نوبت مردم را رعایت میكردند در آن روزگار ما امام را به نام حاج آقا روح الله میشناختیم كه از احترام فوق العاده زیادی برخوردار بودند. در حمام همواره نوبت سایرین را رعایت میكردند و مردم كه میخواستند با اصرار نوبت خود را به امام بدهند قبول نمیكردند.[1] این مطلب شدنی نیست اوایلی كه امام به نجف آمده بودند به دلیل خشكی و گرمای زیاد خیلی از هوای نجف اذیت میشدند ولی در كوفه كه به نجف بسیار نزدیك بود هوا خیلی بهتر بود لذا از قدیم علمایی مانند مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم آسید محمد كاظم خراسانی حتی كسانی كه در زمان خود امام بودند در كوفه منزل داشتند و شبها پس از مغرب به كوفه میرفتند و تا صبح آنجا بودند. اما امام در این هوایی كه گاه به 55 درجه حرارت میرسید ـ و حتی بعضی از دوستان میگفتند كه علامت دما سنج رفته بالا و به آخر خود رسیده ـ به كوفه نمیرفتند. عدهای زیاد خدمت ایشان آمدند از جمله مرحوم آقای خلخالی، آقای كلانتر و از طرف بعضی از آقایان مراجع هم كسانی آمدند كه امام را راضی كنند ایشان هم شبها به كوفه بروند. خانه ملكی، خانه اجارهای، از هر نوع آن هم آماده بود. حتی مرحوم آقا مصطفی را واسطه كردند كه ایشان را راضی كنند. آقای خلخالی گفت خدمت امام اصرار كنید كه بپذیرند. خدمت امام رسیدند و به ایشان عرض شد شما برای خودتان تنها نیستید برای همه مسلمانها هستید و از این حرفها، ایشان پس از اینكه صحبتهای زیادی انجام شد. شروع به صحبت كرده و فرمودند: من خجالت میكشم الان خیلی از اشخاص هستند كه برای محبت به من و محبت به اسلام یا در زندانهای رژیم هستند و یا در مناطق سخت با آن آب و هوا تبعید شدهاند، و تحت شكنجه هم هستند آنوقت من بخواهم به كوفه بروم؟ شما هم اصرار نكنید چون این مطلب شدنی نیست. و این یكی از مطالبی است كه من روی آن حساب میكنم و هیچوقت هم این معنا را قبول نمیكنم و اصرار زیاد هم نكنید. البته عده زیادی آمدهاند و گفتهاند و من تشكر میكنم ولی اینطور نیست كه من دست از حرفهایم بردارم و روی آن ایستادهام.[2] تا همه طلبهها نروند نمیآیم امام در طی اقامت خود در عراق تمام تابستانها را در همان نجف سوزان كه شدت گرمایش گاهی به 54 درجه میرسید گذراند. اتفاقا مقابل منزل امام دكان نانوایی قرار داشت كه گرمای آن به وسیله لوله قطوری به طرف منزل امام پخش میشد و فضای محوطه را دو چندان گرم میكرد ! مكرر در مكرر از امام درخواست میشد كه تابستانها را در كوفه بگذرانند. به ویژه آنكه كوفه تقریبا محل تابستانی بعضی از بزرگان و اهل علم نجف بود ولی ایشان میفرمودند تا همه عزیزان طلبهام وسیله اقامت در كوفه را نداشته باشند كوفه نمیروم.[3] هر وقت به همه طلبهها خانه دادند بعضی از تجار به منزل امام در نجف میآمدند و میگفتند كه نه از وجوهات بلكه همین طوری میخواهیم برای شما و حاج آقا مصطفی منزل بخریم. امام جواب میدادند: هر وقت به همه طلبهها خانه دادند یك منزل به مصطفی میدهند و یك منزل هم به من خواهند داد.[4] اجازه نمیدادند در نجف كه هوا خیلی گرم بود امام كولری در منزل نداشتند بعضی از آقایان كه خدمت ایشان مشرف میشدند اصرار میكردند كه ولو برای یك ساعت هم شده به كوفه تشریف ببرند و از هوای خنك استفاده كنند ولی امام قبول نمیكردند. علت این بود كه مرتب خبر میآوردند كه مردم ایران در زندان تحت شكنجهاند؛ حتی در نجف با پنكه، كولرهای دستی درست میكردند كه از هوای زیر زمین استفاده میشد و ما میخواستیم كه در منزل امام هم این كار بشود ولی آقا اجازه نمیدادند.