در آثار و روايات دينى و اشارات قرآنى از قضا و قدر حتمى و قضا و قدر غير حتمى ياد شده است و چنين مىنمايد دو گونه قضا و قدر است: حتمى و غير قابل تغيير غير حتمى وقابل تغيير. اين پرسش پيدا مىشود كه معنى قضا و قدر غير حتمى چيست؟ اگر حادثه خاصى را در نظر بگيريم يا علم ازلى حق و اراده او به آن حادثه تعلق گرفته استيا نگرفته است; اگر تعلق گرفته است پس قضا و قدر در كار نيست; اگر تعلق گرفته استحتما بايد واقع شود والا لازم مىآيد علم حق با واقع مطابقت نكند و لازم مىآيد تخلف مراد از اراده حق كه مستلزم نقصان و ناتمامى ذات حق است. به بيان جامعتر قضا و قدر در واقع عبارت است از انبعاث و سرچشمه گرفتن همه علل و اسباب از اراده و مشيت و علم حق كه علةالعلل است و با اصطلاح قضا عبارت است از علم به نظام احسن كه منشا و پديد آورنده آن نظام است. والكل من نظامه الكيانى ينشا من نظامه الربانى و از طرفى چنانچه مىدانيم قانون عليت عمومى ضرورت و حتميت را ايجاب مىكند لازمه قانون عليت اين است كه وقوع حادثهاى در شرايط مخصوص مكانى و زمانى خودش قطعى و حتمى و غير قابل تخلف بوده باشد، همان طور كه واقع نشدن او در غير آن شرايط نيز حتمى و تخلف ناپذير است. علوم قطعيتخود را مديون همين قانوناند. قدرت پيش بينيهاى علمى بشر تا حدودى است كه به علل و اسباب آشنا باشد، و چون قضا و قدر ايجاب و تقدير حوادث است از طريق علل و معلولات و در نظام سببى و مسببى، پس قضا و قدر عين حتميت و قطعيت است عليهذا تقسيم قضا و قدر به حتمى و غير حتمى و يا به قابل تبديل و غير قابل تبديل چه معنى و مفهومى مىتواند داشته باشد؟ اينجاست كه اين بن بست پيش مىآيد كه يا بايد مانند اشاعره به يك گونه قضا و قدر بيشتر قائل نباشيم و مقابل تبديل بودن سرنوشت را به هر صورت و هر شكل منكر اختيارى قائل نشويم، و يا مانند معتزله منكر قضا و قدر در جريان عالم لااقل در افعال و اعمال بشر بشويم اكنون بايد ببينيم راهى براى خروج از اين بن بست هستيا نيست؟ مقدمتا بايد گفتهشود همان طورى كه نظر اشاعره مبنى بر غير قابل تبديل بودن سرنوشت مستلزم نفى قدرت و اختيار بشر و عدم تسلط او بر سرنوشت است نظر معتزله نيز گذشته از اينكه از جنبه توحيدى و اصول قطعى علم الهى مردود است از نظر قدرت و اختيار بشر و تسلط او بر سرنوشت نيز دردى دوا نمىكند زيرا فرضا قضا و قدر را به مفهوم الهى نپذيريم با مفهومى مادى آن يعنى حكومت قطعى و تخلف ناپذير مىتوانيم عليت عمومى و فرمانروايى نواميس به اصطلاح جبرى ناشى از آن چه مىتوانيم بكنيم؟ آيا مىتوانيم قانون عليت را در جريان عالم و لااقل در اعمال و افعال بشرى انكار كنيم؟! معتزله و پيروان آنها اين كار را هم كردهاند و منكر اصل ضرورت على و معلولى - لا اقل در مورد افعال مختار شدهاند. عدهاى از دانشمندان جديد اروپايى نيز همان افكار معتزله را در اين مساله ابراز داشتهاند و از «اراده آزاد»، يعنى ارادهاى كه تابع قانون عليت نباشد سخن گفتهاند و حتى ادعا كردهاند كه قانون عليت فقط در دنياى مادى كه از اتمها تشكيل يافته صادق است، اما اين قانون در دنياى روحى و در دنياى داخلى اتمها صادق نيست ما در اينجا نمىتوانيم دامنه بحث را به قانون عليتبگشانيم جوينده را به پاورقيهاى جلد سوم اصول فلسفه و روش رئاليسم ارجاع مىكنيم اينجا همين قدر مىگوييم علت اينكه دانشمندان جديد عموميت قانون عليت را مورد ترديد قرار دادهاند اين است كه پنداشتهاند قانون عليتيك قانون تجربى است و آنگاه در مواردى كه تجربيات علمى بشر نتوانسته روابط على و معلولى را كشف كند و پديد آمدن معلولى معين را به دنبال علتى معين به دست آورد خيال كردهاند اين موارد از حوزه قانون ليتخارج است. اصولا اين فرض كه تمام قواعد و قوانين علمى بشر و تمام تصورات ذهنى وى از احساس و تجربه سرچشمه مىگيرد از بزرگترين اشتباهاتى است گه دامنگير بسيارى از سيستمهاى فلسفى غرب شده است و به مقلدان شرقى آنها نيز سرايت كرده است. بالجمله راه انكار عليت عمومى بسته است و با قبول آن اشكال سرنوشت غير حتمى به جاى خود باقى استخواه آنكه به جنبه الهى قضا و قدر قائل باشيم يا قائل نباشيم خلاصه اشكال اينكه هر حادثهاى - و از آن جمله اعمال و افعال بشر - از ناحيه علل و اسباب خود حتميت پيدا مىكند (قضا) و حدود و مشخصات و خصوصيات خود را نيز از ناحيه علل و اسباب و موجبات خود كسب مىكند (قدر) پس عليت مساوى استبا حتميت و تخلف ناپذيرى; پس امكان تغيير و تبديل در كار نيست و از اين رو تمام اعتراف كنندگان به اصل عليت عمومى - و از آن جمله ماديين - كه هم ضرورت على و معلولى و دترمينيسم را پذيرفتهاند و هم مىخواهند سرنوشت را قابل تغيير و تبديل بدانند و براى انسان نقش تسلط بر سرنوشت قائل شوند دچار اين اشكال و بن بست هستند عليهذا نظر معتزله مبنى بر نفى قضا و قدر به مفهوم الهى يعنى نفى احاطه و شمول اراده الهى نسبتبه همه حوادث جهان و نفى اينكه علم الهى مبدا نظام كلى باشد دردى را دوا نمىكند. توهم و محال اگر مقصود از تغيير و تبديل