هر نظريه سياسي، مبتني بر يكسري مباني كلامي و عقيدتي است، تا در سايه آن مباني، دستگاه حاكمه، نظريه سياسي خود را براي مردمي كه بر آنها حكومت مي كند، بقبولاند . در سالهاي اوليه اسلام، يكي از دستگاههاي سياسي و حكومتي كه به وجود آمد ، دستگاه حكومتي بني اميه بود. در صدر اين دستگاه، معاويه قرار داشت. او شخصي بود كه براي توجيه اعمال خود از انجام هيچ امري خودداري نمي كرد. هرچه « اعم ازحق و باطل» را كه مي توانست كمك كار دستگاه سياسي و توجيه كننده اعمال خلاف شرع او باشد، به كمك مي گرفت، تا در سايه آن به اعمال ننگين و غير اسلامي خود ادامه دهد. معاويه، براي توجيه حكومت خود ، دست به تأسيس نظريه اي سياسي كه مبتني بر جبر و ارجاء بود زد تا بدين وسيله همة اعمال خود را ، اعم از خطا، گناه ، معصيت و ثواب « نعوذ بالله» به حق متعال استناد دهد . در ظلّ اين دو مبنا از هيچگونه عمل خلاف شرع اباء نكرد ، به حدي كه در مسير اسلام ، انحراف ايجاد كرد و با به شهادت رساندن بزرگترين اصحاب رسول خدا، اسلام و مسلمين را از وجود ياران گرامي رسول الله، محروم كرد و با زمينه چيني و مكاري شخصي به نام عمروعاص ، باعث به وجود آمدن « خوارج» شد. گروهي آنقدر از اسلام دور شدند كه حتي امام علي عليه السلام را نيز كافر، دانستند. با وجود اينكه هنوز سخنان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در رابطه با آن امام بزرگوار در اذهان مردم موجود و به زبانهايشان جاري بود كه: من شهر علمم و علي باب آن است و نسبت علي به من همانند نسبت هارون است به موسي و ... اما آنها چشم بر همه چيز بستند و فقط خود را ديدند كه اگر خدايي هست ، مختص به آنهاست و اگر قرآني هست، براي آنها آمده است و اگر رسولي هست، براي توجيه اعمال و افكار آنها آمده است و اگر اسلامي هست، همان است كه آنها بدان معتقدند و اگر نواهي و اوامري هست، همان است كه اينها انجام مي دهند، روي اين حساب علي از دايره اسلام آنها خارج است. يكي ديگر از بلاهايي كه در زمان معاويه دامنگير اسلام گشت، رشد گروهي به نام « اهل حديث » بود. اينان خشك مغزاني بودند كه هر آنچه را كه منتسب به رسول گرامي اسلام بود، مي گرفتند و سمعاً و طاعه به انجام آن در عمل و عقيده اقدام مي كردند، بدون اينكه آن را با مباني عقلي و آيات قرآني بسنجند. وقتي به آيات قرآن و روايات منسوب به رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلّم مي نگريستند، ظاهر الفاظ را حقيقت مي پنداشتند ولو اينكه از ظاهر لفظ بوي مخالفت با مباني صريح عقل و دين به مشام برسد. كار آنها به جايي رسيد كه براي خدا، صندلي فرض كردند كه حق متعال بر آن نشسته است و روز قيامت با بندگان خود دست مي دهد، احوالپرسي و خوش و بش مي كند و شامگاهان جمعه از پشت بام خانه هاي ما آن گونه كه ما نردبان مي گذاريم و پايين مي آييم، او نيز پايين مي آيد و آنها را كه مشغول ذكر و تلاوت و اعمال نيك است، مي ستايد و... از اين نيز فراتر رفتند و گفتند: كه ما را با ايمان و كفر كسي كاري نيست. هر آن كس كه شهادتين را بگويد مومن است ولو از هيچ معصيتي ـ چه صغير و چه كبير ـ إبا نورزد. گفتند كه ما صاحب اختيار خود نيستيم. خدايي كه ما را آفريده است، مسئول تمامي كارهاي ماست. همة افعال و اعمال چه نيك و چه بد، بر عهده اوست، نه بر عهده ما است. اين خداست كه تصميم مي گيرد چه كسي را به بهشت ببرد و چه كسي را به دوزخ، چون صاحب همه چيز اوست. اينجا بود كه اين نظريه ـ جبر مطلق و ارجاء ـ بزرگترين سپر براي توجيه اعمال معاويه شد، زيرا اگر معاويه گناه مي كرد و علي عليه السلام طاعتي انجام مي داد ربطي به ما ندارد و به خداي آن دو مربوط است كه به آن دو چه معامله اي بكند. اين گروه بزرگترين صدمات را بر پيكرة اسلام