برخی در نیاز جامعه به والی و سرپرست تردید دارند. این عدّه یا از افراد لجام گسیخته ای هستند كه خواهان هر نوع آزادی بوده، و به هیچ حساب و كتابی تن در نمی دهند و یا در زمره اشراری هستند كه از نظم و محاسبه در هراسند، و یا از كسانی هستند كه از حكومتها ستمهای فراوان دیده اند، و یا این كه از آنانند كه از حكومت طرفی نبسته اند.
این چهار گروه كه به نفی نیاز جامعه به حكومت نظر داده اند، در این جهت كه انگیزه نظر آنها شوت عملی است مشاركت دارند. قرآن كریم در سوره قیامت نیز از كسانی یاد می كند كه به انگیزه شهوت عملی به انكار نظم و محاسبه اخروی می پردازند.
«أیَحَسُب الإنسانُ أن لَن نَجمَعَ عِظامَهُ × بَلی قادِرینَ عَلی أن نُسَوِّیَ بَنابَهُ × بَل یُریدُ الإنسانُ ِلیَفجُرَ أمامَهُ»[1]
یعنی؛ پاسخ انسان منكر قیامت، كه می گوید خداوند چگونه استخوانهای فرسوده را دیگر بار احیاء می نماید، این است كه قدرت خداوند: مطلق است، و او قادر است كه استخوانهای فرسوده را دیگر بار گرد آورد. بلكه قادر است سر انگشتان انسان را كه در ظرافت و حسّاسیت بی نظیر است، به حالت اوّل بازگرداند.
پس از نظرعلمی شبهه آنان بی مورد است. امّا اانگیزه اشكال آنان این است كه طبیعت انسان مادّی، خواهان لجام گسیختگی و دوستدار میدان باز برای دست زدن به فجور می باشد.
البتّه كسانی هستند كه به طرح شبهه علمی در باب نیاز جامعه انسانی به حكومت و زمامداری پرداخته اند. از آن جمله استدلالی است كه ماركسیسم برای نفی حكومت در جامعه كمونیستی دارد، و آن این است كه حكومت، زاییده طبقات است، و برای حفاظت از منافع اقتصادی طبقه حاكم ایجاد می شود. لذا وقتی كه طبقات از بین بروند، حكومت و نیاز به آن نیز از بین خواهد رفت.
این شبهه از این پندار ناشی شده كه آنها اقتصاد را مرجع همه شؤون انسانی دانسته اند. غافل از این كه اساس زندگی انسانها را عقیده آن ها می سازد، و به دنبال عقیده، اخلاق ظهور می كند، و با اخلاق است كه اعمال و رفتار شكل می گیرد. از اینرو اگر طبقات مادّی و اقتصادی هم برداشته شوند، باز اختلاف در عققیده و اختلاف در اخلاق و در نتیجه اختلاف در رفتار خواهد بود. چنانكه گاهی در اثر سهو گناهی رخ می دهد و زمانی در اثر عمد تباهی پیدا می شود و امتیاز آنها از هم در مقام اثبات و تعیین حكم هر كدام از لحاظ وضع و تكلیف، نیازمند به قانون و محكمه قضا است. و زندگی اجتماعی بدون نظم و نظامی كه هماهنگ كننده رفتارهای مختلف باشد، و بدون والی و سرپرستی كه پاسدار این نظام باشد، شكل نخواهد گرفت.
منتها این سرپرست یا فرد است و یا گروه، و نحوه سرپرستی نیز یا به مشورت است و یا به غیر آن. پس جامعه بدون والی و سرپرستی كه كارهای جامعه را هماهنگ سازد، و قوانین فردی و اجتماعی را تنظیم و اجراء نماید، قوام و دوام نخواهد یافت.
در تاریخ اسلام، خوارج كسانی بودند كه با طرح شعار «إنِ الحُكمُ إلّا لله»[2] سرپرستی و حاكمیّت را برای جامعه نفی می كردند.
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در برابر این گروه فرمود: «كَلِمَه حَقٍّ یُرادُ بِها الباطِلُ[3]»
به این معنا كه اگر منظور آن است كه حاكمیّت، بالاصاله از آن خداوند است، در آن تردیدی نیست. ولی اگر منظور این است كه كسی نمی تواند حاكم باشد سخنی باطل است. زیرا لازمه این سخن هرج و مرج است، و اصل حكم گرچه مخصوص خداوند است، لیك سرپرستی از آن بندگان صالحی است كه خداوند بلاواسطه یا مع الواسطه تعیین فرموده است:
«وَ إنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أمیرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ»[4]
مردم بناچار باید امیر و سرپرستی داشته باشند. خواه آن امیر عادل و نیكوكار باشد و یا فاجر و بدكار.
