برای اسارت و محروم شدن از حق انتخاب، به مداخلهی دیگران نیازی نیست؛ چرا كه همواره عوامل و مؤثرهایی وجود دارد كه میتوانند در سنجش و انتخاب آزاد آدمی تأثیر گذارده، دامنهی آزادی او را محدود كنند. نیازها و گرایشهای فطری، وراثت، پرورش، تغذیه و محیط، هر یك، تأثیرات گوناگونی بر فرد میگذارند. وراثت، حالات، گرایشها و خصلتهای نسلهای قبل را به ارمغان میآورد.(1) پرورش و تغذیه،(2) چه قبل از تولد كودك چه پس از تولد و حتی در بزرگسالی تأثیرات مهمی در گرایشهای او به جای میگذارد. محیط نیز در نهایت در شكلگیری شخصیت فرد اثری عمده دارد. البته وراثت و دیگر عوامل یاد شده، همگی، مؤثرهای ثانویاند و نقش اول را سائقها و نیازهای فطری بر عهده دارند؛ نیازهایی كه برخی جسمی هستند، مانند نیاز به خوراك، پوشاك و برخی روانی، مانند نیاز به محبوبیت و محبت ورزیدن و برخی دیگر عالی؛ مانند نیاز به علم و قدرت و حركت. آزادی در این حوزه به معنای رهایی از اسارت این عوامل و دستیابی به قلهی انتخاب آزاد است. این رهایی گاه با تعارض عوامل مؤثر به دست میآید و گاه به صرف درك و خودآگاهی نسبت به مؤثرها حاصل میشود. گاهی نیز رهایی به تركیبی از آگاهی و احساس و اقدام نیاز دارد.
- آزادی در حوزهی درونی و عدالت اجتماعی
گفتیم كه عدالت فردی، از فهم، آگاهیهای عمیق، حكمت آدمی حلم او مایه میگیرد و از آنها سرشار میگردد. همهی شعبههایی كه عدالت بر آنها استقرار مییابد، نیازمند آزادی هستند. فهم، نیازمند آزادی از پیش داوریها، تعصبها و شتابهاست. بدون این آزادگیها، دریافت عمیق و فهم واقعی محقق نمیگردد و از آگاهیهای عمیق و برخوردهای حكیمانه خبری نخواهد بود.(3) آخرین مقدمه و زمینهی لازم برای پیدایش عدل، ریشهدار شدن حلم و بردباری در وجود فرد است. حلم چیرگی بر خواستهها و احساسات است و نتیجه این تسلط، صبر و تحمل، دوری از شتاب زدگی، فرو خوردن خشم و دوری از برخورد عجولانه است.(4) روشن است كه حلم نیز جز با حدی از آزادی تحقق نمییابد. آن كه اسیر هوس است، مالك و مسلط بر نفس خود نیست. بنابراین، آزادی از كششها و هوسها و وسوسهها نقشی كلیدی در شكل گرفتن عدالت در فرد دارد و تحقق عدالت در عرصهی روابط فرد با افراد دیگر اجتماع، به پدید آمدن چنین آزادگیهایی بستگی دارد.
- آزادی در حوزهی روابط اجتماعی
آزادی در عرصه روابط اجتماعی تعریفی به ظاهر متفاوت با تعریف آن در حوزهی درونی انسان دارد؛ ولی تفاوت میان این دو، تنها در فضای تطبیق این مفهوم است. آزادی در روابط اجتماعی به معنای عدم مداخله دیگران در اعمال ارادهی فرد است؛ یعنی تفاوت در نوع مانعی است كه در برابر اعمال اراده و انتخاب فرد قرار میگیرد، نه در اصل مفهوم. بر این اساس، هر الزام و منع اجتماعی، تحدید آزادی افراد است و همهی قراردادهای اجتماعی، عرفها و قوانین و حكومتها محدود كنندهی آزادی فردی است. درست است كه آزادی مطلوب است و نباید از آن چشم پوشید، ولی انسان تنها یك نیاز و یك مطلوب ندارد و تأمین این نیازها در سایهی چشم پوشی از برخی آزادیها ممكن نمیگردد. حقیقت این است كه آن چه به كنار گذاشته میشود افسار گسیختگی است. آزادی نیز باید قانونمند باشد و در حدی كه شكوفایی و خلاقیت و حركت ایجاد كند و به حال فرد و اجتماع زیانبار نباشد پذیرفته شود؛ وگرنه این نیز یك هوس فردی است كه باید از آن نیز آزاد شد.
