د. سیر تحوّل هرمنوتیك
درباره ى پیشینه ى تاریخى و سیر تحول هرمنوتیك و تفاسیر مختلف آن، مطالب فراوانى است كه به اختصار بیان مى گردد. اوّلین بار این اصطلاح توسط ارسطو به كار رفت، وى باب منطق قضایا از كتاب ارغنون را، بارى ارمیناس (Peri Hermeneias) به معناى «در باب تفسیر» نامید. ریشه ى بحث هاى هرمنوتیك معاصر در اندیشه و مكتوبات نیچه یافت مى شود.(1) هرمنوتیك در طول تاریخ كوتاه خود، گرفتار تعاریف متنوع و متفاوت و در نهایت منشأ رویكردها و ره یافت هاى متعدد شده است. هر تعریفى، قلمرو، اهداف و وظایف خاصّى را براى هرمنوتیك تعیین مى كند. مارتین كلادنیوس (1859 ـ 1710.م) هرمنوتیك را هنر تفسیر و دست یابى به فهم كامل و غیر مبهم متون گفتارى و نوشتارى تعریف مى كند. در قرون وسطا نیز هرمنوتیك به معناى تفسیر و تأویل كتاب مقدّس به كار رفته است. آگوست وُلف، این دانش را به معناى علم به قواعد كشف اندیشه ى مؤلّف و گوینده استعمال نموده است. و شلایرماخر نیز هرمنوتیك را به مثابه روشى جهت جلوگیرى از خطر بد فهمى یا سوء فهمى معرفى مى كند. ویلهلم دیلتاى، هرمنوتیك را روش شناسى علوم انسانى در مقابل روش شناسى علوم طبیعى به كار مى گرفت. هایدگر و گادامر، هرمنوتیك را به دكترین فهم و تبیین ماهیت فهم اختصاص داده و آن را از روش، به فلسفه تبدیل نموده اند.
گادامر نیز همانند هایدگر، در صدد بیان روشى براى فهم متن یا روش شناسى علوم انسانى نبود. او نیز به دنبال بنیانى هستى شناسانه بود، با این تفاوت كه وى هستى شناسى فهم را دنبال مى كرد. و از آن جا كه فهم را همیشه تفسیرى و تأویلى (inter pretative) مى دانست در ماهیت تأویل و تفسیر هم سخن مى گفت. هایدگر به تأمل در ماهیت فهم به عنوان هدفى متوسط و در ضمن تحلیل ساختار (دازاین) و به غرض رسیدن به پرسش از معناى هستى مى پرداخت. امّا هدف اصلى گادامر، تبیین حقیقتِ فهم و بنیان هاى وجودى آن است. گادامر بر خلاف دیلتاى، از روش شناسى علوم انسانى به حقیقت سیر نكرده، بلكه از هستى شناسى فهم به دنبال معرفت شناسى و روش شناسى بود. بر این اساس، نام كتاب خود را حقیقت و روش (Truth and method) گذاشت. پل ریكور ـ متفكّر معاصر فرانسوى ـ ضمن تأثیر پذیرى از هایدگر، تحلیل وجود «دازاین» را دنبال نكرد و از طریق معنا شناسى، هستى شناسى را دنبال كرد و وصول به فهم هستى را ناگزیر از معنا شناسى دانست. بنابراین، تعاریف مختلف هرمنوتیك به صورت ذیل تحوّل یافته است: هنر تفسیر كتاب مقدس - هنر تفسیر متون - علم به قواعد فهم متون - روش جلوگیرى از بد فهمى - روش شناسى علوم انسانى - تبیین ماهیت فهم.
