علوم انسانی و فهم و تجربه هرمنوتیكی، روش متناسب با خویش را میطلبد كه گادامر آن را «روش دیالتیكی» مینامد و مبتنی بر ساختار گفتگو است. به اعتقاد گادامر، ویژگی آگاهی هرمنوتیكی، ساختار منطقی گشودگی است. مفسر با موقعیت هرمنوتیكی خود به سوی موضوع گشوده میشود و پرسش نقش به سزایی، هم در ترسیم موقعیت هرمنوتیكی ما و هم در میزان گشودگی ما، ایفا میكند. بنابراین، واقعه فهم از طریق دیالكتیك پرسش و پاسخ اتفاق میافتد. پاسخ حق و درست، زمانی فراهم میشود كه پرسش ما، در همان مسیری قرار گیرد كه در واقع، آن اثر برای پاسخ به آن بوده است. گادامر در مقابل ایده روشنگری و تاریخ گروی هرمنوتیك، به مفهوم «پیش داوری» نقش محوری اعطا كرد، به گونهای كه معتقد شد: «بیتردید هیچ فهمی عاری از پیش داوری نیست» مفهوم سخن او آن است كه تمایلات، دیدگاهها و انتظارات ما، در فهم دخالت میكند. براساس تحلیل گادامر، فهم از مفسر آغاز می شود و مفسر است كه معنایی را به سوی موضوع پیش میافكند. تفسیر با پیش تصور آغاز میشود و در یك فراشد حلقوی و رفت و برگشت میان مفسر و متن (اثر)، پیش داوری مناسبتر، جانشین پیش داوریِ مناسب میشود. با وجود این، گادامر نتیجه این بازی، گفتگو یا فراشد پرسش و پاسخ را «به زبان در آمدن اثر» میراند؛ یعنی تلاش مفسر تحمیل پیش داوریهای خود بر موضوع مورد نظر نیست. البته نباید به این توهم افتاد كه گادامر مدافع «عینیتگرایی» در فهم و معتقد به امكان فهم عینی است و از نسبی گرایی فاصله دارد، زیرا او تفسیر را در رهایی از پیش داوریها و ذهنیت مفسر، توانا نمیداند.
گادامر بر آن است كه حاصل فهم كسانی كه در پی تفسیر یك متن یا اثر هنری یا واقعه تاریخی بودهاند، تاریخ آن متن یا اثر را میسازد و این تاریخ در فهم مفسر آن اثر، تأثیر گذار است. او این مطلب را در قالب اصل «تاریخ اثر گذار» و یا «آگاهی به لحاظ تاریخی اثر پذیرفته» بیان میكند. مراد گادامر از «تاریخ اثر گذار» آن است كه نیروی سنت، نسبت به چیزی كه به آن تعلق دارد به گونهای است كه حتی در صورت مخالفت یا عكس العمل در مقابل سنت، باز هم مفسر تحت تأثیر آن سنت است. این مطلب از دید عینیت گرایی تاریخی پنهان مانده است. گادامر بر آن است كه اثر پذیری فهم از تاریخ، ارتباط نزدیكی با پذیرش دخالت «موقعیت هرمنوتیكی» در عمل فهم دارد. موقعیت هرمنوتیكی هر مفسر، مشحون از پیش داوریهای او در باب موضوع مورد مطالعه وی است. این پیش داوریها تحت تأثیر تاریخ و سنتی است كه مفسر در آن به سر میبرد. اساس ایده موقعیت هرمنوتیكی، چیزی است كه گادامر آن را «افق» مینامد. در دیدگاه گادامر ما باید از قبل دارای افق باشیم تا خود را به افق تاریخی گذشته منتقل كنیم. فهم نیز دایماً متأثر از افق معنایی و موقعیت هرمنوتیكی مفسر است و به دلیل آن كه افق معنایی از تاریخ تأثیر میپذیرد، پس فهم دایماً تاریخی است. نكته دیگر در این بحث، دیدگاه گادامر درباره «سنت» است. به نظر وی، ما در سنت به سر میبریم و از آن متأثریم و فهم و درك ما درباره همه امور، متأثر از تاریخ و سنت است. ایجاد تغییر در اشكال موجود و مستقر هم به اندازه دفاع از آنها، نوعی پیوند با سنت است. پاسخ گادامر به این پرسش كه چگونه میتوانیم درباره سنت آگاهی كسب كنیم، این است كه میتوانیم با گذشته، رابطه «من ـ تو» برقرار كنیم. مراد وی رابطه گشودگی است كه در یك گفت و گو در مقابل ما قرار گرفته است.
