يكى از دلائل امكان رجعت، بلكه يكى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنيا در امم گذشته است كه قرآن برخى از آنها را بيان فرموده است. از اين آيات مىتوان دريافت كه بازگشت مردگان به دنيا امرى است ممكن و قابل قبول كه با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. بديهى است كه هدف ازآوردن اين آيات، جز اثبات امكان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امم پيشين چيز ديگرى نيست. هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهايى وجود دارد كه در احاديث مربوط به رجعت نقل شده است به ديگر سخن: آياتى كه بازگشت افراد از امتهاى گذشته را به دنيا اثبات مىكند، گوياى آن است كه رجعت محال نيست و به صورت كم رنگ، در امم پيشين وجود داشته است. و بنابراين قائلين به رجعت، سخن عجيب و غريبى نگفتهاند. اكنون آن موارد ازنظر خواننده عزيز مىگذرد:
1- زنده شده گروهى از بنى اسرائيل:
«و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون 22.
و بياد آوريد آن زمان را كه گفتيد: اى موسى ما به تو ايمان نخواهيم آورد تا آنكه خداوند يكتا را آشكار ببينيم، پس صاعقه شما را در گرفت در حاليكه مىنگريستيد. سپس شما را بعد از مرگتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد .
در اين آيات به داستان گروهى از پيروان حضرت موسى(ع) اشاره شده كه خواستار ديدار خدا بودند و چنين خواسته ناروائى سبب نزول عذاب بر آنان گرديد و به مرگ ايشان انجاميد، ولى خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند كه اين آيات درباره هفتاد نفر از قوم بنى اسرائيل نازل شده است، همانا كه براى ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند:
و اختار موسى سبعين رجلاً لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلكتهم من قبل و اياى. 23
موسى هفتاد نفر ازمردان را براى ميقات ما برگزيد، پس چون لرزش شديد آنان را در گرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مىخواستى من و ايشان را پيش از اين هلاك مىكردى.
مىبينيم كه در آيه ياد شده به روشنى از مرگ و زنده شدن شمارى از انسانها گفتگو به ميان آمده است، اما براى توضيح و اطمينان بيشتر گفتار برخى از مفسران را مىآوريم:
بيضاوى در تفسير «انوار التنزيل» مىنويسد: «مقيد كردن كلمه «بعث» به كلمه «موت» از آنروست كه گاهى انسان بعد از بيهوشى يا خواب برانگيخته مىشود (كه آن را نيز بعث مىگويند)، ولى اينان در اثر صاعقه حيات خود را از دست داده بودند».24
زمخشرى در «كشاف» مىنويسد: «صاعقه آنان را ميراند و اين مرگ يك شبانه روز به طول انجاميد» 25
محمد بن جرير طبرى به نقل از مفسران نخستين اسلام چون سدى مىگويد: «صاعقه آنان را هلاك كرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبرى رسيدند». 26
جلال الدين سيوطى در تفسير «الدرالمنثور» و تفسير «الجلالين» بر همين معنى تأكيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده كردن»، تعبير مىكند.27
ابن كثير معتقد است كه اين گروه در اثر صاعقه مردند، پس آنگاه خدا ايشان را زنده كرد تا به حيات خود ادامه دهند. 28 فخر رازى نيز در تفسير كبير خود همين نظر را پذيرفته است.29
مفسران شيعه مانند شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان نيز بر همين عقيدهاند، و بطور كلى تتبع در كتب تفسير گوياى آنست كه همه نويسندگان كتب تفسير همگام با مفسران نخستين قرآن مانند قتاده، عكرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند كه هفتاد تن از افراد قوم بنى اسرائيل در اثر صاعقهاى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براى دومين بار آنان را به دنيا باز گرداند.
