بنابراین جامعه از همه ویژگیهای خداوندگاری برخوردار است، به تعبیر دقیقتر، این ویژگیها اصالتاً متعلق به جامعه است كه به موجودی مقدس و الوهی كه در تصور مؤمنان در فراسوی این جهان است، فرافكنده شده است. دوركهیم، فرایند فرافكنی را چنین توضیح میدهد كه انسانها در شرایط عادی و در برخوردهای شخصی و روزمره زندگی خود این گونه ویژگیها را نمییابند ولی در شرایط خاصی مثل اعیاد و اجتماعات قبیلهای، غلیان احساسات، كه خود زاییده شدت نهایی حیات جمعی است، در فرد آمادگی كنشها و احساساتی را پدید میآورد كه هیچ گاه به تنهایی قادر به انجام آن نیست. در این شرایط چنان جذبهای به فرد دست میدهد كه دیگر خود را باز نمیشناسد و در حالی كه خویش را در سیطره نیرویی خارجی احساس میكند، فردانیت خود را در دریای موّاج جمع رها كرده به حوزهای دیگر وارد میشود كه حال و هوایی بسیار متفاوت از زندگی عادی دارد. هنگامی كه این تجربیات بارها تكرار شود به تدریج این تصور در افراد شكل میگیرد كه گویا دو ساحت وجود دارد: یكی ساحتی كه در هنگام شور و هیجان جمعی به آن وارد میشوند كه سرشار از شور و نشاط و نیروست و دیگر ساحت واقعیات روزمره و مادی زندگی كه محدود، ناقص و ملالآور است و یا ساحت امور قدسی و ساحت امور غیرقدسی. این نگرش دوگانه و تقسیم جهان به دو حوزه مقدس و نامقدس، همان گونه كه پیشتر اشاره شد، اساس و ویژگی اصلی دین و باورداشتها و رفتار دینی است. دوركهیم این فرایند را در این عبارات خلاصه میكند كه: «در میان این جوشش و غلیان اجتماعی و از میان این خودِ جوشان است كه اندیشه دینی متولد میشود.»[1] مقصود از اندیشه دینی باور به وجود امری مقدس است كه بر افراد سلطه و برتری دارد و شایسته تبعیت و تقدیس است. این واقعیت، كه چیزی جز همان «اصل توتمی» دوركهیم نیست، در مرحله بعد با نماد توتم مورد تقدیس واقع میشود كه به نوبه خود و در تحولات بعدی به ارواح، خدایان و خدای یكتا ارتقا مییابد. بر این اساس، نظریه دوركهیم را میتوان در این عبارت خلاصه كرد كه: اعتقادات و مناسك دینی در تحلیل نهایی، بیان نمادین واقعیات اجتماعی هستند. در این صورت هدف حقیقی دین نه عقلانی بلكه اجتماعی است. دین نمادها و آیینهایی را فراهم میآورد كه انسانها را قادر میسازد تا احساسات و هیجانات عمیق خود را كه آنها را به جامعه پیوند میزند ابراز دارند و بدین سان به استحكام و انسجام جامعه یاری میرساند. به همین دلیل است كه در نظر دوركهیم مناسك دینی، از اهمیتی بیش از عقاید دینی برخوردار هستند. تحلیل برخی رفتارها و باورهای دینی بر اساس نظریه دوركهیم دوركهیم، پس از طرح نظریهاش تلاش میكند تا بر اساس آن اعتقادات و رفتارهای اصلی دینی را توجیه و تفسیر نماید كه از میان آنها میتوان به اعتقاد به روح، جاودانگی روح، ریاضتها و پرهیزهای دینی، و مناسك و شعائر دینی اشاره كرد. اعتقاد به روح، در نظر دوركهیم نماد و بازتابی است از همان «اصل توتمی» و یا روح جمعی. همان طور كه جامعه و یا اصل توتمی فراتر از افراد است و در عین حال در درون ذهن افراد و از طریق آنها وجود دارد، روح نیز در تصور معتقدان به آن، حقیقتی است برتر از جسم كه در عین حال