سيره و روش هر پيامبري از پيامبران الهي، تعيين وصّي و جانشين براي خويش بوده است تا پس از رحلت وي كارها و مسئوليت هاي او را به انجام رساند.
زمامِ امر تعيين وصي، هم چون تعيين خود پيامبر به دست خداست و پيامبر به امر خدا اقدام به تعيين و معرفي جانشين مي كند؛ چنان كه وقتي رئيس يكي از قبايل معروف عرب به رسول خد(ص) پيشنهاد كرد در صورت واگذاري مسئوليت رهبري جامعه اسلامي پس ازخود به آن قبيله، وي حاضر است همه نيروها و امكانات قبيله خود را در اختيار آن حضرت بگذارد، رسول خد(ص) با صراحت فرمود:«اَلْاَمْرُ اِلي اللَّه يَضَعُهْ حَيْثُ يَشَاءُ؛ امر امامت و جانشيني پس از من به دست خداست كه هر كجا بخواهد قرار مي دهد».(402)
آخرين پيامبر الهي، حضرت محمد بن عبداللَّه(ص)، در طول حيات بيست و سه ساله نبوت، بارها با بيانات مختلف و در مناسبت هاي گوناگون، موضوع وصايت و جانشيني خود را مطرح و وصي، بلكه اوصياي خود را تعيين و به مردم معرفي كردند.
آن حضرت در اجراي اين سياست، با استناد به سيره پيامبران پيشين فرمودند: «لِكُلِّ نَبِي وَصِي وَ وارثٌ وَ اِنَّ عَلَياً وَصيّي وَ وارِثي؛ براي هر پيامبري، وصّي و وارثي است؛ و علي، وصّي و وارث من است».(403)
رسول خد(ص) در اين سخن نوراني، حضرت علي(ع) را به طور مطلق وصّي و وارث خود معرفي كرده، و اين، بدان معنا است كه همه اختياراتي كه در دوران حياتش داشته،حضرت علي(ع) پس از رحلت پيامبر(ص) دارا مي باشد.
موضوع جانشيني علي(ع) از آن چنان جايگاه و اهميّتي برخوردار بود كه اصحاب راستين پيامبر(ص) به تأسّي از آن حضرت، در هر مناسبت و رويداد مرتبط با اين مسئله، آنرا مطرح و براي اثبات امامت حضرت علي(ع) بدان استناد مي كردند.(404)
ابوذر در دوران خلافت عثمان در مسجد رسول خد(ص)، حديث وصايت رابراي مردم بازخواني مي كرد.(405) خود حضرت علي(ع) هنگام بيعت مردم با آن حضرت، مكّرر مي فرمود:«من وصّي رسول خدايم».(406) و نيز بر اين نكته تأكيد داشت كه موضوع وصايت در ميان اهل بيت پيامبر(ص) خواهد بود نه بيرون از آن.(407)
شيعه در اثبات جانشيني حضرت علي(ع) و يازده فرزند او - به ترتيب: حسن بن علي،حسين بن علي، علي بن حسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن علي و حجة بن الحسن المهدي (عليهم السلام)- ضمن برشمردن خصال و كمالات اين امامان معصوم، بر اين اصل استوار تأكيد مي كند كه ازعدالت و لطف خدا نسبت به بندگانش به دور است كه مسئله جانشيني پيامبر(ص) و رهبر يپس از او را مُهمل گذارد و بندگان خود را در بلا تكليفي و سر در گمي رها كند، چه آنكه همان ملاحظات عقلي كه فرستادن پيامبران را ايجاب مي كند، امر امامت و رهبري پس از ايشان را براي عهده داري ولايت پيروانشان، الزام مي نمايد.
