در پدیدار شناسی هوسرل، «من فكر میكنم»، یعنی فاعل محض با نیّات و التفاتهایش، بدیهی تلقی میگردد و حكم درباره هست بودن «من»، كنار نهاده میشود. اما هیدگر پدیدار شناسی خود را از این جا آغاز میكند كه دازاین هست و پرسش از هستی برای او مسأله اساسی است. هیدگر از میان همه موجودات، وجود انسانی (دازاین) را نقطه آغازین شناخت هستی میداند، زیرا دازاین بر سایر موجودات در نمایاندن هستی تقدم دارد. دازاین به عنوان «هستی ـ در ـ جهان» به دو طریق بر خودش منكشف میشود: نخست از طریق احوال و احساسات و دیگری از راه فهم. فهم مقولهای است كه امكانهای وجودی دازاین را برای او آشكار میكند. هیدگر ساختار شخص فهم را «فرا افكنی» مینامد. دازاین امكانهای وجودیاش را در موقعیتهایی فرا میافكند كه در جهان كشف میكند. فهمیدن امكان رسیدن و شدن را فراهم میسازد و دازاین با عمل فهم و تحصیل امكانهای جدید، خود را گامی به پیش میبرد.
هدف هیدگر تبیین ساختار وجودی دازاین به عنوان یك كل است. كل ساختار وجودی دازاین، در تركیبی سه لایه به نام «دل مشغولی» خلاصه میشود. موجودیت، واقع بودگی و سقوط، این سه لایه وجودی است. مراد از موجودیت، به خود اختصاص دادن اشیا و موقعیتها از طریق فهم است، مراد از «واقع بودگی» آن است كه وجود انسانی همیشه در جهانی بوده است؛ جهانی كه در آن، ورای میل و اراده خویش، قالب زده شده است. و سقوط به روزمرگی دازاین مربوط میشود. در نظر هیدگر، برای تصور دازاین به عنوان «كل» و ارایه تصویری همه جانبه از هستی او باید به پایان هستی ـ در ـ جهان ـ دازاین نظر كرد و دل مشغولی را بر حسب «زمانمندی» قابل فهم ساخت. زمان مورد نظر هیدگر هم صرف زمان مطلق و قراردادی نیست، بلكه مراد او «نهان وجودی» است. زمان وجودی، زمان من، اندازه و ظرف زندگی دازاین و زمینه هستی شناختی وجود انسانی است. زمان وجودی از آینده شروع میشود و محدود است. بنابراین وجود انسانی بر حسب زمان «موجود به سوی مرگ» است. جان مك كواری بر آن است كه جایگاه مهم زمانمندی در تحلیل وجودی هیدگر، فلسفه او را دنیوی (secular) میكند.
هیدگر روش كار خویش را كه تفسیر دازاین و تبیین ساختار وجودی آن است، روشی هستی شناسانه، پدیدار شناسانه و هرمنوتیكی مینامید. البته مراد از اندیشههای هرمنوتیكی هیدگر، افكار او در باب ماهیت فهم و ارتباط آن با هستی آدمی و سایر ویژگیهای فهم است. تحلیل هیدگر از دازاین نشان میدهد كه فهم گونه بودن دازاین است؛ یعنی ویژگی و تعیین عام آن. فهمی كه هیدگر مطرح میكند، چنان عمومیتی دارد كه همه اشكال مختلف فهم هرمنوتیكی را شامل میشود. فهم هم انكشاف هستی دازاین را در فرآیند پیش افكنی و ایجاد امكانهای مختلف و متنوع هستی او در پی دارد و هم موجب انكشاف و اشیا و امور موجود در دنیای وی میشود. نگاه هیدگر به مسأله فهم و تفسیر وجودی از آن، در مبحث هرمنوتیكی «كیفیت غلبه بر فاصله زمانی میان مفسر و اثر» نتیجه و ثمره عملی دارد. این فاصله، به طور طبیعی مانع فهم دقیق و صحیح درون مایه و معنای اثر میشود. طرفداران هرمنوتیك رمانیتك بر لزوم این غلبه تأكید دارند، اما از دیدگاه گادامر فهم، نحوه هستی هر وجود انسانی است و هر انسانی به زمان وجودی خویش تعلق دارد.
