زندگی پس از مرگ (2)
ج. ملاك التفاتی بودن (1)
از جمله ملاك های دیگری كه برای تمایز حالت های نفسانی از حالت های بدنی و فیزیكی در نظر گرفته شده، ویژگی «حیث التفاتی» است. حالت های نفسانی به سوی متعلق و محتوایی جهت گیری میشوند كه حتی ممكن است وجود نداشته باشد. مثلا نه فقط ممكن است كه ما به دنبال چیزهایی باشیم كه در واقع وجود ندارند، بلكه میتوان به شی معدوم باور و حتی عشق داشت و درباره آن فكر كرد و نوشت. در مقابل، نمیتوان در سمت چپ چیزی قرار گرفت كه وجود ندارد یا نمیتوان به آن دست زد. اینكه ما به چیزی مثل x دست میزنیم منطقا مستلزم وجود x است، اما وقتی به وجود x باور داریم، این باور منطقا مستلزم وجود x نیست. دسته مهمی از حالت های نفسانی مثل باور، میل و قصد محتوا یا معنایی دارند كه غالبا با جملههای كامل بیان میشود. مثلا «من باور دارم كه زمین كروی است» یا «من قصد دارم كه به دانشگاه بروم». بر حسب این مضامین است كه حالت های نفسانی، امور واقع بیرون از ما را بازنمایی میكنند. آنچه تا كنون میتوان بر آن مهر تأیید نهاد، این است كه حالت های نفسانی، به جهت تمایزهای یاد شده از طریق ملاكها، چندان با حالت های فیزیكی اختلاف دارند كه تحویل آنها به یكدیگر راه به جایی نمیبرد، هر چند در این امر تلاش هایی صورت گرفته است. مثلا كسانی كه میتوان آنان را رفتارگرای تحلیلی(2) نامید، مدعیاند كه اسنادهای حاكی از امور نفسانی صرفا به معنای اموری است که درباره پاسخ های رفتاری به تاثیرات محیطی می باشد. مثلا «سعید درد میكشد» چیزی درباره خود علی الادعا فوق طبیعی سعید «یعنی نفس» یا حتی درباره هر حادثهای كه در دورن سعید رخ میدهد نیست. بلكه به این معناست كه سعید عملا به شكل رو در هم كشیدن و نالیدن رفتار میكند یا آماده چنین رفتاری است (از این حیث اگر چیزی او را از انجام این عمل باز نمیداشت او چنین رفتار میكرد) و كسانی كه میتوان آنها را رفتارنگر قائل به حذف(3) نامید، بر این باورند كه حالت ها و رویدادهای نفسانی اصلا وجود ندارند؛ بلكه تنها پاسخ های رفتاری به محركها وجود دارند و اسنادهای حاكی از امور نفسانی به یكسان كاذب یا تهی از معنایند. و یا كسانی دیگر، با اقرار به معنا داشتن واژههای نفسانی، در صدد برآمدند تا حیث وجودشناختی آنها را به واژههای فیزیكی برگردانند.(4) اما به هر حال ترجمهای كه مثلا گروه اول از حالت های نفسانی بر حسب حالت های فیزیكی به عمل آوردند تاب مقاومت در برابر اشكالات را نداشت، به طوری كه حتی گیلبرت رایل(5)، كسی كه بسیاری از واژههای دال بر امور نفسانی را بر حسب واژههای ناظر به امور فیزیكی تحلیل كرد و توضیح داد، اعتراف میكند كه برخی از حالت های نفسانی را نمیتوان چنین تحلیل كرد.(6) در واقع ویژگی هایی از جمله آگاهی، حیث التفاتی، خصوصی بودن و علیت نفسانی آنقدر با ویژگی های دیگر تفاوت دارند كه هماهنگ كردن وجود آدمی را با شناختی كه فیزیكدانان از جهان عرضه میكنند، بسیار دشوار و بلكه ناممكن ساخته است. به گفته علم ما در جهانی به سر میبریم كه یكسره از ذرات فیزیكی بدون ذهن و فاقد آگاهی تشكیل شده است پس چگونه نظام های صرفا فیزیكی میتوانند آگاهی داشته باشند؟ مثلا چگونه ممكن است كه مغز آگاهی داشته باشد؟ یا چگونه ممكن است ماده موجود در جمجمه كه از «اتم های در خلا» تشكیل شده است، چیزی را بنمایانند؟ اگر واقعیت را فقط چیزی تصور كنیم كه باید برای همه مشاهده گران واجد صلاحیت به یكسان در دسترس باشد، واقعیت پدیدههای نفسانی خصوصی را چگونه با تصور علمی واقعیت، به عنوان چیزی كه كاملا عینی است، سازگار كنیم؟ و بالاخره چگونه چیزی ذهنی مثل فكر و احساس میتواند بر روی یك موقعیت یا شیء فیزیكی مثل مغز و دیگر اعضای سیستم عصبی تاثیر شیمیایی بگذارد؟(7)