افزون بر اين، هدايت و رهبري الهي جامعه، عميق تر و پيچيده تر از آن است كه زمام آن به مردم واگذار گردد. افراد بشر هر چند نخبه باشند، بر اثر محدوديت هاي علمي و شناختي و وابستگي ها و گرايش هاي فكري، سياسي، قومي و.... چه بسا اشخاصي را براي جانشيني پيامبر(ص) و رهبري جامعه برگزينند كه هيچ سنخيتي با پيامبر و آرمان هاي او نداشته باشند. تنها خداست كه از صلاحيتهاي افراد و لغزش ناپذيري و عصمت آنان آگاه است و مي تواند با شناساندن اين افراد توسط رسولان خويش، راه پيامبران را تداوم و آرمان هاي آنان را تحقق بخشد.
در كنار ادلّه عقلي، ادلّه نقلي از جمله آيات فراواني در شأن حضرت علي(ع) و وصايت ايشان پس از پيامبر(ص) دلالت دارد، از قبيل آيه تبليغ،(408) آيه ولايت،(409) آيه اولي الامر،(410) آيه صادقين(411) و آيه ذوي القربي.(412) روايات اثبات كننده جانشيني حضرت علي(ع) از رسول خدا(ص) نيز بسيارند؛ از جمله: حديث غدير،(413) حديث منزلت،(414) حديث دار،(415) حديث اُخوّت،(416) حديث سدّ ابواب(417) و حديث نجوا.(418)
علاوه بر آن افتخارات و امتيازات آن حضرت در طول زندگي پر بركتش با رسول خدا(ص) نيز مؤيّد اين حقيقت مي باشد كه علي(ع) شايسته ترين فرد براي جانشيني پيامبر(ص) مي باشد. برخي از اين افتخارات عبارت است از: تربيت در دامن رسول خدا(ص)،(419) پيشي گرفتن در اسلام،(420) خوابيدن در بستر پيامبر(ص) در ليلة المبيت،(421) امين رسول خدا(ص) در انجام دادن سفارش ها و بازگرداندن امانت هاي مردم(422) و مجاهدت در جنگ ها و پرچم داري آنها به ويژه جنگ هاي بدر، احد، خندق و خيبر.(423)
با توجه به اين دلايل و شواهد بسيار روشن است كه شيعه، حضرت علي(ع) و يازده فرزند او را جانشينان بلافصل رسول خد(ص)، و امامت آنان را تداوم رسالت پيامبر(ص) وتأمين كننده اهداف و آرمان هاي آن حضرت مي داند.
خاتم اوصياء
آخرين جانشين و وصي رسول خد(ص)، همانا حضرت مهدي(عج) مي باشد كه نام ايشان در روايات شيعه و سني مطرح و معرفي شده است. او آخرين حجّت و ذخيره الهي است كه با ظهورش جهان را پر از عدل و داد مي سازد. در اين جا به نکاتی از زندگاني و احوالات ایشان اشاره مي شود.
1. خصوصيات فردي
حضرت مهدي(عج) در پانزدهم شعبان سال 255 هجري در شهر سامرّا ديده به جهان گشود.(424) نام و كنيه آن حضرت، نام و كنيه رسول خدا حضرت محمد(ص) است.(425) اين هم نامي بي دليل نيست، بلكه گوياي اين حقيقت است هم چنان كه پيامبر(ص) با طلوع رسالت خود جهانيان را از جهل و گمراهي نجات داد، دوازدهمين جانشين وي نيز با ظهور خود بشريت را از تاريكي و ضلالت خواهد رهانيد.