در تصور هیدگر، دازاین پیش از آن كه در امری تأمل كند، از آن امر فهم هرمنوتیكی دارد. این فهم حتی بر تفسیر غیر زبانی نیز مقدم است. هیدگر بسط و پیش افكنده شدن خود فهم را تفسیر مینامد و مراد از آن، بر ملا كردن و یافتن امكانهایی است كه فهم برای دازاین ایجاد كرده است. پس هر تفسیری در رتبهای پس از فهم هرمنوتیكی قرار میگیرد. از نظر هیدگر، جهان تجربه علمی بشر، جهان نسبتهایی است كه دائماً میان دازاین و اشیا و امور پیرامونی او برقرار میشود. صورت آگاهی هرمنوتیكی دازاین از اشیا و امور داخل در دنیای او، قالب «این به منزله آن» (This as That) است. هیدگر این as را هرمنوتیكی مینامد، زیرا بیان میكند كه چگونه چیزی فهمیده میشود. پس از این مرحله تفسیری، نوبت به تفسیر گزارهای و زبانی میرسد كه قالبی متفاوت با قالب تفسیر هرمنوتیكی و پیش گزارهای دارد. از مباحث مهم هرمنوتیكی هیدگر، نظر او درباره مسبوق بودن هرگونه فهمی بر پیش ساختار فهم است. این پیش ساختار فهم سه لایه دارد؛ یعنی از سه جزء تشكیل شده است؛ «پیش داشت»؛ «پیش دید» و «پیش دریافت». وارنك تبیین ساختار سه گانه فهم از نظر هیدگر را به گونهای خلاصه چنین آورده است: ما در مواجهه با هر امری آن را در زمینه خاصی قرار میدهیم، از منظر ویژهای به آن مینگریم و آن امر را به شیوه خاصی میفهمیم. بر اساس تفسیر هیدگر از حلقوی بودن فهم و حلقه هرمنوتیك، این حلقه روشی برای دستیابی به فهم متن یا سایر اظهارات انسانی نیست، بلكه ویژگی ساختار فهم و در نتیجه وصفی وجودی برای دازاین است. گادامر مدعی است كه هیدگر ساختار حلقوی فهم را از زمانمندی دازاین استنتاج میكند. بنابر نظریه هیدگر، حلقه فهم و تفسیر از مفسر آغاز و به مفسر ختم میشود. برخی قرائت هیدگر از حلقه هرمنوتیك را چنین تفسیر میكنند: «همه فهمها، خویشتن فهمی است».
از نظر هیدگر، فهم متن را نباید بازسازی ذهنیت صاحب اثر و نفوذ در دنیای فردی او دانست؛ بلكه در سایه فهم متن، ما خود در امكان وجودی جدیدی جای میگیریم. بر پایه الگوی هیدگر برای فهم متن، بیات (متن) بیش از آن كه بیان اندیشهها و نیّات یك فرد (مؤلف) باشد، ارتقای یك جهان یا جهان بینی به ساحت آگاهی است. مفسر در سایه تفسیر متن، فردیت مؤلف را بازسازی نمیكند، بلكه امكانهای وجودی خویش را توسعه میدهد و بر غنای «هستی ـ در ـ جهان» خویش میافزاید. دیدگاه هیدگر در باب تفسیر متن و تأثیر پذیری مطلق تفاسیر از موقعیت هرمنوتیكی و پیش فرضها، در حوزه الهیات مسیحی بازتاب بسیاری داشت. از جمله رودلف بولتمان (1976 ـ 1884 م) معتقد شد كه همه تفاسیر، حتی تفسیر كتب مقدس، با پیش فرضهای فلسفی و نظری تشخیص مییابند و در هر تفسیر، تنها پرسش اساسی آن است كه این پیش فرضها چه اندازه صحت دارند.