در جسم جای دارد و حاكم بر جسم و راهبر آن است. در حقیقت، روح، وجدان خویشتنِ فرد است و صدای جامعه در درون اوست كه فرد را از وظایفش در قبال جامعه آگاه میسازد. جاودانگی روح نیز نشان و نمادی است از ماندگاری جامعه، افراد میمیرند ولی جامعه باقی میماند، همان طور كه پیش از آنها وجود داشته و پس از آنها نیز ادامه خواهد یافت. گرایشهای ریاضت جویانه در ادیان نیز ابراز نمادین این امر است كه فرد باید تا حدودی از خواستههای خود بگذرد تا نظم و انسجام جامعه پایدار بماند. مناسك و شعائر دینی نیز مفهوم و نشانی اجتماعی دارند و مهمترین كاركرد آنها این است كه افراد از طریق آنها میثاق خود را با جامعه تجدید كنند و به یاد داشته باشند كه آنها متعلق به جامعه و جامعه متعلق به آنهاست تا بدینسان انسجام و همبستگی جامعه هر چه بیشتر محفوظ بماند. نقد و بررسی از زمان انتشار دیدگاه دوركهیم درباره منشأ دین در كتاب «صور بنیادین حیات دینی» تا به امروز، انتقادات فراوانی بر آن وارد كردهاند[2] كه در اینجا به برخی از آنها اشاره میكنیم: 1. نظریات دوركهیم بر مبنای مطالعاتی ارائه شده است كه او بر روی گزارشهای اسپنسر و گیلن از برخی قبایل استرالیا انجام داده است.[3] در این مورد باید گفت اولاً نمیتوان استنباطهای مبتنی بر یك تجربه خاص را تعمیم داد و ماهیت اساسی دین را بر آن اساس، مشخص كرد. ثانیاً اگر گزارشهای فوق و یا برداشت دوركهیم از آنها مورد سؤال قرار گیرد اساسی برای این نظریه باقی نمیماند، همان طور كه در هر دو زمینه فوق تردیدهایی ایجاد شده است و قسمت زیادی از تفاسیر و شواهد مربوط به توتمیسم كه بخشی از نظریه دوركهیم را تشكیل میدهد توسط مردم شناسان و جامعه شناسان مردود شناخته شده است. 2. دوركهیم در تعریف خود از دین میگوید كه دین در همه جوامع از تمایز بین امور مقدس و امور نامقدس آغاز میشود و حتی تصریح میكند كه دین، ایمان به حوزه ماوراء الطبیعه نیست. زیرا برای انسانهای بدوی، ماورء الطبیعه از طبیعت جدا نیست. در پاسخ دوركهیم باید گفت كه اولاً اینگونه نیست كه انسانهای بدوی هیچ گونه تصوری از مابعد الطبیعه نداشته باشند البته ممكن است كه دقیقاً تصور ما را از مابعد الطبیعه نداشته باشند ولی از حوادث تصوراتی از نوع عرفانی و ماوراء طبیعی دارند كه به تصورات امروزین ما شبیه است. افزون بر این كه بسیاری از آنها در همه موارد، مقدس را از نامقدس متمایز نمیكنند خصوصاً به شكلی كه دوركهیم قائل است.[4] 3. دوركهیم شباهتهای میان ویژگیهای الوهیت و خصوصیات جامعه را دلیل بر این میداند كه موضوع اصلی دین كه همان الوهیت است چیزی جز جامعه نیست، اما جای این سؤال هست كه آیا به مجرد وجود همانندیهایی بین این دو میتوان به چنین نتیجهای رسید؟ افزون بر این كه دوركهیم تنها ویژگیهایی از جامعه را برگزیده كه با هدفش هماهنگی دارد. 4. از جمله اشكالات مهم و اساسی نظریه دوركهیم تقلیل گرایی و فروكاهی است. دوركهیم میگوید كه آنچه حقیقی و اصیل است ساختار اجتماعی است و دین تنها ظهور و بروز این ساختار است. جامعه تعیین كننده است و دین، تعیین شونده. بنابراین دین را به امری خارج از آن چه هست یعنی به اقتضائات و نیازهای جامعه تقلیل میدهد. بدون تردید مناسك و عقاید دینی كاركردهای اجتماعی مختلفی دارد، اما این كه بگوییم دین در كنار ادعیهها و اهداف و نتایجش كاركرد اجتماعی هم دارد با اینكه بگوئیم دین فقط كاركرد اجتماعی دارد كاملاً فرق دارد. برداشت یكسویه و یك جانبهنگری نسبت به دین گمراه كننده است و موجب غفلت از سایر جنبهها میشود. 