در آنجا بدنی دقیقا مانند بدن شما (با همان ماده در مبدأ یعنی درون اطاقك یا با مادهای دیگر) دوباره جمع شده، كسی كه دقیقا مانند شما به نظر میرسد به بیرون اطاقك گیرنده یا مقصد میآید و شروع به كارهایی میكند كه در آنجا بر عهده شما گذاشته شده است. بنا به فرض، شما و این نسخه بدل دقیقا ویژگی های فیزیكی یكسانی دارید و نمیتوان از طریق هیچ ویژگی فیزیكی معمول و رایج شما و آن موجود در مقصد را متمایز ساخت. حال، این سؤال مطرح میشود كه اگر موجود نمایان شده در مقصد، نسخه بدل فیزیكی شما باشد، آیا وی در اوصاف روانشناختی هم نسخه بدل شما خواهد بود؟ یعنی اگر مثلا شما زیرك و بذله گو هستید، آیا او هم چنین است و وقتی هر دو به آسمان آبی یا مزرعهای سبز مینگرید یك تجربه بصری دارید؟ اگر پاسخ شما آری باشد شما اصل تبعیت یا ترتب را پذیرفته اید كه میگوید: حالت های نفسانی تابع حالت های فیزیكی اند، در این كه اگر هر دو امری(از جمله دو انسان فرضی) دقیقا در همه ویژگی های فیزیكی شبیه باشند، آنگاه ممكن نیست در ویژگی های نفسانی اختلاف داشته باشند. به تعبیر دیگر، غیر قابل تشخیص بودن فیزیكی مستلزم غیر قابل تشخیص بودن روانشناختی است.
بر اساس این اصل، بدون یك اختلاف فیزیكی، هیچ اختلاف نفسانیای در كار نیست. یكی از نتایج جالب اصل ترتب این است كه حداكثر یك روح انسانی بدون بدن میتواند موجود باشد. زیرا دو روح بدون بدن از نظر فیزیكی فرقی با هم ندارند و غیر قابل تشخیص هستند. به تعبیر دقیق تر، اصلا جهت فیزیكی در این مورد وجود ندارد تا بتوان از اختلاف آن دو سخن گفت و لذا زندگی نفسانی دو روح یاد شده باید كاملا یكسان باشد و دوگانه انگاران هرگز چنین امری را نمیپذیرند. از آنچه گذشت معلوم میشود كه اصل ترتب فی حد نفسه ایجاب نمیكند كه هر چیز كه ویژگی روانشناختی دارد باید یك امر فیزیكی، یعنی چیزی كه ویژگی فیزیكی دارد، باشد. اما یك اصل دیگر فیزیكالیستی دقیقا همین مطلب را هدف میگیرد، اصل ضد دكارتی(1) ممكن نیست موجودات نفسانی محض(مثل ارواح مجرد دكارتی) موجود باشند. یعنی بدون داشتن ویژگی فیزیكی و در نتیجه بدون وجود یك امر فیزیكی، چیزی نمیتواند ویژگی نفسانی داشته باشد. آخرین اصل فیزیكالیستی تقدم وجود شناختی ویژگی های فیزیكی را مورد توجه قرار میدهد.
اصل ابتنا:(2) آنچه ویژگی های نفسانی یك شی مفروض بر آن مبتنی است یا از طرف آن تعیین میشود، آن ویژگی های فیزیكیای است كه دارد. یعنی ویژگی روانشناختی یك شیء كاملا از طرف ویژگی فیزیكی آن تعیین میشود. اصل ابتنا مستلزم اصل تبعیت است، اما از آن جهت مهم است كه تفوّق یا تقدم وجود شناختی ویژگی های فیزیكی را نسبت به ویژگی های نفسانی صریحاً تایید میكند و همین امر راه را برای امكان تبیین ویژگی های نفسانی بر حسب ویژگی های فیزیكی میگشاید.
