دوران کودکی و نوجوانی
رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى حجت الاسلام حاج سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
حجت الاسلام حاج سید جواد خامنه ای و همسرشان که دختر حجت الاسلام سید هاشم نجف آبادی بود. سعی بلیغی در تربیت فرزند خود داشته و در دوران طفولیت زمینه شناخت و آشنایی او را با معارف اسلامی فراهم ساختند.
رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند: «پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شبهایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سید جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»
رهبر انقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى « دار التعّلیم دیانتى » ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.
تحصیلات مقدماتی
آقا سيد على، از چهار سالگى آموزش قرآن را در مكتبخانه آغاز و در هفت سالگى راهى دبستان شدند و پس از پايان تحصيلات دوران ابتدايى، دوره سه ساله سيكل اول دبيرستان را پشت سر گذاشتند.آقا، خاطرات خود را از دوران مكتب و مدرسه چنين بيان مى فرمايند:
بايد بگويم اولين مركز درسى كه من رفتم، مدرسه نبود، مكتب بود - در سنين قبل از مدرسه - شايد چهار سال يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگتر از من را - كه از من، سه سال و نيم بزرگ بودند - با هم در مكتب دخترانه گذاشتند، يعنى مكتبى كه معلمش زن بود و بيشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند.البته من خيلى كوچك بودم.
تجربه اى كه از آن وقت مى توانم به ياد بياورم ، اين است كه بچه را در آن سنين چهار، پنج سالگى، اصلا نبايد به مدرسه و مكتب و اينها گذاشت ، براى اين كه هيچ فايده اى ندارد.من به نظرم مى رسد كه از آن دورهى مكتب قبل از مدرسه، هيچ استفاده علمى و درسى نكردم.گذاشته بودند كه ما قرآن ياد بگيريم - طبعا - چون در مكتبها معمولا قرآن درس مى دادند.آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود.درس نمى دادند.
بد نيست بدانيد كه من متولد 1318 هستم.اين دورانى كه مى گويم، سالهاى 1323، 1324، آن سالهاست - اوايل مكتب رفتن ما - بنابر اين يك دوره آن است، كه اولين روز مكتب اول را يادم نيست.پس از مدتى - يكى، دو ماه - كه در آن مكتب بوديم، ما را از آن مكتب برداشتند و در مكتبى گذاشتند كه مردانه بود، يعنى معلمش مرد مسنى بود.شايد شما در اين داستانهاى قديمى، «ملا مكتبى» خوانده باشيد، درست همان ملا مكتبى تصوير شده در داستانها و در قصه هاى قديمى، ما پيش او درس مى خوانديم.
من كوچكترين فرد آن مكتب بودم - شايد آن وقت، حدود پنجسالم بود - و چون هم خيلى كوچك بودم، هم سيد و پسر عالم بودم، اين آقاى «ملا مكتبى» ، صبح ها من را كنار دستخودش مى نشاند و پول كمى، مثلا اسكناس پنج قرانى - آن وقتها اسكناس پنج ريالى بود.اسكناس يك تومانى و دو تومانى، شما نديده ايد - يا دو تومانى از جيب خود بيرون مى آورد، به من مى داد و مى گفت: تو اينها را به قرآن بمال كه بركت پيدا كند! بيچاره دلش را خوش مى كرد به اين كه به اين ترتيب - مثلا - پولش بركت پيدا كند، چون درآمدى نداشتند.
روز اولى كه ما را به آن مدرسه بردند، من يادم است كه از نظر من روز بسيار تيره، تاريك، بد و ناخوشايند بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگى كرد كه به نظر من - آن وقت - خيلى بود.البته شايد آن موقع به قدر نصف اين اتاق، يا مقدارى بيشتر از نصف اين اتاق (1) بود، اما به چشم كودكى آن روز من، جاى خيلى بزرگى مى آمد.و چون پنجره هايش شيشه نداشت و از اين كاغذهاى مومى داشت، تاريك و بد بود.مدتى هم آن جا بوديم.
ليكن روز اول كه ما را به دبستان بردند، روز خوبى بود، روز شلوغى بود.بچه ها بازى مى كردند، ما هم بازى مى كرديم.اتاق ما كلاس بسيار بزرگى بود - باز به چشم آن وقت كودكى من - وعده بچه هاى كلاس اول، زياد بود.حالا كه فكر مى كنم، شايد سى نفر، چهل نفر، بچه هاى كلاس اول بوديم و روز پرشور و پرشوقى بود و خاطره بدى از آن روز ندارم.
البته چشم من ضعيف بود، هيچ كس هم نمى دانست، خودم هم نمى دانستم، فقط مى فهميدم كه چيزهايى را درست نمى بينم. بعدها چندين سال گذشت و من خودم فهميدم كه چشمهايم ضعيف است، پدر و مادرم فهميدند و برايم عينك تهيه كردند.آن وقت، وقتى كه من عينكى شدم، گمان مى كنم حدود سيزده سالم بود، ليكن در اين دوره اول مدرسه و اينها اين نقص كار من بود. قيافه معلم را از دور نمى ديدم.تخته سياه را كه روى آن مى نوشتند، اصلا نمى ديدم، و اين مشكلات زيادى را در كار تحصيل من به وجود مى آورد.
حالا خوشبختانه بچه ها در كودكى، فورا شناسايى مى شوند و اگر چشمشان ضعيف است، برايشان عينك مى گيرند و رسيدگى مى كنند.آن وقت اصلا اين چيزها در مدرسه اى معمول نبود.
البته اين مدرسه ما يك مدرسه به اصطلاح غير دولتى بود، بعلاوه مدرسه دينى بود كه معلمين و مديرانش از افراد بسيار متدين انتخاب شده بودند، و با برنامه هاى اندكى دينى تر از معمول مدارس آن روز، اداره مى شد، چون آن مدرسه ها اصلا برنامه دينى درستى نداشت و كسى توجهى و اعتنايى به آن نمى كرد.
در مورد معلمين اول ما، بله يادم است كه مدير دبستان ما آقاى «تدين» بود، تا چند سال پيش زنده بود.من در زمان رياست جمهوريم ارتباطات زيادى با او داشتم.مشهد كه مى رفتم، ديدن ما مى آمد.پيرمرد شده بود و با هم تماس داشتيم.يك معلم ديگر داشتيم كه اسمش آقاى روحانى بود، الان يادم است، نمى دانم كجاست.عدهاى از معلمين را يادم است، بله، تا كلاس ششم - دوره دبستان - خيلى از معلمين را دورادور مى شناختم.البته متاسفانه الان هيچ كدام را نمى دانم كجا هستند.اصلا زنده اند، نيستند و چه مى كنند، ليكن بعد از دوره مدرسه هم با بعضى از آنها ارتباط و آشنايى داشتم.
مقام معظم رهبرى در مورد علاقه خود به درسهاى مختلف در دوران دبستان مى فرمايند:
دورانهاى كلاس اول و دوم و سوم را كه اصلا يادم نيست، الان هيچ نمى توانم قضاوتى بكنم كه به چه درس هايى علاقه داشتم، ليكن در اواخر دوره دبستان - يعنى كلاس پنجم و ششم - به رياضى و جغرافيا علاقه داشتم، خيلى به تاريخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم.البته در درسهاى دينى هم خيلى خوب بودم، قرآن را با صداى بلند مى خواندم - قرآن خوان مدرسه بودم. - يك كتاب دينى را آن وقت به ما درس مى دادند - به نام تعليمات دينى - براى آن وقتها كتاب خيلى خوبى بود، من تكه هايى از آن كتاب را - فصل، فصل بود - حفظ مى كردم.
در همان دوره آخر دبستان - يعنى كلاس پنجم و ششم - تا منبر آقاى فلسفى را از راديو پخش مى كردند كه ما از راديو شنيده بوديم، من تقليد منبر او را - در بچگى - مى كردم.به همان سبك، آن بخشهاى كتاب دينى را با صداى بلندى و خيلى شمرده مى خواندم. معلمم و پدر و مادرم خيلى خوششان مى آمد، من را تشويق مى كردند.بله، اين درسهايى بود كه آن وقت دوست مى داشتم.
آقا سيد على به موازات طى درسهاى كلاسيك، به تحصيلات طلبگى در مدرسه «نواب» پرداختند و در كنار تحصيل در مدرسه و حوزه، به ورزش و بازيهاى متداول دوران خود مى پرداختند:
در مورد بازى كردن پرسيدند؟ بله، بازى هم مى كرديم.منتها در كوچه بازى مى كرديم، در خانه جاى بازى نداشتيم و بازي هاى آن وقت بچه ها فرق مى كرد.يك مقدار هم بازيهاى ورزشى بود، مثل واليبال و فوتبال و اينها كه بازى مى كرديم.من آن موقع در كوچه، با بچه ها واليبال بازى مى كردم، خيلى هم واليبال را دوست داشتم.الان هم اگر گاهى بخواهيم ورزش دسته جمعى بكنيم - البته با بچه هاى خودم - به واليبال رو مى آوريم كه ورزش خيلى خوبى است.
بازيهاى غير ورزشى آن وقت، «گرگم به هوا» و بازيهايى بود كه در آنها خيلى معنا و مفهومى نبود، يعنى اگر فرض كنى كه بعضى از بازيها ممكن است براى بچه ها آموزنده باشد و انسان با تفكر، آنها را انتخاب كند، اين بازيهايى كه الان در ذهن من هست، واقعا اين خصوصيت را نداشت، ولى بازى و سرگرمى بود.
چيزى كه حتما مى دانم براى شما جالب است، اين است كه من همان وقت، معمم بودم، يعنى در بين سنين ده و سيزده سالگى - كه ايشان سؤال كردند - من عمامه سرم بود و قبا تنم بود! قبل از آن هم همين طور، از اوايلى كه به مدرسه رفتم، با قبا رفتم، منتها تابستانها با سربرهنه مى رفتم، زمستان كه مى شد، مادرم عمامه به سرم مى پيچيد.مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت، عمامه پيچيدن را خوب بلد بود.سر ماها عمامه مى پيچيد و به مدرسه مى رفتيم.البته اسباب زحمت بود كه جلوى بچه ها، يكى با قباى بلند و لباس جور ديگر باشد.طبعا مقدارى حالت انگشت نمايى و اينها بود، اما ما با بازى و رفاقت و شيطنت و اين طور چيزها جبران مى كرديم، نمى گذاشتيم كه در اين زمينه ها خيلى سخت بگذرد.
به هرحال، بازى در كوچه بود. البته خاطراتى هم در اين زمينه دارم كه الان اگر مناسب شد، ممكن است در خلال صحبت بگويم. بازى ما بيشتر در كوچه بود، در خانه كمتر به بازى مى رسيديم» .
آقا سيد على در دوران نوجوانى نيز به ورزش ادامه دادند، اما بهترين تفريح خود را در آن زمان، حضور در جمع طلبه ها و مباحث علمى و دوستانه با آنها مى دانستند.
«ماها متاسفانه سرگرمی هاى خيلى كمى داشتيم، اين طور سرگرميها آن وقت نبود، البته پارك بود، ولى كم و خيلى محدود، مثلا در مشهد فقط يك پارك در داخل شهر بود و محيط هايش، محيطهاى خيلى بدى بود.ماها هم خانواده هايى بوديم كه پدر و مادرها مقيد بودند، اصلا نمى توانستيم برويم. براى امثال من در دوره جوانى، امكان اين كه بتوانند از اين مراكز عمومى تفريحى استفاده كنند، وجود نداشت، به خاطر اينكه اين مراكز، مراكز خوبى نبود، غالبا مراكز آلودهاى بود.
دستگاه هاى آن روز هم مقدارى سعى داشتند كه مراكز عمومى را آلوده به شهوات و فساد بكنند، اين كار، تعمدا و طبعا با برنامه ريزى انجام مى شد.آن وقتها اين را حدس مى زديم، بعدها كه قراين و اطلاعات بيشترى پيدا كرديم، معلوم شد كه واقعا همين طور بوده است، يعنى با برنامه ريزى، محيطهاى عمومى را فاسد مى كردند! لذا ماها نمى توانستيم برويم.بنابر اين تفريحهاى آن وقت ماها از اين قبيل نبود.
تفريح من در محيط طلبگى خودم در دوران جوانى، حضور در جمع طلبه ها بود.به مدرسه خودمان - مدرسه اى داشتيم، مدرسه نواب - مى رفتيم، جو طلبه ها براى ما جو شيرينى بود.طلبه ها دور هم جمع مى شدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات مى كردند و حرف مى زدند.محيط مدرسه براى خود طلبه ها مثل يك باشگاه محسوب مى شد، در وقت بیكارى آنجا دور هم جمع مى شدند.علاوه بر اين، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خيلى خوبى بود.آنجا هم افراد متدين، طلاب، روحانيون و علما مى آمدند، مى نشستند و با هم بحث علمى مى كردند، بعضى هم صحبتهاى دوستانه مى كردند.تفريحهاى ما اينها بود.
البته من از آن وقت، ورزش مى كردم، الان هم ورزش مى كنم.متاسفانه مى بينم جوانهاى ما در ورزش، سستى مى كنند، كه اين خيلى خطاست.آن وقت ما كوه مى رفتيم، پياده رويهاى طولانى مى كرديم.من با دوستان خودم، چند بار از كوههاى اطراف مشهد، همين طور كوه به كوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حركت كرديم و راه رفتيم.از اين گونه ورزشها داشتيم.البته اينها تفريحهاى سرگرم كننده اى بود كه خارج از محيط شهر محسوب مى شد.
حالا در تهران، اين دامنهى زيباى البرز و ارتفاعات به اين قشنگى و خوب هست، من خودم هفته اى چند بار به اين ارتفاعات مى روم. متاسفانه مى بينم نسبت به جمعيت تهران، كسانى كه آن جا مى آيند و از اين محيط بسيار خوب و پاك استفاده مى كنند، خيلى كم است! تاسف مى خورم كه چرا جوانهاى ما از اين محيط طبيعى و زيبا استفاده نمى كنند! اگر آن وقت در مشهد ما يك چنين كوه هاى نزديكى وجود داشت - چون ما آن وقت در مشهد، كوه هاى به اين خوبى و به اين نزديكى نداشتيم ماها بيشتر هم استفاده مى كرديم.
تحصيلات حوزوى
ملت ايران پيش از آلوده شدن به فرهنگ تحميلى غرب، پايبند به آداب و رسوم و فرهنگ غنى ملى و اسلامى خود بود. ابتدا روشنفكران غربزده و سپس رضاخان در تغيير فرهنگ خودى، با استفاده از تبليغات و زور، تلاش گستردهاى به عمل آوردند كه نتيجه آن غربزدگى ملت و تغيير لباس و بسيارى از سنن اصيل او بود.حجت الاسلام و المسلمين «سيد جواد خامنه اى» در برابر اين موج تباه كننده ايستاد و فرزندان خود، از جمله آقا سيد على را در كسوت لباس روحانيت درآورد.
آقا سيد على در خصوص اين كه از چه وقتى به فكر آينده افتادند و چطور شد كه لباس و درسهاى طلبگى و راه نورانى روحانيت را انتخاب كردند، مى فرمايند:
چه زمانى به فكر آينده افتادم، هيچ يادم نيست.اين كه در آينده زندگى خودم، بنا بود چه شغلى را انتخاب بكنم، از اول براى خود من و براى خانوادهى من معلوم بود، همه مى دانستند كه من بناست طلبه و روحانى شوم.اين چيزى بود كه پدرم مى خواست و مادرم بشدت دوست داشت.خود من هم علاقه مند بودم، يعنى هيچ بى علاقه به اين مساله نبودم.
اما اين كه لباس ما را از اول، اين لباس قرار دادند، به اين نيت نبود، به خاطر اين بود كه پدرم با هركارى كه رضاخان پهلوى كرده بود، مخالف بود - از جمله، اتحاد شكل از لحاظ لباس - و دوست نمى داشت همان لباسى را كه رضاخان بزور مى گويد، بپوشيم. مى دانيد كه رضاخان، لباس فعلى مردم را كه آن وقت لباس فرنگى بود و از اروپا آمده بود، بزور بر مردم تحميل كرد.ايرانی ها لباس خاصى داشتند و همان لباس را مى پوشيدند. او اجبار كرد كه بايستى اين جور لباس بپوشيد، اين كلاه را سرتان بگذاريد.
پدرم اين را دوست نمى داشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولى خودش كه لباس طلبگى بود، قرارداده بود، اما نيت طلبه شدن و روحانى شدن من در ذهنشان بود، هم پدرم مى خواست، هم مادرم مى خواست، و از كلاس پنجم دبستان، عملا درس طلبگى را در داخل مدرسه شروع كردم.
آقا سيد على، در كسوت روحانيت، درس هاى كلاسيك زمان را نيز مى خواندند و لباس مانعى براى فعاليتهاى علمى و حتى نشاط و بازيهاى نوجوانى و جوانى ايشان نبود.
معلمى داشتيم كه خودش طلبه بود و معلم كلاس پنجم ما هم بود - پنجم يا ششم، به نظرم هر دو سال، معلم ما بود. - او پيشنهاد كرد كه به ما درس جامع المقدمات بدهد.مى ديد كه من و يكى، دو نفر از بچه ها علاقه منديم و استعدادمان هم خوب بود، فكر كرد كه به ما درس بدهد، ما هم قبول كرديم.
جامع المقدمات، اولين كتابى است كه طلبه ها مى خواندند، الان هم هنوز معمول است، خودش مجموعهاى از جزوات، يعنى چند كتاب كوچك است.من چند تا از آن كتابهاى كوچك را در دبستان خواندم، بعد هم كه بيرون آمدم، بشدت و با جديت و علاقه دنبال كردم.
من بعد از دبستان، دبيرستان نرفتم، دورهى دبيرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه، خودم مى خواندم.درس معمولى من طلبگى بود و بعد از دوره دبستان، مدرسه طلبگى رفتم - يعنى از دوازده سالگى به بعد - بنابراين از همان وقتها ديگر من به فكر آينده - به اين معنا - بودم، يعنى معلوم بود كه ديگر بناست طلبه بشوم.
البته طلبگى و لباس طلبگى، به هيچ وجه مانع از كارهاى كودكانه آن زمان نبود، يعنى هم عمامه سرمان مى گذاشتيم، هم وقتى مى خواستيم بازى كنيم، عمامه را در خانه مى گذاشتيم، به كوچه مى آمديم و با همان قبا بازى مى كرديم، مى دويديم - كارهايى كه بچه ها مى كنند. - وقتى مى خواستيم با پدرم به مسجد برويم، باز عمامه را سرمان مى گذاشتيم و عبا را دوش مى كرديم و با همان وضع كوچك و چهره كودكانه به مدرسه مى رفتيم و مى آمديم.
نقش پدر و مادر فهميده، آگاه و علاقه مند به سعادت فرزندان، چقدر ارزنده است و در زندگى آقا سيد على، در حد والايى اين هدايت و نقش را مشاهده مى كنيم.آيت الله خامنه اى بعضى دروس مقدماتى را نزد پدر گرانقدر و داراى مقام علمى بالاى خود خواندند و در تابستان ها كه كلاس درس تعطيل مى شد، دروسى را كه پدرشان تعيين مى كردند، نزد ايشان مى خواندند، و به همين دليل، پيشرفت سريعى در دروس حوزوى داشتند و پيش از اتمام سن هجده سالگى، تمام دروس سطوح را خوانده و درس خارج را شروع كرده بودند.
از ديگر فعاليتهاى مقام معظم رهبرى در دوران جوانى، مطالعه كتابهاى غير درسى بود كه هم اكنون نيز با تمام مشغله اى كه دارند، به آن ادامه مى دهند:
من در دوران جوانى، زياد مطالعه مى كردم، غير از كتابهاى درسى خودمان كه مطالعه مى كردم و مى خواندم، هم كتاب تاريخ مى خواندم، هم كتاب ادبيات، هم كتاب شعر، هم كتاب قصه و رمان مى خواندم.به كتاب قصه خيلى علاقه داشتم و خيلى از رمانهاى معروف را در دورهى نوجوانى خواندم.شعر هم مى خواندم.من با بسيارى از ديوانهاى شعر، در دوره نوجوانى و جوانى آشنا شدم.به كتاب تاريخ علاقه داشتم، و چون درس عربى مى خواندم و با زبان عربى آشنا شده بودم، به حديث هم علاقه داشتم.
الان احاديثى يادم است كه آنها را دوره نوجوانى خواندم و يادداشت كردم، دفتر كوچكى داشتم كه يادداشت مى كردم.احاديثى را كه ديروز يا همين هفته نگاه كرده باشم، يادم نمى ماند، مگر اين كه يادآوريى وجود داشته باشد.اما آنهايى را كه در آن دوره خواندم، كاملا يادم است.شماها هم واقعا بايد قدر بدانيد، هرچه امروز مطالعه مى كنيد، برايتان مى ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمى شود.
