مهمترین محتوای ناخودآگاه جمعی، الگوهای اولیه هستند كه شكل دهنده اسطورهها، ادیان و فلسفههای گوناگونند.[1] یونگ سابقه این اندیشه را كه از مهمترین نظریات اوست به زمانهای گذشته و به قرون اولیه میلادی بر میگرداند.[2] یونگ برای تعریف الگوهای اولیه عبارات گوناگون به كار برده است: «تمایلات كلی ذهن، نوعی آمادگی جهت تولید پی در پی اندیشههای اساطیری یكسان و مشابه، گنجینهای از روان جمعی، از اندیشههای جمعی، از آفرینندگی، راه و رسم اندیشیدن، احساس و تخیّل كردن كه هر كجا و هر زمان فارغ از سنت پدید میآیند. اشكال نمونهوار رفتار و كردار كه هر گاه به سطح آگاهی میرسند در هیأت اندیشهها و تصاویر و انگارهها نمود میكنند.»[3] بنابراین میتوان آنها را الگوهای آگاهی و رفتاری دانست كه غریزی بوده و به نحو موروثی منتقل میشود. این الگوها و یا صورتهای مثالی، هر چند به صورتهای گوناگون ظهور و نمود پیدا میكنند، اما از اندیشههای یكسان و مشتركی حكایت میكنند. صورتهای مثالی یونگ تا حدودی همانند مُثُل افلاطون هستند با این تفاوت كه اینها برخلاف مُثُل افلاطونی در همین جهان مادی و در اثر تجارب نیاكان به تدریج شكل گرفته و در نوع بشر جایگیر شدهاند و چنین نیست كه هم چون مُثُل افلاطون ما به وسیله آنها شناخت حاصل كنیم.[4] شمار این الگوهای اولیه فراوان است مثل الگوهای اولیه خدا، شیطان، مرگ، زندگی پس از مرگ، وحدت، قدرت، قهرمان، مادر، پدر و غیره. به هر صورت این صورتها هستند كه چهارچوب تفكر و ادراك آدمی را مشخص میكنند و در عمل انسان تأثیر میگذارند به این صورت كه انسان در زندگی این الگوها را بر مصادیق خارجی متناسب منطبق میكند و متناسب با آنها عمل میكند. مثلاً صورت مثالی مادر تعیین كننده برخورد و تعامل كودك با مادر است كه در انسانها همیشه یكسان بوده است. این الگوی كلی، امروزه نیز بر واقعیت مادر و رفتار و تعامل كودك با وی نیز منطبق است.[5] به دیگر بیان «جستجوی غریزی سینه مادر از سوی طفل نوزاد نشان دهنده صورت مثالی رفتار مرتبط با مادر است.»[6] نظر یونگ در مورد خاستگاه الگوهای اولیه روشن نیست گاهی به نظر میآید كه آنها را مربوط به دوره انسانهای اولیه و بدوی میداند.[7] در فرازهایی نیز اشاره میكند كه آنها مواریث نسلهای متعددی هستند كه در طول هزاران سال تجارب اجداد انسانی به وجود آمدهاند و گاه آنها را ازلی دانسته، میگوید: «این تصاویر تا آنجا كه مختص تمامی نوع بشرند ازلیاند و اگر خاستگاه یا منشئی داشته باشند، آن خاستگاه میبایست با آغاز پیدایش نوع انسان دست كم هم زمان باشد.»[8] و سرانجام اعتراف میكند كه: «منشأ آنها شناخته شده نیست.»[9] و این كه: «پرسش در باب سرمنشأ سرنمونها (یا الگوهای اولیه) پرسش متافیزیكی است و ازاین رو بیجواب میماند.»[10] اكنون این سؤال مطرح میشود كه چگونه میتوان وجود چنین الگوهایی را در ناخودآگاه جمعی انسان اثبات كرد؟ بر اساس نظر یونگ، به دلیل این كه ناخودآگاه جمعی و الگوهای اولیه اموری غیرفردی و عام هستند، اثبات آنها از طریق مشاهده و تجربه رفتار افراد عادی به سادگی امكانپذیر نیست. بنابراین او باید بر اساس ادعای خود، به اثبات مفاهیمی بپردازد كه مربوط به زمان و مكان و افراد خاصی نیستند و در همه انسانها و در همه اعصار مشتركند و از جایی به جای دیگر نیز انتقال نیافتهاند. یونگ برای نشان دادن ردپای این مفاهیم و اندیشههای مشترك در میان انسانهای گوناگون، از چند طریق سود جست كه مهمترین آنها توجه به شرایطی بود كه در آن شرایط این مفاهیم و یا الگوهای اولیه خود را بروز میدهند زیرا به اعتقاد او این امور «زمانی به طور عادی نمود میكنند كه شخص در حالات روانشناختی خاصی قرار گرفته باشد مثل خوابها، اسكیزوفرنیا، تخیّل فعال و جز اینها».