به همگان فهماند كه مذهب و ديندارى, در فطرت آدمى جاى دارد و غبار ماديگرايى نمى تواند جلوه حقيقت را, از رونق بيفكند و فرزانگان ديانت را, از بها و منزلت ساقط كند.
امام, در چهره يك مرجع مذهبى, توانست اقتدار مكنون مرجعيت را نشان دهد.
اعتلاى امّت را در پرتوى آن قدرت, به نمايش آورد. در روزگارانى كه بيگانگان آن را به سخره مى گرفتند و خوديها, از قوت آن غفلت داشتند, امام پاى به صحنه نهاد, با شجاعت و شهامت خويش, نشان داد كه اين ابزار, كاردان مى طلبد و آن گاه كه در اختيار اهل افتد, خواب همزادان اهريمن را تيره و تار مى كند.
و چنين شد كه مرجعيت, از منصبى حاشيه اى, به اقتدار خويش بازگشت. نقطه مركزى وحدت امت و نوك پيكان ستيز با دشمن شد و در اين ميان نقش و منزلت امام, به سان آفتاب عالمتاب مى درخشد. بر ما باد كه از فروغ آن نكاهيم و قدر آن همّت را, پاس داريم.
و اين نوشتار, در سالگشت رحلت آن مرجع فرزانه و درسر فصل مقالاتى درباره مرجعيت و اجتهاد عرضه مى شود. به اين اميد كه درطرح نقطه نظرات حضرتش, توفيق يابد و روزنه اى را به آن منظر بگشايد.
خدمات مرجعيّت
امام, ريشه در اعماق حوزه داشت. شاخه نورسته نبود تا از گذشته اش, بگسلد, امواج سهمناك نوآورى, او را به دامن بگيرد و در غرقاب انكار سنّت, گرفتارش سازد. او, يك قرن تلاش پيگير مرجعيت شيعه را در برابر (مدرنيسم وابسته) با ديدگان بصير خويش ديده بود. سخت كوشى مراجع شيعه را در برابر حذف باورهاى دينى, مشاهده كرده بود. پايدارى و استوارى اجسام نحيف, امّا مقاوم آنان را در برابر جبهه زورگويان و قلدران, از نزديك ديده بود.
با اين باور, امام هتاكى و پرده درى در برابرميراث مرجعيت را, بس ناروا شمرد. آن را از سرنا آگاهى و يا القائات استعمارگران, دانست. بارها و بارها از تندرويهاى ناآگاهانه و يا مغرضانه, بر آشفت. برمخاطبانى كه بر گذشته, چشم فرو بسته اند, يادها ونامهاى تابناك و جاودان را يادآور شد و ارج آنان را, بر شمرد.
امام, چه در برابر رژيم شاه و چه در برابر روشنفكر نمايانى كه در آغازينه ايام انقلاب, مى كوشيدند نقش مرجعيت و روحانيت را از يادها ببرند و از مرتبت آنان بكاهند, بارها و بارها, آثار وجودى مراجع شيعه را در پايدارى استقلال ايران و مقاومت در برابر استعمار اجنبى, گوشزد كرد. امام, مكرراً اين نكته را يادآور شد كه استقلال ايران و عراق, مرهون زحمات و پيگيريهاى مرجعيت شيعه است. حضور مراجع مسلّم تقليد در جنبش تنباكو, بويژه فتواى معروف ميرزاى شيرازى, موجب شد كه ايران, سرنوشت هند را نيابد و انگلستان, حضور عينى استعمار خويش را, بر اين سامان سايه نيفكند. تمامى ايرانيانى كه عزت نفس را به فراموشى نسپرده اند, بايستى خويش را, وامدار آن فتوا و جنبش عظيم بدانند. جنبشى كه توانست حيات ملت ايران را به دولت مغرور و مقتدر انگلستان, تفهيم كند و خيال استعمار و برده سازى ايرانيان را از ذهن آنان, به دور افكند.
امام,دريادآورى خاطره جنبش تنباكو مى گويد:
(ايشان [ميرزاى شيرازى] با اين كه يك عقل بزرگ متفكّر بود و در سامره اقامت داشت, در عين حالى كه نظرشان آرامش و اصلاح بود, لكن وقتى ملاحظه كردند براى كيان اسلام خطر پيش آمده و شاه جائر آن روز مى خواهد وسيله كمپانى خارجى, اسلام را از بين ببرد, اين پيرمرد كه در يك شهر كوچك نشسته و سيصد طلبه بيشتر دورش نبود, ناچار شد سلطان مستبد را نصيحت كند, مكتوبات او هم محفوظ است. آن سلطان گوش نمى داد و با تعبيرات سوء و بى ادبى به مقام شامخ عالم بزرگ رو به رو شد تا آن جايى كه آن عالم بزرگ مجبور شد يك كلمه بگويد و استقلال ايران برگردد.)1
جنبش مشروطه و نقش عالمان دينى در آن, حادثه تاريخى ديگرى بود كه امام, از آن سخن گفت و نسل حاضر را از آن تلاش وافر, با خبر ساخت. جنبش مشروطه, على رغم تمامى كاستيها و گفتگوها, نهضتى براى محدود ساختن نظام استبداد و تجديد قوا در برابر استعمار خارجى بود. اين نهضت,كه دستاوردهاى فراوان سياسى ـ اجتماعى براى ملت ما داشت, با فتاوى و ارشادات مراجع دينى نجف و ايران, سامان يافت. گرچه تاريخ نويسان تحريف گر, تلاش داشته و دارند كه از آن نقش, به سادگى گذر كنند, جمعى ديگر را در عرض مراجع مؤثر در جنبش مشروطه, چهره كنند و از اوصاف و آثار آنان, سخن برانند, امّا اين تلاشها, ناكام مانده اند و مى مانند. با اولين نگاه منصفانه مى توان دريافت كه جنبش مشروطه, نهضتى متكى به (فتوا) بود و نه روزنامه قانون!