اين دوره نوجوانى براى مطالعه و يادگرفتن، دوره خيلى خوبى است، واقعا يك دوره طلايى است و با هيچ دوران ديگرى قابل مقايسه نيست.
من خيلى كتاب نگاه مى كردم، منزل ما هم كتاب زياد بود.پدرم كتابخانه خوبى داشت و خيلى از كتابها هم براى من مورد استفاده بود.البته خود ماها هم كتاب داشتيم، كرايه هم مى كرديم.نزديك منزل ما كتاب فروشى كوچكى بود كه كتاب، كرايه مى داد. من رمان و اينها كه مى خواندم، معمولا از آن جا كرايه مى كردم.
الان يادم افتاد كه كتابخانه آستان قدس هم مراجعه مى كردم، آستان قدس هم در مشهد، كتابخانه خيلى خوبى دارد.در دوره اوايل طلبگى - در همان سنين پانزده، شانزده سالگى - به آنجا مراجعه مى كردم.گاهى روزها آنجا مى رفتم - نزديك آستان قدس است. - و مشغول مطالعه مى شدم.صداى اذان با بلندگو پخش مى شد، به قدرى غرق مطالعه بودم كه صداى اذان را نمى شنيدم! خيلى نزديك بود و صدا خيلى شديد داخل قرائتخانه مى آمد و ظهر مى گذشت.بعد از مدتى مى فهميديم كه ظهر شده است! با كتاب انس داشتم.البته الان هم كه در این سن هستم و همان طور كه گفتيد، بعضى از شماها جاى فرزند من هستيد و بعضى مثل نوه من مى مانيد، الان هم از خيلى از نوجوانها بيشتر مطالعه مى كنم، اين را هم بدانيد.
در اين جا ضرورى مى دانيم به خاطره ديگرى از مقام معظم رهبرى اشاره كنيم تا جايگاه مطالعه را بهتر دريابيم و ملاحظه كنيم كه رهبرى با وجود مسؤوليت هاى خطير، فرصت مناسبى را براى مطالعه اختصاص داده اند و زيادى مشغله و بالا بودن مسؤوليت، منافاتى با مطالعه منظم ندارد.
هركسى كه در يك بخش يا گوشهاى، مشغول تبليغ و كار است، رابطه خودش را با كسب معلومات قطع نكند.نگوييم كار داريم و نمى رسيم.من خودم، اوايل انقلاب كه شد، حدود دو سال رابطه ام با كتاب قطع شد.با آن همه اشتغال كه ما داشتيم، مگر فرجام داشت؟ من، شب ساعت 11 و يا بيشتر، به خانه مى رفتم و كار، ساعت 6- 5 صبح آغاز شده بود.تازه، عده اى ملاقاتى در خانه هم داشتم.خانه ما هم دم دست بود. مى رفتم و مى ديدم عدهاى از ارگانهاى مملكتى، از نهادهاى انقلابى، از بخشهاى مختلف، از علماى شهرستانها و...در اتاق نشستهاند و كار دارند.اصلا مجال نبود.مدتها مديد مى گذشت كه من فرزندان خودم را نمى ديدم، با اين كه در خانه خودمان بوديم! وقتى موقع شب مى رفتم، خواب بودند و صبح هم وقتى بيرون مى آمدم، خواب بودند.روزهاى متمادى مى شد كه من بچه ها را نمى ديدم.اين، وضع زندگى ما بود.ناگهان به خودم نهيب زدم و الان سه، چهار سال است كه شروع به مطالعه كرده ام...شروع مجدد من به مطالعه، بعد از اشتغال به رياست جمهورى است.الان من مطالعه هم مى كنم و به كارم هم مى رسم و مى بينم منافات با هم ندارند.مطالعه علمى - تاريخى هم دارم، مطالعه تفننى هم مى كنم.
سرودن اشعار با نام مستعار «امين»
آقا سيد على در دوره جوانى، با طبع لطيفى كه داشتند، با نام مستعار «امين» به سرودن شعر نيز مى پرداختند. آقا به ماجراى سرودن شعر در دوره جوانى خود اشاره كرده و تداوم اين طبع لطيف در حال حاضر را بيان مى كنند:
عرض كنم حضور شما كه ماجراى «امين» ، ماجراى ديگر و عالم ديگرى است، عالم شعر و احساس و اين هاست.البته مقدارى راجع به شعر با شماها صحبت كرده ام، چند كلمه ديگر هم صحبت مى كنم.
من در دوره جوانى، شعر گفتن را شروع كردم و گاهى شعر مى گفتم، منتها به دلايلى، تا سالهاى متمادى شعرم را در انجمن ادبى - كه آن وقت در مشهد تشكيل مى شد و من هم شركت مى كردم - نمى خواندم.حالا عيبى ندارد آن دليلى را كه گفتم به آن دليل نمى خواندم، بگويم.
علت، اين بود كه چون من سابقه زيادى با شعر داشتم، شعر را مى شناختم، يعنى خوب و بد شعر را مى شناختم.در آن انجمن، وقتى كه شعرى خوانده مى شد و اشخاص نامدارى هم در آن انجمن بودند - كه بعضى از آنها امروز هم هستند، بعضى هم فوت شده اند - نقدى كه من نسبت به شعر انجام مى دادم، نقدى بود كه غالبا مورد تاييد و تصديق حضار - از جمله خود آن شاعر - قرار مى گرفت . وقتى كه شعر خودم را نگاه مى كردم، با ديد يك نقاد مى ديدم كه اين شعر، من را راضى نمى كند، لذا نمى خواستم آن شعر را بخوانم، يعنى اگر شعرى بود كه از شعر آن روز بهتر بود، حتما مى خواندم.ليكن مى نشستم، فكر مى كردم، شعر را مى گفتم، مى نوشتم و پاكنويس مى كردم، اما در آن انجمن نمى خواندم.چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همين نقدهايى كه مى شد - از جمله خود من زياد نقد مى كردم - بالاتر از اين شعر بود.شايد شعرهايى خوانده مى شد كه از سطح آن شعر بالاتر نبود، اما مورد نقد قرار مى گرفت.
به هر حال، مى توانم اين طور بگويم آن شعر، من را به عنوان يك ناقد، راضى نمى كرد. اتفاق افتاده بود كه در غير از آن انجمن، انجمنهاى ديگرى در بعضى از شهرهاى ديگر - يك شهر از شهرهاى معروف شعر خيز ايران كه حالا نمى خواهم اسم بياورم - شركت كرده بودم و آنجا ديدم سطح آن انجمن، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد، از من شعر خواستند، لذا من خواندم، همان سالهاى قديم.
اين كه مى گويم، مربوط به سالهاى 1336، 37 و آن وقتهاست، در حدود سنين بيست، بيست و يك ساله، يا حد اكثر بيست و دو ساله بودم.البته اين تا سالهاى 1342 و 1344- تا آن وقتها - ادامه داشت كه بعد ديگر غرق شدن در كارهاى مبارزات، ما را از كار شعر و اينها بكلى دور كرد، انجمن هم ديگر نمى رفتم.
به هر حال، آن زمان شعر مى گفتم، بعد شعر گفتن را رها كردم و نمى گفتم، تا چند سال قبل از اين، كه تصادفا يك جورى شد كه دوباره احساس كردم مايلم گاهى چيزى بر زبان، يا بر ذهن، يا روى كاغذ بياورم، آنها هم دربين مردم پخش نشده است - حالا شما يك بيت را خوانديد - از شعرهايى كه من گفته ام، چند غزل بيشتر در دست مردم نيست، نمى دانم شما اين را از كجا و از چه كسى شنيده ايد.اين غزلى كه مطلعش را خوانديد، مال خيلى دور نيست، خيال مى كنم مربوط به همين سه، چهار سال قبل است.
ادامه تحصيل در حوزه هاى علميه
آقا سيد على در سن هجده سالگى، همزمان با اخذ ديپلم متوسطه، موفق به گذرانيدن درس هاى سطوح در نزد پدرشان و اساتيد ديگر حوزه علميه مشهد، مانند «حاج هاشم قزوينى» و «حاج سيد احمد مدرس يزدى» شدند.ايشان سپس دو سال از درس خارج خود را در مشهد، در خدمت «آيت الله ميلانى» گذراندند به اين ترتيب كه:
كتاب «انموذ و صمديه» را در مدرسه «سليمانخان» مشهد، نزد آقاى «علوى» كه خود در رشته پزشكى به تحصيلات مشغول بود، خواندند.سپس «سيوطى» را با مقدارى از «مغنى» ، نزد شخصى به نام آقاى «مسعود» در همان مدرسه مى خوانند و از آنجا كه برادر بزرگشان (سيد محمد) در مدرسه نواب اتاق داشت، به آنجا رفته و «معالم» را نيز شروع مى كنند.با پيشنهاد پدرشان، كتاب «شرايع الاسلام» محقق حلى را نزد ايشان مى خوانند، و تا مبحث كتاب «حج» ، به تنهايى نزد پدر مشغول تحصيل مى شوند.سپس همراه با برادرشان در درس «شرح لمعه» پدرشان شركت مى كنند.سه چهارم شرح لمعه را به اين طريق مى خوانند و بقيه را نزد مرحوم آقا ميرزا مدرس يزدى - كه مدرس معروف شرح لمعه و قوانين در مدرسه نواب بود - خواندند.پس از اتمام شرح لمعه، بخش عمده درس «رسائل و مكاسب» و «كفايه» را نزد مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى - كه از شاگردان مرحوم آقا ميرزا مهدى اصفهانى و اهل رياضت و مدرس درجه يك مشهد و معروف بود - خواندند.
تمام دوران تحصيل آقا سيد على، از آغاز رسمى دوران طلبگى تا پايان دوره سطح، پنجسال و نيم بيشتر طول نكشيد.
درس خارج را ايشان نزد مرحوم آيت الله ميلانى - كه از مراجع مشهد و مرد ملايى بودند - شروع كردند.يك سال درس اصول و دو سال و نيم در درس فقه ايشان، حاضر شدند و در اواخر سال 37 به قم عزيمت نمودند.
ضمنا در مشهد كه بودند، مدتى هم در درس خارج آقا شيخ هاشم قزوينى - كه به اصرار ايشان برگزار كرده بود - حاضر شدند. درس ديگرى كه ايشان گذراندند، درس «فلسفه» ى «آقاى ميرزا جواد آقا تهرانى» بود. سپس به توصيه يكى از دوستان، نزد شخصى به نام «آقا شيخ رضا ايسى» كه در مشهد محضر دار، اما ملاى فاضل و معتقد به حكمتبودند، درس «منظومه» را شروع كردند. (8)
شوق آشنايى با حوزه هاى علميه جهان تشيع و شيوه هاى تدريس در مراكز علمى اسلامى، آقا سيد على هجده ساله را در سال 1336 به «نجف اشرف» كشاند و مدت دو سال در آنجا رحل اقامت گزيد و در درسهاى اساتيد بزرگ آن حوزه حاضر شدند، به رغم علاقه به ماندن در نجف، به خاطر مخالفت پدر، به مشهد مراجعت فرموده و سپس به قم عزيمت مى كنند.
در نجف، در درسهاى آيات عظام، «سيد محسن حكيم» ، «خويى» ، « سيد محمود شاهرودى» ، «آقا ميرزا باقر زنجانى» ، «ميرزا حسن يزدى» و «آقا سيد يحيى يزدى» «ميرزا حسن بجنوردى» شركت مى كنند. از بين درس ها و اساتيد، بيشتر از درس آيت الله حكيم، به خاطر سلامت روانى و نظرات فقهى خيلى خوب، و درس آقا ميرزا حسن بجنوردى در مسجد «طوسى» خوششان مى آمد.
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب پرداختند.
مبارزات سياسى و باز داشت ها
آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگاميکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کننده اى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد کردند. آيت الله خامنهاى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: « همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد ».
همراه با نهضت امام خمينى (قدس سره)
آيت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمدرضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبيدها و زندان ها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند. نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.
دوّمين بازداشت
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه درايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با ميلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريکايى رژيم پهلوى، به اوج رسيد و ساواک شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.
سوّمين و چهارمين بازداشت
کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى کردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند.
پنجمين بازداشت
حضرت آيت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمين بازداشت خويش توسط ساواک مى نويسد:
«از سال 48 زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من، که به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پيوستن جريانهاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بيمناک است و نمى تواند بپذيرد که فعاليّـت هاى فکرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به کنار است. پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و کلاسهاى مخفى ايدئولوژى و... گسترش بيشترى پيدا کرد».
بازداشت ششم
در بين سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيت الله خامنهاى در سه مسجد «کرامت»، «امام حسن» و «ميرزا جعفر» مشهد مقدس تشکيل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به اين سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديکِ ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. اين فعاليـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آيت الله خامنهاى در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختى هايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان که آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاس هاى سابق را به ايشان ندادند.
در آستانه پيروزى
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيتهاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند
اوجگيرى انقلاب و تبعيد به ايرانشهر
با اوجگيرى مبارزات و آشكار شدن انحراف در سازمان منافقين، و احساس روحانيت و مردم به لزوم تشكلى اسلامى كه در راس آن به جاى افراد عادى و سياسى، افرادى روحانى و آشناى به فقه و سياست باشند، در مشهد هسته اوليه تشكلى اسلامى با رهبرى امام و مديريت روحانيت متعهد و انقلابى شكل يافت.آيت الله العظمى خامنه اى در اين باره مىگويند:
در سالهاى 55- 56 بنده و بعضى از دوستان، دائما ذكر و فكرمان ايجاد تجمع و هماهنگى بين فعاليتهاى مبارزهاى بود كه در تهران و جاهاى ديگر مثل قم و مشهد و ديگر جاها پيش مىآمد، و اين پراكندگى نيروها آن روز به ما خيلى ضربه مىزد و چند نفرى مثل بنده و آقاى هاشمى و تعداد ديگر، دائما به اين مساله فكر مىكرديم و بر اساس همين فكرها بود كه من سال 54 يا 55 وقتى مىآمدم تهران، به منزل آقاى بهشتى مىرفتم و بارها ايشان را در منزل ملاقات مىكردم و مىگفتم: «ما بايد گروهى از اين رفقاى مبارز و اهل علم را جمع كنيم.شما نظرتان چيست؟» ايشان تاييد مىكردند و من مىگفتم بايد اين كار با رياست شما باشد.
گفتند: «رياست من چه لزومى دارد؟» گفتم: «نه تنها با شركت شما، بلكه با رياست شما، چون اگر شما نباشيد نمىشود.» ايشان هم قبول كردند، و بالاخره منتهى شد به جلسات ما كه بعدها در مشهد شكل گرفت.و ايشان هم در مشهد بودند و من نمىدانم اين چه احساسى بود كه به ماها، مىگفتبايد آقاى بهشتى در اين كار باشد، و اين چيزى بود كه آن روز ما از جهت گيرى مبارزهى آقاى بهشتى پيدا كرده بوديم.
در ادامه جلسات، در تابستان سال 56 يا 55، در مشهد آقايان «ربانى» املشى و «حجتى كرمانى» با آيت الله خامنه اى نشستى داشتند و قرارشد كه تشكيلاتى به وجود آيد.در همان جلسه، پيشنهاد مىشود كه از آقاى شهيد بهشتى هم دعوت شوند تا در اين تشكيلات شركت كنند.به طور تصادفى آقاى بهشتى هم در مشهد بودند.وقتى سراغ ايشان مىروند، در خيابان به حجت الاسلام باهنر بر مىخورند كه نان و ماست و سبزى خريده و به سوى خانه مىرود. ماشين را نگه مىدارند و ايشان را هم دعوت مىكنند. آقاى باهنر وسايل خريدارى شده را به كودكى كه همراهش بود، مىدهد كه به منزل ببرد و خودش سوار ماشين شده، چهارى نفرى به منزل آقاى بهشتى مىروند.قرار براى فردا گذاشته مىشود.فرداى آن روز، جلسه تشكيل مىشود و آقاى بهشتى از اين پيشنهاد استقبال مىكند.سپس به پيشنهاد شهيد بهشتى، كاغذى مىآورند و نامى كسانى را كه بايد در آن جمع شركت كنند، يادداشت مىكنند.اول راى مىگيرند و معلوم مىشود كه اين 5 نفر همديگر را قبول دارند. سپس نام 10 تا 15 نفر ديگر را هم مىنويسند. به اين ترتيب جلسات ادامه مىيابد و تشكيلات جديد پا مىگيرد.ادامه جلسات در تهران برگزار مىشود و آيت الله خامنهاى هر پانزده يا بيست روز از مشهد به تهران مىآمدند.بعدها مرحوم شهيد «هاشمى نژاد» و عدهاى هم از قم آمدند و به تشكيلات اضافه شدند. (2)
خبر اين تشكيلات را هم براى علماى دربند رژيم، مثل آقاى هاشمى رفسنجانى و ...مىفرستند و آنها هم تاييد مىكنند.اين تشكيلات بعدها به صورت «جامعه روحانيت مبارز» در سراسر كشور به فعاليت پرداخت.
شهيد مطهرى هم در همان سال، در پيامى كه از نجف از طرف امام آورده بودند، مبارزان سابقه دار را به تجمع، دعوت مىكنند و همين ارتباطات، باعث شد كه تظاهرات عظيم سالهاى 56- 57 سازمان يابد.و نقش آيت الله العظمى خامنه اى در پايه گذارى اين تشكل، بسيار قابل توجه است.آن هم تشكلى كه به خاطر خدا و جهاد و شهادت پديد آمده بود، نه براى قدرت طلبى و به دست آوردن موقعيت و مقام.
در گيرودار اين فعاليتها و در نقطه اوجگيرى انقلاب اسلامى در سال 56، رژيم ستمگر با نهايت خشونت ايشان را دستگير مىكند و پس از چند شب زندان، ايشان را به «ايرانشهر» تبعيد مىكند.
اما تبعيد و آب و هواى گرم و دمدار «ايرانشهر» ، كمتر از آن بودند كه اين مظهر جهاد، تلاش و مبارزه را آرام سازند.بلكه آن جا نيز از فرصت استفاده كرده، در ايجاد وحدت و همبستگى بين نيروهاى مبارز آن سامان و نيز وحدت بين برادران شيعه و سنى مىكوشند و موفقيت زيادى به دست مىآورند، و با تماس با مردم و تبليغ و برطرف ساختن مشكلات و محروميتهاى اين استان ستمزده، نقش مهمى در توجه مردم به امام، روحانيت، اسلام و انقلاب ايفا مىكنند.
اتفاقا در آن سال، در ايرانشهر سيلى مىآيد كه منجر به بىخانمان شدن و آسيب رسيدن به عده زيادى از مردم مىشود.
آيت الله العظمى خامنه اى با استفاده از تجربه فردوس و گناباد، يك گروه از روحانيون و طلاب را بسيج مىكنند و گروه امداد روحانيت را تشكيل مىدهند.اين گروه، به قدرى در كار امداد، تبليغ، تحريك و تشجيع مردم موفق مىشود كه ساواك وحشت مىكند.ايشان را احضار مىكند و رئيس ساواك به معظم له مىگويد: ديشب در كميسيون امنيت شهربانى به ساواك گفتم، شما چقدر بى عرضه هستيد كه هيچكارى نكرديد.يك تبعيدى ببينيد اينجا چه اوضاعى درست كرده؟
مقام معظم رهبرى در مدت تبعيد در ايرانشهر، به تبليغ اسلام و انقلاب اسلامى پرداختند و مهمترين سنگر انقلاب، يعنى مساجد را پايگاه روشنگريهاى خود ساختند.ايشان در مدت اقامت خود در ايرانشهر، نماز جمعه و تشكل شيعيان را در اين شهر احيا نمودند.
در ايرانشهر، اهل تسنن كه 50 تا 60 درصد جمعيت آن روز شهر را تشكيل مىدادند، مساجد متعددى داشتند و نماز جماعت و جمعه را در آنجا اقامه مىكردند.اما در تنها مسجد شيعيان، نماز جمعه اقامه نمىشد و پيشنماز هم نداشتند.از آيت الله خامنهاى درخواست مىشود تا در آن مسجد به اقامه نماز بپردازند.ايشان بتدريج به فكر اقامه نماز جمعه مىافتند.در اولين نماز جمعه، جمعيت قابل توجهى گرد مىآيند كه بنابه گفته اهالى در بيست سال حيات آن مسجد، بىسابقه بودهاست.وقتى آيت الله خامنهاى بالاى منبر به ايراد خطبه مىپردازند، آن جمعيت زياد، پاى منبر اشك مىريزند و به اين وسيله، عطش و اشتياق خود را به اين مراسم عبادى - سياسى فراموش شده، نشان مىدهند.
