حجه الاسلام والمسلمين جناب آقاي عليرضااعرافي عضو محترم شوراي فرهنگ عمومي، رئيس پژوهشکده حوزه و دانشگاه و از صاحبنظران عرصه فرهنگ مي باشند
با سلام ! به عنوان اولين سو ال بفرمائيد آيا فطرت يک نظريه جامع انسان شناختي است يا تنها ناظر يکي از ابعاد وجودي انسان است؟ در هر حال مشخصات فطرت چيست؟ بسم الله الرحمن الرحيم - در پاسخ به اين سو ال ابتدا بايد به چند نکته اشاره کرد. اولين نکته اين است که در تفسير انسان از مجموع ديدگاههايي که از ديرباز در آرا و انديشه هاي فلسفي و علمي وجود داشته، به سه ديدگاه کلي و کلان مي توان اشاره کرد; اول، ديدگاهي که انسان را در حد ماشين فرو مي کاهد و تحليل مي کند. دوم، ديدگاهي که انسان را در حد فعل و انفعالات شرطي بررسي مي کند. اين ديدگاهها، مجموعه فعل و انفعالهاي دروني را بازتابي از عوامل بيروني مي داند و نوع سوم، ديدگاههايي است که براي انسان يک حقيقت و طبيعت ثابت و فعالي در درون آن قائل است، مااگر از ديدگاههاي بسيار متنوعي که از ديرباز در باب انسان مطرح بوده بخواهيم يک رده بندي در سطح کلان داشته باشيم، مي توان گفت که اين ديدگاهها، در متون فلسفي، ديني و تاريخي و علمي قابل بازيابي است. اگر در اين طبقه بندي سه گانه بخواهيم ديدگاه اسلامي را ارزيابي کنيم بايستي بگوييم که ديدگاه اسلام مبتني بر فطرت هست. به اين معنا که آدمي داراي يک گوهر دروني و فعال در برابر حوادث بيروني است و داراي يک سرمايه هاي ثابت و مشترک ميان انسانهاست، به اين معنا که اسلام در باب انسان ديدگاه مکانيکي و ديدگاه شرطي ندارد بلکه ديدگاه فطري دارد. نکته ديگر که بايستي به آن توجه داشت اين است که در باب فطرت که در يکي از آيات قرآن به آن اشاره و در روايت هم بر وجود فطرت تاکيد شده است، ديدگاهها متنوع و متعدد هستند آنچه که مورد وفاق متفکران اسلامي و مفسران انديشه ديني است، اين است که ديدگاه اسلام در طبقه سوم جاي مي گيرد و انسان يک گوهر ثابت و مشترک و طبيعت مشترک انساني دارد اما در جزئيات فطرت، اختلافاتي است. يک سو ال جدي اين است که آيا فطرت اشاره به سرمايه هاي بالفعل و موجود دارد يا عبارت است از استعداد و آمادگي براي رسيدن به نقطه اي؟ اما تحول انسان از اين استعداد به آن نقطه بالفعل، در گرو عوامل بيروني است. سو ال ديگري که درباب فطرت وجود دارد اين است که فطرت به حوزه گرايشها يا به حوزه انديشه و بينش اختصاص دارد و آيه "فطرت الله التي فطر الناس عليها" بعضي مي گويند که فقط ناظر به حوزه گرايشهاي آدمي است يعني انسان حس پرستش، نياز به ارتباط با خدا و گرايش به يک مبدا متعالي در زندگي دارد. بعضي مي گويند نه، اشاره به آگاهي انسان به خدا و علم و بينش نسبت به خداوند و معارف الهي دارد و بعضي ديگر مي گويند هر دو مقوله در فطرت جاي دارد. بنابراين از ديدگاههاي متنوع، حداقل سه ديدگاه وجود دارد: 1- اين که فطرت فقط در حوزه گرايشهاست. 