در خاتمه بحثسرنوشت و قضا و قدر، بد نيستبه ذکر معروفترين اشکالات جبريون بپردازيم و آن را تجزيه و تحليل نماييم تا پاسخ آن روشن گردد. جبريون ادله و شواهد زيادى از نقل و عقل بر مدعاى خود اقامه کردهاند. جبريون مسلمان آيات قضا و قدر قرآن را که قبلا نقل کرديم مستمسک قرار دادهاند واحيانا به کلماتى از رسول اکرم صلى الله عليه و آله و يا ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز در اين زمينه استشهاد شده است. ادله عقلى که از طرف جبريون بر اين مدعا اقامهشده بسيار است ما در پاورقيهاى جلد سوم اصول فلسفه برخى از آنها را ذکر و انتقاد کردهايم معروفترين شبهه جبر همان است که با مساله قضا و قدر به مفهوم الهى يعنى با مساله علم خداوند مربوط است و آن اين است: خداوند از ازل از آنچه واقع ميشود و آنچه واقع نميشود آگاه است و هيچ حادثهاى نيست که از علم ازلى الهى پنهان باشد از طرفى علم الهى نه تغيير پذير است و نه خلاف پذير; يعنى ممکن است عوض شود و صورت ديگر پيدا کند زيرا تغيير با تماميت و کمال ذات واجب الوجود منافى است و نه ممکن است آنچه او از ازل ميداند با آنچه واقع ميشود مخالف و مغاير باشد زيرا لازم ميآيد علم او علم نباشد، جهل باشد; اين نيز با تماميت و کمال وجود مطلق منافى است. پس به حکم اين دو مقدمه: الف. خداوند از همه چيز آگاه است. ب. علم الهى نه تغيير پذير است و نه خلاف پذير. منطقا بايد چنين نتيجه گرفت: حوادث و کائنات جبرا و قهرا بايد به نحوى واقع شوند که با علم الهى مطابقت داشته باشند خصوصا اگر اين نکته اضافه شود که علم الهى علم فعلى و ايجابى استيعنى علمى است که معلوم از علم سرچشمه ميگيرد نه علم انفعالى که علم از معلوم ريشه ميگيرد نظير علم انسان به حوادث جهان. عليهذا اگر در ازل در علم الهى چنين بودهاست که فلان شخص در فلان ساعت فلان معصيت را مرتکب ميشود جبرا و قهرا آن معصيتبايد به همان کيفيت واقع شود شخص مرتکب قادر نخواهد بود طورى ديگر رفتار کند بلکه هيچ قدرتى قادر نخواهد بود آن را تغيير دهد والا علم خدا جهل خواهد بود خيام ميگويد: من مى خورم و هر که چو من اهل بود مى خوردن من به نزد او سهل بود مى خوردن من حق ز ازل ميدانست گر مى نخورم علم خدا جهل بود جواب اين شبهه پس از درک صحيح مفهوم قضا و قدر آسان است اين شبهه از آنجا پيدا شده که براى هر يک از علم الهى و نظام سببى و مسببى جهان حساب جداگانهاى فرض شدهاست; يعنى چنين فرض شده که علم الهى در ازل به طور ژرف و تصادف به وقوع حوادث و کائنات تعلق گرفتهاست; آنگاه براى اينکه اين علم درست از آب در آيد و خلافش واقع نشود لازم است وقايع جهان کنترل شود و تحت مراقبت قرار گيرد تا با تصور و نقشه قبلى مطابقت کند. به عبارت ديگر چنين فرض شده که علم الهى مستقل از نظام سببى و مسببى جهان به وقوع يا عدم وقوع حوادث تعلق گرفته است و لازم است کارى صورت گيرد که اين علم با معلوم خود مطابقت کند از اين رو بايدنظام سببى و مسببى جهان کنترل گردد در مواردى جلوى طبع آنچه به حکم طبع اثر ميکند و جلوى ارده و اختيار آن که با اراده و اختيار کار ميکند گرفته شود تا آنچه در علم ازلى الهى گذشته استبا آنچه