نویسنده: سيدجمال الدين دين پرور
«انسان کامل»، عنوانى است که از ديرباز مورد توجه بوده و نه تنها انديشمندان و فلاسفه در اين وادى وارد شده و کتابهايى نوشتهاند بلکه براى عموم مردم هم جاذبه زيادى داشته است و با اينکه صنعت و علوم هر روزه کشف و اختراع تازهاى مىآفرينند و لوازم و ابزار جديدى در اختيار مىگذارند ولى همچنان انسانها هر جا که با خود خلوت کنند و از اسارت وسايل و ابزار برهند و مجال انديشه و بازگشت به خويشتن خويش را دريابند، در جاذبه اين آرمان قرار گرفته و دوست مىدارند که اگر بدان جايگاه رفيع نرسيده لااقل سيماى او را به تماشا بنشينند و از حال و هواى او برخوردار گردند.
راستى انسان کامل کيست و چه صفات و خصوصياتى را داراست؟
کمال انسان در چيست؟
بجز مکتب «ماترياليسم» که اصولاً از انسان تعريف ديگرى دارد، عموم مکاتب بشرى مانند «بودا»، «يوگا»، «بهاکتى» از هند باستان و «لائوتسه»، «کنفوسيوس» از چين باستان و «افلاطون» و «ارسطو» از يونان باستان و «اپيکور»، «رواقيون» از يونان و روم، تا «اومانيسم» و «اگزيستانسياليسم»(1) اعتراف دارند که کمال انسان در وراى «خور و خواب و خشم و شهوت» است، و از همه بالاتر در منظر اديان الهى بويژه اسلام، کمال آدمى از اين زاويه نگريسته مىشود، و اميرالمؤمنين على عليه السلام در بيش از يکصد و چهل مورد در اين رابطه سخن ايراد فرموده است.(2)
در اين مقاله مشخصات انسان کامل در سه عنوان ذيل خلاصه می شود:
1ـ تقوى «انّ اکرمکم عندالله اتقيکم»
حاکميت هدايت و فرمان الهى در وجود آدمى که گفتار و کردار نيکو، خدمتگزارى و خيررسانى، راستى و درستى، بلند نظرى و آيندهنگرى را در پى دارد.(3)
2ـ علم «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون»
آگاهى و دانش از علوم و معارف سعادتبخش و راهگشا.
3ـ جهاد «فضّل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما»
دفاع از پاکى و عزت و شرافت و ايستادگى در برابر باطل، ظلم و فساد
محصول اين سه رکن، ايجاد جامعه برتر انسانى و عدالت اجتماعى است و جامعه انسانى بدون تقوى، علم و جهاد هرگز تحقق نخواهد يافت.
البته کمال انسانى داراى مراتب و درجات مختلف است و افرادى بالنسبه از آن برخوردار بوده اند ولى آنچه مهم و مورد نظر است انسانهايى هستند که به اوج اين کمال دست يافته و در قله آن قرار گرفته اند و در نتيجه الگو و مربّى انسانها در راه رسيدن به کمال می باشند.
اميرالمؤمنين على عليه السلام نمونه عالى انسان کامل است که در آن سه ويژگى (تقوى، علم و جهاد) سرآمد روزگار بود، و در طول عمر پربرکت خود به ويژه دوران زمامدارى آن را به اوج خود رساند. بطورى که محصول آن يعنى عدالت اجتماعى در تاريخ ضرب المثل شد.
دانش على عليه السلام
اما از نظر علم: پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله درباره علم اميرالمؤمنين عليه السلام مطالب مهمى ايراد فرمودند، مانند:
«انا مدينة العلم و عليّ بابها»(4)
که من شهر علمم و على در آن شهر است.
«أعلم أمّتى بالسّنة و القضاء بعدى عليّ بن ابى طالب»(5)
(داناترين امت من به سنت و قضاوت پس از من، على بن ابیطالب است).
«ان رسول الله صلى الله عليه وآله علّمنى الف باب من العلم يفتح کل باب الف باب و لم يعّلم ذلک احدا غيرى».(6)
«رسول خدا صلى الله عليه وآله هزار در از دانش را به من آموخت که هر درى هزار در را مى گشايد و به هيچ کس جز من آن را نياموخت.»