سيره امامان معصوم بر ذكر نكردن نام آن حضرت بود و براي معرّفي ايشان به ذكر القاب حضرت بسنده مي كردند و به شيعيان هم سفارش شده است از بردن نام آن بزرگوار خودداري ورزند.(426)
القاب ايشان بنابر آنچه در روايات بيان شده عبارت است از: مهدي - مشهورترين لقب ايشان - ، قائم، منتظَر، حجت، صاحب الزمان، خلف صالح، بقيةاللّه، ولي عصر.(427) نام پدر ايشان امام حسن عسكري(ع) و نام مشهور مادر آن حضرت نرجس دختر يشوعا پسر قيصر روم است كه يكي از پارساترين زنان روزگار خود بود.(428)
2. امام مهدي(عج) در روايات
2 - 1. روايات شيعه
وجود امام مهدي(عج) و امامت آن حضرت پس از امام حسن عسكري(ع)، از مسائل مسلّم و غير قابل انكار نزد عالمان شيعه است كه آن را با تكيه بر روايات قطعي و صحيح در كتابهاي خود آورده اند كه به نمونه هايي اشاره مي كنيم:
ابوبصير از امام صادق(ع) و آن حضرت از پيامبر(ص) نقل كرده كه فرمود:« مهدي از فرزندان من است، نامش نام من و كنيه اش كنيه من است، از نظر اخلاق و خلق تشبيه ترين مردم به من است. براي او غيبت و حيرتي خواهد بود تا اين كه مردم در آيين شان،دچار گمراهي شوند. در آن زمان مهدي مانند ستاره فروزان به مردم رو مي نمايد و زمين را از عدل و داد پر مي كند؛ آن سان كه از ظلم و ستم پر شده است».(429)
اصبغ بن نُباته مي گويد: روزي نزد اميرمؤمنان علي(ع) آمدم، او را متفكّر و خيره شده به زمين يافتم. عرض كردم: يا امير المؤمنين! چگونه است كه شما را متفكر و خيره شده به زمين مي بينم، آيا نسبت به آن راغب شده اي؟! حضرت فرمودند:«نه، سوگند به خدا، هرگز حتي براي يك لحظه به زمين و دنيا رغبت و ميلي نداشتم؛ ولي به مولودي مي انديشيدم كه پس از من و يازدهمين از فرزندان من است؛ همان مهدي كه زمين را از عدل و داد پر مي كند، آن سان كه از ظلم و ستم پر شده است».(430)
عبدالعظيم حسني مي گويد: بر آقايم امام جواد(ع) وارد شدم و مي خواستم از قائم سؤال كنم كه آيا او همان مهدي است يا غير اوست. حضرت قبل از سؤال من، سخن آغاز كرد و فرمود: «اي ابوالقاسم! قائم ما همان مهدي است كه لازم است در غيبت او انتظارش را بكشند و درهنگام ظهورش اطاعتش كنند و او سومين نسل از فرزندان من است».(431)
2 - 2. روايات اهل سنت
بسياري از دانشمندان و بزرگان اهل سنت، ضمن اشاره به نام و لقب حضرت مهدي(ع) ولادت و نسب، صفات، ظهور، جايگاه و نقش ايشان را در ادامه امامت و رهبري مورد تأكيد قرار داده اند،(432) به پارهاي از احاديث آنها اشاره مي كنيم:
ابو سعيد خِدري مي گويد: پيامبر(ص) فرمود: «مهدي از من است. او داراي پيشاني باز و روشن و بيني كشيده اي است، زمين را پر از عدل و داد مي كند، آن سان كه از ظلم و ستم پر شده است، هفت سال فرمانروايي مي كند».(433)
هم او نقل مي كند كه پيامبر فرمود: «شما را به مهدي مژده دهم، او در حال اختلاف مردم و وقوع زلزله ها، در ميان امّتم برانگيخته مي شود، زمين را از عدل و داد پر مي كند، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده است. ساكنان آسمان و زمين از او خشنود مي شوند، ثروت را به طور صحيح تقسيم مي كند».(434)
ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر(ص) فرمود: «جانشينان و اوصياي من و حجت هاي خدا بر آفريدگانش بعد از من، دوازده نفرند؛ اولين آنها علي و آخرين آنان فرزندم مهدي است. روح خدا عيسي بن مريم فرود آمده، پشت سر مهدي نمازمي گزارد و زمين به نور پروردگارش روشن و تابناك مي گردد و - شعاع - سلطنت و حكومتش شرق و غرب زمين را فرا مي گيرد».(435)
هم او از پيامبر(ص) نقل مي كند:«من آقاي پيامبران هستم و علي بن ابيطالب سرور اوصياست؛ اوصياي من دوازده نفرند؛ اولين آنها علي بن ابي طالب و آخرين شان مهدي(عج) است».(436)
محمد بن حنفيه از پيامبر(ص) چنين نقل مي كند:«مهدي از ما اهل بيت است، خداوند كار او را در يك شب اصلاح مي كند».(437)
ابو سلمه - چوپان شتران پيامبر(ص) - مي گويد: از پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: «شبي كه خداوند مرا در آسمان ها سير داد، به من فرمود... اي محمد! من، تو و علي، فاطمه، حسن، حسين و امامان از فرزندان او را، از نور خود آفريدم... سپس فرمود: به طرف راست عرش توجه كن كه من متوجه آن ناحيه شدم، ناگهان ديدم علي، فاطمه، حسن، حسين و فرزندان او تامهدي را كه در ميان انبوهي از نور ايستاده و نماز مي گزارند و مهدي در وسط آنها بود، انگار ستاره درخشاني است، خداوند فرمود: اي محمد! آنان حجت هاي من هستند و از ميان عترتت، مهدي انتقام گيرنده است. سوگند به عزت و جلالم، او حجت اوليايم و انتقام گيرنده از دشمنان ماست».(438)
3. تاريخ و علت غيبت
پنج سال نخست عمر شريف امام زمان(ع)، با زندگاني امام حسن عسكري(ع) همراه بود وپس از شهادت ايشان در سال 260 هجري قمري، آن حضرت نيز از نظرها پنهان و دوره غيبت وي آغاز شد. اين دوره شامل دو بخش است: غيبت صغري و غيبت كبري. غيبت صغري ازسال 260 تا 329 هجري، به مدت 69 سال ادامه داشته است. در اين مدت، شيعيان بيشتر به وسيله نائبان خاص امام زمان(ع) با ايشان ارتباط داشته اند. پس از رحلت چهارمين سفير و نايب خاص آن حضرت در سال 329 هجري قمري، غيبت كبري آغاز شده و تا كنون ادامه دارد.(439)
براي غيبت امام زمان(ع) دلايل چندي شمرده شده است، از جمله حفظ جان امام، آزمايش مردم و... كه در ادامه شرح مختصر هر كدام مي آيد.
3 - 1. حفظ جان امام(ع)
ادامه زندگي امام زمان(ع) و در امان بودن از خطر دشمنان، از اصلي ترين دلايل غيبت آن حضرت به شمار آمده است.
بر پايه روايات متعدد پيش از تولد حضرت مهدي(عج)، سختگيري ها و مراقبت هاي ويژهاي از سوي دستگاه حاكم صورت گرفت تا از تولد ايشان جلوگيري نمايند، اما به فضل پروردگار موفق به اين كار نشدند.(440)
اگر مسأله غيبت امام مهدي(عج) نبود، حاكمان ستمگر او را نيز مانند پدران بزرگوارشان شهيد مي كردند و زمين از حجّت خداوند خالي مي شد.