همان طور كه گذشت، سه اصل مذكور، تعریف كننده فیزیكالیسم حداقلی است، هر چند انحاء فیزیكالیسم اصول دیگری را هم دارد. با قبول این سه اصل پذیرفته میشود كه هر ویژگی یك شیء، یا ویژگی فیزیكی است یا ویژگیهای فیزیكی آن را تعیین میكند و چیزی در جهان وجود ندارد كه یك شی فیزیكی نباشد. رد كردن یكی از این اصول منجر به این قول میشود كه در جهان فضا، زمانی اشیاء به غیر از اشیاء فیزیكی وجود دارد، مثل ارواح دكارتی، یا دست كم اشیایی در جهان هست كه ویژگی های مستقل از طبیعت فیزیكی خود دارند. آنگاه اگر وضع از این قرار باشد، تعیین ویژگی فیزیكی آن شیء ویژگی روانشناختی آن را تعیین نمیكند؛ چون ویژگی روانشناختی یك شی مستقل از طبیعت فیزیكی آن است.(3)
باید توجه داشت كه مسأله علیت میان حالت های بدنی و نفسانی یا ذهنی، اختصاصی به دوگانه انگاران ندارد و هر نظریه تك انگار هم باید پاسخی برای آن فراهم كند، مگر اینكه نظریهای افراطی، برای حل مشكل، اصل صورت مسأله را پاك كند؛ یعنی یا وجود یكی از دو طرف بحث یعنی اوصاف نفسانی یا فیزیكی را انكار كند یا به بی اهمیتی شمردن موقعیت یكی از آنها حكم كند. در واقع، این راهی است كه نظریه هایی چون رفتارگرایی و كاركردگرایی(4) طی كرده اند؛ آنها با در نظر داشتن توفیقات علوم فیزیكی، موقعیت هویت های ذهنی را تنزل و گاه انكار كرده اند. درست است كه مثلا رفتارگرایان فلسفی از اعتراضات وارد بر دوگانه انگاری دكارتی فاصله گرفتند، اما احساس میشود كه این مكتب در انكار یكسره امور درونی، امور خصوصی و امور ذهنی، شی واقعی و مهمی را كنار زده است. ما به خوبی میدانیم كه رویدادها یا حوادث نفسانی واقعی و درونی را تجربه میكنیم كه هیچ رفتار بدنی شاخصی به همراه ندارد و خوب میدانیم كه دو فرد به رغم شباهت كامل در رفتار واقعی و فرضی شان میتوانند از حیث روانی متفاوت باشند. به همین دلیل، ممكن است «انسان بی فكر» یا روبات بی شعوری را تصور كنیم كه به شیوههای درستی رفتار میكند اما در واقع اصلا احساس یا فكر ندارد.(5)
مسأله هویت شخصی
مساله دیگری كه در سنجش نظریههای ناظر به جاودانگی همواره در پیش رو قرار دارد، مساله «هویت شخصی» است. اگر در دو مقطع زمانی به یك شی واحد(علی الادعا) مثل شی «الف» برخورد میكنیم، با چه ملاكی این شی «الف» در زمان t1 همان شیئی است كه در زمان t2 با آن برخورد كرده ایم. در مسأله هویت شخصی، یك بحث متافیزیكی هست و یك بحث معرفت شناختی. بحث متافیزیكی هویت شخصی این است كه ملاك هویت چیست؛ یعنی به چه ملاكی، «الف» امروز همان «الف» دیروزی است مخصوصا اگر شی «الف» در فاصله این دو مقطع زمانی تغییراتی هم كرده باشد. بحث معرفت شناختی هویت شخصی این است كه ما چگونه درك میكنیم كه شی «الف» امروز همان شی «الف» دیروزی است. به تعبیر دیگر، بحث متافیزیكی ناظر است به چیستی ملاك هو هویت و بحث معرفت شناختی ناظر است به اینكه ما چگونه میتوانیم بفهمیم كه این ملاك استیفا شده است.(6)