امام, درباره تلاش مرجعيت در اين نهضت فرموده اند:
(اين نهضت [مشروطيت] از نجف شروع شد, به دست علما. در ايران هم با دست علما بود... آن محمد على ميرزايش را همه مى شناسند چه آدم, چه جانورى بوده است. ديگرانش هم همين طور. در مقابل اين مشت استبداد, علما قيام كردند و يك نهضتى به وجود آوردند. و منع آنها... از آن وقت [زمان استبداد] بهتر شد, منتهى نه مثل آن چيزى كه مى خواستند)2
مبارزات مستقيم و غير مستقيم روحانيت و مرجعيت در برابر نظام استبدادى رضاخانى, بخش تابناك تاريخ مرجعيت است. حكومت كودتا, اولين رژيم سياسى در ايران است كه به اشارت غربيان برپا شد و نظام زندگى را در اختيار گرفت. در طول حكومت خفقان, تنها جبهه مقاوم و ستيزنده در برابر استبداد سركش رضاخانى, نهاد مرجعيت و روحانيت بود. جبهه روشنفكرى كه از دارالفنون و مشروطه سر برآورد, به سرعت در زير لواى حكومت كودتا جا گرفت و در (عدليه) و (بلديه) و (معارف) و... جاخوش كرد و تا غرش هواپيماهاى متفقين بر فراز تهران شنوده نشد, از آن خواب غفلت [و البته آميخته با نعمت] برون نيامد.
امام, بارها و بارها از اين دوره سخن گفت. ازاسطوره جاودانى چون مدرس خاطره ها بر زبان آورد. جايگاه او را در موضع معارضه با استبداد و استعمار, بازگفت. شهامت و شجاعت وى را در عصر تيرگى و وحشت, يادآورشد.*
همچنين مبارزات علماى قم و اصفهان به رهبرى حاج آقا نورالله اصفهانى, پيگيريهاى مراجع خراسان به زعامت حاج آقا حسين قمى, سيد يونس اردبيلى و ديگران و نيز مقاومت عالمان آذربايجان و ديگر ديار ايران در دوره استبداد رضاخانى, موردياد كرد و تذكار پيوسته امام بود. از آن جمله فرمود:
(آن وقت كه [رضاخان] آمد و كودتا كرد... هيچ قدرتى در مقابلش نايستاد, الاّ قدرت روحانى كه قيامهاى متعدد شد كه ما همه اش را يادمان است. قيامهائى كه از علماى اصفهان شد, در قم جمع شدند همه با هم, از علماى بلاد هم آمدند در قم. قيامى كه از خراسان شد كه همه علماى خراسان را كه قيام كرده بودند, گرفتند و بردند در زندان... علماى بزرگ آذربايجان را مثل مرحوم آميرزا صادق آقا و مرحوم انگجى و ديگران را گرفتند و از آن جا بردند, تبعيد كردند)3
جنبش عالمان عراق, در برابر قواى انگليس, حادثه ديگرى بود كه از نگاه امام, بارها روايت شد. حضور بزرگوارانى, چون ميرزا محمد تقى شيرازى و... در برابر ارتش مهاجم انگلستان, كارى خرد نبود. قدرت اهريمنى بريتانيا, كه در قرن 19 و اوائل قرن 20, خود را امپراتورى بى رقيب مى شناخت, دل و جان را از سياستمداران مى ربود. آنان را, به عجز و لابه وا مى داشت. زهر چشم نمايندگان دولت بريتانياى كبير, خواب راحت را از آنان مى گرفت. اين واژه ها, نه گزاف و مبالغه كه يادآورى گوشه اى از واقعيتهاى آن زمانه است. در آن احوال, دل به ايستادگى و پايدارى سپردن و از قدرت و ميمنه آن دولت فخيمه, ترسى به دل راه ندادن, به ميدان كار زار بر آمدن و ديگران را به جهاد فراخواندن, كارى بود كارستان! و اين عزم و همت از عهده مراجع عراق برآمد. امام در حكايت از اين برگ زرين تاريخ عراق, فرموده اند:
(قضيه عراق راميرزاى شيرازى دوم, اين شخص عظيم الشأن, اين شخص بزرگ, اين شخص عالى مقام در علم و در عمل, اين نجات داد عراق را. او, حكم جهاد داد... عشاير آمدند خدمت ايشان و ايشان حكم داد, حكم جهاد داد, جهاد كردند, كشته دادند, كشته شدند تا مستقل كردند عراق را)4
و يا فرمود:
(اين عراق را آخوند نجات داد از انگلستان. از توى حلقوم انگلستان آخوند بيرون آورد... اين آخوند بود كه درعراق به جبهه رفت و به جنگ رفت و اسير شد... مرحوم آقاى سيد محمد تقى خوانسارى يكى از اشخاصى است كه در جبهه رفت و جنگ كرد و اسير شد).5
وقايع ياد شده, گوشه اى از تاريخ معاصر, به روايت حضرت امام بود. دوره اى كه مرجعيت شيعى, در جهت گيرى تاريخى عصر, نقشى اساسى را بر عهده گرفت و در حوزه توان و امكان, به انجام رساند. هرچند تلاش دو جانبه اى از سوى رژيم پهلوى و قلمهاى روشنفكر نمايانه صورت گرفت, تا آن تلاش, ناديده آيد و سهم آن در تاريخ معاصر, محو و كمرنگ گردد.
اندوهمندانه بايستى باز گفت كه پاره اى از آن تلاشها, رخ نموده اند. گروهى درتلاشند كه ميراث خونين مرجعيت و روحانيت را از بها بيفكنند و با كم ارج جلوه دادن نقش تاريخى نهاد مرجعيت و روحانيت, از رغبت نسل معاصر به بازخوانى اين فصل زرنگار تاريخ, ممانعت كنند.
