چكيده: طرح مفصل «مكتب تفكيك» در ويژهنامه كيهان فرهنگي در سال 1371 و سپس انتشار كتابي با همين عنوان از سوي جناب آقاي حكيمي، سبب شد كه اين موضوع بار ديگر در محافل فرهنگي كشور به عنوان يكي از مباحث جدي و قابل تأمل مطرح شود و گفتمان جديدي را در حوزه انديشه ديني وارد كند. يكي از بازتابهاي اين موضوع، مقالهاي بود كه در چند عنوان به تلخيص و جمعبندي انديشههاي مكتب تفكيك پرداخته بود و آقاي حكيمي در مقاله بلند حاضر به شرح و بررسي آن عناوين همت گماشته است. هدف از اين مقاله، چنان كه ايشان خود گفته است، آشتي دادن ميان دو طرز تفكر تفكيكي و غيرتفكيكي است و از اين رو، به نقل قولهاي متعدد از بزرگان فلسفه و عرفان پرداخته و آنها را تأييدي بر مكتب تفكيك دانسته است. در تلخيص زير تا حد امكان از نقل اقوال يادشده پرهيز كردهايم.اصول و محورهاي كلياي كه نمايانگر مكتب تفكيك است و نشان ميدهد كه اتهام اخباريگري و عقلگريزي به صاحبان اين نظريه، اتهامي واهي و بدون دليل است، از اين قرار است: 1. جدايي فلسفه، عرفان و دين اين طرز فكر، مخصوص اصحاب مكتب تفكيك نيست. اهل نظر و علم ميدانند كه دين، فلسفه و عرفان ماهيتا با يكديگر متفاوتند. علامه طباطبايي پس از آنكه قائلان به جمع ميان دين و فلسفه و عرفان را در چهار دسته تقسيم ميكنند، مينويسد: با وجود همه اين تلاشها، اختلاف ريشهاي ميان اين سه طريق به حال خود باقي است و كوششهاي فراواني كه براي ريشهكن كردن اين اختلاف و خاموش كردن اين آتش بهعمل آمده است، نتيجهاي ندارد، جز ريشهايتر شدن اختلاف و شعلهورتر شدن آتش ناسازگاري؛ بهطوري كه ديگر درماني براي آن نميشود يافت؛ مانند مرگ كه درماني ندارد.1 اگر گنجايش وجودي و روحانيت باطني حضرت امام صادق عليهالسلام با گنجايش و روحانيت امثال افلاطون و فلوطين و ارسطو در يك سطح است، معارفشان هم ميتواند در يك حد و سطح باشد؛ اما تفاوت از بشر تا خداست. البته هدفگيري هر سه مكتب يكي است؛ يعني هر سه خدا را ميطلبند و معرفي ميكنند؛ اما فرق، بسيار و بنيادين است. از اين رو، مكتب تفكيك به «تباين كلي» معتقد نيست؛ ليكن «تساوي كلي» را رد ميكند؛ بنابراين، آنچه بعضي گفتهاند كه نسبت ميان دين و فلسفه، عموم و خصوص من وجه است، نوعي تفكيك ميباشد. 2. برتري و اصالت شناخت ديني امام علي عليهالسلام در نامهاي به امام حسن مجتبي عليهالسلام مينويسند: «پسر جانم! اين را بدان كه هيچ كس درباره خدا و معرفت خدا، مانند پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم سخن نگفته است؛ پس او را معلم معرفت خويش و نجاتدهنده ابدي خود قرار ده»2 و امام صادق عليهالسلام از اميرالمومنين عليهالسلام نقل ميكنند كه: «خدا ما را در طريق معرفت خويش قرار داده است و كساني كه از طريق ما سر باز زنند يا ديگران را بر ما مقدم بدارند، از صراط مستقيم دور افتادهاند».3 بزرگان فلسفه نيز اعتراف كردهاند كه در فلسفه نظري «چون قوه واهمه در استنباطهاي فلسفي با عقل درميآميزد و كار تشخيص حق از باطل را دشوار ميسازد، مسائل فلسفي، در طول تاريخ، محل اختلافات بسيار بوده و هست و اميدي به اينكه اهل نظر بر سر اين مسائل اتفاقنظر پيدا كنند، نيست»4 و «... علوم انبيا، موجز و روشن