در این تقریر اصالت به گوهر و مغز ادیان داده می شود؛ و تعالیم و آموزه ها و خصوصاً آداب و مناسك ظاهری آن به عنوان صدف و پوسته دین تلقّی می شوند. جانبداران این رویكرد، گوهر همه ادیان را شیءِ واحدی می دانند كه آن شیءِ واحد در هر دین به تناسب فرهنگ آن دین توسّط صدفی خاص احاطه شده است؛ و به این طریق است كه تعدّد ادیان به وجود می آید. امّا در واقع همه ادیانی كه واجد این گوهر هستند هم حقّند و هم نجات بخش. البتّه در این كه گوهر ادیان كدام است، اختلافات زیادی وجود دارد؛ از جمله، هاكینگ «مشتركات ادیان» را گوهر آنها دانسته است هیك نیز «متحوّل كردن شخصیت انسان ها» را به عنوان گوهر دین معرّفی می كند. برخی دیگر نیز «بهداشت روانیِ حاصل از دین» را جزء گوهر دین شمرده اند. اتّفاقاً به عقیده مخالفان، اِشكال عمده این رویكرد همین است كه وفاقی بر گوهر واحدی وجود ندارد. علاوه بر این، تقریر درست و روشنی در مورد نسبت گوهر و صدف بیان نشده است. همچنین مشكل اساسی این رویكرد را در این دانسته اند كه، بی توجّهی این رویكرد به تعالیم و آموزه ها و آداب و مناسك و عبادیّاتِ آنها معمولاً مورد پذیرش معتقدان به ادیان نیست؟ چرا كه هر دینی مدّعی است كه دستیابی به گوهر آن دین فقط از طریقِ همان عناصری میسور است كه این نظریّه آن را صدف و پوسته می نامد. بنابراین چنین تفسیر تكثّر گرایانه ای معمولاً مورد قبول هیچ یك از ادیان نمی تواند باشد. بر فرض هم كه امكان دستیابی به گوهر از طریقِ مثلاً زندگی پاك میسور باشد، امّا باز لطف وافر و مقامات عالی از طریق همان صدف، مقدور دانسته شده است. اشكال دیگرِ منتقدان، بر این رویكرد، تناقض میان هسته معرفتی این رویكرد با مسأله گوهر واحد است زیرا به عقیده جانبداران این تفكّر، علّتِ تنوّع صدف ها آن است كه گوهرِ هر دینی در نظام معرفتی و فرهنگیِ خاصّ و متفاوتی، به وجود آمده است و این امر باعث تنوّع و تفاوتِ صدف های ادیان با هم شده است. حال مشكل در این است كه درك گوهر نیز _ مانند صدف _ در خلاء ممكن نیست؛ یعنی آن كه تنوّعِ فرهنگی و معرفتی در خود گوهر نیز تأثیر می گذارد؛ و آن را از واحد بودن خارج و دچار پلورالیته و تكثّر می كند. رویكرد دوم: این تفسیر بر تجربه وحیانی و تجربه دینی تأكید می ورزد؛ و اساساً دین را در حدّ تجارت دینی فرو می كاهد. بنابراین تفسیر، تجربه دینی كه به تعبیری عبارت است از: مواجهه تجربه گر با امر قدسی، همواره در هنگام گزارش و تفسیر به دلیل دخالت امور متنوّعی، چون پیش فرض ها و زمینه های فرهنگی و معرفتی دچار تنوّع می شود. تنوّع ادیان در واقع انعكاس تجارب دینی واحد، در آینه فرهنگ هاست. ادیان تاریخی، بخشی از تجارب دینی هستند كه صورتِ تحقّق و عینیّت گرفته اند؛ و هیچ یك نه حقِّ مطلقند و نه باطل مطلق؛ بلكه حقایقی هستند كمال پذیر امّا آغشته به تفسیر زمانه. این رویكرد نیز محاط به پرسش هایی از سوی منتقدان است؛ مثل این كه: از كجا بدانیم حقیقتِ واحدی است كه مورد تجربه قرار گرفته است؟ شاید حقایق متكثّری را تجربه گران تجربه كرده اند. و از كجا كه تجارب این تجربه گران همگی درست باشد؟ لازمه این رویكرد آن است كه معتقدان به آن، از افقی مافوق همه تجارب، به ادیان نگریسته باشند؛ و مسلّط بر همه آنها و فارغ از تأثیرات فرهنگی و پیش فرض های معرفتی از تجارب دینی همه انسان ها خبر داده باشند. اشكال دیگر كه بی نیاز از توضیح است این است كه تجارب نبوی را نمی توان در حدّ تجارب دینیِ پیروان دانست، به گونه ای كه آن تجاربِ مصون از خطا نیز مشروب از فرهنگ زمان باشند؛ خصوصاً دینی مانند اسلام كه متن وحیانی آن (قرآن) تأكید ویژه ای بر عدم وساطتِ دخالتگرانه پیامبر در ارسال وحی دارد. و كلمه كلمه قرآن سخن خداوند تلقّی شده است. رویكرد سوم: این قرائت رویكردی انسان مدارانه است و معتقد است كه، ادیان باید به جای تأكید بر امور لاهوتی به مشتركات دنیایی خود بپردازند؛ و آن چه را از لوازمِ عینیِ زندگی جمعی است مدِّ نظر قرار دهند، مباحث لاهوتی خود را برای خود نگه دارند؛ و بر سر اصول مشترك در زیستگاه زمینی توافق كنند. پل اوانادان و استنلی سامارثا از طرفداران این رویكرد هستند. اشكال منتنقدان به این رویكرد این است كه بیشتر شبیه سخنان سوداگران است تا یك نظریه علمی. غفلت و بی التفاتی به مسایل لاهوتی مسلّماً مورد قبول ادیان نیست؛ زیرا گوهر ادیان به عقیده بسیاری همین امور لاهوتی است؛ كه از قضا همین امور می تواند كاملاً شؤون زندگی مادّی را شكل سازمانی ویژه ببخشد. امّا توصیه به زندگی مسالمت آمیز و حفظ منافع مادّی مشترك را نمی توان پلورالیسم دینی شمرد چه جوهره پلورالیسم دینی حقّانیّت همه ادیان است. رویكرد چهارم: ویلیام .ای. كریستین رویكرد دیگری را ارائه نموده است. وی معتقد است: پیام همه ادیان در كنه یكی است و با اندكی تحلیل، اختلافات از میان برداشته می شود؛ مثلاً پیامِ «عیسی نجات دهنده است» در مسیحیّت، با اعتقادِ یهودیان در تهافت نیست؛ زیرا عیسایی را كه یهودیان رد می كنند و غیر منجی می شمارند، یك موجود زمینی و یك انسان معمولی است؛ نه عیسای مورد نظر مسیحیان؛ پس فی الواقع اختلافی میان مسیحیان و یهودیان وجود ندارد. به عبارت دیگر كریستین خواسته است اختلاف ادیان را به اختلاف در تفاسیر و اختلاف های زبانی و غیر واقعی تأویل كند؛ و از این طریق تناقضات آشكار میان ادیان را توجیه نماید. امّا پر واضح است كه اختلاف میان مذاهبِ تاریخی، زبانی و صوری نیست؛ و دعاوی متعارض این مذاهب از طریق این تحلیل ها و تحویل ها قابل حل نیست، كریستین خود نهایتاً معترف شد كه راه حلّ او یك راه حلّ صوری است. رویكرد پنجم: این رویكرد مبتنی بر تفاوت میان «حقیقت فی نفسه» و «حقیقت نزد ما» است، جان هیك در تقریر این رویكرد می گوید: واقعیّتی در نفس الامر وجود دارد كه ضرورتاً ادراك كاملی از آن نزد كسی موجود نیست و در واقع دست اندیشه ما از آن كوتاه است. امّا واقعیّت دیگری هم هست كه در نزد ماست، كه جنبه پدیدارِ واقعیّت است. این واقعیّتِ نزد ما، با واقعیّتِ فی نفسه متفاوت و غیر مطابق است؛ و چه هنگام درك و شناختِ واقعیّت، و چه در هنگام گزارش و تفسیر از آن، این تفاوت در اشكال گوناگون ظهور و بروز می یابد. این ایده را هیك از كانت وام گرفته است؛ چه كانت معتقد به جدایی و گسل عمیق میان بود و نمود، یا نفس الامر و پدیدار، یا نومن[1] و