[11] به اعتقاد او برخی از خوابها به ویژه خوابهای كودكان سه تا پنج ساله كه مربوط به اوضاع روزانه كودك نیستند و اشاره به اموری دارند كه فراتر از آگاهیهای معمولی كودك است، و نیز رؤیاهای مبتلایان به روان نژندی حاوی علایم و نمادهایی است كه نمیتوانند از خود آگاه سرچشمه گرفته باشند و از ناخودآگاه جمعی انسان ناشی میشوند و «تنها با ارجاع تاریخ به عقل انسان و تفكر اساطیری فهمیدنی میشوند.»[12] این احوال موجب پیدایش این الگوهای اولیه نیستند بلكه زمینه ساز پدیداری آنها هستند زیرا در این حالات است كه سطح آگاهی كاهش پیدا میكند و انسان با ضعف تمركز و توجه، واقعیت را از دست میدهد.[13] یونگ میگوید: «این دقیقاً مطابق آن حالت ابتدایی هوشیاری است كه در آن اسطورهها بنا به فرض در آغاز شكل گرفتهاند. از این رو بسیار محتمل است كه سرنمونها (یا الگوهای اولیه)ی اساطیری به همان سان پدیدار شده باشند كه تجلیات ساختار سرنمونی در انسان امروزی.»[14] و نیز میگوید: «پژوهشگر ورزیده ذهن میتواند شباهتهای موجود میان نمایههای رؤیای انسان امروزی با نمودهای ذهن انسان اولیه و «جلوههای گروهی» و مضمونهای اسطورهای او را مشاهده كند.»[15] و به همین دلیل است كه بخش اعظم فعالیت یونگ چه با هدف درمان بیماران روانی و یا توضیح و تبیین دیدگاههای خودش، در فهم و تحلیل رؤیاها و گره گشایی از نمادهایی بود كه به اعتقاد او در برخی رؤیاهای خاص وجود دارند. نمادهایی كه جنبه فردی ندارند و زمانها و مكانهای مختلف در قالب اسطورهها، ادیان و دیگر جنبههای حیات انسانی به طور مشابه ظاهر میشوند. این نمادها در واقع بیان رمزی محتوای ناآگاه انسان هستند. یونگ در این مورد میگوید: «نمادهای گاهی خیلی مهم هم وجود دارند كه جنبه فردی ندارند... مانند نمادهای مذهبی... به هر روی، این «نمادهای جمعی» برآمده از رویاها و تخیلات خلاق انسانهای بسیار قدیم میباشند.»[16] یونگ برای فهم این نمادها و تشخیص آنها از سایر نمادها وعلایم غیرجمعی، مطالعات گستردهای را در اسطورهها و رسوم و آیینهای اقوام مختلف آغاز كرد و به مناطق مختلف مسافرت نمود. این مطالعات او را به كیمیاگری و آثاری كه به ویژه در قرون وسطی در این زمینه نوشته شده بود علاقهمند كرد و بسیاری از این نوشتهها را خواند و به بررسی عمیق اهمیت روانشناختی پدیدههای اسراری و كیمیاگری پرداخت زیرا در نظرگاه یونگ این امور نوعی بیان و تفسیر ناخودآگاه است، در نتیجه این بررسیها یونگ به نمادهای مشتركی برخورد كه در نزد همه اقوام و در همه اعصار دارای معنای تقریباً مشابهی هستند و همین نمادها در اسطورههای ملل تكرار شدهاند. مثلاً رمز كره یا دایره معرف الوهیت است و این نماد به صورتهای مختلف در آثار فیلسوفان یونان قدیم و نیز كیمیاگران قرون وسطی و اساطیر مذهبی انسانهای مختلف تكرار شده است. و «رمز تربیع عبارت از تجسیم كمابیش مستقیم خداست كه در آفرینش خود تجلی میكند.»