از آموزههای هرمنوتیكی هیدگر، یادآوری «تاریخی بودن انسان» است. این بحث در آثار گادامر مورد عنایت جدی قرار میگیرد. هیدگر در هستی و زمان، دازاین را وجودی تاریخی (historical) میشناساند كه امری وجودی و ذاتی است و از زمانمندی انسان بر میآید. بر اساس زمانمندی انسان، هستی تاریخی دازاین در هر عمل فهم تأثیر گذار است و مفسر همواره در خویشتن تاریخی خود، زندگی و فهم میكند. هیدگر پس از هستی و زمان به مباحثی میگراید كه در ظاهر با مشی فلسفی او در آثار اولیهاش متفاوت است، یكی از این تفاوتها، در نگاه او به مقوله «زبان» است. در نگاه او زبان بیان انسان نیست؛ بلكه نمود هستی است. هم چنین تلقی هیدگر از هرمنوتیك در آثار متأخرش، وسیعتر از محدودهی كتاب هستی و زمان است. هم چنین او به طور جدی به مقوله متن باز میگرد. هابرماس، هیدگر متقدم را چنین تصور میكند: «مؤمن و با وفا به منطق و پیچیده خویش»، و هیدگر متأخر را: «رها از همه دریافتهای تجربی و استدلال بردار؛ متفكری كه مدعی دسترس ویژه به حقیقت است» معرفی میكند.
الف) باید تصدیق كرد كه انتقاد هیدگر به سنت فلسفی غرب در نادیده گرفتن هستی شناسی و عدم تأمل در معنا و حقیقت هستی، به بهانه بداهت و بینیازی آن از تعریف، كاملاً بجاست. تشخیص او دربارهی كانون فلسفه حقیقی و این كه علم باید معطوف به بحث در حقیقت وجود باشد، درك درستی است كه اگر در غرب اقبال یابد، زمینه طرح حكمت متعالیه و نزدیكی سنت فلسفی غرب را به فلسفه وجودی اسلامی فراهم میآورد. البته هیدگر به دلایل متعددی در تلاش فلسفی خویش برای بنای نظام فلسفی منسجمی كه بعد هستی شناسانه داشته باشد، ناكام مانده است. نقطه آغازین فلسفه هیدگر و نیز هستی شناسی او مشتمل بر تعدادی دعاوی و پیش فرض است كه او هیچ تلاشی برای اثبات آنها نمیكند. مشكل دیگر هیدگر جنبه روش شناختی اوست. روش پدیدار شناسی او نمیتواند وی را به مقصودش برساند. دستاورد فلسفی هیدگر در امر هستی، گویای ناكامی وی در دغدغه اصلی فلسفه خویش است. شاهد این ناكامی، ناتمام گذاردن پروژهی فلسفی كتاب هستی و زمان و ننوشتن بخش مربوط به هستی در این كتاب است.
ب) هرمنوتیك هیدگر، هستی شناسی فهم است. البه اصل توجه به مقوله فهم، ابتكار او نیست؛ هر چند نگاه هستی شناسانه به آن و توجه به هستی شناسی فهم، از آموزههای ویژهی اوست. توجه به جایگاه فهم در ساختار وجودی انسان، ارایه تبیین وجودی از حلقه هرمنوتیك، تأكید بر تاریخیت انسان، و تقدم فهم و تفسیر بر زبان گزارهای، همه از نتایج تأملات هستی شناسانه وی درباره فهم است. اما نگاه هیدگر به هرمنوتیك، كاستیهای متعددی دارد. هیدگر تلقی واحد و روشنی از هرمنوتیك عرضه نمیدارد. او در هستی و زمان هرمنوتیك را پروژهای فلسفی میداند، اما در نوشتارهای بعدی خود، در تعریف هرمنوتیك به شدت به معنای مرسوم و متداول آن نزدیك میشود. هم چنین او تمام پرسشهای اصلی متفكران هرمنوتیكی قبل از خود را رها میكند.
