اختيار به معناي برگزيدن يا قدرت انجام دادن كاري با اراده خويش در مقابل اجبار واضطرار است.(199) در اصطلاح متكلمان، اختيار به اين معنا است كه انسان داراي جاذبههايدروني مختلفي است كه ميتواند با فعاليت دروني خود يكي را بر ديگري ترجيح دهد و آن راانتخاب كند و اين اختيار ملاك تكليف است.(200) پس مختار به كسي ميگويند كه اگر بخواهد،فعلي را انجام ميدهد و اگر نخواهد انجام نميدهد.(201)
- قلمرو بحث
قلمرو بحث، افعال اراده بندگان است.(202) از نظر متكلمان شيعي انسان در افعال خود مختاراست و هيچگونه اجباري از طرف خدا براي پذيرش راه صواب يا خطا بر او نيست.(203) البته ايناختيار توسط خداوند به او داده شده است.
- تبيين نظريه شيعه
براي تبيين نظريه شيعه، لازم است بهطور اختصار بيان داريم كه متكلمين اسلامي درمباحث الهيات آنجا كه از عموم و شمول اراده ذات باري تعالي نسبت به همه حوادث جهانسخن ميگويند نظريههاي متفاوتي را طرح كردهاند:
الف. اشاعره:
آنان معتقدند اراده ذات حق شامل جميع حوادث است و هر حادثهاي كه فرض شودمستقيماً صادر از ذات باري تعالي است و هيچ چيز ديگر در وجود اين حادثه دخالت ندارد.از جمله افعال انسان نيز كه جزء حوادث اين جهان است همين حكم را دارد. پس انسان هيچدخالتي در افعال خود ندارد، بلكه فعل انساني مستقيماً ناشي از اراده حق است. اين قولاشاعره را »جبر« مينامند.(204)
ب. معتزله:
آنان معتقدند اراده خداوند دخالتي در حوادث جهان ندارد. دخالت اراده خداوند صرفاًجايي است كه اين جهان را آفريد. پس از آن جهان به سبب طبع خود در جريان است و هرحادثهاي در آن رخ مينمايد، مقتضاي طبع خود جهان است. انسان نيز يكي از اين موجوداتاست و افعال او به خودش واگذاشته شده است. افعال انسان كاملاً از دخالت اراده ذات باريتعالي آزاد است. اين قول معتزله را كه نقطه مقابل نظريه اشاعره ميباشدع »تفويض«مينامند.(205)
ج. شيعه:
در مقابل دو نظريه قبل، نظريه شيعه قرار دارد كه براساس آن حوادث جهان نه مستقيماً وبلاواسطه ناشي از اراده ذات باري تعالي است و نه جهان به خود واگذاشته شده است؛ بلكه درحوادث جهان و از جمله افعال انسان، هم علل و اسباب دخالت دارند و هم اراده ذات باريتعالي.(206)
اين نظريه (امر بين امرين) ناميده شد و از حديث معروف امام صادقعليه السلام اخذ شده است:
لاجَبَر و لاتفويضَ وَلكنْ امرٌ بينَ امرَين.(207)
نه جبري است نه اختياري تام، بلكه امري بين جبر و اختيار تام است.
در اين نظريه، خداوند نه انسان را به فعل ارادياش مجبور ميكند، به گونهاي كه او راقدرت امتناع نباشد و نه او را به كلي به حال خود واميگذارد، به گونهاي كه هر كاري براي اوروا باشد؛ بلكه به او قدرت و استطاعتي بخشيده كه به وسيله آن و به اراده و اختيار خود كاريرا انجام دهد يا از آن خودداري كند و در عين حال براي انسان حدود و رسومي تعيين كردهاست.(208)
بدين ترتيب اگر فعل به قوت و قدرتي نسبت داده شود كه مخلوق خدا و مباشر فعلاست، فعل از خداست، زيرا خدا آن قدرت را خلق كرده و قادر است از انسان سلب كند تا درنتيجه او توانايي انجام فعل را نداشته باشد.
همچنين خدا قادر است قدرت انسان را حفظ كند و راه را براي انسان باز گذارد تا او فعلرا به اختيار خود انجام دهد. اما اگر فعل به اراده و اختيار انسان نسبت داده شود، فعل از انساناست؛ يعني او خود فاعل است، زيرا اوست كه اراده و اختيار كرده و در نتيجه فعل واقع شدهاست و اگر او اراده و اختيار نميكرد واقع نميشود.
بنابراين، خداوند اراده را از انسان سلب نكرده تا انسان به فعل يا ترك آن مجبور باشد بهگونهاي كه افعال ارادي او به افعال غيرارادي تحول يابد. در عين حال، انسان در وجود وحدوث اراده در تكوين و آفرينش خود مدخليتي ندارد. با اينكه فعل از انسان طبق اراده واختيار خودش سر ميزند، اما اين بدان معني نيست كه خداوند انسان را رها كرده و به حالخود واگذاشته و هيچگونه دخالتي، حتي به اراده تشريعي، در افعال انسان ندارد.