گادامر به دخالت دو سویه ذهن مفسر و خود اثر در سامان دهی محصولی به نام «فهم» و «تفسیر» معتقد است. او این دیدگاه خاص را در قالب تعبیر «امتزاج افقها» ابراز میكند؛ یعنی فهم، حاصل امتزاج افق معنایی مفسر با افق معنایی اثر است. این فرآیند نیز تابع منطق پرسش و پاسخ است. نتیجه طبیعی چنین تفسیری از فهم، آن است كه هر تفسیری ضرورتاً ناكامل است؛ زیرا از نظر تاریخی امری مشروط است. در اندیشه گادامر، ساختار واقعه فهم، زبانی است؛ از این رو، تحلیل هرمنوتیك و پدیدار شناختی زبان، جنبه عمومیت هرمنوتیك را تضمین میكند. زیرا چنین هرمنوتیكی دیگر اختصاص به ارایه روش برای زمینهای خاص (تفسیر متن) یا گونهای داشتن (علوم انسانی) نخواهد داشت؛ بلكه همه اقسام فهم را در بر میگیرد. بر خلاف دیدگاه رایج، گادامر فاصله میان فهم و زبان را انكار كرد و ماهیت فهم را زبانی دانست. از نظر او، زبان واسطهای است كه فهم در آن واقع میشود. همه فهمها تفسیری است و تفسیر در زبان جای گرفته است. البته گادامر نقش ابزاری و نشانهای زبان را نمیپذیرد و زبانی بودن فهم را به این معنا میداند كه فهم، سرشتی زبانی دارد و تجربه هرمنوتیكی، حادثهای است كه در زبان واقع میشود. گادامر فاصله میان شكل و محتوا را انكار میكند و شكل و محتوای زبان را از هم، جدا ناپذیر میداند. از نظر وی، هر زبان در واقع نوعی نگرش به جهان است. بر اساس دیدگاه او، امتزاج افقها، امتزاج زبانهاست و امتزاج زبانها، امتزاج دنیاهاست. گادامر بر آن است كه انسان به علت داشتن زبان دارای «دنیا» است به گفته او: «زبان صرفاً یكی از داراییهای انسان در دنیای ذهنی او نیست؛ بلكه این واقعیت كه آدمی دنیایی دارد، متكی بر زبان است». گادامر معتقد است كه دنیای ذهنی ما در زبان و محاط به آن است. از این رو، امكان ندارد ما بتوانیم خویشتن را از قید زبان رها سازیم و دنیای زبانی خویش را هم چون موضوع وابژه بررسی كنیم. این مطلب در باب مطالعه جهان خارج نیز صادق است؛ چرا كه تجربه ما از جهان خارج، همواره زبانی است.
از نظر گادامر زبان خصلت تأملی دارد. كلمه تأملی در این جا به ارتباط آینهای اشاره میكند. زبان گرچه واقعیت دارد و فهم و تفسیر در آن وقوع مییابد، اما وجود و دخالت آن در تحقق معنا و فهم، مغفول واقع میشود. مراد گادامر از زبان، بسی وسیعتر از زبان گزارهای است. زمانی كه او سرشت گفت و گویی زبان را مطرح میكند، آن را در مقابل منطق قضیهای حاكم بر فلسفه غرب مینشاند. وی به دنبال هستی شناسی محض نیست؛ زیرا فهم و تجربه هرمنوتیكی محل اصلی توجه اوست. هدف او تأسیس بنیان هستی شناختی تجربه هرمنوتیكی از جهان است و هم از این رو، در باب هستی شناسی تجربه هرمنوتیكی سخن میگوید.