سرنوشت و غير حتمى بودن آن از جنبه الهى اين باشد كه علم و اراده الهى چيزى را ايجاب كند و آنگاه عاملى مستقل كه آن عامل از قضا و قدر سرچشمه نگرفته است، در مقابل آن پيدا شود و آن برخلاف آنچه مشيت و اداره و علم حق اقتضا كرده ايجاد كند و يا آنكه آن عامل مستقل خارجى علم و مشيتحق را عوض كندالبته چنين چيزى محال است و همچنين از جنبه عليت عمومى اگر مقصود اين باشد كه عليت عمومى چيزى را ايجاب كند و عاملى در مقابل عليت عمومى پيدا شود و آن را بىاثر كند البته محال است زيرا تمام عوامل هستى از علم و ارده حق سرچشمه مىگيرد و هر عاملى كه در جهان خودنمايى مىكند تجلى علم و اراده حق و مظهر خواستخداوند و آلت اجراى قضا و قدر اوست و نيز هر عاملى را كه در نظر بگيريم محكوم قانون عليت و مظهرى از مظاهر آن است، عاملى كه خود تجلى اراده حق و و مظهر خواست و و آلت اجراى قضا و قدر او نباشد يا از حوزه قانون عليتخارج بوده باشد و در مقابل آن عرض اندام كند تصور ندارد. پس تغيير و تبديل سرنوشتبه معنى قيام عاملى در نقطه مقابل قضا و قدر يا در جهت مخالف قانون عليت محال و ممتنع است. حقيقت ممكن و اما تغيير سرنوشتبه معنى اينكه عاملى كه خود نيز از مظاهر قضا و قدر الهى و حلقهاى از حلقات عليت استسبب تغيير و تبديل سرنوشتى بشود و به عبارت ديگر شگفت و مشكل به نظر مىرسد اما حقيقت است. شگفتتر آنجاست كه قضا و قدر را از جنبه الهى در نظر بگيريم زيرا تغيير قضا و قدر از اين جنبه مفهوم تغيير در عالم علوى و الواح و كتب ملكوتى و علم الهى به خود مىگيرد مگر ممكن است در علم خداوند تغيير و تبديل پيدا شود؟!! اين شگفتى آنگاه به سر حد نهايى خود مىرسد كه حوادث سفلى و مخصوصا اراده و افعال و اعمال انسانى را سبب تغييراتى و محو و اثباتهايى در عالم علوى و برخى الواح تقديرى و كتب ملكوتى بدانيم. مگر نه اين است كه نظام سفلى و عينى ناشى از نظام علوى و علمى و منبعث از اوست مگر نه اين است كه عالم سفلى دانى است و عالم علوى عالى؟ مگر نه اين است كه جهان ناسوت محكوم جهان ملكوت استحالا آيا ممكن است متقابلا احيانا نظام سفلى و لا اقل قسمتى از آن يعنى عالم انسانى در نظام علوى و علمى اثر بگذارد و سبب تغييراتى بشود ولو آنكه خود همين تاثير نيز به موجب سرنوشت و به حكم قضا و قدر بوده باشد؟ اينجاست كه سؤالات عجيب پشتسرهم خودنمايى مىكند آيا علم خدا تغييير پذير است؟!! آيا دانى مىتواند در عالى اثر بگذارد؟!! جواب همه اينها مثبت ستبلى علم خدا تغييير پذير است; آيا حكم خدا قابل نقص است; يعنى خدا حكم قابل نقض هم دارد بلى دانى مى تواند در عالى اثر بگذارد نظام سفلى مخصوصا اراده و خواست وعمل انسان بلكه اختصاصا اراده و خواست و عمل انسان مىتواند عالم علوى را تكان بدهد و سبب تغييراتى در آن بشود و اين عالى ترين شكل تسلط انسان بر سرنوشت است. اعتراف مىكنم شگفتآور است اما حقيقت است اين همان مساله عالى و شامخ «بداء» است كه قرآن كريم براى اولين بار در تاريخ معارف بشرى از آن ياد كرده است: يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (1) خداوند هر چه بخواهد [كه قبلا ثبتشده است] محو مىكند و هر چه بخواهد [كه قبلا ثبت نشده است] ثبت مىكند و كتاب مادر [اصل و مادر همه كتابها و نوشتهها منحصرا نزد اوست. در تمام سيستمهاى معارف بشرى سابقه ندارد; در ميان فرق اسلامى تنها دانشمندانى از شيعه اثنى عشريه هستند كه در اثر اهتداء و اقتباس از كلمات ائمه اهل بيت (عليهم السلام) توانستهاند به اين حقيقت پىببرند و اين افتخار را به خود اختصاص دهند. ما در اينجا نمىتوانيم تفضيلا وارد مبحث عالى فلسفى بشويم و درست مطلب را آنچنانكه هست روشن كنيم در اينجا همين قدر اشاره كرده مىگوييم مساله «بداء» ريشه قرآنى دارد و از لطيفترين حقايق فلسفى است در ميان فلاسفه شيعه نيز جز بعضى كه در قرآن زياد تدبر مىكردهاند و از آثار و كلمات پيشوايان شيعه مخصوصا كلمات امام اول اميرالمومنين على (عليه السلام) استفاده مىكردهاند كسى ديگر به غور اين مطلب نرسيدهاست. البته در چنين مسالهاى تنها تصور عاميانه عوام الناس كه از پيش خود فرض احمقانهاى به نام «بداء» مىسازند و سپس به مصداق «خود كشى و خود تعزيه مىخوانى» آن ساخته و پرداخته خيال خود را مورد ايراد و انتقاد قرار مىدهند نبايد قناعت كرد. به هر حال در اين مساله مختصر نمىتوانيم وارد آن مبحث عالى بشويم در اينجا كافى است مساله دو گونگى قضا و قدرها حتمى و تخلف ناپذير و بعضى ديگر غير حتمى وتغيير پذير است؟ و اگر اينچنين است چگونه مىتوان توضيح داد؟ موجودات جهان بر دو قسماند: برخى از آنها امكان بيشتر از يك نوع خاص از وجود در آنها نيست مانند مجردات علوى برخى ديگر اين طور نيستند امكان بيش از يك نوع خاص از وجود در آنها هست و آنها ماديات مىباشند موجودات مادى آنها هستند كه از يك ماده خاص به وجود مىآيند و زمينه به وجود آمدن موجودات ديگر مىباشند مانند همه موجوداتى كه محسوس و ملموس ما مىباشند ماده طبيعى نقش پذير صورتهاى مختلف است ماده طبيعى استعداد تكامل دارد ماده طبيعى از بعضى عوامل طبيعت قوت و نيرو مىگيرد و از بعضى ديگر نقصان پيدا مىكند و يا راه فنا و زوال مىگيرد ماده طبيعى استعداد دارد كه با علل و عوامل مختلف مواجه شود و قهرا تحت تاثير هر كدام از آنها يك حالت و كيفيت و اثرى پيدا كند مخالف با حالت و كيفيت و اثرى كه از آن ديگرى مىتوانست پيدا كند يك تخم كه در زمين كاشته مىشود اگر مصادف شود با آب و هوا و حرارت و نور آفتى همه او برخورد نكند از زمين مىرويد و رشد مىكند و به سرحد كمال مىرسد و اگر يكى از عوامل رشد و كمال كسر شود يا آفتى برسد به آن نخواهد رسيد براى يك ماده طبيعى هزارها «اگر» وجود دارد اگر چنين بشود چنان مىشود واگر چنان بشود چنين مىشود يعنى اگر مواجه با فلان سلسله از علل شود چنين مىشود واگر با فلان سلسله ديگر مواجه گردد چنان مىگردد. در مجردات كه بيشتر از يك نحو نمىتوانند وجود داشته باشند و تحت تاثير علل و مختلف قرار نمىگيرند قضا و قدر حتمى است غير قابل تبديل است زيرا با بيش از يك سلسله از علل و سرو كار ندارند و سرنوشت معلول با علت است پس يك سرنوشتبيشتر ندارند و چون امكان جانشين شدن سلسلهاى از علل به جاى اين سلسله نيست پس سرنوشت آنها حتمى است اما در غير مجردات كه امكان هزاران نقش و زندگى را دارند و تحت قانون حركت مىباشند و همواره بر دو راهيها و چهار راهيها مىباشند قضا و قدرهاى غير حتمى وجود دارد يعنى يك نوع قضا و قدر سرنوشت آنها را معين نمىكند زيرا سرنوشت معلول در دست علت است و چون هر سلسله از علل را در نظر بگيريم امكان جانشين شدن يك سلسله ديگر در كار هست پس سرنوشت آنها غير حتمى استبه هر اندازه كه «اگر» درباره آنها صحيح است قضا و قدرها هست و امكان تغيير و تبديل وجود دارد. اگر كسى به نوعى بيمارى مبتلا باشد ناچار علتخاصى سبب رنجورى او شده است و اين سرنوشتخاص از آن علت ناشى شده استحالا اگر اين بيمار دوا بخورد و دوا علت ديگرى است و سرنوشت ديگرى همراه دارد با خوردن دوا علتبيمار از ميان مىرود يعنى سرنوشتبيمار تغيير مىكند. اگر از اين بيمار دو پزشك عيادت كرده باشند و تشخيص و نسخهشان مخالف يكديگر باشد يك نسخه مفيد و شفا دهنده و نسحه ديگر مهلك و كشنده باشد بايد گفت دو سرنوشت مختلف در انتظار اين بيمار است و از آن نظر كه از جانب بيمار هم امكان انتخاب اين نسخه موجود است و هم امكان انتخاب آن نسخه پس از نظر بيمار هيچ كدام از اين دو رنوشتحتمى نيست گو اينكه بالاخره يكى از آنها را انتخاب خواهد كرد و امتخاب آن بستگى دارد به يك سلسله علل آشكار و پنهان ولى اين جهت موجب سلب اين امكان نمىگردد; يعنى در عين اينكه يكى بالخصوص انتخاب مىشود امكان اينكه انتخاب بشود و به اصطلاح امكان استعدادى انتخاب نسخه مخالف موجود و محفوظ بوده است. پس سرنوشتهاى گوناگون در كار است واين سرنوشتها مىتوانند جانشين يكديگر بشوند جانشين شدن آنها نيز به حكم سرنوشت است عليهذا اگر كسى بيمار بشود و دوا بخورد و نجات پيدا كند به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر دوا نخورد و رنجور بماند و يا دواى زيان بخش بخورد و بميرد باز به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر هم از محيط بيمارى دورى گزيند و مصون بماند باز به حكم سرنوشت و قضا و قدر است. بالاخره هر چه بكند نوعى سرنوشت و قضا و قدر است و از حوزه قضا و قدر نمىتواند بيرون باشد مولوى مىگويد: همچنين تاويل قد جف القلم بهر تحريض استبر شغل امم پس قلم بنوشت كه هر كار را لايق آن هست تاثير و جزا كژ روى جف القلم كژ آيدت راستى آرى سعادت زايدت چون بدزدد دستشد جف القلم خورده باده مستشد جف القلم ظلم آرى مدبرى جف القلم عدل آرى برخورى جف القلم تو روا دارى روا باشد كه حق همچو معزول آيد از حكم سبق كه ز دست من برون رفته است كار پيش من چندين ميا چندين مزار بلكه آن معنى بود جف القلم نيستيكسان نزد او عدل و ستم سر مطلب اين است كه قضا و قدر چه از جنبه الهى و چه از غير الهى عاملى در ساير عوامل جهان نيستبلكه مبدا و منشا و سرچشمه همه عاملهاى جهان است هر عاملى كه بجنبد و اثر از خود بروز دهد مظهرى از مظاهر قضا و قدر است و تحت قانون عليت عمومى است از اين رو محال است كه قضا و قدر در شكل يك عامل در مقابل ساير عاملها و مجزا از آنها ظاهر شود و جلوى تاثير عامل خاصى را بگيرد و يا يك عامل خاصى را به كارى اجبار و اكراه كند. به همين دليل است كه «جبر» محال است جبر يعنى اكراه و اجبار انسان از طرف قضا و قدر اين گونه اثر بخشيدن براى قضا و قدر كه سرچشمه عوامل هستى است نه عاملى در عرض ساير عوامل هستى ممتنع استبلى براى مظهر قضا و قدر ممكن است مثل اينكه انسانى انسان ديگر را به كارى اجبار كند اما اين غير از جبر اصطلاحى است جبر اصطلاحى يعنى تاثير مستقيم قضا و قدر بر رويا اراده انسانى به صورت يك عامل منفى براى رفع و جلوگيرى يا به صورت يك عامل ثبتبراى الزام و اكراه. و به عبارت ديگر سر مطلب در امكان تبديل سرنوشت اين است كه قضا و قدر، وجود هر موجودى را فقط و فقط از راه علل واسباب خاص خود او ايجاب مىكند.