«قال ابن عباس: و ما علمى و علم اصحاب محمد صلى الله عليه وآله فى علم على رضى اله عنه الاّ کقطرة فى سبعة البحر».(7)
(دانش من و دانش ياران پيامبر در مقابل دانش على عليه السلام مانند قطره در برابر هفت درياست).
تقواى امام اميرالمؤمنين عليه السلام
و اما از نظر تقوي: که حضرتش مولاى متقيان است و نمونه کامل اوصاف اهل تقوى در خطبه همام آمده که مصداق اتم آن به شهادت تاريخ، زندگى و روش خود آن حضرت است.
از عمر بن عبدالعزيز نقل است که مى گفت پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله زاهدتر از على عليه السلام در بين اصحاب نيافتم.(8)
در اشعارى که حافظ ابوالمؤيد محمدالبکرى مکى حنفى (568م) درباره فضايل اميرالمؤمنين سروده به زهد و تقواى امام بارها اشاره کرده است که ترجمه بعضى از آنها آورده مى شود.
ـ در حقيقت على عليه السلام است که بر بلنداى کمالات انسانيت اوج گرفته است.
ـ او براى رضاى خدا با هواهاى نفسانى خود مبارزه کرد.
ـ لباس درشت و موئين و کهنه به تن مى کرد در حالى که کليد خزائن اسلام در دستش بود و درون بيت المال مالامال از اموال و درهم و دينار بود.
ـ امام على عليه السلام رهبر آزادگان، مجموعه صفاتى که در ديگر ياران پيامبر صلى الله عليه وآله نبود، على عليه السلام همه آنها را در خود سرشته بود.
ـ آنچه را که على عليه السلام در وجودش گردآورده بود که همه آنها ستوده و گزيده و فضيلت بود در تمام مردم وجود نداشت.(9)
هارون بن عنتره از پدرش نقل مى کند که در «خَوَرنَقْ»(10) بر امام وارد شدم که لباس کهنه اى دربرداشت و از سرما مى لرزيد، عرض کردم اى اميرمؤمنان خداوند در اين مال براى تو و خانواده ات هم مانند ديگر مسلمانان سهمى قرار داده ولى شما اينگونه با خودت به سختى رفتار مى کنى.
امام در پاسخ فرمود: من از اموال شما (بيت المال) هيچ چيز برداشت نکردم و اين دو جامه کهنه هم همان است که از منزلم در مدينه با آن بيرون آمدم و ديگر جز آن ندارم.(11)
حضرت امام محمدباقر عليه السلام فرمود:
«و لقد وليّ خمس سنين و ما وضع آجرة على آجرة و لالنبة على لنبة و لا أقطع قطيعا و لا أورث بيضا و لا حمراء»(12)
اميرالمؤمنين على عليه السلام پنج سال حکومت کرد ولى نه آجرى روى آجر و نه خشتى روى خشتى گذاشت و نه زمينى و ملکى را براى خود برداشت و نه طلا و نقرهاى به ارث گذاشت.
آن حضرت به عثمان بن حنيف فرماندار بصره نوشت:
«الا و انّ امامکم قد اکتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ألا و انکم لاتقدرون على ذلک ولکن اعينونى بورع و اجتهاد فوالله ما کنزت من دنياکم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا».(13)
آگاه باش که هر رهروى را راهبرى است که بدو اقتدا کند... هان! که پيشواى شما از دنيا به دو جامه کهنه بسنده کرده است، و از غذاها به دو قرص نان، بدانيد که شما هرگز توان آن را نداريد ولى با پارسايى و تلاش و عفت و راستى و درستى، مرا يارى کنيد. به خدا سوگند، از دنيايتان سيم و زرى نيندوختم و از ثروتهاى آن مالى ذخيره نکردم، و براى کهنه جامه ام شور واشورى فراهم نساختم.