از دیدگاه گادامر، زبان بنیان هستی شناختی تجربه هرمنوتیكی است. هم چنین بر آن است كه فهم، محصول امتزاج افقهاست و این امر در زبان واقع می شود. او معتقد است كه هستی در زبان به سخن در میآید و كلمه، كلمه بودنش را مرهون آن چیزی است كه در او به سخن درآمده است. از طرفی اشیا در زبان حاصل میشوند، یعنی اشیا و واقعیات در ذهن ما تعیین غیر زبانی ندارند. با این توضیح، زمینه درك روشن آن جمله معروف گادامر كه: «هستیای كه قابل فهم است زبان است» فراهم میآید. آشكار شدگی وجودات، آشكار شدگی و افشای هستی است و هر آشكار شدگی و افشایی سرشت زبانی دارد. گادامر در موارد فراوان تأكید میكند كه نگاه او به زبان، متفاوت با فیلسوفان دیگر و شاخههای علمیای است كه در باب زبان به تحقیق می پردازند. مباحث گادامر در باب تجربه هرمنوتیكی و دیدگاه خاصی كه درباره ماهیت فهم و شرایط وجودی حصول آن بیان میكند، به طور طبیعی در زمینه تفسیر و فهم متن نیز قابل تطبیق است؛ زیرا سخن او محدود به نوع خاصی از تجربه هرمنوتیكی نیست. از نظر او، مؤلف نیز یكی از مفسران متن است كه تفسیر و فهم او از متن، هیچ رجحانی بر دیگر تفاسیر ندارد و مفسران دیگر ملزم به تبعیت از تفسیر او نیستند. پس قصد مؤلف نمیتواند در عمل فهم تعیین كننده باشد. گادامر عمل فهم و تفسیر را تولیدی میداند؛ زیرا «معنای متن فراتر از مؤلف آن گام بر میدارد. سرّ این كه فهم صرفاً باز تولید نیست و همیشه فعالیتی تولیدی است در همین نكته نهفته است.»
هرمنوتیك فلسفی با كنار زدن این ادعا كه قصد مؤلف، هدف تفسیر متن است، راه را برای پذیرش «تكثر گرایی» (Pluralism) معنایی هموار كرد. «تلاش برای رهایی از تصورات خودمان در عمل تفسیر نه تنها ناممكن، بلكه آشكارا نامعقول است». عمل تفسیر متن، عملی بیپایان است؛ زیرا امتزاج افقهای متعدد از یك متن، داوری كرد و فهمی را برتر از سایر فهمها برشمرد. او میگوید: «كافی است كه بگوییم ما به طریقی متفاوت میفهمیم؛ البته اگر اساساً چیزی بفهمیم». آنچه گذشت، كاوشی مفصل در نكات هرمنوتیكی اندیشه گادامر بود. اكنون میشود كه به بررسی برخی كاستیها و اشكالات وارد بر تفكر وی بپردازیم.
گادامر بر خلاف تلقی سنتی و مرسوم از حقیقت كه آن را وصف اندیشه و تصدیق و قضیه میداند، حقیقت را به جای آن كه حقیقت را ویژگی قضیه یا اندیشه بداند، وصف خود اشیا میداند. فهمیدن ملازم با حقیقت است؛ یعنی هر جا واقعه فهم اتفاق افتد، حقیقت هستی خاص آشكار شده است. گادامر میان فهم صواب و ناصواب فرق نمیگذارد، بلكه هر فهمی را حقیقت میپندارد. دیدگاه گادامر در باب حقیقت با اشكالهای متعددی رو به روست كه به برخی از آنها اشاره میشود:
الف) تفسیر گادامر از «حقیقت» آن را به امری خنثا و بیحاصل تبدیل میكند.
ب) مطابقت یا عدم مطابقت فهم و تفسیر با واقعیت، مسألهای واقعی است.
