او عقیده داشت كه با هر روشى سرانجام باید به معناى نهایى و قطعى برسیم و معناى نهایى از نظر وى، معنایى است كه براساس روش ها و ابزار متفاوت، دگرگون پذیر نباشد. شلایر ماخر، بر این نظر است كه براى شناخت سخن انسان، باید او و تمام زندگى او را شناخت و از طرفى براى شناخت او، شناخت سخنش ضرورت دارد. در این جا به تعبیر شلایرماخر، دایره ى شناخت و به تعبیر دیگران، دایره ى هرمنوتیك پدیدار مى شود كه بخش مهمّى از این دانش به حلّ همین دور مى پردازد.(1)
نقد شلایر ماخر
شلایرماخر ـ فیلسوف و متكلّم ارزش مند آلمانى ـ مطالب بسیار مفید و نكات دقیقى را بیان كرده اند، ولى مطالبى به ذهن نگارنده رسیده كه تأمل در آن ها بى فایده نمى باشد: اگر ویژگى هاى شخصى و فردى در زبان، كه امرى اجتماعى است و نه تنها وسیله ى اجتماعى بلكه عین زندگى اجتماعى است، مؤثر باشد، در آن صورت نباید دیالوگ و تفهیم و تفهّمى بین افراد یك جامعه و آشنایان به زبان صورت بگیرد، در حالى كه واكنش ها و عكس العمل هاى ناشى از فهم، به روشنى هویداست و این كه برخى ناقدان به نقد پاره اى از تألیفات مى پردازند و مؤلّفان نیز به نقد ناقدان پاسخ مى دهند، دلیل بر وجود نوعى ارتباط گفتارى و تفاهمى مى باشد. پس نتیجه مى گیریم كه آن ویژگى هاى روان شناسانه و تفسیر فنى و روان شناسى كه شلایرماخر آن را مورد عنایت خاصّى قرار مى داد، چندان مؤثر در ساختار زبان نیست، گرچه انگیزه هاى روانى در نوع گفتار مى تواند تأثیر گذار باشد.
ایشان تفسیر فنى را مشتمل بر دو روش شهودى و قیاسى دانسته و با روش شهودى، مفسّر را به جاى مؤلّف نشانده است. اشكال دوم ما این است كه این عمل براى مؤلفانى كه دار دنیا را وداع گفته اند امكان پذیر نیست و براى مؤلفانى كه هم عصر مفسّر مى باشند، كار صعب و دشوارى است. هر انسانى بعد از آموزش ها و تعلیم و تربیت هاى گوناگون، ساختار شخصیتى خاصّى پیدا مى كند و هر اندازه تلاش كند تا این جاى گزینى صورت گیرد، به طور واقعى امكان پذیر نیست و حتّى كسانى كه بیمارى هاى شخصیتى دارند نیز ظاهراً این جاى گزینى را انجام مى دهند.
روش قیاسى شلایرماخر در تفسیر فنى نیز خالى از اشكال نیست، براى این كه قیاس مؤلّف با مؤلّفان دیگر، براى تشخیص اختلاف ها، مشكل دور یا تسلسل را به همراه دارد. در ضمن، نوع كلى از چه طریقى قابل شناختن است؟ اگر از طریق افراد و استقراى موارد به دست مى آید در آن صورت نیز شناخت یقینى قابل دست یابى نیست. شلایرماخر، به نیّت مؤلّف اعتقادى نداشت و به جاى آن عنصر تمام زندگى مؤلّف را بیان مى كرد و اطلاعات مفسر در باره ى مؤلّف را بیش از خود مؤلّف مى دانست، در حالى كه هدف هر مفسّر آن است كه مراد و نیّت مؤلّف را بشناسد گرچه ممكن است مطالب دیگرى از عبارت هاى مؤلّف به دست آید كه چندان براى مفسّرى كه در صدد كشف مراد مؤلّف است، مفید نمى باشد. شلایر ماخر، به معناى اصلى و نهایى متن باور داشت، در حالى كه اگر براى هر گزاره اى مدلول مطابقى و مدلول هاى التزامى قائل شویم و یا به تعبیر عرفا آن را مشتمل بر بطون و درجاتى بدانیم، مى توان چندین معنا را در عرض هم به یك جمله و عبارت لفظى استناد داد. این رویکرد به لحاظ این كه متضمّن دو تفسیر دستورى و روان شناختى است، در بسیارى موارد، گرفتار نوعى تناقض و تضاد خواهد بود؛ زیرا تفسیر دستورى، به قواعد عام دستورى و زبانى و فرهنگ مشترك نظر دارد و تفسیر روان شناختى، به ویژگى هاى شخصى و ابتكارات خصوصى مؤلّف عنایت دارد و در بسیارى از مواقع، این دو نوع تفسیر، دو معناى متفاوت را به ارمغان مى آورد كه پذیرش یكى از آن ها به تنهایى براى مفسّر امكان پذیر است.