جهاد اميرالمؤمنين
جهاد از بزرگترين ارزشهاى الهى و انسانى است زيرا مجاهد، عزيزترين سرمايه يعنى جان خود را در راه خدا و براى نجات انسانها به خطر مى اندازد و اين نشانه بالاترين ايثار و فداکارى اوست و تا جهاد نباشد غارتگران سر جاى خود نخواهند نشست و با ظلم و تجاوز روزگار مردم را سياه مى کنند، و تنها با مبارزه با ستمکاران و دفاع از کيان انسان و ارزشها است که زندگى مفهوم و ثبات مى يابد.
بنابراين برترين فضايل و ارزشها جهاد است و آنکه در اين صفت برجسته و سرآمد باشد در انسانيت و کمال سرآمد است.
امام اميرالمؤمنين عليه السلام در اين فضيلت هم گوى سبقت را از ديگران ربوده است، ابن ابى الحديد مى گويد: و اما جهاد در راه خدا پس نزد دوست و دشمن روشن است که امام عليه السلام سيد مجاهدان است و اصولاً جهاد نزد کسى جز على عليه السلام نيست و دانستى که بزرگترين نبردها در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله با مشرکان، جنگ بدر بزرگ بود که در آن هفتاد نفر از کافران کشته شدند که نصف آنان به دست على عليه السلام کشته شدند.
امام، در زمان پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله در همه غزوات شرکت داشت جز غزوه تبوک که جانشين آنحضرت در مدينه بود که حديث معروف «منزلت» « يا على انت منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ انه لا نبيّ بعدي»(14) مربوط به آن است.
و اين نشانه آن است که على عليه السلام در جهاد از همه برتر است.
آن حضرت در نامه به عثمان بن حنيف نوشت:
«والله لو تظاهرت العرب على قتلى لما وليّت عنها و لو امکنت الفرصة من رقابها لسارعت اليها».(15)
به خدا سوگند اگر همه قبايل عرب همدست و همداستان شوند و به مصاف من درآيند از آنان روى برنگردانم و در هر فرصتى بر آنان بتازم.
در جنگ خندق که يکى از ميدانهاى بزرگ نبرد با کفار بود، امام عليه السلام با کشتن «عمروبن عبدود» که با هزار سوار برابرى مى کرد، شجاعت و پيشگامى خود را در جهاد به نمايش گذارد.
و در همين نبرد بود که پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله فرمودند:
«لضربة على عليهالسلام يوم الخندق افضل من اعمال الثقلين»
بى شک ضربت على عليه السلام در روز جنگ خندق از اعمال خير و عبادات جن و انس برتر است.
و «برزالاسلام کله الى الکفر کلّه».و همه اسلام در برابر تمامى کفر به مبارزه برخاسته است.(16)
جهاد اعظم
و اما بالاترين جهاد که بايد آن را «جهاد اعظم» ناميد، جهاد بيست و پنج ساله آن حضرت پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله ، با دنياپرستان و جاه طلبان در لباس اسلام و پوشش مسلمانى و صحابى پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله ، بود که هدفشان بازگرداندن جاهليت و ريشه کن کردن اسلام بود و بالطبع مردم تازه مسلمان که هنوز نهال اسلام و توحيد در سرزمين وجودشان ريشه نگرفته و در عمق جانشان ننشسته بود که با تنش و چالش در مظهر آن که خلافت باشد از اصل اسلام دست مى شستند و به جاهليت بازمى گشتند.
لذا اميرمؤمنان عليه السلام به خاطر حفظ اسلام و مصلحت مسلمين نه تنها با خلفاء درگير نشد و سکوت کرد بلکه آنچه از خيرخواهى و ارشاد بود مضايقه نفرمود.
اين صبر و سکوت از دو جهت سنگين و شکننده بود: يکى آنکه امام عليه السلام خلأ عظيم شرايط رهبرى را در پوشنده لباس خلافت مى ديد و خطر آنها را که مدعى ادامه رسالت نبوى در سير انسان و جامعه به کمال مطلوب بود، احساس مى کرد، و ديگر آنکه شرايط کامل رهبرى که در رأس آن فرمان خداوند و تعيين و تصريح پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله در موارد متعدد من جمله در غدير خم بود در خود مى ديد و آن را مسؤوليتى الهى و وظيفهاى شرعى مى دانست ولى متأسفانه دستهايش بسته و جامعه که در قفس تهديد و تطميع افتاده و فضاى توطئه و جوّ مسموم نفاق حاکم گرديده، زمينه و آمادگى را به کلى منتفى ساخته بود.
