مقدمه
نوگرایى، سؤالات و پرسش هاى مختلفى را فراروى انسان دیندار قرار داد و مشكلات و شبهات بسیارى را براى دین و دیندارى به ارمغان آورد. این پرسش ها و شبهات، موجب رشد و شكوفایى اندیشه دینى در عرصه هاى گوناگون و پدید آمدن شاخه هاى مختلف در حوزه دین شد. دین پژوهى در این دوره پا به عرصه جدیدى نهاد و علوم متنوعى را تحت پوشش خود قرار داد. این علوم به عنوان دانش و معرفتى مستقل، مرتبط با دین نبودند، بلكه در پرتو تحولات بنیادین مدرنیته بود كه این علوم با دین نسبتى پیدا كردند و در حوزه علوم دینى جاى گرفتند. البته پدید آمدن این علوم، براى دین پیامدهایى ضمنى را نیز در پى داشت كه همواره دین و اندیشه دینى را تهدید مىكند. در این نوشتار، ابتدا علل و عواملى كه موجب پدید آمدن شاخه هاى مختلف دین شناسى گردید، تحلیل و بررسى خواهیم كرد، سپس به شناسایى و توضیح این رشته ها خواهیم پرداخت.
قرن نوزدهم شاهد تحول چشم گیرى در زمینه دین یا دین پژوهشى (Study of Religion) بود. گرچه ریشه هاى این تحولات را در سده هاى پیشین و عمدتاً در قرن هجدهم یا عصر روشنگرى باید جستجو كرد، اما علل و عواملى در اواخر این قرن به وجود آمد كه تحولات پیشین را به ثمر رساند و موجب پدید آمدن چند رشته جدید در عرصه دین شناسى گردید.
مهمترین عوامل پدیدآورنده رشته های جدید در عرصه دین شناسى
الف. گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان
بیشتر كشور گشایى و فتوحات استعمارى اروپاییان، از سوى فرانسه، انگلیس، ایتالیا و... در قرن نوزدهم میلادى صورت گرفته است. این فتوحات استعمارى موجب شد غربیان كه تا آن زمان چنان شناختى با شرق و نیم كره جنوبى نداشتند، با این مستعمرات آشنا شوند و از آنجا كه لازمه اداره این مستعمرات، آشنایى با زبان هاى بومى و محلى بود، یك برنامه گسترده آشنایى با زبان هاى شرقى و افریقایى در دانشگاه ها و مراكز علمى غربى شروع شد.
آشنایى با زبان هاى بیگانه موجب شناخت فرهنگ و متون دینى غیر مسیحى و غیریهودى گشت و آنان را به سوى دین شناسى انتقادى و تطبیقى سوق داد. به گفته سیمور كین و اریك شارپ، كشف این شیوه ها و ادیان بیگانه، كه هم زمان با پیشرفت هاى بزرگ در حوزه علوم طبیعى رخ داد، پیامدهاى فكرى و فرهنگى داشت.(1) غربیان با مطالعه تطبیقى به گوهر مشترك ادیان دست یافته، آن را دین طبیعى نام نهادند. دین شناسى تطبیقى رفته رفته اعتقاد جزمى به حقانیت مطلق سنت دینى یهودى ـ مسیحى و بطلان محض سایر ادیان را از اذهان اروپاییان زدود و تلخى واقع بینانه اى را جایگزین آن كرد.(2)
ب. نظریه داروین
انتشار نظریه تكامل داروین از نظر تأثیر بر دین شناسى، مهمترین حادثه قرن نوزدهم به حساب مىآید. پیامدهاى كلامى نظریه تكامل بسى گسترده بود؛ این نظریه نه تنها با پارهایی از باورهاى دینى ناسازگار مىنمود، كه با جاودانگى و ثبات دین و اخلاق نیز در چالش بود. باورهاى دینى خاص، هم چون رابطه خداوند با طبیعت، خلقت انسان و اشرفیت او و وثاقت كتاب مقدس، از سوى این نظریه مورد تردید و تشكیك قرار گرفت. این نظریه، بی همتایی مقام بشر را نقض كرده، او را موجودى همانند با سایر موجودات طبیعى و برخاسته از آنها نشان مىدهد. حسن اخلاقى انسان، كه همواره یكى از ممتازترین قواى او قلمداد مىشد، اكنون به ادعاى داروین از انتخاب طبیعى نشأت مىگرفت. اخلاق مسیحى رفته رفته جاى خود را به اخلاق تكاملى سپرد. پارهاى از اندیشمندان شأن علمى نظریه تكامل را زیرپا گذارده، از آن یك نظریه فلسفى تمام عیار و جهان شمول به دست دادند. این نظریه به طور مستقیم و یا غیر مستقیم با بسیارى از باورهاى دینى و اخلاقى سنتى، ناسازگار افتاد. براى مثال، چنین تصور مىشد كه اگر انسان محصول تكامل زیستى باشد و تكامل زیستى، چنانكه نظریه داروین تبیین مىكرد، محصول انتخاب طبیعى و تصادفى باشد، پس براى توجیه پیدایش انسان، بلكه سایر موجودات پیچیده نیازى به طرح و تدبیر پیشین و ناظم و مدبّرى ماوراء طبیعى نیست، و همه جلوه هاى نظم و تدبیرى كه در طبیعت به چشم مىخورد، دست آورد خود طبیعت محسوب مىگردد. از این رهگذر برهان اتقان صنع نیز بىاعتبار تلقّى مىشود.
