دیدگاه برگزیده مهمترین و بنیادینترین آموزههاى دینى، گزارههاى عقلى ـ فلسفىاند كه معقولیّت و توجیهپذیرى آنها افزون بر اثبات و برهانپذیرى و صدق خودشان، معقولیّت گزارههاى دیگر دینى اعمّ از وصفى و توصیهاى را به ارمغان مىآورند. توضیح مطلب اینكه آموزههاى دین اسلام از جهت طبقهبندى به دو دسته آموزههاى زیرساختى و آموزههاى روساختى تقسیم مىشوند. آموزههاى روساختى، آموزهایى هستند كه پذیرش و واقعگرایى آنها بر پذیرش و واقعیّت داشتن آموزههاى زیرساختى متوقف است؛ براى نمونه اعتقاد به وجود خدا و علم و قدرت و حكمت الاهى و ضرورت نیاز بشر به دین و پیامبرى و حقّانیت و الاهى و وحیانى دانستن قرآن از آموزههاى زیرساختى دین اسلام بهشمار مىآیند. و حقّانیت آموزههاى دیگر اسلام، مانند اثبات صفات دیگر فعلى الاهى و مسائل فرجامگرایى و معاد و آموزههاى اخلاقى و فقهى بر گزارههاى زیرساخت پیشگفته مبتنىاند؛ یعنى با اثبات و معقولیتپذیرى گزارههاى زیرساخت اسلام، دیگر آموزههاى دینى نیز ثابت مىشوند و جمله گزارههاى زیرساخت، گزارههاى عقلىاند؛ یعنى با معیار عقلى مىتوان بهر باب اثباتپذیرى و كشف مطابقت با واقع آنها سخن گفت. معیار معرفت عقلى، از بنیادىترین مسائل معرفتشناسى است كه چگونگى كشف معرفتهاى صادق و حقیقى از كاذب و غیرحقیقى را نشان مىدهد. معرفتشناسان در این مسأله كه با عنوان ارزش شناخت یا توجیه معرفت یاد مىكنند، دو نظریّه مهم را پى افكندهاند: نظریّه مبناگروى و نظریّه انسجامگروى. نگارنده در این مقال فقط به نظریّه مبناگروى مىپردازد. نظریّه مبناگروى (Foundationalism) قدیمترین و پایدارترین دیدگاه در این مقام است كه فیلسوفان یونان همچون افلاطون و ارسطو و فیلسوفان مسلمان مانند ابن سینا، سهروردى، صدرالمتألهین و معرفتشناسان معاصر مغرب زمین از جمله پلانتینگا و سویین برن از آن دفاع كردهاند. نظریّه مبناگروى، تقریرهاى گوناگونى دارد كه رایجترین آن این است كه باورها و معرفتهاى حصولى انسان به دو دسته باورهاى پایه (Basic Beliefs) و باورهاى مستنتج (Infered Beliefs) یا به عبارت اهل منطق، به معرفتهاى بدیهى و معرفتهاى نظرى تقسیم مىشود.(8) بدیهیّات، معرفتهایى هستند كه تصدیق به آنها احتیاج به استدلال ندارد؛ یعنى تصوّر موضوع و محمول، براى تصدیق قضیّه كفایت مىكند؛ ولى نظریّات، قضایایى هستند كه تصدیق به آنها به استدلال نیازمند است و تصوّر موضوع و محمول براى تصدیق كفایت نمىكند. بدیهیّات و گزارههاى پایه به دو قسمند: أ. بدیهیّات اوّلیّه كه نه تنها از استدلال بىنیازند، بلكه مستحیل الاستدلال نیز هستند؛ یعنى اقامه استدلال براى اثبات آنها محال است؛ مانند امتناع تناقض یا محال بودن اجتماع وجود و عدم. اصل استحاله اجتماع نقیضین، قضیهاى است كه با تصوّر اجتماع نقیضین و تصوّر امتناع و محال بودن، تصدیق به قضیّه «اجتماع نقیضین محال است» پدید مىآید. براهت این قضیّه بدان معنا است كه نه تنها اثباتش از استدلال و برهان بىنیاز است، بلكه ارائه برهان و استدلال براى آن غیر ممكن است؛ زیرا هرگونه استدلال و برهان دوباره به اصل امتناع تناقض نیاز دارد؛ به همین دلیل، حتّى كسانى كه این اصل را انكار مىكنند یا مورد تردید قرار مىدهند، بر مبناى اصل امتناع تناقض به انكار یا تردید آن مىپردازند؛ زیرا شخص شككننده و منكر اصل تناقض نمىتواند در همان حال هم منكر و شاك باشد و هم نباشد؛ براى اینكه اجتماع نقیضین را محال مىداند. ب. بدیهیّات ثانویّه عبارتند از قضایایى كه تصدیق آنها در گرو به كار گرفتن ابزار دیگرى چون حسّ و عقل است. به عبارت دیگر، بدیهیّات ثانوى، از استدلال