هر یك از تعاریف فوق، دامنه و اهداف هرمنوتیك را تغییر مى دهند. هرمنوتیك در آغاز راه، به دنبال یافتن روشى براى حصول فهم صحیح از متون دینى و كتاب مقدس بوده و سپس تفسیر مطلق متون را دنبال نموده و پس از آن، قاعده سازى و روش شناختى قاعده مند فهم متون را پى گیرى نموده است. از زمان دیلتاى، هدف اصلى هرمنوتیك، تدوین روشى براى به دست آوردن علوم انسانى معتبر گردید. در تمام این مراحل، كشف مراد متكلّم یا مؤلّف مهم تلقى مى شد، ولى از زمان هایدگر، گادامر، ریكور و دریدا، هرمنوتیك فلسفى تأسیس گردید و بدون توجه به صحت و سقم فهم، در صدد ارایه ى نگرش توصیفى و پدیدار شناختى نسبت به ماهیت فهم و شرایط حصول آن برآمدند. نتیجه ى سخن آن كه هرمنوتیك، دو مرحله ى هرمنوتیك روش شناختى و هرمنوتیك فلسفى را سپرى كرده است، نوع اوّلِ هرمنوتیك نیز دامنه هاى مختلفى را گذرانده و در آغاز راه متون مقدس، در میانه ى راه مطلق متون و در انتهاى راه، مطلق علوم انسانى را تحت پوشش خود قرار داده است.
از مباحث گذشته روشن شد كه شمول و عمومیت هرمنوتیك فلسفى، از انواع دیگر هرمنوتیك روش شناختى، گسترده تر است؛ زیرا هرمنوتیك فلسفى، تمام معارف بشرى و متون نوشتارى، گفتارى و متون تجسمى و تمام پدیدارها را شامل مى شود، ولى هرمنوتیك دیلتاى، تنها علوم انسانى و هرمنوتیك شلایرماخر، متون ادبى و هرمنوتیك كلادنیوس، متون مقدس دینى را در بر مى گیرند. در یك تقسیم بندى دیگر، هرمنوتیك سه مرحله را پشت سرگذاشته است: مرحله ى اوّل، هرمنوتیك كلاسیك است كه در صدد ارایه ى روش و منطق تفسیر متون مقدس و مطلق متون بوده است. مرحله ى دوم، هرمنوتیك رمانتیك است كه با شلایرماخر آغاز به كار نموده و به جاى ارایه ى روش فهم، در صدد ارایه ى روش جلوگیرى از بد فهمى و سوء فهم بوده و با طرح تفسیر فنى و روان شناختى، آن را عرضه نموده است. پس از شلایرماخر، دیلتاى، هرمنوتیك رمانتیك را دنبال كرده و در عرصه ى علوم انسانى تعمیم داد. هرمنوتیك در این مرحله، از نهضت رمانتیسم قرن هیجدهم میلادى تأثیر پذیرفته است و مرحله ى سوم، هرمنوتیك فلسفى است كه با هایدگر در اوایل قرن بیستم شروع گردید و به كمك گادامر، ریكور و دریدا، استمرار یافت. به نظر نگارنده، در عصر حاضر هر دو نوع هرمنوتیك یعنى هرمنوتیك روش شناختى ـ اعم از روش شناختى متون مقدس یا مطلق متون و یا مطلق علوم انسانى ـ و هرمنوتیك فلسفى، جهت تبیین ماهیت فهم و شرایط حصول آن، ضرورت دارد.
ه. هرمنوتیك شلایر ماخر
اكنون به طور اختصار به پاره اى از باورهاى شلایر ماخر، در مباحث هرمنوتیك مى پردازیم: هرمنوتیك از دیدگاه شلایرماخر، نظریه اى فلسفى و شناخت شناسى است كه به طور عام، روش تفسیر متون را بیان مى كند، اختصاص به متون كهن ندارد و تفسیر كتاب مقدس را هم در بر مى گیرد. وى با تبدیل فهم به كانون نظریه ى هرمنوتیك براى فهم كتاب مقدس، به آموزه هاى كلیسا اعتقادى نداشت و روش هرمنوتیكى خود را عام و كلى مى دانست.