همانطور كه افعال غيرارادي انسان )مانند نشو و نما و جواني و پيري و حركات طبيعي(تابع اراده و امر تشريعي خداوند است، افعال ارادي انسان نيز متعلق اراده و امر تشريعيخداوند است و هر فعلي براي انسان مباح نيست.
فرق ميان اين دو اراده در تأثير و ايجاد فعل است. اراده تكويني علت تامه وقوع فعلاست؛ هنگامي كه اراده و شرط ايجاد و تأثير موجود باشد و مانعي در كار نباشد، فعل حتماًواقع ميشود، چون تخلفِ معلول از علت تامه محال است. اما اراده تشريعي علت تامه وقوعفعل نيست، بلكه جزئي از اجزاي آن است.
البته جزء اخير هم نيست كه علت به واسطه آن تام و كامل باشد و فعل واقع گردد. جز اخيراراده انسان است كه با وجود آن علت تام ميشود و فعل واقع ميگردد و با عدم آن، فعل واقعنميگردد.
به بيان ديگر، خداوند وقوع فعلي را كه به آن امر كرده و عدم وقوع فعلي را كه از آن نهيكرده است، اراده ميكند، ولي اراده او تشريعي است نه تكويني و او تماميت علت را به اراده واختيار انسان واگذاشته است. از اينرو، انسان در افعال اراديش مختار خوانده ميشود، يعنيچيزي بين اجبار و تفويض، چون عامل اختيار در تحقق مثل ارادي اراده انسان است كهتوسط خداوند چنين اختياري به او داده شده است.(209)
دلايل متكلمان شيعي
متكلمان شيعي ادله عقلي و نقلي فراوان براي نظريه خود آوردهاند.(210) به جهت اختصاريك دليل از عقل و يك دليل از نقل ذكر ميشود:
الف. دليل عقلي:
علاوه بر علم حضوري انسان بر مختار بودن،(211) عقل حكم ميكند كه هر كسي كه از ديگريفعلي طلب ميكند، بالضروره ميداند كه آن فعل از وي ميتواند صادر شود و الّا از او طلبنميكرد؛ از اينرو، در مقام استدعاي فعل از ديگري به انحاي ممكن تلطف ميكند، اگر اينعلم ضروري به اينكه ما خود موجِد افعالمان هستيم حاصل نبود، آن طلب كردن هم نادرستبود.(212)
ب. دليل نقلي:
قرآن كريم ميفرمايد:
»وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ(كهف: 29)
و بگو: حق از پروردگارتان ]رسيده[ است. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند.
- فايده اعتقاد به اختيار
اعتقاد به اختيار آنگونه كه در تفكر شيعي است، ثمرات و نيز لوازمي دارد. از جمله بالارفتن سطح معرفت انسان نسبت به تدبير الهي و آمادگي براي درك توحيد افعالي به معنايتوحيد در افاضه وجود و توبه به حضور الهي در مقام تدبير همه شؤون جهان و انسان است.اين سطح معرفت از آنجا ناشي ميشود كه در اعتقاد به اختيار، خدا را عطاكننده اختيارميدانيم و او را ناظر و حاضر بر اعمال خود برميشماريم. اوست قادر مطلق كه اراده كردهاست بخشي از قدرت و اختيار خود را به انسان دهد. چنين معرفتي، تأثير بالايي در كمالنفس در بُعد عقلاني دارد.
اثر ديگر اعتقاد به اختيار انسان، آن است كه تمام حوادث جهان را تحت اراده الهيميداند، پس تحمل سختي و ناگواري زندگي بر او آسان ميگردد. انسان با چنين اعتقاديميتواند ملكات فاضلهاي مانند صبر، توكل، رضا و تسليم را كسب نمايد.
از سوي ديگر، خوشيها و شاديهاي زندگي او را مغرور نميكند. ميداند كه سعادتبشر در گرو استفاده صحيح از اختياري است كه خداوند به او داده است. چنين انسانيتكليفگرا، ملتزم به دستورات الهي و انتخابگري شايسته است. از اينرو، تلاش ميكند تادرست زندگي كند. قرآن كريم ميفرمايد:
»وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي(نجم: 39)
و اينكه براي انسان هيچ چيز نيست مگر آنچه كوشيده است.
در مقابل، اعتقاد به جبر موجب سستي، زبوني، ستمپذيري و تكليفگريزي است.همچنين اعتقاد به تفويض موجب ناديده گرفتن قدرت و اراده خداوند در جهان هستي و درنهايت سركشي نسبت به او ميشود.