2- مربوط به حوزه علم و آگاهي و بينش است. 3- در هر دو حوزه ما قائل به فطرت هستيم و نيز طبيعت ثابت انساني که به سمت خداوند و معارف الهي گرايش دارد و طبيعت، سرمايه ثابتي در انسان هست، اين هم سو ال دومي است که درباره فطرت مطرح است. سو ال سومي که در اين باره وجود دارد اين هست که دامنه فطرت، اختصاص به مساله خدا و مبدا دارد يا به اصول اعتقادي يا حتي به فروعات احکام ديني هم سرايت مي کند. در اين جا هم تنوع ديدگاه وجود دارد، بعضي ديدگاه انقباضي دارند و مي گويند آن فطرتي که در قرآن و متون ديني ما آمده است در قلمرو بحث خدا و تعلق آدمي به مبدا قدسي و متعالي است. بعضي ها مي گويند: آن سرمايه ثابت و مشترک اين است که نسبت به اصول اعتقادي و مباني کلي ديني کششها و جهت گيري هاي ثابتي در درون آدمي وجود دارد و گروهي هم آن را به پاره اي از معارف فقهي و احکام و حوزه هاي اخلاقي تعميم مي دهند. آنچه قابل دفاع تر است، مساله توحيد و پاره اي از بنيادهاي اخلاقي است، بحث ديگري که در اين جا مي توان مطرح کرد، اين است که در حوزه بينشها و آگاهيهاي انسان نسبت به خداوند که به عنوان يک امر فطري و سرمايه اي ثابت تلقي مي شود، سو ال است که منظور همان علم حضوري است يا آن علم حصولي را هم مي گيرد؟ بنابراين در پاسخ به اين سو ال بايد گفت: منظور از فطرت، همان سرمايه ثابت که از ذاتيات طبيعت و جان و روح انسان و مشترک ميان انسانها نشات مي گيرد و عبارت است از جهت گيري هاي روح و روان آدمي نسبت به خداوند و تعلق به مبدا قدسي و عالم غيب. تفاوت فطرت با طبيعت آدمي (ديدگاه طبيعت گرايان) چيست؟ درپاسخ به اين سو ال و نسبتي که بين بحث فطرت و طبيعت پيش مي آيد، بايستي منظور از طبيعت را مشخص سازيم. اگر مراد از طبيعت آدمي ديدگاهي است که بر يک جهت گيري ثابت و ذاتي در نهاد انسان تاکيد مي کند، آنگاه فطرت نسبت به آن، نسبت عام وخاص است، يعني نگرشهايي که براي طبيعت ثابت آدمي در روح و روان انسان قائل هستند، طيفي از نظريات را در بر مي گيرد که يکي از اين نظريات در اين طيف، ديدگاه فطرت مي باشد، که معتقد به وجود طبيعت و امر ثابت در انسان است منتها به آن شکل الهي و معنوي و اخلاقي خاصي و اگر منظور از طبيعت، طبيعت در برابر ماورا طبيعت باشد آن وقت، اين دو ديدگاه تباين پيدا مي کنند، يعني در اسلام تاکيد بر طبيعت قدسي و گوهر و جوهر قدسي و معنوي و مجرد در آدمي شده است. در قالب ديدگاههاي اسلامي و در مقابل آن ديدگاههايي که تاکيد بر امر کاملا مادي دارند اگر به اين معنا باشد، فاصله اين دو ديدگاه بيشتر مي شود. به هر حال نظريه فطرت به وجود يک ذاتيات ثابت در روح و روان آدمي که مشترک بين انسانهاست معتقد است و جهت گيري هاي ثابتي که ما را به سمت امور متعالي در زندگي چه در حوزه معارف اعتقادي چه در حوزه هاي اخلاقي دعوت مي کند. آيا از نظر اسلام ، انسان به عنوان موجودي صاحب اراده و اختيار در نظر گرفته شده است؟ در پاسخ به اين سو ال، طبيعي است که اسلام در ديدگاه خود بر بحث اراده و انتخاب و اختيار آدمي تاکيد دارد يعني اگر بخواهيم به مو لفه هاي مهم ديدگاههاي انسان شناسي اسلام اشاره کنيم در کنار آن اعتقاد به جوهر قدسي در درون آدمي و در کنار اعتقاد به عقل و آگاهي انسان، يک مو لفه هم بحث اختيار و انتخاب و آزادي انسان است. ولي در نوع اثبات اين مساله ظرايف و نکاتي وجود دارد. در اين جا به اجمال به دو راه و روش براي اثبات اراده در متون ديني مي