و. هرمنوتیك ویلهلم دیلتاى
ویلهلم دیلتاى (1912 - 1833.م) فیلسوف آلمانى، یكى دیگر از پیش كسوتان هرمنوتیك در غرب است كه روى كرد شلایر ماخر را بسط و گسترش داد. وى شاگرد (اگوست بك) بود و در خانواده ى روحانى پروتستانى متولد شد. زمینه ى فكرى او، جمع بین تفكّر فیلسوفانى مانند نیچه، هگل و... بود و در جوانى به ویراستارى آثار و مقالات شلایرماخر اشتغال داشت. وى در فلسفه، روان شناسى و تاریخ صاحب نظر بود، از این رو هیچ چیزى در نزد او بدون ظرف تاریخى قابل شناخت نیست. از این روى كرد به تاریخ نگرى معرفتى یاد مى شود، دیلتاى آثار پراكنده اى دارد كه شاگردان او در اوایل قرن بیستم تمام آن ها را در بیست جلد جمع آورده اند. مهم ترین نوشته ى وى در زمینه ى هرمنوتیك، رساله اى با عنوان سرچشمه و تكامل هرمنوتیك است كه در سال 1900.م تدوین گردید. وى علاوه بر تجدید روش شلایرماخر، در تبدیل هرمنوتیك خاص به عام، به روى كرد جدیدى پرداخت كه ارتباط هرمنوتیك با نگرش تاریخى بود و در زمان وى رواج داشت. با این روش مبنایى براى علوم انسانى پایه گذارى كرد. به عبارت دیگر، دیلتاى قبل از پرسش از چگونگى فهم متنى از تاریخ گذشته، به سؤال مقدّم ترى پاسخ داد كه چگونه مى توان استمرار تاریخى را به عنوان اساسى ترین تجلّى زندگى آدمى درك كرد. دیلتاى از سه گرایش رمانتیك، هرمنوتیكِ شلایرماخر ـ مخصوصاً در گستره ى دانش تاریخ ـ و پوزیتویسم، تأثیر اثباتى و ابطالى پیدا كرد. تأثیر اثباتى وى از دو گرایش نخست، در زمینه پذیرش نیّت مؤلّف و توجه به روان شناسى در خصوصیات فردى مؤلّف بود و تأثیر ابطالى وى از پوزیتویسم و مكتب تحصّلى، از آن جهت بود كه آن مكتب تنها الگوى معرفت شناسى را توصیف تجربى مى دانست و دیلتاى براى مقابله با شبهات آن ها، نوعى معرفت شناسى را براى علوم انسانى و تاریخى تمهید كرد. در قرن هیجدهم، سؤالات متعددى در باره ى علوم انسانى و روش هاى آن و نیز تمایز آن ها با علوم تجربىِ طبیعى مطرح گردید. دیلتاى، به دنبال روشى معتبر براى علوم انسانى افتاد. برخى بر این باورند كه انسان با سایر موجودات تفاوت دارد؛ زیرا جهانى متغیر و متبدّل است كه با هیچ روش مشخص و ثابتى قابل مطالعه و ارزیابى نیست، ولى دیلتاى بر خلاف آن ها، به پژوهش در علوم انسانى و ارایه ى روش مناسب اعتقاد داشت. وى در تحقیق خود امور ذیل را دخیل مى دانست:
ـ باید انسان را به عنوان واقعیت اجتماعى ـ تاریخى، مورد مطالعه قرار دهیم؛ زیرا تا زمانى كه انسان در مرحله اى از زمان و مكان شخصى قرار نگیرد، شناسایى آن میسّر نیست.