اين نشريه, تلاش داشته و دارد كه خود را از تعصّبت صنفى برهاند. سابقه ده ساله اين نشريه, نشان مى دهد كه از مدافعان جدّى اصلاح نهاد روحانيت بوده و هست. انتقادات اساسى را بر روند گذشته و حال حوزه ها داشته و دارد. در مدّت ساليان انتشار, بارها و بارها به واسطه انتقادات صريح, مورد ملامت نيز قرار گرفته است. امّا در راستاى تفكيك صفوف و تبيين ديدگاه, بايستى اين تذكار را يادآور شود كه مرز انتقاد از نظام روحانيت و مرجعيت با انهدام آن سازمان, فاصله اى بس روشن دارد. سوگمندانه بايستى گفت كسانى كه استغناى از نظام روحانت را شرط روشنفكرى دينى بر شمرده اند6, راه صوابى نپيموده اند. همان گونه كه روشنفكرى غير دينى از ستيز با روحانيت, به فرجامى خوشايند نرسيد, بلكه داعيان آن يا در غرقاب غرب گرفتارآمدند و يا در افسون بلوك شرق, عمر خويش را به تباهى گذراندند, روشنفكرى دينى نيز در استغناى از روحانيت, طرفى نخواهد بست. نسل جوان را كه كاستيهايى از نظام و روحانيت مى بيند, نبايستى در سراب جديدى افكند و آنان را با دعوى راهى نو, به مسيرى آورد كه جز به هم ريزى وحدت ملى,سرنوشت و پايانى نخواهد داشت.
اين تذكار همدلانه, نبايستى سوء تفسير شود و همگامى باريكى از دو موج مهاجم به حساب آيد.
ما و همفكران ما در حوزه هاى دينى, با هر نوع تصفيه حساب (چه از نوع سياسى آن و چه شكل فكرى و فرهنگى آن, كه البته پيچيده تر و ظريفتر است) سر سازگارى نداريم, بنابراين مخاطبان پيام پيشين, سزا نيست كه اين دعوت را, چون دعاوى ديگر بنگرند و بى تأمل, آن را به كنارى نهند, انتظار آن مى رود كه نسل بيداردل و منصف روشنفكرى دينى, چونان گذشته, راه درست را در ارزيابى واقع بينانه نهادهاى اجتماعى و از جمله حوزه و روحانيت بيابد. آثار نافع و بهره مند و بركت زاى اين نهاد را بشناسد و نقش آن را در روند احيا و اصلاح مذهبى و عزّت مسلمانان ارج نهد و نسل ناآشناى تحصيلكرده را, به اين نكات واقف كند. بايستى باور داشت كه نسل روشن بين مذهبى در حوزه و دانشگاه, بازوان پرتوانى هستند كه در فرض شناخت و اعتراف به قابليتهاى يكديگر, به تحوّل و اصلاح اجتماعى دست خواهند يافت. بى ترديد, آن كسان كه در دو نهاد, زمينه سوء ظن و بدبينى را فراهم مى آورند, در دفتر تاريخ جنبشها و تفكّرات احياگرانه جهان اسلام, نامى نيك برجاى نخواهند گذاشت.
مسؤوليت مرجعيت
مرجعيت, نهادى ارجمند و پر مسؤوليت است. حتى در حوزه وظائف ديرينش, كه البته با كاسيتهايى همراه بوده و هست, وظائف سنگينى را بر دوش داشته است. پاسخ گويى مسائل دينى, موضع گيرى در مسائل حاد سياسى و اجتماعى, حضور در اداره سازمان روحانيت, رسيدگى به ضعفا و محرومان و... گوشه اى از اين مسؤوليتند.
بى ترديد, اهميت وظائف برسنگينى مسؤوليت مى افزايد. تنها گروهى از عالمان دينى را توان آن است كه درعرصه اين مقام برآيند و ايفاى تكليف كنند. ديانت مردم, گوى ميدان كودكان نيست كه اين و آن, به سوى خود كشند. كارى خرد و راهوار نيست تا هر تازه واردى, ذوق ورود بيابد و قوت خويش را, به آزمايش آورد.
متأسفانه در طول تاريخ شكل گيرى مرجعيت شيعى, كسانى بوده اند كه خواسته اند مرجعيت را دكان دو نبش تجارت كنند. دام بيندازند, دانه بيفكنند و صيد گيرند. گرچه وجدان حوزوى و مردمى, هماره كيد آنان را دريافت و دولت آنان را, ناپايدار كرد, اما اين از نارسايى سازمان حوزه نمى كاهد. براستى در كدام سازمان اجتماعى ومذهبى, سراغ داريد كه افراد, بدون هيچ گونه ضابطه وملاك, بالاترين مقام را مدّعى شوند, اين دعوى را, نشر دهند و با هيچ محاسبه و معاقبه اى روبه رو نباشند. براى دريافت اجازه يك حرفه و پيشه معمولى, حساب و كتابى در كار است و محاسباتى انجام مى يابد, امّا دعوى مرجعيت, به سادگى بساط پهن كردن در كوچه و خيابان شده است! و شايد آسانتر كه در آن جا گاه و بى گاه, شهردارى هست و سدّ معبرى! و در اين جا...
گروهى مدعى اند اشخاص نالايق, در وجدان امت شيعى رسوا خواهند شد, بنابراين جاى افسوس و دريغ نيست. اين سخن, آميخته اى از حق و باطل است. گرچه مرجعيت شيعى در طول تاريخ, از حمايتهاى پنهانى غيبى بهره مند بوده و وجدان جامعه شيعى را به سوى انتخاب اعلم و اصلح كشانده است, اما در اين ميان افرادى كه در دام مدعيان دروغين مرجعيت افتاده اند نيز اندك نبوده اند. سرمايه ها و امكانات حوزوى كه صرف مقاصد اين گروه شده, خرد و كوچك نبوده است. مهمتر آن كه اين گونه دعوى به پرورش و گسترش جمعى بى خاصيت در حوزه ها انجاميد كه در گرداگرداين مدعيان, نان روز مى خوردند و شكار دين مى كردند.