توان اشاره کرد، يک راه، مراجعه مستقيم به آيات و روايتي است که به اراده واختيار انسان اشاره مي کند و بر مشيت آدمي که در زندگي بر سر دو راهي قرار گرفته، خود بايستي گزينش کند متکي است. راه ديگر اين است که اصولا دستگاه دين و شريعت بر تکليف و تکاليف و وظايف نهاده شده است و در تحليل وظيفه ما بايد به اراده و حق گزينش و انتخاب آدمي برسيم. مانند اين که سيستم حقوقي که قرار داده مي شود، مبتني بر نوعي اراده انتخابي انسان مي باشد و سيستمهاي تکليفي و وظيفه اي در شريعت هم ابتنا بر نگرش آزادانه و مختارانه به انسان دارد. پذيرش مشيت مطلقه الهي و قضا و قدر با وجود اراده و اختيار در انسان چگونه قابل جمع است؟ بحث مشيت الهي و جمع آن با انتخاب و اراده آدمي از مباحث کهن در تفکرات فلسفي و در انديشه ديني است و فرق و مذاهب گوناگون در حوزه اسلامي هم در اين زمينه ديدگاههاي متضاد و متعارضي داشته اند، در ميان فيلسوفان هم بحث اثبات اراده و اختيار جايگاه مهمي دارد و در جمع ميان اراده و اختيار با قضا و قدر و مشيت الهي در ديدگاههاي فلسفي تنوع آرا را مشاهده مي کنيم. در ديدگاه شيعه از همان صدر اسلام در برابر دو نظريه جبر و تفويض نظريه امرpsdn; بين امرين مطرح شد، نظريه اي که در برابر اين دو نظر قرار دارد و در حد مياني قرار گرفته است، در تفسير اين امرpsdn; بين امرين ديدگاههاي باز متفاوتي آمده است که اين ديدگاهها در روايات شيعه آمده است و در تفسير آن نظرات مختلفي وجود دارد. آنچه که در تفکر فلسفه اسلامي به آن تاکيد شده و بخصوص در فلسفه شيعه و فلسفه ملاصدرا اينست که اراده و مشيت الهي و قضا و قدر الهي بر اموري تعلق گرفته که از مجرا و کانال اراده انسان عبور مي کند. بنابراين مشيت و اراده خدا نفي کننده اراده انسان نيست، درست است که اراده خدا به تحقق يک پديده تعلق گرفته، اما تحقق پديده، گاهي از طريق عالم طبيعت و از کانال اراده و انتخاب و گزينش انسان عبور نکرده و تحقق برخي از پديده ها، پديده هاي انساني است که از طريق اراده و انتخاب انسان مي گذرد. بنابراين جمع اين دو نوع اراده، اراده مطلق الهي با اراده انساني اين است که اراده الهي در بعضي موارد يعني در حوزه رفتارهاي اختياري ما بر تحقق پديده ها از مجراي اراده و اختيار تعلق مي گيرد. به اين شکل ديدگاههاي فلسفي با مشيت مطلق الهي و اراده انتخاب و گزينش انسان جمع شده است، البته اين بحث به لحاظ استدلالي جايگاه وسيعتري دارد و در جاي خود بايستي به اشکالات و مباحث ريز آن اشاره کرد. آيا در انديشه اسلامي، شکل گيري هويت آدمي در گرو نوع روابط اجتماعي افراد در نظر گرفته شده است؟ چگونه؟ در نظريه فطرت به سه نکته بايستي توجه داشت تا از پاره اي بدآموزي ها جلوگيري کرد. اولين نکته اين است که معناي اعتقاد به يک امر ثابت و يکسان و پايدار در همه انسانها به صورت مشترک و گرايش و تعلق به امر قدسي و فضايل اخلاقي در همه انسانها، به معناي اين نيست که همه انسانها در يک درجه واجد اين امر هستند و در همه انسانها به يک نوع و درجه بروز و شکوفايي پيدا مي کند. بلکه ممکن است در انسانها به مراتب و درجات گوناگون ظهور و بروز کند. مطلب دوم اين است که معناي