مراد از دین ـ در این نوشتار - متون مقدس دینى است و منظور از قرائت هاى مختلف از دین، برداشت هاى متفاوت از متون دینى مانند قرآن و سنّت در اسلام، عهدین در مسیحیت، عهد عتیق و تلمود در یهود، اوپانیشادها در هندو، اوستا در زردشت و.... البتّه باید توجه داشت كه مراد از متن دینى تنها متن نوشتارى نیست; گفتار و سیره ى عملى پیشوایان دین نیز از متون دینى شمرده مى شود. با این مطلب روشن مى شود كه پلورالیسم دینى ناظر به كثرت ادیان است; ولى قرائت هاى مختلف از دین، به كثرت برداشت ها از دین واحد نظر دارد و هم چنین این بحث، هیچ ارتباطى با مسئله قراء سبعه در علوم قرآن ندارد. فرهنگ جوامع اسلامى، فرهنگ دینى و دین آن ها نیز برگرفته از متون دینى است; بر این اساس، فرهنگ مسلمانان، متن محور است و متون دینى آن ها نقش مهمّى در شكل دهى و محتوا دهى فرهنگ اسلامى دارد; بر این اساس هرگونه نظریه پردازى در زمینه ى فرآیند تفسیر متون دینى، در فرهنگ جامعه تأثیر مستقیمى دارد. گرایش هاى متفاوت در هرمنوتیك و نقد ادبى و نیز مناهج تفسیر در علوم قرآن، در فهم متون تأثیر جدى دارند. مسئله ى امكان قرائت هاى مختلف از دین نیز از دستاورد روى كردهاى جدید در هرمنوتیك نوین است كه از سوى هایدگر، گادامر، دریدا و پل ریكور مطرح گردیده است. اختلاف برداشت ها و فهم ها از متون دینى به ویژه از سوى عالمان دینى، متكلّمان، حكما، محدثان، فقها و مفسّران واقعیت انكار ناپذیر و پدیده اى آشكار است و این تعدد فهم ها تنها در متون دینى نمایان نیست; در متون ادبى نیز برداشت هاى متفاوتى از ادیبان و شاعران و نثرگویان ظاهر مى گردد. وجود دو نحله ى مخطئه و مصوبه در میان علماى اصول فقه شیعه و اهل سنّت نیز گویاى ادعاى پیشین است. حال، پرسش مهم در این باره این است كه چرا با وجود اختلاف قرائت ها و برداشت ها از متون دینى و غیر دینى كه منشأ فرقه ها و نحله ها و ملت هاى گوناگون شده است و تحولات عظیم تاریخى و اجتماعى و فرهنگى و علمى بر جاى گذاشته، نسبت به عنوان قرائت هاى مختلف از دین، این همه حساسیت وجود دارد؟ اگر مسئله ى قرائت هاى متعدد، واقعیتى انكار ناپذیر است، پس چرا در این مسئله، موافقان و مخالفانى ظاهرشده اند؟ و هم چنین، چرا این مسئله به عنوان یكى از پى آمدهاى هرمنوتیك مدرن و هرمنوتیك فلسفى تلقى مى گردد؟ و اصولا اختلاف برداشت ها از متن واحد، چگونه پدید مى آیند؟ و آیا این اختلاف ها زدودنى اند یا نازدودنى؟ به نظر نگارنده، سرّ اختلاف عالمان و فیلسوفان در مسئله ى قرائت هاى مختلف از دین و حساسیّت آن ها در دو نكته نهفته است: نخست آن كه عالمان اسلامى، اختلاف فهم و برداشت از دین را به صورت موجبه ى جزئیه مى پذیرند و در مقابل به معارف، اندیشه ها و فهم هاى ثابت از دین نیز اعتراف مى كنند; ولى مدافعان هرمنوتیك فلسفى و مدرن، مسئله ى قرائت هاى مختلف از دین را به صورت موجبه ى كلیه و نسبت به تمام باورها و گزاره هاى دینى مى پذیرند. دوم این كه عالمان اسلامى، با فرض پذیرش اختلاف قرائت و فهم، به