ج) برخی گفتهاند كه گادامر به معنای واحدی از «حقیقت» وفادار نیست. او گاه «حقیقت» را وصف خود اشیا و وجودات میداند و در مواقعی دیگر، آن را وصف تفسیر و فهم و پرسش و پیش داروی قرار میدهد.
د) گادامر هیچ استدلالی بر لزوم وانهادن تلقی رایج از «حقیقت» و اتكای او به تحلیل و تفسیری است كه از فرآیند فهم و شرایط تحقق تجربه هرمنوتیكی عرضه میكند.
* هرمنوتیك فلسفی، متهم به «نسبی گرایی» است؛ زیرا دستاوردهای فلسفی گادامر و تحلیل او از فهم و تجربه هرمنوتیكی، تناسبی با «عینی گرایی» ندارد و گزارش او از فهم و شرایط وجودی حصول آن، تبیین و توجیه نسبیت فهم است.
* گادامر فهم را واقعهای میداند كه برای مفسر اتفاق میافتد و قابل پیش بینی و كنترل روشمند نیست. دیالكتیك پرسش و پاسخ، روش حاكم بر همه اشكال تجربه هرمنوتیكی است و منطق پرسش و پاسخ، حاكم بر فرآیند فهم است. این مبنا از چند جهت قابل نقد است:
الف) تشبیه قرائت و خواندن متن به گفت و گوی حقیقی میان دو نفر، كاملاً اغراق آمیز است و از این عجیبتر، قالب پرسش و پاسخ دادن به آن است. برخی منتقدان گادامر، مانند پل ریكور، خواندن متن را ماهیتاً از گفتگوی طرفین دانستهاند.
ب) تأكید گادامر و پیروان او بر این كه فهم با پرسش مفسر آغاز میشود و بدون پر سش فهمی حاصل نمیشود، ادعایی بیدلیل است.
ج) تصور گفتگو میان مفسر و متن پذیرفتنی نیست، اما پذیرفتن گفتگو میان مفسر و دیگر آثار، غیر از متن، بسی دشوارتر است.
د) تأكید بر به سخن درآمدن اثر، نقش متن یا اثر در تعدیل پیش داوری مفسر و پرسش اثر از افق معنایی مفسر، به طور ضمنی در بردارنده اعتراف به استقلال معنایی متن است.
* بر مبحث پیش داروی و تاریخمندی فهم در اندیشه گادامر نیز اشكالهایی وارد است كه به برخی از آنها اشاره میشود:
الف) تأكید گادامر بر لزوم دخالت داشتن پیش داوری در شكل دهی مایه فهم. پشتوانه استدلالی ندارد.
ب) گادامر، پیش داوریهای صادق و حقیقی را مولد عمق فهم میداند و پیش داوریهای خطا و باطل را موجب سوء فهم. این تفكیك برای او بسیار مشكل آفرین است؛ زیرا ارایه روشی خاص در این زمینه، با نقد او درباره روشنگری ناسازگار است، و عدم ارایه معیار نیز به معنای تن دادن به نسبی گرایی محض است.
ج) گادامر، تاریخ اثر گذاری را ویژگی عام و شرط لازم هر تفسیر و تجربه میداند. اما همه آثار و موضوعات، دارای تاریخ و سنت تفسیری نیستند تا فهم آنها وابسته به تاریخ اثر گذار باشد.
د) ایراد دیگر مسأله تاریخ اثر گذار آن است كه گادامر هیچ راه حل قاطعی برای دوری جستن از ذهن گرایی ارائه نمیدهد.
هـ ) ادعای عام گادامر مبنی بر این كه هر فهمی به لحاظ تاریخی مشروط است، نوعی تاریخ گروی تندرو و بنیادین است. واقعیت این است كه این قضیه، متناقض نما و خود شمول است و مانند «همه خبرهای من كاذب است» خود را نیز در بر میگیرد.
* ادعاهای گادامر درباره ماهیت فهم، زبانی بودن آن و نفی روش نیز ابهامات فراوانی دارند كه از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
الف) گادامر تعریفی دقیق از تجربه هرمنوتیكی ارایه نمیدهد و معلوم نیست كه كدام فهم را واقعه مینامد.
ب) گادامر تأكید میكند كه به دنبال ارائه روشی جدید برای مطلق فهم یا علوم انسانی نیست، اما محور بسیاری از مباحث او بعد روش شناختی دارد.
ج) مسأله دخالت دادن «سویه كاربردی» در فرآیند فهم نیز دارای ابهام جدی است. گادامر مشخص نمیكند كه سویه كاركرد ویژه زبان آن است كه موجب آمیختگی افق مفسر و اثر میشود؛ اما برخی نظیر كورت مولر میگویند كه او هیچ تحلیل زبانی و پدیدار شناختی از این عملِ زبانیِ فهم عرضه نمیدارد.
هرمنوتیك هابرماس و ریكور
یوگن هابرماس برجستهترین نماینده «نظریه انتقادی» در روزگار معاصر است. از نظر وی، فیلسوف باید به معرفت شناسی و نقد توجه كند، یعنی در جهت تعیین و تشخیص اشكال و مقولاتی تلاش كند كه عمل شناسایی را ممكن میسازند. كه هابرماس علیرغم پارهای اختلافات از او متأثر است. هابرماس از اعضای فعال مكتب فرانكفورت به شمار میآید مكتب فرانكفورت به عقلانیت ابزاری نگرش انتقادی داشت. هابرماس، با دیگر متفكران مكتب فرانكفورت، در نقد جامعه مدرن توافق دارد. وی در كنار نقد عقلانیت ابزاری، عقلانیت ارتباطی را مطرح میسازد كه فرآیندی رهایی بخش است. او بر آن است كه در جامعه معاصر بشری باید فضاهایی را یافت كه هنوز دستخوش عقلانیت ابزاری و شی گشتگی نشدهاند. ویژگی نقد اجتماعی مد نظر هابرماس، رهایی از ایدئولوژی متأثرند. اما میتوان معیارهایی فرا زمینهای و فراتر از این علایق برای معنا و فهم عرضه داشت.
هابرماس در كتاب دانش و علایق بشری نشان داد كه پژوهشهای علمی و دانش بشری به سه مقوله قابل تقسیماند: علوم طبیعی و تجربی؛ علوم تاریخی ـ هرمنوتیكی و علوم اجتماعی. فهم در علوم تاریخی ـ هرمنوتیكی، ساختار هرمنوتیكی دارد و قصد آن، تضمین امكان خویشتن فهمی منتهی به جهتدهی اعمال افراد، و برقراری فهم متقابل میان افراد و گروههای مختلف است. به اعتقاد وی، تحلیل هرمنوتیكی گادامر از ماهیت فهم و شرایط وجودی حصول آن، «تفكر انتقادی» را ناممكن میسازد. هابرماس با گادامر در سه بحث مهم اختلاف نظر دارد. هابرماس معتقد است به مدد «نقد ایدئولوژی» و الهام از آن روان كاوی میتوان به فهمی روشمند و تبیینی در علوم اجتماعی دست یافت. در «نقد ایدئولوژی» باید از نظریهپردازیهای علمی فراتر رفت و علایق و ایدئولوژیهای گوناگونی را نقد و تحلیل كرد كه بر این نظریه سیطره داشتهاند. هابرماس به فقدان معیار عینی در نظریه گادامر نیز معترض است. برای آن كه بتوانیم فهم و بد فهمی را از یكدیگر باز شناسیم، باید معیاری در دست داشته باشیم.
محور دوم مشاجره هابرماس با گادامر، تلقی گادامر از جایگاه سنت» و امور كلاسیك در عمل فهم و تفسیر است. به گمان هابرماس، تأكید بر نقش مثبت پیش داوری و سهیم كردن آن در عمل فهم و رسمیت بخشیدن به اقتدار و مرجعیت عناصر ماندگار در سنت، راه را بر نقد ایدئولوژی و برخورد انتقادی با سنت و پیش داوریهای نهفته در آن میبندد. از نظر هابرماس، پیش فرض استدلال گادامر آن است كه گپ مرجعیت و اقتدار سنت كه مبتنی بر توافق و تصدیق مشروع و موجه است، بدون هیچ گونه اجباری به دست آمده است، اما این پیش فرض درست نیست؛ زیرا ممكن است در سایه آزادی كاذب توافق حاصل شود.
