حـقـیقت وجود آدمی ـ یعنی روح ـ از چنان قداست و شرافتی برخوردار است که خداوند آن را بـه خـود نـسـبـت مـی دهـد. یـکى از ویژگیهاى انسان که به او شرافت و عظمت خاصى بخشیده این است که خداوند او را در نیکوترین وجه و زیباترین ترکیب آفریده، و در او از روح خود دمیده است: «الذى احسن کل شىء خلقه و بدا خلق الا نسان من طین ثمجعل نسله من سلا لة من م اء مهین ثم سو اه و نفخ فیه من روحه ... » ( سجده، 9-7) ترجمه: او کـسـى اسـت ه هـر چـه را آفـریـد نـیـکـو آفـریـد و آغـاز آفـریـنـش انـسـان را از گل قرار داد، سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچیز و بى قدر خلق کرده بعد اندام او را موزون ساخت، و از روح خویش در وى دمید. مطلب مزبور خود گویاى این واقعیت است که گر چه انسان از نظر (مادى ) از (خاک تیره) و یا از (آب بى مقدارى) به وجود آمده ولى از نظر (مـعنوى و روحانى) حامل (روح الهى) مى باشد بگونه اى که انسانیت و اصالت او وابسته بـه آن است. به عبارت دیگر، همین روح دمیده شده در آدم است که او را سزاوار تقدیس و تکریم فرشتگان گردانید. انسان با برخورداری از روح یا نفحة الهی، قدرت علمی نامحدود و نیز قدرت تربیت پذیری نامحدود دارد، تا جایی که می تواند اسماء و صفات خداوند را در خود ایجاد و مستقر کند و مراتب کمال و تقرب به خدا را یکی پس از دیگری طی کند و آینه و مظهر کامل صفات خداوند شود. این همان مقام خلیفة اللهی است که انسان برای وصول به آن خلق شده است. همان طور که در آیه 72 از سوره مبارکة «ص» آمده، خداوند در جریان تکمیل آخرین مرحله از مراحل وجودی انسان فرمود: «نفخت فیه من روحی. » یعنی (از روح خودم در او دمیدم). روح انسان را به خودش نسبت می دهد و این نسبت، شدت اتصال و ارتباط انسان با خداوند و نیز شرافت انسان را می رساند. و نیز در ادامة بیان همین جریان خطاب به ملایکه فرمود: «فقعواله ساجدین» یعنی (همگی برایش سجده کنید). همة ملایکه بدون استثنا به او سجده کردند و ابلیس که در بین ملایکه بود. به او سجده نکرد و خداوند از ابلیس دربارة علت عدم سجده اش به آدم چنین سؤ ال می نماید: «قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی. » (ای ابلیس چه چیز تو را منع کرد از اینکه به چیزی که با دستهای خودم آن را آفریدم سجده کنی)( سورة ص، آیه 75) کلمة با «دستان خود آن را خلق کردم» حکایت از اهمیت انسان و خلقت او می کند. مرحوم علامه طباطبایی در این باره می فرماید: اینکه در این آیه خلقت بشر را به دست خود نسبت داده و فرموده «چه مانعت شد از اینکه برای چیزی سجده کنی که من آن را با دستهای خود آفریدم، به این منظور بوده که برای آن شرافتی اثبات نموده، بفرماید: هرچیز را به خاطر چیز دیگر آفریدم، ولی آدم را به خاطر خودم. همچنان که جملة «و نفخت فیه من روحی» (از روح خودم در او دمیدم) نیز این اختصاص را می رساند. اگر کلمة «ید» را تثنیه آورد و فرمود: «یدی» (دو دستم) با اینکه می توانست مفرد بیاورد برای این است که به کنایه بفهماند: در خلقت او اهتمام تام داشتم؛ چون ما انسانها هم در عملی هر دو دست خود را به کار می بندیم که نسبت به آن اهتمام بیشتری داشته باشیم. خداوند دمیده شدن روح خود در انسان را که همان دمیده شدن روح انسانی است، مرحله ای جدید در تکامل خلقت او معرفی می کند و به خاطراین خلقت جدید و به وجود آمدن انسان به خود تبریک گفته و خود را «احسن الخالقین» می نامد. «ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا اخر فتبارک ا احسن الخالقین. » یعنی انسان را به صورت نطفه ای گردانیده و در جای استوار (رحم مادر) قرار دادیم. آنگاه نطفه را علقه (خون بسته) و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشانیدیم. پس از آن او را با خلقتی دیگر انشا نمودیم پس آفرین بر خداوند که بهترین آفریننده هاست (سورة مومنون، آیة، 14). نطفة انسان پس از طی چندین مرحله به موجود جدیدی تبدیل می گردد. زیرا در مورد آخرین مرحله از کلمة «انشا» استفاده کرد. انشا برخلاف خلق یعنی ایجاد جدید و بی سابقه. خداوند به خاطر خلق آن مراحلی که انسان در داشتن آنها با حیوانات شریک است به خود تبریک نمی گوید. بلکه هنگامی به خود تبریک گفته و خود را «احسن الخالقین» می نامد که روح انسانی به جسم انسان تعلق می یابد. پس اگر خداوند با خلق