واقع ميشود مطابقت کند و با هم مغايرت نداشته باشند از اين رو از انسان نيز بايد اختيار و آزادى و قدرت و ارده سلب گردد تا اعمالش کاملا تحت کنترل در آيد و علم خدا جهل نشود. اين چنين تصور درباره علم الهى منتهاى جهل و بيخبرى است مگر ممکن است که علم حق به طور تصادف و گزاف به وقوع يا عدم وقوع حادثهاى تعلق بگيرد و آنگاه براى اينکه اين علم با واقع مطابقت کند لازم شود دستى در نظام متقن و قطعى على و معلولى برده شود تغييراتى در اين نظام داده شود از طبيعتى خاصيتى سلب گردد يا از فاعل مختارى اختيار و آزادى گرفته شود؟! لهذا بعيد به نظر ميرسد که رباعى بالا از خيام که لااقل نيمه فيلسوفى است، بوده باشد شايد اين رباعى جزء اشعارى است که بعد به خيام نسبت دادهاند يا از خيام است ولى خيام نخواسته در اين رباعى به زبان جد و فلسفه سخن بگويد; خواسته فقط خيالى را به صورتى زيبا در لباس نظم ادا کند بسيارى از اهل تحقيق آنجا که شعر ميسرودهاند افکار علمى و فلسفى خود را کنار گذاشته، تخيلات لطيف را جامهاى زيبا از شعر پوشانيدهاند به عبارت ديگر به زبان اهل ادب سخن گفتهاند نه به زبان اهل فلسفه همچنانکه بسيارى از اشعار منسوب به خيام از اين قبيل است. خيام شهرت جهانى خود را مديون اين گونه تخيلات و اين طرز بيان است. علم ازلى الهى از نظام سببى و مسببى جهان جدا نيست علم الهى علم به نظام است آنچه علم الهى ايجاب و اقتضا کرده و ميکند اين جهان استبا همين نظاماتى که هست علم الهى به طور مستقيم و بلا واسطه نه به وقوع حادثهاى تعلق ميگيرد ونه به عدم وقوع آن علم الهى که به وقوع حادثهاى تعلق گرفته استبه طور مطلق و غير مربوط به اسباب و علل آن حادثه نيستبلکه تعلق گرفته استبه صدور آن حادثه از علت و فاعل خاص خودش علل و فاعلها متفاوت ميباشند يکى عليت و فاعليتش طبيعى است و يکى شعورى يکى مجبور است و يکى مختار آنچه علم ازلى از فاعل شعورى اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور و اثر فاعل مختار از فاعل مختار صادر شود علم الهى ايجاب نميکند که اثر فاعل مختار از آن فاعل بالاجبار صادر شود علم الهى ايجاب نميکند که اثر فاعل مختار از آن فاعل بالاجبار صادر شود. به عبارت ديگر علم ازلى الهى علم به نظام است; يعنى علم به صدور معلولات است از علل خاص آنها در نظام عينى خارجى علتها و فاعلها متفاوتاند: يکى طبيعى است و يکى شعورى; يکى مختار است و يکى محبور در نظام علمى نيز امر از اين قرار استيعنى هر فاعلى همان طور که عالم عينى هست در عالم علمى هستبلکه بايد گفت آن طور که در عالم علمى هست در عالم عينى هست علم الهى که به صدور اثرى از فاعلى تعلق گرفته استبه معنى اين است که تعلق گرفته به صدور اثر فاعل مختار از فاعل مختار و به صدور اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور. آنچه علم الهى اقتضا دارد و ايجاب ميکند اين است که فعل فاعل مختار از فاعل مختار و فعل فاعل مجبور از فاعل مجبور صادر شود نه اينکه علم الهى ايجاب ميکند که فاعل مختارى مجبور بشود يا فاعل مجبورى مختار گردد. انسان در نظام هستى چنانکه در گذشته گفته شد داراى نوعى اختيار و آزادى است و امکاناتى