در واقع، تصورات فلسفی خود را مبنی بر وجود نور، حركت و غیره پذیرفته است؛(1) رابعاً، نه تنها مشاهدات، مسبوق به نظریه اند و نه تنها زبان تجربیات همراه با تئوری ها هستند بلكه تولد علم، منوط به بسیاری از پیش فرض های جهان شناختی و معرفت شناختی است؛ بدون تسلیم آن ها نمی توان قدم از قدم برداشت.(2) در نتیجه، این ادعا كه گزاره های مشاهداتی، تكیه گاه مطمئنی برای بنای كاخ معرفت تجربی اند نیز ناتمام است؛ زیرا داده های علم و گزاره های مشاهداتی هر چند همواره مبتنی بر داده های جهان مشترك و مشاع بین همگان اند لیكن این داده ها خواه از راه مشاهده و توصیف به دست آیند و خواه از طریق آزمایش گری كنترل شده و اندازه گیری های كمی، هرگز امور واقع عریان و بوده های محض نبوده و همواره مؤلفه ای از تفسیر را با خود همراه دارند.(3)
برای نمونه جمله ی (پرتو الكترون توسط قطب شمال آهن ربا دفع گردید)، متضمن فرضیات مضمر بسیاری است كه با اندك تأملی آشكار می گردند؛ هوّیاتی مانند الكترون، میدان مغناطیسی، قطب شمال و جنوب، هیچ كدام با تجربه و مشاهده ی محض به دست نیامده اند و نیز افتادن سیب و جزر و مد دریاها، مشاهداتی هستند كه به ظاهر ربطی به هم ندارند و تنها با عرضه شدن مفهوم جاذبه ی بین دو جِرم است كه می توان فهمید كه هر سه، مصادیق یك انگاره ی ذهنی و یك نظریه ی علمی اند و اصولا ربط و بی ربطی میان اعیان و اشیای خارجی، محسوس و مشهود نیست، بلكه معقول است كه با داشتن تئوری های پیشین قابل فهم است.(4) مفاهیمی مانند انرژی، انتروپی، ژن، مولكول، ناهنجاری، شعور ناآگاه، وجدان جمعی و... كه در تئوری های علوم طبیعی و انسانی به كار گرفته می شود، مشاهده پذیر مستقیم نیستند بلكه توسط ساخته های ذهنی برای تبیین پدیدارهای مشهود جهان بیرونی به كار گرفته می شوند.(5) مثال دیگر برای تبیین، افزایش حجم بادكنكی كه دَرِ آن بسته شده و جرم هوای داخل آن ثابت است و به جهت مجاورت با شوفاژ، حجم آن بالا رفته، از تئوری جنبشی گازها و حركت و برخورد مولكول های هوای داخل آن و انرژی انتقال استفاده شده است.(6)
خلاصه ی سخن آن كه بین واقعیات ظاهر شده و تفسیر ناشده و بین نظریه ها تفاوت جوهری وجود دارد؛(7) زیرا تئوری ها در تبیین واقعیات مشهود، اصطلاحاتی را به كار می گیرند كه در قوانین تجربی یافت نمی شوند؛ به همین جهت برای ربط زبان تئوریك به زبان تجربه، از قواعد تبدیل (Transformatian Rules) و یا قواعد تطابق (Of Correspondence Rules) بهره گرفته می شود؛(8) بنابراین، گزاره های مشاهدتی مسبوق و مصبوغ به نوعی نظریه اند و به میزانی كه این نظریه ها و مفروضات مضمر در گزاره های مشاهداتی خطا پذیر باشند، گزاره های مشاهداتی نیز خطا پذیر و غیر قابل اعتمادند؛(9) خامساً، استقرا روش قابل اطمینانی برای اثبات قوانین علمی و داوری نیست؛ یعنی با استقرا نمی توان قضایای مشاهداتی و شخصی مختص به زمان و مكان معینی را بر نظریه های علمی و قضایای كلی بدل ساخت.(10) شایان ذكر است كه نگارنده گرچه دیدگاه پوزیتویستی اثبات گرایانه و تأیید گرایانه را نمی پذیرد و بر تأثیر اموری به عنوان متافیزیك، هستی شناسی، معرفت شناسی، سرمشق و پارادایم، بر فرایند علم و دستاوردهای علمی اعتراف می كند ولی نظریه ی ابطال گرایی پوپر را نیز ناتمام می داند و نسبت گرایی در حوزه علوم تجربی را نمی پذیرد و عینیت به معنای مطابقت با واقع را ـ با توجه به تحقیقات عقلی پیش فرض ها ـ صحیح می داند؛(11) گرچه میدانی برای امكان داوری همگانی را باز می گذارد.(12)
انواع تأثیرگذاری دین بر علم