[5] مگر میخواهند كورش را وارد ایران كنند روزی از كمیته استقبال از تهران به پاریس تلفن زدند. تلفن كننده شهید مظلوم دكتر بهشتی بود كه میگفت برای ورود امام برنامههایی تنظیم شده. به عرض امام برسانید كه فرودگاه را فرش میكنیم، چراغانی میكنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی كوپتر میرویم و... وقتی خدمت امام مطالب را عرض كردم، پس از استماع دقیق كه عادت همیشگی ایشان بود كه اول سخن طرف مقابل را به دقت گوش كنند و آنگاه جواب گویند با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر میخواهند كورش را وارد ایران كنند؟ ابدا این كارها لازم نیست. یك طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز میگردد، من میخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم».[6] باید پیش برادرهایم باشم خبرنگاری در پاریس از امام هنگامی كه قصد عزیمت به ایران كرده بودند و فرودگاهها بسته بود سؤال كرد: با توجه به اینكه بازگشت حضرت آیت الله ممكن است باعث خون ریزیهای بیشتر شود آیا باز هم حضرتعالی اصرار به بازگشت خواهید داشت؟ امام فرمودند: «من باید پیش برادرهایم باشم تا اگر بنا باشد كه خون من بریزد، در بین رفقای خودم و همراه با جوانهای ایران بریزد».[7] مگر خون من رنگینتر است شبی كه توطئه كودتای نوژه كشف و خنثی شد به امام گفته بودند : «بیایید از اینجا برویم، امكان دارد یك هواپیما بیاید و جماران را بمباران كند.» ولی امام گفته بودند: «مگر خون من رنگینتر از خون مردم جماران است؟»[8] اگر قرار باشد بمباران شود مرحوم حاج سید احمد آقا یادگار امام (ره) نقل فرمودند: در آن ایام كه بمباران بود روزی آقای انصاری آمدند و به امام گفتند از آقای ریشهری یك نامهای آمده كه ما از طریق اطلاعات خبر موثقی داریم كه امشب اینجا میخواهد بمباران شود، خواهش ما این است كه امشب جایتان را عوض كنید! امام با یك لبخندی به او گفتند: «یعنی چه؟ شما چرا این حرف را میزنید؟» آقای انصاری خیلی ناراحت شدند، و به امام اصرار و التماس میكردند كه به حق مادرتان زهرا (س) این كار را بكنید. آقا از آنجا آمدند بیرون و وارد اتاقی كه من بودم شدند و با یك لبخندی گفتند: «آقای انصاری آمده بود به من میگفت كه از اینجا برو !» من از امام پرسیدم: «چرا؟» امام گفتند: «چه میدانم، اطلاع دادهاند كه امشب میخواهد اینجا بمباران شود!» من گفتم: خوب آقا چرا گوش نمیكنید؟ خندیدند و گفتند: «این حرفها چیه؟ من اگر قرار باشد بمباران هم شود در همین صندلی و در همین اتاقم هستم. مگر همه در پناهگاه هستند؟ گفتم: آقا همه غیر از شما هستند، همه مردم كه خانههاشان هدف دشمن نیست. گفتند چه فرقی میكند، پاسداری كه سر كوچهی ما ایستاده كه در پناهگاه نیست، او آنجا ایستاده و من پناهگاه بروم؟ گفتم: همه میروند. الان در جماران هم پناهگاه ساخته شده این دستور دولت است. گفتند: نه این طور نیست آن پاسدار به خاطر من ایستاده به پناهگاه نمیرود، من از این اتاقم بیرون نمیروم، شماها بروید خودتان را حفظ كنید! من به خاطر اینكه باز یك حربه دیگری به كار برده باشم گفتم: «اگر شما نروید ما هم نمیرویم، پس به خاطر ما هم كه شده بروید به پناهگاه. گفتند: نه من وظیفه خودم نمیدانم ولی شما وظیفه دارید خودتان را حفظ كنید ولی من وظیفه خودم نمیدانم كه از اتاق بیایم بیرون. و از اتاقشان هم بیرون نیامدند. فردای آن روز كه من نامه آقای ری شهری را دیدم مشاهده كردم امام یك غزل عرفانی پشت آن نامه نوشته بودند. فكر كردم اصلا ما كجائیم در این بحر تفكر و امام كجا؟ ![9] تا زمانی كه موشك به من بخورد مرحوم حجه الاسلام حاج سید احمد خمینی نقل می کردند: یك روز بعد از ظهر حدود هفت الی هشت موشك به اطراف جماران اصابت كرد. خدمت امام رفتم و عرض كردم: «اگر یك مرتبه یكی از موشكهای ما به كاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود ما چقدر خوشحال میشدیم، اگر موشكی به نزدیكیهای اینجا ـ جماران ـ بخورد و سقف اینجا پایین بیاید و شما یك طوری بشوید چه؟ امام در پاسخ گفتند: و الله قسم من بین خودم و آن سپاهی كه در سه راه بیت است هیچ امتیاز و فرقی قایل نیستم. و الله قسم، اگر من كشته شوم یا او كشته شود برای من فرقی نمیكند. من گفتم: ما كه میدانیم شما اینگونه هستید، اما برای مردم فرق میكند. امام فرمودند: نه، مردم باید بدانند اگر من در یك جایی بروم كه بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بكشد و مرا نكشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من زمانی میتوانم به مردم خدمت كنم كه زندگیم مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا كسانی كه در این محل هستند یك طوریشان بشود بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در كنار هم هستیم. گفتم: پس تا كی میخواهید اینجا بنشینید؟ به پیشانی مباركشان اشاره كردند و فرمودند: تا زمانی كه (تركش) موشك به اینجا بخورد. [10] هر وقت همه سنگر داشتند در دوران بمباران و موشك باران تهران در نزدیكی اقامتگاه امام سنگر كوچكی ساخته بودند تا آقا و خانواده ایشان در صورت وضعیت قرمز و بروز خطر در آن پناه بگیرند. ولی ایشان به هیچ وجه وارد سنگر نمیشدند و وقتی سؤال میكردیم چرا وارد سنگر نمیشوید تا در امان باشید، میفرمودند؛ مگر همه مردم سنگر دارند كه من هم داشته باشم؟ هر موقع تمام ملت دارای سنگر شدند من نیز به سنگر خواهم رفت و در همان اتاق كوچك خویش میماندند. [11] منبع :www.andiseqom.com غلامعلي رجايي- برداشتهايي از سيره امام خميني، ج1، ص105 -------------------------------------------------------------------------------- [1] . آیت الله خاتم یزدی [2] . حجت الاسلام و المسلمین سید مجتبی رودباری ـ 15 خرداد ـ ش 5 و 6 [3] . حجت الاسلام و المسلمین لطف علی فقیهی ـ اطلاعات هفتگی ـ ش 2442 [4] . حجت الاسلام و المسلمین قرهی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ـ ج 1 [5] . حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور ـ روزنامه كیهان ـ 14/4/ 68 [6] . سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ـ ج 3 [7] . تیموری ـ در رثای نور ـ ص 63 [8] . فاطمه طباطبایی ـ ندا ـ ش 1 [9] . حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی ـ آشنا ـ ش 1 [10] . خادم ـ در رثای نور [11] . حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی ـ آشنا ـ ش 1 |