انسان بهترین خلق کننده هاست، انسان نیز بهترین مخلوق است. این بهترین بودن انسان نسبت به سایر مخلوقات قطعا به خاطر جنبه ای است که حیوانات فاقد آن هستند. اگر جنبه های ظاهری و بدنی برای انسان کمال بود، خداوند به خاطر آنها به خود تبریک نمی گفت چرا که حیوانات نیز نه تنها دارای این جنبه ها هستند، بلکه در قوای بدنی از انسان بسیار قویترند. بنابراین انسان دارای بعدی حیوانی است که در آن بعد با حیوانات مشترک است و آثار و کمالات حیوانات و به طریق اولی گیاهان و جمادات را از خود نشان می دهد. و نیز دارای بعدی فوق حیوانی یا انسانی است که انسانیت او و کمالات ویژه اش به این بعد بستگی دارد. فعالیت این بعد و غلبة آن بر جنبة حیوانی در زندگی بشر است که به او بر سایر موجودات برتری و شرافت داده است. به بعد حیوانی انسان، طبیعت و به بعد فوق حیوانی او فطرت گویند. بین این دو نیرو در انسان بر سر حاکمیت بر وجود او نزاع و کشمکش دایمی وجود دارد که نتیجة این نزاع هرچه باشد، شخصیت و سرنوشت انسان را تعیین می کند؛ یعنی اگر طبیعت بر وجود انسان حاکم شود، انسان فقط به سوی ارزشهای حیوانی و گیاهی متمایل می شود و چیزی جز آنها را نمی طلبد و درنتیجه فقط حیات حیوانی خواهد داشت. اگر فطرت بر وجود او حاکم شود ارزشهای فوق حیوانی را می طلبد و بهره برداری او از کمالات حیوانی همسو با فطرتش می شود و طبیعت او در استخدام فطرتش قرار می گیرد. فقط در این صورت است که حیات انسانی خواهد داشت و برتر و اشرف از سایر موجودات است. در حیات انسانی، انسان هم از کمالات گیاهی استفاده می کند و هم از کمالات حیوانی؛ یعنی او نیز مانند دیگران که زنده به حیات انسانی نیستند، اهل زندگی و مشارکت اجتماعی است، همسرگزینی و مسکن گزینی می کند، کار و تلاش می کند، در سلسله مراتب اجتماعی شرکت و دخالت می کند، از زیباییها استفاده می کند و از لذتهای طبیعی و خدادادی بهره می برد و... ولی هیچ یک از اینها ارزش نهایی حاکم بر وجود او نیستند، بلکه وسیله ای در استخدام و اختیار فطرت و شکوفایی و رشد بعد فوق حیوانی او هستند.
3- مسجود فرشتگان
انـسـان، بـرگـزیـده خـدا در زمین، شایسته مقام (خلیفة اللهى )، برخوردار از مقام والاى علمى (عـلم اسـماء)، متصف به شرافت ذاتى به نام (روح خدایى ) است که دربردارنده استعدادهاى لازم جـهـت رسـیدن به بالاترین درجه تکامل و قرب الهى است. از این رو سزاوار چنان تعظیم و تقدیسى است که خدایش به فرشتگان فرمان سجده و کرنش در برابرش داد و فرمود: (و اذ قـلنـا للمـلا ئکـة اسـجـدوا لآ دم فـسـجـدوا الا ابـلیـس ابـى واستکبر و ک ان من الک افرین) ( بقره، 34) ترجمه: و هـنگامى که به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده (و کرنش ) کنید،همگى سجده کردند، جزشیطان که سرباز زد، و تکبر ورزید (و به خاطر نافرمانى و تکبر) از کافران شد. چـنـانـچـه از قـرآن بـر مـى آیـد امـر بـه سـجـده فـرشـتـگـان بـر آدم، بـعـد از تـکـمـیـل آفـرینش انسان و دمیده شدن روح در او صادر شده است ( حجر، 29 و ص 72) و همان طور که در بـالا اشـاره شـد، این دلیل روشنى بر شرافت و بزرگى مقام انسان است، چون فرشتگان که خود مقربان درگاه ربوبى بودند، همگى موظف شدند که در برابر او سجده کنند، و هنگامى که یـکـى از آنـان یعنى (شیطان) (کهف، 50) با آن همه سوابق بندگى و منزلتى که نزد خدا داشت، از فرمان سجده سرپیچى کرد، یکباره از مقام خود سقوط کرده، و از درگاه الهى براى همیشه رانده شد ( حجر، 43). بـا تـوجـه بـه ایـنـکـه مـنـزلتـهـاى بـرشـمـرده بـراى حـضـرت آدم مـنـحـصـر در او نـبـوده و شـامـل همه کسانى که این مقامها را احراز کرده باشند، مى شود. این فضیلت (مسجود فرشتگان ) نیز منحصر به حضرت آدم نبوده، و هر کس از فرزندان وى که داراى این منزلتها باشند، و یا از طـریـق شـکـوفـا کـردن اسـتـعـدادهـاى خـود بـه ایـن مـقـام والاى (انـسـان کـامـل ) نـایل آید، شامل این فضیلت مى شود. این حقیقت از آیه 11 سوره اعراف بخوبى استفاده مى شود.
4- آفریده شدن همه پـدیـده هـای آسـمانی و زمینی برای او
هـمـه پـدیـده هـای آسـمانی و زمینی برای او آفریده شده اند و همه مواهب و نعمتهای مـادی و مـعـنـوی در خـدمـت اویـنـد تـا بـا اسـتـفـاده از آنـهـا بـه اهـداف مـتـعـالی و کـمـال زنـدگی اش دست یابد.