و سهلالوصول و شامل همه مقصود است».5 3. استناد شناخت ديني به قرآن و حديث قرآن خودش را كتاب هدايت و شناخت معرفي كرده است و براي موارد نيازمند به توضيح نيز راه را نشان داده است: «فاسْألُوا أَهْلَ الذِّكْرِ». حكم عقل هم همين است كه اهل ذكر، عالمان به ذكر (قرآن) باشند؛ به علمي بدون اختلاف و خطا. اين علم، همان علم معصوم عليهالسلام است (حديث ثقلين). نيز ميدانيم كه در شناخت ديني و عقيدتي، استناد به عقل و تعقل ضروري است؛ زيرا عقل حجت باطني است و از حجت باطني است كه به حجت ظاهري ميرسيم و اين حجت باطني، عقل است و تعقل؛ نه فلسفه و تفلسف. دهها مكتب فلسفي از قديم و جديد داريم كه هر كدام چيزي گفتهاند و در مسائل اصالت وجود يا ماهيت، اتحاد عاقل و معقول، خلقت ارواح قبل از اجساد و... قرنها اختلاف كردهاند.بنابراين كساني كه ميگويند مكتب تفكيك با عقل مخالف است، يا از روي انديشه و مطالعه سخن نميگويند و از اين مكتب و احوال استادان و دامنه معلومات و تعقلات و اسرار آنان اطلاعي ندارند، يا براي مغالطه، «عقل» را به جاي «فلسفه» ميگذارند. تفكيكيان هم با فلسفه مخالف نيستند تا چه رسد به عقل؛ بلكه خلط كردن و تأويل نمودن حقايق الهي را با دادههاي فلسفي ـ هر فلسفهاي كه باشد ـ روا نميدانند. تفكيكيان به اعتبار پيروي از وحي «مُثير دفائن عقول»، از عقل دفائني استفاده و بهره ميبرند كه «اعماق عقل» است و ديگران همه از سطوح عقل استفاده كردهاند (عقل ابزاري) و ميان «عقل ابزاري» و «عقل انواري» فرق بسيار است. 4. اتكا به ظاهر آيات و روايات حجت بودن منظور و مراد جدي گوينده، يعني مفهوم ظاهر كلام هر متكلم، بدون تأويل و تحريف، يك اصل عقلايي است كه عدول از آن، عدول از عقل است. شالوده زندگي بشر، از زندگي عادي تا آنچه در تكامل فرهنگها و علوم و هنرها و فنون مطرح است، بر حجيت ظاهر كلام استوار است. خود اينكه قرآن به زبان «عربي روشن» فرود آمده تا آن را بفهمند و به آن عمل كنند و همين «يا ايها الناس»، «يا ايها الذين آمنوا» و «يا اهل الكتاب» در قرآن، همه نشان ميدهد كه خداوند ميخواهد با همين زبان متعارف با مردم سخن بگويد. قرآن كريم، اختلاف امتهاي پيشين را در دين خود بسيار نكوهش كرده است و آن اختلافها هم نبود مگر از همين قرائتهاي مختلف (و «قرائت»، كلمهاي است نوظهور و مشكوك).در مورد معارف و احكام شرعي، حجيت ظواهر اهميت فوقالعادهاي پيدا ميكند و هيچ جا نميشود دست از ظاهر برداشت؛ مگر آنكه در برابرش برهان بديهي باشد؛ نه برهان نظري كه قابل مقابله با برهان نظري ديگري است. برهان بديهي آن است كه هم صورت برهان بديهي باشد و هم مقدمتين آن؛ مثل «الواحد نصف الاثنين».6 آيا همين كه فارابي و ابنسينا معتقدند معاد جسماني را بايد از آيات و روايات اثبات كرد و ملاصدرا تصريح ميكند كه معاد واقعي همان است كه در شرع رسيده است، خود دليل قاطعي بر حجيت ظواهر در نزد اين بزرگان نيست؟ 