اصل اوّلی در ولایت افراد
بعد از اثبات نیاز جوامع بشری به والی و حاكم، این بحث مطرح می شود كه در میان انسان ها هیچكس حقّ ولایت و سرپرستی نسبت به دیگر افراد را دارا نمی باشد.
زیرا انسان از كسی اطاعت می كند كه فیض هستی خود را از او دریافت كرده باشد، و چون افراد عادی نه به انسان هستی بخشیده، و نه در بقاء و دوام هستی او مؤثّرند، بنابراین رأی هیچ كس برای دیگری لازم الاتّباع نیست. عدم لزوم اتّباع افراد از یكدیگر اصل اوّلی در ولایت افراد نسبت به یكدیگر است.
ولایت و سرپرستی خداوند سبحان
در مباحث گذشته برخی از آیاتی كه درباره انحصار ولایت، اعمّ از تكوینی و تشریعی برای خداوند سبحان وارد شده است، ذكر شد. امّا آنچه اینك بیان می شود این است كه؛ از آنجا كه انسان تمام شؤون هستی خود را از خداوند دریافت می كند، موظّف است تنها در برابر او تمكین نماید، و امّا تبعیّت از دستور غیر خداوند مشروط به این است كه از طرف آن ذات اقدس تعیین شده باشد.
ولایت و رهبری انبیاء عظام ـ علیهم السلام ـ
انبیا كسانی هستند كه با تحدّی و اعجاز رسالت آنها از طرف خداوند اثبات شده، و بر اتّباع و پیروی از آنها فرمان داده شده است. قرآن كریم در این مورد كه اطاعت از انبیا به اذن خداوند، در واقع اطاعت از پروردگار است می فرماید:
«وَ ما أرسَلنا مِن رَسُولٍ إلّا لِیُطاعَ بِإِذنِ الله»[5]
هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این كه به اذن خداوند، مردم موظّف به اطاعت و فرمانبرداری از او هستند.
تداوم ولایت الهی و رهبری اوصیاء ـ علیهم السلام ـ
چون رهبری، یك امر ضروری برای جوامع بشری است، از اینرو بعد از رحلت انبیا نیاز به آن است كه این سرپرستی و رهبری الهی ادامه پیدا كند.
علاوه بر این برهان عقلی كه در ضرورت تداوم رهبری الهی وجود دارد، برهان دیگری نیز با استعانت از آنچه به وحی الهی نازل شده است می توان اقامه كرد. زیرا گذشته از یك دسته مسائل فردی كه در دین مطرح است، یك سلسله دستورات اجتماعی درون مرزی نظیر حدود و دیات و قصاص و تعزیرات و امثال آن، و یك سلسله دستورات اجتماعی برون مرزی مانند جهاد، دفاع و مانند آن، نیز در دین وجود دارد.
خود این دستورات نشان دهنده آن است كه دین نیازمند به یك قدرت اجرائی و یك سرپرستی و ولایت اجتماعی است.
زائد بر آنچه بیان شد، براهین نقلی فراوانی است كه ضمن نهی از پذیرش ولایت رهبری غیر الهی، بر ضرورت رهبری الهی و تداوم آن تأكید می نماید.
لسان قرآن كریم در قطع ولایتهای باطل
قرآن كریم برای این كه ریشه ولایتهای باطل را قطع نماید، و هرگونه امری را كه زمینه سرپرستی باطل را فراهم می سازد، ابطال كند، دستور می دهد با كسانی كه خارج از دین هستند، هیچ گونه پیوند نصرت و محبّت برقرار نشود.
البتّه آنها كه خارج از دین اند دو دسته اند. دسته اوّل كسانی هستند كه قابل زندگی مسالمت آمیز می باشند، لذا با آنها روابط حسنه برقرار می شود، هر چند كه دوستی و محبّت آنها نباید در دل جای گیرد. امّا دسته دوّم كسانی هستند كه درصدد ایذاء دینی مسلمین می باشند. نسبت به این دسته علاوه بر عدم محبّت باید اعلان انزجار و دشمنی نیز انجام شود.