در اين ميان تنها يكى از نگارندگان جديد را مىبينيم كه در كتاب تفسير خود به توجيه آيه پرداخته و برخلاف همه صاحبنظران و پژوهشگران مطالبى را بيان داشته است. او مىنويسد: «مراد از برانگيختن در اين آيه، گسترش نسل كسانى است كه در اثر صاعقه مردند؛ چرا كه گمان مىرفت به سبب اين مرگ نسل ايشان نيز منقطع گردد، امإ؛ّّ خداى يگانه بر آنان منت نهاد و بازماندگانشان را فزونى بخشيد تا شكرگزار نعمتهاى حق باشند و مانند پيشينيان خود ناسپاسى نكنند».30
اين سخنان يك نوع تفسير به رأى بيش نيست كه رسول گرامى همگان را از آن بازداشت، زيرا اين جمله را كه «ثم بعثناكم من بعد موتكم» 31 به دست هر عرب زبان يا فرد آشنا به زبان عرب بدهيد، مىگويد مقصود آن زنده كردن پس ازمرگ است، و معنائى غير از اين به ذهن كسى خطور نمىكند. تنها اين مورد نيست كه اين جمله چنين مفادى دارد، بلكه در قرآن موارد ديگرى نيز ديده مىشود كه كلمه «بعث» همراه «موت» يا پس از آن ذكر شده است. حال آيا اين مفسر محترم حاضر است تمام اين آيات را بهمين طريق تفسير و تأويل كند؟
اينك سه مورد از آيات ياد شده را مىآوريم:
الف: قرآن درباره منكران رستاخيز مىفرمايد:
و اقسموا بالله جهد ايمانهم لايبعث الله من يموت 32
و با تمام توان سوگند ياد كردند كه خدا مردگان را بر نمىانگيزد.
ب: درباره روز قيامت مىفرمايد:
و الموتى يبعثم الله ثم اليه يرجعون33
خدا مرگان را بر مىانگيزد، سپس بسوى او بازگردانده مىشوند.
ج: و از زبان كافران حكايت مىكند:
ولئن قلت انكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذّين كفروا انْ هذا الا سحرمبين. 34
و هرگاه بگوئى كه شما بعد از مرگ برانگيخته مىشويد، آنانكه كفر ورزيدند خواهند گفت: اين سخن جز سحرى آشكار نيست.
به راستى آيا با وجود اين آيات و آيات ديگر جائى براى توجيه نويسنده «المنار» باقى مىماند و آيا او دليلى بر اين تأويل خود مىتواند ارائه دهد؟
2- زنده شدن مقتول بنى اسرائيل:
واذ قتلتم نفسا فادّ ارأتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون، فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى ويريكم آياته لعلكم تعقلون. 35
ياد آوريد آن هنگام را كه انسانى را كشتيد و درباره (قاتل) او اختلاف كرديد، و حال آنكه خدا ظاهر كننده آن چيزى است كه شما پوشيده مىداشتيد. پس گفتيم بخشى از آن را (گاو) را به قسمتى از (او) بزنيد. اين چنين، خداى يكتا مردگان را زنده مىكند و نشانههاى خود را به شما مىنماياند، شايد خرد خويش را بكار گيريد.
داستان مردى است كه به دست خويشان خود مخفيانه به قتل رسيده و قاتلان وى ناجوانمردانه فرد ديگرى را متهم به قتل نمودند؛ آنگاه خدا به حضرت موسى وحى كرد كه به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو مادهاى را با مشخصاتى معين 36 ذبح كنند و قسمتى از بدن اين گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود. و قاتل خود را معرفى كند. آنان چنين كردند، مقتول زنده شد و جنايتكار واقعى را شناساند. پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مىفرمايد: «و خدا اينگونه مردگان را زنده مىكند»، بدين معنى كه رويداد مذكور نشانى از قدرت خللناپذير الهى بر زنده كردن مردگان بوده و هيچكس را نرسد كه به انكار اين واقعيت مسلم دست يازد.