5. رد هرگونه تأويل با آنچه در باب حجيت ظواهر گفتيم، جايي براي تأويل و برداشتهاي مِنعندي نميماند. شرع نيز تأويل آيات و روايات را منع كرده است؛ چون تأويل، به منزله بستن دهان گوينده سخن و از زبان او سخن گفتن است و اين امر عقلاً و شرعا و وجدانا جايز نيست؛ مگر در برابر برهان بديهي كه تاكنون نيز چنين برهاني ارائه نشده است. اگر تأويل پذيرفته شود، حدي نخواهد داشت و ذات معنا و مراد اصلي كلام نابود خواهد شد. البته مطلق تأويلهاي اسنادي و ادبي (مثل «جاء ربك» و...) را ميپذيريم. اين گونه تأويلها در واقع از نوع تأويلهاي فلسفي يا عرفاني يا عصري كه بنياد معاني قرآني را دگرگون ميسازد، نيست و منطبق با موازين خاص خود است و معقول است. 6. پرهيز از فهم فلسفي يا عرفاني دين چنان كه گفته شد، فهم فلسفي از دين با فهم عقلي متفاوت است. دين بايد با عقل فهميده شود و فلسفه مساوي با عقل نيست. كدام فلسفه از ميان اين همه مكاتب فلسفي از روزگار قديم تاكنون است كه ميتواند با عقل مساوي باشد؟ علوم بشري از عقول جزئي سرچشمه ميگيرد؛ برخلاف معارف وحياني كه مبدأ آنها عقل كلي مساوي با معصوم عليهالسلام است كه به حقيقت كامله عبديه محمديه، حقايق و قرآن (قول ثقيل) را تحويل گرفته و در اختيار بشر طالب و مستعد قرار داده است. پس انحصار فهم به فهم فلسفي، تعطيل عقل است. عقل بدون فلسفه ـ آن هم عقلي كه به قول خواجه نصير با وهم درآميزد ـ هزاران محصول ديگر دارد. آيا هزاران متفكر و مخترع و هنرمند، رياضيدان و سياستمدار بزرگ كه در طول تاريخ كاري به فلسفه نداشتهاند، عقل و انديشه نداشتهاند و از عقل بهره نگرفتهاند؟ آيا در طول 400 سال نخستين تاريخ اسلام كه دينفهمان و قرآنداناني بيمانند در ميان اصحاب پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و اصحاب علي عليهالسلام و شهداي عاشورا و اصحاب ديگر ائمه عليهالسلام وجود داشتند، با خواندن فلسفه و عرفان به آن مقامات رسيدند؟ هميشه در طول تاريخ، بزرگان معدودي از مسلمين به فلسفه پرداختهاند. آيا ديگر بزرگان دين در مكتبي جز مكتب قرآن تربيت شدهاند؟ آنان بر چه عقلي تكيه كردند جز عقل رحماني (العقل ما عبد به الرحمان)؟7 آيا مراد از اين همه كه پيامبران و قرآن گفتند، فلسفه و تفلسف است؟ عرفاي بزرگ كه فهم فلسفي دين را باطل ميشمردند و پاي استدلاليان را چوبين ميدانستهاند، چه؟ آيا براي برخي از متفكران بزرگ اخير كه به علم كلي يا فلسفه مابعدالطبيعه قائل نيستند، فهم دين ممكن نيست و آيا در ميان آنان متألهان و دينداراني نبودهاند و نيستند؟ بدتر از همه اينكه چرا پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم دستور ترجمه فلسفه را ندادند و به اين كار نپرداختند، تا مسلمانان دين را عقلي بفهمند و چرا ائمه طاهرين عليهالسلام در جريان ترجمه فلسفه هيچ كمكي به آن نكردند؛ بلكه مخالفتهايي نيز ابراز داشتهاند و همواره تأكيد كردهاند كه معارف ديني را از غير قرآن نياموزيد كه گمراه ميشويد؟ درصورتي كه مرحوم علامه طباطبايي تصريح ميفرمايد: «... حكومتهاي معاصر با ائمه هدي، با توجه به اين كه از ايشان دور بودند، از هر جريان و از هر راه ممكن براي كوبيدن آن حضرات عليهمالسلام و بازداشتن مردم از مراجعه به ايشان و بهرهمندي از علومشان استفاده ميكردند. ميتوان گفت كه ترجمه الهيات به منظور بستن در خانه اهل بيت عليهمالسلام بوده است».8 آري، آنان براي بستن «بيتالقرآن» در مدينه، «بيتالحكمة» را در بغداد گشودند.