2. كاهش دادن ترس از مرگ
ترس از مرگ، حالتى روانى است كه بسیارى از انسان ها را دچار حیرت و گاه بحران مى نماید. دین و باورهاى دین، به ویژه اعتقاد به خدا و حیات اخروى، ترس از مرگ را مى كاهد. این كاهش توسط دین از چند راه تأمین مى گردد:
الف. تفسیر مرگ به انتقال از عالمى به عالم دیگر و ابطال اعتقاد به نابودى و نیستى انسان.
ب. حیات اخروى، ضامن عدالت است و به عنوان سراى دیگر، فاقد هر گونه ظلم و ستم و بى عدالتى و جبران كننده ى ظلم هاى دنیوى است; این معرفت، با تكوینى دانستن اعمال دنیوى و نتایج اخروى، تبیین بیش تر و بهترى پیدا مى كند و تواناتر از قایلان به قراردادى و اعتبارى خواندن رابطه ى دنیا و آخرت، حیات اخروى را تفسیر مى كند.
ج. دین به عنوان ابزار مهمّى براى اتصال انسان به بى نهایت و رساندن او به مقام فنا و توحید وجودى و شهودى، دغدغه هاى كوچك ترى چون مرگ را كاهش مى دهد و انسان وارسته و عارف سالك را ـ كه خواهان مقام محبّت و عشق است ـ نسبت به مرگ بى توجه مى سازد؛ زیرا عارفان الهى مى یابند كه اولاً، موجود كامل مطلق وجود دارد; ثانیاً، راهى براى اتصال و تقرب به آن قابل دسترسى است؛ ثالثاً، مسیر رسیدن به كمالات مطلق از جمله علم مطلق، قدرت مطلق و بى نهایت است؛ رابعاً، شرط لازم تقرب به خدا، اطاعت از اوامر و نواهى الهى است؛ خامساً، تصویر دین از رابطه ى انسان و خدا، هم به صورت رابطه ى عبد و مولا است و هم به شكل عاشق و معشوق و محب و محبوب، یعنى عارف سالك مى یابد كه رابطۀ عاشقانه با رابطۀ خائفانه اجتماع پذیرند. خلاصۀ سخن آن كه دین، آرمان ها و ارزش ها و معرفت هایى را به متدینان القا مى كند كه مرگ را ناچیز مى پندارند.
د. دستورات دینى و انجام فرایض و مناسك دینى، از نظر روان شناختى نوعى رضایت به انسان عطا مى كند و هر اندازه كه احساس گناه كارى كم تر گردد، احساس ترس از مرگ نیز كاهش مى یابد.
هـ. آموزه هاى دینى، دنیا را مقدمۀ آخرت و مدرسۀ انسان معرفى مى كنند و اندیشۀ نفى قیامت را با بیهوده دانستن آفرینش مترادف مى شمارد. «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ؛ آیا پنداشته اید كه ما شما را بیهوده آفریده ایم و بازگشت شما به سوى ما نیست؟»(1)
3. كاهش رنج و تعب
در این زمینه، سه پرسش اساسى وجود دارد: نخست این كه چرا انسان ها رنج مى برند و چرا بدون رنج نمى توان زندگى كرد؟ دوم این كه چرا همه ى انسان ها به یك سان رنج نمى برند؟ و سوم این كه چرا رنج ها بى پاداش مى مانند؟
ادیان با این كه منكر رنج زندگى نیستند; ولى با پاسخ دادن به پرسش هاى سه گانه، روان آدمى را براى تحمّل رنج ها آماده تر مى سازند. تعالیم انبیا نسبت به پرسش نخست كه چرا آدمیان رنج مى برند، این گونه پاسخ مى دهند كه: اولا، بسیارى از رنج هاى زاییده ى دست بشر است؛ یعنى رنج هایى وجود دارد كه قابل اجتناب اند، ولى انسان با اختیار خود مقدمات آن ها را از جمله شتاب زدگى، بى توجهى به مصالح اجتماعى و... فراهم مى آورد. ثانیاً، پاره اى از رنج ها و شرور، اقتضاى ذاتى، تكوینى و طبیعى این جهان اند و عمومیت دارند؛ مانند پیرى، كه ریشه كَن شدنى نیست، امّا با دستورالعمل هاى ادیان كاهش پذیر و قابل تحمّل تر است. ثالثاً، رنج ها و تعب ها براى آزمایش انسان ها و به تبع تكامل و تقویت آن ها ظاهر مى شوند. و امّا پاسخ ادیان نسبت به پرسش دوم، یعنى عدم تساوى رنج این است كه رنج هاى اختیارى از آن كسانى است كه مقدمات آن را فراهم آورده اند و بدین جهت، تعمیم پذیر نیستند و رنج هاى طبیعى و تكوینى نیز براى همه ى انسان ها به صورت مساوى توزیع مى شود و اقتضاى زندگى این جهانى اند. رنج هاى آزمایشى نیز گرچه به یك سان نصیب آدمیان نمى شود ولى اعتقاد به آن در كاهش رنج مؤثر است. و امّا آموزه هاى دینى، پرسش سوم ـ یعنى بى پاداش بودن رنج ها ـ را با پذیرش پاداش هاى دنیوى و اخروى رنج ها پاسخ مى دهند.