- قضا و قدر
از جمله مباحث مرتبط با اختيار انسان، موضوع قضا و قَدَر است. واژه قضا به معنايحكم و فرمان است و واژه قَدر به معناي اندازه گرفتن.(213)
قرآن كريم، قضا را با معاني متعددي به كار برده است:
امر و فرمان؛(214) اِعلام؛(215) حكم؛(216) آفريدن و ابداع؛(217) پايان دادن.(218)
در اصطلاح متكلمان، منظور از تقدير الهي آن است كه خداي متعال براي هر پديدهاياندازه و حدود كمّي و كيفي و زماني و مكاني خاصّي قرار داده است كه تحت تأثير علل وعوامل تدريجي، تحقق مييابد. همچنين منظور از قضاي الهي آن است كه پس از فراهم شدنمقدمات و اسباب و شرايط يك پديده، آن را به مرحله نهايي و حتمي ميرساند.(219)
طبق اين تعريف، مرحله تقدير، قبل از مرحله قضاء و داراي مراتب تدريجي است وشامل مقدمات بعيد و متوسط و قريب ميشود و با تغيير بعضي از اسباب و شرايط، تغييرمييابد. مثلاً مسير تدريجي جنين از نطفه و علقه و مضغه تا حد يك جنين كامل، مراحلمختلف تقدير است كه شامل مشخصات زماني و مكاني نيز ميشود، و سقوط آن در يكي ازمراحل، تغيير در تقدير آن به شمار ميرود. ولي مرحله قضاء، دفعي و مربوط به فراهم شدنهمه اسباب و شرايط و نيز حتمي و غيرقابل تغيير است. چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
»إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون(آل عمران: 47)
خدا هر چه بخواهد ميآفريند؛ آنگاه كه به كاري فرمان دهد، فقط به آن ميگويد(باش) پسميشود.
- رابطه قضا و قدر الهي با اختيار انسان
براساس تعريفي كه براي قضا و قدر بيان شده اين شبهه پيش ميآيد كه قضا و قدر الهي بااختيار انسان سازگار نيست؛ چرا كه اگر كار انسان، واقعاً اختياري و مستند به اراده خودشميباشد، چگونه ميتوان آن را به اراده و قضاء الهي مستند كرد؟
در پاسخ ميگويم استناد وجودِ افعال اختياري انسان به خداي متعال منافاتي با استناد آنهابه خود وي ندارد، زيرا اين استنادها در طول يكديگرند و تزاحمي با هم ندارند.
به عبارت ديگر، استناد فعل به خداي متعال در سطحي بالاتر و استناد فعل به فاعل انساني،در سطحي پايينتر است.
تأثير اراده انسان به عنوان جزء اخير از علت تامه در كار خودش منافاتي با استناد وجودهمه اجزاء علت تامه به خداي متعال ندارد.
وجود تمام هستي در يد قدرت خدا است و هيچ موجودي در هيچ حالي و هيچ زماني،بينياز از او نيست و استقلالي از او ندارد. بنابراين، كارهاي اختياري انسان هم بينياز ازخداي متعال، و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود و همه صفات و ويژگيها و حدود ومشخصات آنها نيز به تقدير و قضاء الهي وابسته است. پس اراده انسان مانند اصل وجودش بهاراده الهي بستگي تام دارد.
جمع بندي و نتيجه گيري
اختيار يعني برگزيده يا قدرت بر انجام دادن كار و در اصطلاح كلامي يعني برخورداريانسان از جاذبههاي دروني براي انتخاب عمل خود. از نظر متكلمان شيعي، انسان نه مجبوراست و نه مختارِ تام، بلكه امري است بين جبر و تفويض. دلايل عقلي و نقلي بر اين ادعا اقامهشده است. قضا و قدر از مسائل مرتبط با اختيار است كه براساس اعتقاد شيعي استناد افعالاختياري انسان به خداي متعال با استناد آنها به انسان منافاتي ندارد، چون اراده خداوند درسطحي بالاتر و در طول اراده انسان است./ح
ماخذ:
199) لغتنامه دهخدا، ج 1، ص 1276.
200) معارف قرآن، ص 380.
201) دانشنامه جهان اسلام، ج 9، ص 566.
202) بنابراين، مسائل ذيل از بحث ما خارج است:
الف. امور تكويني مانند بلندي يا كوتاهي قد؛
ب. افعال طبيعي بدن مانند ضربان قلب؛
ج. افعال اضطراري مانند نوشيدن آب بدون اراده؛
د. مسئله آزادي كه مربوط به علم اخلاق است.
203) كشف المراد، ص 332 و 333.
204) مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 6، ص 627 و 628.
205) همان.
206) همان.
207) بحارالانوار، ج 5، ص 17.
208) الالهيات، ج 1، ص 342.
209) دانشنامه جهان اسلام، ج 9، ص 572.
210) ر.ك. دانشنامه جهان اسلام، ج 9، ص 574؛ تجريد الاعتقاد، ص 199.
211) معارف قرآن، ص 375.
212) دانشنامه جهان اسلام،ج 9، ص 574.
213) معجم مقائيس اللّغة، ج 5، ص 62 و 99.
214) سوره اسراء(17)، آيه 23.
215) همان، آيه 4.
216) سوره مؤمن(40)، آيه 20.
217) سوره فصّلت(41)، آيه 12.
218) سوره الحاقه(69)، آيه 27
219) آموزش عقايد، ص 152. |