از جمله اقدامهاى ديگر مقام معظم رهبرى در ايرانشهر، پايه گذارى وحدت بين شيعه و سنى است.هرچند اقدام معظم له به خاطر سيلى كه در سال 57 در ايرانشهر جارى شد و خسارت فراوانى بر جاى گذاشت و ذكر آن قبلا گذشت، ناتمام ماند، ليكن وجود اين تفكر و پيگيرى آن توسط ايشان، نشان دهنده هوشيارى و شناخت دقيق ايشان از مصالح اسلام و انقلاب اسلامى است. معظم له در خاطراتشان مىفرمايند:
بد نيست اين نكته را در اينجا بگويم كه نطفه اصلى هفته وحدت - كه حالا بحمد الله سالهاست تشكيل مىشود - قبل از پيروزى انقلاب شكل گرفت.ما در سال 57 قبل از پيروزى انقلاب، با اين آقاى «مولوى قمر الدين» در ايرانشهر مذاكره كرديم كه بياييم يك عيد دو طرفه داشته باشيم، و از دوازدهم تا هفدهم ربيع را جشن بگيريم.مذاكرهاش در آن وقت انجامشد كه اتفاقا همان روزها هم بود كه در ايرانشهر سيل آمد و جشن و همه چيز ما را برد.البته آن سيل هم يكى از الطاف خفيه الهى بود و ما را با وضع زندگى مردم بيشتر آشنا كرد.داخل كپرها و خانه ها رفتيم و وضع زندگى مردم را از نزديك ديديم.قبل از آن، چند ماه در ايرانشهر بوديم، اما ظاهر قضيه را مىديديم.مردم، ما را نمىشناختند و ما هم مردم را نمىشناختيم . بعد كه سيل آمد، هم ما مردم را شناختيم و هم مردم قدرى با ما آشنا شدند.
مقام معظم رهبرى، نامهاى به شهيد محراب «آيت الله صدوقى» از ايرانشهر مىفرستند و در آن، تحليلى از پيوند مردم و روحانيت ارائه مىدهند، كه اين نامه، از شناخت دقيق معظم له از مردم و علاقه آنان به دين و ارزشها و پاسداران معارف اسلام، يعنى روحانيت، حكايت دارد.اين تحليل از سوى گروهكها به دليل همين نكته تحريم مىشود.به بخشى از اين تحليل و جريان تحريم گروهكها توجه فرماييد:
مردم، به روحانيت اعتماد داشتند.پس در هر حركتى، اگر روحانيت بود، معنايش اين بود كه قاطبه ملت هم هست.اگر روحانيت نبود، معنايش اين بود كه قاطبه ملت هم نيست.اگر رهبران آن نهضت و آن حركت، خيلى سياسى و خيلى مسلط باشند، حداكثر اين است كه جمعى از مردم را با خودشان داشته باشند، اما قاطبهى مردم نبودند.آنجايى كه روحانيتبود و قاطبهى مردم بودند، طبيعى بود كه آن تحول و آن نهضت، پيروز بشود، چون هيچ حركتى وجود ندارد كه مردم به صورت دستهجمعى در آن حضور پيدا بكنند، مگر اين كه آن حركت - چه دير و چه زود - پيروز خواهد شد، استثنا ندارد.
حضور روحانيت، حضور مردم را با خودش همراه داشت.من در سال 56 يا 57، نامهاى از ايرانشهر - جايى كه تبعيد بودم - خدمت مرحوم «آيت الله صدوقى» نوشتم.خود ايشان از من خواسته بودند كه چنين نامهاى را بنويسم.آن روز در يزد، ايشان مردم را جمع كرده بودند و حركت خوبى را در اين شهر شروع كرده بودند.من در آن نامه، همين تحليل را با تفصيل ذكر كردم كه در آن وقتها چاپ هم شد.همين نامه در آن روز، از سوى گروهك هايى در سرتاسر كشور - كه به صورت موذيانه و نفوذى، در صفوف مبارزان و انقلابيون حضور داشتند - تحريم شد و نگذاشتند اين نامه منتشر شود.هرجا اين نامه را مىديدند، مىرفتند بايكوت مىكردند! من خودم آن نامه را به جوانى دادم كه برود در جايى تكثير كند، ولى بعد از مدتى فهميديم كه او كاغذ را اصلا پاره كرده و دور ريخته است! معلوم شد كه جزو آن وابسته هاى گروهكها بوده است.
گروهكها، هميشه روى اين مساله حساسيت داشتند، يعنى احزاب و گروههاى سياسى جداى از روحانيت، هميشه روى اين حرف حساسيت دارند كه ما بگوييم، هرجا شماها هستيد، مردم يا كم هستند و يا اصلا نيستند.اما آن جايى كه روحانيت حضور داشته باشد - بخصوص اگر مجموعه بزرگى از روحانيت باشند - مردم يكپارچه شركت مىكنند.
اين تبعيد تا سال 57 طول مىكشد و در اين سال، با اوجگيرى انقلاب و خارج شدن كنترل اوضاع از دست رژيم، آيت الله العظمى خامنه اى به مشهد بازمىگردند و بيشتر از پيش به فعاليت مىپردازند.
هسته اصلى تمام تظاهرات و راهپيماييهاى سالهاى 56- 57 در تهران، گروههايى بودند كه تحت مديريت شهيد مظلوم آيت الله بهشتى، شهيد آيت الله مطهرى، شهيد باهنر و يارانشان اداره مىشد.و هسته هاى اصلى در شهرستانها نيز روحانيونى از قبيل شهيد آيت الله صدوقى، شهيد «آيت الله دستغيب» و...بودند كه در ارتباط با هسته اصلى در مركز قرار داشتند.
در خراسان شاخصترين فرد، آيت الله آقاى خامنه اى بود كه در مركزيت همه تظاهرات و راهپيماييها قرار داشتند.مقام معظم رهبرى روزهاى اوج تظاهرات در مشهد را در خاطرات خود به طور مبسوط مورد بررسى قرار مىدهند و صحنه هاى زيبايى از مقاومت مردم را بخصوص در آذرماه كه عوامل رژيم، دستبه كشتار وسيع مردم زدند، ترسيم مىكنند.تحصن در مشهد، به پيشنهاد معظم له انجام مىشود و آغازى مىشود براى تحصن هاى ديگر در سراسر كشور و تهران.با مطالعه اين قسمت از خاطرات، به نقش مقام معظم رهبرى در سمت دادن به مبارزات مردم و مقاومت آنان در مشهد، و شجاعت ايشان و تصميمگيرى صحيح و بموقع در مواقع حساس پى مىبريم:
مسجد كرامت بعد از گذشت چند سال، در سال 57 مجددا مركز تلاش و فعاليت شد و آن زمانى بود كه من از تبعيد به «جيرفت» - در ماه آبان يا احتمالا اواخر مهر - برگشته بودم.وقتى بود كه تظاهرات مشهد و جاهاى ديگر آغاز شده بود.ما آمديم يك ستادى تشكيل داديم در مسجد كرامت براى هدايت كارها و مبارزات مشهد كه در آن ستاد، مرحوم شهيد هاشمىنژاد و برادرمان جناب آقاى طبسى و من و يك عده از برادران طلبه جوان كه هميشه با ما همراه بودند، و دو نفرشان به نام موسوى قوچانى و كامياب، الان در قيد حيات نيستند و شهيد شدهاند. (اين دو نفر از آن طلبه هايى بودند كه دائما در كارها ما را همراهى مىكردند.) در آنجا جمع مىشديم و مردم هم آنجا در رفت و آمد دائمى بودند، و عجيب اين است كه نظاميها و پليس، از چهارراه نادرى - كه مسجد در آنجا بود - از ترس هيجان مردم، جرات نمىكردند اين طرفتر بيايند، و اين سبب شده بود كه ما در اين مسجد، روز را با امنيت مىگذرانديم و هيچ واهمه اى نداشتيم كه بيايند مسجد را تصرف كنند، يا ماها را بگيرند.لكن شبها را آهسته از تاريكى استفاده مىكرديم، مىآمديم بيرون و در يك منزلى غير از منازل خودمان مىرفتيم، و هر شب چند نفرى در مسجد مىمانديم. خيلى شب و روزهاى پرهيجان و پرشورى بود، تا اين كه مسايل آذرماه مشهد - كه مسايل بسيار سختى بود - پيش آمد و ابتدا به بيمارستان حمله كردند كه همان روز حمله، ما رفتيم در بيمارستان متحصن شديم.و ماجراى رفتن به بيمارستان هم خيلى ماجراى جالبى دارد و مطالبى است كه هيچكس - به علت آن كه نمىدانستند - متعرض نشده است.البته در همهى شهرها جريانات پرهيجان و تعيين كنندهاى وجود داشته، از جمله در مشهد، اما متاسفانه كسى اينها را به زبان نياورده، در حالى كه همين ها، تكه تكه، سازنده تاريخ روزهاى انقلاب است، و وقتى خبر به ما رسيد كه در مجلس روضه بوديم و مرا پاى تلفن خواستند، من رفتم تلفن را جواب دادم.ديدم چند نفر از دوست و آشنا و غير آشنا آن طرف خط از بيمارستان با دستپاچگى و سرآسيمگى مىگويند: «حمله كردند، زدند، كشتند، به داد برسيد!» من آمدم آقاى طبسى را صدا زدم.رفتيم در اطاقى كه عدهاى از علما و چند نفر از معاريف مشهد، در آن اطاق جمع بودند و روضه خوانى هم در منزل يكى از معاريف علماى مشهد بود. من رو كردم به آن آقايان، گفتم: «وضع در بيمارستان بدين منوال است و لذا ورود ما در اين صحنه، احتمال زياد دارد كه مانع از ادامهى تهاجم و حملهى به بيماران و اطبا و پرستارها بشود، و من با آقاى طبسى قطعا خواهيم رفت.» اين در حالى بود كه ما با ايشان قرار نگذاشته بوديم، اما مىدانستم كه آقاى طبسى هم خواهند آمد.به هرحال گفتم: «اگر آقايان هم بيايند، بهتر خواهد شد و اگر هم نيايند، ما مىرويم.» اين لحن توام با عزم و تصميم ما موجب شد كه چند نفر از علماى معروف و محترم مشهد گفتند: «ما هم مىآييم.» از جمله آقاى «مرواريد» و بعضى ديگر، پياده حركت كرديم به طرف بيمارستان.
وقتى ما از آن منزل بيرون آمديم، به جمعيت زيادى كه در كوچه و خيابان و بازار جمع بودند و ديدند كه ما داريم مىرويم، گفتيم به مردم اطلاع بدهند ما مىرويم بيمارستان.همين كار را كردند و مردم هم پشت سر اين عده و ما پياده راه افتادند و مسافت از حدود بازار تا بيمارستان را كه شايد مثلا يك ساعت راه بود، پياده طى كرديم و هرچه جلوتر مىرفتيم، جمعيت بيشتر مىشد و با آرامى، بدون هيچ تظاهر و شعار و كارهاى هيجان انگيز حركت مىكرديم به طرف مقصد.تا اين كه رسيديم نزديك بيمارستان. همانطورى كه مىدانيد، جلو آن خيابانى كه منتهى به بيمارستان امام رضاى مشهد است، يك ميدانى هست كه حالا اسمش فلكهى امام رضا است، سه خيابان منتهى به آن فلكه مىشود.ما وقتى از آن خيابانى كه اسمش جهانبانى بود، مىآمديم به طرف بيمارستان، از دور ديديم سربازها راه را سد كرده اند، يعنى در يك صف كامل و تفنگها هم به دستشان ايستاده بودند و ممكن نبود از آنجا عبور كنيم.من ديدم جمعيت يك مقدارى احساس اضطراب كرده اند.آهسته به برادرهاى اهل علمى كه همراهمان بودند، گفتم: «ما بايد در همين صف مقدم، با متانت و بدون هيچگونه تغييرى در وضعمان، به جلو برويم تا مردم پشت سرمان بيايند و همين كار را كرديم، يعنى سرها را پايين انداختيم، بدون اين كه به روى خودمان بياوريم كه اصلا سرباز يا مسلحى وجود دارد. رفتيم نزديك تا اين كه تقريبا به يك مترى سربازها رسيديم، كه من ناگهان ديدم آن سربازها بىاختيار پس رفتند و يك راهى به اندازه عبور سه، چهار نفر باز شد و ما رفتيم.كه البته آنها قصد داشتند ما برويم، بعد راه را ببندند.اما نتوانستند اين كار را بكنند، چون به مجرد اين كه ما از آن خط عبور كرديم، جمعيت هجوم آوردند و آنها نتوانستند كنترل كنند، و در نتيجه، حدود مثلا چند صد نفر آدم با ما تا در بيمارستان آمدند.بعد هم گفتيم در را باز كردند و وارد بيمارستان شديم.با ورود به بيمارستان، آن دانشجويان و پرستاران و اطبا كه در بيمارستان بودند، وقتى ما را ديدند، جان گرفته و ما به طرف جايگاه وسط بيمارستان - كه به نظرم يك مجسمهاى نصب شده بود - رفتيم و مردم آن مجسمه را فرود آوردند و شكستند، كه در اين هنگام، رگبار گلوله هاى كاليبر - 50 به طرف مردم هدف گيرى شد.در حالى كه براى متفرق كردن يا كشتن يك عده از مردم، گلوله هاى كاليبر كوچك مثل ژ - 3 و اين قبيل هم كافى بود.اما با گلوله هاى كاليبر - 50 كه يك سلاح بسيار خطرناك و براى كارهاى ديگرى درستشده است، شروع به تيراندازى كردند و بعدا كه خبرنگاران خارجى براى ديدن به آنجا آمدند، من پوكه هاى گلوله هاى كاليبر - 50 را به آنها نشان دادم و به آنها گفتم خبر اين جنايت را به دنيا مخابره كنيد، تا دنيا بداند با ما چگونه رفتار كردند.
به هرحال، بعد از يك ساعت كه خودمان هم نمىدانستيم بايد چه كارى بكنيم، با چند نفر از روحانيون به يك اطاقى رفتيم تا ببينيم چه كار بايد كرد، در حالى كه معلوم نبود تهاجم ادامه دارد يا خير؟ من آنجا پيشنهاد كردم كه اعلام كنيم، همينجا متحصن مىشويم و تا خواسته هايمان برآورده نشود، آنجا را ترك نمىكنيم.در آن جلسه كه حدود هشت تا ده نفر از اهل علم مشهد حضور داشتند، من براى اين كه هيچگونه تزلزل و خدشهاى به مطلب وارد نشود، بلافاصله يك كاغذ آوردم و نوشتم ما امضاءكنندگان زير اعلام مىكنيم: «تا انجام خواسته هايمان در اينجا خواهيم بود.» كه يكى از خواسته ها عزل فرماندار نظامى و يكى ديگر، محاكمه عامل گلوله باران بيمارستان امام رضا و چيزهاى ديگر بود.
بدين وسيله، اعلام تحصن كرديم و اين تحصن هم در مشهد و هم در خارج از مشهد، اثر مهمى بخشيد.و از نقاط عطف مبارزات مشهد بود.كه بعدا هيجان هاى بسيار و تظاهرات پرشور و كشتار عمومى مردم را در مشهد به دنبال داشت.
مقام معظم رهبرى پس از بازگشت از تبعيدگاه ايرانشهر به مشهد، در سال 1357 همراه چند تن از دوستان و همرزمان مانند شهيد بهشتى، شهيد باهنر، حجت الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى و آيت الله موسوى اردبيلى، طرح اوليه «حزب جمهورى اسلامى» را پىريزى كردند.اين حزب كه بنابه ضرورتهاى سالهاى اوج مبارزات، يعنى 57 و 58 تشكيل مىشد، نقش بسيار مهمى در يارى رساندن به حضرت امام خمينى قدس سره و مبارزه با ليبرالها، منافقين و جريان بنى صدر داشت - كه در جاى خود به آنها اشاره خواهد شد - دبير كلى حزب به عهده شهيد بهشتى بود تا حادثه غم انگيز 7 تير 1360 كه در اثر توطئه تروريستى منافقين، شهيد بهشتى به همراه 72 تن از بهترين ياران امام و انقلاب به شهادت رسيد.در تاريخ 10 شهريور 1360 در جلسه شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى، مقام معظم رهبرى به عنوان سومين دبير كل حزب انتخاب شدند و در خرداد سال 62 اين مسؤوليت دوباره به عهده ايشان گذاشته شد تا اين كه به واسطه منتفى شدن ضرورتهاى اوليه ايجاد حزب و شرايط جديدى كه تشكلهاى سياسى را فاقد جايگاه در جامعه امام و امت مىكرد، پيشنهاد انحلال آن از سوى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى و شوراى مركزى حزب به حضرت امام داده شد و با موافقت امام (ره)، حزب منحل شد.در ابتداى تشكيل حزب، قرار گذاشته مىشود كه نام ده نفر به عنوان مؤسسين حزب اعلام شود.اين ده نفر، كسانى بودند كه مجموعشان را ملت ايران مىشناخت. پيش بينى مىشد كه اين ده نفر را ساواك بگيرد و زندان يا اعدام كند و فرصت كار از آنها گرفته شود، لذا ده نفر دوم معين مىشوند تا ادامه راه ده نفر اول را اعلام كنند.فكر مىشد كه اعدام ده نفر اول، زمينه را براى پذيرش ده نفر دوم و تشكيلات حزب فراهم خواهد كرد و مردم را متوجه مبارزات خواهد نمود.اين نقشه اجرا مىشود، ولى مشيت و خواست خدا بر زنده ماندن ده نفر اول قرار مىگيرد.اينان تا اين اندازه براى زندان، شكنجه و مرگ خود را آماده كرده بودند تا بلكه انقلاب اسلامى گسترش يابد و به ثمر رسد.
مبارزات و فعاليتهاى سياسى
مقام معظم رهبرى، حوادث «نهضت ملى شدن نفت» را كه در طول آن مبارزات، مرحوم «آيت الله سيد ابو القاسم كاشانى» به عنوان روحانى طرز اول و مجتهد بزرگ شركت داشتند و به حمايت ايشان از «دكتر مصدق» ، نيروهاى مردمى وارد صحنه شده و نهضت را در طول سالهاى 30 و 31 پيروز كرده بود، از نزديك مشاهده كردند و از پشت كردن مصدق به آيت الله كاشانى و منزوى كردن ايشان - كه منتهى به خروج مردم از صحنه و پيروزى كودتاگران در 28 مرداد 1332، و بازگشت مجدد شاه به صحنه شده بود - تجربيات لازم را برگرفتند.معظم له طى بياناتى در مورد حادثه 30 تير 1331 كه با حضور آيت الله كاشانى در صحنه و تهديد «قوام السلطنه» كه به جاى مصدق از سوى شاه به نخست وزيرى انتخاب شده بود، و منتهى به سقوط قوام و روى كار آمدن مجدد مصدق گرديد، يك تحليل جالب و منطبق بر حقيقتحادثه ارائه مىكنند، كه از مشاهده نزديك معظم له و دقت و توجه عميق ايشان به اين حادثه و وقايع مشابه سرچشمه مىگيرد.در جاهاى متعددى از اين بيان، ايشان به حضور خود در صحنههاى مختلف اين حوادث ياد مىكنند.جالب استبدانيم كه معظم له هنگام حوادث اين سالها، حدود دوازده سال داشتند.
وقتى كه قوام السلطنه بعد از استعفاى مصدق از نخست وزيرى، از سوى شاه فرمان نخست وزيرى را دريافت مىكند، اطلاعيه شديد اللحنى صادر مىكند . كه فضاى از رعب و وحشت ايجاد مىنمايد.آقا سيد على با پدرشان در مشهد، تاثير اعلاميه تهديدآميز قوام را از نزديك مىبينند كه افراد به هم كه مىرسيدند، از جمله به پدر ايشان از آن اعلاميه حرف مىزدند.
نگاه دقيق معظم له به حوادث تلخ و شيرينى كه در روزهاى نوجوانى جريان داشت، ايشان را به فعاليتهاى سياسى علاقهمند كرد و از همان ابتدا حركت درست و محكمى را آغاز نمودند.آمدن مرحوم شهيد نواب صفوى به مشهد و سخنرانيهاى وى، ايشان را كاملا به صحنه مبارزات سياسى كشاند.
من شايد شانزده سال يا پانزده سالم بود كه مرحوم نواب صفوى به مشهد آمد.مرحوم نواب صفوى براى من، خيلى جاذبه داشت و بكلى من را مجذوب خودش كرد.هركسى هم كه آن وقت در حدود سنين ما بود، مجذوب نواب صفوى مىشد، از بس اين آدم، پرشور و با اخلاص، پر از صدق و صفا و ضمنا شجاع و صريح و گويا بود.من مىتوانم بگويم كه آن جا به طور جدى به مسايل مبارزاتى و به آنچه كه به آن مبارزهى سياسى مىگوييم، علاقهمند شدم.
البته قبل از آن، چيزهايى مىدانستم، زمان نوجوانى ما با اوقات مصدق مصادف بود.من يادم است در سال 1329، وقتى كه مصدق تازه روى كار آمده بود و مرحوم آيت الله كاشانى با او همكارى داشتند، مرحوم آيت الله كاشانى نقش زيادى در توجه مردم به شعارهاى سياسى دكتر مصدق داشتند، لذا كسانى را به شهرهاى مختلف مىفرستادند كه براى مردم سخنرانى كنند و حرف بزنند.از جمله در مشهد، سخنرانهايى مىآمدند.من دو نفر از آن سخنرانها و سخنرانيهايشان را كاملا يادم است، آنجا با مسايل مصدق آشنا شديم و بعد، مصدق سقوط كرد.