در فعاليتهاى خود دارد که آن امکانات براى موجودات ديگر حتى براى حيوانها نيست و چون نظام عينى از نظام علمى ريشه ميگيرد و سرچشمه عالم کيانى عالم ربانى است، پس علم ازلى که به افعال و اعمال انسان تعلق گرفته استبه معنى اين است که او از ازل ميداند که چه کسى به موجب اختيار و آزادى خود طاعت ميکند و چه کسى معصيت ميکند به اراده واختيار خود معصيت کند. اين است معنى سخن کسانى که گفتهاند:«انسان مختار و بالاجبار است»; يعنى نميتواند مختار نباشد پس علم ازلى دخالتى ندارد در سلب آزادى و اختيار آنکه در نظام علمى و نظام عينى مقرر است که مختار و آزاد باشد دخالتى ندارد در سلب اختيار و آزادى انسان به اينکه او را به معصيتيا اطاعت وادار و مجبور کند. عليهذا دو مقدمهاى که در اشکال به کار برده شده هر دو صحيح و غير قابل ترديد است و هم آنچه در ضمن نکته اضافه شد که علم الهى علم فعلى و ايجابى است نه علم انفعالى و تبعى نيز صحيح و غير انکار است اما لازمه اينها همه اين نيست که انسان مجبور و مسلوب الاختيار باشد آنگاه که معصيت ميکند از طرف قوه و نيرويى مجبور بوده باشد بلکه آن موجودى که در نظام تکوينى آزاد آفريده شده و در نظام علمى نيز آزاد و مختار قرار گرفته اگر کارى را به جبر بکند «علم خدا جهل بود». لذا اشکال کننده که ميگويد:«مى خوردن من حق ز ازل ميدانست»، بايد توضيح خواست که آيا آنچه حق ز ازل ميدانست، مى خوردن اختيارى و از روى ميل و اراده و انتخاب شخصى بدون اکراه و اجبار بود يا مى خوردن جبرى و تحميلى به وسيله يک قوهاى که خارج از وجود انسان و يا مى خوردن اجبارى بود و نه مى خوردن مطلق; مى خوردن اختيارى بود و چون علم ازلى چنين است پس اگر مى به اختيار نخورد و به جبر بخورد «علم خدا جهل بود». عليهذا نتيجه علم ازلى به افعال و اعمال موجودات صاحب اراده و اختيار، جبر نيست; نقطه مقابل جبر است. لازمه علم ازلى اين است که آن مختار استحتما بايد مختار باشد پس راست گفته آن که گفته است: علم ازلى علت عصيان کردن نزد عقلا ز غايت جهل بود اينها همه در صورتى است که محل بحث را علم سابق ازلى الهى قرار دهيم که در قرآن کريم به نام کتاب و لوح محفوظ و قلم و امثال اينها ياد شده است و در اشکال هم همين علم ذکر شده است اما بايد دانست گذشته از اينکه موجودات جهان و نظام سببى و مسببى معلوم حق ميباشند به علم سابق ازلى خود همين نظام که معلوم حق است علم حق نيز ميباشد اين جهان با همه نظامات خود هم علم بارى تعالى است و هر چيزى نزد او حاضر است امکان ندارد در تمام سراسر هستى موجودى از او پنهان بماند او همه جاست و با همه چيز است: فاينما تولوا فثم وجه الله (1) و نحن اقرب اليه من حبل الوريد. (2) هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شى عليم. (3) عليهذا خود جهان با همه خصوصيات و نظامات از مراتب علم خداوند است. در اين مرتبه از علم، علم و معلوم يکى است نه دو تا، تا در آن انطباق و عدم انطباق علم با معلوم فرض شود و آنگاه گفته شود اگر چنين شود علم خداوند علم و اگر چنان شود جهل خواهد بود. پاورقىها 1- بقره / 115 2- ق /16 3- حديد / 3 منبع:مجموعه آثار جلد 1، مطهرى مرتضى. |