در ميان مفسران هيچگونه اختلافى پيرامون شرح آيات وجود ندارد، و تنها اختلافات جزئى آنان به كلمه «بعض» مربوط مىشود، و دقيقاً معلوم نيست كدام عضو گاو را با چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سيوطى در «الدرالمنثور» طبرى در «جامع البيان» و ابن كثير در تفسير خود از سدى، ابن عباس، مجاهد، عكرمه، ابن سيرين و ابن زيد نقل مىكنند كه در اثر اين كار شخص مقتول زنده شد، قاتل خودر را نام برد و از دنيا رفت.37
طبرى در شرح جمله «كذلك يحيى الله الموتى» مىنويسد: «اين سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشركانى كه رستاخيز را دروغ مىشمردند، بدين شرح كه: اى تكذيب كنندگان حيات پس از مرگ، از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد، زيرا همانگونه كه من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود.»38
فخر رازى معتقد است كه در كلام خدا جملههايى مقدر شده و در حقيقت چنين بوده است: «پس گفتيم كه قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنيد، آنان اينكار را انجام دادند و مقتول زنده شد» كه جمله بعدى بر وجود اين جمله مقدر دلالت مىكند. 39
زمخشرى و بيضاوى نيز همين نكته را ذكر نمودهاند. 40
در ميان مفسران شيعه هم كسى جز اين نگفته و يكايك ايشان داستان ياد شده را كار خارق العادهاى مىدانند كه بازگو كننده قدرت انكارناپذير خداوندى است. اما مفسر بزرگوارى كه در بحث آيه پيشين به وى اشاره شده، در اينجا نيز ضمن انكار نظر مفسران بزرگ مدعى شده است كه آيه قرآن به هيچ وجه از زنده شدن شخص مقتول گفتگو نمىكند و ناقلين داستان مزبور به خطا رفتهاند. ايشان آنگاه به توجيهى شگفتانگيز مىپردازد كه نقل آن خالى از فائده نيست. مىگويد:
«در كتاب تورات 41 آمده است كه هرگاه در سرزمين مقتولى يافت شود وقاتل او ناشناخته باشد، بايد گوساله مادهاى را كه به شيار نرفته و گاو آهن نكشيده است در درهاى پر باران و كشت ناشده ذبح كنند و آنگاه همه پيرمردان و بزرگان شهرى كه به محل قتل نزديك است نزد گوساله ذبح شده گردآمده دستهاى خود را بر فراز آن گوساله بشويند و بگويند كه ما در اين خونريزى نقشى نداشتهايم. آنان اينكار را انجام مىدهند و هر كسى از چنين اقدامى سرباز زند، به عنوان قاتل معرفى مىگردد» .42
سپس مىافزايد كه آيات سوره بقره تنها به همين حكم نظر دارد و به هيچ وجه روى از زنده شدن شخص مقتول گفتگو نمىكند.
آنگاه در توضيح جمله «كذلك يحيى الله الموتى» مىگويد:
«معنى زنده كردن مردگان در اين آيه آن است كه در اثر اقدام مزبور و شناسائى جنايتكار واقعى، خون فردى كه در معرض ريخته شدن بود و نزديك بود به جرم قتل قصاص شود، محافظت گرديد و انسانى از مرگ حتمى نجات يافت».43
يك چنين تفسير جز تفسير به رأى چيز ديگرى نيست زيرا هرگاه مقصود اين باشد، بخشى از جملههاى آيه مورد بحث نامفهوم خواهد ماند. در آيه مىخوانيم: «فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى» ضمير مذكر به مقتول بر مىگردد كه از كلمه «نفس» در آغاز آيه فهميده مىشود و ضمير مؤنث به بقره مربوط است و معناى جمله اين است كه: بخشى از بدن مقتول را به قسمتى از گاو بزنيد. حال اگر مراد آيه اين باشد كه متهمين دست خود را با آب بشويند و اظهار برائت كنند، اين جمله به هيچ وجه معناى درستى نخواهد داشت، و پر واضح است كه قرآن رإ؛ّّ نبايد بخاطر انطباق بر تورات از ظاهر روشن و صريح آن منصرف كرد.
3- مرگ چند هزار نفر و حيات دورباره آنان :
الم ترالى الّذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا ثم احياهم؟44
آيا آن كسان را ننگريستى كه هزاران تن بودند و به منظور فرار از مرگ از شهرهاى خود رانده شدند، پس خدا به ايشان گفت بميريد، سپس آنان را زنده كرد.
مفسران درباره اين آيات مىگويند كه گروهى از بنى اسرائيل - كه شمارشان به چهار هزار مىرسيد - از ترس طاعون (يا جهاد با دشمنان) شهر خويش را ترك كردند و به سوى سرزمينى ديگر حركت نمودند، اما خداى توانا اين فراريان را ميراند و در نتيجه از مقصود باز ماندند، تا آنكه پيامبرى بر اجساد مرده ايشان گذشت و از پروردگار تقاضا كرد كه بار ديگر آنان را به دنيا باز گرداند. خداوند خواسته پيامبرش را اجابت فرمود و آنها را زندگى دوباره بخشيد. گفتهاند كه آنان در منطقه فلسطين مىزيستند و مدت مرگشان هشت روز بوده است. 45
ابن كثير بعد از نقل داستان و بيان اقوال مفسران اوليه قرآن مىنويسد: «در احياء اين مردگان عبرتى است براى انسانها و نشانى است روشن از وقوع معاد جسمانى در روز رستاخيز» 46.