بىنیازند؛ ولى مستحیل الاستدلال نیستند و سرّ اینكه بدیهیّات ثانویّه نامیده شدهاند، این است كه تصوّر موضوع و محمول آنها براى تصدیق كافى نیست و عنصر دیگرى نیز ضرورت دارد؛ ولى به كارگیرى آن عنصر دیگر به تعمّل عقلانى و جستوجوى برهان و حد وسط نیاز ندارد. بدیهیّات ثانویّه عبارتند از: 1. حسّیات: قضایایى كه با حواس ظاهرى احساس مىشوند؛ مانند هوا روشن است. تصدیق و حكم به این گونه قضایا به حواس ظاهرى و اندامهاى حسّى نیاز دارد؛ افزون بر اینكه براى اثبات وجود محسوسات در خارج و تطابق صور ادراكى حسّى با واقع، برهان عقلى ضرورت دارد؛ زیرا چه بسا كسى ادّعا كند كه صُوَر ادراكى حسّى، زاییده نفس آدمى هستند و بر واقعیّت محسوسات در خارج دلالتى ندارند. عقل استدلالگر با ارائه برهان سبر و تقسیم اثبات مىكند كه اگر واقعیّت خارجى، منشأ پیدایش صُوَر ادراكى نباشد و صُوَر ادراكات حسّى زاییده نفس انسان باشد، باید انسان در هر حالت و زمان و مكانى آن ادراك حسّى را درك كند؛ زیرا نفس و علّت پیدایش صُوَر حسّى (بنا به فرض) موجود است و از آنرو كه چنین حادثهاى اتّفاق نمىافتد، نتیجه گرفته مىشود واقعیّت محسوس در خارج وجود دارد كه منشأ پیدایش صورت حسّى در ذهن شده است.(9) و سرّ براهت حسّسیات (به رغم نیاز آنها به برهان عقلى) این است كه عقل آدمى بهطور خودكار، برهان مذكور را ارائه مىكند و به جستوجو نیازى ندارد برخى از ناحیه نسبیت پارهاى از ادراكات حسّى مانند رنگها و صورتها، حسّسیات و ادراكات حسّى را از دایره یقینیّات و بدیهیّات ثانویّه خارج ساختهاند؛ در حالىكه هستى رنگها و صوتها به لحاظ هستىشناختى، واقعیّتى نسبى و متغیّرند و ادراكات حسّى متغیر نیز تابع واقعیّت خودشان است. 2. فطریّات: قضایایى هستند كه اوّلاً تصوّر موضوع و محمول براى تصدیق كفایت نمىكند و به برهان عقلى نیازمند است، و ثانیا برهان عقلى بهصورت خودكار همراه این سنخ قضایا وجود دارد و حاجتى به تعمّل و تلاش عقلانى نیست. به عبارت دیگر، به صرف تصوّر موضوع و محمول، برهان عقلى متولد مىشود. ثالثا به ابزار دیگر معرفتى مانند حواس ظاهرى یا حواس باطنى نیازى ندارد؛(10) مانند اصل علّیّت (هر معلولى یا ممكنى به علّت نیاز دارد)؛ اصل هو هویت (هر چیزى خودش، خودش است)؛ استحاله رفع تناقض (ارتفاع نفى و اثبات از یك گزاره ممتنع است)؛ حملهاى اوّلى (انسان، انسان است)؛ استحاله دور (توقّف وجود الف بر وجود ب وجود ب بر وجود الف محال است)؛ استحاله تقدّم شىء بر خودش (تقدّم شىء الف بر وجود خودش محال است). همه این قضایا، گزارههاى فطرىاند؛ زیرا با تصوّر موضوع و محمول، برهان عقلى زاییده مىشود و تصدیق تحقّق مىیابد. توضیح اینكه تمام این قضایا (اصل علّیّت، اصل هو هویت، استحاله رفع تناقض، استحاله دور، استحاله تقدم شىء بر خودش و حملهاى اوّلى)، مصادیق استحاله اجتماع نقیضین هستند؛ یعنى با تصوّر معلول یا محكى و تصور احتیاج به علّت، این برهان عقلى همراهى مىكند كه اگر معلول به علّت نیازمند نباشد، اجتماع نقیضین لازم مىآید؛ امّا التالى باطن فالمقدّم مثله؛ بنابراین، تصدیق به اصل علّیّت (هر معلولى محتاج به علّت است) حاصل مىآید. همچنین با تصوّر موضوع و محمول اصلى هو هویت، این برهان پدید مىآید كه اگر هر چیزى، خودش، خودش نباشد، اجتماع نقیضین لازم مىآید؛ امّا التالى باطل فالمقدّم مثله. 3. وجدانیّات: قضایایى هستند كه از انعكاس علوم حضورى در ذهن و تبدیل آنها به علوم حصولى بهدست مىآیند و به برهان عقلى و حواس ظاهرى نیازى ندارند. به عبارت دیگر، وجدانیّات، علوم حصولى هستند كه از علوم حضورى تحصیل شدهاند. این