واضح است كه این مساله درباره هر موجودی مطرح است؛ مثلا ملاك یكی بودن سنگ كنونی با سنگ دیروزی چیست و ما از كجا میفهمیم كه سنگ فعلی همان سنگ دیروزی است و نه سنگی مشابه آن و یا در اشیاء صناعی كه مواد قالب زده شده همه به یك شكل ظاهری در میآیند، ملاك یكی بودن مثلا قلم كنونی با قلم دیروزی چیست و ما از كجا میتوانیم حكم كنیم كه این قلم همان قلم دیروزی است. اما آنچه محل توجه ما در اینجاست فقط انسان و شخص انسانی است. با چه ملاكی، آقای «الف» همان شخص بیست سال پیش است و ما چگونه میتوانیم دریابیم كه فرد پیش روی ما همان فردی است كه پیشتر او را دیدهایم. در موارد معمول ما غالبا در شناسایی اشخاص از ملاك هایی استفاده میكنیم كه به بدن فرد مربوط میشود. بر اساس این ملاك، كسی یا چیزی كه در زمان t2 با آن برخورد كردهایم همان كس یا همان چیز در زمان t1 است، اگر آنها یك بدن یا یك جسم داشته باشند. گاه در شناسایی آنها از ملاك حافظه یا خاطره(7) مدد میگیریم؛ بر اساس این ملاك كسی عین دیگری است اگر و تنها اگر آنها ویژگی های نفسانی یكسانی، از قبیل خاطره ها، باورها و خصوصیات شخصی داشته باشند. اما آیا ملاك های بدنی یا ملاك خاطره شرط لازم و كافی برای هویت است یا فقط شرط لازم است یا هیچ كدام؟
معمولا در جدی تر شدن این مساله از وضعیت های فرضی كمك گرفته میشود. درست است كه ما غالبا در شناسایی افراد از ملاك هایی استفاده میكنیم كه به بدن فرد مربوط میشود، اما در پارهای از موارد این ملاك ها كافی به نظر نمیرسد. مثلا فرض كنید، امروز با كسی برخورد كرده ایم و از راه مشابهت های بدنی كه این فرد با برادر ما دارد، حكم میكنیم كه این شخص برادر ماست. البته در این كه مشابهت های بدنی، باید تا چه میزانی باشد تا بتوان حكم به این همانی كرد بحث و گفتگو رواست، اما صرف نظر از این بحث ما به طور طبیعی در زندگی روزمره در هر روز چندین بار از این ملاك ها در شناسایی افراد سود میبریم و در این شناسایی هم به خطا نمیرویم. حال فرض كنید وقتی به آن شخص نزدیك میشویم و او را میخوانیم، متوجه میشویم كه او ما را نمیشناسد. این وضعیت ما را شگفت زده میكند. هر چه به وی مینگریم در اینكه این شخص برادر ماست، راسختر میشویم، ولی وقتی با او سخن میگوییم، متوجه میشویم كه او نه ما را میشناسد و نه از هیچ یك از اموری كه میان ما و برادرمان گذشته است اطلاع دارد. اگر فرد مقابل ما در ادعای خود صادق باشد، آنگاه آیا ما هنوز میتوانیم حكم كنیم كه این فرد، همان برادر ماست؟
حال، مثال را به گونه دیگری مطرح میكنیم. وقتی در خیابان قدم میزنیم فردی به ما نزدیك میشود و احوالپرسی میكند. نام ما را میگوید و به بعضی از حوادث گذشته زندگیمان اشاره میكند. تا این لحظه گمان ما این است كه فرد مقابل، احتمالا یكی از دوستان گذشته ما است كه به دلیل فاصله زمانی از خاطره ما مخفی شده است و باید تلاش كنیم تا پرونده او را از بایگانی ذهن خود بیرون بكشیم. ذهن با سرعت اعجاب آوری شروع به كار میكند؛ اما در این هنگام، او ادعای عجیبی میكند، او ادعا میكند كه برادر ماست. چهره و سایر مشخصات بدنی وی كه شایستگی ملاك بودن را دارد، اصلا با مشخصات بدنی برادر ما تطبیق نمیكند و ما به جزم ادعای او را انكار میكنیم.
----------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
1. The Anti - Cartesian Principle.
2. Mind - Body Dependence.
3. اقتباس از:
Jaegwon Kim، The Philosophy of Mind، westview Press، p. 1 - 22.
4. Functionalism.
5. C. F. Lycan، The Philosophy of Mind، P. 170.
6. C. F. The Encyclopedia of Philosophy؛ ed. Paul. Edwards، V. 6 P. 95.
7. Memory.
...........................................................................
منبع: امير ديواني- جستارهايي در كلام جديد.
|