هم چنان كه گذشت، علوم تجربی مجرد و پالایش شده از متافیزیك و مفاهیم نظری غیر تجربی، وجود ندارد و اقرار بسیاری از فیزیك دانان معاصر به موضع گیری های فلسفی در علم، به ویژه در فیزیك، و نیز یافتن بسیاری از اصول متافیزیكی در استدلال های فیزیك دانان و مطرح بودن مسائل متعددی كه جواب گویی به آن ها از حد فیزیك محض خارج اند، جملگی بر این ادعا دلالت دارند.(13) و اینك به مدل های مختلف تأثیر گذاری متافیزیك دینی بر علم اشاره می كنیم:
1. تأثیر متافیزیك دینی بر فرضیه های علمی
تأثیر متافیزیك بر پیدایش و تحوّل فرضیه ها و نیز تأثیر دیدگاه های متافیزیكی بر مفاهیم، مدل ها، اصول و انواع نظریه های علمی مورد اتفاق، تقریباً وجود دارد؛ امّا در چگونگی تأثیر گذاری و طبقه بندی دیدگاه های متافیزیكی اختلاف وجود دارد. حاصل كلام آن كه فرضیه های علمی، دیدگاه های متافیزیكی را به منزله ی بخشی از زمینه ی خود، پیش فرض می گیرند و این زمینه، بستر پیدایش و تحوّل فرضیه های علمی قرار می گیرد؛ برای نمونه، كسی كه در علوم انسانی تحقیق می كند، پیش فرض های او در زمینه ی انسان، الهام بخش نوع معینی از مفاهیم، فرضیه ها، مدل ها، سبك ها و تئوری های علوم انسانی است و معرفت های دینی در زمینه ی انسان می تواند به منزله ی پیش فرض علوم انسانی قرار گیرد. این نوع تأثیر گذاری در علوم انسانی كاربردی، مانند مدیریت و علوم تربیتی بیش تر ظاهر می گردد. نكته ی قابل توجه این كه از آن رو كه علوم انسانی علاوه بر موضوع، در هدف و روش با علوم طبیعی تمایز پیدا می كنند، به ناچار در فهم پدیده های طبیعی از روش های تفسیری و تفهیمی به جای روش های تبیینی استفاده می شود و برای تحلیل و تفسیر رفتارهای فردی و جمعی، از مفاهیمی مانند عزم، اراده، هدف و... بهره گرفته می شود(14) و آموزه های دینی در تمام این مفاهیم و تحلیل و تفسیرها تأثیر می گذارد؛ برای مثال، پیاژه، روان شناس تجربی، یافته های خود را به اعتبار شواهد تجربی در عرصه ی روان شناسی عرضه می كند؛ امّا نباید تعلق فرضیه های پیاژه به اندیشه های كانت را نادیده گرفت و نیز تفسیر توتم و تابوی فروید، از فرایند عبادت و نیز تفسیر ویلیام جیمز از آن، به عنوان حس پرستش آدمی، كاملا متأثر از متافیزیك دینی و ضد دینی آن دو شخصیت است؛ بنابراین در علوم انسانی از متغیّرهایی چون فكر كردن، خواستن، اراده كردن، تصمیم گرفتن، عواطف، ابزار كنترل كردن رفتار، سخن به میان می رود و معارف دینی در این دسته از متغیّرها تأثیر گذارند.
در مثال دیگر می توان به نظریه ی تكامل داروین اشاره كرد كه بر تحوّل و تبدل انواع، از انواع دیگری غیر از خودشان حكایت دارد و این تبدّل نیز از طریق شانس و انتخاب طبیعی صورت گرفته است؛ در حالی كه صرف داده های جانور شناسی و داده های ساده ی تجربی نفی كننده ی خلقت الهی نیست؛ امّا علایق متافیزیكی دانشمندان، آن ها را به سمت این تعبیر سوق داده است.(15) علاوه بر این كه در كار بودن فرایندهای فیزیك و شیمیایی و قوانین فیزیكی و تحولات پروتئینی در فرایند حیات، وجود هرگونه عنصر غیر مادی را نفی نمی كند. نمونه ی دیگر، فیزیك دانان در توضیح اصل انتروپیك (نسبت قوانین فیزیك با امكان تكّون حیات در زمین) به دو روی كرد گرایش یافتند: نخست بیان تعداد زیادی از جهان ها و دارا بودن شرایط حیات برای یكی از آن ها و دوم، پذیرش جهان واحد و طراحی الهی. فیزیك دانان موحد، به روی كرد دوم و فیزیك دانان سكولار، به روی كرد نخست گرایش داشته اند؛ با این كه فیزیك هیچ شاهد مستقلی برای این جهان های مستقل از هم ندارد.(16) دلیل این كه بعضی از فیزیك دانان در چند دهه ی اخیر، سراغ جهان های نوسانی یا ماندگار رفته اند و از نظریه ی انفجار بزرگ ـ كه برای جهان یك آغاز زمانی قائل است ـ گریخته اند، فرار از در كار آوردن خدا بوده است و از طرفی بعضی از فیزیك دانان و فلاسفه، پیروزی نظریه ی انفجار بزرگ را به عنوان یك شاهد علمی بزرگ بر وجود خدا گرفته اند.(17)
