بدون تردید مردم برای سامان دادن به شؤون مادی و معنوی خود نیاز به رهبر شایسته دارند, و سامان یافتن جامعه بستگی كامل به روابط محكم و حسنه بین مردم و رهبر دارد. در اسلام از این رو از رهبر و مردم, به امام و مأموم تعبیر می شود كه یكی پیشرو و دیگری پیرو, یكی ریشه و دیگری درخت آن ریشه است, باید بین این دو رابطه محكم برقرار باشد, و آن درخت از آن ریشه دائماً تغذیه كند, وگرنه با قطع ریشه, درخت نابود خواهد شد. در بینش تشیع, ولی فقیه جانشین امام معصوم است, و هنگامی ولی فقیه می تواند جامعه را به سوی تكامل همه جانبه سوق دهد كه از پشتیبانی محكم مردمی برخوردار باشد, و رابطه او با امت به قدری استوار باشد كه به پیوند معنوی عمیق, و رابطه عارفانه و عاشقانه تبدیل شود. اطاعت محكم و عمیق از رهبر نشانه چنین پیوندی است كه بدون آن, ولایت فقیه برقرار نمی شود و حكومت او در مقام اجرا و توسعه در ابعاد گوناگون, درمانده خواهد شد. این مسأله در زندگی پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ از مسایل اصلی بود, هر جا كه رابطه متقابل بین آن ها و امت محكم و استوار بود, به اهداف خود می رسیدند, وگرنه در ظاهر شكست می خوردند. در این راستا ایمان و عشق و شناخت, نقش اساسی را در استحكام این پیوند دارد. بر همین اساس خداوند در قرآن می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم؛ [1] ای كسانی كه ایمان آورده اید, اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و صاحبان امر (امامان و نایبان آن ها) را». مسأله پیوند و ارتباط آگاهانه در عمل, در مسأله امام و مأموم از مهم ترین بحثهای ولایت فقیه است. برای توضیح لازم است تاریخ اسلام را ورق بزنیم و با ارائه نمونه های عینی به اهمیت و ارزش آن واقف گردیم. با این اشاره نظر شما را به مطالب زیر كه هر كدام بیانگر نقش مهم پیوند مردم و رهبر در پیشبرد اهداف است جلب می كنم: پیوند مردم و رهبر در عصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در مكه به خاطر نداشتن یار و یاور, مجبور به هجرت كه نوعی تبعید بود گردید. ابوطالب پدر بزگوار حضرت امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ صمیمانه با كمال ایثار از آن حضرت حمایت می كرد, وقتی كه از دنیا رفت جبرئیل امین وحیِ خدا نزد پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمد و گفت: «اخرج منها فقد مات ناصرك؛ [2] از مكه بیرون برو كه یاور تو از دنیا رفت». ولی بیعت قبلی گروهی از مردم مدینه با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ موجب شد كه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به سوی مدینه هجرت كرد, مردم مدینه با شور و شوق فراوان از آن حضرت استقبال كردند, به گونه ای كه هر طایفه ای از آن حضرت دعوت می كرد كه به محله و خانه آن ها قدم نهد و مهمان آن ها باشد, پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در پاسخ می فرمود: «خلّوا سبیها فانّها مأموره؛ راه این شتر را باز بگذارید كه او مأمور است, هر جا كه زانو به زمین زد, من همان جا پیاده می شوم». سرانجام در كنار خانه ابوایوب انصاری زانو زد, پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در همانجا پیاده شده و مهمان ابوایوب انصاری كه از نیك مردان و مسلمانان شایسته بود گردید.[3] پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در همان آغاز ورود به مدینه حكومت اسلامی را بر پا نمود, روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده شد و هم زمان با افزایش یاران و پیوند محكم آنان با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بر رونق حكومت اسلامی می افزود, و با پیشرفت سریع به راه خود ادامه می داد. ارتباط و پیوند تنگاتنگ و عمیق مسلمانان با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و علاقه آن حضرت به مسلمانان و رهنمودهای پرمهر ایشان, عامل اصلی برای برقراری حكومت بود. در این جا برای این كه این رابطه عمیق را به روشنی دریابید, نظر شما را به چند فراز از عشق و علاقه مردم به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در ماجرای جنگ احد كه در سال سوم هجرت رخ داد جلب می كنم: قرعه كشی برای كشته شدن در آستانه جنگ احد پیرمرد زنده دلی به نام خَیثَمه به حضور پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمد و چنین گفت: «... من متأسفم كه در جنگ بدر شركت نكردم, علتش این بود كه من و پسرم بسیار علاقمند بودیم كه در جنگ بدر شركت كنیم, از همدیگر پیشی می گرفتیم, من به پسرم گفتم: «تو جوانی و آرزوهای زیادی داری, می توانی نیروی جوانی خود را در راهی مصرف كنی كه راه رضای خداوند باشد, ولی من پیرمَردم و عمرم به آخر رسیده, اجازه بده كه من در جنگ بدر شركت كنم, پسرم اصرار ورزید كه من شركت می كنم, سرانجام قرعه كشی نمودیم, قرعه به نام او اصابت كرد, او در جنگ شركت نموده و به شهادت رسید, من دیشب او را در خواب دیدم كه در باغهای بهشت قدم می زند, با كمال محبت به من گفت: «پدر جان! من در انتظار تو هستم». ای پیامبر خدا! محاسن من سفید شده استخوانهایم ناتوان گشته, مشتاق دیدار پسرم هستم و لقای خدای را دوست دارم, استدعا می كنم از درگاه خداوند بخواه تا مرا به مقام شهادت برساند». پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ برای او دعا كرد, او در جنگ اُحد شركت نموده و به شهادت رسید.