بنابراين، در اينگونه مقامات علمي و حساس كه به دفاع از استقلال معارف قرآني و تعاليم اوصيايي در فردسازي (تربيت) و جامعهپردازي (سياست و عدالت) بازميگردد، بايد جانب حقايق عاليه وحياني و معالم راقيه اوصيايي را پاس داشت و دقيق و سنجيده سخن گفت. در طول تاريخ (اخيرا بيشتر از سوي مستشرقان) ادعا شده است كه اسلام دستگاه معرفتي و شناختي مستقلي ندارد و مجموعهاي از اخلاقيات است و معارف اسلام مأخوذ از يونان و هند است. وقتي در ميان مدرسان و محققان ما هم كساني باشند كه اينگونه بينديشند كه فلسفه يونان و عرفان هند و سلوك اورفه و سريناگار، فهم عقلي دين را ميسر كرد و فهم عقلي دين را منحصر به فهم فلسفي دين، آن هم هركس با فلسفهاي كه خود پذيرفته است، دانست و به اصطلاح كاملاً مشكوكي كه اخيرا رايج شده است، هركس ميتواند «قرائتي» از دين و كتاب خدا داشته باشد و قرائت هركس همان دين اوست، ديگر امام و مربي و معلمي در دينفهمي لازم نيست.آيا فهم ديني و قرآني ميرزاي اصفهاني، چون غير فلسفي يوناني بوده است يا غير فلسفي عرفاني، پس غير عقلي است؟ خصّيصين ميرزاي اصفهاني گفتهاند كه او كسي بوده كه گاه 8 ساعت تعقل مداوم (تعقل تجريدي) داشته است.بنابراين ما با همه ارزش و احترامي كه براي فلسفه و فلسفهخوانان و تأليفات فلسفي قائل هستيم، فلسفه را مبناي نهايي شناخت حقايق نميدانيم؛ زيرا شناخت حقايق بايد از طريق علم وحياني و با تعقل وحياني حاصل شود و عقل به خودي خود از فهم همه حقايق ناتوان است و خود فلاسفه نيز فلسفه را «شناخت حقايق به قدر طاقت بشري» تعريف كردهاند. البته علم منطق روشي است مانند دستور زبان و ربطي به جوهر مطالب فلسفي ندارد و كسي كه دادههاي فلسفي را در مسائل مختلف الهيات نميپذيرد و سخن نهايي نميداند، لازم نيست كه از منطق و استدلال استفاده نكند. 7. خودكفايي معرفتي دين اين از افتخارات حوزه خراسان و مكتب تفكيك است كه معرفت ديني و دين معرفتي را به هيچ وجه نيازمند به استقراض نميبيند. از پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم روايت شده است: «... و من طلب الهدي فيغيره أضلّه اللّه» و حضرت امام رضا عليهالسلام ميفرمايند: «كلام اللّه لا تتجاوزوه و لا تطلبوا الهدي فيغيره فتضلّوا». باري، اصحاب مكتب تفكيك ميگويند: دانشها و دانشمندان مختلف در جهان و بشريت، از علمي و صنعتي و فلسفي و رياضي و علوم گوناگون انساني و عالمان به اين صنايع و مكاتب و علوم، اگر ميخواهند در راه رشد به صورتي واقعي و راستين قرار گيرند و با نغمههاي تسبيحي كائناتي دمساز گردند و به فهم حقيقي نائل شوند، بايد رو به سوي قرآن و معصوم عليهالسلام آورند و عقل فطري و دفائني را به هدايت قرآن و دلالت معصوم عليهالسلام به كمال الوهي خويش برسانند. فلسفه و صنعت و علوم جزئي، انسان را در حركت وضعي نگه ميدارد و به حركت انتقالي كمتر ميرساند. 8 . تفكيك در تفسير دين نسبت به فلسفه و عرفان اين جوهر مكتب تفكيك است. دين و قرآن تفسير ميخواهد؛ اما از سوي «اهل الذكر»؛ يعني دانايان و كارشناسان قرآن كه علوم نبوي را به ارث بردهاند تا قرآن محمدي را تبيين كنند. اين است كه در روايات متعدد و معتبر آمده است كه قرآن را به رأي خود يا به آراي ديگران تفسير نكنيد؛ بلكه ما مفسر قرآنيم. از ما بياموزيد تا قرآن آموخته باشيد؛ نه فلسفه و عرفان. فلسفه و عرفان، با ارزشي كه دارند، كجا و قرآن و تعاليم اوصيايي كجا؟ «يا كميل! لا تأخذْ الاّ عنّا، تكنْ منّا».9 ما وقتي شرح اصول كافي از ملاصدرا را مطالعه ميكنيم، نميدانيم اين كتاب در شرح احاديث است يا در فلسفه عرفان صدرايي. مراجعه به تفسيرهاي قرآني ايشان نيز همين سؤال را برميانگيزد كه آيا اين فيلسوف بزرگ، مباني فلسفي خود را از قرآن مجيد استخراج ميكند، يا برعكس، قرآن را بر اساس مباني فلسفي خود تفسير مينمايد؟ 9. اتكاي عقل به وحي در كتاب اجتهاد و تقليد در فلسفه سخنان بزرگاني از جمله ابنسينا، خواجهنصير، شيخ اشراق، صدرالمتألهين، انيشتين، وايتهد و...، ناتواني عقل تنها را در فهم حقايق آوردهام. پس عدم كفايت عقلي در رسيدن به جميع حقايق نظري و علمي عالم، سخني است كه جملگي برآنند و چه بهتر كه اگر قرار است براي عقل مددي بجوييم، از وحي بجوييم؛ نه علوم ناقص دائم التغيير. اين مطلب را از روايات متعدد ميتوان فهميد؛ از جمله: «ما عبد اللّه بمثل العقل»، «العلم اِمامُ العقل»، «لا يكمل العقل الا باتّباع الحق». 10. در اختلاف ميان دين و عقل، دين مقدم است از سخنان گذشته معلوم ميشود هنگامي كه عقل، عقل جزئي باشد و نياز به تكامل داشته باشد و دين صادر از مبدأ وحي الهي باشد و انسان به اين امر از روي مقدمات عقلي و غيرعقلي رسيده باشد و ايمان داشته باشد، مسلم است كه در موارد اختلاف، گفته وحي الهي مقدم است. براي مثال، هنگامي كه ميبينيم فلاسفه و متكلماني چون سليمان مروَزي ميگويند اراده صفت ذات است و امام رضا عليهالسلام با تأكيد ميفرمايند اراده صفت ذات نيست و قرآن كريم هم همين را تأييد ميكند، قطعا سخن قرآن و معصوم عليهالسلام را بر دادههاي فلسفه و كلام مقدم ميداريم. همچنين ملاصدرا درباره مسأله مهم «معرفة النفس» ميفرمايد: جز از طريق نبوت و وحي نميتوان به آن رسيد؛10 پس در اين مقام هر چه فلسفههاي مختلف بگويند، در صورتي كه مخالف معلومات وحياني باشد، به كناري نهاده ميشود و داده وحياني اخذ ميشود؛ آن هم نه از روي تعبد؛ بلكه از روي عين تعقل؛ زيرا وحي اقوا از فلسفه است و بزرگان به اين نكته تصريح كردهاند. 11. علل ناكامي مسلمين ميتوان به هر علمي و دانشي، از هر قوم و ملتي رجوع كرد و اگر در آنها مطلب درستي بود، اخذ نمود؛ ليكن در مسأله وارد كردن فلسفه يوناني و عرفان هندي و گنوسي به محيط اسلام و ريختن آنها در مساجد و مدارس مسلمين، رجوع از سوي مسلمين نبود؛ بلكه اصطلاحا نوعي تهاجم فرهنگي سياسي از سوي دربار خلفا و جمعي غيرمعتقد به اسلام، در برابر علوم عاليه و معارف راقيه قرآن و اهل بيت عليهمالسلام صورت گرفت. واقعيت اين است كه پس از فوت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم كه علي عليهالسلام را از «مرجعيت سياسي» امت كنار گذاشتند، مواجه با مشكلي بزرگتر شدند و آن، رجوع علمي امت به علي عليهالسلام و قرار گرفتن ايشان در مقام «مرجعيت علمي» بود و اين امر اگر مهار نميشد، چيزي نميگذشت كه دوباره مرجعيت سياسي نيز از آن آل علي عليهالسلام ميشد. از اين رو، معاويه در اجراي سياست فرهنگي حذف علمي حضرت علي عليهالسلام ، لاهوت مسيحي و دانايان آن را وارد فرهنگ اسلامي كرد و دمشق را در برابر مدينه، مركز فرهنگي قرار داد.