اگر مسلمین به امر فرمان قرآن كریم توجّه نكرده، و نسبت به كفّار گرایش پیدا كنند، در این صورت از گروه آنان به حساب خواهند آمد، لیكن اگر حدود تبرّی را به نیكی رعایت كنند، شایسته آن می شوند كه منصوبین الهی را به عنوان اولیاء خود پذیرفته، و در تحت ولایت و سرپرستی آنها درآیند.
چون در این گونه از امور، نفی مقدّم, بر اثبات است، لذا ابتدا تبرّی را مطرح نموده فرمان قطع رابطه با كفّار را می دهد، آنگاه تولّی را توضیح می دهد. هر چند كه تولّی از آن جهت كه ریشه در فطرت آدمی دارد، بر تبرّی كه امری عارضی است تقدّم است. تقدمّ, تولّی بر تبرّی، همانند تقدّم توحید بر شرك است.
در كلمه توحید «لا إله إلّا الله» به حسب ظاهر، نفی «لا إله»، بر اثبات «إلّا الله» مقدّم داشته شده است، لیكن چون «إلّآ» به معنای استثاء نیست، تا جمله «لا إله الّا الله» به دو جمله منحلّ شود، بلكه به معنای «غیر» است، از اینرو مجموع كلمه توحید بیش از یك جمله نمی باشد. به این معنا كه غیر از «الله» كه فطرت انسان آن را می پذیرد، إله دیگری نیست. یعنی اصل «الله» به عنوان یك امر مسلّم، مفروغ عنه است، و غیر از او از آن جهت كه امر عارض است مسلوب است. پس این نفی برای تثبیت آن امر اصیل و ذاتی نیست، بلكه برای سلب امر عارضی است.
پس باید توجّه داشت كه، گر چه از نظر نظم آیات قرآنی، آنچنان كه در سوره مائده و در بسیاری از آیات مربوط به تبرّی آمده، تبرّی از اعداء الهی مقدّم بر تولّی ذكر شده، لیكن در واقع، تولّی همانند توحید، اصیل و مقدّم بوده، و تبرّی همچون شرك، امری عارضی و مؤخّر می باشد.
آیات ذیل، در تبرّی از ولایت های باطل، و تمكین در برابر ولایت الهی و همچنین در معرّفی برخی از اوصیائی می باشد كه برای تداوم ولایت الهی بعد ازرحلت نبیّ اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ معیّن و مشخّص شده اند.
«یا أیُّهَا الذّینَ امَنُوا لاتَتّخِذُوا الیَهُودَ وَ النّصاری أولیاءُ بَعضُهُم أولیاءَ بَعضٍ وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِنكُم فَإنَّهُ مِنهُم إنَّ الله لا یَهدِی القَومَ الظّالِمینَ × فَتَرَی الّذینَ فی قُلوِبهِم مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِم یَقُولُونَ نَخشی أن تُصیبَنا دائِرَه فَعَسَی الله أن یَأتِیَ بِالفَتحِ أَو أمرٍ مِن عِندِه فَیُصبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أنفُسِهِم نادِمینِ × و یَقُولُ الَّذین امَنُوا أهؤُلاءِ الَّذینَ قسمُوا بِالله جَهدَ أیمانِهِم أنّهُم لَمَعَكُم حَبِطَت أعمالُهُم فَأصبَحُوا خاسِرینَ × یا أیُّهَا الَّذینَ امَنُوا مَن یَرتَدَّ مِنكُم عَن دینِهِ فَسَوفَ یَأتِی الله بِقَومٍ یُحِبُّهُم أذِلَّه عَلَی المومِنینَ أعِزَّه علی الكافِرینَ یُجاهِدوُنَ فی سبیلِ الله و لایُخافُونَ لَومَه لائِمٍ ذلِكَ فَضلُ اللهِ یُؤتیهِ مَن یَشاءُ وَ الله واسِعٌ علیمٌ × إنّما وَلیُّكُم الله وَ رَسُولُهُ والَّذینَ امَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصّلوه و یُؤتُونَ الزَّكوه وَ هُم راكِعُون × وَ مَن یَتَوَلَّ الله وَ رَسُولَهُ وَالَّذینَ امَنُوا فَإنَّ حِزبَ الله هَم الغالِبُونَ»[6].
منبع:http://www.andisheqom.com/Files/velayat.php
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . قیامت، آیات 3-5.
[2] . انعام: آیه 157.
[3] . نهج البلاغه فیض، خطبه 40، صفحه 125.
[4] . نهج البلاغه فیض، خطبه 40، صفحه 125.
[5] . نساء، آیه 64.
[6] . مائده، آیه 51-56.
|