5- دارای کرامت ذاتی و اختیاری
انسان علاوه بر کرامت ذاتی، می تواند کرامت اختیاری کسب کند و با انتخاب برتر خـود، راه دیـن داری و خداپرستی را برگزیند و از راه پرهیزکاری و تقوا و بندگی خدا بـه بـالاتـرین منزلت انسانی (مقام انسان کامل ) وقرب الهی برسد؛ هـمـچـنـان که راه ترک دین داری، کفرورزی، فـسـاد اخـلاقـی و انـحـطـاط روحی نیز به رویش گشوده است. انسان در نگاه اسلام و قرآن، دارای کرامت و شرافت ذاتی است. بـه گـونه ای که خداوند پس از آفرینش چنین موجود شریفی به خودش آفرین می گوید! بـزرگ تـرین و مهم ترین مظاهر کرامت ذاتی انسان که او را اشرف مخلوقات کرده و از هـمـه مـوجـودات آسـمـانـی و زمـیـنـی مـمـتـاز سـاخـتـه اسـت، بـرخـورداری او از دو صـفـت ((عقل)) و ((اراده و اختیار)) است. علامه طباطبایی در باره نقش عقل در انسان می گوید: عـقـل و قـوه انـدیـشه برخاسته از روح خدایی است که منشاء کارهای فوق العاده و ممتاز اسـت و انـسـان مـی تـواند در پرتو توانایی های ذهنی و استعداد فراگیرش به معارف بـلند الهی دست یابد و راه سلطه بر جان و جهان را هموار کرده و به اصطلاح مام طبیعت را مسخر و مطیع خویش گرداند. یـکی دیگر از اندیشمندان دینی معاصر درباره نقش اراده و اختیار انسان گفته: ((انسان بـا اسـتـفـاده از اراده و اخـتـیـار و آزادی عـمـل و بـا کـمـک عـقـل مـی تـوانـد راه و روش دلخـواه خـویـش و بـه ویـژه راه رشـد و کـمـال را بـرگـزیـنـد و مـراتـب کـمـال را درنـوردد تـا بـه مـقـام والای انـسـان کامل برسد (مقامی که انبیا و اولیای الهی و به ویژه پیامبر عظیم الشاءن اسلام (ص) و امـامـان مـعـصـوم (ع) مـرتـبـه کـامـل آن را دارا بـودنـد). بـنـابـرایـن، عقل و اراده نشاءت گرفته از عقل است که انسان را از سایر موجودات و به ویژه حیوانات مـمـتـاز مـی کند؛ زیرا کارهای آنها از غرائز سرچشمه می گیرد و به هیچ وجه ارادی نیست. علاوه بر این انـسـان دارای اسـتـعـدادهـای فـراوانـی اسـت کـه بـایـد بـکوشد تا آن استعدادها به شـکـوفـایـی و بـالنـدگـی بـرسـد و در نـتـیـجـه او بـه ((کـرامـت هـای اخـتـیـاری)) نائل آید. تعالیم دینی و تکالیف شرعی، راهکارهای لازم و مطمئن شکوفاسازی استعدادها و رسـیـدن بـه کـرامـت هـای والای انـسـانـی تـا مـقـام انـسـان کامل می باشد. قرآن کریم در آیات زیر، به کرامت اختیاری و راه رسیدن به آن تصریح کرده است:«ان اکرمکم عند الله اتقیکم» ترجمه: گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست(حجرات: 13). و «فاتقوا الله ما استطعتم » ترجمه: تا می توانید تقوای الهی پیشه کنید(تغابن: 16).
6- داشتن فطرت خداجو
او فطرتی خدا آشنا دارد، به خدای خویش در عمق وجدان خویش آگاهی دارد. همه ء انکارها و تردیدها، بیماریها و انحرافهایی است از سرشت اصلی انسان. چنانکه در قرآن می فرماید: «هنوز که فرزندان آدم در پشت پدران خویش بوده ( و هستند و خواهند بود ) خداوند ( با زبان آفرینش ) آنها را بر وجود خودش گواه گرفت و آنها گواهی دادند» (اعراف/ 172) و «چهره ء خود را به سوی دین نگه دار، همان که سرشت خدایی است و همه ء مردم را بر آن سرشته است» (روم / 43).
7- آزادی و تکلیف برای انسان
از دیـدگـاه اسـلام، انـسان آزاد آفریده شده و هیچ کس حق ندارد این حق را از او سلب کند. حقوق و آزادیهای انسان در اسلام، عمیق و فراگیر است و تنها حقوق و آزادی ظاهری نیست و محدود به زندگی مادی نیز نیست، بلکه شعاع آن، عرصه باطنی و معنوی را نیز در بر می گیرد. حـقوق و آزادی انسان در اسلام، محدود به حقوق فردی نیست و حقوق اجتماعی را نیز شـامـل مـی شـود؛ چـون اسـلام مصالح فرد و اجتماع هر دو را در نظر دارد و هرگز مصالح یـکـی را فـدای دیـگـری نـمـی کـنـد. انـسـان در اسـلام، گرچه آزاد است و از حقوق فزاینده ای برخوردار است، ولی در برابر، مسئولیتها و تکالیفی نیز دارد و باید به عنوان مسلمان و مؤمن به برنامه ها و احـکـام اسـلامـی، آن مـسـئولیـتها و تکالیف را بر عهده گیرد.