تأكيد حضرت امام بر مسؤوليت مقام مرجعيت, برخاسته از باورى بود كه بدان اشارت شد. ايشان حوزه وظايف مقام مرجعيت را والاتر از آن مى دانستند كه بازگويه احكام طهارت و نجاست اكتفا كند. از آن جمله فرموده :
(علماى اسلام با همه زحمتهايى كه مى كشند, با همه رنجهايى كه مى برند, لكن مسؤوليتشان زيادتر از اين معانى است. خداى تبارك و تعالى به آنها عزت داده است, به آنها عظمت داده است ديگران را تبع آنها قرار داده, ملت را تابع آنها قرار داده, اينها همه مسؤوليت مى آورد).7
مرجعيت و سياست
امام, دين و سياست را عجبين مى ديد. دو گانه اش نمى انگاشت كه به تقارب نيازمندش بيند, بلكه روح سياست را در پيكره ديانت, مجسم مى ديد. اين باور را, امام بارها و بارها عرضه مى كرد. دهها اصل فكرى ـ عملى امام از اين موضع برمى خاست. نظريه ولايت فقيه, ضرورت مبارزه با حكام جائر, لزوم مبارزه با استعمار و صهيونيسم, ضرورت آيين برائت در حج و دهها مقوله ديگر از اين تلقى نشأت مى يافت.8
با اين ديدگاه, امام مرجعيت دينى را در احساس وظيفه سياسى مسؤول مى دانست. كناره گيرى از صحنه سياست و تكاليف اجتماعى را ازآنان بر نمى تابيد. اين نكته, از اهمّ مسائلى بود كه ديدگاه ايشان را از پاره اى ديگر, متمايز مى ساخت. از آن جمله مى توان سخنان ذيل را نمونه آورد:
(اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سياسى دخالت نكنند, استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بى دينها مى گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم(ص) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره, عده اى روحانى بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟... اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسى آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و تنظيم جامعه مسلمانان بركنار سازند و ضمناً علماى اسلام را از مردم و مبارزات راه آزادى و استقلال جدا كنند. در اين صورت, مى توانند بر مردم مسلط شد. و ثروتهاى ما را غارت كنند.)9
تأكيدات حضرت امام, موجب شد كه نسل نوين حوزه به اين رابطه روآوردند و تعهد سياسى را در ارزيابى مرجعيت دخالت دهند و حضور اجتماعى مراجع را شاخصهاى اصلى داورى قرار دهند.
متأسفانه بايستى گفت: روند سياست زدائى و يا كاهش حساسيت سياسى, اين مقوله را نيز در بر گرفته است. دوباره شاهد آن هستيم كه چهره هائى كه تاكنون هيچ گونه حضور سياسى ـ اجتماعى نداشته اند و يا بهتر بگوييم آن را مورد انكار و انتقاد قرار مى دادند, اينك درميدان مرجعيت برآمده اند و به واسطه اى پاره اى از مسائل, حيات مجدد يافته اند.
ما, در اين مقام, كارى به چند و چون آن تلاشها نداريم, كه خود سخنى تفصيلى و شايد محرمانه تر بطلبد; امّا اين سخن عام رامتوجه نسل متعهد حوزه مى كند كه اقتدار اينان, دوباره به حذف و تضعيف اصول خط فكرى امام خواهد انجاميد. آنان, دوباره اسلام را در آيين و شعائر عبادى و احكام موكول به زمان ظهور, خلاصه خواهند كرد. به ستيز با استعمار نخواهند انديشيد. در برابر عدالت اجتماعى و فقر زدائى, دغدغه اى نشان نخواهند داد. زمان و مكان را به وادى اجتهاد نخواهند آورد. در تطابق دين و مقتضيات زمان, تأملى نخواهند ورزيد. دغدغه گريز از دين را جدّى نخواهند گرفت و... و هزاران پيامد ديگر كه بر اين نگرش, استوار بوده و هست.
از اين روى, بر نسل مخلص و علاقه مند امام است كه ميزان علاقه مندى افراد را به نظام و انقلاب در شاخصهاى اصلى مرجعيت بگنجانند و تساهل و تسامح را در اين زمينه, بس خطار و گران به شمار آورند.
پرهيز از منصب
امام, از چهره هاى شاخص و برجسته حوزه قم بود. اقامت حضرت آيت الله بروجرى در قم, به پايمردى ايشان و تنى ديگر, صورت گرفت وحوزه علميه قم در پيامد آن اقامت مبارك, رواج و شكوه مجدّد يافت. تدريس امام در فقه, اصول, فلسفه,عرفان و اخلاق شهره بود. برجستگان علمى حوزه قم, در محفل ايشان حضور داشتند وازآن منبع, درس معرفت و عمل آموختند.
