قرن ها اين بحثِ رابطه علم و دين در حوزه علم و در حوزه دين مطرح است. آيا اصولاً دين و علم با هم سازگار هستند يا نيستند؟ اين دعوا به حوزه علم و دين منحصر نشده است و اين پرسش درباره رابطه دين و فلسفه نيز مطرح است. فيلسوف متأله مرحوم ملاصدرا و بوعلي سينا و شيخ اشراق از كساني بودند كه اعتقاد داشتند، بين فلسفه و دين سازگاري وجود دارد، خودشان هم متأله بودند. شيخ اشراق در اواخر كتاب مطارحات مي گويد: حكيم، حكيم نخواهد بود مگر اين كه موت اختياري داشته باشد. و در جاي جاي آثارش نيز مسأله تعبد و زهد و قرائت قرآن و تمسك به عبادات آشكار است.
در غرب هم مسأله تعارض علم و دين مطرح بوده است، به ويژه از زماني كه فلسفه هاي جديد پديد آمد و اَصالت تجربه محور علوم شد و به خصوص پس از تأثير اصالت تجربه به شيوه هيوم در آثار كانت و بعد از كانت هم، هگل و پس از او نيز پوزيتيويست هاي دهه سوم قرن بيستم (بين سال هاي 1920 تا 1932) و ظاهراً از سال 1926 كه حلقه وين تشكيل شد، و گرچه اين حلقه پنج، شش سال بيشتر طول نكشيد، امّا در همه اين دوران ها بذر نامطلوبي كه كاشته شده بود، رشد كرد و اثرش در حوزه علم نمودار شد. بعدها هم اصل ايندترمينيسم «هايزم برگ» كه مولود همان اصالت تجربه بود، در فيزيك راه پيدا كرد و زمينه را گسترده تر نمود. آن آراء و تفكرات فلسفي از يك سو و پيشرفت هايي كه در حوزه علوم از بركت اصالت تجربه حاصل شده بود، از سوي ديگر وسيله اي شد تا اين كه عده اي از الحاد سرمايه بگذارند، جنبه هاي سياسي و پيشرفت اقتصادي و گسترش بازار و رواج فساد و فحشاء نيز زمينه را هموارتر كرد، و ملحمه اي پديد آمد كه دعواي علم و دين بود. يادآور مي شوم بررسي هر كدام از اين زمينه ها و تبيين آن، نياز به تحقيقات عميق و گسترده اي دارد كه جايش در حوزه هاي علميه خالي است. به هر حال اجمال مسأله اين است كه از دعواي عقل و دين شروع شده و پس از آن مبدّل به دعواي علوم پوزيتيويسم -كه بخشي از آن، از فلسفه است- با دين گرديد و بعدها هم اين دعوا وارد حوزه علوم تجربي و پس از آن علوم كاربردي شد.
امّا حرف ارزش مندي را محيي الدين در اين باره در آغاز فتوحات دارد، كه بسيار راهگشاست و بايد در اين مباحث كاملاً مورد توجه و دقّت باشد. محيي الدين بعد از فهرست مفصل پانصد و شصت، هفتاد بابي كه براي فتوحات مي آورد و علوم را تقسيم مي كند، اشاراتي دارد كه اسماعيليه چنين مي گويند و لاادريه اين چنان مي گويند و گذرا از اين مطالب ردّ مي شود و مي گويد من با آنها هيچ كاري ندارم، در حقيقت آنها سرجاي خودشان هستند. من مي خواهم شما را از اين مرحله فراتر ببرم و حقايقي را كه يافته ام به شما بگويم، اين جايگاه عرفان است. او مي گويد: بين فلسفه و عرفان، بين رياضيات و عرفان و بين علوم تجربي و عرفان اصلاً اصطكاكي وجود ندارد. جايگاه اينها در حوزه نازل و پاييني است. ابن عربي مي گويد: من سخني فراتر از اينها دارم آن را بشنويد، اگر دليلي داشتم، بپذيريد و اگر نداشتم حداقل انكار نكنيد. فراتر از عرفان، وحي است، دين به ما هو وحي، آنچه كه منشأ آن وحي است، آيا با اين علوم تعارض دارد يا ندارد، يعني در عرض است يا در طول اينها است. از تجربه آغاز مي كنيم و بعد رياضيات كه يك نوع فراورده ذهني است، و از اين فراتر فلسفه و پس از آن عرفان و در نهايت وحي، آيا اينها با هم اصطكاك مبنايي دارند؟ اگر وحي فراتر از عرفان هست و دستاورد خاصي است كه نبي به ما مي گويد و ما صدق گفتار نبي را پذيرفته ايم ديگر جايي براي ادعاي تعارض نمي ماند. اساساً اين چند مرحله در طول همديگر قرار دارند. بوعلي و محيي الدين هم اين سخن را مي گويند. پس از اين بحث مبنايي به سراغ مصاديق مي رويم. آيا آن چه را كه در عرفان گفته اند، با آن چه در فلسفه آمده اصطكاك دارد يا ندارد؟ كتاب تمهيدالقواعد «ابن تركه» در حقيقت تلاشي است براي اينكه بگويد بين آنچه در فلسفه آمده و آنچه در عرفان آمده اصطكاك وجود ندارد.