رابطه انسان و خدا در دین اسلام
خدا در اسلام، عالمی را می آفریند، که انسان با مسئولیتی خاص، جزئی از آن است. آفرینش الهی او مبتنی بر سه اصل است: رحمت، عدل و قدرت مطلق. اصل رحمت، البته نه نوعی نفع شخصی- علت حقیقی آفرینش است. عدل، به این معنا که به هر مخلوقی آنچه که آن مخلوق در خلقتی که آگاهانه سامان یافته، شایسته آن است، داده شود، اصلی را تشکیل می دهد که اراده خدا از طریق آن آشکار می شود. قدرت مطلق، اصلی است که مطابق آن، اراده خدا، به عنوان نمود رحمت و عدل، و نه نمود اراده گزاف، آشکار می شود. منظور این است که- همان طور که قرآن مکررا تأکید می کند- کل خلقت، «نشانه» (آیت) خداست؛ یعنی نشانه خدایی دارای اراده ای که مشخصه آن رحمت و عدل است. در میان تمام مخلوقات، انسان است که، به عنوان نماینده خدا در روی زمین، بالاترین نمود الهی است. منظور این است که انسان، با خصوصیات 2 وجهی و حتی متضاد خود، در بالاترین نقطه خلقت قرار دارد. تنها انسان است که با اراده آزاد عمل می کند و مسئولیت خود و هرچه را که در قلمرو نفوذش واقع شده برعهده دارد. خدا، جهان و انسان با هم رابطه ای متقابل و بسیار نزدیک دارند. انسان خداجو آفریده شده است. او، به دلیل مسئولیتش، پاسخگوی رفتار خود و نیز اعمال ناشایست خود است. گناهان او رابطه اش با خدا را تیره می سازند؛ مهربانی، لطف و بخشندگی خدا، به واسطه پشیمانی انسان- ونه انسان به واسطه رفتار خود- آن رابطه تیره شده را اصلاح می کند. در اسلام، همواره با یک ارتباط انسان- خدا سر و کار داریم. این ارتباط شخصی با خدا، از جانب انسان، به واسطه اعتماد وی به خدا، و از طرف خدا، به واسطه رحمت وی تعیین می شود. این رابطه خاص، منشایی انسان شناسانه دارد، که ریشه در رابطه خالق- مخلوق دارد. در اسلام بر خلاف مسیحیت به لحاظ انسانشناسی، انسان در نتیجه یک گناه وجودی، آلوده نشده است، به گونه ای که برای رهایی، قربانی شدن موجودی فرا انسانی ضروری باشد. قرآن به جای نظام گناه- رهایی، با تمرکز بر رهایی، بنا را بر باور ذیل می گذارد: اعتقاد قرآن این است که انسان ماهیتا گرایش به خدا دارد و نماینده خدا در روی زمین است. از این رو به ظهور رساندن این هسته پاک، که انسان حامل آن است، به دست خود اوست. انسان به دلیل نقایص و وسوسه های بی شماری که در معرض آنهاست، نمی تواند از عهده این وظیفه برآید. این، هدایت درست به عنوان نمود رحمت خداوند است که به کمک انسان می آید؛ آن هم هدایت درستی که محتوای پیام همه فرستادگان، به طور کلی از زمان آدم، است. هدایت درست، قلب ایمان اسلامی است. گرایش به خدا، به عنوان فطرتی که از زمان خلقت به انسان داده شده است، با محتوای همه رسالت های پیامبران، یعنی هدایت درست(هدی)، مطابقت دارد. این، همچنین به این معنی است که همه فرستادگان و پیامبران، یک چیز را اعلام کرده اند: پرستش خدای یگانه و «اسلام» هم معنایی غیر از «پرستش خدای یگانه» ندارد.
سرنوشت انسان از دیدگاه اسلام
یکی از مسائلی که در بحث آزادی و اختیار انسان مطرح می شود مساله قضا و قدر و به عبارتی سرنوشت است. این مساله بویژه با تفسیر عامیانه از آن سبب شده تا بسیاری گمان کنند که سرنوشت آنان از پیش تعیین شده و انسان توان تغییر آن را ندارد و انسان در برابر آن موجودی بی اراده بحساب می آید. اما حقیقت مطلب آن است که قضا و قدر با مفهوم فوق هرگز وجود خارجی نداشته و ظرف وجودی آن تنها وهم انسان است. در برخی از آیات قرآن صریحا حکومت و دخالت سرنوشت و اینکه هیچ حادثه ای در جهان رخ نمی دهد مگر مشیت الهی و آن حادثه قبلا در کتابی مضبوط بوده است تایید شده است از قبیل:
1- «ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر» ترجمه: هیچ مصیبتی در زمین یا در نفوس شما به شما نمی رسد مگر آنکه قبل از آنکه آن را ظاهر کنیم در کتابی ثبت شده و این بر خدا آسان است (حدید/ 22).
2- و در سوره انعام می فرماید: «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها لا هو و یعلم ما فی البر والبحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لاحبه فی ظلمات الارض و لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین» ترجمه: کلیدهای نهان نزد اوست. جز او کسی نمی داند و می داند آنچه را که در صحرا و در دریاست برگی از درخت نمی افتد مگر آنکه او می داند و دانه ای در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن ثبت است.
3- «یقولون هل لنا من الامر من شی ء قل ان الامر کله لله یخفون فی انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شی ء ما قتلنا هیهنا قل لو کنتم فی بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم» (آل عمران / 154) ترجمه: می پرسند آیا چیزی از کار در دست ما هست؟ بگو تمام کار به دست خداست. ایشان در دل مطلبی دارند که از تو پنهان می کنند؛ پیش خود می گویند اگر کار به دست ما بود در اینجا کشته نمی شدیم به ایشان بگو اگر در خانه خود می بودید، کسانی که کشته شدن برایشان نوشته شده بود به خوابگاههای خویش می شتافتند.
4- «و ان من شی ء الا عندنا خزائنه ننزله الا بقدر معلوم» هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزانه های آن در نزد ماست و ما آن راجز به اندازه معین فرو نمی فرستیم(حجر / 21).
5- «قل اللهم ما لک الملک توتی الملک من تشاء و نتزع المک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شی ء قدیر» (آل عمران / 26) ترجمه: بگو: ای خدا! ای صاحب قدرت! تو به آن کس که بخواهی قدرت می دهی و از آن کس که بخواهی باز می ستانی؛ هر که را خواهی عزت دهی و هرکه راخواهی ذلیل می سازی؛نیکی دردست توست، و تو بر همه چیز توانایی.
اما آیاتی که دلالت می کند بر اینکه انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود موثر است و می تواند آن را تغییر دهد:
1- «ان الله لا یغیر ما قوم حتی یغیروا ما بانفسهم » ترجمه: خدا وضع هیچ قومی را عوض نمی کند مگر آنکه خود آنها وضع نفسانی خود را تغییر دهند(رعد / 11).
2- «و ضرب الله مثلا قریه کانت آمنه مطمئنه یاتیها رزقها رغدا من کل مکان فکرفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف» ترجمه:خدا مثل زده شهری را که امن و آرام بود و ارزاق از همه جا فراوان به سوی آن حمل می شدند ولی نعمتهای خدا را ناسپاسی کرد و از آن پس خدا گرسنگی و ناامنی را از همه طرف به آن چشانید(نحل / 114).