با توجه به اين موقعيت و تضادّ، که هر دو سوى آن دربردارنده ضررها و خطرهاى زيادى بود، دورنماى آن جهاد عظيم ترسيم مى گردد.
اگر غير از على هر کس ديگر بود اساس اسلام متزلزل و نابود مى شد، اين جهاد اعظم امام بود که در سايه عنايات الهى توانست کشتى متلاطم اسلام را به ساحل نجات برساند، و زمينهاى فراهم سازد که امروزه در دنيا بيش از يک ميليارد و نيم مسلمان جبهه گسترده و نيرومندى را تشکيل داده و انقلاب اسلامى ايران که همان اسلام ناب محمدى است سياست دنيا را تحت الشعاع خود قرار داده و قدرتى مافوق همه قدرتهاى مادى بوجود آورده که نمونه آن پيروزى در دفاع مقدس هشت ساله بود که محققان از مورخان معاصر بدان اعتراف رارند. گرچه امپرياليسم خبرى و مزدوران رسانهاى و خبرگزارى هاى صهيونيستى که متأسفانه حوزه اطلاعات و اخبار بين المللى را در تيره خود گرفته اند آن را مخفى کرده و به سکوت و يا تحريف آن پرداخته اند. اما عاقلان دانند که اين اسلام بود که بر کفر جهانى پيروز شد.
راستى چه شرايط سخت و جانکاهى را به وجود آورده بودند که امام با علم و تقوى و جهاد بى نظير خود دست روى دست گذاشت و صبر و سکوت پيشه کرد آنجا که خود فرمايد:
«و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذّاء او اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الکبير و يشيب فيها الصغير».
آن جهادى که دشمن کافر و بت پرست روياروى اسلام ايستاده است در مقايسه با دشمنى که لباس اسلام دربر کرده و عنوان صحابى رسول خدا را يدک مى کشد بسيار ساده و راحت است سنگينى اين جهاد عظيم (صبر و سکوت) از اين جمله امام به خوبى روشن مى شود:
«فرأيت اَنّ الصبر احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا».
پس صبر را عاقلانه تر يافتم لذا صبر کردم اما چه صبرى که خار در چشم و استخوان در گلو.
و سپس اين جهاد بزرگ و صبر و سکوت جانکاه در دوران خليفه دوم هم ادامه مى يابد که آن حضرت فضاى نامناسب و پرمخاطره خلافت و شخص خليفه را چنين ترسيم مى نمايد:
«لشدّ ما تشطّرا ضرعيها فصيّرها فى حوزة خشناء يغلظ کلمها و يخشن مسّها و يکثر العثار فيها و الاعتذار منها... فصبرت على طول المدة و شدة المحنة».
راستى هر يک از آن دو، تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشيدند، پس او که طبيعتى خشن داشت خلافت را در آن مستقر ساخت. طبيعتى که برخورد با آن «جراحت شمشير» بود و ارتباط با آن «سوهان روح» و مالامال از لغزشها و عذرخواهى ها... و من هر چه بود، بر اين رنج طولانى و اندوه جانکاه شکيبا بودم تا راهش به پايان رسيد.
صبر و سکوت امام مسيرى طولانى را پيمود و دو خليفه را تحمل کرد و خسارتهايى به عدالت اسلامى وارد آمد و امام همچنان در حصر و محدوديت بود و جامعه هنوز به عمق فاجعه پى نبرده بود تا خليفه سوم که محصول انحراف کامل حکومت از مسير رسالت بود به کرسى خلافت تکيه زد و صريح و بى پرده به ظلم و فساد و تاراج بيت المال پرداخت و عدالت اجتماعى که رکن اصلى حکومت اسلامى بود، سقوط کرد.
«الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنوابيه يخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الربيع...»
تا سرانجام سومين از آن باند به خلافت برخاست در حالى که باد نخوت به غبغب افکنده و هدفى جز کامجويى از خلافت در سر نپرورده بود و همراه او فاميلش به غارت بيت المال پرداختند و چون شترى که بر گياه بهاران درآمده، مال خدا را لگدکوب کرده و بر باد دادند...
اينک غده انحراف چرکى شده و زمان انفجار فرارسيده و بيست و پنج سال جهاد سکوت زمينه رشد و آگاهى عمومى را فراهم آورده و مردم به خوبى و از نزديک انحراف و سقوط را احساس کرده و به جايى رسيده که ديگر تحمل يک لحظه اين خلافت را ندارند.
آنان به تجربه دريافتند که ناخداى اين کشتى جز على عليه السلام نيست و استقرار حق و عدل جز با قيام توده مردم و قطع قاطعانه دستهاى پليد ظلم و تبهکارى تحقق نخواهد يافت و اين است ثمره جهاد اعظم امام عليهالسلام .
آنچه خوبان همه دارند، تو تنها دارى
صفات برجسته دانش و تقوى و جهاد، آن هم در سطح عالى و منحصر به فرد در وجود اميرالمؤمنين، او را نماد انسان کامل به دنيا معرفى کرده است.
اين صفات و خصوصيات است که شرايط رهبرى و امامت را در او بوجود آورد و پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله به فرمان خدا و بر اساس اين ويژگى ها او را به امامت پس از خود منصوب فرمود، زيرا تحقق جامعه برتر انسانى و عدالت اجتماعى بدون رهبرى انسانى که در علم و تقوى و جهاد سرآمد باشد عملى نيست. لذا در دوران کوتاه خلافت پنج ساله امام با همه درگيرى ها و تحمل سه جنگ خانمان برانداز آن حضرت موفق شد در کوفه که در واقع مى توان گفت پرجمعيت ترين شهرها و مرکز خلافت بود، اين عدالت و رفاه عمومى را فراهم سازد و قطعا به ساير شهرها هم کشيده شده بود.
در کتاب فضائل احمد از امام نقل شده است که «ما اصبح بالکوفه احدٌ الا ناعما انّ ادناهم منزلة ليأکل البرّ و يجلس فى الظل و شرب من ماء الفرات».(17)
در کوفه همه در رفاه و آسايش زندگى مى کنند و کمترينشان از نظر زندگى کسانى هستند که تغذيه سالم و خوراک گندم دارند و از سر پناه و آب آشاميدنى سالم فرات برخوردارند.
و از همين جاست که علت پذيرفتن خلافت ظاهرى را تحقق عدالت اجتماعى و گرفتن حق مستضعفان و محرومان از چپاولگران و غارتگران اعلام فرمود:
«... لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر وما اخذاللّه على العلماء، ان لا يقاروا على کظة ظالم و لاسعب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها...».
«سوگند به شکافنده بذر و آفريننده جان اگر نبود حضور فشرده مردم براى بيعت و عهدى که خداى از عالمان گرفته است که بر شکمبارگى ستمگر و محروميت ستمديده «صحه» نگذارند حتما افسار خلافت را رها مى کردم و هرگز زير بار مسووليت نمى رفتم...».
و پس از پذيرفتن خلافت بدون معطلى اعلام فرمود اموال عمومى که بى جا و از روى بذل و بخششهاى بى مورد و غصبى بوده بايد به بيت المال برگردد.
«واللّه لو وجدته قد تزوج به النسا، و ملک به الاما، لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه أضيق».(18)
به خدا سوگند اگر اين املاک، کابين همسران و بهاى کنيزکان هم گشته باشد آن را به بيت المال برمى گردانم که در عدالت گشايش است و آن که کس که «داد» بر او سخت آيد از «بيداد» به فرياد آيد.
و بر قاضى خود سخت مى تازد که چرا خانه را به اين قيمت (80 دينار) تهيه کردهاى.