ايجاب و ايجاد موجودى از غير مجراى علل و اسباب خاص خود او ممتنع است و از طرف ديگر علل و اسباب طبيعى مختلف است و مواد اين عالم در آن واجد استعداد متاثر شدن از چندين علت را دارند. اگر قضا و قدر را آن طور فرض كنيم كه اشاعره فرض كردهاند يعنى اصل عليت عمومى و جريان سببى و مسببى را ظاهر بىحقيقتبدانيم و يا مانند نيمه اشعريها در موارد خاصى استثنائا دخالت مستقيم و بلا واسطه قضا و قدر را در جريان امور بپذيريم مساله شكل ديگر پيدا مىكند; اما چنين قضا و قدرى وجود ندارد و نمىتواند وجود داشته باشد. امتياز بشر اعمال وافعال بشر از آن سلسله حوادث است كه سرنوشتحتمى و تخلف ناپذير ندارد زيرا بستگى دارد به هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع ارادهها و انتخابها واختيارها كه از خود بشر ظهور مىكند تمام امكاناتى كه در مورد جمادات و نباتات و افعال غريزى حيوان وجود دارد و تمام «اگر»هايى كه در وقوع آنها هست، در افعال و اعمال بشر هست. در رشد يك درخت وى از انجام عمل غريزى يك حيوان هزاران اگر كه همان شرايط طبيعى هستند مىتوانند وجود داشته باشند همه آن اگرها در افعال واعمال انسان هستبعلاوه اينكه در انسان عقل و شعور و اراده اخلاقى و قوه انتخاب و ترجيح آفريده شده است. انسان قادر است عملى را كه صد در صد با غريزه طبيعى و حيوانى او موافق است و هيچ رادع و مانع خارجى وجود ندارد به حكم تشخيص و مصلحت انديشى ترك كند و قادر است كارى را كه صد در صد مخالف طبيعت اوست و هيچ گونه عامل اجبار كننده خارجى هم وجود ندارد به حكم مصلحت انديشى و نيروى خرد آن را انجام دهد انسان مانند حيوان تحت تاثير محركات نفسانى و رقبتهاى درونى واقع مىشود اما در مقابل آنها دستبسته و مسخر نيست از يك نوع حريتى برخوردار استيعنى اگر همه عواملى كه براى يك حيوان در انجام عمل غريزى فراهم است و الزاما او را وادار به عمل و حركت مىكند براى انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترك براى او از ناحيه عقل و اراه خودش باز است انجام اين عمل مشروط استبه اينكه قوه تميز و تشخيص او همانند يك شوراى عالى به تصويب برساند و قوه اراده او مانند يك قوه مجريه به كار بيفتد اينجاست كه تاثير انسان در سرنوشتخود به عنوان يك عمل مختار يعنى عاملى كه پس از آنكه همه شرايط طبيعى فراهم است در انتخاب فعل و ترك «آزاد» است معلوم مىشود. معنى آزادى انسان اين نيست كه از قانون عليت آزاد است زيرا گذشته از اينكه آزادى از قانون عليت فى حد ذاته محال استباختيار ارتباط ندارد بلكه اين گونه آزادى با اجبار يكسان است چه فرق مىكند كه انسان از ناحيه عامل خاصى مجبور و مكروه باشد كه بر خلاف ميل و خواستخود عمل بكند يا اينكه خود عمل از قانون عليت آزاد باشد و با هيچ علتى و از آن جمله خود بشر بستگى نداشته باشد و خود بخود واقع شود اينكه مىگوييم بشر مختار آزاد استبه اين معنى است كه عمل او از خواست و رضايت كامل او و تصويب قوه تمييز او سرچشمه مىگيرد و هيچ عاملى او را برخلاف ميل و رقبت و رضا تشخيص او وادار نمىكند; نه قضا و قدر و نه عامل ديگر. خلاصه اينكه چون تمام علل و اسباب مظاهر قضا و قدر الهى مىباشند در مورد هر حادثهاى هر اندازه علل و اسباب مختلف و جريانهاى مختلف متصور باشند، قضا و قدرهاى گوناگون متصور است آن جريانى كه واقع مىشود و صورت مىگيرد، به قضا و قدر الهى است و آن جريانى هم كه متوقف مىشود به قضا و قدر الهى است. نگاهى به صدر اسلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله سوال شد حرزهايى به عنوان استشفا مورد استفاده قرار مىگيرد (مطابق نقل غزالى در احياء العلوم از دو حرز هر دو سوال شد)، آيا مىتواند اين امور جلوى قدر الهى را بگيرد؟ فرمود«انها من قدر الله» (2) يعنى خود اينها نيز از قدر الهى مىباشند: تاثير اينها در جلوگيرى از بيمارى نير به قضا و قدر الهى است. على (عليه السلام) در سايه ديوار كجى نشسته بود; از آنجا حركت كرد و در زير سايه ديوار ديگرى نشستبه آن گفته شد يا اميرالمؤمنين; «تفر من قضاء الله؟» (از قضاى الهى فرار مىكنى؟) فرمود: (افر من قضاء الله الى قدر الله) (3) از قضاى الهى به قدر الهى پناه مىبرم); يعنى از نوعى قضا و قدر به نوعى ديگر از قضا و قدر پناه مىبرم; يعنى اگر بنشينم و ديوار بر سرم خراب شود قضا و قدر الهى است زيرا در جريان علل و اسباب اگر انسانى در زير ديوارى شكسته و مشرف به انهدام نشيند آن ديوار بر سرش خراب مىشود و صدمه مىبيند و اين خود قضا و قدر الهى است، و اگر خود را به كنارى بكشد از خطر او مصون مىماند اين نيز قضا و قدر الهى است. كما اينكه ممكن است در همان حال در يك جريان ديگر از علل و اسباب خطرى ديگر متوجه او گردد كه آن نيز قضا و قدر الهى است. به هر حال، خود را از خطر دور نگهداشتن، پرهيز از امر خداستبه امر خدا; فرار از قضاى الهى استبه قدر الهى. حاصل آن كز وسوسه هر كو گسيخت از قضا هم در قضا بايد گريخت با قضا پنجه