3ـ یكی از بانوان مسلمان به نام هند, به میدان اُحد آمد و جسد مطهر شوهر و برادر و دو پسرش را كه به شهادت رسیده بودند یافت, آن ها را بر شتر بار نمود تا به مدینه آورد, در مسیر راه بعضی از بانوان می پرسیدند: ای هند چه خبر! او در پاسخ می گفت: «خبرهای خوش دارم, یكی این كه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ زنده است, و با زنده بودن او هر مصیبتی كوچك است, و دیگر این كه خداوند كسانی از مردان ما را به افتخار شهادت نایل گردانید, دیگر این كه خداوند دشمنان را با ناكامی (بی آن كه به هدف برسند) بازگردانید».[1] 4ـ یكی از رزمندگان جنگ احد می گوید: پس از جنگ از میدان باز می گشتم, در مسیر راه زن جوانی از انصار را دیدم كه شتابان به سوی میدان حركت می كرد, او را شناختم كه پدر و شوهر و برادرش شهید شده بودند و او خبر نداشت, تا به من رسید پرسید: «از پیامبر چه خبر؟» گفتم: ای خواهر, پدر شما كشته شده است. زن انصاری تكان ملایمی خورد و پس از لحظه ای گفت: «از پیامبر چه خبر؟» گفتم: ای خواهر, برادر شما كشته شده است. زن تكانی خورد و ناراحت شد, ولی اندیشه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ چنان او را كلافه كرده بود كه از فكر پدر و برادر منصرف شد و گفت: از تو می پرسم از پیامبر چه خبر؟ آیا آن حضرت سالم است؟ باز من خود را به بی خبری زدم و گفتم: «ای خواهر, شوهر شما نیز كشته شده است». زن انصاری این بار با خشم و گستاخی گفت: «من نمی خواهم بدانم چه كسانی از بستگانم كشته شده اند و یا كشته نشده اند, خواهشمندم از حال پیامبر برایم بگو». گفتم: پیامبر زنده و سالم است, ناگهان دیدم صورت زن از این خبر خوشحال كننده برافروخت و با حالی روحانی و پرشور گفت: «پس قربانی های ما به هدر نرفته است!»[2] این نمونه ها در طول تاریخ زندگانی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ كه به صدها و هزارها می رسد, به طور روشن بیانگر آن است كه پیوند مسلمانان با رهبرشان رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در اوج استحكام و ایثار و عشق بود, و همین پیوند نقش مؤثری در پیروزی های پیاپی اسلام در عرصه های مختلف داشت. برخورد مهرانگیز پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با مسلمانان از سوی دیگر پیامبر نیز نسبت به مسلمانان لطف و مرحمت و ارتباط صمیمانه داشت, و در همه ابعاد زندگی با آن ها می جوشید, و صادقانه و مخلصانه در خدمت آن ها بود, به عنوان نمونه: «پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به قدری با مسلمانان مهربان بود كه خداوند دو نام خود «رئوف و رحیم» (پرمحبت و مهربان) را به او بخشید, و در قرآن او را چنین معرفی كرد: «لقد جائكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رئوف رحیم؛[3] همانا رسولی از خودتان به سوی شما آمد كه رنجهای شما بر او سخت است, و اصرار بر هدایت شما دارد, و نسبت به مؤمنان پر محبت و مهربان است». امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اوقات خود را به طور عادلانه بین اصحاب و مسلمانان تقسیم نموده بود, و به همه آنان به طور مساوی می نگریست, او هرگز پای خود را نزد اصحابش نمی گشود, و وقتی كه مردی با او مصافحه می كرد, آن حضرت دستش را نمی كشید تا او بكشد». هرگاه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در نماز بود و شخصی نزد او می آمد و می نشست, آن حضرت نمازش را سبك بجا می آورد و سپس از او می پرسید چه حاجت داری؟ وقتی كه او نیاز خود را می گفت, پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آن را انجام می داد و سپس به نماز می ایستاد. جریر بن عبدالله می گوید: از آن هنگامی كه اسلام را پذیرفتم, هیچ گاه بین من و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ حجابی نبود, هر وقت خواستم به محضرش رسیدم, هر وقت او را دیدم خنده بر لب داشت, او با اصحاب خود مأنوس بود, با آن ها مزاح می كرد, با كودكان آن ها مهربان بود, و آن ها را در كنار خود می نشانید و در آغوش می گرفت, و دعوت آزاد و برده و كنیز و فقیر را می پذیرفت, و از بیماران در دورترین نقاط مدینه عیادت می كرد, و جنازه ها را تشییع می نمود, و معذرت عذرخواهان را می پذیرفت و در خوراك و پوشاك, با بردگان هیچ امتیازی نداشت». «اَنَس بن مالك می گوید: من ده سال در خدمت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بودم, او در این ده سال حتی اُف به من نگفت. از برای آن بزرگوار شربتی بود كه با آن افطار می كرد, و غذای سحری او بیشتر از مقداری شربت نبود, آن شربت مقداری شیر یا مقداری آب بود كه اندكی نان در آن می آمیخت و می خورد, شبی آن شربت را برای او آماده كردم, دیر به خانه آمد, گمان كردم كه بعضی از اصحاب او را دعوت كرده اند, آن شربت را خودم خوردم, ساعتی بعد از عشاء آمد, از یكی از همراهانش پرسیدم: آیا پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ افطار كرده است؟ گفت: نه. آن شب را با اندوه بسیار گذراندم, آن بزرگوار گرسنه خوابید و روز آن شب روزه گرفت, و از من در مورد آن شربت سؤال نكرد, و تاكنون با من در این مورد سخن نگفته است. هرگاه آن حضرت سه روز یكی از مسلمانان را ملاقات نمی كرد, جویای حال او می شد, اگر اطلاع می یافت به مسافرت رفته برای سلامتیش دعا می كرد, و اگر با خبر می شد كه در وطن است به دیدار او می رفت, اگر مطلع می شد كه بیمار است, از او عیادت می نمود. پاهایش را نزد اصحابش دراز نمی كرد, آنان را كه بر او وارد می شدند احترام می نمود و چه بسا فرش زیر پایش را برای آن ها پهن می كرد و خود روی خاك می نشست, و تأكید می كرد كه آن ها روی فرش بنشینند, و مسلمانان را با محبوبترین نامشان می خواند, تا به آن ها احترام كرده باشد, هیچ گاه سخن شخصی را در وسط قطع نمی كرد بلكه صبر می كرد تا سخن او تمام شود. روایت شده: پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در سفری همراه یاران بود, دستور فرمود تا گوسفندی را ذبح كرده و گوشتش را آماده سازند, یكی گفت: ذبح آن با من, دیگری گفت: پوست كندن آن با من, سومی گفت: پختن آن با من. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: جمع هیزم برای تهیه آتش با من. حاضران گفتند: ای رسول خدا! شما زحمت نكشید, ما این كار را انجام می دهیم. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «می دانم كه شما این كارها را انجام می دهید, ولی من دوست ندارم كه در میان شما امتیاز داشته باشم, زیرا خداوند از بنده اش نمی پسندد كه در میان اصحابش دارای امتیاز باشد».[4] كوتاه سخن آن كه هرگاه پیوند امام و امت, متقابل و دوسویه باشد, موجب دلگرمی و محبت و رابطه محكم شده و در نتیجه همه كارها به خوبی سامان می یابد, و از رخنه و نفوذ دشمن به طور قاطع جلوگیری خواهد شد. پیوند مردم با امامان ـ علیهم السلام ـ در آیینه زندگی امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ از حضرت علی ـ علیه السلام ـ تا حضرت امام حسن عسكری ـ علیه السلام ـ نیز به خوبی روشن است كه هرگاه پیوند و ارتباط مردم با امامان محكم و تنگاتنگ بوده, امامان توانسته اند زمام امور رهبری را به دست گرفته و به سامان برسانند, ولی با كمال تأسف, چنین رابطه ای بین مردم و امامان ـ علیهم السلام ـ به ندرت برقرار شد, از این رو آن بزرگواران نتوانستند به اهداف خود برسند, و همه آن ها با مظلومانه ترین وضع به شهادت رسیدند. و به همین دلیل همه آنان ـ جز علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام), آن هم چند صباحی ـ همه از حكومت فاصله داشتند و نتوانستند زمام رهبری مردم را به دست بگیرند. امامان ـ علیهم السلام ـ در این بحرانها غالباً به انقلاب فرهنگی و زمینه سازی پرداختند, چرا كه یار و یاور برای انقلاب عظیم سیاسی, و سپس تشكیل حكومت اسلامی نداشتند. زندگی مظلومانه آن ها به خصوص زندگی و شهادت جان سوز امام حسین ـ علیه السلام ـ درس بزرگ و عبرت آموزی برای همه ما است, كه هم اكنون نیز بپا خیزیم و با برقراری رابطه نیرومند با حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ به مساله ولایت فقیه كه نیابت عام از سوی آن حضرت است ارج نهیم, كه امروز مصداق صحیح «انتظار فرج» كه طبق روایات بهترین عمل است, در پرتو همین رابطه و پیوند مقدس و خلل ناپذیر تحقق می یابد. نفوذ مراجع و علما, عامل مهم مقابله با نفوذ استعمار در طول تاریخ در هر عصری كه مراجع تقلید و علمای بزرگ دارای امكانات و یار و یاور بودند, و پیوند مردم با آن ها محكم و مسؤولانه بود, مراجع و علماء توانستند موجب عزت و سرافرازی مسلمانان شوند, و سد محكمی در برابر استعمارگران گردند. شواهد در این راستا بسیار است, كه در این جا به ذكر چند نمونه می پردازیم: 1ـ ناصرالدین شاه قاجار در یكی از سفرهای خود به اروپا, همراه نخست وزیر خود, مهمان امپراتور یكی از كشورهای اروپا شد, امپراتور خواست قدرت و شوكت نظامی خود را به شاه ایران نشان دهد, روزی فرمان داد ارتش كشورش با تمام تجهیزات مدرن در برابر شاه ایران رژه بروند. در همین حال امپراتور اروپا به شاه ایران گفت: «تعداد نفرات ارتش شما در ایران چقدر است؟» نخست وزیر می گوید: من كه در آنجا حاضر بودم, با شنیدن این سؤال پریشان شدم, رنگم زرد شد, و با خود گفتم: «اگر ناصرالدین شاه در جواب سؤال امپراتور حقیقت را بگوید, موقعیت نظامی ما به قدری شرم آور است كه پیش او سرافكنده خواهیم شد, و اگر به دروغ چیزی بگوید, موجب بدنامی و سلب اطمینان خواهد گردید (زیرا كارشناسان نظامی اروپا اطلاع می یابند) ولی دیدم ناصرالدین شاه با حفظ اقتدار خود جواب خوبی داد و گفت: «ارتش ایران در زمان صلح, ده هزار نفر هستند, ولی در زمان جنگ ده میلیون نفر می باشند». -------------------------------------------------------------------------------- [1] - بررسی تاریخ عاشورا, ص 204. [2] - داستانهایی از تاریخ اسلام, ج 2, ص 45. [3] - سوره توبه (9), آیه 128. [4] - كحل البصر, ترجمه مؤلف, ص 167 ـ 161 (به طور اقتباس). محمد محمدي اشتهاردي- كتاب ولايت فقيه، ص175 |