اما نويسنده تفسير «المنار» كه بازگو كننده آراء و نظريات استاد خود «شيخ محمد عبده» مىباشد، در اينجا نيز مانند دو آيه پيشين به انكار معجزات و امور خارق العاده پرداخته و آيه را چنين شرح مىدهد:
«غرض اين آيه تمثيل است و بس، و مراد اين است كه گروهى ازمردم مورد هجوم دشمنانى قدرتمند كه هدفشان استيلا و حاكميت بر اينان بود، قرار گرفتند؛ اما از استقلال خود پاسدارى نموده و از بيم مرگ در گروهى چند هزار نفره سرزمين خويش را ترك گفتند. پس خدا به ايشان گفت: بميريد، مرگى به معناى خوارى و نادانى. اصولاً ذلت و جهالت نوعى مرگ است و ظلم و ستيزى و دانش نوعى حيات مىباشد بنابراين گروه مزبور به ذلت و بيچارگى درافتادند و دشمنان بر آنان چيره شدند، و همچنان در اين حالت باقى ماندند تا خداوند ايشان را زنده كرد، روح شورش و قيام و دفاع از حق را در ايشان دميد و آنان حقوق حقه خويش را باز پس گرفته با شوكت وآزادگى زيستند». 47
اين تفسير نيز بسان تفسيرهاى گذشته صاحب «المنار» بى اساس است و انگيزه او بر اين توجيهات وحشت از اعتراض مادى گرايان بر مفاد اين داستان قرآنى است و آن اينكه چگونه خدا گروهى را ميراند و بار ديگر آنان را زنده كرد؟ او به خاطر اينكه در برابر اين نوع پرسشها و اعتراضات قرار نگيرد، موت و حيات را در اين آيه بگونهاى ديگر تفسير كرده و مقصود از موت را موت اجتماعى دانسته و حيات را نيز به حيات اجتماعى تفسير كرده است .
ولى با توجه به الفاظ وارد در آيه، بى پايگى اين سخنان ثابت مىشود، زيرا شكى نيست كه اگر اين جملهها را به دست هر فرد آشنا به زبان عرب - كه ذهنى پيراسته از اين بحثها و گفتگوها داشته باشد - بدهيد، او از اين موت و حيات همان موت و حيات تكوينى را مىفهمد نه موت و حيات اجتماعى، و مىگويد: مراد آيه اين است كه گروهى از ترس مرگ فرار كردند و در نيمه راه به فرمان حق مردند، بار ديگر به اذن او زنده گشتند».
و به ديگر سخن: هرگز نمىتوان لغات را بدون دليل از معناى اصلى آن باز گرداند و به معناى دلخواه خويش تبديل كرد« ايحاء» به معنى زنده كردن است و در مقابل «اماته» بكار مىرود كه به ميراندن تعبير مىگردد، و هرگاه بدون قرينه استعمال شود بايد بر همان معنى اصلى خود باقى بماند. اما مفسر بزرگوار از آن معانى گوناگونى برداشت كرده هر يك را در محلى كه خود مناسب يافته بكار برده است. يكجا احياء را پيشگيرى از ريختن خون بيگناه مىداند48، در جاى ديگر احياء را به معنى رشد فزاينده نسل بازمانده مردگان قلمداد مىكند. 49 و در اين آيه مراد از احياء را نهضت و قيام دانسته و در همه اين تحريفات، تنها آرمان وى توجيه مادى معجزات و امور خارقالعاده است. بديهى است كه اين روش، شيوه درست تفسير قرآن نيست .