نظريه فطرت، نفي عوامل ديگر در ساختار شخصيت انسان نيست اين مغالطه اي است که گاهي گمان مي شود که اعتقاد به نظريه فطرت معنايش نفي عوامل ديگر مو ثر در تکوين شخصيت آدمي است، نه، ضمن اين که ممکن است در نظريه فطرت،به سرمايه مشترک آدمي در تکوين شخصيت تاکيد شود. عوامل ديگر مانند عوامل وراثت و ژنتيک و عوامل اجتماعي نفي نمي شود، بنابراين با توجه به مطلب دوم بايستي تاکيد کنيم که در انديشه ديني و نظريه فطرت براي عوامل فرهنگي و اجتماعي و محيط بطور عام، حتي محيط طبيعي، محيط خانوادگي، محيط اجتماعي و عوامل وراثتي و ژنتيکي هم کم و بيش نقش قائل هستند. البته در خصوص درصد نقش اين عوامل در تکوين شخصيت و رفتار آدمي و نوع تربيت انسان فراوان بحث شده است. بنابراين تاثير همه اينها مورد توجه اسلام مي باشد. وقتي که به آيات قرآن و تعاليم و متون ديني مراجعه مي کنيم، درخواهيم يافت که در کنار تاکيد بر فطرت با همان شکلي که ترسيم شد بر عوامل اجتماعي، خانوادگي، فرهنگي، اقتصادي، معيشتي و حتي محيط طبيعي هم اشاره و تاکيد شده است به همين دليل اسلام در کنار تکاليف فردي به تکاليف اجتماعي هم توجه خاص دارد و يکي از فلسفه هاي اسلام، دين اجتماعي است و درتاروپود تعاليم اسلام، انديشه اجتماعي هم حضور دارد. يکي از فلسفه ها اين است که آن فعل و انفعالات اجتماعي مي تواند بر آدمي اثر بگذارد و در کنار عامل فطرت، تاثير گذار باشد. البته گاهي اين عوامل چندگانه يعني فطرت، وراثت و محيط اجتماعي و خانوادگي همسو و همراه هستند، بلکه متضاد و متعارض اند و اين مساله مهمي است که اگر تعارض، بين اين عوامل سازنده شخصيت پديد آمد، يک تعارض دروني شکل مي گيرد و آن به قوت و شدت عوامل بستگي دارد تا اين که انسان به کدام سمت برود. نکته آخر، که در اين جا بايد به آن توجه شود اين است که، تاثير عوامل محيطي و اجتماعي ضمن اين که مورد قبول است اما هيچ گاه به حد جبر و عليت تامه نمي رسد و همواره حق گزينش براي آدمي واقعي است، اگر چه اين حق گزينش و آزادي عمل در عرصه اين عوامل اجتماعي شدت و ضعف دارد و آن درجه کمال آدمي و ثواب و عقاب الهي وابسته به اين است که چه مقدار انسان مقاومت کند و چه مقدار آن عوامل قوي باشد اين هم نکته اي است که بايستي به آن توجه جدي شود. با وجود تاثيرات گسترده نظام فرهنگي و اجتماعي بر فرد، آيا در انديشه اسلامي همچنان بر اراده فرد تاکيد مي شود؟ بايستي تاکيد نمود که از ديدگاه اسلام و متون ديني، علي الاصول در شرايط گوناگون انتخاب و اراده آگاه آدمي مي تواند علت نهايي باشد. اين درست است که بنا به درجات تاثير عوامل بيروني، اراده مي تواند قوي يا ضعيف باشد اما اينکه اراده منتفي شود و حق انتخاب و تصميم گيري بطور کلي از بين برود. علي الاصول چنين نيست و تکاليف هم بر همان حق انتخاب مبتني است. البته دو نکته مورد توجه مي باشد; نکته اول اين که، حق انتخاب همان طور که قبلا اشاره شد مي تواند شدت و ضعف پيدا کند و به خاطر شدت و ضعف، آن ثواب و عقاب مي تواند در تکاليف متفاوت باشد و نکته ديگر اين که، از لحاظ فلسفي و نظري ممکن است يک جايي بطور کلي اراده و انتخاب چنان ضعيف باشد که شخص در معذوريت قرار گيرد و