وجود معیار سنجش فهم صحیح از سقیم و سره از ناسره فتوا مى دهند و فرآیند فهم صحیح را تبیین مى كنند و روش تفسیر عالمانه را از روش تفسیر به رأى تفكیك مى نمایند; ولى طرف داران هرمنوتیك فلسفى علاوه بر نسبیت فهم دینى، به نسبیت روش شناسى فهم دینى و نفى روش تفسیرى صحیح و نفى معیار سنجش فهم صحیح از سقیم حكم مى رانند. بنا بر این، نزد طایفه ى اوّل هر متنى قابلیت هر نوع تفسیر و فهم را ندارد; علاوه بر این كه هر تفسیرى صحیح و قابل پذیرش نیست; ولى نزد طایفه ى دوم، هر متنى قابلیت هر نوع تفسیر و فهم را دارد و تقسیم تفسیر و فهم به صحیح و سقیم نیز ناتمام است. مؤلّف محورى و مفسّر محورى سرّ این كه این دو طایفه از یك دیگر متمایز شده اند، این است كه عالمان اسلامى در تفسیر متون دینى، مؤلّف محورند و عالمان هرمنوتیك فلسفى، مفسّر محور. نمودار ذیل نشان مى دهد كه هر متنى با مؤلّف و مفسرش ارتباط مستقیم پیدا مى كند و تفسیر و فهم از متن نیز با دو رویكرد مؤلّف محورى و مفسّر محورى تمایز و تفاوت مى یابد. مؤلّف محور، تمام تلاش خود را مى كند كه به مراد و خواسته ى مؤلّف و سازنده ى متن دست یابد; به همین جهت به دنبال زمینه و قراین حالیه و مقالیه اى است كه مراد مؤلّف را بهتر كشف كند و با توجه به این كه گوهر دین دارى و عبودیت، مطابقت اعمال بندگان با خواسته هاى شارع مقدس است، به ناچار باید در مطابقت فهم مفسّر با مراد مؤلّف نهایت كوشش را داشته باشیم; بدین ترتیب نباید تفسیر قرآن و سنّت پیشوایان دین را با تفسیر متون ادبى یك سان پنداشت; زیرا اگر به فرض مراد فلان شاعر و نویسنده ى معمولى كشف نگردد، مشكل چندانى پیش نمى آید; ولى سعادت و شقاوت، ثواب و عقاب، هدایت و ضلالت آدمیان به فهم صحیح و ضابطه مند متون دینى است مگر این كه قاصراً دچار فهم غلط گردد. بر این اساس، مؤلّف محوران، از تفسیر به رأى و دخالت ذهنیت و پیش فرض و پیش دانسته هاى خود در فرایند فهم پرهیز مى كنند; زیرا تفسیر به رأى را جایز نمى شمارند و هیچ گاه تطبیق و تحمیل آراى خود بر متون دینى را جاى گزین تفسیر نمى كنند. این طایفه براى رسیدن به مراد متكلّم به عناصرى چون قواعد زبان متكلّم (مثلا قواعد زبان عربى نسبت به متون اسلام) و قواعد زبان شناختى (مانند قانون عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن و...) و قراین حالیه و مقالیه و شأن نزول ها و معانى عصر نزول تمسك مى جویند. در مقابل مؤلّف محوران، مفسّر محورانند كه اولا، مؤلّف را مرده مى پندارند و تفسیر را بازى معنایى و فهم را تركیب افق معنایىِ متن با افق معنایى مفسّر تلقى مى كنند. بدین ترتیب، شخص مفسّر در صدد كشف مراد مؤلّف و صاحب اثر نیست و آن را در فرآیند فهم دخالت نمى دهد; ثانیاً، مفسّر محورانى چون هایدگر، گادامر، دریدا و ریكور، بر تأثیر خواسته ها، انتظارات، پیش دانسته هاى مفسّر بر فهم تأكید مىورزند. و اصولا قوام فهم را به ركن افق معنایى مفسّر مى دانند; بنا بر این هر تفسیرى، تفسیر به رأى است و اصولا تفسیرى بدون دخالت