4- زنده شدن پس از صد سال مرگ:
او كالذى مرعلى قرية و هى خاوية على عروشها، قال انى يحيى هذه الله بعد موتها؟ فاماته الله مائة عام ثم بعثه. 50
يا مانند آن كس كه بر روستائى گذشت در حاليكه پيكره آن روستا از هم گسسته و بر پايههايش فرو ريخته بود. (با خود) گفت: خداى يكتا اينان را چگونه بعد از مردنشان زنده مىكند؟ پس خداوند او را به مدت صد سال ميراند، سپس وى را برانگيخت.
بيشتر مفسران معتقدند كه يكى از پيامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور كرد و با آثار مرگ و نيستى در اين سرزمين روبرو شد، به ياد رستاخيز و زنده شدن مردگان افتاد و در حاليكه قدرت كامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسيد: مردگان اين روستاى ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه كس حيات دوباره مىبخشد؟ آنگاه پروردگار بزرگ با ميراندن وى پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مركبش ازهم متلاشى شد، ولى غذائى كه همراه داشت هيچگونه دگرگونى نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان كرد كه تنها يك نيمروز خوابيده است؛ چرا كه هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت. اما چون به مركب پوسيده خود نگريست، دريافت كه مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامى كه اين مركب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور كرد كه خداى سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مىنمايد.51
بنابراين آيه ياد شده صراحت دارد كه شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداى متعال حيات مجدد يافته است، و اين خود نمونهاى روشن بر امكان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مىباشد. همچنانكه خداوند قاهر نيز بدين نكته اشارت كرده و در پايان آيه مىفرمايد:
ولنجعلك آية اللناس، و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما، فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شى قدير (بقره 259).
و براى آنكه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم. و به استخوانهاى (الاغ) بنگر كه چگونه آنها را بهم پيوند داده سپس بر آن گوشت مىپوشانيم پس چون اين جريان را مشاهده كرد، گفت: باور دارم كه خدا بر هر كارى تواناست.
بيان روشن قرآن نيازمند هيچگونه تأويل و توجيهى نيست و در آن از دو موجود زنده سخن رفته است:
1- خود گوينده سخن كه مىگفت: «انى يحيى هذه الله بعد موتها».
2- الاغ اين شخص كه در اين مدت حيات خود را از دست داده و جز مشتى استخوان از همه گسسته چيزى از او باقى نمانده بود. سپس اين الاغ در چشم انداز آن شخص با بهم پيوستن استخوانهايش و پوشيده شدن گوشت بر آن، حيات خود را باز يافت.
اما تفسير نويس جديد همچنان روش خود را در جهت نفى معجزه و كارهاى خارقالعاده ادامه داده در اين آيه به سراغ كلمه «موت» رفته است. او مىگويد: «مراد از مرگ در اين آيه از دست دادن حواس ظاهرى همراه با بقاء اصل حيات مىباشد، بدين معنى كه انسان زنده چند صباحى را بدون حس و درك بسر مىبرد و سپس به حال عادى بر مىگردد شبيه اين رويداد در مورد اصحاب كهف نيز واقع شد، آنان مدت سيصد و نه سال در خواب بودند و سپس خداى تعالى ايشان را از خواب برانگيخت.52
اين تفسير نيز بسان ديگر تفسيرهاى او در اين زمينه، بى پايه است .
زيرا:
اولاً: در اين آيه كلمه «موت» بكار برده شده آنجا كه مىفرمايد: «فاماته الله مائة عام»، و اين گواهى بر مردن و مفارقت روح از بدن دارد. در حاليكه در داستان اصحاب كهف آمده است:
فضربنا على اذانهم فى الكهف سنين عددا 53
پردهاى بر گوش آنان تا چندين سال برافكنديم.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
و تحسبهم ايقاظاً و هم رفود. 54
آنان را بيدار مىپندارى و حال آنكه درخوابند.
اين تعبيرات نشان آن است كه اصحاب كهف به خوابى عميق فرو رفته بودند و سپس از خواب برخاستند. بنابراين مقايسه دو رويداد به يكديگر كاملاً بى مورد است .
ثانياً: نه تنها خود او را زنده كرد، بلكه الاغ مرده پوسيده صد ساله او را نيز حيات دوباره بخشيد و هرگز نمىتوان پوسيدگى و متلاشى شدن بدن يك موجود زنده را به خواب و انقطاع از جهان مادى تفسير كرد. همچنانكه شخص مزبور نيز پس از مشاهده اين واقعه و آگاهى از مرگ صد ساله خويش چنين نتيجه گرفت كه: «اعلم ان الله على كل شىء قدير».