در سال 32 كه قضيهى 28 مرداد پيشآمد كرد، من كاملا در جريان سقوط مصدق و حوادث آن روز بودم، يعنى من خوب يادم است كه اوباش و اراذل در مجامع حزبى كه به دولت دكتر مصدق ارتباط داشتند، ريخته بودند و آنجا را غارت مىكردند.اين مناظر، كاملا جلوى چشمم هست!
بنابراين من مقولههاى سياسى را كاملا مىشناختم و ديده بودم، ليكن به مبارزهى سياسى به معناى حقيقى، از زمان آمدن مرحوم نواب علاقهمند شدم.بعد از آن كه مرحوم نواب از مشهد رفت، زياد طول نكشيد كه شهيد شد.شهادت او هم غوغايى در دلهاى جوانانى كه او را ديده و شناخته بودند، به وجود آورده بود.در حقيقت، سوابق كار مبارزاتى ما به اين دوران برمىگردد، يعنى به سالهاى 33 و 34 به بعد. (4)
مبارزات سياسى آقا سيد على به بازداشتهاى متعدد و زندان انجاميد كه اغلب آنها توام با شكنجههاى سختبود.بارها منزل ايشان مورد هجوم ماموران ساواك قرار گرفت و مدارك علمى و غير علمى ايشان در اين هجومها از بين رفت.در اين جا به كليات سختيهاى اين دوران در زندگى حضرت آيت الله خامنهاى اشاره مىكنيم و سپس در جاى خود، به طور مبسوط باز مىنماييم.
من بارها بازداشتشدم، من را شش مرتبه بازداشت كردند، يك بار هم زندان بردند، يك بار هم تبعيد شدم.مجموعا اين دورانها نزديك به سه سال طول كشيده است.دورهى زندگى ما در آن زمانها، براى ايرانيها دوران بسيار بدى بود.
اولا نكتهى خيلى مهمى را كه امروز شايد شماها واقعا نتوانيد آن را درست تصور بكنيد، اين است كه آن دوران، مسايل كشور - سياست، دولت - مطلقا براى مردم مطرح نبود، حالا مردم ما در كشور، وزرا را مىشناسند، رئيس جمهور را مىشناسند، آن وقتى كه نخست وزير بود، او را مىشناختند، كارهاى عمده را مىدانند، در مبارزات سياسى خيلى چيزها را خبر دارند كه دولت، امروز چه اقدامى كرده و چه تصميمى گرفته است، ولى آن زمان، دولتها مىآمدند و مىرفتند و اصلا مردم نمىفهميدند!
يك نخست وزير مىرفت، يك نخست وزير ديگر مىآمد، كابينه عوض مىشد، انتخابات مىشد و اصلا مردم خبر نمىشدند! توجه مىكنيد؟ ! بكل نسبتبه مسايل دولت، بىتفاوت بودند.دولتبراى خودش كارهايى مىكرد، مردم راه خودشان را مىرفتند، دولت راه خودش را مىرفت، فشار روى مردم، خيلى زياد بود و آزادى اصلا نبود.
من يادم است كه دوستى از دوستان ما از پاكستان آمده بود، براى ما نقل مىكرد كه بله، من در داخل پارك، فلانكس را ديدم كه اعلاميهاى را به فلانى داد، من تعجب كردم كه مگر در پارك كسى مىتواند به كسى اعلاميه بدهد! او از تعجب من تعجب كرد، گفت: چرا نشود؟ ! پارك است ديگر، انسان اعلاميه را در مىآورد و به آن طرف مىدهد.گفتم: چنين چيزى مىشود؟ !
اين مربوط به دوران مبارزات ما بود كه من دورهى نوجوانى را هم گذرانده بودم، يعنى اختناق در ايران آن قدر زياد بود كه اصلا تصور نمىكرديم ممكن است كسى بتواند به زبان صريح، روشن، روز روشن، جلوى چشم مردم، حرف سياسى به كسى يا به دوستى بزند، يا كاغذى را به او بدهد، يا كاغذى را از او بگيرد! از بس فشار و خفقان بود، به كوچكترين سوءظن، افراد را مىگرفتند، و به خانههاى مردم مىريختند!
بارها به منزل ما ريختند و منزل ما را گشتند - منزل پدرم، منزل خودم - كاغذها و نوشتههاى من را بارها بردند! خيلى از نوشتهها و يادداشتهاى علمى و غير علمى من از بين رفته، غارت شده است، بردند، جمع كردند و بعد ديگر ندادند! يا وقتى دادند، همهاش را ندادند!
زندگى از لحاظ سياسى، زندگى سختى بود، يعنى زندگى سياسى، بسيار زندگى سختى بود، خفقان بود و آزادى نبود.من در دورهى مبارزات براى جوانها و دانشجوها در مشهد، مدتها درس تفسير مىگفتم، به بخشى از قرآن رسيديم كه راجع به قضاياى بنىاسرائيل بود، قهرا راجع به بنى اسرائيل هم تفسير قرآن مىگفتيم.يك مقدار راجع به بنى اسرائيل و يهود صحبت كردم، بعد از مدت كمى، من را بازداشت كردند! البته نه به آن بهانه، بىجهت و به عنوان ديگرى بازداشت كردند، به زندان بردند.
جزو بازجوييهايى كه از من مىكردند، اين بود كه شما عليه اسرائيل و عليه يهود، حرف زدهايد! توجه مىكنيد؟ ! يعنى اگر كسى آيهى قرآنى را كه راجع به بنى اسرائيل حرف زده بود، تفسير مىكرد و دربارهى آن حرف مىزد، بعد بايد جواب مىداد كه چرا اين آيهى قرآن را مطرح كرده است! چرا اين حرفها را زده و چرا راجع به بنى اسرائيل، بدگويى كرده است! يعنى وضع سياسى، اينگونه وضع سخت و دشوارى بود و سياستها اين قدر ضد مردمى و وابستهى به خواست اربابها بود!
البته با اين دو، سه كلمه نمىشود اوضاع و احوال دوران اختناق را بيان كرد، من اين را به شما بگويم كه حقا و انصافا اگر ده جلد كتاب هم نوشته بشود و همهى آنها تشريح و توصيف آن دوران باشد، باز هم نمىشود بيان كرد! و البته بعضى از حرفها هست كه اصلا نمىشود با زبان معمول بيان كرد، بعضى از تصورات هست كه جز با زبان ادب و هنر بيان نمىشود.در شعر مىشود بيان كرد، در كارهاى ادبى و هنرى مىشود بيان كرد، اما خيلى از آنها را در زبان معمولى نمىشود گفت.
مبارزات تحت لواى قيام حضرت امام خمينى قدس سره
در مدت شش سالى كه آقا سيد على جوان در قم اقامت داشتند - 1337 تا 1343- علاوه بر اشتغال به تحصيل در حوزه علميه قم، به مسايل سياسى روز و حركتى كه حضرت امام خمينى قدس سره، آرام آرام در قم عليه رژيم استبدادى و وابسته پهلوى شروع مىكردند، توجه داشتند و در مسايل مربوط به آن حضور جدى داشتند.
در همان سالها بود كه روحانى جوان و پرشور، در قم با عناصر بزرگ و مؤثر در انقلاب اسلامى آشنا و با آنان همگام شد.
من در سال اول و دوم ورودم به قم اطلاع پيدا كردم كه مرحوم علامه طباطبايى شبهاى پنجشنبه و جمعه جلسهاى دارند و عدهاى از فضلا در آن جلسه شركت مىكنند.ايشان مباحث فلسفى را در آن جلسات مطرح مىكردند و اين همان جلسهاى است كه منتهى به تدوين اصول فلسفه و روش رئاليسم شد كه شروع آن در سال 34- 35 بود و اين كه من مىگويم مربوط به سالهاى 38- 39 مىباشد كه اين جلسه آن وقت تشكيل مىشد و من تصادفا با آن جلسه ارتباط پيدا كردم و چند ماهى در آن جلسه شركت كردم. (6)
شهيد بهشتى در اين سالها، اقدام به تاسيس دبيرستان دين و دانش در قم مىكنند و نيز براى آشنايى طلاب با علوم جديد و فراگيرى زبان انگليسى، كلاس تشكيل مىدهند، و گروهى از كسانى كه بعدها نقش مهمى در انقلاب به عهده داشتند، در اين كلاسها شركت مىكنند. اولين كار ايشان كه من اطلاع دارم، تاسيس دبيرستان دين و دانش در قم بود كه با تحريك كردن بزرگان قم و كمك گرفتن از آنها تاسيس كرد و خود ايشان هم مدير آن شد.حالا شما ببينيد رئيس دبيرستان شدن يك طلبه، آن هم در قم، خيلى كار غير معمول بود و علاوه بر اين، دبير زبان انگليسى هم بود و حال اين كه معمولا يك طلبه بايد دبير شرعيات مىشد.. .
كار دوم را در سال 1340 يا 41 كرد كه ايشان در قم يك كلاس تشكيل داد و از سى نفر دعوت كرد كه - يكى از آن سى نفر من بودم - برويم در آن كلاسها، درسهاى جديد، از جمله زبان و تعدادى ديگر از علوم را فرا بگيريم، و از آن سى نفر هم من و آقاى رفسنجانى و مرحوم ربانى شيرازى و آقاى مصباح يزدى و ديگران بوديم.در همان جلسهى اول كه كلاس تشكيل شد، خود ايشان شركت كردند و گفتند ما فكر مىكنيم آقايان احتياج دارند به اين كه حداقل يك زبان بيگانه، يعنى زبان انگليسى را بدانند و ما اين را براى شما فراهم مىكنيم، و در كنارش هم يك ساعت ديگر مىگذاريم براى اين كه بعضى از مسائل علمى امروز را ياد بگيريد...من البته در اين كلاس كم شركت كردم، لكن بعضى از برادرهاى ما در همين كلاس انگليسىدان شدند، و من چون كارم زياد بود و آن مقدار زبان و علومى كه در آنجا درس مىدادند را قبلا خوانده بودم و بلد بودم، خيلى برايم جاذبه نداشت و نرفتم. (7)
در همين سالهاست كه آقا سيد على با تلاشهاى شهيد «محمد جواد باهنر» (نخست وزير كابينهى شهيد رجايى) آشنا مىشوند. شهيد باهنر در سال 37 با همكارى آقاى هاشمى رفسنجانى، نشريه «مكتب تشيع» را منتشر مىكردند كه يكى از بهترين نشريات قم بود.بيشتر ارتباط و آشنايى ايشان با فعاليتهاى شهيد باهنر كه با هم در مدرسه «حجتيه» بودند از طريق تعريفهاى آقاى هاشمى رفسنجانى بود. (8)
پس از پيروزى شاه در كودتاى امريكايى 28 مرداد 1332، رژيم دستبه تبليغات بسيار وسيعى زد تا روحانيت را از مردم جدا كند. تبليغات ماهرانه و پرحجمى انجام شد تا روحانيت از چشم مردم بيفتد.در اين زمانها، پوشيدن لباس روحانيتبسيار مشكل بود، چرا كه اين كار مساوى بود با تحقيرهاى بسيار و اهانتهايى كه از سوى رژيم در بين مردم القا شده بود.حضرت امام قدس سره در خاطرات خود، مواردى از اين اهانتها را بازگو كردهاند.آقا سيد على، طلبه جوان، از نزديك شاهد اين تبليغات سوء بود.تبليغاتى كه براى خردكردن روحيه روحانيون و منزوى نمودن آنان در جامعه صورت مىگرفت.در چنين شرايطى، روحانيون، بخصوص طلبههاى جوان، استقامت و ايستادگى بزرگى از خود نشان مىدادند.
مقام معظم رهبرى در خاطرات خود، به برخى از اين تبليغات اشاره مىفرمايند، از جمله سوار نكردن روحانيون توسط وسايل نقليه، متلك گفتن به آنان و اگر در وسيله نقليهاى يك روحانى سوار بود و پنجر مىشد، از قدم روحانى حساب مىكردند. (9)
حضرت امام خمينى (قدس سره) نيز در بيان سختيهايى كه بر حوزههاى علميه و روحانيون گذشت، به اين تبليغات اشاره مىفرمايند.
شروع مبارزات انقلاب اسلامى
حوزه علميه قم در سال 41 با نداى حضرت امام (قدس سره) به پا خاست و شورى ديگرى در اين مركز علم و تقوا و جهاد پديد آمد. نداى قيام و مبارزه از حوزه علميه قم، به ساير حوزههاى علميه و مجامع دينى نيز منتقل شد و مهمترين آنها، حوزه بزرگ مشهد بود. آيت الله العظمى خامنهاى در اين مورد، نقش سازنده و عظيمى را ايفا نمودند و ضمن فعاليتهايى كه در قم داشتند، ارتباط خود را با علما و طلاب مشهد تقويت نمودند.و كوشيدند با استفاده از فعاليتهاى ساير علماى خراسان، هرچه بيشتر و بهتر، طلاب را تجهيز نمايند.
در سال 1341، مساله «لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى» پيش آمد.رژيم شاه با اين لايحه، در صدد وارد آوردن ضربهاى ديگر بر حوزههاى علميه و روحانيت و در نتيجه اسلام بود.حضرت امام خمينى قدس سره عليه اين لايحه اقدامات مؤثرى انجام دادند، از جمله نامههايى به ولايات نوشتند تا خطبا، علما و مردم را نسبتبه توطئه و مقاصد رژيم آشنا كنند.
حضرت امام، علاوه بر نامههايى كه نگاشتند و علما را در جريان امور قرار داده و آنها مردم را به صحنه فراخوانده و حوادث را به آگاهى آنها رساندند، رژيم شاه را تهديد كردند كه اگر اين لايحه را لغو نكند، مردم را به صحراى قم دعوت خواهند كرد و تجمع عظيم ضد رژيم را به وجود خواهند آورد.اين گفتار و تهديد حضرت امام (ره)، حتى دوستان را هم به تعجب واداشت.آقا سيد على كه در خدمت امام بودند، نقل مىكنند كه براى خود ما اين همه اميدوارى امام، تعجبآور بود و آن روزها كمتر كسى بود كه دورنگرى امام را درك كند. (10)
آقا سيد على، در آغاز حركت و قيام حضرت امام در قم، فعاليتهاى مختلفى را در مراحل مبارزه به عهده گرفتند و در صحنههاى دشوار آن روزها كه تازه شراره انقلاب اسلامى شعلهور مىشد، حضور داشتند و تكليف خود را با كمال خلوص و شجاعت انجام دادند.
در نهايت، مبارزه سختحوزههاى علميه به رهبرى حضرت امام خمينى قدس سره عليه لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى، به پيروزى حضرت امام (ره) انجاميد و رژيم كه مىخواستبا حذف سوگند به قرآن مجيد، راه را براى انزواى دين هموار سازد، گرفتار قيام حضرت امام و روحانيون وفادار به امام شد و عقب نشست، اما در يك اقدام هماهنگ شده توسط رژيم امريكا، لوايح ششگانه را در 19 دى ماه 1342 مطرح كرد.در اين اصول، اهداف شوم رژيم در محو اسلام و بازكردن بيشتر دست امريكا و اسراييل در شؤون مختلف مملكت، در پوشش شعارهاى به ظاهر فريبنده انجامشد.شاه در 6 بهمن 1341 اين اصول را به رفراندوم گذاشت.در اين روزها، آقا سيد على در مشهد بودند و چون نزديك ماه مبارك رمضان بود، آيت الله ميلانى نامهاى به محضر امام نوشتند و آن را توسط ايشان و برادرشان «سيد محمد» و آقايشيخ على آقا براى امام فرستادند.مقام معظم رهبرى در خاطراتشان ذكر مىكنند كه وقتى به تهران مىرسند، روز 6 بهمن، يعنى روز به اصطلاح رفراندوم بود، تهران را كاملا خلوت مىيابند.افراد پراكندهاى را مىبينند كه سر صندوقها راى مىدادند كه احتمالا از عوامل خود رژيم بودهاند.آقا به اتفاق همراهانشان به «گاراژ شمس العماره» واقع در خيابان «ناصر خسرو» مىروند و همان روز به قم وارد مىشوند، و يكسره خدمت امام مىروند و نامه را تقديم مىكنند. (11)
شاه با بىشرمى اعلام كرد كه پنج ميليون و ششصد هزار راى موافق و 4150 راى مخالف در صندوقها ريخته شده است.بلافاصله «جان كندى» ، رئيس جمهور وقت امريكا، به شاه تبريك گفت.روزنامه «نيويورك تايمز» نوشت: «ايران براى دريافت كمك امريكا شرايط مناسبترى پيدا كرده است!» و بدين صورت ناشيانه منشا و ريشه لايحه ششگانه شاه را افشا نمود.مردم در همان روز در تهران و شهرستانها، از جمله در قم، تظاهراتى عليه اين لوايح و رفراندوم راه انداختند و شعار مىدادند: «ما تابع قرآنيم، رفراندوم نمىخواهيم!» سال 1342 از راه رسيد، سال پرحادثه و پربارى براى اسلام و حوزههاى علميه.اگرچه مصيبت، رنج و سختى حوادث اين سال، بسيار عظيم بود، اما ثمره آن نيز براى انقلاب اسلامى، بسيار بزرگ بود.
حضرت امام پيش از تحويل سال 42 در يك موضعگيرى قاطع و الهى، اعلام فرمودند كه روحانيت، امسال عيد ندارد. (12)
به دنبال اعلام عزاى عمومى از طرف امام (قدس سره)، آقا سيد على و طلاب جوان و انقلابى حوزه، تصميم مىگيرند كه هم خود لباس مشكى تهيه كرده و بپوشند، و هم ساير طلبهها و روحانيون را به پوشيدن لباس مشكى ترغيب نمايند.علاوه بر آن، تعداد زيادى تراكت مبنى بر اين كه «ما عيد نداريم» تهيه كردند و هنگام تحويل سال، ميان مردمى كه در صحن مطهر اجتماع كرده بودند، ريختند.
در روز 2 فروردين، امام در منزل خود و برخى از علما در مسجد يا مدرسه، به مناسبت وفات حضرت امام صادق عليه السلام مراسمى برپا كردند.كماندوها تلاش مىكنند تا جلسه منزل حضرت امام را به هم بريزند كه موفق نمىشوند.عصر آن روز، كماندوهاى ناكام مانده، به مدرسه «فيضيه» حمله كردند.آقا سيد على كه همراه برخى طلاب عازم مدرسه فيضيه بودند تا در مجلس روضه «آيت الله گلپايگانى» شركت كنند، در كوچه حرم، بعضى از طلاب را مىبينند كه با شتاب مىآيند، در حالى كه بعضى عمامه به سر ندارند، بعضى پا برهنهاند و بعضى عبا ندارند.آنها فرياد مىزنند: «نرويد، خطرناك است!» اينجا بود كه متوجه مىشوند به مدرسه فيضيه حمله شده است، لذا تصميم مىگيرند به منزل حضرت امام (ره) بروند.با شتاب خود را به منزل امام مىرسانند و مشاهده مىكنند كه در بيرونى منزل باز است و امام آماده نماز مغرب هستند.آقا سيد على با چند تن ديگر كه در منزل امام بودند، گفتگو مىكنند كه چگونه از منزل محافظت كنند و چگونه اطراف منزل را سنگربندى كنند، كه اگر به منزل حمله شد، بتوانند، مقابله و مقاومت نمايند.تصميم گرفتند ابتدا در منزل را ببندند، كه با مخالفت امام مواجه مىشوند كه فرموده بودند «در را حق نداريد ببنديد.اگر در را ببنديد، از خانه بيرون مىآيم.» مقدارى چوب تهيه مىكنند تا بتوانند از آنها براى مقاومت استفاده كنند.در همين اثنا، نماز امام تمام مىشود، امام به اتاق مىروند و طلبهها اطراف ايشان را پر مىكنند، به طورى كه آقا سيد على، دم در اتاق مىايستند.امام صحبت مىكنند و مىفرمايند: «اينها رفتنى هستند و شما ماندنى هستيد، نترسيد! ما در زمان پدر او، بدتر از اين را ديدهايم.