گشوده شدن افق جدیدی در ساحت یك علم، نباید با مغفول نهادن ساحتهای متداول آن همراه گردد. پس هرمنوتیك فلسفی هیدگر گوشهای از مباحث ممكن در هرمنوتیك است.
هیدگر، علیرغم آن كه سعی میكند از ذهنیت گرایی فاصله بگیرد، در عمل، هرمنوتیكی را بنیان مینهد كه ذهنیت گرایی را رسمیت میبخشد. تحلیل او از ساختار وجودی فهم و حلقه هرمنوتیك به گونهای است كه همه اشكال فهم را متأثر از دنیای ذهنی و تاریخی مفسر میداند. به علاوه تحلیل دازاین از ساختار وجودی فهم و تبیین خاص او از حلقه هرمنوتیك، توجیه كننده نسبیت گرایی است. به ویژه كه هیدگر در مسأله سوء فهم، هیچ معیاری برای تشخیص پیش فرضهای روا از ناروا ارایه نمیدهد. هرمنوتیك هیدگر با تلقی متداول از حقیقت (Truth) سازگار نیست. حقیقت در نظر هیدگر «به حال خود گذاشتن» است. این تلقی هیدگر از حقیقت با تفسیر وجودی او از فهم ناسازگار است.
ج) اریك هرش بر آن است كه دیدگاههای فسلفی هیدگر در باب فهم، به تنهایی هیچ كمكی به تصمیمات واقعی و عینی ما در تفسیر متن نمیكند. افكار فلسفی هیدگر در زمینه ساختار وجودی فهم، حكم شبی دارد كه در آن همه گاوها سیاه دیده میشوند. تفسیرگر هر مسلكی را برگزیند، از نگاه فلسفی هیدگر به مقوله فهم، خللی متوجه تفسیر او نیست؛ زیرا نگاه متافیزیكی هیدگر به فهم، عام است و هیچ گونه توصیه و تجویزی درباره كیفیت تفسیر متن در پی ندارد.
هرمنوتیك فلسفی گادامر
هرمنوتیك قرن بیستم، دین عظیمی به هانس گئورگ گادامر، فیلسوف و متفكر آلمانیِ لهستانی الاصل دارد. از میان فیلسوفان متأخر، هگل و هیدگر بیش از سایرین توجه او را به خود جلب كردهاند. اندیشههای هرمنوتیكی گادامر تناسب فراوانی با آرای هیدگر دارد؛ به گونهای كه میتوان حقیقت و روش (1960 م) او را شرح و تكمیل آموزههای هرمنوتیكی كتاب هستی و زمان دانست. با این تفاوت كه گادامر، تا اندازه زیادی، هرمنوتیك فلسفی را به مباحث هرمنوتیكی پیش از هیدگر نزدیك كرد. هرمنوتیك فلسفی گادامر با دو گرایش سخت به مقابله بر میخیزد؛ یكی سنتهای رمانتیك ایده آلیسم آلمانی و دیگری گرایش پوزیتوسیتی كه بر علوم تجربی و انسانی سایه افكن بوده است.
تحلیل گادامر از هرمنوتیك فلسفی و درون مایه و اهداف آن، با تلقی هیدگر متفاوت است. هرمنوتیك گادامر فلسفی است، زیرا معطوف به ارایه روش نیست. هرمنوتیك فلسفی گادامر در واقع كاوش در ماهیت فهم و تبیین شرایط و جودی و كیفیت حصول آن و بر شمردن عوامل مؤثر در تحقیق آن است. این كاوش تأمل فلسفی را طلب میكند. پرسش فلسفی گادامر این است كه: «چگونه فهم ممكن میشود؟» او فهم را تجربهای هرمنوتیكی میداند و از این رو، هستی شناسی هرمنوتیكی خود را «هستی شناسی عام تجربه» مینامد. به علت این كه از نظر او «تمامی تجربههای ما از جهان، به ویژه تجارب هرمنوتیك، با وساطت زبان آشكار میشود»، هستی شناسی او را میتوان «هستی شناسی تجربه و زبان» دانست. در هرمنوتیك فلسفی گادامر تفكر متافیزیكی در هستی اهمیت كمتری یافته است برای گادامر، هستی شناسی فهم، هدف اصلی است و از این رو، هرمنوتیك فلسفی خویش را در آن خلاصه میكند. از نظر گادامر فهم خصلتی تاریخی دارد. از نظر او فقط به این علت فهم حاصل میشود كه مفسر و موضوع فهم، علیرغم بیگانگی ظاهری و فاصله تاریخی، به لحاظ درونی در وضعیت ارتباط با یكدیگر به سر میبرند. از نظر كسانی كه از زاویه معرفت شناسانه به هرمنوتیك مینگرند، هرمنوتیك به گونهای «نظریه شناخت» است. هیدگر و گادامر پیش فرض این تلقی را مخدوش كردند؛ یعنی این نكته را كه علوم انسانی به واسطه یك روش شناسی مناسب میتواند با علوم طبیعی به رقابت برخیزد. از زمان دكارت تا هوسرل فلسفه به سمت روش شناسی و معرفت شناسی عام كشیده شد.