پس از وفات حضرت آيت اللّه بروجردى, ديدگان به سوى ايشان دوخته شد. هواداران برخى از مراجع و نيز برخى از منتظران مرجعيت! در تكاپو بودند. در اين ايّام, امام حتى از حضور در تشييع مرحوم آيت اللّه بروجردى, كه احتمالاً رنگ و بويى از خودنمايى براى عرضه در مقام مرجعيت بود, پرهيز كرد. گرچه اين حركت, تفسيرها شد, امّا آنان كه امام را مى شناختند و ارادت قلبى ايشان را به حضرت آقاى بروجردى مى دانستند, آن تفسيرها را به ريشخند مى گرفتند. امام از 13 تا 25 شوال, در هيچ فاتحه اى از فواتح حضرت بروجردى شركت نجست; زيرا محتملاً با شعارها و تكريمهايى مواجه مى شد كه بى شائبه نبود. به خاطرات ذيل, كه گوشه هايى از اين نكته را مى نماياند, دقت كنيد:
(بعد از وفات مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى... حتى در مجالس و محافل قم كه تشكيل مى شد, شركت نمى كردند. روزى يكى از دوستان و شاگردان امام, به بنده پيشنهاد كرد, بروم خدمت آقا كه موافقت ايشان را براى چاپ رساله به دست آورم. اول صبح بود. وارد بيرونى امام شديم. امام روى زيلوئى نشسته بود. دوست بنده مطالبى راجع به اين كه جامعه امروز به شما نيازمند است, بيان مى كردند. ايشان از كثرت علاقه, و اعتماد جمله اى گفتند كه شايد در آن غلوى بود. به ياد دارم كه رنگ مبارك امام, يك مرتبه سرخ شد, فرمودند: خير اين طور نيست كه اسلام بستگى به من داشته باشد.)10
و يا يكى ديگر از شاگردان ايشان مى گويند:
(اين مطلب را مى توانم على التحقيق بگويم كه امام خمينى, در تمام دوران عمرش, يك قدم براى رياست و مرجعيت برنداشته است. بعد از فوت آيت اللّه بروجردى براى رياست و اداره حوزه و در نتيجه مرجعيت, جريانات و فعاليتهايى در قم شروع شد... امّا ايشان, جداً با اين گونه حركتها مخالفت مى كرد و حاضر نبود كوچكترين قدمى در اين راه بردارد... در مورد اداره حوزه و پرداخت شهريه به طلاب كاملاً كنار كشيد و مى گفت: ديگران بحمداللّه هستندومباحث طلبگى خودمان را ادامه مى دهيم...)11
از آن پس كه امام به شرايط اجتماعى تن داد و مسؤوليت مرجعيت را پذيرفت, در صراط تبليغ مرجعيت گامى برنداشت.
و بيت وى, رساله اى را براى نشر مجانى, در اختيار هيچ كس نگذاشت:
(بارها افرادى از روحانيون و غير روحانيون كه با سنت رائج خو گرفته بودند, ضمن مراجعه به دفتر امام, درخواست رساله عمليّه مى كردند و وقتى ما مى گفتيم كه نداريم و ما هم براى خودمان يا براى نياز دفتر و پاسخ به سؤالات شرعى و حتى نياز شخص امام رساله لازم داشته باشيم, از ديگران مى خريم, شگفت زده مى شدند.)12
حكايات فوق, نشان مى دهد كه امام به مرجعيت, به عنوان وظيفه اى سنگين مى نگريست و نه پست ومقامى نان و آب دار! كالاى تجارتى اش نمى انگاشت كه با رنگ و لعاب و تبليغات, براى آن بازار مصرف پيدا كند و اين وآن را به سوى خود كشد. از تقوا و ورع كسانى چون سيدبن طاووس, بهره ور بود كه از مقام افتا و مرجعيت گريزمند بود و بارها مى گفت:
(اگر خداوند به پيامبرش فرمود لو تقوّل علينا بعض الاقاويل, لاخذ نامنه بالوتين [اگر كلامى ناروا برما بندد, رگ گردن او را قطع مى كنيم] با مثل من چه خواهدكرد اگر با فتواى خويش, به خطا روم و...)13
اين گونه احتياطات, براى آنان كه احكام دين را به منزلت و مرتبتى نمى گيرند, شايد گزاف و مبالغه بنمايد, اما آنان كه شأن و حرمت ديانت را مى شناسند, جايگاه سخن سيدبن طاووس ومايه هاى هراس و گريز بزرگوارانى چون امام را از پذيرش منصب مرجعيت, درمى يابند.
حرمت مرجعيت
حفظ و رعايت احترام مراجع زمان, از ويژگيهاى بارز امام بود. در زندگى خويش, نهايت حرمت را بارها و بارها نشان داد. با آن كه در سلايق و ديدگاهها, ناهمسازيهاى روشنى داشت, اما هيچ گاه زبان به بدگوئى نگشاد و از احترام بزرگان راستين دين, دريغ نكرد.