3- «انا هدیناه السبل اما شاکرا و اما کفورا » ترجمه: ما انسان را راه نمودیم او خود سپاسگذار است یا ناسپاس(دهر / 3).
4- «من کان یرید حرص الاخره نزد له فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نوته منها» ترجمه: هر کس طالب کشت آرت باشد برای وی در کشتش خواهیم افزود و هر کس خواهان کشت دنیا باشد، بهره ای به او خواهیم داد(شوری / 20).
5- «من کان یرید العاجله عجلنا له فیها مانشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیهامذمو و ما مدحورا و من اراد الاخره و سعی لها سعیها و هنو مومن فاولئک کان سعیهم مشکورا کلا نمد هولاء و هولا من عطا ربک و ماکان عطا ربک محظورا » ترجمه: هر که زندگی نقد را طالب باشد به آن اندازه و به آن کس که بخواهیم نقد می دهیم؛ سپس جهنم را برای وی قرار خواهیم داد تا وارد آن شود در حالی که نکوهید و منفور باشد و هر کس عاقبت و سرانجام خوش بخواهد و آن طور که شایسته است در راه آن کوشش کند و ایمان داشته باشد کوشش او مورد قبول خواهد شد ما به هر دو گروه مدد می رسانیم به اینها و به آنها فیض پروردگار تو از کسی دریغ نمی شود(اسری / 18 – 20).
1- استاد مطهری، انسان درقران ص 47 -36
2- استاد مطهری، انسان و سرنوشت
3- استاد مصباح یزدی، اختیار انسان و معارف قران، فصل هفتم
4- کتاب آزادی از نگاه شهید مطهری
5- آشنایی با قرآن 3 صفحه 124- 126
6- سایت باشگاه اندیشه، مقاله رابطه انسان – خدا، نویسنده: عبدالجواد - فلاطوری، مترجم: مهدی کهندانی
7- ترجمه تفسیر المیزان، ج 8، ص 20، ج 1، ص 115- 118، ج 17، ص 343، ج 13، ص 214 - 216
8- انسان شناسى، نویسندگان: فرقانى، قدرت الله ـ گیلانى، سیّد رضى، پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه
9- جهان بینی اسلامی، مرتضی مطهری، ص 247
10- تفسیر نمونه، ج 17، 128-127، ج 1،ص 122-121، ج 27، ص 47.
11- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه،اندیشه دینی 2، نویسنده عبدالله ابراهیم زاده
12- سایت پاسخگویی به مسائل دینی، مقاله کمالات وجودی انسان، نوشته محمد شجاعی
13- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه، اندیشه دینی 1، نوشته ابوالقاسم شاکر , قدرت الله فرقانی
14- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه، دین شناسی، جلد1
15- ماه نامه یاس، شماره 60، مقاله ماهیت انسان از دیدگاه قرآن، نویسنده: منصوره وطنى
16- دین شناسی تطبیقی، کدرنات تیواری، ترجمه دکتر مرضیه (لوئیز) شنکایی، صفحه 26- 29 و ص38-31
سه دیدگاه درباره حوادث در جهان
1- آن که بگوییم حوادث با گذشته خود هیچ گونه ارتباطی ندارد - نه اصل وجود آنها مربوط به امور قبل از خودشان است و نه خصوصیات و شکل و اندازه و مختصات زمانی و مکانی را از امور قبلی شان گرفته اند. با این فرض دیگر سرنوشت معنا ندارد. علاوه آنکه این فرض مستلزم انکار اصل علیت و اعتقاد به گزاف و اتفاقی بودن حوادث است که قطعا امری باطل و غلط است.
2- آنکه تنها ذات حق را علت پدید آمدن حوادث بدانیم و نظام اسباب و مسببات را انکار کنیم. شهید مطهری در این باره می نویسد: نظر دیگر برای هر حادثه علت قائل شویم ولی نظام اسباب و مسببات را و اینکه هر علتی معلول خاص را ایجاب می کند و هر معلولی از علت معین امکان صدور دارد منکر شویم و چنین پنداریم که در همه عالم و جهان هستی یک علت و یک فاعل بیشتر وجود ندارد و آن ذات حق است همه حوادث و موجودات مستقیما و بلا واسطه از او صادر می شوند اراده خدا به هر حادثه ای مستقیما و جدا گانه تعلق می گیرد چنین فرض کنیم که قضای الهی یعنی علم و اراده حق بوجود هر موجودی مستقل است از هر علم دیگر و قضای دیگر. در این صورت باید قبول کنیم که عاملی غیر از خدا وجود ندارد علم حق در ازل تعلق گرفته که فلان حادثه در فلان وقت وجود پیدا کند و قهرا آن حادثه در آن وقت وجود پیدا می کند و هیچ چیزی هم در وجود آن حادثه دخالت ندارد. افعال و اعمال بشر یکی از آن حوادث است. این افعال و اعمال را مستقیما و بلا واسطه قضا و قدر یعنی علم و اراده الهی بوجود می آورد و اما خود بشر و قوه و نیروی او دخالتی در کار ندارد اینها صرفا یک پرده ظاهری و یک نمایش پنداری هستند. این همان مفهوم جبر و سرنوشت جبری است و این همان اعتقادی است که اگر در فرد یا قومی پیدا شود زندگی آنها را تباه می کند. استاد شهید پس از بیان دیدگاه فوق آن را به دلیل مخالفت با نظام اسباب و مسببات و رابطه علی و معلولی بین حوادث که مورد تائید علوم طبیعی و مشاهدات حسی و تجربی و استدلالات عقلی است و از طرفی قران کریم نیز رابطه علی و معلولی بین حوادث را تایید می کند مردود می شمارد.