بنابراين، پنهان شدن امام زمان(ع) از ديدگان مردم، بهترين تدبير براي حفظ جان آن حضرت بود كه از سوي خداوند متعال صورت گرفت، چنان كه در روايات بسياري اين مطلب بيان شده است.(441)
3 - 2. آزمايش مردم
در برخي روايات، آزمايش مردم، دليل غيبت امام عصر(ع) قلمداد شده است. غيبت امتحان ياست كه خداوند شيعيان را در معرض آزمايش قرار داده تا معلوم شود چه كسي ثابت قدم و استوار، بر امامت امام دوازدهم باقي مي ماند. ثقة الاسلام كليني در بخشي از كتابشان (الكافي) به اين موضوع پرداخته اند و رواياتي را ذكر كرده اند،(442) از جمله:
امام صادق(ع) فرمودند:«اين امر - فرج امام عصر(ع) - پيش نخواهد آمد، مگر پس از نا اميدي و به خدا سوگند اين كار رخ نخواهد داد، مگر آنكه شما از يكديگر شناخته شويد و مورد آزمايش قرار گيريد تا آنكه سعادتمند به سعادت برسد و شقاوتمند به شقاوت».(443)
امام باقر(ع) در پاسخ به اين سؤال كه فرج مهدي(عج) كي خواهد بود، فرمود:«فرج و ظهور حضرت اتفاق نمي فتد، مگر آنكه شيعيان به شدت در امتحان الهي وارد شوند».(444)
امام كاظم(ع) نيز فرمودند:«اين غيبت، آزمايشي است از سوي خداوند كه خدا با آن مردم را مي آزمايد».(445)
3 - 3. آزادي از يوغ بيعت امام عصر(ع) با طاغوتهاي زمان
اگر آن حضرت ظهور داشتند، بايد به رسم زمانه با حاكم زمان خود - كه در روايات طاغوت خوانده شده - بيعت مي نمودند و چون بيعت تعهدآور است، پس غيبت ايشان راهي است براي عدم تحقق بيعت ایشان با طاغوت چرا كه حضرت مأمور به تقيه هم نبودند؛ از اين رو، آن حضرت در هنگام ظهور، از آزادي عمل بيشتري برخوردارند، بدون آنكه به كسي تعهدي داشته باشند. امام رضا(ع) مي فرمايد:«براي آن حضرت غيبت واقع شد، تا هنگامي كه با شمشير قيام كند، بيعت هيچ كس بر گردنش نباشد».(446)
حضرت ولي عصر در توقيعي براي اسحاق بن يعقوب، درباره علت غيبت چنين نوشته اند: «اما درباره علت غيبت، خداوند متعال مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد! از چيزهايي پرسش نكنيد كه اگر - پاسخ آن - بر شما آشكار شود، برايتان ناخوشايند باشد. همه پدران من تقيه نمودند و با طاغوتيان زمان بيعت نمودند، ولي من در پس پرده غيبت قرار گرفته ام تابيعت طاغوتيان بر گردنم نباشد و در هنگام خروج آزادانه قيام نمايم».(447)
3 - 4. رازي از رازهاي خداوند
برخي از روايات نيز غيبت آن حضرت را رازي از رازهاي خداوند بر شمرده اند. امام صادق(ع): «او - امام عصر(ع) - غيبتي خواهد داشت كه بايد واقع شود و هر اهل باطلي در آن ترديد خواهد كرد. پرسيدم: براي چه؟ فرمود: حكمت غيبت ايشان، همان حكمت غيبت حجت هاي پيش از ايشان است، حكمت اين غيبت آشكار نخواهد شد، مگر پس از ظهور ايشان، هم چنان كه حكمت كارهاي خضر(ع) مانند سوراخ كردن كشتي، كشتن پسر بچه و برداشتن ديوار، پس از جدا شدن آن دو براي موسي(ع) آشكار شد».(448)
رسول خد(ص) به جابر بن عبداللَّه انصاري فرمود: «اي جابر! اين امر - غيبت امام دوازدهم - رازي از رازهاي خداوند بوده كه بر بندگانش مخفي است».(449)
3 - 5. آماده پذيرش نبودن جامعه جهاني
حضرت مهدي(عج) به تقدير الهي به ظلم در جهان پايان مي بخشد و عدالت را در پهنه زمين مي گستراند. چون اجراي اين طرح بزرگ، بدون آمادگي فرهنگي مردم امكان نمي پذيرد، و آنها بايد به طور واقعي در طلب مصلح كل بر آيند و خواهان او گردند؛ خداوند نيز فرموده:«إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ؛ خداوند وضع هيچ قومي را تغيير نميدهد تا اين كه آنان خود را تغيير دهند». (رعد،آیه11)