گادامر بر آن است كه این گرایش، بر اثر پذیرش جدا انگاری «من ـ شی» یا «ابژه ـ سوژه» است. این دو گانگی مستند به احساس بیگانگی و عدم تعلق است و تمایل به معرفت شناسی و روش شناسی، كوششی است برای غلبه بر این بیگانگی. گادامر با الهام از هیدگر بر آن است كه دانش روشمند مدرن كه بر بیگانگی سوژه ـ ابژه پایه ریزی شده و به معرفت شناسی و روش شناسی اهتمام خاص دارد، مسبوق به گونهای دیگر از فهم است كه نیازی به روشهای معهود ندارد. چالش گادامر با علوم مدرن و روش شناسی حاكم بر آن ها در چند جهت خلاصه میشود. نخست آن كه وجود فی نفسه اشیاء همان وجود اشیا در عالم علم نیست. بنابراین عینیت و واقع نمایی این علوم و ادعای آنها مبنی بر وصول به حقیقت را باید متناسب با وجود اشیا در این دنیای علمی مورد ارزیابی قرار داد، نه در مقیاس دنیای واقعی. دیگر آن كه از نظر گادامر، فهم ما با پیش داوری آغاز میشود؛ پس اساساً روشی وجود ندارد كه بخواهد فهم ما را از پیش داوری بپیراید. نكته سوم آن كه به نظر گادامر، روش علوم تجربی شیوهای عالم برای درك همه حقایق نیست. حقایقی كه از نسخ واقعه (Event) هستند، در مقابل روش تجربی تمكین نمیكنند. و فهم در علوم انسانی از سنخ واقعه است. از نظر گادامر، كاربری روش تجربی در علوم انسانی نه ممكن است و نه مطلوب.
البته اندیشههای او مبنی بر این كه حقیقت فراتر از روش تجربی است و هم چنین آرای وی در باب ماهیت علوم تجربی بدیع و بیسابقه نیست. اگر كسی با آثار فیلسوفان علم در زمینه ماهیت و منطق علوم آشنا باشد، خواهد دید كه ارزیابی و تحلیل گادامر از علوم و روش شناسی آن، با دیدگاههای رایج این فیلسوفان در باب علم تناسبی ندارد. در كتاب حقیقت و روش مسایل جدی فراوانی بررسی میشود، زیبایی شناسی و تفسیر آثار هنری، تاریخ گروی و فهم آثار تاریخی، تفسیر متن و نگرشهای مختلف به آن، و نقش و جایگاه زبان در تفكر و اندیشه، نمونهای از این مباحث مهم است. این بحثها همه بر محور تفسیر و تلقی خاص گادامر از ماهیت فهم گرد آمدهاند. فهم مورد توجه گادامر، در این مباحث، كلمه Verstehen است كه فهمی وجودی و مربوط به «هستی در جهان» فاعل شناسایی است. هرمنوتیك، نخست معطوف به مقوله فهم متن بود. اما درباره اموری كه مشمول آگاهی تاریخیاند، شلایر ماخر معتقد به «بازسازی» معنای موضوع تاریخی است و هگل به جای آن، از «تركیب» دفاع میكند. اما در هر دو گرایش نوع بیگانگی و احساس فقدان درباره سنت وجود دارد. گادامر همچون هگل در این كه فهم، خلق مجدد و بازسازی چیزی باشد كه در گذشته تولید شده، تردید روا میدارد. گادامر دیدگاه هگل را چنین تقریر میكند: «سرشت اساسی روح تاریخی، بازسازی گذشته نیست؛ بلكه مداخله وساطت فكورانه با دنیای معاصر است».