سنخ قضایا در منشأ انتزاع به برهان عقلى نیازى ندارند؛ ولى به ابزار عقل محتاجند نكته قابل توجه اینكه، وجدانیّات هم در تصوّر موضوع و محمول و هم در تصدیق و حكم به علوم حضورى وابستهاند؛ مانند «من مىترسم»، «من گرسنهام»، «من احساس نیاز مىكنم». اهل منطق در گذشته، تجربیّات، حدسیّات و متواترات را در عرض فطریّات، حسّیات و وجدانیات از اقسام یقینیّات شمردهاند كه بعدها بهجاى واژه یقینیّات از اصطلاح بدیهیّات استفاده شد. با دقّت منطقى و معرفتشناختى مىتوان این را ادّعا كرد كه تجربیّات و حدسیّات و متواترات از اقسام یقینیّات هستند؛ البتّه یقین در اینجا بهمعناى اعمّ از یقین منطقى و عقلایى است؛ یعنى عاقلان از طریق آزمایش و اخبار متواتر و حدس؛ به قضایایى تجربى، متواتر و حدسیّات یقین مىیابند؛ گرچه بهلحاظ منطقى، ظنّآور باشند؛ ولى در هر حال، این سه دسته قضایا، جزو بدیهیّات ثانویّه نیستند؛ بلكه از سنخ قضایاى نظرى هستند؛ یعنى اوّلاً تصدیق آنها به استدلال نیاز دارد، ثانیا استدلال عقلى آنها را همراهى نمىكند و ثالثا به تعمّل و تلاش عقلانى حاجتمندند. حاصل سخن آنكه، معیار شناخت حقایق و تمییز قضایاى صادق از كاذب در حوزه آموزههاى دینى ـ عقلى براهت عقلى است. بر این اساس مىتوان قضایاى عقلى دینى را از بدیهیّات استنتاج، و صدق یا كذب آنها را درك كرد. بر این مبنا، عقلگرایان براى اثبات وجود خدا به براهین صدّیقین، وجوب و امكان، اصل علّیّت و غیره تمسّك كرده و در بحث ضرورت بعثت پیامبران از برهان نیاز اجتماعى بشر به قوانین بهره گرفته و از این طریق، معقولیّت گزارههاى دینى ـ عقلى را اثبات كردهاند و با وساطت معقولیّت این دسته از گزارهها كه گزارههاى زیرساختى دین به شمار مىآیند، آموزههاى دیگر دینى را معقول و موّجه ساخته اند. پىنوشتها : 1. اثبات پذیری گزاره های دینی. 2. مایكل پترسون و دیگران: عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، انتشارات طرح نو، تهران، 1376 ش، صص 72 و 131. 3. سعدالدین تفتازانى: مختصر المعانى، كتابفروشى اسلامى، بى تا، ص 12. 4. پل تیلیش: پویایى ایمان، ترجمه حسین نوروزى، انتشارات حكمت، تهران ص 17 ـ 28 و عقل و اعتقاد دینى، ص 79. 5. بهاءالدین خرمشاهى: پوزیتیویسم منطقى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361 ش، ص 36 ـ 38. و الف. ج. آپر، حقیقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، دانشگاه صنعتى شریف، 1356 ش. 6. عبدالحسین خسروپناه: انتشارات بشر از دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، تهران، 1382 ش، ص 281 ـ 284. 7. احمد نراقى و ابراهیم سلطانى: كلام فلسفى، ج 1، انتشارات صراط، اسفند 1374 ش، ص 11 ـ 72. 8. ابونصر فارابى: المنطقیات، كتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، قم، ج 1، ص 19؛ ابنسینا: الاشارات و التنبیهات، ج 1، نشر كتاب؛ قم، 1377 ق، ص 213 ـ 229؛ میرسیدشریف جرجانى: شرح المواقف، ج 2، انتشارات رضى، قم، ص 36 ـ 41؛ شهابالدین سهروردى: مجموعه مصنفّات، حكمهالاشراق، ص 118 ـ 123؛ محمدتقى مصباح یزدى: آموزش فلسفه، ج 1، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 211 و 212. 9. ابنسینا: التعلیقات، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ص 68 و 88 و 148؛ محمدحسین طباطبایى: نهایهالحكمه، المرحله الحادیه عشر، الفصل الثالث عشر؛ صدرالمتألهین شیرازى: الاسفار الاربعه، ج 3، انتشارات مصطفوى، ص 498. 10. ابنسینا: الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 219. عبدالحسين خسروپناه - مجله قبسات، ش27 |