«... فانظر يا شريح لا تکون ابتعت هذه الدار من غير مالک او نقدت الثمن من غير حلالک فاذا انت قد خسرت دار الدنيا و دارالاخره اما انک لو کنت أتيتنى عند شرائک ما اشتريت لکتبت لک کتابا على هذه النسخة فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم فما فوق».(19)
اى شريح! مباد که اين خانه را از مال ديگران فراچنگ آورده باشى، يا پول آن از غيرحلال فراهم آمده باشد، که دنيا و آخرت خويش را تباه کرده اى. اگر آنگاه که آهنگ خريد خانه را داشتى نزدم مى آمدى، سندى براى تو مى نوشتم که هرگز ميل خريد اين خانه را به يک درهم يا بيشتر نمى کردي؟!.
و يا وقتى برادرش عقيل اضافه بر سهميه و حقوقش از بيت المال مى خواست امام با او قاطعانه برخورد کرد و پس از آنکه آهن گداختهاى را به او نزديک نمود و او فريادش بلند شد، چنين فرمود:
«ثکلتک الثواکل يا عقيل اتئنّ من حديدة أحماها انسانها لمدعية و تجرّنى الى نار سجرها جبارها من غضبه؟ أتئنّ منالاذى و الا ائنّ من لظي؟».
اى عقيل! سوگواران به سوگت نشينند! چگونه از آهنى که انسانى به بازيچه آن را گداخته است به فرياد مى آيى و ناله سرمى دهى ولى مرا به آتشى مى کشانى که خداى جبار از غضبش برافروخته است؟ آيا تو از آزارى به فرياد مى آيى ولى من از آتش دوزخ به فرياد نيايم؟!
و از اين شگفت تر آنکه شباهنگام کوبنده اى در خانه ام را کوبيد و در ظرفى سربسته حلوايى آورده بود... پس بدو گفتم آيا اين به خاطر پيوند خويشاوندى است يا زکات است و يا صدقه؟ که اين دو بر ما خاندان پيامبر حرام است. گفت هيچ کدام اما هديه است، آنگاه گفتم گريه کنندگان بر تو بگريند آيا آمده اى تا از دين خدا مرا بفريبى... به خدا سوگند اگر هفت اقليم زمين را با آنچه در آسمانهاست به من بخشند تا پوست جوى را به گناه از مورى بگيرم هرگز نگيرم.(20)
در اينجا مناسب است کلام بوعلى سينا در الهيات شفا آورده شود:
«رؤوس هذه الفضائل عفة و حکمة شجاعة و مجموعها العدالة و هى خارجة عن الفضيلة النظرية، و من اجتمعت له معها الحکمة النظرية فقد سعد و من فاز مع ذلک بالخواص النبوية کاد أن يصير ربّا انسانيا و کادان أن تحل عبادته بعدالته تعالى و هو سلطان العالم الارضى و خليفة الله فيه».(21)
نکته اى که از اين کلمات دريافت مى شود اين است انسانى که در اوج حکمت نظرى و عملى است و از سويى در رابطه ويژه با پيامبر است، همان انسان کامل و حجت الهى در زمين است که بايد گفت مقصود از خلقت منحصر در اين انسان کامل است و ساير موجودات و مخلوقات طفيلى وجود او و در خدمت او مى باشند.(22)
اميرالمؤمنين على عليه السلام که همواره از خودستايى پرهيز مى نموده و اصولاً فراتر از اين مسايل فکر مى کرده در بستر شهادت وقتى از او سؤال مى شود که آيا شما افضليد يا پيامبران (به جز حضرت ختمى مرتبت) پيش از آنکه پاسخ مشروح را بيان نمايد، فرمود:
«تزکية المرء النفسه قبيحة»
خودستايى ناپسند است، ولى گاهى براى بيان حقيقت و آشنايى مردم بايد حقايق اظهار شود.