پس از رحلت مرحوم حكيم على رغم برخى از اختلاف علايق و سلايق, راويان حكايت كرده اند:
(گفتم: آقا مگر امشب شب عيد غدير نيست؟ شما چراغ هم در حجره تان روشن نكرده ايد؟ امام فرمود: مى دانى ما كى را از دست داديم؟ ما حكيم ر از دست داده ايم. اقلاً تا يك سال نبايد احترام اين شخصيت راحفظ كرد؟ ما فرح و سرور نداريم؟ بعد از رفتن آقاى حكيم, ما خوشحالى بايد داشته باشيم؟).14
حضرت ايشان, نه تنها بامراجع, بلكه با آنان كه به اعتبار مرتبت علمى و عملى در صراط مرجعيت بودند نيز, برخوردى بسيار ظريف و دقيق داشت. هتك شخصيت آنان را بر نمى تابيد و به وجهه آنان حرمت مى نهاد. حكايت ذيل, نمونه اى از نمونه هاست:
(يك عنصر فرصت طلب كه شؤون روحانى يك مسجدى را درتهران داشت, مدعى شده بود كه من شخصاً از طرف امام مأمور هستم... كه وجوه شرعيه مردم را به نفع فلسطينى ها جمع آورى كنم... از امام سؤال كرده بودند شخصى با اين نام, مدعى است كه از طرف شما اجازه اى دارد... آيا واقعيت دارد يا خير؟ من اين سؤال را بردم حضورشان. فرمودند: كه من به اين استفتا جواب نمى دهم... چون اين شخص مرتبط است با يكى از شخصيتهايى كه در صراط مرجعيت است... [واو] لطمه خواهد ديد... شما, كلّى سؤال كنيد.)15
برخورد امام در برابر مرجعيت كليه و يا سرپرست حوزه, دقيق تر و ظريفتر بود. تلاش داشت كه با موضع خويش, ابهت وحرمت ايشان را نشكند و آنان را تصميم گيرنده نهايى معرفى كند. در برابر حضرت آيت اللّه بروجردى اين موضع را به وضوح نشان داد. با آن كه در مسائل درونى حوزه و... با نظراتى كه در بيت مرحوم آيت اللّه بروجردى رواج داشت, چندان موافق نبود, امّا در برابر مرجعيت كبراى حضرت بروجردى, كمال تواضع و خضوع راداشت. حاضر نبود كلامى را بر زبان آورد كه آن موقعيت را تضعيف كند و يا شائبه اى از آن را, به همراه بياورد. از آن جمله,مى توان حكايت ذيل را شاهد آورد:
(گويا سال 1338 بود كه شنيديم به مرحوم آيت اللّه بروجردى گفته اند: آقا طباطبايى با اين درس مفصل حكمت و فلسفه خود كه به راه انداخته, به حوزه علميه...ضربت مى زنند... در يكى از همان شبها با دو سه نفر از فضلا خدمت امام رفتيم... و خلاصه از ايشان خواستيم كه هر طور است با آيت اللّه بروجردى ملاقات نموده و اگر بتوانند ايشان را متوجه غرض ورزيهاى اطرافيان يا ساده انديشان بكنند. امام گفتند: (نمى شود در اين باره چيزى به آقاى بروجردى گفت). و چون يكى از رفقا اصرار كرد, امام با عصبانيت گفتند: (من چه كنم كسانى در منزل آقاى بروجردى هستند كه نمى گذارند كارى براى اسلام انجام شود...) و پس از لحظه اى كه آرام گرفتند و ما ساكت بوديم, فرمودند: (آقاى بروجردى خودشان اهل معقول هستند, شخصاً بافلسفه مخالف نيستند....) آن گاه افزودند: (آقاى بروجردى را نمى شود ديد, آن هم براى اين كار... به نظرم خوب است چند ماهى آقاى طباطبائى تمارض كنند...) به آن شاگرد فاضل حاضر هم فرمودند: (توهم يا [فلسفه] نگو يا چند ماهى تعطيل كن تا سر و صدا بخوابد.) ولى او كه ذاتا قدرى جسور بود, گفت: حاج آقا من كه تعطيل نمى كنم... ولى امام با كمى عصب انيت فرمودند: (همين كه گفتم. جوانى نكن, بامرجع مسؤول حوزه نمى شود طرف شد).16
امام, اين موضع را در برابر مراجع متنفّذ ديگر هم داشت. داستان برخورد امام با عنوان زعيم حوزه علميه كه در روى جلد رساله تحريرايشان نگاشته بودند, مشهور است:
(اولين بار كه كتاب تحرير الوسيله ايشان در نجف اشرف به چاپ رسيد, روى آن نوشته بودند: زعيم الحوزات العلميه... اين لقب خاصى بودكه به آقاى خوئى داده مى شد. وقتى كه اين كتاب منتشر شد و امام آن جمله را ديدند. مسؤول را خواستند. گفتند: (اين كار را به دستور چه كسى كرده ايد؟) اولتيماتوم دادند كه: (اگر اين جمله را از پشت جلد برنداريد, دستور مى دهم تمام اين كتاب را بريزند توى دجله). بعد آنها به دست و پا افتادند. روى جلد يك آرمى زدند كه اصلاً اين كلمه زعيم الحوزات العلميّه خوانده نمى شد.)17
امام, چنان روش و شيوه اى را نيز, از شاگردان و هوداران خويش, مى طلبيد. توهين به مراجع را ناروا مى شمرد, تندروان و آتشين مزاجها را مورد نكوهش قرار مى داد, غيبت و بدگوئى از عالمان دين را, ناشايست مى دانست. مكرراً مخاطبان جوان خويش را, به تحمل و سعه صدر و حفظ حرمت بزرگان دين فرا مى خواند.
(من يك نصيحت مى كنم به... طلاب جوان كه تازه آمده اند و حاد و تندند و آن اين است كه: آقايان متوجه باشند اگر چنانچه شطر كلمه اى به يك نفر ازمراجع اسلام, شطر كلمه اى اهانت بكند كسى به يك نفر از مراجع اسلام. بين او و خداى تبارك و تعالى ولايت منقطع مى شود... فحش دادن به مراجع بزرگ ما را كوچك فرض مى كنيد؟ اگر به واسطه بعضى از جهالتها لطمه اى بر اين نهضت بزرگ وارد بشود, معاقبيد, پيش خداى تبارك تعالى)18
امام, دريافته بود كه طعن و طنز به مراجع و بزرگان شريعت, وهن كليت ديانت را در پى خواهد داشت. هشدارى داد: آنان كه زبان به درشتى مى گشايند و واژگان را بى محابا فرود مى آورند, بايستى تأمل ورزند كه بر كدامين موضع, ضربت مى نهند!
روابط با مراجع
امام, اصل رعايت عزت و حرمت مراجع را در نظر داشت. باور داشت كه حرمت امامزاده را بايستى متوليان آن, به عهده گيرند. آن كسان كه در رتبه زعامت دينى مردمند, اگر رعايت زعيمان را نكنند, خود زبان سفلگان را به طعن ونقد خواهند گشود. به آنان ميدان عرض اندام خواهند داد. تا آن گويند و كنند كه خواهند و توانند.