زدن نبود جهاد زانكه اين را هم قضا بر مانهاد مجموعا از تاريخ اسلامى روشن مىشود كه مسلمانان صدر اول با اعتقاد راسخى كه به قضا و قدر داشتند اين تعليم را آنچنان دريافت كرده بودند كه با تسلط خودشان بر سرنوشتشان منافاتى نمىديدند و مساله تغيير و تبديل سرنوشت و اينكه خود اين تغيير و تبديلها نير جزء قضا و قدر است نزد آنها امرى مسلم بوده و لذا اعتقاد محكم آنها بر سرنوشت آنها را به سوى عقيده جبر نكشانيد و آنان را بىحس و لاقيد و همواره از خداوند بهترين «قضا» را طلب مىكردند. چون متوجه بودند كه در هر موردى انواع قضا و قدرها هست از خدا بهترين آنها را مىخواستند. عجيت اين است كه آنچه از خدا طلب مىكردند بهترين قضاها و تقديرهاست نه بهترين مقضى و مقدرها; اين مضمون در بسيارى از دعاهاى اسلامى هستشايد از همه عجيبتر اين است كه اين مضامين در كلمات مسلمين ساده ضمير صدر اسلام پيدا مىشود. در جلد دوم كامل ابن اثير ذيل آيه صفحه 313 نقل از تاريخ طبرى نامهاى از سعد وقاص نقل مىكند كه بين او و عمر رد و بدل شد سعد در ضمن نامه نوشت «وامر الله بعد ماض و قضاؤه مسلم الى ما قدر لنا علينا فنسال الله خير القضا و خير القدر فى عافيه» يعنى امر الهى نافذ و قضا و قدر او قطعى است تا براى ما چه مقدر كرده باشد از او بهترين قضاها و قدرها را مسئلت مىنماييم. در شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه خطبه 132 مىگويد عمر بن الخطاب در يكى از سفرها كه به شام رفت قبل از ورود به شام اطلاع پيدا كرد كه در آنجا بيمارى طاعون پيدا شده با همراهان خود درباره ورود به شام مشورت كرد همه او را منع كردند مگر ابوعبيده جراح كه فرمانده مسلمين در شام بود او به عمر گفت«يا اميرالمؤمنين اتفر من قدر الله» يعنى آيا از قضا و قدر الهى فرار مىكنى؟ عمر گفت:«نعم افر من قدر الله بقدر الله الى قدر الله.» يعنى از قضا و قدر الهى به حكم قضا و قدر الهى به سوى قضا و قدر الهى فرار مىكنم. و همان وقتشخصى مدعى شد از پيغمبر شنيده است كه اگر در شهرى طاعون بود و شما در بيرون آن شهر بوديد و طاعون آمد از شهر خارج نشويد عمر كه قبل از شيندن اين حديث كمى مردد بود از ورود به شهر منصرف شد. آنچه مجموعا از اخبار و روايات شيعه و سنى برمىآيد اين است كه شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله مسلما مساله قضا و قدر را براى اصحاب خود طرح كرده است و اميرالمومنى على (عليه السلام) نيز مكرر در اين باب داد سخن داده است آنچه اعجاب را برمىانگيزد اين است كه اين تعليم بزرگ آنچنان با استادى و مهارت به مردم صدر اسلام تلقين شده است كه با جبر فرسنگها فاصله داشته و آنها را جبرى مسلك و در نتيجه بى اراده و غير متكى به نفس باز نياورده است اعم عملشان در صدر اول حاكى از اين مطلب است و هم گفتههايى كه كم و بيش از آنها رسيده است. بعدها كه متكلمين اسلامى آمدهاند و خواستهاند در اين مساله بحث و استدلال و تجزيه و تحليل كنند نتوانستهاند بين اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به جبر فرق بگذارند و تا امروز كه چهارده قرن تقريبا از آن زمان مىگذرد كمتر افرادى در شرق و غرب عالم پيدا شدهاند كه توانسته باشند بين اين دو عقيده فرق بگذارند. سرچشمه اصلى سرچشمه اصلى اين نوع تعليم كه بشر را در عين اعتقاد به قضا و قدر به تسلط او بر سرنوشت نيز معتقد مىكند قرآن كريم است. قرآن كريم از قضاهاى متعدد نام مىبرد: هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا واجل مسمى عنده (4) اوست كه شما را از گل آفريد و اجلى معين كرد و اجل نام برده شده در نزد خود اوست. قرآن كريم در عين اينكه از لوح محفوظ و كتاب ازلى و تقدير گذشته دم مىزند و مىگويد: «و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين»، يا مىگويد:«ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الافى كتاب من قبل ان براها» در عين حال مىگويد: كل يوم هو فى شان (5) از رسول خدا صلى الله عليه و آله سوال شد: «انحن فى امر فرغ منه ام فى امر مستانف؟» (آيا ما به كارهايى سرگرميم كه خداوند از آنها فارغ شده است، يا آنكه پس از اين تكليف آنها روشن مىشود؟) فرمود:«فى امر فرغ منه و فى امر مستانف» (6) شما به كارهايى سرگرميد كه هم خداوند از آنها فارغ شده و فارغ نشده است). تغيير ناپذيرى در طبيعت گفتيم در زبان پيشوايان دين چه در دعا و چه در غير دعا از دوگونگى قضا و قدر ياد شده است و توضيح داديم كه مجردات علوى قضا و قدرشان حتمى استبرخلاف موجودات طبيعتبايد اضافه كنيم نيز قضا و قدرهاى حتمى و به عبارت ديگر جريانهاى غير قابل تبديل هست در طبيعت هر موجودى مسبوق به دم است و بايد از موجود ديگر سرچشمه بگيرد اين قضا حتمى است هر موجود طبيعى بايد راه فنا و زوال پيش بگيرد مگر اينكه تبديل شود به موجود غيرمادى اين نيز قضا و قدر حتمى است موجودات جهان طبيعتبه مرحلهاى مىرسند كه تغيير مسير براى آنها غير ممكن مىشود يا بايد معدوم شوند و يا همان جريان را طى كنند يعنى تقدير حتمى