بنابراین نه واقعیتی فی نفسه، بلكه ظهور و بیان چیزی دیگر است. این رویكرد، به فروكاهشی كاركردگرا[1] مشهور است. بر اساس نظریات فروید «دین از هیجانات و تعارضهایی نشأت میگیرد كه در گذشته كودكی انسان ریشه دارد و به نحو عمیقی در زیر سطح عقلانی و طبیعی شخصیت قرار دارد.»[2] و «هم چون روان رنجوریهای عصبی كودكان از غده اُدیپ ناشی میشود.»[3] اندیشه خدا نیز فرافكنی خواستهها و تمایلات ناخود آگاه است. در این صورت خدا، یك پدیده روانی است كه محصول خیال خام و یا اندیشه آرزومندانه است و در یك كلام پندار یا توهم است. پیش فرضها فروید اندیشه خود را در مورد دین در قالب دو یا سه نظریه تبیین كرده است كه هر چند با یكدیگر بیارتباط نیستند، اما میتوان آنها را به صورت نظریاتی مستقل مطرح كرد. پیش از آن كه به توضیح نظریات فروید بپردازیم لازم است به ذكر مقدمات و پیش فرضهایی بپردازیم كه نظریات فروید مبتنی بر آنهاست: 1. نظریه ناخودآگاه: فروید قلمرو ادراك آدمی را به چند حوزه تقسیم میكند، اول حوزه ادراكات آگاهانه روزانه كه ما به آنها توجه داریم، دوم حوزه اندیشهها و تصوراتی كه ممكن است در لحظه اول به آنها آگاهی نداشته باشیم اما هنگامی كه مورد سؤال واقع میشویم به آنها آگاهی مییابیم. حوزه سوم مربوط به اندیشهها و تصوراتی است كه ما كاملاً از آنها بیخبریم ولی گاه و بیگاه در خواب و رؤیا به ظهور و بروز میرسند. به اعتقاد فروید این حوزه از نفس، با آن كه ناشناخته است، اما بسیار مهم است؛ زیرا اولاً منشأ اساسیترین امیال و تمایلات انسان همچون میل به غذا و امور جنسی است، ثانیاً منبع عظیمی از اندیشهها، افكار و عواطف و احساسات در همه اموری است كه انسان در طول زندگی تجربه كرده و یا مایل است انجام دهد. فروید این حوزه را به انبار تاریك و یا زیرزمین اسرارآمیزی تشبیه میكند كه سرشار از امیال و غرایز شكل نگرفته و تصورات وخاطرات گوناگون تجربیات گذشته است. این حوزه، با آن كه از ذهنِ آگاهِ انسان پنهان مانده است، اما بر همه رفتارها و اندیشههای ما تأثیری مستقیم و نیرومند دارد. محتویات این بخش، بخشی مربوط به همین حوزه و برخی به دلایلی كه خواهد آمد، از حوزه آگاه به این بخش فروغلتیده است. به اعتقاد فروید، بسیاری از پیشینیان به وجود این قلمرو پی برده و بدان اشاره كردهاند اما نتوانستند به كیفیت آن واقف شده وجودش را اثبات كنند، اما روانكاوی توانست به درون این قلمرو راه یافته آن را توضیح دهد. 2. ساختار روان آدمی: فروید شخصیت انسان را دارای سه بخش یا سه جنبه میداند كه عبارتند از: خود (ego)، خود برتر (Super ege)، آن یا نهاد یا لیبیدو (Libido). آن یا نهاد، مركز تمایلات و غرایز خام آدمی مثل میل به خوردن و كشتن و ارضای جنسی است. این جنبه كه منشأ آن به مرحله حیوانی تطور آدمی باز میگردد از بقیه بخشها، اساسیتر و مقدمتر بوده و در ژرفای شخصیت فرد و بخش ناخود آگاهی آدمی قرار دارد. خود برتر، جنبهای از شخصیت است كه تحت تأثیر مطالبات اجتماعی و نگرشها و كمال مطلوبهای جامعه، از لحظه تولد تاكنون، توسط خانواده و گروههای بزرگتر مثل قبیله