شایان ذكر است كه نمی توان همیشه از تفاوت مبانی ما بعد الطبیعی، تفاوت دستاورد علمی را استنتاج كرد؛ برای نمونه مسئله ی وحدت نیروهای طبیعت، (از جمله نیروی ضعیف هسته ای و نیروی الكترو مغناطیسی) كه از اهم مسائل فیزیك نظری معاصر است، از سوی سه فیزیك دان نظریه پرداز (عبدالسلام، واینبرگ و گلاشو) مطرح گردید؛ امّا انگیزه ی این ها از رفتن به دنبال مسئله ی وحدت نیروها متفاوت بود. از نظر عبدالسلام، وحدت قوای طبیعت، دلیل بر وحدت تدبیر و در نتیجه مدبّر است و جاذبه ی این نظریه برای وی، همین نتیجه گیری است. گلاشو، ایده ی وحدت بخشی نیروها را به دلیل مفید واقع شدن آن در عمل می پسندد و امّا واینبرگ، آن را به دلیل ساده شدن قضایا دنبال می كند؛ و گرنه جهان از نظر وی چیزی جز نقاط پراكنده نیست.(18)
2. تأثیر گذاری آموزه های دینی بر انگیزه ی عالمان تجربی
همه ی فعالیت های آدمیان به سمت و سوی خاصّی جهت پیدا می كند. این جهت گیری ها زاییده ی انگیزه ی انسان ها است و انگیزه ها نیز از بینش ها، ارزش ها و اهداف تأثیر می پذیرند. بر این اساس، التزام عالمان به آموزه های دینی، بر فعالیت های پژوهشی و علمی آنان تأثیر می گذارد و در اقبال و ادبار عالمان به دانش خاصّی یا رشد تحوّل آن مؤثر است؛ برای نمونه می توان به بینش صحیح دینی چند قرنی در اسلام اشاره كرد كه با تفسیری درست از مفاهیمی مانند زهد، صبر، دنیا زدگی، انتظار فرج و نیز با اهمیّت بخشیدن به طبیعت شناسی و شناخت آیات آفاقی الهی، مسیر تحقیق و تتبع علوم تجربی باز شد و انگیزه ی عالمان بر گسترش تحقیقات علمی بیش تر گشت؛ ولی بعدها با رواج صوفی گری و تفاسیر نادرست از زهد، دنیا زدگی، صبر و مفاهیم دیگر، این گونه تحقیقات مسدود شد و انگیزه ی انحطاط علمی ترویج یافت و هم چنین می توان به اندیشه ی مسیحیان در قرون وسطا و بی اعتنایی تام به وحی و عقل و بی اعتنایی به مطالعات تجربی و طبیعت شناسی اشاره كرد كه منشاء رواج الهیات طبیعی (خداشناسی عقلی) و الهیات وحیانی (خداشناسی نقلی) گردید؛ ولی از منزلت اجتماعی عالمان تجربی كاسته گشت؛ و در مقابل به اندیشه و بینش پروتستانی اشاره كرد كه مشاغل دنیوی همانند مشاغل دینی ارزش مند و بلند پایه معرفی شد و پیشه ی طبیعت شناسی نیز شرافت مند و مفید معرفی گشت و منشاء پیشرفت تحقیقات علمی و اقتصادی گردید؛(19) زیرا بر این باور بودند كه خداوند خود را در آیات آفاقی، ظاهر و متجلی ساخته است و در واقع انسان با مطالعه و شناخت طبیعت، به معرفت خداوند دست یافته و به تعظیم شأن الهی می پردازد بر این اساس مطالعات تجربی، جذّابیّت فوق العاده ای یافت و عالمان تجربی منزلت اجتماعی یافتند.(20)
_________________________________________________________
پی نوشت ها:
1. تفرج صُنع، ص 120.
2. همان، ص 121.
3. علم ودین، ص 171.
4. تفرج صنع، صص 99 ـ 102.
5. دامپی یر، تاریخ علم، صص 265 ـ 270.
7. آلن راین، فلسفه علوم اجتماعی، ص 100.
8. همان، ص 101.
9. چیستی علم، ص 41 ـ 42.
10. ر. ك: عبدالحسین خسروپناه، همان.
11. همان.
12. ر. ك: چیستی علم، ص ص 99 ـ 112؛ ساختار انقلاب های علمی، صص 115 ـ 135؛ تبیین در علوم اجتماعی، ص 373 ـ 399؛ فلسفه علوم اجتماعی، ص 284.
13. ر. ك: ادوین آرتور برت، مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه ی عبدالكریم سروش، (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی).
14. ر. ك: فلسفه علوم اجتماعی، صص 19 ـ 20.
15. ر . ك: از علم سكولار تا علم دینی، ص 158 .
16. همان، ص 154.
17. همان، صص 156 ـ 157.
18. همان، ص 153؛ و نیز ر. ك: تحلیلی از دیدگاه های فلسفی فیزیك دانان معاصر، ص 124 ـ 125.
19. ر. ك: ماكس وبر، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری.
20. علم و دین، ص ص 59 ـ 60.
...........................
منبع: عبدالحسين خسرو پناه، كلام جديد، ص 369-380.
|