انسان نیازمند اجتماع است و به دلیل وسعت نیازهایش و عدم امكان تأمین آنها به تنهایی و نیز نیاز به انس و دوستی با دیگران، برای تأمین نیازهای ازدواج و روابط خانوادگی ناچار از زندگی اجتماعی است. این كشش به سوی اجتماع هم در طبع انسان ریشه دارد و هم از گستردگی نیازها و درك امكان تأمین بهتر آن در جامعه سرچشمه میگیرد. اما تحقق و رشد اجتماع، در گرو پذیرش محدودیتهایی از سوی افراد و قبول برخی قراردادهای اساسی اجتماعی است. عدالت اجتماعی در این فضاست كه مطرح میشود و به عنوان مناسبترین الگو برای تنظیم روابط اجتماع عرضه میگردد.(5) ارتباط و گاه تقابل میان عدالت اجتماعی و آزادی فردی در اجتماع، موضوعی است كه بحث اهمیت و آثار بحث از آن بسیار قابل تأمّل و دقت است؛ از همین رو، با تفصیل بیشتری بدان میپردازیم. در ابتدای بحث، باید به تفكیك میان دو مفهوم از آزادی بپردازیم. گاهی مراد از آزادی فردی عدم دخالت دولتها، گروهها و یا افراد دیگر در فعالیتهای فرد است؛ به عبارت دیگر، آزادی یعنی مصون بودن فرد از مداخلهی دیگران؛ و گاه مقصود از آن، سروری فرد بر خود است و توانایی انجام دادن آن چه واقعاً میخواهد یا باید بخواهد. در بحث از نوع اول آزادی، این نكته مورد بررسی قرار میگیرد كه محدودهی آزادی هر فرد تا كجاست؛ محدودهای كه هیچ نهاد یا فردی حق تجاوز به حریم آن را ندارد. فردگرایان لیبرال طرفدار گسترش دادن هر چه بیشتر فضای این حریم خصوصی و فردی هستند و اختیارات دولتها را تنها در حد ضرورت و حفظ مصالح اجتماع یا حفظ آزادی دیگران میپذیرند.
نوع دوم آزادی، به معنای حق تعیین مقدرات خود و در دست گرفتن سرنوشت خویش است. این مفهوم از آزادی ربطی مستقیم با دموكراسی دارد؛ چرا كه در حكومت دموكراتیك امكان دخالت هر فرد در تعیین مقدرات خویش فراهم میآید. مطلوب بودن هر دو نوع آزادی مورد تردید نیست؛ ولی در فضای واقعی اجتماع، هر دو دچار عواقب نامطلوب و آفات مهمی است. آزادی به مفهوم عدم مداخلهی دیگران و به ویژه حكومت در اعمال اراده افراد، به تسلط قویترها و گسترش بیعدالتی در اجتماع و حتی از دست رفتن آزادی اكثریت اعضا جامعه میانجامد. آزادی ماهیهای بزرگ به معنای مرگ ماهیهای كوچك است. تفاوتها در جسم و ذهن و ویژگی روانی، اختلاف در جایگاه اجتماعی افراد و ناهمسانی تواناییهای اقتصادی و... میتواند زمینهی مناسبی برای انسان طبیعی و سرشار از غرایز باشد كه در فضای آزاد و به دور از كنترل، به رقابت و كشمكش بپردازد. روشن است كه در این فضا جایی برای عدالت اجتماعی و حتی آزادی اكثریت افراد باقی نمیماند. آزادی فردی یا به عبارت دیگر، رها شدن افراد به حال خود با هدفمندی جامعه نیز در تعارض است؛ چرا كه جامعه برای تحقق اهداف، ناچار از وضع تكالیف و اعمال محدودیتهاست. آزادی فردی در این گونه جوامع، تنها در چارچوبهای مشخص، پذیرفتنی است. خصوصاً در جوامعی كه مكتب و ایدئولوژی خاصی پذیرش عمومی یافته است. در واقع، در این گونه جوامع، مردم از آزادی عبور كرده، آزادانه این افسار گسیختگی را طرد نمودهاند. برای روشنتر شدن آثار این دیدگاه مصداق تام آن را در لیبرالیسم اقتصادی بررسی خواهیم كرد. البته بحث از لیبرالیسم اقتصادی و ارتباط آن با عدالت اجتماعی، به دلیل اهمیت و ویژگی موضوع، به بررسی گستردهتری نیاز دارد.