روزهايى بر ما گذشت كه در شهر نمىتوانستيم بمانيم.مجبور بوديم صبح زود از شهر خارج شويم و مطالعه و مباحثه ما در بيرون شهر بود، و شب به مدرسه مىآمديم، چون ما را مىگرفتند، اذيت مىكردند، عمامهها را برمىداشتند.» آقا سيد على تعريف مىكنند كه در اثناى صحبتهاى امام (ره)، يك پسر چهارده، پانزده ساله را مىآورند كه از پشتبام مدرسه فيضيه انداخته بودند، كه بدنش كوفته شده و قبا از تنش كنده بودند.از در كه واردش كردند، يك نفر با صداى بلند و با حال گريه گفت: «آقا، اين را از پشتبام انداختهاند!» امام منقلب شده و دستور دادند كه او را بخوابانند و براى او دكتر بياورند.به هرحال، ايشان و گروه ديگرى از طلاب آماده شدند تا شب در منزل امام بمانند و از آن وجود عزيز حفاظت كنند.اما يكباره خبر آوردند كه امام فرمودهاند: «راضى نيستم كسى اين جا بماند.» ناچار منزل را ترك مىكنند.صحبتهاى آن شب حضرت امام (ره) حالت رعب را از وجود همه طلاب زدود و يك حالتشجاعت و شهامتى وصفناپذير در آنان به وجود آورد.
اقدام حضرت امام در صدور نامه به علماى تهران، در شكستن جو وحشت تاثير بسزايى داشت.در اين نامه، حضرت امام فرمودند: «شاه دوستى يعنى غارتگرى، شاه دوستى يعنى آدم كشى، شاه دوستى يعنى هدم آثار رسالت و...» اين نامه فورى در سطح وسيعى از كشور پخش شد و مؤثر افتاد، و جو رعب را كه مورد نظر دستگاه بود، شكست.
آقا سيد على تعريف مىكنند كه فتواى حضرت امام (ره) مبنى بر اين كه «تقيه حرام و اظهار حقايق واجب است، ولو بلغ ما بلغ» ، حركت عجيبى بود و غوغايى راهانداخت و جلوى افكار سازشكارانه و برخى رياكاريها را گرفت.كار مهم ديگرى كه امام كردند، رفتن به مدرسه فيضيه بود.اولين روز شروع درس پس از حادثه فيضيه، امام ضمن سخنرانى اعلام كردند كه پس از درس، به مدرسه فيضيه مىروم و براى شهداى حادثه فيضيه فاتحه مىخوانم.آقا سيد على در كنار حضرت امام (ره) قرار مىگيرند و وارد مدرسه مىشوند.در آنجا ذكر مصيبتى مىشود و پس از آن، امام از مدرسه همراه ساير طلاب خارج مىشوند و دوباره مدرسه فيضيه به صورت پايگاه طلاب درمىآيد.
حضرت امام از حادثه مدرسه فيضيه، براى روشنگرى و اطلاع رسانى به ملت ايران استفاده شايانى كردند، و از آنجا كه محرم نزديك بود و امام به اين ماه بزرگ اعتقاد عجيبى داشت، برنامهريزى مفصلى براى افشاگرى جنايتهاى رژيم شاه به عمل آمد.امام طى رهنمودى، علما و فضلا و منبريها را دعوت كردند تا حادثه عجيب فيضيه را براى مردم به عنوان سند رسوايى رژيم پهلوى مطرح كنند. (13)
حضرت امام خمينى، از آقا سيد على مىخواهند تا به مشهد سفرى كنند و سه پيام براى آقاى «ميلانى» ، آقاى «قمى» و «علماى مشهد» ببرند.پيام اول درباره حضور صهيونيسم در اقتصاد و سياست كشور و اعلام خطر براى اسلام را به علماى مشهد مىرسانند. امام در نامه به آقايان ميلانى و قمى، خواسته بودند تا به منبريها بگويند از روز هفتم محرم، در منابر، روضه فيضيه بخوانند و از روز نهم، همه دستههاى سينهزنى و هياتها اين برنامه را اجراكنند.آقاى قمى برنامه امام را مىپذيرند. (14)
اين رسالتبخوبى انجام شد و پيامها توانست موجب تشديد مبارزات در استان خراسان شود.
آيت الله العظمى خامنهاى در اين سفر، گوشههايى از اين پيامها را در شهرهاى بين راه، روى منبر براى مردم خواندند و همه جا بذر قيام را پاشيدند.
سپس با تنى چند از دوستان متعهد قرار گذاشتند به شهرهاى مختلف استان سفر كنند و به ترتيبى كه امام معين فرموده بودند، از روز هفتم محرم آن سال، مسائل روز و اوضاع سياسى و اجتماعى، مساله مدرسه فيضيه و نقشههاى پنهانى رژيم را براى مردم شرح دهند، و اين بدان علتبود كه پس از جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى و قضاياى رفراندوم قلابى شاه، و ضديت او با اسلام، علما، روحانيت و فاجعهاى كه در فيضيه پديد آورد و نيز عزاى عمومى نوروز سال 42، زمينه براى يك قيام عمومى عليه رژيم ستمشاهى، پديد مىآمد.
محرم آن سال، بهترين موقعيت را به وجود آورد، لذا امام و روحانيت، به بهترين نحو از آن استفاده كردند و برنامه ريزى شد كه روزهاى اول تا ششم محرم، مطالب كلى و اصولى بيان شود.
از روز هفتم محرم مطالب اساسى و حقايق با نهايت صراحتبراى مردم بيان شود تا چهره منفور شاه از پس نقاب اصلاح طلبى براى مردم آشكار گردد.
سهم روحانى جوان، آقا سيد على، شهر «بيرجند» شد كه مركز قدرت و سيطره رژيم و به اصطلاح تيول «اسد الله علم» ، نخست وزير وقتبود.
آقا سيد على خامنهاى پس از ورود به بيرجند، از روز سوم محرم منبر مىروند و با آگاهى بخشيدن به مردم، نهضت را آغاز مىكنند.ايشان روز هفتم محرم كه جمعيت كثيرى در مجلس شركت كرده بودند، قضاياى مدرسه فيضيه را با حالى پرشور و بيانى گيرا بيان فرموده و مردم به طور عجيبى گريه مىكنند.
اين منبر در شهر خيلى صدا مىكند و صبح فردا در مجلس ديگرى كه در منزل شخصى بود، جمعيت عظيمى مىآيند و آن جا نيز مسايل روز مطرح مىشود. شهر بيرجند در اين دو روز بشدت منقلب شده بود و مردم آمادگى خاصى پيدا كرده بودند.
صبح روز نهم «تاسوعا» ، آقاى سيد على خامنهاى منبر داغى مىروند و اوضاع به گونهاى مىشود كه عوامل رژيم بشدت نگران مىشوند.با اين كه در روزهاى تاسوعا و عاشورا معمولا روحانيون را دستگير نمىكردند، ولى از شدت وحشت، ايشان را دستگير مىكنند، و اين اولين بازداشت آقا بود.
آثار اين فعاليتها و پيامها به گونهاى بود كه در محرم آن سال، مشهد پس از تهران، بيشترين دردسر را براى رژيم فراهم كرد.و به همين علت، طاغوت با حضرت آقاى خامنهاى كه رسول آن پيامها بود و خود نقش اساسى در قيام مردم داشت، با شدت و خشونتى برخورد كرد كه تا آن موقع، سابقه نداشتبا روحانيون اين گونه رفتارى شود، يعنى ابتدا ايشان را به ساواك و از آنجا به زندانى مخروبه در دژبان مىبرند كه حتى از وسايل اوليه زندان هم محروم باشد.تهديد هم مىكنند كه ريش ايشان را خشك خواهند تراشيد! ! ولى بعد تصميمشان عوض مىشود و با ماشين، محاسن ايشان را مىتراشند.
حضرت آيت الله خامنهاى تعريف مىكنند كه در بين راه «بيرجند» به مشهد، ريش خود را با دست مىكشيدند تا پوست صورتشان به فشار زياد عادت كند تا اگر خشك تراشيدند، بتوانند درد آن را تحمل نمايند.وقتى به مشهد مىرسند، ايشان را به اتاق بزرگى مىبرند و سلمانى وارد مىشود، اما به جاى تيغ، ماشين تراش را بيرون مىآورد.ايشان خوشحال مىشوند و وقتى ماشين را روى صورت آقا مىگذارند، بىاختيار شروع به خنده مىكنند، به طورى كه سلمانى تعجب مىكند كه چرا ايشان به جاى ناراحتشدن از تراشيدن صورت، خوشحال هستند. (15)
پس از آزادى از زندان، دوباره به مبارزه پرداخته و با دوستان قرار مىگذارند هر كدام به يك نقطه از كشور بروند و حقايق را افشا كنند. اين سفرها و حركت دستهجمعى، آن هم پس از 15 خرداد و بازداشتحضرت امام، بسيار ارزشمند بود و دامنه آن كه بيشتر شهرها و روستاها را در بر مىگرفت، رژيم را مستاصل و وحشتزده كرد، لذا عكسالعمل شديدى نشان داد.
ماه رمضان سال 42 كه مصادف با بهمن و سالگرد رفراندم قلابى شاه بود، امام خمينى (قدس سره) در حبس بودند، اما در غياب ايشان، روحانيت و بخصوص شاگردان نزديك امام، به كار پرداختند و براى آگاهى دادن به مردم، به اطراف كشور رفتند.
ايشان در «كرمان» دو، سه روزى به سخنرانى، ديدار و مذاكره با علما، طلاب و افراد مبارز مىپردازند و سپس به «زاهدان» مىروند. در زاهدان، در مسجد جامع منبر مىروند و استقبال خوبى از سوى مردم مىشود.شب شانزدهم رمضان كه تولد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام بود، سخنرانى داغ و پرشورى ايراد كرده، و بصراحت مسائل را مطرح مىكنند كه همان شب توسط ساواك، دستگير و با هواپيما به تهران فرستاده مىشوند.
ايشان را به زندان «قزل قلعه» تحويل مىدهند و حدود دو ماه اين زندان طول مىكشد كه مدتى به صورت انفرادى و همراه با توهين و شكنجههاى شديد بود.
پس از آزادى از زندان به قم مىروند.در قم معظم له همراه ده نفر ديگر از روحانيت، جلسهاى تشكيل داده و درباره ايجاد تشكيلاتى مخفى به مذاكره مىپردازند.
هدف از اين تشكيلات، متشكل كردن كليه فعاليتهاى حوزه علميه قم و سپس مردم در جهت و خط امام بود.در سال 43 اين تشكيلات لو مىرود و آقا سيد على، به تهران مىگريزند و حدود يك سال متوارى مىشوند.در تهران با آقاى «هاشمى رفسنجانى» هم خانه مىشوند و سپس به مشهد باز مىگردند.
با وجود اين، پس از آزادى، اولين اقدام ايشان كه نشاندهنده شجاعت معظم له است، رفتن به ديدار امام در منزلى واقع در «قيطريه» ، كه زندان محترمانه! ! ايشان بود، مىباشد.امام در اين ديدار، با ايشان خيلى ملاطفت مىكنند.ديدار مقتدا و رهبر، آقا سيد على را ذوقزده مىكند، به طورى كه از شادى گريستند و خستگى از تنشان بيرون شد. (16)
فعاليتهاى مبارزاتى آقا سيد على جوان به صورتهاى مختلف ادامه يافت.از جمله نوشتن نامه به مسؤولان وقت دولت طاغوت، همراه با ساير مبارزان بود، كه نمونه آن كه به نخست وزير، هويدا نوشته شده است، در پيوست ملاحظه مىفرماييد.
آقا سيد على، كه اينك 25 سال از سن مباركش مىگذرد، در سال 43 به مشهد باز مىگردند.دليل بازگشت معظم له، به رغم توصيههاى اساتيد و دوستان مبنى بر ماندن در قم و آتيه درخشان تحصيل در اين شهر مقدس، بيمارى پدر بزرگوارشان بود.مقام معظم رهبرى ضمن بيان اين مساله، تمام توفيقاتى را كه خداى متعال در زندگى به ايشان عنايت فرموده است، حاصل اين تصميم مىدانند و اين يك درس بزرگ استبراى تمامى كسانى كه پيروى از ولايت را در همه ابعاد مد نظر خود قرار دادهاند.به خاطره معظم له توجه مىكنيم:
بد نيست من مطلبى را از خودم براى شما نقل كنم.
بنده اگر در زندگى خود در هر زمينهاى توفيقاتى داشتهام، وقتى محاسبه مىكنم، به نظرم مىرسد كه اين توفيقات بايد از يك كار نيكى كه من به يكى از والدينم كردهام، باشد.
مرحوم پدرم در سنين پيرى، تقريبا بيست و چند سال قبل از فوتش (كه مرد 70 سالهاى بود) به بيمارى آب چشم، كه چشم انسان نابينا مىشود، دچار شد.بنده آن وقت در قم بودم.تدريجا در نامههايى كه ايشان براى ما مىنوشت، اين روشن شد كه ايشان چشمش درست نمىبيند.من به مشهد آمدم و ديدم چشم ايشان محتاج دكتر است.
قدرى به دكتر مراجعه كردم و بعد براى تحصيل به قم برگشتم، چون من از قبل ساكن قم بودم.باز ايام تعطيل شد و من مجددا به مشهد رفتم و كمى به ايشان رسيدگى كردم و دوباره براى تحصيلات به قم برگشتم.معالجه پيشرفتى نمىكرد.در سال 43 بود كه من ناچار شدم ايشان را به تهران بياورم، چون معالجات در مشهد جواب نمىداد.اميدوار بودم كه دكترهاى تهران، چشم ايشان را خوب خواهند كرد.به چند دكتر كه مراجعه كردم، ما را مايوس كردند.گفتند: «هر دو چشم ايشان معيوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نيست.» البته بعد از دو، سه سال، يك چشم ايشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان مىديد.اما در آن زمان مطلقا نمىديد و بايد دستشان را مىگرفتيم و راه مىبرديم.لذا براى من غصه درستشده بود.اگر پدرم را رها مىكردم و به قم مىآمدم، ايشان مجبور بود گوشهاى در خانه بنشيند و قادر به مطالعه و معاشرت و هيچ كارى نبود و اين براى من، خيلى سختبود.ايشان با من هم يك انس بخصوصى داشت، با برادرهاى ديگر اين قدر انس نداشت.با من دكتر مىرفت و برايش آسان نبود كه با ديگران به دكتر برود.بنده وقتى نزد ايشان بودم، برايشان كتاب مىخواندم و با هم بحث علمى مىكرديم، و از اين رو با من مانوس بود، برادرهاى ديگر اين فرصت را نداشتند و يا نمىشد.
به هرحال، من احساس كردم كه اگر ايشان را در مشهد تنها رها كنم و خودم برگردم و به قم بروم، ايشان به يك موجود معطل و از كار افتاده تبديل مىشود، و اين مساله براى ايشان بسيار سختبود.براى من هم خيلى ناگوار بود.از طرف ديگر، اگر مىخواستم ايشان را همراهى كنم و از قم دستبردارم، اين هم براى من غير قابل تحمل بود، زيرا كه با قم انس گرفته بودم و تصميم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.
اساتيدى كه من از آن زمان داشتم - بخصوص بعضى از آنها - اصرار داشتند كه من از قم نروم.مىگفتند اگر تو در قم بمانى، ممكن است كه براى آينده مفيد باشى.خود من هم خيلى دلبسته بودم كه در قم بمانم.بر سر يك دو راهى گير كرده بودم.اين مساله در اوقاتى بود كه ما براى معالجهى ايشان به تهران آمده بوديم.روزهاى سختى را من در حال ترديد گذراندم.
يك روز خيلى ناراحتبودم و شديدا در حال ترديد و نگرانى و اضطراب به سر مىبردم.البته تصميم من بيشتر بر اين بود كه ايشان را مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم.اما چون برايم خيلى سخت و ناگوار بود، به سراغ يكى از دوستانم كه در همين چهارراه حسن آباد تهران منزلى داشت، رفتم.مرد اهل معنا و آدم با معرفتى بود.
ديدم خيلى دلم تنگ شده، تلفن كردم و گفتم: «شما وقت داريد كه من پيش شما بيايم» گفت: «بله.» عصر تابستانى بود كه من به منزل ايشان رفتم و قضيه را گفتم.گفتم كه من خيلى دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتى من هم همين است، از طرفى نمىتوانم پدرم را با اين چشم نابينا تنها بگذارم، برايم سخت است.از طرفى هم اگر بنا باشد پدرم را همراهى كنم، من دنيا و آخرتم را در قم مىبينم و اگر اهل دنيا باشم، دنياى من در قم است، اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است.دنيا و آخرت من در قم است. من بايد از دنيا و آخرتم بگذرم كه با پدرم بروم و در مشهد بمانم.
يك تامل مختصرى كرد و گفت: «شما بيا يك كارى بكن و براى خدا از قم دستبكش و برو در مشهد بمان.خدا دنيا و آخرت تو را مىتواند از قم به مشهد منتقل كند.» من يك تاملى كردم و ديدم عجب حرفى است، انسان مىتواند با خدا معامله كند.من تصور مىكردم دنيا و آخرت من در قم است.اگر در قم مىماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزهى قم علاقه داشتم، و هم به آن حجرهاى كه در قم داشتم، علاقه داشتم.اصلا از قم دل نمىكندم و تصورم اين بود كه دنيا و آخرت من در قم است.
ديدم اين حرف خوبى است و براى خاطر خدا پدر را به مشهد مىبرم و پهلويش مىمانم.خداى متعال هم اگر اراده كرد، مىتواند دنيا و آخرت من را از قم به مشهد بياورد.
تصميم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از اين رو به آن رو شدم، يعنى كاملا راحتشدم و همان لحظه تصميم گرفتم و با حال بشاش و آسودگى به منزل آمدم.والدين من ديده بودند كه من چند روزى است ناراحتم، تعجب كردند كه من بشاشم.گفتم: «بله من تصميم گرفتم كه به مشهد بيايم.» آنها هم اول باورشان نمىشد، از بس اين تصميم را امر بعيدى مىدانستند كه من از قم دستبكشم.به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد.به هرحال، به دنبال كار و وظيفهى خود رفتم.اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است كه ناشى از همان برى است كه به پدر، بلكه به پدر و مادرم انجام دادهام.اين قضيه را گفتم براى اين كه شما توجه بكنيد كه مساله چقدر در پيشگاه پروردگار مهم است. (17)
به هرحال، آقا سيد على، روحانى جوان، فاضل و مبارز، در مشهد، در كنار ادامه تحصيل در درسهاى عالى حوزه، به تدريس و مبارزه و تربيتشاگردان آگاه، شجاع و انقلابى مشغول شدند.
آقا سيد على در مشهد بودند كه در 13 آبان سال 43 رژيم فاسد پهلوى، شبانه به منزل امام حمله برده و آن حضرت را دستگير و با يك هواپيماى C -130 نظامى، ايشان را از تهران به تركيه و بعد عراق تبعيد كردند.اين حادثه، سرآغاز يك مرحله جديدى از مبارزه است.مقام معظم رهبرى، حركت علماى مشهد و از جمله خودشان را در آن روز كه امام ربوده و تبعيد شدند، در خاطرات خود تعريف مىكنند.در آن روز كه امام به تركيه تبعيد شد، اجتماع بزرگى از علما در مشهد تشكيل گرديد تا درباره حادثه تبادل نظر كرده و براى آن تدبيرى بينديشند.در آن مجلس، تصميم بر اين مىشود كه اولا، همه نمازهاى جماعت، براى مدت يكى، دو روز تعطيل شود.ثانيا، فرداى آن روز، صبح زود، همه علما در مسجد «گوهرشاد» متحصن شده و خواستههايى، از جمله ازگشتحضرت امام خمينى (قدس سره) به ميهن را مطرح كنند.فردا صبح، آقا سيد على در راه عزيمتبه مسجد گوهرشاد، مطلع مىشوند كه پليس راههاى ورودى به مسجد را بسته و آماده مقابله شده است.با وجود اين، ايشان به طرف مسجد حركت و ملاحظه مىكنند كه خبر صحت داشته و ماموران مانع نزديك شدن افراد به مسجد گوهرشاد مىشوند، لذا قضييه تحصن منتفى مىشود. (18)
بر خلاف تصور ما شد
اگر چه با پيشگيرى نيروهاى نظامى و امنيتى، رژيم شاه توانست اجتماع علما و مردم را در مسجد «گوهرشاد» عقيم بگذارد، ليكن عناصر انقلابى و روحانيت و علما قدمى به عقب نگذاشتند و حركت انقلاب را ادامه دادند.مقام معظم رهبرى در ادامه خاطره خود به اجتماع بزرگ منزل «آيت الله ميلانى» اشاره كرده، نقل مىفرمايند كه پس از چند روز، اجتماع بزرگى از علماى مشهد به دعوت آيت الله ميلانى، در منزل ايشان تشكيل مىشود.موضوع جلسه معلوم نبود.احتمال داده مىشد كه در آن مجلس، آيت الله ميلانى در مورد امكانپذير نبودن مبارزه و بىفايده بودن آن صحبت كنند.آقا سيد على و بعضى طلاب انقلابى، پيش از جلسه، نزد مرحوم «آقا شيخ مجتبى قزوينى» - از علماى بزرگ و مبارز و محبوب بين خواص - مىروند و احتمال مورد اشاره را با ايشان در ميان مىگذارند.قرار مىشود كه اگر آيت الله ميلانى چنين حرفى زدند، آقا شيخ مجتبى مخالفتخود را با اين حرف اعلام نمايند و آقا سيد على و طلاب ديگر، از اطراف مجلس او را كمك كنند.لكن برخلاف تصور، آيت الله ميلانى نامهاى را كه براى حضرت امام به مقصد تركيه نوشته بودند، در آن جمع مطرح مىكنند كه در آن به مبارزه با رژيم طاغوتى پهلوى تاكيد شده بود.اين نامه با آن محتواى قوى و محكم، باعثخوشحالى آقا سيد على و طلاب انقلابى و پيرو امام مىشود و روح تازهاى در كالبد مبارزان مىدمد و سبب آغاز حركات زير زمينى و مخفيانه مىشود. (19)
آيت الله خامنهاى همراه با گروهى از علما، در نامه سرگشادهاى به «هويدا» ، نخست وزير رژيم شاه، ضمن برشمارى ظلمهاى بىشمار، خواهان بازگشتحضرت امام به ايران شدند.