3- آن که اصل علیت عمومی و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث آن پذیرفته و معتقد است که هر حادثه ای ضرورت و قطعیت وجود خود را و همچنین شکل و خصوصیات زمانی و مکانی و... را از ناحیه علل پیشین خود کسب می کند و یک پیوند نا گسستنی میان گذشته و حال و آینده هر موجودی دارد. بنابراین نظر- سرنوشت هر موجودی بدست موجود دیگری است که علت او بوده و به او ضرورت و حتمیت داده است. اعتقاد به قضا و قدر یا سرنوشت به این معنا صحیح بوده و همه مذاهب الهی و غیر الهی در این موضوع هم عقیده اند. اما تفاوت از این ناحیه است که الهیون مجموع سلسله علل و معلول ها را فعل و مخلوق الهی می دانند که خداوند در عالم خلقت ایجاد کرده و مشیتش بر انجام امور از این طریق بوده است. علاوه آنکه همه حوادث با توجه به همین سلسله علل در علم الهی ثبت شده است. البته باید این نکته را مورد تاکید قرار داد که در سلسله علل نقش اراده انسانی در انجام امور نیز باید دقت قرار گیرد و باید توجه داشت که یکی از مهمترین علل افعال اراده انسانی است. بهمین جهت با اینکه همه افعال انسانی از سویی به خداوند متعال منتسب است که نظام علت و معلول را بر پا کرده است. اما از سوی دیگر بخود انسان منسوب بوده چون اراده او در همه افعال موثر است و از این رو او مسئول همه آنها خواهد بود. با توجه به این دیدگاه که مورد تایید و تاکید منابع اسلامی است می توان تصویر صحیح از قضا و قدر در ذهن داشت و نه گرفتار اعتقاد به جبر شد و نه تعیین یا تغییر سرنوشت توسط انسان را منکر گردید. مساله تغییر سرنوشت نیز با توجه به نگرش فوق به قضا و قدر قابل حل است زیرا سرنوشت یعنی واقع شدن در سلسله علل و معلول حال اگر انسانی با اراده خویش - جایگاه خود را در این سلسله تغییر داد می تواند سرنوشت خویش را عوض نماید بعنوان مثال اگر بیماری که دچار سرنوشت خاصی شده است. مبادرت بخوردن دوا بکند سرنوشت خود را تغییر خواهد داد و اگر از خوردن دارو بپرهیزد سرنوشت دیگری را برای خود خواهد پذیرفت. همچنین اگر پزشک از این بیمار عیادت کرده و دو نسخه مخالف برای او نوشته باشند که یکی شفا دهنده و دیگری کشنده است دو سرنوشت در انتظار این بیمار خواهد بود که هیچ کدام حتمی نیست و بیمار با انتخاب خود یکی را حتمی می کند.
نقش عوامل مادی و معنوی در قضا و قدر:
سلسله علل و معلول و نظام اسباب و مسببات به اسباب و مسببات مادی منحصر نیست بلکه عوامل دیگری هم که آنها را عوامل روحی یا معنوی می نامیم همدوش عوامل مادی در کار اجل و روزی و سلامتی و سعادت و شقاوت انسان موثرند و به همین جهت نقش این امور در سرنوشت را نباید نا دیده انگاشت زیرا بسیاری از قضایا که ما گمان می کنیم بدون علت بوجود آمده و یا معلول تصادفند. بر اثر نقش آفرینی این عوامل معنوی است. از جمله این عوامل مساله دعا - صدقات- احسانها- توبه- نیکوکاری و... و نیز گناه و ظلم- بدکاری و نفرین و... است. امام صادق علیه السلام در مورد نقش گناهان و اعمال صالح در سر نوشت انسان می فرماید:«من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالاجال و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمار» ترجمه: کسانی که بواسطه گناهان می میرند بیشتر از کسانی هستند که به واسطه سر آمدن عمر می میرند! کسانی که به سبب نیک. کاری عمر طولانی می کنند بیشتر از کسانی هستند که با عمر طبیعی خود زندگی می کنند!( بحار الانوار ج۵ص۱۴۰). استاد مطهری می فرماید: مساله قضا و قدر، از مسایلی است که در برابر آزادی انسان مطرح می شود اگر چه پاسخ آن بیش از هزار سال است که داده شده و ثابت شده که این دو امر (آزادی و قضا و قدر الهی) با یکدیگر هیچ منافاتی ندارند. اساسا انسان به دلیل آنکه تحفه ای الهی است می تواند آزادی داشته باشد والا اگر انسان همین اندام باشد و فقط در وجود طبیعی خلاصه شده باشد و اراده اش زاییده همین حرکات جبری اتمها و غیره باشد پس آدمی فقط می تواند بر اساس جبر طبیعت عمل نماید و اساسا اراده هیچ مفهومی نخواهد داشت. «پس چون خدا هست و نیروی ماورایی وجود دارد آدمی می تواند اراده خارج از طبیعت داشته باشد.»«ساتر» می گوید: «انسان یک اراده آزاد است.» ما می پرسیم: «خود اراده از کجا پیدا شده؟»اگر فکر و اراده انسان خاصیت های جبری طبیعت و ماده باشد، پس آزادی یعنی چه؟ این سخن را کسی می تواند بگوید که برای انسان، قدرتی، فوق طبیعت تأمل است، یعنی انسان را مقهور طبیعت نمی داند، قاهر بر طبیعت می داند و طبیعت را اصل و در کنارش روح را فرع نمی داند بلکه دو نیرو قائل است:«طبیعت و ماوراء طبیعت در انسان» و انسان به حکم آنکه فیضی است ماوراء طبیعی پس می تواند بر طبیعت خودش مسلط شود و تصمیمش عین حرکات اتمها نباشد، می تواند طبیعت را تغییر دهد و بر طبیعت غلبه کند پس: «انسان هیچ خودی ندارد، غیر از آزادی! انسان خودش وجود خود را می سازد، خودش وجود خود را انتخاب می کند، یعنی انسان مانند اشیاء طبیعی نیست، همه آنچه در طبیعت موجود است همان چیزی است که خلق شده، بجز انسان که همان چیزی است که بخواهد باشد و این بدان معنا نیست که انسان فاقد سرشت و فطرت طبیعت است بلکه این به آن معناست که اساسا سرشت انسان، چنین است. انسان خودی است که چنین اقتضایی دارد پس سرشت انسان بر اساس اراده است نه بر اساس جبر و این چیزی جز یک نیروی ماورایی و الهی نیست.