5. ایستادگی انبیاء و بسیاری از مردان بزرگ در برابر اكثریت جامعه نشان دهنده آن است كه تنها جامعه ایجاد كننده و تقویت كننده سرشت دین و اخلاق نیست بلكه باورهای دینی، بسیار بیشتر از جامعه میتوانند بر افراد تأثیر بگذارند و در واقع آنها بیشتر جامعه سازند تا این كه ساخته جامعه باشند. 6. دوركهیم دین و مناسك دینی را عاملی میداند برای ایجاد و حفظ وحدت و یكپارچگی جامعه، در صورتی كه تفاوتهای مذهبی و شكل گیری فرقهها به همان نحو نیز میتوان باعث تجزیه و گسستن یكپارچگی جامعه شود.[5] ماركس كارل ماركس در 1818 در آلمان متولد شد و در 1883 در انگلستان درگذشت. او از جمله شخصیتهایی است كه اندیشههایش بیشترین تأثیر را در تحولات فكری و اجتماعی و سیاسی قرن بیستم داشته است. شكل گیری بلوك شرق و نظامهای كمونیستی در این قرن و حوادث مرتبط با آنها از جمله این تحولات است. ماركس دوران دانشجویی خود را در دانشگاههای بُن و برلن تحصیل كرد و در همانجا بود كه با اندیشههای هگل آشنا شد و به گروهی موسوم به «هگلیان جوان» پیوست. در این زمان فلسفه هگل، روح حاكم بر زندگی فكری آلمان بود. در همین دوره بود كه با لودویك فویرباخ یكی دیگر از «هگلیان جوان» آشنا شد كه انتشار كتاب او تحت عنوان «گوهر مسیحیت» بر نظریات او تأثیری ماندگار برجای نهاد و میتوان این آشنایی را ازنقاط عطف زندگی ماركس دانست. گرایشهای سیاسی خاص این گروه، موجب بیمهری دولتمردان آلمانی نسبت به آنها شد. از این رو ماركس مجبور شد كه پس از طی دوره دكتری خود دانشگاه را ترك كند و به صورت آزاد به فعالیت بپردازد. گرایش فكری ماركس در این زمان هم چون سایر هگلیان جوان، نوعی لیبرال دمكرات رادیكال بود. اما به تدریج جریان حوادث كه با تبعیدها و مهاجرتهای پی در پی او همراه بود او را به كمونیسم علاقهمند كرد و به آنها پیوست. در حدود سال 1847 به همراه دوست و همكار نزدیك و همفكرش انگلس، اثر معروف مانیفست را برای «جبهه كمونیستها» نوشت كه به صورت مرامنامه كمونیسم بین المللی درآمد. ماركس تا زمان مرگ خود در انگلستان آثار مختلفی نوشت كه مهمترین آنها كتاب سرمایه است.[6] نظریات ماركس در مورد دین بیشتر در كتاب نقدی بر فلسفه حق هگل مطرح شده است و دیدگاه معارضه جویانه او نسبت به دین، مشهورتر از آن است كه نیازمند توضیح و یادآوری باشد. ابوالفضل محمودي- جستارهايي در كلام جديد، ص186 ___________________________________ [1] . Pals، D.L، oP.ciT، P. 105 [2] . C. f. Eliade Mircea، Encyclupedia of Religion، v.4 P.518. [3] . C.f. Ibid، P 517، and Pals، D.L، oP. ciT. P. 117 [4] . Ibid، P. 116. [5] . همیلتون، ملكم، جامعه شناسی دین، ص 183. [6] . C.t. Morris، Brain، Anthropological studies of Religion، PP. 25-7. |