حال، با قبول یك نوع ثنویت و دوگانگی در عرصه واژهها و گزاره ها(كه یك دسته دال بر امور نفسانیاند و دسته دیگر دال بر امور فیزیكی) و قبول یك نوع دوگانگی در عرصه اوصاف و حالت های انسانی، بحث در این است كه آیا باید این دو سنخ اوصاف را به دو موجود مستقل از هم، یعنی به دو جوهر، نسبت داد یا هر دو به نحوی فقط به یك جوهر و آن هم به جوهر فیزیكی بدن مستند است؟ پارهای از فلاسفه غرب و بسیاری از فلاسفه شرق بر این باورند كه حالت های نفسانی یا ذهنی و حالت های جسمانی انسان را نمیتوان به یك جوهر نسبت داد. اختلاف سنخ اوصاف نفسانی با سنخ اوصاف جسمانی به گونهای است كه استناد هر دو مجموعه صفات را به جوهر بدن ناممكن میسازد، و جوهری واحد نمیتواند آثار و علایمی تا به این حد متفاوت را به نمایش بگذارد. از این رو اوصاف جسمانی وابسته به جوهر فیزیكی بدن است و اوصاف نفسانی متكی به جوهری به نام روح است. این دیدگاه كه به «دو گانه انگاری جوهری»(8) معروف است که هر یك از ما را، دست كم آنگونه كه اكنون زندگی میكنیم، موجودی معرفی میكند كه مركب از دو جوهر متمایز است، یك روح غیر مادی و یك بدن مادی. مقصود از جوهری بودن یك چیز آن است كه شی مذكور میتواند مستقلا موجود باشد و اوصافی را داشته باشد و با جواهر دیگر ارتباط برقرار كند. از این رو میتوان جهان ممكنی (9)را فرض كرد كه در آن فقط یك میز یا یك انسان وجود داشته باشد، اما نمیتوان جهانی را فرض كرد كه در آن سطح باشد ولی جسمی چون میز وجود نداشته باشد یا خنده باشد ولی موجودی چون انسان وجود نداشته باشد. از جمله فلاسفه غربی كه بر این عقیده پافشاری كرده اند، میتوان به افلاطون(10) و دكارت(11) اشاره كرد. افلاطون بر این عقیده اصرار میورزید كه هر یك از ما روحی بسیط و تغییر ناپذیر داریم كه پیش از بدن وجود داشته است. تعبیر دقیق تر از نظریه وی این است كه ما همان روحیم، ما موجودی نیستیم كه روحی دارد بلكه هر یك از ما یك روح هستیم و بس. در دوران جدید فلسفه غرب، دكارت نیز روح یا نفس را كاملا پیراسته از اوصاف جسمانی هم چون مقدار و محل میدانست. انسان در وضعیت معمول یك نفس و یك بدن به هم پیوسته است، هرچند وجود بدن بدون نفس ممكن است و نفس نیز میتواند پس از نابودی بدن قرین خود زنده بماند. وی در رابطه با سیر بحث ما، میگوید: میان نفس و بدن تفاوتی بس عظیم وجود دارد، از آن جهت كه جسم بالطبع همواره قسمت پذیر است و نفس به هیچ وجه قسمت پذیر نیست، زیرا واقعا وقتی نفسم یعنی خودم را فقط به عنوان چیزی كه میاندیشد، لحاظ میكنم، نمیتوانم اجزایی در خود تمیز دهم بلكه خود را چیزی واحد و تام میبینم... اما در مورد اشیای جسمانی یا ممتد موضوع كاملا به عكس است... این من، یعنی نفس من، كه من به وسیله آن هستم، آنچه هستم كاملا و واقعا از بدنم متمایز است و میتواند بدون بدن وجود داشته باشد.(12)
ناگفته نماند كه در مشرق زمین هم فیلسوفانی چون ابن سینا، فارابی و سهروردی بر این باورند كه اوصاف نفسانی از جمله آگاهی، مستند به جوهری غیر مادی است كه مستقل از بدن، اما تعلق یافته به آن است. مشكل عمده این نظریه در طول تاریخ، مسأله تأثیر متقابل نفس و بدن است. چگونه یك جوهر غیر مادی غیرمكانی در جهان فضا، زمانی ظاهر میشود و بر جوهر مادی مثل بدن(یا سایر اجسام) تاثیر میگذارد، مثل اینكه فعالیت نفسانی هم چون فكر، تصمیم و اراده به عمل و گفتار انجامیده باعث حركت فیزیكی مثلا زبان یا دست میشود، و همین طور چگونه پدیدههای بدنی موجب احساس و فكر در نفس شخص میشوند؟ خود دكارت در این مساله بسیار مضطرب بود. وی در یك جا قوه گرانش(13) را به عنوان الگویی برای تاثیر شی غیر مادی بر جسم فیزیكی پیشنهاد كرد، اما گرانش، نوعی موجود مكانی است هر چند به نحو اجسام محسوس و ملموس محسوس نیست.