[4] شهادت مُخَیریق كلیمی طبق نقل واقدی «مَخیریق» از دانشمندان یهود بود. وی در روز شنبه كه جنگ اُحد رخ داد به یهودیان گفت: سوگند به خدا شما می دانید كه محمد پیامبر است, بر شما سزاوار است كه او را یاری كنید. آن ها گفتند: وای بر تو, امروز شنبه (روز تعطیل و عبادت ما) است. مخیریق گفت: اكنون شنبه ای در كار نیست, سپس اسلحه خود را برداشت و به سوی میدان احد شتافت و در ركاب پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با دشمن جنگید تا به شهادت رسید. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: «مخیریق برترین فرد یهود است». جالب این كه مخیریق هنگام خروج از مدینه چنین وصیت كرد: «اگر از دنیا رفتم, همه اموال من از آنِ محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است, در هر جا كه او اجازه داد مصرف شود, و این اموال جزء صدقات آن حضرت باشد و در مخارج عمومی صرف كند».[5] شایعه كشته شدن پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و عكس العمل مسلمین در جنگ اُحد پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مجروح شد, یكی از ضاربین كه آن حضرت را مجروح كرده بود, فریاد زد محمد را كشتم, همین موضوع موجب شد بین مسلمین و مردم مدینه شایع شود كه پیامبر كشته شده است, شور و غوغایی به پا شد, نگرانی شدید همه جا را فرا گرفت, پیوند مسلمین با پیامبر به قدری صمیمانه و پر محبت و عاشقانه بود كه حاضر بودند فرزندان و بستگانشان كشته شده باشند, ولی به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ كوچكترین آسیبی نرسیده باشد. در این راستا به چند نمونه زیر توجه كنید: 1ـ بانویی از طایفه بنی نجار از مدینه به سوی احد بیرون آمد, پدر و شوهر و برادر او در جنگ اُحد به شهادت رسیده بودند, در مسیر راه به یكی از مسلمانان گفت: از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ چه خبر؟ آیا زنده است؟ او پاسخ داد: آری, بانو گفت: آیا می توانم به محضرش برسم؟ گفت: آری. مسلمانان راه باز كردند, آن بانو به حضور پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ رسید تا چشمش به آن حضرت افتاد با نشاطی پرشور گفت: «كل مصیبه جلل بعدك یا رسول الله؛ هر رنج و مصیبتی بعد از تو ای رسول خدا, كوچك و ناچیز است». این را گفت و به خانه اش بازگشت.[6] 2ـ سعد بن ربیع یكی از رزمندگان مخلص بود كه در جنگ اُحد آن چنان مجروح شد كه در میدان بر روی خاك افتاد و بسیاری گمان كردند كه كشته شده است. پس از جنگ, پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ جویای حال او شد, یكی از اصحاب به نام اُبیّ بن كعب گفت من می روم و از او خبر می آورم. اُبیّ به میدان آمد و در میان اجساد كشته شدگان به تكاپو پرداخت ناگاه چشمش به سعد افتاد, صدا زد ای سعد, او جواب نداد. اُبیّ دریافت كه هنوز سعد رمقی دارد و زنده است, نزدیك او شد و گفت: «ای سعد! پیامبر جویای حال تو است». سعد كه می پنداشت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ كشته شده است, با شنیدن این سخن جان تازه ای گرفت و هم چون جوجه ای كه از تخم بیرون می جهد تكانی خورد و پرسید: آیا پیامبر زنده است؟ اُبیّ گفت: آری سوگند به خدا هم اكنون پیامبر به من خبر داد كه دوازده نفر نیزه دار از دشمنان دور تو را گرفته بودند, سعد گفت: «حمد و سپاس خدا را كه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ زنده است, آری پیامبر راست می گوید, دوازده نفر نیزه دار به من نیزه زدند كه هر كدام برای كشتنم كافی بود, سلام مرا به پیامبر برسان, و از طرف من به انصار بگو مبادا پیمانی را كه در عقبه با آن حضرت بستید بشكنید و فراموش كنید, سوگند به خدا تا چشم شما باز و یك نفر از شما زنده است, اگر خاری به پای آن حضرت برود در پیشگاه خدا معذور نیستید». سپس آهی كشید و به شهادت رسید. اُبیّ می گوید به حضور پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمدم و پیام و شهادت سعد را به آن حضرت خبر دادم, فرمود: «خدا سعد را رحمت كند, او تا زنده بود ما را یاری می كرد, و هنگام مرگش سفارش ما را نمود».[7] -------------------------------------------------------------------------------- [1] - سوره نساء (4), آیه 59. [2] - الغدیر, ج 7, ص 390. [3] - سیره ابن هشام, ج 2, ص 140 ؛ بحارالانوار, ج 19, ص 109. [4] - كحل البصر, ص 214 ـ 213. [5] - همان, ص 112. [6] - اعلام الوری, ص 94. [7] - بحار الانوار, ج 20, ص 62 ؛ اسدالغابه, ج 2, ص 277. محمد محمدي اشتهاردي- كتاب ولايت فقيه، ص175 |