فنومن[2] بود. جان هیك در نهایت مانند رویكردهای اوّل و دوم، می گوید ادیان به علّت مواجهه انسان ها با امر قدسی و ریختن آن در ظرف اعصار و فرهنگ های مختلف در هنگام ادراك و گزارش از تجربه خویش متكثّر شده اند. علاوه بر این خود خداوند هم برای ایجاد یك ارتباط مؤثّر، پیام خویش را با درون مایه های آن فرهنگ تناسب بخشیده است. بنابراین دین از نظر هیك محصول یك فرافكنی انسان وار است، كه در پی تلاش آگاهانه انسان ها برای درك امر غایی[3] (خداوند) صورت می گیرد. بنا به آن چه گفته آمد، این تكثّر در محضر خداوند و با همكاری او رخ داده است. هیك سپس با مدد گرفتن از رویكرد گوهر و صدف، توضیح خودرا تكمیل می كند: به عقیده وی آموزه ها و تعالیم دینی _ حتّی آموزه های مهمّی مثل تجسّد عیسی و یگانه راه نجات بودن او _ گوهر دین نیستند؛ گوهر دین متحوّل كردنِ شخصیّت انسان ها از «خودمحوری» به «خدامحوری» است؛ امّا در عین حالی نباید آن آموزها را باطل دانست. به نظر هیك، گزاره ها و آموزه های عقیدتیِ ادیانِ مختلف در واقع استعاراتی به ظاهر متفاوت هستند كه اعتبارشان منوط به یك كارآیی واحد است، و آن متحوّل كردن و رستگار نمودن انسان هاست. پس آن چه تعارض های میان ادیان را بر می دارد آن است كه این عقیده ها را آینه واقعیّات ندانیم. وی برای توضیح نظر خود به تمثیل معروف «فیل» و مواجهه انسان های نابینا با آن و ارائه گزارش هایی متعدّد از لمس آن، تمسّك می كند. هیك در واقع پلورالیسم خود را بر مبنای پلورالیسم معرفتی بنیان كرده است؛ و با مطرح نمودن گوهری واحد و یكسان، در میان ادیان، صدف های متكثّر را از طریق تعدّد انعكاسات حقیقت در آینه اعصار و فرهنگ ها توجیه نموده و خواسته است آنها را از دغدغه حق یا باطل بودن به یك معنا رهایی بخشد. منتقدان هیك بر نظریه وی اشكالات زیادی وارد نموده اند؛ گذشته از برخی از اشكالات كه شاید چندان قابل دفاع نباشد، امّا اعتراضات و نقدهای درست و گریزناپذیری نیز وجود دارد. از جمله نقدها این است كه، اگر چه فهم مطلق و كاملی كه تا كنه اشیاء پیش برود، برای بشر حاصل نمی شود، امّا تصدیقاتی در مجموعه معارف بشری وجود دارد _ كه فارغ از همه دغدغه های معرفت شناختی _ ابدی و مطلقند. این گزاره ها در همه عصرها و فرهنگ ها اگر چه ممكن است همراه با تمثیلات مختلف یا با زبان های گوناگون و متكثّر اظهار شوند امّا همواره حق و همواره یكسان هستند؛ امتناع اجتماع نقیضین، اصل علّیّت و گزاره های بدیهی ریاضی از این دستند. بنابراین همه گزاره ها و مواجهه ها به پلورالیسم معرفتی با این تقریر تن نمی دهند. برخی از ناقدان نیز بدرستی اشكال كرده اند كه درست است كه یكی از اهداف مهمّ دین خروج انسان از خودمحوری و وصول به خدامحوری است؛ امّا تا آدمی نسبت به متعلّق پرستش خود، برداشت صحیحی نداشته باشد و موجود غیرقابل پرستشی را به عنوان خدا تلقّی كند، چگونه می تواند به سوی خداپرستی و سعادت واقعی گام بردارد. منبع:فرهنگ واژهها - زير نظر عبدالرسول بيات، ص 142- -------------------------------------------------------------------------------- [1]. noumena [2]. phenomenaon [3]. Ultimate Object |