اينگونه تعريفها دستكم دو اشكال اساسي دارند. يكي اين كه دين را به بُعد معرفتي منحصر دانستهاند و ديگر اينكه بُعد معرفتي را نيز بسيار محدود عرضه كردهاند و حال آنكه نه دين تك ساحتي است و نه ساحت معرفتي دين چنين محدود است.
چنانكه پيشتر گفته شد، دين داراي ابعاد متعددي است كه اصول آن از اين قرار است:
أـ بُعد معرفتي
بـ بُعد عاطفي
جـ بُعد اخلاقي
دـ بُعد عملي
دين هم شناسايي سامانمندي درباره جهان طبيعت، ماوراي طبيعت، آغاز و انجام جهان ارايه ميكند و هم به حب و بغض، ايمان و انكار و بالاخره غيرت و عواطف انسان بهطور عميق و اساسي توجه ميكند؛ بهگونهاي كه از ديدگاه برخي از اديان، دين با حب و بغض، يكسان دانسته شده است. [1] توجه به معرفت مانع از توجه به ابعاد عاطفي انسان نيست.
به همين صورت، بُعد اخلاقي انسان و ويژگيهاي روحي او مورد عنايت ويژهاي قرار دارد. انسان قطع نظر از اينكه چه ميكند و چه نميكند، مورد ارزيابي ديني قرار دارد. اينكه چه ميخواهد انجام دهد و چه نميخواهد و به تعبير ديگر، كششهاي روحي انسان خود موضوع مستقلي براي تعاليم ديني است، اگرچه در عمل چنان كنترلشده باشد كه زمينه ظهور نداشته باشد.
اهميت اخلاق تنها به رفتار اخلاقي نيست. به همين خاطر است كه زشتي بخل تنها بهخاطر رفتار بخلآميز نيست. بخل يك صفت ناپسند و عمل بخلآميز، رفتاري ناپسند است؛ چنانكه بخشش و كرم غير از رفتار كريمانه است. ممكن است كسي توانايي انجام رفتار كريمانه را نداشته باشد، ولي ميل و كشش دروني او كه ناشي از ملكات اخلاقي وي است، به كريمانه زيستن و رفتار كردن اشتياق داشته باشد. پس اين ارزش غير از ارزش عمل است. نتيجه اينكه بُعد اخلاقي دين غير از بُعد عملي آن است، اگرچه در برخي موارد مصاديق مشتركي هم دارند.
بُعد عملي دين نيز به همين اندازه اهميت دارد. معرفت بدون عمل يا معرفت نيست و يا تمام نيست. مجموعه ابعاد معرفتي، عاطفي، اخلاقي و عملي، يك نظام را پديد ميآورند كه هرچند هريك از آنها در اين نظام جايي داشته باشند كه با ديگري تفاوت دارد، ولي همه جايگاه اساسي دارند كه ناديده گرفتن هريك از آنها به معني ناديده انگاشتن دين در تماميت آن است.
مقصود نگارنده اين نيست كه بُعد معرفتي دين همرديف بُعد اخلاقي آن يا بُعد عاطفي دين در رديف بُعد عملي آن است، بلكه مقصود اين است كه اين ابعاد، اركان تماميت دين است؛ بهگونهاي كه فقدان هريك از آنها، دين را از تماميت تهي خواهد ساخت.
پس تعريفهاي عقلگرايانه يا معرفتگرايانه تنها به يكي از ساحتهاي دين نظر داشتهاند و ديگر ابعاد آن را ناديده گرفتهاند؛ از اينرو، تعريف جامع و بيانگر گوهر دين نيستند.
از اين گذشته، چنانكه گفتيم، در نگاه به همين بُعد نيز محدودنگري ويژهاي انجام شده است. حتي اگر دين تنها يك بُعد داشته باشد و آنهم بُعد معرفتي باشد، باز هم تعاريف ياد شده، ناقص و نارساست؛ زيرا بُعد معرفتي دين تنها شناسايي هدف يا درك امر نامتناهي يا فهم به ناتواني از شناخت آن نيست.
همانگونه كه شناخت امر نامتناهي امري شايسته و بايسته است، شناسايي وجوه پديداري آن و جلوههاي متناهي و نامتناهي آن نيز شايسته و بايسته است، بلكه شناسايي آن امر نامتناهي، جز از راه شناسايي وجوه پديداري آن امكانپذير نيست؛ پس نميتوان شناسايي بخشهاي مختلف جهان را كه جلوههاي آن حقيقت نامتناهي است، ناديده گرفت. اگر دين تنها معرفت هم كه باشد، شناسايي هستي، مراتب آن، جهان، انسان، بايدها و نبايدهاي مربوط به انسان و هدف و غايت از جهان و انسان، اهميت ويژهاي دارد كه نميتوان از آن چشمپوشي كرد.
-----------------
1-هل الدين الا الحبّ و البغض |