حال به مفهوم دوم آزادی میپردازیم. سروری انسان بر خویشتن و انتخاب هدف و راه زندگی از سوی او مطلوبترین شكل برای شروع حركت انسان است. آفرینش آدمی نیز به گونهای است كه او را به آزادی میرساند. در اجتماع نیز آن چه مطلوب است، انتخاب آگاهانه و آزادانهی مردم است. حكومت و حاكمیت، بدون پذیرش اجتماعی با مشكلات مختلفی رو به روست. رفع اختلاف میان ارزشهای پذیرفته اجتماعی و اهداف حكومت و قانون، جز با تحمیل و فشار ممكن نیست. از دیدگاه دینی، مهم این است كه فرد و جامعه با آگاهی و در فضایی سالم دست به انتخاب بزنند و راه خویش را برگزینند.(6) اهداف دین اهدافی نیستند كه جز با انتخاب آزاد بتوان به سوی آن گام برداشت. انتخاب سرنوشت یك جامعه و تعیین حكومت و نوع حاكمیت آن در اختیار افراد آن جامعه است؛ اما نبود آگاهی و بینش در افراد و فضای مناسب برای انتخاب، این گزینش را كاملاً از ارزش تهی مینماید و با توجه به همین نكته نمیتوان ادعای دموكراسی و حكومت مردم را بدون آماده بودن این شرایط پذیرفت. روشن شدن این مبحث و تبیین ارتباط میان دو نوع آزادی، هم چنین توضیح روابط میان آزادی و عدالت اجتماعی، به بحثی گستردهتر نیاز دارد. ما در این مختصر، نخست به دموكراسی و لیبرالیسم سیاسی و سپس به لیبرالیسم اقتصادی پرداخته، تقابلها و ارتباطات میان عدالت اجتماعی و اشكال مختلف لیبرالیسم را نشان میدهیم.
- آزادی، دموكراسی و عدالت اجتماعی
دموكراسی اساساً به معنی نظامی سیاسی است كه در آن، مردم حكومت كنند، نه شاهان یا اشراف. اما حكومت مردم به چه معنی است؟ دموكراسی در غرب به دو شكل است: نمایندگی چند حزبی و مشاركتی. در دموكراسی نمایندگی چند حزبی، رأی دهندگان میتواند از میان دو یا چند حزب رقیب، یكی را برگزینند و سكان حكومت را به دست اعضا و سران آن حزب بسپارند. در دموكراسی مشاركتی، تصمیمات به طور جمعی توسط افراد اجتماع گرفته میشود. نوع آغازین دموكراسی، همین دموكراسی مشاركتی بود كه در آتن وجود داشت و شهروندان آتن برای بررسی سیاستها و گرفتن تصمیمات مهم، منظم گردهم میآمدند. امروزه هنوز این شیوه در پارهای كشورها در برخی موارد به كار گرفته میشود.(7)
___________________________________________________
پی نوشت ها:
1. زمینه روان شناسی، ج1، ص114.
2. روایات بسیاری كه در بابهای آداب الصلوه مع النساء، مستحبات در زمان حمل و بارداری، حكمتهای اطعمه و اشربهی محرّمه و... همگی حاوی نكاتی در این زمینه هستند.
3. اشاره به روایت دعائم الایمان: «... العدل منها علی اربع شعب: علی غائض الفهم، و غرر العلم و زهره الحكم و رساخه الحلم، فمن فهم علم غور العلم، من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم».
4. حلم در لغت به «ترك العجله، ضبط النفس و الطبع عن هیجان الغضب» و «الصبر والاناه و السكون مع القدره و الغره» معنی كردهاند. حقیقت حلم همان تسلط بر نفس است و اینها همه لوازم آن است. در روایات آمده است كه: «انّما الحلم كظم الغیظ و ملك النفس»، بحار، ج78، ص102.
5. برخی از مبتكران بحث «قراردادهای اجتماعی» این گونه تصور كردهاند كه انسان در ابتدا آزاد و رها زندگی میكرده است و سپس تن به اجتماع داده است. این تصور را در برخی قائلان به مدنیت بالطبع و همچنین پارهای از معتقدان به مدنیت بالاضطرار میتوان دید، ولی حقیقت این است كه انسان از ابتدای هبوط و حتی قبل از آن، تنها نبوده است و با زوج و مونسی همراه بوده است. بحث از نحوهی تعلق انسان به اجتماع، بحثی تاریخی در مورد علت پیدایش اجتماعات نیست؛ بلكه تنها كنكاشی است پیرامون پیوندهایی كه فرد را به جامعه مرتبط میكند. در باب عوامل پیدایش اجتماعات و ملل، صاحب نظران، نژاد و خویشاوندی، اشتراك دین، وحدت زبان، بستگیهای جغرافیایی و اقتصادی و تاریخی یا سنتهای مشترك را به عنوان اصلیترین عوامل مطرح مینمایند. رجوع كنید به «بنیادهای علم سیاست» عبدالرحمن عالم، ص154 به بعد و برای دیدن نظرگاههای مختلف در باب نحوهی تعلق انسان به اجتماع رجوع كنید به «درآمدی بر جامعه شناسی اسلامی» دفتر همكاری حوزه و دانشگاه، ص213. برای پرهیز از اطالهی كلام، نظر خود را در این زمینه، به اشاره، در متن ذكر كردهایم.
6. لا اكره فی الدین قد تبیّن الرشد من الغیّ (بقره،آیه256)؛ لقد ارسلنا سبلنا بالبینات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ همهی رسولان با بینات و كتاب و میزان آمدهاند تا مردم خود به پا خیزند. (حدید،آیه25).
7. آنتونی كیدنز، جامعه شناسی، ص331.
..............................
منبع: اميري غنوي- مجله انتظار موعود، ش13.
|