[17] همان گونه كه پیشتر بدان اشاره كردیم، در اعتقاد یونگ «اندیشه خدا» نیز، به عنوان یكی از مهمترین محورهای اندیشه دینی و تمایلی كه در وجود انسان به این امر وجود دارد، در طبیعت و سرشت انسان ریشه دارد و ناشی از وجود «الگوی اولیه خدا» و یا «تصویر خدا» در وجود انسان است. بدین لحاظ، معمولاً یونگ را برخلاف فروید معتقد به خدا و مدافع اندیشه دینی میدانند، اما به نظر میآید نحوه باور او با آنچه معمولاً پیروان ادیان انتظار دارند، فاصله زیادی دارد. یونگ در مورد وجود خدا میگوید: «اگر تصور شود كه مشاهدات من یك نوع دلیل بر وجود خداست؛ این اشتباه تأسف آوری خواهد بود. تنها چیزی كه آنها ثابت میكنند وجود یك صورت مثالی «تصویر خدا» است و به عقیده من از لحاظ روانشناسی بیش از این چیزی درباره خدا نمیتوان گفت، اما از آن جا كه این یك صورت مثالی بسیار مهم و فوق العاده بانفوذی است ظاهر شدن مكرر آن از نظر هرگونه حكمت الهی طبیعی بسیار قابل ملاحظه است.»[18] بنابراین خدای یونگ چیزی است كه از طریق تجربه دینی و مكاشفه شناخته میشود اما این مكاشفه مستلزم تجلّی خدایی كه خارج از وجود انسان و جهان تحقق داشته باشد، نیست «مكاشفه در مرحله اول عبارت از كشف حجاب و پرده برداشتن از اعماق نفس انسانی و عریان كردن پوشیدههاست و بنابراین اساساً یك حالت روانشناختی است، هر چند ممكن است چیز دیگری هم باشد، در هر حال از محیط عالم خارج است.»[19] تجربه دینی یعنی سرریز شدن و جریان یافتن محتوای ناآگاه جمعی یا تصورات مربوط به الگوهای اولیه به آگاهی انسان كه از مهمترین آنها الگوی اولیه خدا است. بدین لحاظ یونگ میگوید: خدایان تشخص یافتههای ناآگاه جمعیاند و از خلال كار كرد ناهوشیارانه روان آدمی خود را به ما مینمایانند. بنابراین از نظر او وجود خدا به معنای تجربه خداست ونه موجودیت یك خدای متعالی و خارج از وجود انسان كه ناشناختنی است. او به تبعیت از كانت معتقد بود كه: «نقادی از دیدگاه شناخت شناسی، امكانناپذیر بودن شناخت خدا را ثابت میكند.» با وجود این، یونگ منكر امكان وجود واقعیتی در پسِ تجربه دینی نیست، اما بدان اهمیت نمیدهد و پرسش از آن را بیهوده میداند، آنچه مهم است تجربه دینی است و اعتقادات جزمی دینی نیز تا آنجا ارزشمند هستند كه ریشه در تجربه دینی دارند.[20] ابوالفضل محمودي- جستارهايي در كلام جديد، ص186 _____________________________ [1] . Morris Brain، oP. ciT، PP. 168 - 9 [2] . ر.ك: یونگ، كارل گوستاو، روانشناسی و دین، ص 101؛ مورنو، آنتونیو، همان، ص 7. [3] . مورنو، آنتونیو، همان، ص 7. [4] . C.f. Routledge Dictionary of Philosophy، V. 5، P. 132 [5] . C.f. Ibid. [6] . Ibid. [7] . یونگ، كارل گوستاو، انسان و سمبلهایش، ص 112 و 125. [8] . یونگ، كارل گوستاو، به نقل از: مورنو، آنتونیو، همان، ص 25 ـ 26. [9] . یونگ، كارل گوستاو، انسان و سمبلهایش، ص 96. [10] . یونگ، كارل گوستاو، به نقل از: مورنو، آنتونیو، همان، ص 26. [11] . مورنو، آنتونیو، همان، ص 12. [12] . همان، ص 10. [13] . در مورد الگوهای اولیه و مباحث مرتبط با آن بنگرید به: Jung، C. G. Psychological، Reflections، PP. 38-52، Samuels Andrew، Jung and the Post Jungians، PP. 23 - 52. [14] . یونگ، كارل گوستاو، به نقل از: مورنو، آنتونیو، یونگ، خدایان و انسان مدرن، ص 12 - 13. [15] . یونگ، كارل گوستاو، انسان و سمبلهایش، ص 94 ـ 95. [16] . همان، ص 75. [17] . یونگ، كارل، گوستاو، روانشناسی و دین، ص 113. [18] . همان، ص 115. [19] . همان، ص 147 ـ 148. [20] . برای مطالعه بیشتر در مورد اندیشههای یونگ نسبت به خدا، ر.ك: مورنو، آنتونیو، همان، ص 142 ـ 145. و نیز: Jung، C.G. Psychological Reflections، P. 336 - 365. |