خواجه نصيرالدين طوسي در اين باره مي گويد: وُجُودهُ لُطفٌ و تَصَرفُهُ لُطْفٌ اَخَرُ وَ عَدَمُهُ مِنّا؛ وجود امام، لطف خداوند است و تصرف او (بودنش در ميان مردم و تدابير امور ايشان) لطف ديگري است و نبودن آشكار او (در ميان ما) از ناحيه ماست.(450)
از اين رو بر شيعه است كه با عملكرد صحيح خود زمينه ظهور آن حضرت را فراهم نمايد، و منتظر آمدن چنين مصلحي باشد كه در روايات، انتظار فرج بهترين عمل قلمداد شده است.(451)
امامت، منصبي الهي
امامت در لغت به معناي پيشوايي، پيشروي و رهبري، و امام به معناي پيشوا، جلودار واقتدا شونده است.(452) راغب مي گويد: امام، پيروي شونده است؛ چه انسان باشد كه به سخن و عمل او اقتدا شود و يا نوشته يا غير آن، حق باشد يا باطل.(453) ليكن مراد ما از امام و امامت در اين بحث، پيشوايي و پيشواي حق است. امامت از منظر شيعه در يك تعريف كوتاه و گويا چنين است: «الإمامةِ رئاسَةً عامَّةً إلهيَّةً في أُمُورِ الدّين و الدّنيا؛ امامت، رياست همه جانبه الهي در امور دين و دنياي امّت است».(454)
اسلام در راستاي الفباي اين رياست همه جانبه امام(عليه السلام) براي او شئوني قائل شده تا بتواند به نحو احسن از عهده اين مسئوليت برآيد؛ شئوني هم چون رهبري جامعه، مرجعيت ديني مردم، قضاوت و داوري و ولايت باطني و وساطت در فيض. در حقيقت، امام از همه شئون پيامبر(صلي الله عليه وآله) جز نبوت و دريافت وحي برخوردار مي باشد. حديث منزلت گوياي اين حقيقت است.(455) جايگاه رفيع امامت در ميان ديگر معارف ديني در بيان پيشواي هشتم، علي بن موسي الرضا(عليه السلام) اين گونه ترسيم شده است: «إنَّ الإمامَةَ هِي مَنْزِلَةُ الأنبِياء وَ إرْثُ الأوْصِياء. إنَّ الإمامَةَ خِلافَةُاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ خِلافَةُالرَّسولِ... إنَّ الإمامَةَ أُسُّ الإسلامِ النّامي وَ فَرْعُهُ السَّامي ؛ امامت، مقام و منزلت پيامبران و ارث جانشينان انبيا است. امامت جانشيني خدا و رسول او است... امامت، پايه و اساس اسلام رشد يابنده و شاخه سربلند آن است».(456)
با توجه به اين جايگاه بلند امامت و شئون الهي امام(عليه السلام) شيعه منصب امامت را هم چون نبوت، منصبي الهي و تعيين امام(عليه السلام) را به امر خدا و نصّ و معرفي پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي داند و معتقد است مسئله جانشيني پيامبر(صلي الله عليه وآله) و رهبري امت پس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از موضوعاتي نيست كه امت در آن وارد شده و اظهارنظر نمايند و با پيشنهادِ فردي يا شورا يا انتخابات و يا هر راهي ديگر، كسي را به امامت برگزينند.
براي اثبات اين ادّعا علاوه بر آنچه گفته شد، دلايل و مستندات فراواني از كتاب و سنّت وجود دارد كه ما به يك آيه و يك گزارش تاريخي از سيره و سخن پيامبر(صلي الله عليه وآله) بسنده مي كنيم.گوياترين آيه براي اثبات الهي بودن منصب امامت، آيه 124 سوره مباركه بقره است:«وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُعَهْدِي الظَّالِمِين ؛ به يادآور هنگامي كه خداوند ابراهيم را با كلماتي آزمود و او به خوبي از عهده آنها برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: آيا از نسل من نيز اماماني قرار خواهي داد؟ خداوند فرمود: عهد من مقام امامت به ستمكاران نمي رسد».(بقره،آیه 124)
آيه ياد شده دربردارنده چند نكته است:
1. امامت آخرين مرحله از سير تكاملي حضرت ابراهيم بوده است؛ زيرا وي پسر از پيامبري و طي مراحل سخت و آزمايش هاي گوناگون دوران نبوت به مقام امامت رسيده است.