بنابراين سزاورا است كه مؤلف محترم «المنار» بر نظريه خويش اصرار نورزد و صادقانه خطاى خود را بپذيرد كه اين به صواب نزديكتر است .
5- زنده شدن مرگان به دست حضرت عيسى
و احى الموتى باذن الله 55
و مردگان را به اذن خداى يكتا زنده مىكنم .
قرآن در سوره آل عمران و مائده از معجزات حضرت عيسى سخن مىگويد وبيان مىكند كه اين فرستاده الهى با اذن پروردگار خويش به كارهاى خارق العادهاى دست مىيازيد. مثلاً بيماران مبتلا به پيسى را درمان مىكرد، نابينايان را بينا مىنمود، مجسمهاى از خاك مىساخت و در آن مىدميد و زنده مىشد، مردگان را احياء مىنمود و از توشههايى كه مردم در خانههاى خود داشتند خبر مىداد.
مفسران معروف موارد بسيارى از اين معجزات را آورده و داستانهائى از زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسى را گزارش كردهاند.
سيوطى در تفسير «الجلالين» مىنويسد: «او دوست خود عازر را زنده كرد، پس پير زنى را حيات دوباره بخشيد، دخترى را از مرگ به زندگى باز گرداند، و اين هر سه پس از زنده شدن به حيات خود ادامه داده فرزندانى نيز از خود بر جاى گذاردند. همچنين سام بن نوح را زنده نمود كه بدون درنگ از دنيا رفت »56.
همو در تفسير ديگر خود«الدرالمنثور» مواردى از اين رويدادها را نقل مىكند و يادآور مىشود كه «ابن ابى الدنيا» درباره شمارى از انسانها كه بعد از مرگ بار ديگر به دنيا بازگشتهاند، كتابى تأليف كرده است» 57.
ابن جرير طبرى ضمن نقل داستانهاى مربوط به احياء مردگان درباره چگونگى انجام اين معجزه مىنويسد:«زنده شدن مردگان بدست عيسى چنين بود كه به درگاه خدا نيايش مىكرد و خداى سبحان خواسته او را اجابت مىفرمود». 58
ابن اثير تاريخ نگار مشهور در كتاب «الكامل» از زنده شدن عازر پس از سه روز كه از مرگ وى مىگذشت، زنده شدن سام بن نوح، زنده شدن زن جوانى كه بعد از حيات مجدد صاحب فرزندانى نيز شد، زنده شدن عزير پيامبر و يحيى بن زكريا توسط آن حضرت سخن مىگويد. 59
بدين ترتيب در اين مورد نيز جمهور مفسران اتفاق دارند كه مسيح پسر مريم قدرت احياء مردگان را داشته است. البته از ظاهر آيه ياد شده فقط مىتوان فهميد كه حضرت عيسى وعده زنده كردن مردگان را داده است و بس؛ اما از آيه ديگر بروشنى استفاده مىشود كه چنين معجزهاى بدست آن حضرت تحقق پذيرفته است. در آنجا مىفرمايد:
اذقال الله يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك اذ ايدتك بروح القدس تكلم الناس فى المهد و كهلاً... واذ تخرج الموتى باذنى و اذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات. 60
به يادآور آن هنگام را كه خداى يكتا فرمود: اى عيسى پسر مريم نعمت مرا به خودت و بر مادرت به خاطر آور، آن زمان كه تو را به وسيله روح القدس يارى كردم و در گاهواره وبه هنگام خردسالى با مردم سخن گفتى... و آنگاه كه مردگان را به اذن من زنده مىنمودى، و آن هنگام كه بنى اسرائيل را از آزار رساندن به تو باز داشتم در آن زمان كه تو با دلائل آشكار نزد ايشان آمدى.