نزاع سوم هابرماس با گادامر مسأله عمومیت هرمنوتیك است. از نظر گادامر، فهم چیزی نیست جز آمیختگی افق مفسر و اثر. پس موقعیت هرمنوتیكی مفسر یك ركن این توافق و آمیختگی (واقعه فهم) است. در نتیجه، محال است كه از بیرون و به كمك معیارهایی بیرون از موقعیت هرمنوتیكی به ارزیابی و نقد سنت بپردازیم. هابرماس در مقابل ادعای گادامر مبنی بر عمومیت هرمنوتیك میایستد؛زیرا به گمان وی، فهم هرمنوتیكی قادر نیست نیاز علوم اجتماعی به نقد قدرت و ایدئولوژی را تأمین كند. پس بر خلاف ادعای گادامر، دامنه هرمنوتیك خاص است.
تلاشهای علمی پل ریكور، متفكر معاصر فرانسوی، را علیرغم گستردگی فراوان، میتوان در چارچوب هرمنوتیك و ارایه نظریه تفسیری خلاصه كرد. ریكور، به نحله هرمنوتیك فلسفی و پدیدار شناسی هرمنوتیكی وابسته است، ریكور به جای آن كه مستقیماً به پدیدار شناسی وجود و هستی شناسی فهم بپردازد فهم بپردازد، مسیر غیر مستقیم را دنبال میكند و هستی شناسی را تنها از راه پدیدار شناسی هرمنوتیكی ممكن میشمارد. این روش، با انحای مختلف گفتمان نوشتاری سر و كار دارد. این نكته نیز گفتنی است كه ریكور، متفكر مبدع و مبتكر صاحب مكتب نیست و ردپای اندیشه اندیشوران بسیاری در مقالات و آثار او دیده میشود. به ظاهر پیوند منطقی میان نوشتههای ریكور وجود ندارد؛ اما به نظر میرسد فلسفه تأمل و ارتباط هرمنوتیك با این فلسفه، حلقه پیوند مباحث پراكنده ریكور است. ریكور تأمل را چنین تعریف میكند: به خود اختصاص دادن كوشش ما برای زیستن و میل ما به بودن، از طریق آثاری كه گواه بر این تلاش و میل هستند. این دلیلِ آن است كه چرا تأمل چیزی بیش از صرف نقد دانش و حتی بیش از صرف نقد داوری اخلاقی است. از نظر ریكور، تمام مقولات نیازمند تفسیر، زمینه خویشتن فهمی را فراهم میآورند. فلسفه تأمل با درك فهم دنیای وجودی دیگران پیوند دارد و این درك نیز به طور مستقیم امكان پذیر نیست و نمیتوان بیواسطه نشانهها و آثار و اعمال به درون دنیای ذهنی دیگران راه جست. از این رو، تنها راه برای فسلفه تأملی، تفسیر نشانهها و نهادهاست.
از نظر ریكور، تفسیر نهادها نقطه آغاز تأمل فلسفی است، بلكه با هرمنوتیك نیز متحد است و هرمنوتیك چیزی نیست جز تفسیر نهادها. ریكور تحت تأثیر فروید بر آن بود كه نگرش ساختار گرایانه و رفتار گرایانه به امور روانی نادرست است؛ زیرا این گونه دیدگاهها نقش میلی در تغییر زبان طبیعی را نادیده میگیرند. از نظر ریكور، هر جا پدیده چند معنایی باشد، نیازمند تفسیریم بنابراین تفسیر شامل زبان طبیعی نیز میشود.
_______________________________________
نویسنده: احمد واعظي- كتاب نقد، ص 115-146.
|