مجموعه این برداشت ها، در دین شناسى تأثیر گذارد و با بی اعتبارشدن اصول عقاید مهم كتاب مقدس، یعنى هدفدارى جهان، شأن و اشرفیت انسان و آفرینش و هبوط او، وثاقت كتاب مقدس، به ویژه برداشت نص گرایانه از آن، در معرض تهدید قرار گرفت. به تدریج این تصور در اذهان شكل گرفت كه چه بسا علاوه بر بدن انسان، ابعاد روانى، فرهنگى، اجتماعى و اخلاقى و دینى او نیز مشمول تطور و تكامل باشد. هرچند این تعارض ها در درجه اول متوجه علم و فلسفه ارسطویى بود، اما تقدس یافتن جهان شناسى ارسطویى بر اثر تلفیق و تركیب آن با معرفت دینى برآمده از كتاب مقدس، این تعارض را به شكل تعارضى میان علم و دین نمایاند.(3)
ج. علم مردم شناسى (Anthropology)
منظور از مردم شناسى مطالعه و تحقیق در باب جوامع محدود و در حال انقراض است؛ مثل بعضى قبایل استرالیا و افریقا. تحقیقات این دانشمندان نشان مىداد كه گویا نظر داروین در مقوله اجتماع و دین و فرهنگ هم صادق است؛ چرا كه مىدیدند یك سیر دینى خاصى در جوامع مختلف وجود دارد.
مرحله اول جوامع بشرى، دوران جان انگارى (Animism) است؛ به این معنا كه گویا همه اشیا داراى حیات و درك هستند. مرحله دوم جوامع، شرك یا ایزدان پرستى (Polytheism) است و مرحله سوم، توحید و واحدپرستى (Monotheism). سرانجام مرحله چهارم، الحاد (Atheism) مىباشد. اگر این سیر صحیح باشد، معنایش این است كه تحول و تطور در جوامع و فرهنگ ها هم وجود داشته است و این مراحل در طى زمان و در طول هم پدید آمده اند، نه یكباره.(4)
د. پیشرفت علم باستان شناسى و زبان شناسى
باستان شناسى، یعنى مطالعه فرهنگ هاى گذشته بر مبناى بازمانده ها و بقایاى مادى آنها، یك رشته پیوندى بنا به گفته آرتوردی مارست، است و فقط معدودى از میراث فراوانش، معتنابه و محترم است. تكامل باستان شناسى به عنوان رشته اى پژوهشى و علمى، در حوزه هریك از ادیان بزرگ جهانى، به راه متفاوتى رفته است و پیوند آن با دین پژوهشى نیز بر طبق آن در هر حوزه متفاوت بوده است.(5)
كشفیات باستان شناسان، مراحل تاریخى دین را تأیید كرد و تحقیقات زبان شناسانه نشان داد كه برخلاف باور دینداران، متون مقدس یهودى ـ مسیحى از قدمت تاریخى لازم برخوردار نیست و زمان نگارش بعضى از كتاب ها بسى متأخرتر از زمان حیات حضرت موسى(ع) و حضرت عیسى(ع) است. از این كلام، معلوم مىشود كه حتى نویسندگان این كتاب ها افراد متعددى هستند كه در زمان هاى مختلف مىزیسته و ذهنیّت و فرهنگ زمانه خود را خواسته و یا ناخواسته در تألیف كتاب مقدس دخالت داده اند. این كشف تاریخى ادعاى تحریف متون مقدس را تقویت كرد و اصالت و اعتبار پیشین آنها را در بوته تردید افكند.(6)
ه. نظریه فرافكنى
این عامل به تحقیقات روانشناختى و جامعه شناختى و فلسفى ارتباط دارد. متفكران مهمى در قرن نوزده در علوم مختلف، عقیده مشتركى را ابراز كردند كه بر اساس آن، دین و خدا نتیجه فرافكنى است.