از دلايل اصلي ناكامي علمي مسلمانان اين بود كه قرآن كه كتاب علمي و تجربي است و دايم «سيروا» و «انظروا» ميگويد، در نتيجه آميخته شدن ذهنهاي مسلمين به مطالب فلسفي و جدلي، ديگر كارآيي نداشت و به جاي شناخت حقايق خارجي و معارف تجربي، به مفاهيم و مصطلحات صرفا ذهني ختم شد و چنان استعدادهاي بزرگي در آن حرام شد كه پس از سفر به فضا هنوز كساني معتقد بودند كه اينها اخبار نادرست است؛ چون خرق و التيام محال است. براي مثال، كيهانشناسياي كه از ائمه طاهرين عليهمالسلام رسيده است، اگر بهخوبي تحليل شود، با كيهانشناسي بطلميوسي متفاوت و از كيهانشناسي امروزي نيز بسي جلوتر است. 12. اهميت عقل در مكتب تفكيك ما در دو كتاب مكتب تفكيك و اجتهاد و تقليد در فلسفه درباره اهميت عقل و تعقل سخن گفتهايم و حتي سرفصلهايي را براي شناخت تعقل صحيح و جدا كردن آن از تخيل به جاي تعقل آوردهايم؛ چنان كه در الحياة نيز فصلهايي را به اين موضوع اختصاص دادهايم. اگر خدا توفيق دهد، در كتاب مقام عقل نشان خواهيم داد كه تعقل كامل تألهي تنها در مكتب تفكيك و با متد تفكيكي تحقق مييابد؛ والا تعقلهاي ديگر، تعقل فلسفي ـ قرآني يا عرفاني ـ قرآني يا كلامي ـ قرآني يا تصوفي ـ قرآني و امثال آن است و تعقل قرآني ـ قرآني كه اصل تعقل و تعقل اصلي است، فقط با روش تفكيك ميسور است و در آنجا درباره عقل دفائني نيز توضيحاتي خواهيم داد. 13. نقد فلسفي در مكتب تفكيك اگر نقد فلسفي در كار نباشد، تدريس و تدرس فلسفه، اجتهادي نميشود و تقليد در عقليات، بدتر از تقليد در فرعيات است. عقل هر انساني بايد به اندازه توان خود مستقل باشد و خودش به جاي خودش بينديشد و بفهمد؛ نه ديگران ـ اگرچه بزرگان فلاسفه و عرفا ـ به جاي او. غربيها هم در مواردي كه پيش رفتند، تقليد را كنار گذاشتند و از مرعوبيت بزرگاني همچون ارسطو درآمدند و به مطالبي تازه رسيدند. اينكه بعضي از اساتيد بزرگ فلسفه نوشتهاند كه: «وقتي كه جناب صدرالمتألهين مطلبي را بيان كردند، ديگر نبايد چون و چرا كرد»، اين گونه تعليم دادن، بيش از اين كه فلسفهآموزي و رشد عقلي باشد، ايجاد مرعوبيت و ركود است. 14. آسيبشناسي معرفت در مكتب تفكيك روشن است كه امروز، مسأله معرفت، حتي در ابعاد سياسي، در كشور ما پيكري سرتا پا آسيبزده دارد و اكنون بايد با حساسيت و شتاب و در ابعاد مختلف به آسيبشناسي و آسيبزدايي از آن پرداخت. مهمترين راه موفقيت در آسيبشناسي، آغاز كردن از آسيبشناسي و آسيبزدايي معارف عاليه است و معارف عاليه نيز همان الهيات است و عظيمترين كتاب الهي، قرآن كريم است. بايد در عين خواندن و دانستن مطالب ديگر، به سرهشناسي معارف قرآني و رجوع تام به اهل قرآن (علي و آل علي عليهمالسلام ) و شناخت كلمات قرآني براي محكم ساختن مباني اسلامي جامعه، اعم از مباني اعتقادي، اقتصادي، سياسي، قضايي و... بازگرديم. اشاره آنچه از سوي جناب آقاي حكيمي «مكتب معارفي خراسان» يا «مكتب تفكيك» ناميده شده است، ريشه در يك نگرش ديرين و كهن در تاريخ تفكر شيعه دارد و انديشهاي نوظهور نيست. فقها، محدثان و بسياري از متكلمان شيعه بر اين عقيده