فعاليتهاى تدريسى و مبارزه روحانى مبارز، آقا سيد على در سالهاى 49- 43 ادامه مىيابد.در اين سالها چندين بار توسط ساواك بازداشت و زندانى مىشوند و جلسات درس ايشان تعطيل مىگردد، اما مبارزه ايشان همچنان تداوم مىيابد.ترجمه كتاب «آينده در قلمرو اسلام» و نگارش مقدمه اين كتاب و پاورقيهاى آن، ساواك را بشدت نگران مىكند.ساواك، كتاب را در چاپخانه توقيف كرده و دو نفر از مسؤولان چاپخانه را بازداشت مىكند.اما كتاب از طريق ديگر چاپ و پخش شد.آقا سيد على، در پى اين حادثه متوارى شده، به تهران مىآيند و در تهران با آقاى هاشمى رفسنجانى هم خانه مىشوند.جريان از اين قرار بود كه:
اوايل سال 1345، حضرت آيت الله خامنهاى به طور تصادفى در خيابان آقاى هاشمى رفسنجانى را مىبينند، در حالى كه نمىدانستند ايشان در تهران هستند.از ديدار ايشان خيلى خوشحال مىشوند.آقاى هاشمى به ايشان مىگويند: «فلانى تو راست راست در خيابان راه مىروى و نمىترسى؟» آقا سيد على مىگويند: «چرا بترسم.» آقاى هاشمى مىگويند: «شما تحت تعقيب هستيد.» آقا سيد على مىگويند: «قضييه مشهد را مىگويى؟» آقاى هاشمى مىگويند: «نه، قضييه اساسنامه (20) را مىگويم.آقاى آذرى را گرفتهاند و آقاى قدوسى را هم بردهاند.الآن ما يك جلسه داريم، با هم برويم.» دو نفر ديگر هم بودند كه قرار بود چهار نفرى جلسه بگذارند و چون در تهران هيچكدام سرپناهى نداشتند، تصميم مىگيرند به مطب آقاى دكتر «واعظى» - اهل نجفآباد كه بعد از انقلاب هم مدتى استاندار اصفهان شدند - در خيابان «شهباز» (سابق) بروند.اما در اتاق انتظار جمعيت زيادى نشسته بودند و لذا بدون اين كه به دكتر اطلاع بدهند، از مطب خارج شده، به منزل آقاى «باهنر» در ميدان شاه معدوم، كوچه شترداران مىروند و آنجا جلسه را برگزار مىكنند. (21)
آقا سيد على، دوباره به مشهد باز مىگردند و جلسات درس خود را پر رونقتر از پيش برگزار مىكنند.
روز 14 فروردين 46 آقا سيد على براى چندمين بار در مشهد دستگير و زندانى مىشوند.اين بار زندان ايشان حدود چهار ماه طول مىكشد.پس از آزادى، در مشهد اقامت مىكنند و به كارهاى دينى و علمى، بخصوص تشكيل كلاسهاى درس تفسير قرآن كريم مىپردازند، و ضمن آن، به سازماندهى طلاب مشغول مىشوند.در زلزله ويرانگر منطقه «فردوس» ، «كاخك» و «گناباد» كه خرابى و تلفات زيادى به بارآورد، ايشان با تعدادى از روحانيون، طلاب و بازاريان به آن سامان رفته و به طور چشمگيرى اوضاع را مرتب كردند.ايشان همراه با آقايان «طبسى» و «هاشمى نژاد» و هفتاد تا هشتاد نفر با ده تا پانزده دستگاه ماشين، به منطقه زلزله زده مىروند و وقتى آقاى «حاج شيخ على اصغر مرواريد» با عدهاى ديگر از تهران مىرسند و مىبينند كه كارها تا اين حد مرتب شده است، از شوق گريه مىكنند.جالب است كه در منطقه زلزله زده، مردم آيت الله خامنهاى را با امام اشتباه گرفته بودند و ده تا پانزده روز ايشان را با اسم امام خمينى (قدس سره) صدا مىزدند، و گروهى از روستاهاى اطراف آمده بودند تا امام را ببينند! بالاخره نام آيت الله خامنهاى جا مىافتد و مردم ايشان را مىشناسند.اين حركت، موجب ترس و وحشت رژيم شد و از واحد ژاندارمرى و شهربانى منطقه خواستند تا آقا و همراهانشان را از آن جا اخراج كنند.آقا به همراهان مىفرمايند: «نبايد ترسيد، ما براى كمك به مردم آمدهايم و همه امكانات مردم در دست ماست، آنها نمىتوانند كارى بكنند.» همينطور هم مىشود.ماموران اعزامى طاغوت نتوانستند كارى از پيش ببرند و بازگشتند، و آقا و همراهان به كارشان ادامه دادند. (22)
ساواك بيشتر از پيش، نسبتبه ايشان حساس شد و بارها درس تفسير ايشان را تعطيل كرد.در سال 46 دوباره ايشان در قم دستگير شدند، ولى همان روز آزاد شدند.فعاليتهاى گروههاى مسلمان و روحانيون انقلابى، باعثحساسيتبيشتر رژيم شاه شده و بر سختگيرى و شدت عمل آنان افزوده گرديد.
حجت الاسلام «سيد محمد رضا سعيدى» پس از سالها مبارزه، به دست عوامل رژيم شاه به شهادت مىرسد و آيت الله خامنهاى كه با ايشان همرزم بودند، در برگزارى مراسم و بزرگداشت ايشان، تلاش زيادى مىكنند.
در سال 49 پس از فوت مرحوم «آيت الله حكيم» ، در ارتباط با تبليغ خط امام و مرجعيت، ايشان دستگير شدند و مدت بيش از چهار ماه در زندان مىشوند.پس از آزادى دوباره به فعاليت مىپردازند.از جمله در تهران، در انجمن اسلامى مهندسين در محرم سال 49 شبهاى تاسوعا و عاشورا درباره حديث «من راى سلطانا جائرا...» سخنرانى بسيار پرشور و حماسهاى مىكنند كه همه را تحت تاثير قرار مىدهند. (23)
پس از آن، گروههاى مسلح زيرزمينى، با ايشان تماس گرفته و در ارتباط با همين گروههاى مسلح، در سال 1350 پس از عمليات انفجار دكلهاى برق هنگام برپايى جشنهاى دو هزار و پانصدمين سال ستمشاهى، ايشان دستگير و اين بار تحتشكنجههاى شديد قرار مىگيرند و در سلولى تاريك و نمور و بدون هيچگونه روشنايى زندانى مىشوند.به رغم فشارهاى زياد، با مقاومت دليرانه اين روحانى شجاع و آزاده روبهرو مىشوند و نمىتوانند از او چيزى به دست آورند، و بناچار پس از پنجاه و چند روز (حدود دو ماه) ايشان را آزاد مىكنند.
ايشان پس از آزادى، دوباره به فعاليت مشغول مىشوند.اين بار مسجد امام حسن عليه السلام كه آن موقع مسجد كوچكى بود، به پايگاهها اضافه مىشود و آيت الله العظمى خامنهاى در آن به اصرار عدهاى از علاقهمندان به اقامه جماعت و درس تفسير مىپردازند.و بدين ترتيب علاوه بر ارتباطهاى مخفى و محدود، ارتباط مستقيم شبانهروزى از طريق مسجد با تودههاى مردم نيز اضافه مىشود.
پس از مدتى، از ايشان براى امامت جماعت مسجد «كرامت» نزديك «باغ نادرى» مشهد كه يكى از شلوغترين و حساسترين نقاط اين شهر است، دعوت مىشود، كه به دليل ازدحام مردم و استقبال شديد تودههاى انبوه، از طرف ساواك مسجد را براى مدتى تعطيل مىكنند.
اين نوع فعاليت كه خيلى اثر داشت، مورد توجه همه قرار مىگرفت، بخصوص شهيد مطهرى و شهيد باهنر در سفرى كه به مشهد داشتند، بسيار خوشحال شده بودند و تحت تاثير اين برنامه قرار گرفته بودند.
مرحوم «آيت الله طالقانى» صريح مىگفت كه آقاى خامنهاى اميد آينده است و مشهد كه مىرويد، حتما با ايشان ديدار نماييد.
در سال 50، براى پنجمين بار دستگير و زندانى مىشوند.برخوردهاى خشونتآميز ساواك در زندان، نشان مىدهد كه دستگاه از پيوستن جريانهاى مبارزه مسلحانه به كانونهاى تفكر اسلامى، بشدت بيمناك شده است و بين اين مبارزات و فعاليتهاى فكرى و تبليغاتى آيت الله خامنهاى در مشهد و تهران ارتباطى قايل است.
در سالهاى 50- 53، فعاليتهاى اسلامى و مبارزات انقلابى و پنهانى در مشهد، بر محور تلاشهايى كه در سه مسجد كرامت، امام حسن عليه السلام و ميرزا جعفر انجام مىگرفت، دور مىزد.آيت الله خامنهاى، در اين سه مسجد، درسهاى تفسير و ايدئولوژى داير كرده و هر هفته هزاران نفر را با تفكر انقلابى اسلام آشنا مىكردند و آنها را براى فداكارى و مبارزه بىقرار مىساختند.به همين دليل بود كه اين مراكز مورد يورش وحشيانهى ساواك قرار گرفت و تعطيل شد، و بسيارى به جرم شركت در اين كلاسها يا كارگردانى جلسات آن بازداشت و بازجويى شدند.آيت الله خامنهاى، اقدام به تشكيل جلسات كوچك و خصوصى كردند و اتفاقا در حاشيه امنيت چنين جلساتى، آزادانه و بىپردهتر به افشاگرى پرداختند.
طلاب جوانى كه در اين جلسات پرورش مىيافتند، به شهرستانها گسيل مىشدند و آتش مقدس انقلاب اسلامى، در حوزهاى وسيعتر منتقل مىشد.
آيت الله خامنهاى با استفاده از يك فرصت استثنايى، جلسه بزرگ درس «نهج البلاغه» را به طور هفتگى در مسجد امام حسن عليه السلام مشهد دوباره داير مىكنند و جزوههاى پلى كپى شده به نام «پرتوى از نهج البلاغه» دستبه دست مىگشت و مورد استقبال جوانان قرار مىگرفت. (24)
فعاليتهاى آقا سيد على كه اينك روحانى مبارز پختهاى در سنين 32 سالگى بود، در مسجد كرامت و مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام، خود فصلى از مبارزات معظم له را به خود اختصاص مىدهد و خاطرات جالبى از اين فعاليتها در خاطر مبارك ايشان ثبت است، كه به قسمتى از آن اشاره فرمودهاند:
من قبلا امام جماعت مسجد ديگرى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بودم كه نزديك منزلمان، در يك خيابان نسبتا خلوت و تا يك حدودى هم دور افتاده بود.در آغاز كار كه آنجا نماز را شروع كردم، مرا دعوت كردند براى امام جماعت آن مسجد. ساختمان آنجا عبارت بود از يك اطاق كوچكى و نمازگزاران، و مستمعينش هم دو، سه صف پنج، شش نفره را تشكيل مىدادند، كه از پيرمردها و آدمهاى متوسط آن حول و حوش مسجد بودند.يك باربر بود به نام ملا حاجى حاضر از رفقاى همان مسجد است، يك قهوهچى نزديك مسجد بود، يك شاگرد مكانيك و بقيه هم از همين قبيل بودند و غالبا هم مسن بودند.سازنده مسجد هم يك حاجى خير و همسايهى مسجد بود و به طور خلاصه، شايد عدهاى حدود بيست نفر مىشدند.وقتى من رفتم آنجا، شب اول يا شب دوم، سوم كه نماز خوانديم.از جاى خود بلند شدم، رو كردم به مردم، گفتم: «با اين چند شبى كه ما اينجا دور هم جمع شديم، يك حقى شما به گردن من پيدا كرديد و يك حقى هم من به گردن شما پيدا كردهام.اما حق شما به گردن ما اين است كه من يك قدرى براى شما حرف بزنم و حديثى، چيزى برايتان بخوانم.حق من هم به گردن شما اين است كه شما آن حرفهاى مرا گوش كنيد و ياد بگيريد، و لذا من حق خودم را عمل مىكنم.آيا شماها هم حاضر هستيد حق خودتان را ادا كنيد؟» خيلى خوشحال شدند و گفتند آرى.در طول مدت خيلى كمى، اين مسجد كوچك از جمعيت پر شد، به طورى كه ديگر جا تنگ شد و همان حاجى كه همسايهى مسجد بود، همت كرد از عقب مسجد، يك مقدارى به آن اضافه كرد و مسجد بزرگتر شد، و در مدت شايد دو، سه ماه، آوازه اين مسجد در مشهد، بخصوص در ميان جوانها پيچيد، به طورى كه وقتى مسجد كرامت كه بهترين و بزرگترين مسجد محله در مشهد محسوب مىشود، ساخته و آراسته و كامل شد.بانى و كسبهى دور و بر آن مسجد، مناسب ديدند بنده را كه در آن مسجد پيشنماز بودم، ببرند در مسجد كرامت، تا آن مسجد داراى اجتماع خوبى بشود و همين طور هم شد. (25)
مرا بردند آن مسجد، و اجتماع زيادى در آنجا تشكيل شد كه شما مثل اين كه آنجا بودهايد و اجتماعات آن مسجد را مشاهده كرديد، (26) كه واقعا يك حركت فكرى در بين قشرهاى متوسط ايجاد شد.
قبل از آن، من با دانشجويان ارتباطات زيادى داشتم.كلاسهاى متعددى براى جوانها و دانشجويان و طلبهها برقرار كردم، لكن قشرهاى متوسط شهر و مردم كوچه و بازار كه از مسائل انقلاب، بخصوص مسايل بنيانى انقلاب، چندان اطلاعى نداشتند، از سال 42 وقتى مسايل همهگير شد و چند سالى از مسجد كرامت گذشته بود، مجددا با حفظ فضاى انقلاب، يك تحولى در مشهد به وجود آوردند.البته مسجد كرامت، خاطرات زيادى دارد كه از جمله به من اطلاع دادند كه از ساواك اعلام كردهاند، ديگر حق ندارم بروم مسجد كرامت و بعد از مدتى كه در آن مسجد رفت و آمد داشتم و شايد هر هفته، شش شب آنجا صحبت مىكردم و اجتماع زيادى در آنجا تشكيل شد.بالاخره ساواك آنجا را تعطيل كرد و برگشتم مجددا به مسجد امام حسن عليه السلام، منتها ديگر مسجد امام حسن گنجايش جمعيتى كه با من بودند را نداشت، لذا اهل محل و همان حاجى سابق الذكر - كه خدا انشاءالله او را حفظ كند، مرد خير و خوبى بود - او همت كرد و يك مسجدى بزرگتر از مسجد كرامت در همان محل مسجد امام حسن به وجود آورد كه الآن آن مسجد هست. (27)
حجت الاسلام و المسلمين «عبد الرضا ايزدپناه» (سردبير مجله حوزه) كه افتخار شاگردى چندين ساله مقام معظم رهبرى را دارند، درباره فعاليتهاى انقلابى معظم له در زمان طاغوت مىگويد:
آيت الله خامنهاى به جهاد و مخالفت عليه طاغوت، شهره شهر [مشهد] بود.اطرافيان و مريدانشان، سيد جمال را در سيماى او مىديدند.در دانشگاه و بين روشنفكران، افتخار حوزهها بود و در حوزه علميه، بيدارگر و احياگرى غريب.وقتى به آن سالها بر مىگردم و چهره او را در ذهنم مىآورم، گويا شيرى بود در قفس، با خشمى مقدس عليه طاغوت زمان.با تمام فشارها و محدوديتهايى كه ساواك مشهد بر او وارد كرد، نتوانست از جهاد بازش دارد.سخنرانى او ممنوع بود، ولى او با ايجاد محفل درسى، تفسير قرآن، نهج البلاغه و...طلاب و دانشگاهيان را با مايههاى انقلابى و زندگىساز اسلام آشنا مىكرد.او كانون مبارزه در مشهد بود.بعدها تشكلهاى مخفى ايجاد كرده بود، هم در سطح عالمان بالاى حوزه، هم در سطح طلاب و مدارس و هم در بازار و دانشگاه، حتى در ادارات و ارتش نفوذ كرده بود و اعلاميهها توسط آنها پخش مىشد و تحركات مشهد از همين تشكلها مايه مىگرفت.حتى گروههاى مسلحانهاى چون گروه «والعصر» را هدايت مىكرد كه اعضاى آن بعدها دستگير شدند. (28)
آقا سيد على ارتباط زيادى با قشر دانشجو داشتند و علاوه بر آشنا كردن آنان با معارف اسلامى و حقايق دين، و انگيزش روح جهاد و مبارزه با رژيم طاغوتى پهلوى، در اصلاح اخلاق و رفتار، و دميدن روح تقوا در آنان نيز تلاش گستردهاى داشتند و در هر دو بعد، موفق به تاثيرگذارى عميق در مخاطبان خود شدند.
اين فعاليتها موجب شده بود كه ساواك ايشان را تحت مراقبت ويژه بگيرد و همواره با احضار به ساواك، مورد بازجويى قرارداده يا منزل ايشان را محاصره و از رفت و آمد افراد ممانعتبه عمل آورد و بتدريج درسهاى ايشان را نيز با زور تعطيل كند.
و بالاخره هم در دى ماه سال 53 ايشان را دستگير، به تهران آورده و در زندان و شكنجهگاه مخوف ساواك، يعنى كميته مبارزه با خرابكارى، به طور انفرادى محبوس مىكنند.
بسيارى از يادداشتهاى ايشان ضبط مىشود.اين ششمين و - به تعبير آيت الله خامنهاى - سختترين بازداشت ايشان بود.مدتها در سلولى در زندان كميته مشترك در شهربانى، با سختترين شرايط و همراه با بازجوييهاى دشوار، نگهداشته مىشوند. (29)
اين دوره از زندان، حدود دو ماه به طول انجاميد و تمام اين مدت، در سلولهاى انفرادى يا دو، سه نفره، همراه با شكنجههاى شديد گذشت.
شهيد رجايى درباره وضعيت زندانهاى كميته، شكنجههاى آيت الله خامنهاى و مقاومت ايشان مىگويد:
آن سال كه من كميته را مىگذراندم (سال 53)، واقعا جهنمى بود.در تمام كميته، شبها تا صبح، فرياد آه و ناله بود.صبح هم تا شب همينطور، آن آيه (ثم لا يموت فيها و لا يحيى) تصديق مىشد.
افرادى كه آنجا بودند، نه مرده بودند و نه زنده، براى اين كه آنها را آن قدر مىزدند تا دم مرگ و باز دو مرتبه مىزدند، و مقدارى رسيدگى مىكردند تا حال شخص نسبتا بهبود مىيافت و دو مرتبه همان برنامه اجرا مىشد.
در كميته، انواع شكنجهها را مىدادند...سلولى كه بودم و از آنجا به دادگاه مىرفتم، سلول 18 بود.در سلول 20 آقاى خامنهاى زندانى بود.
من در سلول، مورس زدن را يادگرفته بودم، اكثرا با سلولهاى مجاورم، از طريق زدن مورس، اخبار را مىداديم و مىگرفتيم.
از جمله، اخبار را به سلول پهلويى مىدادم و آن هم مىداد به آقاى خامنهاى و...
خاطرم هست كه آقاى خامنهاى را ريشش را تراشيده بودند و براى تحقير، سيلى به صورتش زده بودند.و ايشان هم مقاوم و محكم، بلوز زندان را به صورت عمامه به سرشان مىبستند و رفت و آمد مىكردند.من يك روزى در دستشويى بودم كه با حالتشادى و شعف با ايشان روبهرو شدم.
مقام معظم رهبرى نيز در توصيف شهيد محمد على رجايى (رئيس جمهور محبوب ملت ايران كه در حادثه انفجار نخست وزيرى در 8 شهريور 1360، همراه با محمد جواد باهنر، نخست وزير، به دست عوامل منافق به شهادت رسيد) و مقاومت او در زندانهاى رژيم طاغوتى، همين بخش از خاطره شهيد رجايى را به اين صورت مطرح مىكنند كه، مقاومت مرحوم شهيد رجايى را در سال 53 و 54، در زندان شهربانى تهران به چشم خود ديدم.من چند ماهى همسايه سلول ايشان بودم و از نزديك، مقاومت وى را مشاهده كردم.به قدرى بر اين مرد مقاوم سخت مىگرفتند كه حد و حصر نداشت.بعدها، بعد از پيروزى انقلاب، در ديدار با شهيد رجايى، خاطرات آن روز را تجديد مىكردند.