شلایرماخر در عصرى زندگى مى كرد كه دو فلسفه ى رمانتیك و انتقادى كانت در آلمان رایج بود، از این رو هرمنوتیك او ممزوجى از این دو نگرش بود؛ زیرا به ویژگى هاى فردى و حالت هاى روانى و احساسات شخصى مؤلّف و نویسنده توجه خاصّى داشت و هم چنین انتقادى بود. او در آرزوى وضع قواعد عام براى فهم بود، همان گونه كه كانت قبل از هرگونه علم شناسى و دین پژوهشى به نوعى ذهن شناسى و قواعد كلى و عامِ شناخت شناسى پرداخت. وى با این دو نوع نگرش، دو تفسیر مختلف دستورى (Grammatical) و فنى (Technical) یا روان شناسى (Psychological) را عرضه كرد و پایه هاى هرمنوتیك خود را به آن دو تفسیر استوار ساخت. تفسیر دستورى، متوجه مشخصات گفتار و انواع عبارت ها و صورت هاى زبانى و فرهنگى است كه مؤلّف در آن زیسته و تفكّر او را مشروط و متعیّن ساخته است و تفسیر فنى و یا روان شناختى، به فردیّتِ نهفته در پیام مؤلّف و ذهنیت خاص وى التفات دارد. به عبارت دیگر، هر بیانى اعم از گفتارى یا نوشتارى، باید جزئى از نظام زبانى باشد و فهمیدن آن بدون شناخت این نظام، میسّر نیست، امّا چنان بیانى، اثر انسانى نیز هست و باید آن را در متن زندگى كسى كه آن را ادا كرده است فهمید، البتّه به اعتراف وى، قبل از تفسیر فنى، باید شیوه ى ادراك نویسنده از موضوع و زبان و هرچیز دیگر را كه بتوان در باره ى اسلوب متمایز نگارش نویسنده یافت، آموخت. حال، آیا این دو نوع تفسیر، قابل جمع اند؟ این دغدغه ى شلایرماخر است، و بر این باور بود كه توجه به زبان مشترك و خصلت هاى عمومىِ زبان یا فرهنگ و فراموش كردن نویسنده و ویژگى ها و ابتكارات او، ما را از عنصر فهم دور مى سازد و به عبارت دیگر، فهمیدن یك جزء به معنى فراموش كردن زبان او است. وى به جهت اهمیّت و هدف واقعى هرمنوتیك مبنى بر كشف معناى متن مؤلّف، براى تفسیر روان شناختى اهمیّت بیش ترى قائل بود. در تفسیر دستورى، دو عنصر مهم وجود دارد: نخست هر آن چه تأویل دقیق در یك سخن دانسته مى شود، جز در گستره ى زبان شناسى ـ كه میان مؤلّف و مخاطبش مشترك است ـ دانستنى نیست. دوم معناى هر واژه در قطعه اى، از نسبتِ آن واژه با سایر واژگان آن قطعه، دانسته مى شود. عنصر نخست، ارتباط مؤلّف و مخاطب را ممكن مى كند و عنصر دوم، ارتباط درونى نظام زبان را روشن مى سازد.
تفسیر فنى مشتمل بر دو روش شهودى (تفألى) و قیاسى است. روش شهودى، مفسّر را هدایت مى كند تا به جاى مؤلّف قرار گیرد و به همین لحاظ تا حدودى، احوال مؤلّف به دست مى آید. روش قیاسى، مؤلّف را جزئى از نوع كلى به شمار مى آورد، و سپس مى كوشد تا پس از قیاس مؤلّف با مؤلّفان دیگرى كه جزء همان نوع كلى هستند، به مشخصات متمایز او پى برد. فردیّت هر كس، صرفاً مى تواند از طریق مقایسه و كشف اختلاف ها درك شود. شلایرماخر به عنصر نیّت مؤلّف به گونه اى كه كلادنیوس طرح كرده بود، باور نداشت و مى گفت مؤلّف از آن چه آفریده، بى خبر است و همواره از جوانب گوناگون آن اطلاعى ندارد. شناختِ تأویل كننده از مؤلّف، بارها بیش از شناختى است كه مؤلّف از خویشتن دارد. وى عنصر تمام زندگى مؤلّف را با مفهوم نیّت مؤلّف، جاى گزین كرد؛ زیرا اثر هنرى، نشان از تمام زندگى مؤلّف دارد، نه از نیّت او تنها در لحظه ى خاص آفرینش. از این جا تأثیر شلایر ماخر بر فروید و تبیین نظریه ى ضمیر ناخودآگاه استفاده مى شود. شلایرماخر، با وجود بى اعتقادى به نیّت مؤلّف، به معناى نهایى، اصلى و قطعى متن اعتقاد داشت و با قاطعیت بر آن بود كه هر واژه در هر عبارت، داراى یك معناست كه آن را معناى بنیادى مى خواند و متنى كه توان تأویل چند دیدگاه را داشته باشد، انكار مى كرد.
______________________________________
پی نوشت:
1. فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 7، ص ص 398 و 400.
.....................................................................
نویسنده: عبدالحسین خسروپناه - کلام جديد.
|