مرحوم علامه طباطبايي(ره) بارها مي فرمودند: قرآن و برهان با همديگر هماهنگ اند. استاد بزرگوار حضرت آيةالله جوادي نيز «تحرير تمهيدالقواعد» را براي همين نوشته اند. اگر در مبنا، بين عقل و عرفان اصطكاكي وجود ندارد، طبيعي است كه بين اينها و بين وحي هم اصطكاك ذاتي و ماهوي وجود ندارد، حقيقتي لايه لايه است. علوم تجربي و فلسفه يك بخشاش را مي گويد و عرفان يك بخش فراتر را و پيغمبر بخشي فراتر از آن را مي يابد و مي گويد و هيچ كس حق ندارد انكار كند، فقط حق دارد بگويد من نمي فهمم. به گفته ويتگنشتاين، كسي كه مي خواهد مرز را تعيين كند بايد از آن طرف مرز هم آگاه باشد، و إلاّ بگويد اين همين است و آن طرفاش نيست، اين سخن ناصواب و نسنجيده اي است. براي انكار هر چيزي بايد به آن طرف مقابل نيز آگاه باشد تا آن را انكار كند، كسي حق ندارد ندانسته هايش را منكر شود. بنابراين عالِم تجربي و فيلسوف يا عالم در هر علمي، تنها مي توانند در حوزه علم خودشان بگويند ما اين قدر يافتيم و در باره امور ديگر، اگر كسي وسيله اي براي ادراك داشت، مي سنجيم، اگر توانستيم تشخيص مي دهيم حالا با معجزه يا هر چيز ديگر و چنانچه نتوانستيم تشخيص دهيم، ساكت مي مانيم. امام(ره) بارها مي فرمودند، انكار نكنيد، اين حرف خيلي معني دارد، يعني شما اصلاً حق انكار نداريد، براي اينكه انكار كردن آن است كه مي گوييم نيست و كسي كه مي گويد نيست، بايد آگاهي داشته باشد كه اين محمول مال اين موضوع نيست. و وقتي خبر نداريم، حق نداريم انكار كنيم. عارف ادعايي مي كند، حرفش را بررسي مي كنيم، اگر مي خواهد ما را از طريق استدلال ببرد و استدلال نداشت، نمي پذيريم، اگر گفت دنبال من بيا:
تفرج كن همه آيات كبري برو اندر پي خواجه به اسرا
برو اندر پي خواجه به اسرا برو اندر پي خواجه به اسرا
اگر دستت را گرفت و از طريق سلوك شما را پيش برد و به جايي رسيديد هنيأًلك، اگر هم دنبالش نرفتيد، حقِ انكار نداريد. اين اساس مسأله است. بسياري از اين ملحدانْ و فيلسوفاني كه گاهي كم لطفي كرده اند (مثل كانت) و خواسته اند دين را تنها در حوزه عقل بگنجانند، به اين نكته توجه نداشته اند و جواب آنان همين است.
...............................................
نویسنده: دكتر احمد احمدي.
منبع: www.tebyan.net
|