حضرت آيت الله خامنهاى اشاره مىكنند كه هيچ كس از زندانيها، طول مدت زندان مرحوم رجايى را نداشتند و مقاومت ايشان در زندان، از مقاومت وى در برابر فشارهاى سخت و سنگينى كه از طرف همه جناحها، بخصوص ملىگراها، احزاب طرفدار امريكا، چپگراها، منافقين و بنى صدر به ايشان وارد مىشد، معلوم مىشود. (30)
به رغم همه اين فشارها و شكنجهها، ساواك مخوف شاه، نتوانستبه اسرار مبارزه اين شاگرد مقاوم امام پىببرد و حتى نتوانست مدركى ولو كوچك، از ايشان به دست آورد تا وى را به دادگاه فرستاده و محكوم كند.
لذا بناچار و بخصوص با تغيير سياست امريكا و روى كار آمدن «جيمى كارتر» در زمستان 54 ايشان را رها كردند.معظم له دوباره به مشهد رفت، و مبارزه و جهاد خستگى ناپذيرش را دنبال كرد.اين بار مسؤوليتها بسيار شديدتر از گذشته بود.
كارهاى خوبى كه در دفتر تبليغات امام صورت گرفت، تنظيم نشريهاى به نام «امام» بود كه به يادگار اقامت امام در تهران، چند شماره از آن منتشر شد.حضرت آقاى خامنه اى، چند مقاله در اين نشريه يادگارى نوشتند و جالب است كه روز 22 بهمن كه راديو به دست مردم افتاد، مقالهاى كه آيت الله العظمى خامنه اى تحت عنوان «پس از نخستين پيروزى» نوشته بودند، اولين مقالهاى بود كه در راديو خوانده شد.
ماموريت به سيستان و بلوچستان
در فروردين ماه 58 از طرف امام خمينى (قدس سره) مامور رسيدگى به اوضاع و خواسته هاى مردم استان سيستان و بلوچستان شدند و خدمات ارزندهاى در آن سامان، به مردم محروم و رنجديده آن استان كردند.
آيت الله خامنه اى در مسير حركت خود به سيستان و بلوچستان، وارد كرمان مى شوند و اين روز، مصادف مى شود با روز راى گيرى براى رفراندوم جمهورى اسلامى.مقام معظم رهبرى، راى خود را در فرودگاه كرمان به صندوق مى اندازند.معظم له خاطره خود را چنين بيان مى فرمايند:
من البته در آن روز راى گيرى، كرمان بودم، يعنى از طرف امام، يك ماموريتى به من محول شده بود براى سركشى به شهرهاى بلوچستان بروم و با مردم آنجا از نزديك ديدار كنم و پيام امام را كه پيام محبت و دلسوزى بود، برايشان ببرم، كه ملاحظه مى كنيد از همان روزهاى اول، امام به فكر افتاده بود تا به اين مستضعفين دورافتادهاى كه در نظام گذشته فراموش شده بودند، ملاطفت و محبت كنند و لذا مرا كه در آنجا سابقه و آشنايى نسبتا زيادى داشتم، براى اين منظور فرستادند و من در راه سفر به بلوچستان، به كرمان رسيده بودم كه روز راى گيرى فرا رسيد.در فرودگاه بچه هاى حزب اللهى و پراحساس كرمان (به دليل اين كه من قبلا مدتى در آنجا بودم و مرا مى شناختند، و من هم به مردم كرمان علاقه داشتم) آمدند صندوقهاى راى را آوردند فرودگاه و هركدام مى خواستند من رايم را در صندوق خودشان بيندازم.لذا براى من آن لحظه اى كه راى را مى انداختم درون صندوق و آن شور و هيجان مردم كرمان در راى دادن را ديدم، از لحظات شيرين بود.و بعد هم نشان داده شد كه [حدود] 99 [2/98] درصد آراء به جمهورى اسلامى آرى بود (1)
ليبرالها خيلى تلاش كردند تا مردم يا در پاى صندوقهاى آرا حاضر نشوند و يا راى منفى به نظام جمهورى اسلامى بدهند، كه اين توطئه هم با موضع قاطع امام و تبعيت مردم، نقش بر آب شد.
خاطرهى ديگرى كه فقط به آن اشاره مى كنم، مخالفتهايى بود كه با راى گيرى به اين شكل وجود داشت و اين مخالفتها از طرف جناحهاى مختلف بود كه همه هم بعدا خودشان را نشان دادند، و همه ى آن جناحهاى روشنفكر از قبيل روشنفكرهاى چپ و نيمه چپ و ليبرال و التقاطى، مطبوعات و حتى اطلاعات و كيهان آن روز را در مشت خودشان داشتند - كه بحمد الله بعدا همه ازاله شدند و تغيير كردند - و در حالى كه آن وقت، روزنامه ى حسابى ديگرى هم مثل روزنامه ى جمهورى اسلامى نبود كه مورد اتفاق باشد و لذا همينطور هرچه دلشان مى خواست، مى نوشتند. اينها رفته بودند اينجا و آنجا پيش روشنفكرها و گروهكهاى سياسى ملحد و نيمه ملحد و شخصيتهاى مختلف، از آنها نظر خواسته بودند كه آيا به نظر شما «آرى» يا «نه» درست است؟ و يا بياييم چند جور حكومت را مطرح كنيم؟ كه مقصودشان خارج كردن از آن يكپارچگى بود، اگرچه فرقى نمى كرد و تاثيرى هم نداشت، يعنى طبيعى بود كه مردم به شيوه هاى ديگر (غير از جمهورى اسلامى) راى نمى دادند، بخصوص بعد از آنى كه امام آن گونه صريح فرمودند «نه يك كلمه كم، نه يك كلمه زياد» ، لكن آنها از كار خودشان دستبرنمى داشتند، براى اين كه شايد بتوانند شكاف بيندازند و با تقسيم آراء، راى زياد مردم را كم كنند، و همچنين آن جناح ليبرال و به اصطلاح ملى گراى شوراى انقلاب كه بيشترين خصوصياتشان مخالفت با خط اصيل انقلاب بود! !
نماينده شوراى انقلاب در وزارت دفاع
در سال 58، نماينده شوراى انقلاب اسلامى در وزارت دفاع شدند و سپس در 27 مرداد همان سال، مسؤوليت معاونت وزير دفاع را نيز پذيرفتند و در اين سمتها خدماتى كردند.
سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى
در 10 آذر سال 58، اختلافاتى در سپاه پاسداران - كه بتازگى به وجود آمده بود - پديد آمد و پس از اين كه عدهاى از برادران ميانجيگرى كردند و نتوانستند كارى انجام دهند، حضرت آقاى خامنه اى در 10 آذر 58 از سوى حضرت امام (ره)، سمت سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى را به عهده گرفته و توانستند آنجا را سر و سامان دهند.
رسيدگى به امور دانشجويان
آيت الله العظمى خامنه اى هميشه مورد توجه نسل جوان و دانشگاهى بوده و لذا بنا به تمايل امام، دانشجويان مسائل خود را با ايشان در ميان مى گذاشتند.
عضويت در شوراى عالى دفاع
مقام معظم رهبرى از سوى حضرت امام و شوراى انقلاب در «شوراى عالى دفاع» حضور مى يافتند.اين شورا ابتدا تحت رياست مهندس بازرگان، رئيس دولت موقت، تشكيل و اداره مى شد.افرادى كه در اين شورا عضويت داشتند، اغلب چهره هايى وابسته به رژيم پهلوى يا عناصر غرب زده و ليبرال بودند و حضور مقام معظم رهبرى، خوشايند آنان نبود، ليكن آن مركز حساس را در اختيار انقلاب قرار مى داد و از تصميم گيريهاى مغاير با مصالح نظام اسلامى جلوگيرى مى كرد، چنانچه در اوايل، همين شوراى عالى دفاع تلاش كرد تا با تغيير نام «مستشارى امريكا» موجبات حضور مستشاران امريكايى را در ارتش و سيستم نظامى كشور حفظ كند.مقام معظم رهبرى در خاطرات خود، اين توطئه را افشا مى نمايند و نقش خود و شهيد «چمران» را در جلوگيرى از آن تشريح مى كنند:
دولت موقتبه اين نتيجه رسيده بود كه هيچ دليلى ندارد كه با امريكا، دولت ثروتمند و قوى كه با ما كارى هم ندارد، بى خود دربيفتيم و سر بى درد خود را به درد آوريم.و اين فكر در دولت موقت نتايجى داشت.
يكى از نتايجش اين بود كه امريكاييها را در داخل ايران بگذارند بمانند - در نيروى هوايى، عدهاى از آمريكايي ها بودند كه تا مدتها ما خبر نداشتيم - .
بعد در شوراى عالى دفاع كه آن وقت من عضو شوراى عالى دفاع بودم و آقاى مهندس بازرگان رئيس شوراى عالى دفاع بود، يكى از مسائلى كه عنوان شد، اين بود كه آمريكايي هاى مستقر در ستاد نيروى هوايى، پيشنهاد كرده بودند كه چون امروز ما اينجا هستيم، ديگر اسم دفتر ما دفتر كارشناسى نظامى نيست و ما كارشناسى نظامى به آن معنا نيستيم! ! پس نام ديگرى برايش انتخاب كنيد تا ما بمانيم...
و در خاطره ديگر مى فرمايند:
در اوايل انقلاب سعى كردند دستگاه مستشارى نظامى آمريكا را در ايران نگهدارند.شايد براى اين موضوع خيلى عجيب به نظر آيد و حرف تازهاى باشد.واقعا هم عجيب است، اما از آن عجيبهايى است كه اتفاق افتاد.
تا چند ماه بعد از انقلاب، دستگاه مستشارى ارتش آمريكا در يكى از نيروهاى سه گانه ارتش، دم و دستگاه خودشان را داشتند. البته مركز اصلى شان كه در محل ستاد مشترك بود، از بين رفته بود و خودشان فرار كرده بودند، اما عناصر اطلاعاتى شان را اينجا گذاشته بودند تا سنگر را حفظ كنند.
در «شوراى عالى دفاع» آنروز، - كه آنهم يك شوراى عالى دفاع تماشايى اى بود! - افرادى عضو بودند كه اگر اسمهايشان نام برده شود، شما امروز تعجب مى كنيد كه چطور در اول انقلاب، اينها در آن مركز حساس عضو بودند.حضور بنده هم در آن شوراى عالى، در واقع يك حضور غير رسمى بود، يعنى آن عناصر مايل نبودند ما را ببينند، ولى ما به شكل انقلابى و با روشهاى مخصوص آن زمان اول انقلاب، در آن جلسات شركت مى كرديم.
در يكى از جلسات آن زمان متوجه شديم كه مصوبهاى را مى خواهند از شوراى عالى دفاع بگذرانند كه بر اساس آن، اسم مستشارى سابق آمريكا در ايران عوض شود و يكى از نامهاى پيشنهادى آنان تصويب گردد! يعنى در حقيقت وجود مستشارى را شوراى عالى دفاع امضاء كنند! ! ما آنجا فهميديم كه مستشاريها هنوز در ايران هستند.گفتيم اين آقايان اينجا چه مى كنند! اول اصل وجودشان را ثابت كنيد، بعد به اسمشان برسيم.
خدا رحمت كند مرحوم شهيد چمران عزيز را، او هم كمك كرد تا مصوبهاى گذرانده شود هرچه زودتر اين افراد از ايران بيرون روند.تا اين حد اينها وقاحت به خرج دادند و جرات مى كردند كه در داخل ارتش جمهورى اسلامى، عناصر مستشارى آمريكايى باقى بمانند.
واگذارى مسؤوليت دولت موقت به مهندس بازرگان كه موجب روى كار آمدن اكثر اعضاى نهضت آزادى و جبهه ملى در مناصب مهم دولتى گرديد، يكى از مسائلى است كه نياز به بررسى جداگانه دارد.حضرت امام خمينى قدس سره بعدها در مورد اين تصميم اشاره فرمودند كه راضى به روى كار آمدن عناصر ليبرال نهضت آزادى نبودند، بلكه بنابه توصيه دوستان، اين مساله را قبول كردند. اين كه چه كسانى پيشنهاد فوق را دادند، مشخص نشده است، ليكن هرچه بود، زيانها و خسارتهايى به جريان انقلاب اسلامى وارد كرد كه بنابه فرموده حضرت امام (ره) جبران آنها به اين زوديها ممكن نيست.تفكر غربزده نهضت آزادى و ماهيت ضد روحانى اين جمعيت، زحمتهاى زيادى براى انقلاب ايجاد كرد كه در مساله طرح اصل «ولايت فقيه» در مجلس خبرگان قانون اساسى، لايحه قصاص و همراهى اين جمعيتبا جبهه ملى در مخالفت با اين لايحه، جريان اشغال لانه جاسوسى، مساله هشت سال دفاع مقدس جمهورى اسلامى در برابر تجاوز عراق و حمايتهاى آشكار استكبار جهانى از تجاوز رژيم بعثى عراق و...بخوبى مشهود است.در هرحال، مقام معظم رهبرى و عناصر متعهد، متدين و معتقد به ولايت فقيه در ميان چنين دولتى، نقش بازدارنده مهمى داشتند تا مانع از تحقق برنامه هاى ضد انقلاب اسلامى و ضد روحانيت اين جمعيت شوند و از طرفى، از نزديك شاهد قضايا بوده و بموقع نسبت به عملكردهاى ناصحيح آنان واكنش نشان داده و يا حضرت امام را در جريان وقايع قرار دهند.مقام معظم رهبرى در افشاى برخى حقايق درباره دولت موقت و رويه مهندس بازرگان، و سختى روزهايى كه مجبور بودند اين دولت و عناصر آن را تحمل كنند، به گوشه هايى از كارشكنيهاى آنان اشاره مى نمايند كه براى تاريخ صدر انقلاب اسلامى، ماندگار و سند مهمى است.
مقام معظم رهبرى در بياناتى در اجتماع عظيم مردم مشهد در سال 59، از صبر و تحمل خود و ساير عناصر انقلابى مخلص شوراى انقلاب در برابر ليبرالهاى دولت موقت سخن مى گويند.از جمله موارد اختلاف، مساله گزينشها بود.معظم له و يارانشان مى گفتند كه وزرا بايد صد در صد انقلابى باشند، يعنى هم با ابر قدرتها مخالف باشند و هم عميقا به اسلام اعتقاد داشته باشند.در حالى كه وزرايى كه بتدريج معرفى مى شدند، اغلب فاقد اين خصوصيات بودند.بازرگان، نخست وزير موقت، اعضاى متعهد و مخلص شوراى انقلاب را تهديد مى كرد كه در صورت عدم تصويب وزراى پيشنهادى، استعفا خواهد داد! استعفا پس از بيست روز از تشكيل دولت چه مفهومى داشت؟ مى خواستند بگويند شوراى انقلاب كارشكنى مى كند! بر سر معاونان بازرگان نيز كار به مشاجره كشيد، بخصوص در مورد «امير انتظام» (4) چند بار به بازرگان اعتراض مى كنند. بالاخره با مداخله امام، صلاحيت امير انتظام رد مى شود.
متن حكم حضرت امام خمينى قدس سره به مقام معظم رهبرى براى عضويت در شوراى عالى دفاع ملى چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاى حاج سيد على خامنه اى دامت افاضاته براى تشكيل شوراى عالى دفاع ملى بر مبناى اصل يك صد و ده قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، جنابعالى به عنوان مشاور از طرف اين جانب منصوب مى شويد و در اين موقع، چون در وضع استثنايى هستيم، لازم است هر هفته با بررسى كامل و با كمال دقت، رويدادهاى داخلى ادارات مختلف ارتش را براى اين جانب ارسال داريد. روح الله الموسوى الخمينى 20/2/1359
امامت جمعه تهران
پس از فوت مرحوم آيت الله طالقانى و انصراف آقاى منتظرى، امام امت طى حكمى در تاريخ 24 دى ماه 58، آيت الله العظمى خامنه اى را به امامت جمعه تهران منصوب فرمودند.
سخنان ارزشمند امام جمعه تهران در نمازهاى جمعه، مجموعهاى از معارف اسلامى، تحليلهاى سياسى و رهنمودهاى ارزنده است. در كنار اين مجموعه بديع، حماسه عظيم و پرشكوه نماز جمعه تاريخى كه در تاريخ نماز جمعه بى سابقه است (نماز جمعه مورخ 24 اسفند ماه 63) قرار دارد.در اين جمعه به يادماندنى، در حالى كه انفجار بمب توسط منافقين در صف نمازگزاران، چندين شهيد و دهها مجروح گرفته و موج انفجار جايگاه نماز جمعه را لرزانده بود و پارههاى پيكر پاك نمازگزاران را بر اندام ديگر برپا دارندگان نماز جمعه پاشيد، و از آسمان، هواپيماهاى آخرين مدل استكبار، تهديد به بمباران مى كرد، و ضد هواييها با شليك مداوم، غوغايى به پا كرده بودند، در سايه قدرت روحى و آرامش قلبى امام جمعه و تاييدات الهى، همه استوار و محكم برجاى ماندند و صفها همچنان مرتب باقى ماند، و امام جمعه با نهايت قدرت، به خطبه ها ادامه داد، بدون آن كه حتى لرزشى در طنين صداى او پديد آيد.و سپس نماز را در نهايت طمانينه و با توجه خاصى اقامه كرد و دوست و دشمن را به شگفتى فرو برد، و امام امت در پيام سال نو به آن اشاره كرده، فرمودند:
من فراموش نمى كنم قصه ى روز جمعه را كه آنطور باشكوه، با نورانيت با استقامت گذشت، آن طور با طمانينه با آن صداهايى كه مى آمد.با آن رگبارهايى كه مى آمد.من ملاحظه مى كردم، نگاه مى كردم.مخصوصا نگاه مى كردم ببينم در بين مردم چه وضعى هست.نديدم حتى يك نفر را كه تزلزلى در او پيدا بشود و آن وقت امام جمعه آنطور با آن طنين قوى صحبت كرد.مردم آنطور گوش كردند و فرياد زدند كه ما براى شهادت آمديم.
انتخاب مقام معظم رهبرى توسط حضرت امام قدس سره براى امام جمعه تهران، به رغم حضور و وجود علماى بزرگ، معروف و شناخته شده كه برخى از آنان داعيه علم و انقلابي گرى بسيارى داشتند، نشان مى دهد كه حضرت امام از همان ابتدا نسبتبه آيت الله خامنه اى، علاقه و محبت بسيارى داشتند و اين علاقه، ناشى از شناخت ويژگيهاى خاص ايشان از سوى حضرت امام بوده است. مسير مستقيم حركت حضرت آيت الله العظمى خامنه اى در خط حضرت امام خمينى قدس سره و حوادث سخت انقلاب، چه در حضور بنيانگذار جمهورى اسلامى و چه بعد از رحلت جانگذار امام، حقانيت و صحت شناخت امام را نشان داد.
خنثى كردن طرح توطئه انحلال مجلس خبرگان قانون اساسى
يكى از توطئه هاى خطرناك ملى گراها كه با حمايت عناصرى از روشنفكران وابسته و جناح جبهه ملى، طراحى و براى اجرا آماده شد، انحلال مجلس خبرگان بررسى قانون اساسى است.پس از آن كه توطئه عناصر منحرف در ايجاد مجلس مؤسسان براى وقت گرفتن از انقلاب و به ثمر رساندن نقشه هاى شوم خود به نتيجه نرسيد و خبرگان ملت براى بررسى و تصويب قانون اساسى جمع شدند، يكى از مهمترين اصول اين قانون، يعنى اصل «ولايت فقيه» توسط علماى مبارزى چون شهيد بهشتى مطرح شد.با طرح اين اصل كه شالوده حكومت اسلامى را بنيان مى نهاد، عناصر ملى گرا در صدد برآمدند تا با انحلال مجلس خبرگان، از تصويب اين اصل بنيادى حكومت اسلامى جلوگيرى كنند.تفصيل اين توطئه را از نامهاى كه دادستانى انقلاب اسلامى مركز از دفتر كار عباس امير انتظام - سخنگوى دولت و مسؤول دفتر نخست وزيرى - به دست آورده و منتشر كرده است، پى مى گيريم و سپس نقش مقام معظم رهبرى را در خنثى نمودن اين توطئه بيان مى كنيم.