امام, بارها و بارها در برابر رژيمها كوشيد كه موضع واحده نهاد مرجعيت را نشان دهد. ارج مراجع را در پيش آنان نمايان كند. با اين رفتار, امام مى دانست كه از قدر خويش نمى كاهد, بلكه با افزايش ابهت و حرمت نهاد مرجعيت, دستگاه دينى شيعى را قدرتمند مى سازد. از آن جمله مى توان حكايت ذيل را نمونه آورد:
(خبر داده شد به منزل امام در نجف كه از طرف حكومت از بغداد آمده اند و آيت اللّه شاهرودى را احضار كرده اند كه برود بغداد... وقتى اين مطلب به عرض امام رسيد, امام به من فرمودند كه بروم منزل آيت اللّه شاهرودى و اين مطلب را تحقيق كنم. من هم اَمتثالاً رفتم و تحقيق كردم. ديدم مطلب همين طور است... امام من را شبانه امر فرمودند بروم كربلا و مطالبى فرمودند كه در آن جا به استاندار كربلا بگويم. (چون آن وقت نجف فرماندارى بود) ... خلاصه اش اين بود كه امام بزرگوار اين قدر آقاى شاهرودى را بزرگ كردند در فرمايشاتشان... بعد از دو يا سه روز تلفن زدند و غائله ختم شد.)19
در زندگى امام, ادب برخورد در برابر مراجع را, مشاهده مى كنيم. با آن كه پاره اى از مراجع در همدلى و همراهى با حضرتش, دريغ ورزيدند, اما اين گونه برخوردها از موضع كريمانه و محترمانه امام نكاست. با مواضع سياسى آنان, با سعه صدر برخوردكرد. به مناسبتهاى معمولى, از ارسال پيام تسليت و يا برخى از آداب ديگر, رونتافت. در زبان و قلم, جمله اى كه از شأن آنان بكاهدو يا چنان ذهنيتى را بيافريند, ادا نكرد. اين همه در شرايطى بود كه تندروانى جز به حذف و تضعيف, زبان نمى گشادند. ولى بيان و منش امام, پيراسته از اين اعمال بود. گرچه قضاوت در شيوه رفتار آن مراجع, سخنى بايسته و شايسته رامى طلبد, امّا اين مايه دقت و شيوه عمل از حضرت امام, يادگار و درس آموز باقى ماند و مى ماند.
در زندگانى سياسى حضرت امام, تنها يك مرتبه برخورد صريحى با يكى از مدعيان مرجعيت, صورت گرفت. گرچه در آن مورد نيز, امام, در سخنرانيهاى عمومى, مطلبى نگفت. اماهمان موضع غير علنى نيز, پس از يك دوره طولانى صبر و حوصله و متانت انجام يافت. از شروع مبارزه يا سال انقلاب, امام بارها و بارها از تفرقه افكنى و ايجاد شكاف آن شخص در نهاد مرجعيت شيعى, گلايه مند بود. تأسيس دارالتبليغ, پاسخ تلگراف شاه و مواضع ديگر وى, موضع يكپارچه مرجعيت شيعى را در برابر رژيم پهلوى مى شكست. اما امام در تمامى اين وقايع, به حرمت منصب مرجعيت (و نه شخص) سكوت داشت و سكوت. با اوج گيرى نهضت, صف سازيها افزون شد. پس از پيروزى. آشوبهاى آذربايجان, قم و... رخ داد. در مسائل گوناگون چون رأى به جمهورى اسلامى, مجلس شورايا مؤسسان و... به موضع گيرى پرداخت. امام, در تمامى اين احوال, خويشتندار بود. از گلايه اى مخفيانه و نه چندان عام, پا را فراتر ننهاد. حتى در حفظ تكريم و حرمت وى, تا آن جا كه ممكن بود, كوشيد. اما اصرار وى در كژروى, ادامه يافت تا آن كه با كشف نقش وى در كودتاى نافرجام, چاره اى جز تضييق حوزه ارتباطات وى نبود...
واقعه فوق درسى فراگير و ماندگار شد كه نهاد مرجعيت, چنان قداست وحرمتى دارد كه نبايد به سهولت و آسانى درهم بشكند. گرچه كسانى بودند كه اين گونه برخورد را, پذيرا نبودند و از طرفى موضع شخص شريعتمدارى, به دور از پندگيرى و بها دهى به صبر و متانت امام بود. امّا در مجموع, اين واقعه نشان داد كه نهاد مرجعيت, از چه مكانتى در ديد حضرت ايشان برخوردار است. مرتبتى كه حتى اگر به ناحق در اختيار باشد, بايستى براى حفظ حرمت منصب, پاره اى از رعايتها را مبذول داشت.
اصلاح بيت
دستگاه مرجعيت, به سادگى و به دور از سازمان تشريفاتى اداره مى شد و هنوز نيز از بساطت اوليه چندان دور نشده است. اين ويژگى, نقاط امتياز و البته اشكالاتى دارد. در زمره امتيازات, مى توان اين نكته را بر شمرد كه ارتباط با مرجع, با سهولت بيشترى ممكن و ميسور است. مخارج روز مره بيت مرجعيت, على رغم تمامى مباحث و اشكالات متعدد, چندان در سطح بالايى نيست و... اين نكات, تماماً از بساطت و عدم پيچيدگى بيت مرجعيت, كه در حقيقت دستگاه مركزى نهاد مرجعيت است, سرچشمه مى گيرد و امتيازات مطلوبى است كه بايستى حفظ شود و در گسترش آن, تلاش صورت گيرد.
اما ويژگى فوق, برخى از مشكلات را نيز آفريده است. از آن جمله: اتكاى كارهاى نهاد مرجعيت به يك يا چند تن معدود كه بدون اساسنامه و برنامه مشخص و تنها براساس ذوق و سليقه به كارهاى مربوط به نهاد مرجعيت مى پردازند. نفوذ و قدرت اين افراد چنان بوده و هست كه گاه از كارهاى اصلاحى جدّى ممانعت مى كند. دلسردى امام از حضور در حركتهاى اصلاحى در دوره اخير حيات مرحوم آيت اللّه بروجردى, از چنان عاملى نشأت مى گرفت. اين تعبير خصوصى از امام كه: (كسانى در منزل آقاى بروجردى هستند كه نمى گذارند كارى براى اسلام انجام شود)20 از همين مايه خبر مى دهد.