نكته ى قابل توجه دیگر این كه رنج زمانى پدید مى آید كه انسان به دنبال به دست آوردن تمام امور لذّت بخش باشد و با این غایت طلبى، دچار سرگشتگى شده و همیشه ناراضى مى گردد. و لیكن اگر آدمى تلاش كند تا اصول و قواعد اخلاقى بر زندگى شخصى او حاكم شود و یا به یك معشوق الهى سر سپرَد و عشق براى او فراهم گردد، رنج زدوده مى شود و عشق، زندگى او را فرا مى گیرد. آیاتى كه تبیین كننده ى مطالب فوق اند:«وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ؛ چه بسا چیزى خوش نداشته باشید، حال آن كه خیر شما در آن است.»(2)، «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ؛ هر آینه شما را با اندكى از ترس، گرسنگى و آفت در مال ها و جان ها و میوه ها مى آزماییم ومردان صبور و با استقامت را مژده بده.»(3)، «وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ؛ ما به ایشان ستم روا نداشتیم لیكن خودشان به خودشان ستم نمودند.»(4) قرآن كریم بین سختى ها و آسایش ها تلازم قائل است و مى فرماید:«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً؛ پس حتماً با سختى آسانى است * حتماً با سختى آسانى است».(5) خداوند سبحان به جهت لطف خاصّى كه به بندگان سالك و اولیا دارد، آن ها را گرفتار بلا مى كند. امام صادق(ع) مى فرمایند:«اِنَّ اللّهَ اِذا اَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلاءِ غَتّاً؛ خدا زمانى كه بنده اى را دوست بدارد او را در دریاى شداید غوطهور مى سازد».(6)
4. معنا دادن به زندگى آدمى
معنادار كردن زندگى، یكى از مهم ترین نحله هاى مهم روان درمانى است كه به نام معنا درمانى مطرح مى شود.(7) اهمیّت این مطلب از آن جا روشن مى شود كه زندگى ما منحصر به حیات بیولوژیك نیست، و براى این كه از حیات خود بهره مند شویم و حقیقت زندگى را دریابیم، باید از پوچى دور بمانیم و این، جز از طریق پاسخ به پرسش هاى اساسى در باره فلسفه ى زیستن، یعنى از كجا آمده ام؟ در كجا هستم؟ به كجا مى روم؟ میسّر نیست; و دین به این پرسش هاى سرنوشت ساز پاسخ صریح و شفاف مى دهد و تاریكى ها و ابهام هاى زندگى را مى زداید. عقل گرچه تا حدودى به این پرسش ها پاسخ مى دهد، ولى محدودیت عقل، حاكى از ناتوانى آن در حل نهایى این پرسش هاست.