آزادى و اراده انسان
قلمرو آزادی ازسوی تقدیر وقضای الهی محدود نشده است انتخابهای او منسوب به خودش می باشد، البته ازجهت طبیعی اراده انسان تحت تاثیرعواملی است وبه جهت تشریعی نیزقلمروآزادی اومحدوداست به رعایت آزادیهای دیگران ورعایت مصالح واقعی خود فرد. بدیهی است که انسان در عین آزادی برای ساختن اندامهای روانی خویش و تبدیل محیط طبیعی به صورت مطلوب خود و ساختن آینده خویش آن چنانکه خود می خواهد، محدودیتهای فراوانی دارد و آزادی اش آزادی نسبی است، یعنی آزادی در داخل یک دایره محدود است، در داخل همین دایره محدود است که هم می تواند آینده سعادت بخش برای خود انتخاب کند و هم آینده شقاوت آلو. معمولا خیال می کنند عامل اساسی محدودیت انسان قضا و قدر الهی است، اما بر عکس، قضا و قدر الهی امری قطعی و مسلم است، ولی عامل محدود کردن انسان نیست. قضای الهی عبارت است از حکم قطعی الهی درباره جریانات و حوادث، و قدر الهی عبارت است از اندازه گیری پدیده ها و حوادث. از نظر علوم الهی مسلم است که قضای الهی به هیچ حادثه ای مستقیما و بلا واسطه تعلق نمی گیرد، بلکه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ایجاب می کند. قضای الهی ایجاب می کند که نظام جهان نظام اسباب و مسببات باشد. انسان هر اندازه آزادی از ناحیه عقل و اراده دارد و هر اندازه محدودیت که از ناحیه عوامل موروثی و محیطی و تاریخی دارد، به حکم قضای الهی و نظام قطعی سببی و مسببی جهان است. بنابراین خود قضای الهی یک عامل برای محدودیت انسان به شمار نمی رود. محدودیتی که به حکم قضای الهی نصیب انسان شده است همان محدودیت ناشی از شرایط موروثی و شرایط محیطی و شرایط تاریخی است نه محدودیت دیگر، همچنانکه آزادی ای هم که نصیب انسان شده به حکم قضای الهی است ولی به این صورت که قضای الهی ایجاب کرده انسان موجودی صاحب عقل و اراده باشد و در دایره محدود شرایط طبیعی و اجتماعی بتواند خود را به مقیاس وسیعی از قید تسلیم به آن شرایط آزاد سازد و سرنوشت و آینده خویش را در دست گیرد.
نقش بشر در تغییر سرنوشت خود
در سوره رعد است که می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا مابانفسهم»یعنی خدا آن اوضاع و احوالی را که در یک قومی وجود دارد هرگز عوض نمی کند مگر آنکه خود آن قوم آنچه را که مربوط به خودشان است یعنی مربوط به روح و فکر و اندیشه و اخلاق و اعمال خودشان است عوض کنند. یعنی اگر خداوند اقوامی را به عزت می رساند و یا اقوامی را از عزت به خاک ذلت فرو می نشاند، اگر اقوامی را که پایین بودند بالا برد و اقوامی را که بالا بودند پایین آورد ( به موجب آن است که آن اقوام آنچه را که مربوط به خودشان است تغییر دادند ). البته همه به دست خداست. «قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء، بیدک الخیر انک علی کل شی ء قدیر» ترجمه: ترجمه: سپاس خدائی راست که خائفان را امان، و صالحان را نجات می بخشد، و مستضعفان را بلند مرتبه، و مستکبران را خوار می گرداند، و پادشاهانی را هلاک ساخته و دیگران را به جای آنان می نشاند، و سپاس خدا را که شکننده جباران، و نابود کننده ظالمان، و دریابنده فراریان ( از درگاه خود ) است). همچنین در دعای افتتاح می خوانیم: «الحمد لله الذی یؤمن الخائفین، و ینجی الصالحین، و یرفع» «المستضعفین، و یضع المستکبرین، و یهلک ملوکا ویستخلف آخرین، و الحمد لله قاصم الجبارین، مبیر الظالمین، مدرک الهاربین» ترجمه: همه چیز به مشیت خداست، عزت به هر کس بدهد خدا می دهد، ذلت به هر کس بدهد خدا می دهد، ملک را به هر کس بدهد خدا می دهد، از هر که بگیرد خدا می گیرد. اما خیال نکنید کار خدا بر اساس گزاف و گتره است، مثل آدمی که بنشیند قرعه کشی بکند که از این بگیریم بدهیم به آن، از آن بگیریم بدهیم به این، و هیچ حکمت و قانونی در کار نباشد. همه چیز به دست خداست اما با حساب به دست خداست. کار خدا از روی حساب است. در آن آیه می گوید: عزت و ذلت فقط به دست اوست، و در این آیه می گوید: اما بدانید که ما عزت و ذلت را روی چه حساب و قانونی می دهیم. ما نگاه می کنیم به اوضاع و احوال روحی و معنوی و اخلاقی و اجتماعی مردم و به هر چه که در حوزه اختیار و اعمال خود مردم است. تا وقتی که خوبند، به آنها عزت می دهیم، وقتی که خودشان را تغییر دادند، ما هم آنچه را که به آنها دادیم تغییر می دهیم. عزت و ذلت به دست ماست، اما روی این حساب می دهیم. اگر بی حساب باشد که خدا حکیم نیست. حساب در کار است، یعنی تابع یک جریانهای منظم و قطعی است. «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»خدا عوض نمی کند اوضاع و احوال مردمی را تا آنکه آن مردم یغیروا ( این " یغیروا " استقلال مردم را می رساند ) خودشان به دست خودشان اوضاع خودشان را تغییر بدهند. این آیه اعم است، هم شامل این است که قومی از نعمت و عزت به نقمت و ذلت برسند، یا برعکس از نقمت و ذلت به نعمت و عزت برسند. یعنی هم شامل آن جایی می شود که مردمی خوب و صالح باشند و نعمتهای الهی شامل حالشان شده باشد، بعد فاسد بشوند، خدا نعمتها را بگیرد، و هم شامل قومی می شود که فاسد باشند ولی بعد بازگشت کنند، توبه و استغفار کنند، به راه راست بیایند، خدا به آنها عزت بدهد.