2. درخواست حضرت ابراهيم از خداوند مبني بر استمرار امامت در فرزندانش به صورت كلّي پذيرفته نشده است، زيرا خداوند در پاسخ او با اين جمله كه: «لاينال عهدي الظالمين؛ عهد و پيمان من به ستمكاران نمي رسد»، به او فهماند كه اين مقام زيبنده هر كس نيست.
3. امامت هم چون نبوّت، عهد و منصبي الهي است و امام همانند پيامبر فقط توسط خداوند تعيين و نصب مي گردد. در آيه شريفه، دو فراز بر اين نكته تأكيد دارد: يكي جمله: «اني جاعلك للناس اماما» كه خداوند جعل و نصب را به خود نسبت داده است و ديگري جمله «لاينال عهدي الظالمين» كه از امامت به عهد الهي تعبير كرده كه زمام آن تنها در دست خدا است. امّا سيره و سخن پيامبر(صلي الله عليه وآله) در اين رابطه: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در اوايل بعثت نزد قبيله بني عامر بن صعصعه كه از قبايل بزرگ و متنفذ عرب بود، رفت و آنان را به اسلام فراخواند. رئيس قبيله، با استفاده از اين فرصت به افراد قبيله گفت: اگر من اين جوان را از قريش بگيرم به دست او بر عرب چيره خواهيم شد. در پي اين طرح، در پاسخ به دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) گفت: اگر دست بيعت به تو دهيم و در پرتو حمايت ما خدا تو را بر مخالفانت چيره ساخت، آيا امر حكومت و زمام داري بعد از تو از آنِ ما خواهد بود؟ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود:«إنَّ الأمْرَ إلياللَّه يَضَعُهُ حَيث يَشاء؛ امر امامت و جانشيني من به دست خدا است؛ هر جا كه بخواهد قرار مي دهد». رئيس قبيله با دريافت اين پاسخ صريح و قاطع رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، از رسيدن به هدف خود مأيوس شد و گفت: آيا ما گردن هايمان را براي تو هدف تيرهاي عرب قرار دهيم، ولي بعد از پيروزي تو، حكومت از آن ديگري باشد؟! هرگز چنين كاري نمي كنيم.(457)
جمع بندي و نتيجه گيري
- امام به عنوان كسي كه رياست همه جانبه الهي در امور دين و دنياي مردم را برعهده دارد، داراي همه شئون پيامبر(صلي الله عليه وآله) جز نبوت است و شيعه با توجه به اين جايگاه رفيع، امامت را منصبي الهي مي داند. دلايل نقلي بسياري اعم از آيات و روايات بر الهي بودن منصب امامت دلالت دارد، ازجمله: از آيات، آيه 124 سوره مباركه بقره و از روايات، سخن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) خطاب به رئيس قبيله بني عامربن صعصعه كه زمام امر رهبري پس از من به دست خدا است. نتيجه آنكه: امامت هم چون نبوت، منصبي الهي است و تعيين و نصب امام از حوزه اختيار مردم خارج مي باشد./ح
--------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
402) السيرة النبوية، ابن هشام، ج 2، ص 66.
403) اصول كافي، ج 1، ص 355.
404) انساب الاشراف، ج 3، ص 43؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 179؛ مروج الذهب مسعودي، ج 2، ص 428 و 430 و ج 3،ص 12؛ مستدرك، حاكم، ج 3، ص 172.
405) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 171.
406) الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 231.
407) نهج البلاغه، خ2.
408) مائده(5)، آيه 67.