صراحت اين آيه در وقوع معجزات، از جمله زنده كردن مردگان، بدست حضرت عيسى چنان روشن است كه صاحب «المنار» نيز از انكار آن باز مانده است، وى كه در آيات پيشين كوشش داشت آنها را بگونهاى تأويل كند، در تفسير آيه سوره آل عمران مىنويسد: «اين آيه فقط دلالت بر آن دارد كه به حضرت عيسى دستور داده شده بود تا اينگونه احتجاج كند، اما آيا اين موارد به وقوع پيوسته است يا نه، نيازمند نقل معتبر و قابل استناد مىباشد». ولى در چند سطر بعد صريحاً مىگويد كه سوره مائده دلالت بر وقوع اين جريانات دارد. و بدين ترتيب امكان زنده شدن مردگان را مىپذيرد. البته روح ناباور وى و خود باختگى در برابر انديشههاى مادى او را به تكاپو انداخته و با تلاش بسيار دست به توجيه اين معجزات مىزند. 61اما كسانى كه قدرت انكارناپذير خدا را باور دارند، به آسانى اين واقعيت را مىپذيرند و نيازى به تأويل وتفسير ندارند.
دامن سخن را برچينيم. آنچه از اين بحث كوتاه دانسته شد اين است كه: قرآن بر امكان وقوع رجعت يعنى بازگشت مردگان به دنيا پيش از قيامت تصريح دارد ومواردى را به عنوان نمونه نشان مىدهد. 62 و جمهور مفسران نيز اين مطلب را پذيرفتهاند. همچنين دريافتيم كه برخى اززنده شدگان پس از بازگشت به دنيا فقط در زمانى كوتاه زنده بوده بار ديگر مردهاند، اما گروهى از آنان زندگى مجدد خود را ادامه داده سالها در جهان زيستهاند؛ همچنانكه بعضى از آنان به فاصله اندكى پس از مرگشان زندگى مجدد يافتهاند و برخى ديگر سالها پس از مردن بار ديگر به جهان آمدهاند.
ناگفته پيداست كه ما به منظور اختصار از نقل اقوال مفسران شيعه و شمارى از تفسيرنگاران اهل سنت خوددارى كرديم.
________________________________________
پى نوشتها:
22- بقره: 55 - 56.
23- اعراف: 153.
24- تفسير انوارالتنزيل، ذيل آيه .56 بقره.
25- كشاف ج 27/1.
26- جامع البيان ج 230/1.
27- الدارالمنثور ج 70/1 + تفسير الجلالين ج 8/1.
28- تفسيرالقرآن العظيم ج 93/1.
29- مفاتيح الغيب ج 86/3.
30- تفسير المنار ج 322/1.
31- پس آنگاه شما را بعد از مردنتان برانگيختيم.
32- نحل: 38.
33- انعام: 36.
34- هود: 7.
35- بقره: 72 - 73.
36- همه اين مشخصات در آيات 67 - 12 سوره بقره مذكور شده است .
37- الدارالمنثور ج 79/1 + جامع البيان ج 285/1 + تفسير القرآن العظيم ج 112/1.
38- جامع البيان ج 285/1.
39- مفاتيح الغيب ج 125/3.
40- كشاف ج 222/1 + تفسير بيضاوى ذيل آيه.
41- تورات، سفر تثنيه، فصل 21.
42- المنارج 347/1.
43- همانجا /351.
44- بقره: 243.
45- رجوع كنيد به: الدرالمنثور ج 310/1 تفسير الجلالين ج 31/1 + جامع البيان ج 365/2 + كشاف ج 286/1 + تفسير بيضاوى ذيل همين آيه.
46- تفسير القرآن العظيم ج 298/2.
47- المنار، ج 458/2 - 459.
48- المنارج 351/1 در تفسير آيه 72 بقره.
49- همانجا /322 در تفسير آيه 56 بقره.
50- بقره: 259.
51- كشاف ج 295/1 + تفسير الجلالين ج 34/1 + الدرالمنثور 331/1 + جامع البيان ج 19/3 - 22 + تفسير القرآن العظيم ج 314/1.
52- المنارج 49/3 - 50.
53- كهف /18/11.
54- كهف /18/11.
55- آل عمران: 49.
56- تفسير الجلالين ج 43/1.
57- الدرالمنثور ج 33/3.
58- جامع البيان ج 192/3.
59- كامل ابن اثيرج 179/1 - 180.
60- مائده /110.
61- المنارج 311/3 - 312.
62- گذشته از پنج آيهاى كه در اين صفحات آورديم، آيات ديگرى نيز بر احياء مردگان در جهان مادى دلالت دارند، از آن جمله است: انبياء: 84 و بقره: 260.
|