نقش گناه در تغییر سرنوشت انسان
با توجه به این که خداوند در انسان قابلیت سیر صعود و سقوط قرار داده و تقوا و فجور عامل تعالى و سقوط انسان است؛ از این رو مى توان گفت حسنات باعث صعود و تعالى او مى شود و گناه و سیئات باعث سقوط و هبوط وى به درکات دوزخ مى گردد. انسان ها را با توجه به چگونگى عملکرد مى توان در دو دسته قرارداد: الف. کسانى که در کسب کمال و سیر صعودى تلاش مى نمایند، ب. افرادى که نسبت به کسب کمال بى توجه هستند.
صراط مستقیم و سرنوشت انسان
در بین همه راه هایى که انسان مى تواند طى کند، تنها یک راه «صراط مستقیم» و راه هدایت است و دیگر راه ها انسان را به سرنوشت واقعى نمى رسانند، این راه و رسیدن به این چیزى است که انبیاء الهى مأمور به دعوت مردم به آن بودند. به عبارت دیگر شرایع آسمانى همه براى تحقق چنین امرى از جانب خدا تشریع شده است. با توجه به سیر تکامل که در چنین مأموریتهایى بوده، دعوت پیامبرصلى الله علیه وآله بزرگوار اسلام به آئین روح بخش اسلام، کاملترین آنها مى باشد «وان هـذا صراطى مستقیمـا فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصــکم به لعلکم تتقون؛ این است راه راست من؛ پس، از آن پیروى کنید؛ و از راه ها[ى دیگر] که شما را از راه وى پراکنده مى سازد پیروى مکنید. اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است، باشد که به تقوا گرایید.»ما از خدا هستیم و به سوى خدا باز مى گردیم «انا لله وانا الیه راجعون» بازگشت بسوى خدا و دیدار پروردگار با وصف ارحم الراحمین، بهشت رضوان الهى را در پى دارد، بهشتى که همه اولیا و انبیاى الهى در دعوت به ایمان، انسان ها را به آن بشارت داده اند و بشریت را راهنمایى کرده اند تا همه قوا و استعدادهاى خود را در جهت رسیدن به آن سرنوشت الهى بکار برند. این سرنوشت واقعى انسان است که در پس شکوفایى همه استعدادها و قواى انسان به منصه ظهور مى رسد.
گناه و خروج از صراط مستقیم
در آیه ۸۱ سوره بقره، تغییر سرنوشت انسان، بواسطه گناه، طى سه مرحله بیان مى شود:
1ـ در این مرحله مى فرماید: ارتکاب گناه آغاز تغییر سرنوشت و خروج و یا فاصله گرفتن از صراط مستقیم است:«بلى من کسب سیئة؛ «کسانى که مرتکب گناه شوند».
۲ـ این مرحله حاصل مرحله نخست مى باشد و چنانچه کسى که در مرحله نخست مرتکب گناهى گشت و توفیق توبه و ترک معصیت نیافت در این مرحله نمى تواند خود را از منجلاب آثار گناه نجات دهد، خداوند در این باره مى فرماید: «واحـطت به خطیـته؛ و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند.»
۳ـ در مرحله سوم عاقبت شوم تغییر سرنوشت، بواسطه گناه را بیان مى دارد و مى فرماید: «فاولئک اصحـب النار هم فیها خلدون؛ آنها اهل آتش اند و جاودانه در آن خواهند بود». در حقیقت این مراحل یک سلسله علل طولى مى باشند که هر یک مبتنى بر دیگرى است.
--------------------------------------
منابع :
1- استاد مطهری، انسان درقران ص 47 -36
2- استاد مطهری، انسان و سرنوشت
3- استاد مصباح یزدی، اختیار انسان و معارف قران، فصل هفتم
4- کتاب آزادی از نگاه شهید مطهری
5- آشنایی با قرآن 3 صفحه 124- 126
6- سایت باشگاه اندیشه، مقاله رابطه انسان – خدا، نویسنده: عبدالجواد - فلاطوری، مترجم: مهدی کهندانی
7- ترجمه تفسیر المیزان، ج 8، ص 20، ج 1، ص 115- 118، ج 17، ص 343، ج 13، ص 214 - 216
8- انسان شناسى، نویسندگان: فرقانى، قدرت الله ـ گیلانى، سیّد رضى، پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه
9- جهان بینی اسلامی، مرتضی مطهری، ص 247
10- تفسیر نمونه، ج 17، 128-127، ج 1،ص 122-121، ج 27، ص 47.
11- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه،اندیشه دینی 2، نویسنده عبدالله ابراهیم زاده
12- سایت پاسخگویی به مسائل دینی، مقاله کمالات وجودی انسان، نوشته محمد شجاعی
13- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه، اندیشه دینی 1، نوشته ابوالقاسم شاکر , قدرت الله فرقانی
14- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه، دین شناسی، جلد1
15- ماه نامه یاس، شماره 60، مقاله ماهیت انسان از دیدگاه قرآن، نویسنده: منصوره وطنى
16- دین شناسی تطبیقی، کدرنات تیواری، ترجمه دکتر مرضیه (لوئیز) شنکایی، صفحه 26- 29 و ص38-31
http://www.tahoordanesh.com/docs/882584014276.php
|