بسیارى از انسان ها از زندگى روزمرّه ى خود بیزار مى شوند و گاه، حیات اجتماعى را رها مى سازند و گاه دست به نابودى خویش مى زنند. و این امور زاییده ى بى معنا خواندن زندگى و انحصار هستى و عالَم، به ماده و گرایش به بى دینى است. استاد مطهرى(ره) در باره ى خود كُشى صادق هدایت مى نویسد: «صادق هدایت چرا خود كُشى كرد؟ یكى از علل خود كشى او این بود كه اشراف زاده بود; او پول توجیبى بیش از حد كفایت داشت; امّا فكر صحیح و منظم نداشت; او از موهبت ایمان بى بهره بود; جهان را مانند خود بولهوس و گزافه كار و ابله مى دانست; لذّت هایى كه او مى شناخت و با آن ها آشنا بود، كثیف ترین لذّت ها بود، و از آن نوع لذّت دیگر چیز جالبى باقى نمانده بود كه هستى و زندگى ارزش انتظار آن ها را داشته باشد; او دیگر نمى توانست از جهان لذّت ببرد».(8)
زندگى در دو حال معنادار مى شود: نخست آن كه شخص، یك سلسله اصول و معارفى را بپذیرد كه زندگى را هدف مندانه سازد؛ دوم آن كه با آموزه هایى چند، رنج را تحمّل پذیر و نامحسوس كند و آن را از زندگى بیرون نماید و به عبارت دیگر، زندگى با عشق، معنادار مى گردد. انسان بى دین براى زندگى خود هدف و عشقى قائل نمى شود. بر این اساس یا به نابودى خود دست مى زند و یا با رشد صنعت و تكنولوژى و نفى هر گونه قناعت در تولید، به نابودى سایر انسان ها و جهان مى اندیشد. شایان ذكر است كه فیلسوفان اگزیستانسیالیسم، در زمینه اضطراب، دلهره، ترس و معنادارى، بزرگ ترین دغدغه را داشته اند. مؤسس این تفكر، كى یركگارد، با طرح اصالت وجود انسان، به اصل آن بحران ها پرداخته است؛ ولى این مكتب فلسفى، در نهایت به دو نحله ى الحادى و الهى تقسیم شد. تمام فیلسوفان الهى با اعتقاد به خدا عناصر معنادارى، ترس، دلهره و اضطراب را براى خود حل كردند; ولى فیلسوفان الحادى، هم چون آلبركامو، از درمان این بحران ها اظهار عجز نمودند.
5. حل تنازع و تعارض آدمیان
زندگى دنیوى و مادى انسان ها همراه با كشمكش و چالش هایى رنج آور است و اصولا مقوله هایى چون ثروت و قدرت و سایر امور دنیوى، رقابت پذیر و كشمكش زایند و تنها امور معنوى و باورهاى دینى اند كه در تقلیل تعداد نزاع ها و تخفیف رنج هاى چالش ها توفیق دارند. بر این اساس، دین به سبقت در خیرات توصیه مى كند «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ» (9) امّا برترى طلبى در امور مادى را ـ از آن رو كه مایه ى خصومت است ـ نهى مى كند و هم چنین به قول «یاسپرس» گناه موجب كشمكش است و دین با نهى از گناه، این نزاع ها را كاهش مى دهد. نتیجه آن كه گرایش افراطى به امور مادى و ارتكاب گناه، منشاء نزاع آدمیان است و دین از هر دو عنصر نهى نموده است; زیرا «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى».(10)
_____________________________________________
پی نوشت ها:
1. سوره ى مؤمنون، آیه ى 115.
2. سوره ى بقره، آیه ى 216.
3. سوره ى بقره، آیه ى 155.
4. سوره ى نحل، آیه ى 118.
5. سوره ى انشراح، آیات 5 و 6.
6. محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى ج 1.
7. در این زمینه مى توانید به كتاب هاى در جست و جوى معنا و نیز پزشك روح، مراجعه كنید.
8. مرتضى مطهرى، عدل الهى، (انتشارات صدرا)، ص 188.
9. سوره ى بقره، آیه ى 148.
10. سوره ى علق، آیات 6 و 7.
............................................
منبع: عبدالحسین خسروپناه - کلام جديد، ص245 .
|