در مغرب زمین از اواسط قرن بیستم، به دلیل تاثیر روزافزون پوزیتیویسم منطقی و نظریه اثبات پذیری در باب معنا، نظریه دكارتی مورد حمله قرار گرفت. اثبات پذیری یا آزمون پذیری بین الاذهانی هم معیار صدق علمی و هم معیار معنای زبانی شد. اگر قرار باشد نفس از حیث علمی یا حتی در مرحله نخست به عنوان موجودی كه به شكل معناداری توصیف پذیر است به رسمیت شناخته شود، اسنادهای حاكی از امور نفسانی باید با شرایط اثبات پذیری كه به طور عمومی و فیزیكی قابل آزمون است تثبیت شود. علم به هر چیزی از منظر بین الاذهانی و «سوم شخص» مینگرد نه «منظر اول شخص» یا منظر درون گرایانه دكارتی.(14)
در مقابل گروه یاد شده، كسانی قرار گرفتهاند كه آدمی را موجودی تك جوهری یا تك ساحتی میدانند و این جوهر واحد است كه پدیدههای نفسانی و جسمانی را به نمایش میگذارد. به مدافعان این نظریه فیزیكالیست(15) (ماده گرایی در باب نفس و بدن) میگویند. فیزیكالیسم انحاء گوناگونی دارد، امّا میتوان نظریههای مندرج در آن را در قبول 3 اصل ذیل مشترك دانست؛ اصولی كه كوتاه آمدن از هر یك از آنها به رد فیزیكالیسم میانجامد.
اصل اول، اصل تبعیت یا اصل ترتب(16) است. برای توضیح این اصل، دستگاهی را در نظر بگیریم كه در فیلم های علمی و تخیلی «ناقل»(17) نامیده میشود. شما به درون اطاقكی میروید. وقتی ناقل فعال میشود بدن شما مورد شناسایی قرار میگیرد؛ اطلاعات كامل درباره ساختمان كالبد و جسم شما تا آخرین مولكول به جای دیگری، كه غالبا با مكان فعلی فاصله زیادی دارد، انتقال داده میشود.
----------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
1. Intentionality.
2. Analytical Behaviourist.
3. Eliminative Behaviourist.
4. C. F. Lycan، The Philosophy of Mind، in The Blackwell Companion to Philosophy، edited by Nicholas Bannin and E. P. Tusi- jawes، P. 169.
5. Gilbery Ryle.
6. Encylopedia of Philosophy، ed. Paul Edwards، v. 5، p. 336.
7. برای توضیح بیشتر بنگرید به:
Searle، John، Minds، Brains and Science، 1984، ch
8. Substantial Dualism.
9. Possible World.
10. Plato.
11. Descartes.
12. رنه دكارت، تأملات در فلسفه اولی، ترجمه احمد احمدی، ص 87، 97 و 98.
13. Gravitation.
14. Lycan، The Philosophy of Mind، oP. ciT، P. 168.
15. Physicalist.
16. Supervenience Principle.
17. Transporter.
................................................................
منبع: امير ديواني- جستارهايي در كلام جديد.
|