و شهر و ملت، شكل گرفته است و در قله شخصیت فرد قرار دارد. خود، واسطه بین دو بخش مذكور است و یا به عبارتی، واسطه بین خواستهای جامعه و تمایلات و غرایز بدن قرار دارد. فروید این بخش را «اصل واقعیت» مینامد كه مركز تصمیم گیرنده فرد بوده و وظیفهاش ایجاد تعادل میان خواستههای نهاد و توقعات و قیود تحمیلی خود برتر، است. 3. تعارضهای درونی: اجزاء سه گانه فوق همیشه خواستههایی هماهنگ و یكسان ندارند. در درون نهاد تمایلات و خواستهای گوناگونی وجود دارد كه گاه با هم تصادم پیدا میكنند و از سوی دیگر تمایلات نهاد در بسیاری اوقات مخالف توقعات و خواستهای خود است. غرایز و تمایلات موجود در نهاد هم چون میل جنسی و یا گرسنگی و غیره همیشه به دنبال ارضای خود هستند و مقید به زمان و یا مكان و شرایط خاصی نیستند. اما واقعیات زندگی كه خود، نماینده آن است این امر را غیرممكن میسازد. در اینجاست كه تعارضهایی در دورن شخصیت فرد به وجود میآید. انسان متعادل و سالم كسی است كه بتواند این تعارضها را در درون خود به بهترین وجه حل كند و نوعی تعادل بین خواستهای مختلف ایجاد نماید، در غیر این صورت، فرد یا با غلبه غرایز و نیروهای افسار گسیخته نهاد خود را نابود خواهد كرد و یا با سركوبی آنها توسط خود، آنها را به بخش ناخود آگاه شخصیت خویش رانده، موجب نوعی روان نژندی و بیماری عصبی خواهد شد. این خواستههای سركوب شده بعدها و در طول زندگیِ فرد خود را به صورتهای مختلف و با لباس مبدل هم چون رفتارهای روان نژندانه نمودار میسازند و یا (در شخصیتهای قویتر و سالمتر) به صورتهای مقبولتر و بهتر هم چون فعالیتهای هنری خود را نشان خواهند داد. رؤیاها یكی از روزنههای رخنه این خواستهها به خارج و نیز یكی از دریچههای ورود به ناخودآگاه است و روانكاوان سعی میكنند با شنیدن و تحلیل رؤیاها به این جهان پنهانِ درونِ فرد، راه یابند. به اعتقاد فروید تمامی رفتارهای آدمی، طبیعی و غیرطبیعی به شدت تحت تأثیر این امور هستند، از قبیل شوخیها، خطاهای فرویدی، حواس پرتی، خطاهای حافظه، خط خطی كردنهای بیهدف، و حتی عادات عجیب بدنی و حركات دست و پا. بنابراین در دیدگاه او همه انسانها تا حدودی دچار روان نژندی هستند. 4. تمایلات جنسی كودكان: یكی از دیدگاههای احتمالاً منحصر به فرد فروید نظریه او در مورد تمایلات جنسی كودكان است. او میگوید: غریزه جنسی از بدو تولد كودك در وی وجود دارد و كودك با غریزه جنسی متولد میشود.[4] به اعتقاد او بیشتر رفتارهای كودكانه آدمیان از لحظه تولد تحت تأثیر و كنترل تمایلات جنسی است. از نظر او، دوره كودكی تا شش سالگی در شكلگیری شخصیت اثری تعیین كننده دارد. او این دوره را از جهت شیوه نمود تمایلات جنسی به سه دوره تقسیم میكند: دوره اول، از ابتدا تا هیجده ماهگی یا دوره دهانی كه لذت جنسی از مكیدن سینه مادر حاصل میشود. دوره دوم تا سه سالگی یا دوره مقعدی است كه لذت جنسی با كنترل مدفوع تأمین میشود و دوره سوم، از سه سالگی تا شش سالگی یا دوره قضیبی است كه اندامهای جنسی اهمیت مییابند. از این دوره تا زمانی كه امكانات جنسی بزرگسالی فراهم میآید، یك دوره غیرجنسی است.