فرافكنى (Progecgion) این است كه انسان ابتدا از خود چیزى بسازد، اما پس از گذشت زمان و رسوخ اعتقاد، فراموش كند كه آن چیز ابتدا ساخته خود وى بوده، از این رو، آن را امرى واقعى انگاشته و براى آن در خارج، تحقق و اصالت قایل مىشود. ماركس، دوركیم و فروید هر كدام نظریه فرافكنى را مطرح كردهاند، اما هركدام تقریرى خاص از آن دارند. از نظر ماركس، فاصله طبقاتى، كه خود ناشى از توزیع ناعادلانه وسایل تولید است، موجب مىشود كه یك طبقه بیش از حد زیر فشار قرار گیرد. طبقه زیر فشار كه مفرّى نمی یابد و به رؤیا و خیال پناه مى برد، دنیایى پر از عدالت تصور مىكند كه در آن از فاصله طبقاتى خبرى نیست و خدایى مىسازد كه منتقم است و داد او را از ستمگر مىگیرد. سرانجام، پس از مدتى افراد فراموش مىكنند كه این ایده ها ساخته و پرداخته خود آنهاست. از این رو، آنها را به خارج فرا مىافكنند و براى آن تحقق و تأصل خارجى قایل مىشوند. دوركیم مىگوید: جامعه براى حفظ وحدت و یكپارچگى خود قوانینى را وضع كرده و آن را به افراد تحمیل مىنماید. این قوانین به مرور زمان در درون افراد جاى مىگیرند، به شكلى كه آنها فراموش مىكنند كه این قوانین از بیرون و توسط جامعه بر آنان تحمیل شده اند و احساس مىكنند كه در درونشان نیرویى هست كه آنان را به عمل به آن قوانین فرا مىخواند. دوركیم نام این نیرو را، كه چیزى جز همان نیروى جامعه نیست، خدا گذاشته و براى آن تحققى مستقل قایل مىشود. فروید نیز خدا را ساخته و پرداخته ذهن افراد مىداند و عمده دلیل آن را ناکامی های جنسى مىشمارد. فروید در تحلیل خویش به جنبه هاى روانشناختى انسان تأكید مىكند، دوركیم از زاویه مسائل اجتماعى به دین می نگرد و ماركس بیشتر از منظرى اقتصادى مسائل را تحلیل مىكند.(7)
و. ایده آلیسم رمانتیك(8)
از جمله چیزهایى كه به رهیافت هاى جدید نسبت به دین مؤثر افتاد، ایده الیسم رمانتیك بود.
________________________________________
پی نوشت ها:
1. دین پژوهى، ویراسته میرچاالیاده، هیأت مترجمان، ص 93.
2. ابوالقاسم فنایى، درآمدى بر فلسفه دین و كلام جدید، ص 23.
3. همان، ص 23و24. هم چنین ر.ك: على اكبر ترابى، مردم شناسى، انتشارات چهره، تبریز.
4. مصطفى ملكیان، جزوه درسى مسائل جدید كلامى، درس اول، ص3.
5. دین پژوهشى، ص 363ـ364
6. ابوالقاسم فنایى، پیشین، ص 25
7. پییر آلستون و...، دین و چشم اندازهاى نو، ترجمه غلامحسین توكلى، ص 66
8. دین پژوهشى، ص 96 ـ 97
.....................................................
منبع: ولى الله عباسى - مجله معرفت، ش63.
|