ـ هركدام از رشته هاى مختلف علوم انسانى، از جنبه هاى خاصّى از زندگى بحث مى كنند. این رشته ها براى بیان واقعیت انسان، باید در یك مكان، تلاقى پیدا كنند.
ـ براى مطالعه ى انسان، لازم است تمام ابعاد او اعم از افكار، احساس، رفتار و... مورد مطالعه قرار گیرند.
ـ ویژگى، در فهمیدن و روش خاص فهمیدن است.
امّا فهمیدن چگونه میسّر است؟ دیلتاى در این جا از دورِ هرمنوتیك در علوم انسانى استفاده مى كند، یعنى در علوم انسانى، شناخت افراد، منجر به شناخت جامعه و شناخت جامعه، منجر به شناخت افراد مى شود. هرمنوتیك دیلتاى، به نحو آشكارى به تمایز بین روش هاى علوم انسانى با رو شهاى علوم طبیعى تكیه مى كند. روش ویژه ى علوم انسانى، فهمیدن است در حالى كه روش مخصوص به علوم طبیعى، روش تبیین و توصیف مناسبات علّى و معلولى میان پدیدارها است. موضوع تحقیق دانشمند طبیعى، حوادث و اثرهایى است كه ساخته ى انسان نیستند و به كمك استخدام قوانین كلى تبیین نمى گردند. در حالى كه مورخ، نه چنان قوانینى را كشف مى كند و نه به كار مى گیرد، بلكه در پى فهم اَعمال عاملان حوادث است و مى كوشد تا از طریق كشف نیّت ها، اهداف، آرزوها و نیز منش و شخصیت و خصایص آنان به فهم افعالشان نایل آید. چنان اعمالى قابل فهم اند; زیرا اعمال بشرى هستند و بر خلاف حوادث طبیعى، باطنى دارند كه ما نیز به دلیل بشر بودن مى توانیم آن ها را بفهمیم. به عبارت دیگر، روش علوم طبیعى، روش استقراى علمى است و روش علوم انسانى و تاریخى، تأویل است، واقعیت تاریخى با استقرا سر و كار ندارد و سرّ آن، تكرار ناپذیرى رخدادهاى آن است. از این رو شناختن علوم تاریخى پس از تحقیق و به كمك منطق تأویل، امكان پذیر است. دیلتاى با تمایز میان علوم طبیعى و انسانى، آشكارا به مخالفت با جریان مسلط فكرى، یعنى پوزیتویسم پرداخت و با این تقابل توانست نتایج مهمّى براى هرمنوتیك به ارمغان آورد.
بنابراین فهمیدن، عبارت است از كشف من، تو و به دلیل ماهیت بشرى عام و مشترك در بین انسان ها است كه این فهم، امكان پذیر است. دیلتاى فكر مى كرد كه یك هرمنوتیك تمام عیار كه مستلزم تبیین اصول معرفت شناسى باشد، براى خدمت به علوم انسانى وجود دارد، درست همان گونه كه اصول فلسفه ى كانت در خدمت فیزیكِ نیوتن ارائه شد. دیلتاى بر آن بود كه از طریق معرفت تاریخى، یعنى فهم انواع صُوَر عینیت یافته اى كه بشریت در ضمن تجربه ى حیات خود، آن را اظهار كرده است، به شناخت ماهیت بشرى نایل مى شویم. در واقع ما تنها از طریق فهم و بازسازى تاریخى است كه مى توانیم امكانات خود را دریابیم و از طریق فهمیدن تظاهرات حیات اشخاص گذشته است كه ما به فهم بشرى (كه خود بخشى از آن ایم) نایل مى آییم. بنا بر اعتقاد دیلتاى، وظیفه ى اهل هرمنوتیك، تحلیل فلسفى و تحول فهم و تأویل در علوم انسانى است.
__________________
پی نوشت ها:
1. ر. ك: ام نیوتون، مجله ى ارغنون: هرمنوتیك شماره ى 4، ص 185 ـ 184; ساختار و تأویل متن، ج 2، ص 527 ـ 522; دیوید كوزنزهوى، حلقه انتقادى، ترجمه ى مراد فرهاد پور، ص 16 ـ 12; رابرت هولاب، یورگن هابرماس، ترجمه ى دكتر حسین بشیریه، ص 81 ـ 80.
..................................................................................
نویسنده: عبدالحسین خسروپناه - کلام جديد.
|