[5] تحلیل فروید از خاستگاه دین اكنون این فرصت به دست آمده است تا به گزارش مشروحتر نظریه فروید در مورد باورها و اندیشههای دینی بپردازیم. دین در اعتقاد فروید محصول روان نژندی و بیماری عصبی آدمی است كه به نوبه خود در نتیجه فشارهای داخلی (غرایز، به ویژه تمایلات جنسی) و خارجی (هم چون فشار تمدن، آزار و اذیت دیگران و حوادث طبیعی) وارد بر انسان است. هر كدام از این فشارها میتوانند به نوعی به شكلگیری پندارهای دینی بیانجامد. فروید، در ضمن دو نظریه نشان میدهد كه چگونه اولاً: از تعارض میان تمایلات غریزی انسان و فشارها و الزامات تمدن و نهادهای مربوط به آن، باورها و شعائر دینی و نیز سایر مظاهر فرهنگی به وجود میآیند، و ثانیاً چگونه حوادث طبیعی و فشارهای ناشی از آن به پندار خدا میانجامد. نظریه اول دین نوعی روان رنجوری است كه در گذشته كودكی انسان ریشه داشته و از عقده اُدیپ ناشی میشود و به عبارت دیگر، هم چون علم و هنر، محصول سركوب غریزه جنسی به ویژه در دوره كودكی است. فروید در توضیح این نظریه میگوید: انسان از همان اوان كودكی كامجو و لذت پرست است و دائماً در پی ارضای تمایلات خویش است اما این كامجویی نادانسته و خودبخودی و به صورت ماشینی صورت میگیرد. كودك برای تحقق این امر از آنچه در دسترس خود دارد بهره میبرد، بدین لحاظ ابتدا اعضای بدن خود او و سپس والدین، هدف جنسی او قرار میگیرند.[6] او در دوره قضیبی، یعنی بین سه تا شش سالگی میل به این دارد كه جانشین یكی از والدین شده و عاشق دیگری گردد. این تمایل در پسران متوجه مادران و در دختران متوجه پدر است. پسر پس از كشف لذت جنسی از ناحیه آلت تناسلی مایل است تا شریك جنسی مادر گردیده و به عبارت دیگر جانشین پدر شود كه در مقام یك رقیب از او نفرت دارد. مادر، با توجه به این احساس فرزند و با حمایت پدر، پسر را از لمس اندام تناسلیاش نهی میكند و حتی این تهدید وجود دارد كه آن را قطع كند. پسر از این امر واقعاً وحشتزده میشود و با توجه به فقدان آلت مردانه در دختران، گمان میبرد كه ممكن است چنین چیزی برای او نیز رخ دهد و در نتیجه عقده اختگی را تجربه میكند. از این رو در مییابد كه باید تسلیم پدر شده و فكر تملك مادر را از سر بیرون كند و ارضای خود را در رؤیاها و خیالات جنسی بجوید، اما هنوز میل به مادر و نفرت نسبت به پدر را در خود دارد.[7] و بدین سان میل جنسی كودك سركوب شده و دچار واپس زدگی میشود. او در این مورد چنین مینویسد: در مرحله قبل از بلوغ كه غرایز جنسی كودك تحت تأثیر نفوذ و جاذبه تمدن، اخلاقیات، شرم و تنفر میباشد، غرایز جنسی كودك دچار واپس زدگی میشود. ابوالفضل محمودي- جستارهايي در كلام جديد، ص186 _________________________________ [1] . Functional Reductionism. [2] . Ibid، P. 78 [3] . Ibid، P. 7 3 [4] . فروید، زیگموند، روانشناسی، ترجمه مهدی افشار، ص 125، چ اول. [5] . Pals، D.L. oP.ciT، P. 63 [6] . آریان پور، امیر، حسین، فرویدیسم، ص 93 و 102. [7] . ر.ك: زیگموند فروید، روانشناسی، ص 136 ـ 137 و نیز: Pals، D.L. oP.ciT، P. 63 |