پيدا مىكنند مثلا سلول نطفه يك مرد كه با تخمك يك زن جفت مىشود و مجموعا يك واحد سلول را تشكيل مىدهند سرشت و طينت معينى را براى آينده كودك تشكيل مىدهند و صفات موروثى خاصى را در كودك بعدا به وجود مىآورند كه در سرنوشت آينده او موثر استبديهى است كه اگر سلول نطفه اين مرد باتخمك زن ديگر جفتشده بود واحد ديگرى مغاير با اين واحد و سرشت و طينت ديگرى مغاير با اين سرشت و طينت تكوين مىشد پس از تكوين يك سرشت و طينت ديگر نمىتوان آن را به سرشت ديگر تبديل كرد يعنى در اين مرحله قضا و قدر حتمى مىشود بسيارى از كيفيات ديگر در مراحل بعدى رحم قطعى و حتمى مىشود; از اين رو مىبينيم كه در زبان دين، رحم يكى از الواح قضا و قدر ناميده شده است. نظامات لا يتغير قوانين ونظاماتى كه بر جهان حكمفرما مىباشند نيز غير قابل تغيير و تبديلاند موجودات طبيعت در تغيير و تبديلاند اما نظامات طبيعت ثابت و لايتغيرند موجودات طبيعت متغير و متكاملاند و در مسيرهاى مختلف قرار مىگيرند گاهى به سرحد كمال مىرسند و گاهى متوقف مىشوند گاه تند مىروند و گاه كند عوامل مختلف سرنوشت آنها را تغيير مىدهند اما نظامات طبيعت نه متغيرند و نه متكامل ثابت و يكنواختاند قرآن كريم از اين نظامات لا يتغير به سنت الهى تعبير مىكند و مىگويد: سنة الله فى الذين خلو من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا (7) سنت الهى تغيير پذير نيستسنت الهى قابل برگرداندن نيست. مثلا اينكه عاقبتبا متقيان و پاكان است و زمين از آن صالحان استسنت لايتغير الهى است: ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (8) ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين (9) اينكه تا مردمى با ابتكار خودشان در اوضاع و احوال خود تغييرى ندهند، خداوند اوضاع و احوال عمومى آنها را عوض نمىكند سنت لا يتغير الهى است: ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (10) اينكه وضع حكومت مردمى با وضع روحيه وافكار و اخلاق و شايستگى آنها بستگى دارد سنت تغيير ناپذير الهى است: و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا (11) اينكه اگر در ميان قومى طبقهاى مترف پيدا شوند و فسق و فجور و شهوترانى و تن پرورى آغاز كنند منجر به هلاكت آن قوم مىگردد سنت تغيير ناپذير الهى است:و اذا اردنا نهلك قريه امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا (12) اينكه اگر مردمى با ايمان مجهز باشند و شايسته عمل كنند در ميدان تنازع بقا گوى سبقت را خواهند ربود و خلافت زمين در اختيار آنها قرار خواهد گرفتسنت قطعى و تغيير ناپذير الهى است: وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم (13) اينكه عاقبت و نهايت ظلم و بيدادگرى ويرانى و تباهى و نابودى استسنت تغيير ناپذير الهى است: وتلك القرى اهلكناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا (14) الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم. (15) نظريات ديگر مطابق آنچه ما توضيح انقسام قضا و قدر به حتمى و غير حتمى از وضع خاص موجودات سرچشمه مىگيرد موجودى كه امكانات متعدد دارد و علل مختلف ممكن است در او تاثير كنند و هر علتى او را در يك مجرا و يك مسير بخصوص قرار مىدهد مقدرات متعددى دارد به هر اندازه كه به علل گوناگون بستگى و ارتباط دارد مقدرات دارد از اين رو سرنوشت و قضا وقدر چنين موجودى غير حتمى است و اما موجودى كه بيش از يك امكان درو نيست و يك مسير بيشتر برايش ممكن نيست و جز با يك نوع علتسروكار ندارد و سرنوشتش حتمى و غير قابل تغيير استبه عبارت ديگر حتميت و عدم ناشى از جنبه قابلى است نه جنبه فاعلى; به معنى قابليت واحد و قابليتهاى متعدده است از اين رو مجردات علوى كه فاقد امكان استعدادى مىباشند و همچنين موجودات طبيعت در بعضى حالات كه استعداد بيش از يك آينده را ندارند سرنوشتشان حتمى است و اما آن دسته از پديدههاى طبيعت كه استعداد بيش از يك آينده را دارند سرنوشتشان غير حتمى است اين بود خلاصه تفسير و توضيح قضا و قدر حتمى و غير حتمى. اين مساله طورهاى ديگر نيز تفسير شده استبعضى به مقياس انسان تفسير كردهاند گفتهاند واقعيتهاى كه تغيير و تبديل آنها در اختيار انسان است تقديرشان غير حتمى است مثلا براى بشر (لااقل در حال حاضر) تغيير دادن اوضاع جوى از لحاظ گرما و سرما و برف و باران و بادها و تغيير دادن اوضاع عمومى زمين از لحاظ زلزلهها و طوفانها و سيلابها غير مقدور استبشر چه بخواهد و چه نخواهد اينها صورت مىگيرند پس آنها امور حتميه هستند و مقدرات الهى در اين امور حتمى است اما تغيير اوضاع اجتماعى و اصلاح امور به موازين عدالت و رفاه عمومى و سعادت همگانى مقدور بشر است و خواستبشر مىتواند اينها را عوض كند پس اينها امور غير حتميه هستند ومقدرات الهى در اين امور غير حتمى است. اين تفسير صحيح نيست زيرا علت ندارد قدرت و امكانات بشر را ملاك حتمى يا غير حتمى بودن مقدرات قرار بدهيم زبان اخبار و آثار دين هم با اين تفسير قابل تطبيق نيست. بعضى ديگر قضا و قدر حتمى