وارد كرد. به حدي كه هنوز اسلام و مسلمين از صدمات آن در رنج هستند. گفتيم كه جبر گرايان را اعتقاد بر اين بود كه : بنده را در فعل خود هيچ اختيار نيست بلكه فعل عبد به مانند خود عبد مخلوق خداي متعال و اراده اوست بدون اينكه خلق را در اين ميان اثري باشد زيرا خالقي جز خدا نيست، بنابراين نظريه، بندگان چون «رباط ها» هستند هر چه كه گردانندة رباط به آنها ديكته كند همان را انجام مي دهند بدون ذره اي خودمختاري و ابتكار و خلاقيت. در برابر اينان گروهي به نام « مْعتزله» ايستادند كه اعتقاد به تفويض داشتند آنها مي گفتند افعال عباد مربوط به خود عباد است حق تعالي هيچ گونه مدخليتي در خلق افعال عباد ندارد، يعني خداوند سبحان چون ناظري است كه بر بلندايي ايستاده و به بنده هاي خود مي نگرد كه چه مي كنند و چه نمي كنند، اگر جبرگرايان راه تفريط را در پيش گرفتند تفويض و اختيارگرايان راه افراط را سرلوحة خود قرار داده اند و هر دو به كژراهه منتهي شدند، زيرا بنا بر صراحت قرآن و حكم روشن فطرت و عقل نه راه جبرگرايان صواب بود و نه صراط اختيارگرايان ثواب. همان گونه كه جبر محض مخالف اسلام بود اختيار محض نيز بر خلاف اسلام است . در اين ميان ائمة هدي عليهم السلام پرده از نقاب گشودند و صراطي را كه حق بود و بر طبق قرآن به مسلمين نمايان ساختند آن صراط و نهج همان « امر بين الامرين » بود. اين نظريه براي اولين بار توسط وجود شريف حضرت جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب حقّه شيعه ابراز شد و آن در زماني بود كه كشمكش بين فرقه هاي جبرگرا و اختيارگرا به اوج خود رسيده بود هر كدام ديگري را متهم به كفر و بي ديني و بي ايماني مي كردند. گروه جبرگرا اختيارگرايان را به اين دليل كه براي انسان در انجام فعل اختيار مطلق قائل هستند و بدين ترتيب انسان را چون خداوند سبحان مختار مطلق مي پندارند كافر و مشرك مي پنداشتند، زيرا عقيدة آنها، توحيد افعالي خداوند سبحان را زير سوال مي برد. از آن طرف گروه اختيارگرا جبرگرايان را متهم به نفي عدل از ساحت اقدس حق تعالي مي كردند زيرا گروه جبرگرا اعتقادشان اين بود كه همه افعال بندگان حتي گناهان آنها نيز منتسب به خداي سبحان است و انسان در انجام كار هيچ گونه اختياري ندارد. اين نظريه مستلزم اين بود كه خداي متعال ظالم باشد كه بدين وسيله ريشه تمام اعتقادات مي سوخت. در همين گير و دار بود كه شيعيان به حضرت صادق عليه السلام رجوع كردند و كسب تكليف نمودند. حضرت فرمودند: در مذهب ما اهل بيت نه جبر محض حكم فرماست و نه اختيار محض بلكه « امري بين اين دو»، مذهب ما است. يعني اعمال انسان نه صرفاً مستند به اراده خداوند متعال است تا انسان به كلي بي اختيار باشد و به هيچ وجه تاثير و دخالتي در انجام فعل نداشته باشد آنگونه كه جبرگرايان مي پندارند و نه صرفاً مستند به اراده انسان است تا خدا هيچ گونه دخالتي در آن نداشته باشد بلكه در عين اينكه اعمال انسان مستند به اراده و اختيار اوست و در اعمال خود آزاد است در همان حال نيازمند به اراده خداي سبحان و مساعدت و كمك و همراهي او نيز مي باشد هم قدرت و اراده را خداوند به انسان ارزاني نموده و هم اختيار را. به عبارت ديگر اختيار انسان در محدودة اختيار و قدرت خداي متعال است، بنابراين در عين اينكه فعل مستند به اراده و اختيار انسان است مستند به اراده و اختيار خداوند متعال نيز خواهد بود. ) وَ مَا رَمَيْتَ إذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللهَ رَمَيَ ( سوره انفال، آية 17. چون تو تير افكندي، نه تو بلكه خداوند افكند. اين انسان است كه بايد تصميم بگيرد كه به سوي خير و نيكي برود يا به سوي شر و بدي. اگر به سوي خير و ثواب رفت پاداش مي گيرد و اگر به سوي خطا و گناه رفت عذاب مي بيند. |