بودهاند كه بايد ميان معارف وحياني و دادههاي فلسفي يا عرفاني تفكيك و از آميختن اين دو حوزه سخت پرهيز كرد. در مقابل، فيلسوفان يا عارفان مسلمان اصولاًبر اين باورند كه آنچه از طريق عقل يا شهود عرفاني حاصل ميشود، نه تنها با حقايق ديني ناسازگار نيست، بلكه گوهر و باطن معارف وحياني به حساب ميآيد. اين اختلاف كه گاه به ستيزههاي پردامنهاي تبديل شده است، عمدتا ريشه در برداشتهاي متفاوت از ماهيت دين و عقل و چگونگي ارتباط آنها با يكديگر دارد.البته نبايد از ياد برد كه بزرگان اين مكتب، همچون ميرزا مهدي اصفهاني رحمهالله و شاگردان او، از معارف اعتقادي و نقطههاي اختلاف دين با فلسفه يا عرفان تقريرهاي نو و نگرشهاي تازهاي نيز مطرح كردهاند كه بررسي آنها نياز به مجالي مستقل دارد؛ اما توجه به نكات زير شايد در روشنتر شدن موضوع كمك كند: 1. نامگذاري اين تفكر به «مكتب تفكيك» اين پرسش را برميانگيزد كه آيا پايهگذاران اين نگرش، واقعا انديشه خود را يك «مكتب» ميدانند يا صرفا به تجديد حيات معارف ديني و تبيين راه درست فهم دين ميانديشند؟ اين پرسش صرفا به نامگذاري محدود نميشود؛ بلكه سخن در اين است كه آيا بايد از اين دانشوران انتظار يك مكتب با همه ابعاد آن را داشت يا صرفا احياي بازانديشي معارف قرآن و اهل بيت عليهمالسلام را ميتوان توقع داشت. هر مكتبي بايد حداقل داراي مباني، روش خاص، نظام معرفتي ويژه و اصول راهنماي عمل در زندگي اجتماعي يا فردي باشد. آيا آنچه از سوي بزرگان اين تفكر ارائه شده، چنين انتظاري را برآورده ميسازد؟ شايد بهتر باشد كه اين جريان را «گرايش تفكيكي»، «نگرش تفكيكي» يا حداكثر «انديشه تفكيك» نام نهاد.2. جناب آقاي حكيمي در آثار خويش بيشتر به معرفي اصول و كليات مكتب تفكيك پرداخته است و از ورود به جزئيات مباحث پرهيز ميكند. اين شيوه هرچند ممكن است در آغاز نكته مثبتي باشد و فضاي گفتوگو بين نظريههاي مختلف را بهتر بگشايد، ولي در ادامه، انتظارات مخاطب را برنميآورد و فضاي بحث را به طرح ادعاها محدود ميكند. به نظر ميرسد كه در شرايط كنوني شايسته است كه ايشان يا ديگر صاحبان انديشه تفكيك، به صورت جدي و عالمانه به عرضه انديشههاي خويش بپردازند تا در اين گفتوگوها درستي و استواري مطلب، بيشتر قابل سنجش و داوري باشد.3. در اين نوشتار مفصل، تلاش نويسنده در نشان دادن نقطههاي مشترك مكتب تفكيك با فيلسوفان يا عارفان، جاي تقدير دارد؛ ولي تأكيد بيش از حد بر اين مشابهتها و نزديكيها، بهتدريج اين پرسش را دامن ميزند كه امتيازات انديشه تفكيك در چيست و چگونه ميخواهد به روشي نوين و كارآمد به گرهگشايي از معضلات فكري و عقيدتي جامعه بپردازد؟ 4. ايشان تصريح ميكند كه در مورد رابطه دين با فلسفه و عرفان، مكتب تفكيك به تباين كلي معتقد نيست؛ ليكن تساوي كلي را رد ميكند و اضافه ميكند كه هر كس اين رابطه را عموم و خصوص من وجه بداند، قائل به نوعي تفكيك است. به نظر نميرسد كه اين تعبير چندان دقيق باشد؛ چرا كه اين نسبتسنجي، يا به لحاظ محتوا و مضمون است يا به لحاظ روش. از نظر محتوا، فيلسوفان نيز گفتهاند كه برخي گزارهها اختصاص به فلسفه دارد (مثل مباحث جوهر و عرض و...) و برخي اختصاص به دين دارد (مثل جزئيات مباحث معاد). بنابراين براي روشن كردن تفاوتها و تمايزها بايد دقيقا معلوم كرد كه مضامين دين و فلسفه چه تفاوت اساسي و واقعياي دارند.