یكی از آموزههای مورد تأكید گادامر آن است كه «فهم یك واقعه است» كه محصول فعالیت خود اشیا است كه با ما به گفتگو مینشیند. گادامر بر آن است كه واقعه بودن فهم، تناسب آشكاری با دیالكتیك یونان دارد. این تلقی از فهم، متناسب با دیدگاه یونانیان و در مقابل نگرش دنیای مدرن به علم و روش شناسی است و بهترین توجیه فلسفی خویش را در اندیشه هگل یافته است. كلمه «بازی» در تبیین و درك هرمنوتیكی فلسفی گادامر نقش كلیدی ایفا میكند. وی فهم صحیح از حقیقت، در علوم انسانی و درك تجربه هنری و زیبایی و نیز ماهیت تفسیر متن را به تلقی صحیح از مفهوم «بازی» گره میزند. از دیگر سو، گادامر معتقد است كه تجربه ما از جهان، «زبانی» است و همه اشكال تفسیر رنگ زبانی دارد. با توجه به این دو خصیصه عالم فهم ـ یعنی از سنخ بازی بودن و زبانی بودن ـ باید فهم را «بازی زبانی» بدانیم. گادامر با تأكید بر این كلمه بازی مدلی برای درك تجربه هرمنوتیكی است، نشان میدهد كه هم چنان كه بازی صرفاً سوبژكتیو و محصول ذهنیت بازیگر نیست، فهم و تجربه هرمنوتیكی هم ـ در همه اشكال آن ـ عملی سوبژكتیو و محصول فعالیت ذهنی فاعل شناسایی نمیباشد. گادامر «بازی» را نحوه هستی اثر هنری میداند و آن را به گونهای تبیین و تفسیر میكند كه دیگر، اثر هنری، به منزلهی موضوعی در مقابل فاعل شناسایی مطرح نیست. او با بازی دانستن هنر بر آن است تا نشان دهد، هنر فراتر از فعالیت ذهنی صاحب اثر، و تجربه و فهم از هنر، فراتر از فعالیت ذهنیِ صرفِ تجربه كننده است.
با هرمنوتیك رمانتیك، فهم دائماً با تفسیر همگام و همراه شد. گادامر نیز بر ارتباط وثیق میان فهم و تفسیر صحه میگذارد و میگوید: «فهم همواره تفسیر (in Terpretation) است و از این رو، تفسیر شكل آشكار هر گونه فهمی است.» به نظر گادامر، باید افزون بر فهم و تفسیر، «كاربرد» را نیز جزو تركیبی بدانیم كه فرآیند فهم را شكل میدهد. كاربرد چیزی است كه گادامر در تحلیل پدیدار شناختی به آن نایل شده است. به اعتقاد او، مفسر باید زمینه موجود و كنونی تفسیر را در نظر گیرد؛ نه بستر پیدایش اثر را. یك متن فقط به این دلیل به صدا در میآید كه پرسشهایی امروزین پیش روی آن نهاده شود. پس نقش پرسش و پاسخ در شكلگیری فهم، توجیه كننده دخالت سویه كاربردی در فهم است؛ زیرا پرسشهای ما متأثر از موقعیت هرمنوتیكی ماست. تحلیل گادامر از ماهیت بازی، ساختار دوگانه سوبژه ـ ابژه را در هم ریخت.
_______________________________________________
نویسنده: احمد واعظي- كتاب نقد، ص 115-146.
|