409) مائده(5)، آيه 55.
410) نساء(4)، آيه 59.
411) توبه(9)، آيه 119.
412) شوري(42)، آيه 23.
413) مسند احمد حنبل، ج 4، ص 281.
414) شواهد التنزيل، ج 1، ص 191؛ مسند احمد، ج 1، ص 185.
415) تاريخ طبري، ج 2، ص 34؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 63 .
416) انساب الاشراف، ج 1، ص 217 و 318 و ج 10، ص 63؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 300.
417) خصال، صدوق، ص 552.
418) همان.
419) نهج البلاغه، خطبه 193.
420) الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 3، ص 258.
421) السيرة النبوية، ابن هشام، ج 2، ص 121.
422) فروغ ابديت، ج 1، ص 357 به نقل از سيره حلبي، ج2، ص3.
423) صحيح بخاري، ج 4، ص 5 و 12؛ انساب الاشراف، ج1، ص 429؛ فروغ ابديت ج2، ص 649.
424) اصول كافي، كليني، ج 1،ص 580 ؛ ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 339.
425) همان؛ كشف الغمه، اربلي، ج 3، ص 235.
426) اصول كافي، ج 1، ص 580 ؛ كمالالدين و تمام النعمه، ص 381 252 و 393.
427) اعلام الوري، طبرسي، ص 418؛ بحارالانوار، ج 51 ، ص 30.
428) مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 145؛ تاريخ الاسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 3، ص 451 - 446؛ ارشاد، شيخمفيد، ج 2، ص 339.
429) بحارالانوار، ج 51، ص 72.
430) كتاب الغيبه، نعماني، ص 42 - 41.
431) بحارالانوار، ج 51، ص 156.
432) ر.ك: الكامل في التاريخ، ج 7، حوادث سال 260؛ تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 325؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 4، ص 176.
433) سنن ابي داوود، با حواشي محمد محيي الدين عبد الحميد، ج 4، ص 107.
434) مسند احمد حنبل، ج 3، ص 37.
435) ينابيع الموده، ج 1 - 3، جزء سوم، ص 108.
436) همان.
437) سنن ابن ماجه، با حواشي محمد فؤاد عبدالباقي، ج 2، ص 1367.
438) فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد شانعي، ج 2، ص 320 - 319.
439) تاريخ الغيبه الصغري، سيد محمد صدر، ص 345، دارالتعارف للمطبوعات.
440) الغيبه، نعماني، ص 134.
441) كمال الدين و تمام النعمة، ص 481؛ الغيبة، شيخ طوسي، ص 203.
442) ر.ك: الكافي، ج 1، ص 431.
443) همان، ص 481.
444) بحارالانوار، ج 52 ، ص 133.
445) همان، ص 204.
446) كمال الدين و تمام النعمة، ص 480.
447) الاحتجاج، طبرسي، ج 2، ص 471.
448) كمال الدين و تمام النعمة، ص 482.
449) بحارالانوار، ج 51، ص 73.
450) كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، علامه حلي، ص 385.
451) منتخب الاثر، ص 498 - 496.
452) فرهنگ فارسي، ج 1، ص 346؛ قاموس قرآن، ج 1،ص 121.
453) الإمام المُؤتَمّهُ به إنساناً كان يُقْتَدي بقوله أو فعله، أو كتاباً أو غير ذلك محقّاً كان أو مبطِلاً. المفردات، ص 24).
454) الهيات، سبحاني، ج 2، ص 510؛ ألفين علامه حلّي، ص 2.
455) سخن پيامبر(صلي الله عليه وآله) خطاب به حضرت علي(عليه السلام): «أفَلا يَرضي ياعلي أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسي إلّا أنّهلانبي بعدي؟»، السيرة النبوية، ابن كثير، ج 4، ص 13 - 12؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 136).
456) بحارالانوار، ج 25ص 123 - 122.
457) السيرة النبويّه، ابن هشام، ج 2، ص 66.
|