و غير حتمى را به مقياس تحقق و عدم تحقق شرايط تفسير كردهاند به اين معنى كه چنانكه گفتيم برخى موجودات امكانات متعدد دارند و با علل مختلف ارتباط و پيوند دارند به هر اندازه كه با علل گوناگون بستگى دارند مقدرات داشته و در حقيقتسرنوشت آنها به دست آن علت است هر علتى يك سرنوشتى براى اين موجود در درست دارد و هر سرنوشتى مشروط استبه وقوع و تحقق آن علتى كه آن سرنوشت را در درست دارد بديهى است كه درمان علل و شرايط گوناگون بعضى صورت وقوع پيدا مىكنند و بعضى نه اين است كه عللل و شرايط اآن علل و شرايط موجود بوده است و علت اينكه آن علل و شرايط ديگر وجود پيدا كردهاند اين است كه علل و شرايط موجود نبوده و همينطور علل و شرايط درجه سوم وچهارم.... مقدرات حتمى يعنى مقدراتى كه در چنگ علل و شرايطى هستند كه آن علل و شرايط وجود پيدا مىكنند و اما مقدرات غير حتمى يعنى مقدراتى كه در دست علل و شرايطى مىباشند كه زميه وجود براى آنها پيدا نمىشود. فرض كنيم شخص معين از لحاظ ساختمان جسمى استعداد دارد كه اگر حفظ الصحه را رعايت كند صدو پنجاه سال هم عمر كند ولى اگر رعايت نكند عمر او به نصف تقليل پيدا مىكند مقدر او چنين است كه اگر رعايتحفظ الصحه بكند صد پنجاه سال عمر كند و اگر نكند هفتاد و پنجسال آنگاه آن شخص رعايت نكرد و در هفتاد و پنجسالگى پس براى اين شخص دو عمر تقدير شده و هر دو مشروط بوده است ولى شرط يكى محقق شده و شرط ديگرى تحقق نيافته است. آن تقديرى كه شرطش واقع شده و صورت واقع به خود گرفته قضا و قدر حتمى است و آنكه شرطش واقع نشده وقضا و قدر غير حتمى است. در مقام تمثيل اين دو تقدير مانند دو قانون است درباره يك نفر در زمينه دو شرط مختلف مثلا قانون حكم مىكند اگر متهم به جرم خود اقرار كند مجازات مربوط اجرا شود و اگر اقرار نكند و دلايل ديگرى هم عليه او نباشد آزاد گردد حالا اگر متهم اقرار كرد قهرا مجازات اجرا مىشود قانون از جنبه اينكه اگر اقرار كرد بايد مجازات شود درباره اين شخص قطعيت و حتميت پيدا كرده است و از جنبه اينكه اگر اقرار نكرد و على الفرض دليل ديگرى هم در كار نيستبايد آزاد شود قطعيت و حتميت پيدا نكرده است. مطابق اين تفسير مقصود از قطعيت و حتميت در اينجا وجود پيدا كردن شرط و انطباق عملى مفاد قانون است والا قانون از اين جهت كه يك اصل كلى است از هر دو جهت قطعى و حتمى و غير قابل تخلف است. برجهان تكوين يك سلسله قوانين و نواميس قطعى و غير قابل تخلف حكمفرماست همه قوانين از آن نظر كه قانون كلى مىباشند حتمى و استثنا ناپذير مىباشندو مثلا اينكه اشخاص داراى فلان استعداد جسمى اگر رعايتحفظ الصحه بكنند عمرشان به صدو پنجاه سال مىرسد قانون قطعى جهان است و هم اينكه اگر همانها رعايتحفظ الصحه نكنند عمرشان به نصف تقليل مىيابد باز قانون قطعى جهان است و اين قوانين و سنن قطعى مظاهر و مجارى قضا و قدر الهى مىباشند عليهذا قضا و قدر حتمى يعنى آن قانون و سنت و ناموس كه شرايطش وجود پيدا كرده و عملا اجرا شده است و قضا و قدر غير حتمى يعنى آن قانون و سنت جهانى كه شرطش واقع نشده و عملا مصداق پيدا نكرده است. اين تفسير هر چند فى حد ذاته مطلب قابل قبولى است و بعيد نيستبعضى تعبيرات دينى ناظر به همين جهتباشد اما نمىتوان تعبيراتى را كه نام قضاى لازم و غير لازم و حتمى و غير حتمى در اخبار و آثار دينى آمده استبه اين معنى حمل كرد مسلما مقصود از قضا و قدر لازم يا غير لازم قضا و قدر قابل تغيير و غير قابل تغيير استباز مسلما در مواردى كه شرايط يك قانون كلى تحقق پيدا كرده است امكان تغيير جايى نرفته است قضيه از نظر ذات خود امكان اينكه جور ديگر صورت بگيرد داشته است. پس با فرض تحقق شرايط باز قضا و قدر جنبه غير حتمى خود را از آن نظر كه گفتيم از دست نمىدهد. تفسير ديگر اينكه قضا و قدر حتمى آن است كه از طرف خداوند تاكيد و ايجاب شده است كه حتما بايد واقع شود و حتما هم واقع خواهد شد ولى قضا وقدر غير حتمى آن است كه اراده خداوند نسبتبه او بىطرف و بىتفاوت است و يا بىتفاوت نيست اما الزام و ايجابى هم در كار نيست همان طور كه احكام تكليف از اين قبيل است گاهى يك چيز از طرف آمرو و مقنن حتم و ايجاب مىشود (وجوب) و و گاهى امر و مقنن نسبتبه چيزى بى طرف است از نظر او تفاوتى نيست كه آن كار صورت بگيرد يا صورت نگيرد (اباحه) و گاهى آمر طرف وقوع يا عدم وقوع را ترجيح مىدهد اما الزام و ايجاب نمىكند (استجاب يا كراهت). در امور تكوينى نيز همين طور است گاهى ايجاب و الزام است و آن قضا و قدر حتمى است و گاهى بى طرفى است و يا آنكه يك طرف (وقوع يا عدم وقوع) ترجيح دارد اما الزام و ايجابى در كار نيست و آن قضا وقدر حتمى است. اين تفسير غير علمىترين تفسير اين مطلب است اين نفى قضا و قدر است زيرا محال است كه اراده حق نسبتبه حادثه خاصى بى طرف و بىتفاوت باشد و يا بىطرف نباشد ولى ايجاب نكند همان طورى كه محال استحادثهاى از قانون عليت مستثنى باشد و يا تحت قانون عليتباشد اما ضرورت ايجاب در كار نباشد قياس گرفتن حقايق تكوينى به امور