امام عليه السلام در حديثى به هفتاد فضيلت از فضائل خود که نشان دهنده سيماى انسان کامل است اشاره مى فرمايد باشد که شيفتگان و علاقمندان سير و سلوک ويژگى ها و نشانه هاى آن را دريابند و از آن الهام گيرند که براى رعايت اختصار از ذکر آن خوددارى و به کتاب خصال شيخ صدوق ارجاع مى گردد.(23)
بى جهت نيست که در طول تاريخ اسلام دانشمندان و محققان کتابهايى درباره اين انسان کامل نوشته اند که تازه بايد گفت يکى از هزار را بيان نکرده اند و اينک به بعضى از آنها اشاره مى شود:
1ـ الخصائص: تأليف احمدبن محمد بن قمى متوفاى 350 ه.
2ـ الخصائص: تأليف طبرى.
3ـ خصائص الأئمة: تأليف شريف رضى متوفاى 406 ه.
4ـ خصائص اميرالمؤمنين: تأليف شريف ابومحمدحسن بن احمد، متوفاى 425 ه.
5ـ خصائص اميرالمؤمنين: ابوالقاسم عبيداله بن عبداله بن احمد معروف به حسکانى، متوفاى 407 ه.
6ـ خصائص اميرالمؤمنين: ابوجعفر محبالدين احمد بن محمد طبرى، مکى شافعى، متوفاى 694 ه.
7ـ خصائص علي: تأليف ابوالحسن شاذان بن فضلى.
8ـ الخصائص العلوية: تأليف ابوالفتح محمد بن احمد بن على بن ابراهيم نطنزى، متوفاى 550 ه.
9ـ الخصائص العلوية: تأليف محمد بن على بن الفتح
10ـ الخصائص فى فضل عليّ بن ابى طالب: تأليف ابوعبدالرّحمن احمد بن شعيب نسائى، متوفاى 303 ه.
11ـ الخصائص فى فضل علي: تأليف حافظ ابونعيم اصفهانى، متوفاى 430 ه.
12ـ خصائص مرتضوي: ترجمه و شرح خصائص نسائى به زبان اردو تأليف مولوى سعيد اولاد حسين صاحب شاعر.
13ـ خصائص الوحى المبين فى مناقب اميرالمؤمنين ـ تأليف يحيى بن الحسن الحلى ـ متوفاى 600 ه.
14ـ خصائص يوم الغدير: تأليف محمد بن يعقوب کلينى، متوفاى 329 ه.
15ـ ما تفرّد به اميرالمؤمنين من الفضائل: تأليف ابوالقاسم على بن احمد بن موسى بن الامام الجواد، متوفاى 352 ه.
16ـ الفضائل: تأليف ابن شاذان، تأليف ابىالفضلسديدالدينبنجبرائيل، متوفاي660 ه.
17ـ قبسات من فضائل اميرالمؤمنين: تأليف سيدعبدالعزيز الطباطبايى.
-----------------------------------------------------
پانوشتها:
1- به سلسله درسهاى انسان کامل از ديدگاه مکاتب از انتشارات بنياد نهج البلاغه مراجعه شود.
2- انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه، ص 40، حسن زاده آملى، حسن، بنياد نهج البلاغه.
3- خطبه همام 184 نهج البلاغه
4- الخصال: 2/574.
5- الاستيعاب (هامش الاصابة) 3/40.
6- الخصال: 2/572
7- الفتوحات الاسلامية: 2/337 ـ الغدير: 2/44-45.
8- مناقب خوارزمى فصل دهم.
9- مناقب خوارزمى، فصل 27.
10- نام محلى است در کوفه.
11- بحارالانوار: 40/334.
12- بحارالانوار: 40/332.
13- نهج البلاغه: نامه 45.
14- بحار: 37/256.
15- نهج البلاغه، نامه 25.
16- خصال شيخ صدوق: 2/579.
17- بحارالانوار: 40/327.
18- نهج البلاغه، خطبه 15.
19- نهج البلاغه، نامه 3.
20- نهج البلاغه، خطبه 215.
21- انسان کامل، حسن زاده آملى، ص 127.
22- انسان کامل، حسن زاده آملى، ص 126.
23- 2/572-580.
منبع:
سایت Balaghah.net ( پایگاه تخصصی نهج البلاغه وابسته به مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام)
|