اما از نظر روش نيز جاي ترديد نيست كه فيلسوفان يا عارفان در برخي اصول و روشها با دين اشتراك و در برخي موارد اختلاف نظر دارند. اما اين مقدار به خودي خود مطلبي را روشن نميسازد؛ چرا كه هيچ كس معتقد نيست كه دين با فلسفه و عرفان در همه جهات مشابه و مشترك هستند. اختلاف اساسي ميان فقيهان و متكلمان با فيلسوفان و عارفان در اين مسأله است كه همگامي و همراهي با نصوص ديني در چه اموري لازم و ضروري است و عقل يا شهود تا كجا ميتوانند به معرفتي مستقل از وحي دست يابند.5. ايشان در مباحث ارائهشده بر پارهاي مسائل چالش برانگيز تأكيد كرده است؛ ولي مجال عقدهگشايي از پرسشهاي اساسي در اين موضوعات را چنان كه بايد، نيافته است. براي مثال، اينكه چگونه و با چه مستندي ميتوان فهم خود را از معارف ديني بر يافتههاي عقلاني يا شهودي خود مقدم داشت و عقل چگونه ميتواند عليرغم دريافتي متفاوت و متمايز از وحي، همچنان به پايبندي خود نسبت به ظواهر ديني اصرار ورزد، در اين نوشتار پاسخي در خور نگرفته است. در مورد حقيقت تأويل و حدود مجاز و غير مجاز آن در اين جا به اشارهاي بسنده شده است؛ حال آنكه بحث ديرين و دشواري است كه بايد ابعاد آن به طور كامل كاوش شود و... .6. درباره «خودكفايي معرفتي دين» نيز مطالبي مطرح شده است كه با توجه به گستره اين موضوع، ادعاهاي نويسنده محترم چندان روشن و شفاف نيست. اينكه گفتهاند: «فلسفه و صنعت و علوم جزئي، انسان را در حركت وضعي نگه ميدارد و به حركت انتقالي كمتر ميرساند»، به چه معناست؟ آيا ايشان رابطه ميان دين با دانشهاي تجربي و تكنولوژي را همچون رابطه دين با فلسفه و عرفان تبيين ميكنند يا طرح و انديشهاي ديگر در مورد رابطه علم و دين دارند؟ به نظر ميرسد كه صاحبان انديشه تفكيك در اين باره مطالبي جدي و درخور ارائه نكردهاند؛ حال آنكه در دنياي جديد، حل اين معضل از آن مسأله اهميت كمتري ندارد.7. جناب آقاي حكيمي در پايان نوشتار خويش بر ضرورت آسيبشناسي و آسيبزدايي از معرفت ديني تأكيد كرده و اين مسأله را يكي از ويژگيهاي مكتب تفكيك شمرده است. با توجه به شرايط كنوني جامعه و جهان، ضرورت اين برنامه دوچندان احساس ميشود و متأسفانه از سوي انديشمندان دلسوز و پاكنظر، كمتر مورد مطالعه قرار گرفته است. بايد اميدوار باشيم كه اين مبحث بيش از پيش مورد بحث و گفتوگوهاي عالمانه قرار گيرد و از نويسنده فاضل و محترم كه با افكار و جريانهاي جديد فكري نيز آشنايي دارد، عهدهداري اين مسؤوليت چندان دور از انتظار نيست. محمدرضا حكيمي __________________________ 1. الميزان، ج 5، ص 305 2. فيضالاسلام، نهج البلاغه، ص 918. 3. كليني، اصول كافي، ج 1، ص 180. 4. خواجه نصير در آغاز شرح اشارات. 5. تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 380. 6. همچنين رك. : علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 45 و 46. 7. رك. : الحياة، ج 1، باب 1 كه مربوط به عقل و بهرهبرداري از عقل است. 8. مجموعه مقالات، ج 2، ص 220 9. تحفالعقول، ص 119 10. اسفار، ج 7، ص 118 همشهري ماه، ش 9 |