متأسفانه اين افراد متنفّذ, كه گاه از منسوبان بودند و گاه از آشنايان, در مواردى از تقواى لازم و يا كاردانى كافى بى بهره بودند و اين نكته, درد مضاعف بود. كه از يكسو دستگاه مرجعيت براساس اراده يك يا چند تن اداره مى شد و از سوى ديگرمديران يا تعهد كافى نداشتند و يا لياقت لازم را كسب نكرده بودند. رخنه چنين عناصر فاسد و يا بى لياقت به درون دستگاه مرجعيت, همواره حرمت شكن و مشكل ساز بوده است.
امام, در درون بيت خويش تلاش داشت كه اولاً اين اراده هاى فردى ونافذ را, به حداقل ممكن كاهش دهد.حتى در برابر شهيد مصطفى (كه علاقه و دلبستگى حضرت امام به وى, خارج از توصيف است) امام اصول مورد نظر خويش را به وى تذكار مى داد و سرپيچى از آن را برنمى تابيد. ثانياً ايشان مى كوشيد كه در جذب اشخاص دقت كافى شود و كارآنان, مورد ارزيابى قرار گيرد. با افراد و حوزه كار آنان, بدون رودربايستى و ملاحظه آشنايى برخورد شود. از آن جمله, مى توان به برخورد ذيل, اشارت داشت:
(روزهاى آخر توقف ايشان در قم و قبلا ازتبعيد به تركيه... روزى با دو تن از رفقا... به صحبت ومذاكره نشستيم. بحث ما روى اين مطلب دور مى زد كه نكند خداى نكرده طرز كار و برخورد و اساساً شيوه كار ما مورد پسند امام نباشدو ايشان نيز از روى حجب و حيا و گذشتى كه دارند به روى ما نياورده ولى قلبا از كار ما رضايت و دلخوشى نداشته باشند... [پس از اين كه با ايشان درميان گذاشتيم] فرمودند: آقاى رسولى! احتياجى به اين حرفها نيست. هر وقت من تشخيص بدهم وجود شماها در اين خانه به ضرر اسلام است, عذر شما را خواهم خواست!)21
امام, انتظار داشت كه ديگران نيز در اين مسير, ره پويند و بيت خويش را, با تقوا و كاردانى بيارايند. سابقه و لاحقه افراد را ارزيابى كنند. از نفوذ عناصر مشكوك جلوگيرى ورزند تا در دام القائات آنان فرو نيفتند و حرمت خويش ونهاد مرجعيت را به تاراج نسپرند.
مرجعيت ورهبرى
با پديدار شدن حكومت دينى, رابطه مرجعيت و رهبرى پرسشى در خور تأمل شد. تا پيش از آن, حضور مراجع مختلف چندان مسأله انگيز نبود. مردمان در احكام دينى خويش, آن را كه اعلم و اصلح مى شناختند. به مرجعيت دينى خويش برمى گزيدند. مقلدان با تساهل و تسامح, در كنار يكديگر مى زيستند. احكام مراجع خويش را, مبناى زندگى عملى قرار مى دادند. اختلافات مراجع را در فهم فروع دين, طبيعى و معمولى مى انگاشتند و به دور از كشاكش و تنازع عمل دينى خويش را سامان مى دادند.
برپائى حكومت دينى, مسأله اى نوى را در برابر جامعه مذهبى قرار داد. اولين سؤال, چگونگى همسازى بين فتواى رهبرى و مرجعيت دينى بود. دهها مساله اجتماعى بر مبناى فتواى رهبرى انجام شد و چه بسا در مواردى با پاره اى از فتاوى, ناهماهنگ و يا مخالف بود. زندگى اجتماعى چون عمل فردى نبود كه به راحتى اغماض شود. در نتيجه ناهمدليها و منازعات كوچك و بزرگى شكل يافت.
ديدگاه حضرت امام, مبتنى بر تئورى ولايت فقيه بود. اين نظريه, توانايى آن را دارد كه اين گونه ناهمسازى را به حداقل برساند. مبتنى شدن زندگى اجتماعى بر مبناى نظر رهبرى, در عين حرمت مراجع و آزادى ابراز فتوا در حوزه هاى مختلف زندگى, مى تواند مسير جامعه دينى را مشخص و بدون مشكل كند. مطابق اين نظريه, زندگى اجتماعى را نبايستى براساس فتاوى قرار داد, بلكه بايد بر مبناى فتواى رهبرى بچرخد و گردش كند. در غير اين صورت, نظام اجتماعى دچار اختلال تئوريك و دينى خواهد شد, زيرا با توجه به آزادى اجتهاد, وجود مراجع متعدد و اختلافات گوناگون فتوايى, نظام اجتماعى ضربه خواهد ديد. هركسى, به راست يا دروغ, مى تواند مدعى آن باشد كه چون از فلان مرجع تقليد مى كند, فلان حكم را پذيرا نيست و يا التزام عملى به آن نشان نخواهد داد.
بنابراين پذيرش اصل ولايت فقيه, راه حل عملى حل اختلافات فتوائى در مسائل اجتماعى است. ارج والاى اين اصل در ديدگاه حضرت امام, از ابعاد مختلفى بود و شايد نكته اى كه گفته شد, از مهمترين دستاوردهاى اصل ولايت فقيه باشد. بدان اميد كه آنچه درباره ابعاد تئوريك اين اصل, با تلاش محققان مجلّه, تحقيق شده و در اين شماره ويژه, به اهل دانش و جوينگان حقيقت عرضه مى شود مفيدافتد و زوايايى از اين مسأله حساس را روشن كند و راه را براى بحثهاى عميق تر و راهگشاتر بگشايد./ح
حوزه شماره 56-57
|