ج 1، ص 39
24ـ25ـ پيام امام، ج 1، ص 42/ ص 43
26ـ سيري در نهج البلاغه، مرتضي مطهري، ص 25
27ـ علي عليهالسلام و فرزندان، طه حسين، ترجمه احمد آرام، كانون نشر و پژوهشهاي اسلامي، تهران، 1332، ص 39
28ـ آشنايي با نهجالبلاغه، محمّدمهدي جعفري، ص 59
29ـ مصادر نهج البلاغه و أسانيده، ج 1، ص 39
30ـ الامام علي عليه السلام ، صَوْتَ العدالةُ الانسانيه، جرج جرداق، دارالفكر عربي، بيروت، ج 1، ص 47
31ـ پيام امام، ج 1، ص 52 (به نقل از: منهاج البراعة،ج 1، ص 271)
32ـ نهج البلاغه، شرح محمّد عبده، مكتب الاعلام الاسلامي، قاهره، 1341، ص 12
33الي 36ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص24/ ج 14، ص 348/ ج 11، ص 153 / ج 7، ص 214
37ـ نهج البلاغه،خطبه 27.اينخطبه به «جهاديّه» معروف است.
38ـ39ـ شرح نهج البلاغه،ابنابيالحديد، ج2، ص84/ج1،ص24
40ـ الفصول العلّيه، شيخ عباس قمي، موسسه در راه حق، قم، 1365، ص 13
41ـ نهج البلاغه، خطبه 233
منبع:
فصلنامه معرفت
سایت http://www.balaghah.net
|