رأى وجود ندارد; ثالثاً، حقیقت فهم و تفسیر، نه راه پیدا كردن به ذهنیت صاحب اثر، بلكه امتزاج افق معنایى متن با افق معنایى مفسّر است. از توضیحات فوق، روشن مى گردد كه اولا چرا مؤلّف محور، اختلاف برداشت ها را به صورت موجبه ى جزئیه و مفسّر محور، اختلاف برداشت ها را به صورت موجبه ى كلیه مى پذیرد و ثانیاً، چرا مؤلّف محور، معیار سنجش فهم و تفسیر صحیح از سقیم را مى پذیرد ولى مفسّر محور به نسبیت فهم دینى و معرفت دینى گرایش دارد؟ و ثالثاً، مبناى حساسیت و اختلاف عالمان اسلامى نسبت به مسئله ى قرائت هاى مختلف از دین روشن مى شود; زیرا مفسّر محور، در فرآیند تفسیر محصور به حصار ضوابط و روش هاى خاص تفسیر نیست و امكان تنوع قرائت را تا بى نهایت مفروض مى دارد; ولى مؤلّف محور، به ضوابط تفسیر معتقد است و براى قرائت ها نیز محدودیت قائل است. محور; مؤلّف یا مفسّر؟ و امّا حقّ مطلب چیست؟ و از میان دو روى كرد مؤلّف محورى و مفسّر محورى باید به كدام یك رو آورد؟ حقّ مطلب در پذیرش روى كرد مؤلّف محورى نهفته است; زیرا گرچه شالوده شكنى، اسلوب شكنى و تفسیرهاى متعدد ممكن است ولى مطلوب نیست; زیرا هدف از فهم و فرآیند آن، كشف مراد و مقصود و ما فى الضمیرِ مؤلّف است و این غایت نگرى نسبت به تمام متون، به ویژه متون دینى حایز اهمیّت است. كسى كه به مطالعه ى اسفار ملاصدرا یا شفاى بوعلى مى پردازد، در صدد كشف دیدگاه فلسفى ملاصدرا یا بوعلى است; مى خواهد بداند آیا صدرالمتألهین یا ابن سینا مدافع مسئله ى اتحاد عالم و معلوم یا حركت جوهرى بوده اند یا نه؟ بر این اساس، در كشف مراد او از قواعد زبان شناختى، سندشناختى، شخصیت شناختى و حتّى شناخت تاریخ و جغرافیاى مؤلّف بهره مى برد; چون در ذهن مؤلّف، معانى متعدد و متناقض و بى نهایت نبوده است، پس قرائت هاى متعدد و متناقض نارواست و معانى متحمل یك متن بسیار محدود است. حال اگر دچار فهم هاى متضاد و متناقض شدیم، باید با معیار منطقِ فهم، به تمییز قرائت صحیح از سقیم اقدام نماییم. نكته ى قابل توجه دیگر این كه متون نوشتارى و گفتارى، از آن رو كه حاوى و حامل معنا هستند، در كشف مراد متكلّم، مفسّر را یارى مى دهند; به ویژه متنى كه از زبان حكیم و عالم به لغت صادر شود، بى شك آن را در معناى موضوع یا معهود آن به كار مى برد و در غیر این صورت از قراین استفاده مى كند. نقش پیش دانسته ها در تفسیر اگر كسى اشكال كند كه هیچ مفسّرى بدون پیش دانسته و با ذهن خالى به سراغ متن نمى رود و فهم را اصطیاد نمى كند و لااقل علم به لغت و قواعد زبان شناختى و ادبیات و معانى الفاظ در كشف معناى متن ضرورت دارد; پاسخ مى دهیم كه پیش دانسته ها بر سه دسته اند: نخست، پیش دانسته هایى كه هم چون چرخ و ریسمان نسبت به استخراج آب از چاه به مفسّر در كشف مراد مؤلّف مدد مى رسانند. این ها مقدمات استنطاق و پیش دانسته هاى استخراجى اند; و دوم، پیش دانسته هایى كه زمینه ساز طرح پرسش از متن اند، ولى پاسخى را به متن تحمیل نمى كنند. عبدالحسین خسروپناه - کلام جديد، ص150 |