اگر اراده به آن حد برسد تقريبا مي شود گفت که فرد نمي تواند انتخاب کند، در اين جا فرد مورد مو اخذه و عقاب قرار نمي گيرد و نمي توان به لحاظ نظري گفت: که چنين شرايط مطلقي پديد نمي آيد، ممکن است چنان عوامل بيروني قوي شود، که فطرت در نهايت ضعف قرار بگيرد; در چنين شرايطي اگر چنين چيزي فرض شود، فرد معذور است، اين همان جهل قصوري است که گاهي در تعاليم ديني هم به آن اشاره شده است; ولي علي الاصول بايستي بر اين نکته تاکيد کنيم که آدمي داراي اراده است، حق انتخاب دارد و مي تواند در هر شرايطي مقاومت کند، منتها هر چه شرايط قويتر باشد مقاومت انسان ارزش بالاتري دارد. برخي از ديدگاهها عقل را در عرصه نظر بعنوان نيروي شناخت پديده ها و در عرصه عمل، به منزله نيروي حسابگر لحاظ کرده اند. آيا اين تلقي ها در اسلام مورد قبول است يا عرصه متفاوتي براي عقل در نظر گرفته شده است؟ در مورد نگاه به عقل در انديشه نوين و جديد و در انديشه اسلامي دو نوع تصوير وجود دارد گاهي تعبير مي شود، که عقلانيت جديد، عقلانيت محاسبه گر و ابزاري است و بطور کلي با عقلانيت قدسي والهي متفاوت است و در تصوير ديگر چنين چيزي مورد قبول نمي باشد. عقلانيت در هر حال گوهر واحدي است که در روح و روان آدمي وجود دارد، اما تفاوت عقلانيت ابزاري با عقلانيت قدسي در اين است که در عقلانيت قدسي عقل و انديشه بشر در ارتباط با ساحت هاي ديگر رواني و روحي انسان تجزيه و تحليل مي شود و در نگرش اسلامي بر اين نکته تاکيد مي شود که عقل اگر همراه با نوعي مانع زدايي روحي و رواني نباشد ممکن است ما را به آن نتيجه نهايي زندگي رهنمون نشود بنابراين در اسلام، براي همان قوه عاقله و انديشه و تفکر ارزش قائل هستيم، ولي اين قوه عاقله و انديشه در يک شرايط عادي به سمت محاسبه گري و به عنوان ابزاري در زندگي و معيشت اين دنيايي قرار مي گيرد و اگر به ارتباط عقل با عوامل و موانع روحي و رواني توجه شود، آن وقت عقل، در عين اين که بعد معيشتي و زندگي مادي را تامين مي کند در عرصه هاي فکري، اعتقادي و اخلاقي و فضايل انساني هم مي تواند به عالم ديگر رهنمون شود و اين همان چيزي است که در روايات آمده است که اگر عقل، همان قوه فهم و انديشه اي باشد که در همه انسانها وجود دارد و اگر اين مانع زدايي و آسيب زدايي ايجاد گردد، از تاثير حاکميت و هواهاي نفس و عوامل مخرب روحي و رواني به تبع خود، ما را به يک زندگي قدسي و حيات طيبه دعوت مي کند که رکن رکين اين زندگي هم، توحيد و معرفت الهي است. به نظر مي آيد تفاوت اينها در اين امور جانبي و پيراموني عقل است نه در گوهر و ذات عقل و انديشه. چه رابطه اي ميان فطرت و اراده وجود دارد؟ از ديدگاه اسلام در نهاد آدمي و روح انساني گرايش به امر قدسي و متعالي وجود دارد و اما در تفاسير و جزئيات، اختلافات و ديدگاههايي وجود دارد که به آنها اشاره شد. اما در مناسبات و ارتباط فطرت و اراده بايستي گفت که فطرت، گرايشهاي زمينه دار روح آدمي يا دريافتهاي عقلي ثابت و پايدار در روح آدمي است و اراده يک ساحت و عرصه ديگر از انسان و شان ديگر از شو ون انسان مي باشد، ولي در آن فعل و انفعال دروني از تاثير گذاريهاي فطرت متاثر مي شود و هيچ گاه نمي توان بطور کلي خود را از آن اثرگذاري فطرت آزاد کرد بنابراين فطرت که به گرايش يا بينش برمي گردد، به تعبير فلسفي جز اين مبادي و مقدمات اراده مي شود. چون براي اراده يک مبادي و مقدماتي ذکر شده است که فطرت هم، شاني است که به حوزه گرايشها و تمايلات يا به حوزه انديشه ها که جز مقدمات و مبادي اراده است برمي گردد. اراده مبتني است، بر مبادي که تصور شي و تصديق به فايده است و بعد عزم و جزم است. فطرت، در قلمرو بينشها و گرايشها قرار دارد و جز مبادي و مقدمات اراده محسوب مي شود. بنابراين اگر ما يک دايره را در وجود و روح آدمي گرايشهاي آدمي، يک دايره را عقل و معرفت آدمي، و دايره ديگر را فطرت بگيريم، بنابر آن ديدگاهي که فطرت را در هر دو قلمرو قائل بود، مي توانيم تصور کنيم که دايره فطرت منطبق بر بخشي از دايره گرايشها و تمايلات و بخشي از دايره عقل و معرفت آدمي است. چه رابطه اي ميان فطرت و عقل وجود دارد؟ فطرت بنا بر بعضي از ديدگاهها، يک حوزه معرفتي دارد، اگر عقل را هم به معناي معرفت و شناخت آدمي تلقي کنيم، آن وقت اين دامنه وسيعي دارد که بخشي از ساحت عقل امور فطري است به تعبيري دو دايره است که بخشي از آنها بر هم منطبق مي شوند. فطرت يک قلمرو عقلاني و معرفتي دارد که در قلمرو عقل قرار مي گيرد، قلمرويي هم دارد که در حوزه گرايشها قرار مي گيرد. بنابراين اگر دايره اي در وجود و روح آدمي و گرايشهاي آدمي در نظر گرفته شود، بخشي از دايره، عقل و معرفت آدمي، قسمت ديگر دايره هم، فطرت منطبق بر بخشي از دايره گرايشها و تمايلات و بخشي از دايره عقل و معرفت آدمي است و اصولا فطرت در اين دو قلمرو جاي مي گيرد. اما بخشي از ساحت گرايشها و تمايلات و عقل، خارج از امور فطري است و جز امور اکتسابي محسوب مي گردد و اين هم جز مناسبات عقل و فطرت در نظر گرفته مي شود. چه رابطه اي ميان عقل و هويت جمعي انسان وجود دارد؟ عقل در زبان روايات و در تعاليم ديني، معاني متفاوتي دارد. مرحوم ملاصدرا در شرح اصول کافي چندين معنا براي عقل ذکر کرده است. عقل در اين مباحث، همان قوه مدرکه و دريافت کننده معرفت ها در روح آدمي است. عقل با هويت جمعي انسانها ارتباط تنگاتنگي دارد. هويت جمعي در اصل سازنده و هدايت کننده عقل به سمت قلمرو ويژه و خاص آن فضا مي باشد و شرايط اجتماعي عقل و قوه مدرکه انسان را به سمت امور خاصي هدايت مي کند و تحولات اجتماعي مي تواند بر جهت گيريهاي عقل اثر بگذارد و از طرف ديگر رابطه متقابل، عقل و قوه مدرکه مي تواند بر جهت گيريها و تحولات اجتماعي تاثير بگذارد. بنابراين عقل به معناي قوه مدرکه با هويت جمعي و محيط اجتماعي در يک رابطه تاثير و تاثر متقابل مي باشد و با اين تاثير و تاثر متقابل است که فرهنگ و تمدن بشري شکل مي گيرد و عرصه هاي مختلف را کشف مي کند و شخصيت آدمي ساخته مي شود، اما عقل به معناي خاص خود يعني قوه مدرکه اي که با يک نگاه ديني به آن نگريسته شود و آسيب زدايي شده و به قلمرو ويژه اي هدايت گرديده است. درهر حال عقل آدمي را نمي توان خارج از محيط اجتماعي در نظر گرفت و اصولا شکوفايي ابعاد معرفتي انسان در گرو اين تعاملات اجتماعي است اما در عين حال هيچ گاه به اين معنا نيست که عقل فقط محصول هويت جمعي است، بلکه تاثير و تاثر متقابل دارد واز ديدگاه فطري سرمايه هاي ثابتي به صورت بالقوه در ساحت عقلاني و معرفتي انسان در روح و روان آدمي وجود دارد. چه رابطه اي ميان عقل و اراده وجود دارد؟ آيا مي توان گفت که عقل شرط لازمي براي اراده در وجود آدمي است؟ پاسخ اين سو ال در مباحث قبلي مطرح شد. در رابطه با عقل و اراده، بر اين نکته تاکيد شد که عقل جز مبادي اراده است، مي تواند اراده را هدايت کند، اراده از ديدگاه تحليلي و فلسفي مبتني بر مقدمات تصوري و تصديقي است و عقل را هم در قلمرو تصورات و تصديقات، چراغ راهنمايي است که مي تواند فضا را روشن نمايد، زيرا اراده به سوي تحقق وعمل حرکت مي کند. اين نکته اي است که قبلا هم به آن اشاره شده است، عقل و ادراک، شرط لازم اراده است البته شرط کافي نيست براي اين که اراده شرايط و مقدمات ديگري هم دارد ولي يکي از آنها عقل مي باشد. اگر به اين نکته توجه شود هر چه آسيب زدايي بهتر بشود و به آن نظام ارزشي که پيرامون عقل در انديشه تربيت اسلامي طراحي شده، بيشتر توجه شود، اراده هم معطوف به زندگي معنوي و حيات طيبه خواهد شد. در انديشه اسلامي با توجه به عناصر انسان شناختي مختلفي همچون عقل، اراده، فطرت و هويت جمعي، چه منظومه اي براي موجوديت انسان در نظر گرفته شده است؟ به عبارت ديگر، جايگاه اين عناصر از جهت محوري يا جانبي بودن چگونه است؟ در پاسخ و تحليل اين امر از دو زاويه مي توان تحليل و بررسي کرد. وقتي مي گوييم، اسلام در متون ديني به کدام يک از اين علل و عوامل و مو لفه هاي شخصيت اهميت بيشتري مي دهد، به نظر مي آيد، آنچه که مايه انسانيت انسان است، همان عقل و معرفت و گرايشهاي متعالي است. اين چند مو لفه، يعني عقل متعالي، گرايشها و ميلهاي متعالي واراده قويتري که در انسان است، آن را از موجودات ديگر متفاوت مي کند. اين سه پايه اي است که در يک درجه متعالي در انسان و در ساختار شخصيت ارزيابي و مو ثر دانسته مي شود، اما اگر از نگاه ديگري به قضيه نگريسته شود و آن اين که در تنظيم آن حيات طيبه و عقلانيت قدسي و معنويت، در تربيت اسلامي بر آفت زدايي و مانع زدايي ازعقلانيت تاکيد خاصي گرديده و عقل هدايت شده، به عنوان يک امر بسيار مهم ارزيابي مي شود. ولي در هر حال در اين جا نمي توان بطور مطلق بر يک عامل تاکيد نهايي کرد. در تربيت و اخلاق اسلامي، آن نگاه ويژه اي که براي انسان در نظر گرفته مي شود. به مساله اعتقاد به نوعي سرمايه ثابت و مشترک و پايدار در انسانها برمي گردد و تاکيد بر اراده قوي و پرصلابت انسان در کشاکش زندگي و تاکيد بر آفت زدايي است که در تعليم و تربيت از عقل درنظر گرفته شده است. بايد تاکيد کرد که انسان شناسي اسلام، اقتضائات خاصي در اخلاق و تربيت اسلامي دارد که تاکنون چندان به همه ابعاد آن پرداخته نشده است و اين خلا اسلامي با همين زاويه ديد تعليم و تربيت و اخلاقي، نگاه مجددي به انسان شناسي مي باشد و مباحثي که مطرح شد، مي تواند زمينه ساز برداشتن گامهاي اوليه و طرح سو الاتي براي رفتن به سمت يک انسان شناسي ديني در حوزه اخلاق و تربيت باشد. با تشکر از اينکه وقت عزيزتان را در خدمت ما قرار داديد.
|