عرفى و قراردادى درست نيست. عوامل معنوى در مثالهاى گذشته آنچه راجع به علل و اسباب و عوامل موثر در تغيير سرنوشت ذكر كرديم از حدود عوامل مادى و تاثيرات آنها تجاوز نمىكرد يعنى دنياى حوادث را فقط از جنبه ابعاد مادى و روابط حسى و جسمانى در نظر گرفتيم و عواملى كه در علل و معلولات شركت داديم تنها عوامل مادى و حسى بود بديهى است از نظر جهان بينى مادى تنها بايد به همين عوامل و روابط على و معلولى ميان آنها اكتفا كرد اما از نظر جهان بينى الهى كه واقعيت را در چهار چوب ماده و جسم و كيفيات و انفعالات جسمانى محدود و محصور نمىداند دنياى حوادث داراى تار وپودهاى بيشتر و پيچيدهتر است و عواملى كه در پديد آمدن حوادث شركت دارند بسى افزونتر مىباشند. از نظر مادى عوامل موثر در اجل و روزى و سلامت و سعادت و خوشبختى منحرصا مادى است تنها عوامل مادى است كه اجل را نزديك يا دور مىكند روى را توسعه مىدهد يا تنگ مىكند به تن سلامت مىدهد يا مىگيرد خوشبختى و سعادت را تامين يا نابود مىكند اما از نظر جهان بينى الهى علل و عوامل ديگرى كه عوامل روحى و معنوى ناميده مىشوند نيز همودش عوامل مادى در كار اجل و روزى و سلامت و سعادت و امثال اين امور موثرند. از نظر جهان بينى الهى جهان يك واحد زنده و باشعور است اعمال و افعال بشر حساب و عكس العمل دارد خوب و بد در مقياس جهان بىتفاوت نيست اعمال خوب و بد بشر مواجه مىشود با عكس العملهايى از جهان كه احيانا در دوره حيات و زندگى خود فرد به او مىرسد. ايذاء جاندار اعم از حيوان و انسان خصوصا ايذاء به صاحبان حقوق از قبيل پدر و مادر و معلم آثار سوئى در همين زندگى دنيايى بار مىآورد در طبيعت مكافات هست. اين آثار و نتايجخود قسمتى از مظاهر قضا و قدر استبديهى است كه اينگونه قضايا و ارتباطات ميان حوادث و پديدهها با جهان بينى الهى كه جهان را يك دستگاه واحد زنده صاحب اراده و شعور مىداند قابل توجيه است و بخشى از روابط على و معلولى را تشكيل مىدهد و اما با طرز تفكر مادى و جهان بينى ماترياليستى قابل توجيه نيست. از نظر جهان بينى الهى جهان هم شنواست و هم بينا; ندا و فرياد جاندارها را مىشنود و به آنها پاسخ مىهد به همين جهت دعا يكى از علل اين جهان است كه در سرنوشت انسان موثر است جلوى جريانهايى را مىگيرد و با جريانهايى به وجود مىآورد به عبارت ديگر دعا يكى از مظاهر قضا و قدر است كه در سرنوشتحادثهاى مىتواند موثر باشد يا جلوى قضا و قدرى را بگيرد. الدعا يرد القضاء [بعد ما ابرم] ابراما (16) دعا قضا را برمىگرداند هر چند آن قضا محكم شده باشد. و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان. (17) هر گاه بندگانم مرا از تو بخواهند من نزديكم خواسته آن كه مرا بخواند اجابت مىكنم. همچنين صدقات و احسانها يكى ديگر از عوامل و مظاهر قضا و قدر است كه از مجارى معنوى در تغيير و تبديل سرنوشتها موثر است. به طور كلى گناه و طاعت توبه و پرده درى عدل و ظلم، نيكوكارى و بدكارى، دعا و نفرين و امثال اينها از امورى مىباشند كه در سرنوشتبشر از نظر عمر و سلامت و روزى موثر مىباشند امام صادق(ع) فرمود: من يموت بالذنوب اكثر ممن يموت بالاجل و من يعيش بالاحسان اكثر ممن يعيش بالاعمار (18) عدد كسانى كه به واسطه گناهان مىميرند ازكسانى كه به واسطه سر آمدن عمر مىميرند بيشتر است و عدد كسانى كه به سبب نيكوكارى زندگى دراز مىكنند از كسانى كه با عمر اصلى خود زندگى مىكنند افزون است. مقصود حديث اين است كه گناهان اجل را تغيير مىدهند و احسانها و نيكوكاريها عمر را زياد مىكنند يعنى با اينكه اجل و عمر به حكم قضا و قدر الهى تعيين شدهاند اين امور عامل تغيير و تبديل قضا وقدر مىباشند و البته چنانكه قبلا گفته شد خود اين تغيير هم به قضا و قدر الهى است. ما در اينجا نمىتوانيم به بررسى كيفيت تاثير امور معنوى در امور مادى بپردازيم و مجارى على و معلولى اين قضيه را نشان بدهيم در اينجا نظرات فلسفى دقيقى كه با تعبيرات مذهبى نيز كاملا سازگار است اظهار شده و همچنين در مقام بيان شرايط تاثير علل معنوى نيستيم كه مثلا دعا يا صدقات و همچنين ظلم و ستم و پامال كردن حقوق در چه شرايطى عكس العملهايى ايجاد مىكند شايد توضيح و شرح اين مطلب با توجه به قضايا و مشهودات و تجربياتى كه افراد بشر دارند كتابى پر حجم را تشكيل دهد مقصود ما فقط تذكر اين نكته بود كه از مثالهايى كه گفته شد اين توهم پيش نيايد كه سلسله علل و معلولات جهان منحصر استبه امور مادى و محسوس. --------------------------------------- پىنوشتها: 1- رعد / 39 2- بحار الانوار [چاپ جديد] ج 5 صفحه 87 3- توحيد صدوق [چاپ جديد] ص 337 4- انعام /2 5- رحمن / 29 6- شرح اصول كافى ملاصدرا ذيل حديث 394 7- احزاب / 63 8- انبياء ژ/ 105 9- اعراف / 128 10- رعد / 11 11- انعام / 129 12- اسرى / 16 13- نور / 55 14- كهف / 59 15- حديث نبوى. 16- سفينه البحار ماده دعا 17- بقره / 186 18- بحار الانوار [چاپ جديد] ج 1 / ص 140. مجموعه آثار جلد اول صفحه 386- استاد شهيد مرتضى مطهرى
|