دادستانى انقلاب اسلامى مركز، نامهاى را كه از دفتر كار امير انتظام به دست آمده، در اختيار مطبوعات گذاشت.در اين نامه كه با خط امير انتظام نوشته شده، طرح انحلال مجلس خبرگان، توسط نامبرده به دولت موقت ارائه شده و چند تن از اعضاى دولت موقت نيز با آن موافقت كرده اند.متن نامه بدين شرح است:
«بنا به پيشنهاد من در تاريخ چهار شنبه 18/7/1358 جلسه در منزل تقى انورى با حضور افراد زير تشكيل گرديد:
1- تقى انورى 2- عباس رادنيا 3- ابوالحسن رضا 4- مقدم مراغهاى 5- عباس سميعى 6- پولادى 7- ابوالفتح بنى صدر 8- عباس امير انتظام 9- احمد صدر حاج سيد جوادى.
منظور از تشكيل اين جلسه، يافتن راه حل مقابله با بحران موجود و رسيدگى به پيشنهاد تشكيل جبهه واحدى براى شركت در انتخابات آينده مجلس شورا و رياست جمهور بود، چون مساله مصوبات مجلس خبرگان قانون اساسى، يكى از مسائل با اهميت روز بود، ابتدا درباره آن بحثشد و مواردى كه از مورد وكالت مردم در مساله انتخاب نمايندگان اين مجلس تجاوز مى كرد، مورد توجه قرار گرفت و آقاى بنى صدر اين موارد را كه عبارت بود از طولانى تر كردن زمان بررسى قانون و همچنين به جاى رسيدگى به پيشنويس قانون اساسى تهيه شده، تهيه قانون جديد، تصميم گرفته شد كه اين دو مورد به اطلاع آقاى نخست وزير رسانيده شود و در صورت موافقت، نسبت به انحلال مجلس اقدام بشود.
اين وظيفه به عهده من گذاشته شد.روز سه شنبه ساعت يازده صبح، ايشان را ديدم و مطالب را به اطلاع ايشان رساندم.ابتدا اين مساله براى ايشان سنگين بود، ولى بعد قرار شد كه متنى از طرف ما تهيه شود و ايشان آن را ببينند.متن فوق در همين روز از طرف آقاى بنى صدر تهيه و به اطلاع و صلاحديد آقاى احمد صدر حاج سيد جوادى و آيت الله زنجانى تهيه شد.ساعت پنج بعد از ظهر به اطلاع ايشان رساندم.قرار شد آقاى صدر حاج سيد جوادى آن را امضاء كند صدر آن را امضا و به مهندس بازرگان داد.ولى قرار شد متن آن، تغييرات كوچكى بنمايد و به امضاى كليه وزرا برسد.متن اصلاح شده، در ظهر روز شنبه 21/7/58 باطلاع نخست وزير رسيد و قرار شد هفت نفر از وزرا را من (دكتر سامى، اردلان، فروهر، دكتر اسلامى، دكتر ميناچى، صدر حاج سيد جوادى و دكتر يزدى) قبلا ببينيم و بقيه را خود مهندس بازرگان صحبت نمايد.تا چهار بعد از ظهر من كليه آقايان را ديدم و قبل از جلسه هيئت دولت در ساعت 5/6 در دفتر نخست وزيرى بودم متاسفانه خود نخست وزير و آقاى دكتر سحابى كه مامور مذاكره با ديگر آقايان وزراء بودند، نتوانستند قبل از جلسه با افراد مورد نظر صحبت كنند.معهذا مشكلات ادامه كار و دخالتها در حدى بود كه هفده نفر به شرح زير، اين طرح را قبل از تشكيل جلسه دولت امضا كردند كه اسامى آنها عبارتند از: (1- دكتر ايزدى 2- دكتر اسلامى 3- دكتر سامى 4- دكتر حبيبى 5- رجايى 6- يد الله سحابى 7- مهندس عزت الله سحابى 8- دكتر احمدزاده 9- مهندس كتيرايى 10- اردلان 11- صباغيان 12- فروهر 13- صدر حاج سيد جوادى 14- دكتر رضا صدر 15- مهندس اسپهبدى 16- مهندس بنى اسدى 17- ...) و قرار شد خود مهندس بازرگان در جلسه امضا كند.اين اولين بارى بود كه يك پيشنهاد با يك چنين اكثريتى به تصويب مى رسيد.كسانى كه امضاء نكرده بودند (معين فر، چمران، يزدى و ميناچى) بوده، البته ميناچى صبح قبول كرد كه امضا كند و شب متاسفانه مانند هميشه، با هزار دليل و برهان از امضاء اين طرح سرباز زد.قرار گذاشته بوديم كه بلافاصله پس از تصويب، آن را از طريق راديو و تلويزيون و روزنامه ها اعلام كنيم و به همين دليل، نمايندگان كليه ارگانها را دعوت كرديم و ساعت ده و نيم شب كه جلسه دولت تمام شد، همه حضور داشتند.ما حتى روزنامه ها را آماده نگه داشته بوديم كه در همان ساعت شب، بتوانند مصوبه دولت را به صورت فوق العاده چاپ كنند.
جلسه دولت تمام شد.طرح هم تصويب شد، ولى اين غلطى را كه بر روى طرح گذاشتند، عبارت از آن بود تا اطلاع امام منتشر نشود، معناى اين كار، نفى مطلب بود، چون متاسفانه مهندس بازرگان با همه خصوصيات عالى و قدرت فوق العاده در قبول شرايط سنگين زمان، فاقد جسارت كافى است و از ابتداى حكومت انقلاب، ما دچار همين مشكل بوده ايم.آنجا كه احتياج به جسارت براى يك كار بزرگ هست، او هميشه فرار مى كند.در بهار امسال، دو طرح انقلابى بزرگ از طرف من به دولت داده شد، يكى به عنوان ايجاد امنيت ملى و دادن احساس امنيت به معنى اعم كلمه به مردم كه به كار و زندگى و توليد خود ادامه دهند و ديگر، طرح برطرف كردن «بحران بيكارى» كه با وجودى كه هر دو طرح تصويب شد، بازرگان جسارت پياده كردن آنها را نداشت.و تحت تاثير (معين فر، احمدزاده، صباغيان، اردلان و كتيرايى) بود كه شعارشان صرفه جويى بود و اين صرفه جويى، در چنين برهه از زمان كه مملكت احتياج به تزريق پول در سيستم اقتصادى توليدى و عمرانى خود داشت، بزرگترين لطمه را به انقلاب زده و خواهد زد.
فردا بازرگان و عدهاى از افراد هيات دولتبه ديدن امام رفتند و طرح را مطرح كردند.پرواضح بود كه امام آن را رد خواهد كرد.در حالى كه اگر قبلا اعلام شده بود، شانس رد كردن آن 10 درصد بود.ولى در عوض 36 ميليون مردم كه به دليل وضع خاص زمان فكر مى كنند، به جاى پياده شدن قانون اسلام، آخونديسم بر مملكت حكومت خواهد كرد، به پا مى خاستند و تحت رهبرى امام، بازگشت بازرگان را از ايشان مى خواستند.
امام حق داشت در صورتى كه با او مشورت كنند، اين طرح را رد كند، زيرا از ابتدا حكومت بازرگان هميشه از ضعف او و عدم قاطعيت او ناراحت بوده و بكرات آن را بيان كرده است و خيلى به او و به طبقه تحصيل كرده و روشنفكر اطمينان ندارد.به هرصورت، طرحى كه مى توانست انقلاب در انقلاب باشد و نااميديها را به اميد تبديل كند، مانند ساير پيشنهادات سازنده دفن شد. »
امير انتظام
متن اعلاميه دولت كه به خاطر مخالفت جدى امام انتشار نيافت، به شرح زير است.
نظر به تبصره ماده 35 لايحه قانون انتخابات مجلس، بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مصوب 14 تير ماه 1358 شوراى انقلاب اسلامى كه مقرر داشته:
«تبصره - مدت زمان بررسى و تنظيم قانون اساسى جمهورى اسلامى، از تاريخ افتتاح حد اكثر يك ماه مى باشد» و نظر به اين كه وكالت و نمايندگى اعضاى مجلس مذكور، مقيد و محدود به مدت و شرايطى بوده كه در اين لايحه قانونى تعيين شده و انتخاب كنندگان نيز به استناد مقررات آن قانون، براى مدت معين (يك ماه) آنان را انتخاب كرده اند و با توجه به اين كه طبق اصول و موازين شرعى و حقوقى، اگر وكالت و نمايندگى محدود به زمان معينى باشد، بعد از انقضاى آن، وكالت و نمايندگى زائد مى شود. در ضمن، ماده 19 لايحه قانونى اداره امور مجلس و نظامنامه داخلى مجلس، بررسى نهايى قانون اساسى مصوب 8 شهريور ماه 1358 شوراى انقلاب اسلامى نيز مدت بررسى اصول قانون اساسى را جمعا سى روز تعيين كرده است.بنابر اين، ادامه كار مجلس بررسى نهايى قانون اساسى پس از انقضاى مدت و روال وكالت مخالف قانون و مصوبات آن، فاقد اعتبار است و چون وكيل حق ندارد مدت وكالت خود را يك طرفه تمديد كند، تمديد مهلت قانونى از طرف آن مجلس، وجهه شرعى و قانونى نداشته است.با اين حال، به استناد اصول و قوانين فوق، انحلال مجلس، بررسى نهايى اصول قانون اساسى اعلام مى شود.
دولت ظرف يك ماه از اين تاريخ، براى تصويب پيشنويس قانون اساسى كه از طرف دولت، تنظيم و با تاييد مقام رهبرى انقلاب، به تصويب شوراى انقلاب رسيده است. (با اصلاحاتى كه مورد تصويب شوراى انقلاب و تاييد مقام رهبرى مى باشد) به آراى عمومى مراجعه خواهد كرد.
نقشى كه آيت الله خامنه اى در خنثى كردن اين توطئه شوم داشتند، همان قيدى است كه امير انتظام از آن به عنوان «غلطى كه روى طرح گذاشتند» ياد مى كند و منظور او، آگاه كردن حضرت امام پيش از انتشار اين طرح بود.اگر چه ليبرالها در ارزيابى خود اشتباه مىكردند، اما اگر هم اين طرح اعلام مىشد، حضرت امام قدس سره توى دهان آنان مىزد و اجازه نمىداد فرصتبه نفع تفكرات انحرافى از انقلاب گرفته شود، ليكن حضور كسانى چون آيت الله خامنه اى و انديشه ناب آنان، و حمايت قاطعانه از مواضع حضرت امام و نظام اسلامى، موجب ناكامى منحرفان در مواقع متعدد گرديد.امير انتظام از سوى هيات دولت، نامهاى تهيه كرده بود كه به امضاى پانزده نفر از وزراى كابينه دولت موقت رسيده بود و بنا شد نامه را براى عموم پخش كنند و مجلس خبرگان را غير قانونى و منحل اعلام كنند.بنابر اين گذاشته بودند كه اگر امام با اين خواست موافقت فرمايد، كه به مراد رسيده اند و اگر مخالفت فرمايد، دسته جمعى استعفا دهند! !
موقعى كه اين نامه در هيات وزيران مطرح مىشود، آيت الله خامنه اى كه از طرف شوراى انقلاب در آن جلسه حاضر بودند، بشدت در مقابل اين توطئه مىايستند و بالاخره آنها را قانع مىكنند كه پيش از انتشار نامه، مساله را با امام درميان گذارند. حضرت امام نيز با شنيدن درخواست آنان، به طور قاطع مخالفت خود را اعلام و بر قانونى بودن ادامه كار مجلس خبرگان قانون اساسى، تاكيد و حتى استعفاى جمعى آنان را بلامانع اعلام مىكنند و بدين وسيله، توطئه شوم ليبرالها خنثى شد. (9)
سخت ستيزى با امريكا و ملى گرايان و ليبرالها
توطئه امريكا و عناصرى كه در داخل به دنبال ارتباط و اتصال با امريكا بودند، تنها به اين مورد اختصاص نمىيابد.جريانهاى رنگارنگى در صدر انقلاب اتفاق افتاد كه هريك از آنها مىتوانست آغاز انحرافى بزرگ در اهداف و مسير انقلاب اسلامى باشد.حجم اين توطئه ها و تنوع آنها به گونه اى است كه جمع آورى و تدوين آنها، بخوبى نشان مىدهد كه از يك سو عمق عناد، كينه و دشمنى استكبار جهانى و در راس آنها، امريكاى جهانخوار، با اسلام و انقلاب اسلامى چقدر است و از سوى ديگر، عنايت حق تعالى و توفيق رهبر انقلاب اسلامى، حضرت امام خمينى قدس سره و ملت مسلمان، متعهد و فداكار ايران در خنثى كردن اين توطئه ها چه ميزان بوده است و حقيقتا تنها از يك نظام الهى و بزرگ، اين معجزه ساخته است.
مقام معظم رهبرى در نقل خاطرات خود، به بخشهايى از برخى توطئه هاى عناصر ملىگرا كه در راستاى طرح مجدد امريكا و بازگشت او به ايران انجام مىگرفت، اشاره فرموده اند كه نقل آنها، هم شيرين است و هم عبرت آموز، و يادآور سختى روزگارى كه تنها هوشيارى و ايمان شاگردان وفادار امام، باعث شد كه آن تلخيها به شيرينى پيروزى تبديل شود.عبرت از آنجا كه اعتماد به اين عناصر امتحان پس داده، ولو در شعارهاى به ظاهر پسنديده و زيبا، در حكم از يك سوراخ دوبار گزيده شدن است كه شايسته بندگان هوشيار و مؤمن خدا نيست.
بايد بگويم كه مبارزه با امريكا در نهضت عظيم اسلامى ما، يكى از خطوط اصلى و لاينفك اين نهضت از آغاز تا تسخير لانهى جاسوسى كه اوج اين مبارزه به حساب مىآمد، بود و تا امروز هم هست.در سال 42 امام اعلان كردند، رئيس جمهور امريكا منفورترين مردم در نزد ملت ايران است، يعنى امام آن روز با اين جمله، يك حركت سياسى - تبليغاتى عظيمى را بر ضد سياست امريكا در ايران انجام دادند و همچنان كه شما مىدانيد، زمامداران جهانى خيلى مايلند در ميان ملتها وجهه داشته باشند و اين را يك زمينه مناسب براى پيشرفت سياستهاى خودشان مىدانند، لذا آخرين چيزى كه در يك مملكت از دست مىدهند، همان وجهه ى سياسى است، يعنى آنها سعى شان بر اين است كه اگر منافع اقتصادىشان را هم از دست مىدهند، لااقل آبرويشان را از دست ندهند و امام از آن روز، اين مبارزه صريح علنى با حيثيت امريكا را در ايران و در ميان مردم شروع كردند در طول اين مدت، ما هميشه احساس مىكرديم طرف مبارزه ى ما شاه و امريكا هستند، يعنى واقعا شاه را از امريكا جدا نمىدانستيم، لذا هر حركتى عليه رژيم انجام مىداديم، احساس مىكرديم داريم بر ضد امريكا انجام مىدهيم و چنين تصورى در انقلاب جا افتاده و قطعى بود تا اين كه انقلاب پيروز شد، و بعد از پيروزى انقلاب هم طبعا اين روند وجود داشت، لذا با هر گرايش و انگيزهاى كه اندكى جانبدارى آمريكا در آن تصور مىشد بشدت مخالفت مى كرديم.
به خاطر دارم در جلسات هيات دولت، يك روز رئيس هيات دولت موقت با عصبانيت به اين مضمون و با ناراحتى در كمال تعجب گفت: «چرا اين مرگ بر امريكا را مردم ول نمىكنند!؟» ما كه از ناراحتى و تعجب ايشان بشدت متعجب و ناراحت شديم به ايشان گفتيم اين چه حرفىست كه مىگويى؟ ! مگر مىشود شعار مرگ بر امريكاى مردم را كه يك شعار طبيعى است و هيچكس در ذهن مردم نگذاشته بلكه فرهنگ مبارزه و انقلاب اين را به آنها ياد داده، از ذهن مردم بگيريم و مگر چنين كارى جايز است؟
اگر به خاطر داشته باشيد، در ماه هاى اول پيروزى انقلاب، يكى از سناتورهاى امريكايى در مجلس سناى امريكا يك چيزى بر ضد ايران اظهار كرده بود كه در اينجا تظاهرات عظيمى در همين ميدان 7 تير فعلى برپا شد، كه آقاى هاشمى آنجا سخنرانى كرد و فرداى آن روز هم به آقاى هاشمى سوء قصد كردند، يعنى آنقدر حساس بودند روى اين قضيه كه بلافاصله بعد از سخنرانى آقاى هاشمى كه سخنرانى خوبى هم بود، به ايشان سوء قصد كردند و در اسنادى كه بعدا به وسيله ى دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از لانهى جاسوسى بيرون آمد، مشخص شد كه سفير امريكا و نمايندگان سفارت امريكا از آن روز و بعد از آن تظاهرات، منتظر حمله به سفارت بودند و در آن روز، نگران بودند كه ممكن است به سفارت حمله شود تا اين كه در 13 آبان سال 58 حركت تسخير لانهى جاسوسى به وسيله ى دانشجويان پيرو خط امام انجام گرفت و مورد تاييد امام و عموم ملت و نمايندگان مجلس خبرگان و همه ى كسانى كه در اين ميدان حضور داشتند، قرار گرفت.و اين اوج مبارزات ايرانى و اسلامى بر ضد امريكا بود.
امريكاييها بعد از انقلاب اميدوار بودند كه شايد بتوانند به يك كيفيتى، دست كم بخشى از منافع از دست رفته ى قبلى خودشان را در ايران تجديد كنند و اين اميد براى آنها بيجا هم نبود، چون در دولت موقت، آن روز عناصرى بودند كه آشكارا از منافع امريكا در ايران دفاع مىكردند و بعضى هم بودند كه شايد خيلى آشكارا دفاع نمىكردند، اما آنچه كه قطعيت دارد، اين است كه دولت موقت هيچگونه حساسيت منفى در مقابل امريكاييها نداشت و از اين كه امريكاييها باز هم بساط شان را در ايران پهن كنند، نگران نبود و فقط مىگفت ما آن نوع روابطى را كه با شاه داشتند، قبول نمىكنيم و اين طبيعى بود كه وقتى امريكاييها مىخواهند وارد شوند نمىگويند ما نوع روابط شاه را با شما خواهيم داشت و دولت موقت هم، حتى نگران نبود كه اين روابط ممكن استيك روزى منتهى به آنگونه روابط شود، و در اثر سهل انگاريها و ساده انديشيها باز مملكت بعد از يك چنين انقلاب و فداكاريهايى مجددا به دام استكبار اخراج شده از ايران بيفتد.
من يك خاطرهاى از شوراى عالى دفاع دارم كه آن را نقل مىكنم، يعنى به طورى كه يادم مىآيد، آن روزها در يكى از جلسات شوراى عالى دفاع يك چيزى مطرح شد كه براى من خيلى تعجب آور بود و شوراى عالى دفاع در آن وقت، تشكيل مىشد از نخست وزير و وزير دفاع كه از دوستان قديمى نخست وزير بود و رئيس ستاد وقت، دو نفر نظامى به عنوان مشاور رئيس دولت و من.اما چگونه بود كه من در آن جلسه شركت مىكردم.اين را درست به ياد ندارم كه به چه بهانه و به چه صورتى من در آن جلسه شركت مىكردم، چون بنا نبود كه در آن جلسات به ما خيلى ميدان بدهند و بعدها مرحوم شهيد چمران هم در آن جلسات شركت مىكرد.لكن من قبل از شهيد چمران در آن جلسات عضو بودم و آنطور كه يادم مىآيد، دو نفر نظامى را آقاى مهندس بازرگان انتخاب كرده بود كه يكى سپهبد «آذربرزين» ، معاون نيروى هوايى زمان شاه بود، يكى هم يك سرلشكرى از نيروى زمينى، به نام سرلشكر «خزاعى» بود كه تصور مىكنم اين دو نفر جزو ارتشيهاى وابسته به دستگاه شاه و خيلى نزديك به آنها بودند، و اينها جزو شوراى عالى دفاع آن روز بودند، با رئيس ستاد و احتمالا فرماندهى نيروى هوايى آن روز - كه بعدا دستگير و به زندان افتاد - و ديگران هم بودند.
يك روز در جلسه ى شوراى عالى دفاع، وقتى منشى جلسه دستور جلسه را مىخواند، اينطور گفت و شرح داد كه دفتر مستشارى امريكا در ايران، چهار اسم براى دفتر نظامى خودشان در ايران پيشنهاد كرده اند و گفته اند قبلا دفتر نظامى ما كه به نام مستشارى نظامى ناميده مىشد و حالا آن دستگاه مستشارى با آن طول و عرض نيست، يكى از اين چهار نام را براى آن دفتر پيشنهاد مىكنيم.و بنده در آن جا ناگهان با كمال تعجب متوجه شدم كه امريكاييها هنوز در ارتش حضور دارند، در حالى كه ما خيال مىكرديم امريكاييها بكلى ازاله شدند و از ارتش بيرون رفتند، در صورتى كه در آن جلسه معلوم شد آمريكاييها حضور دارند.لذا من با تعجب سؤال كردم، چه اسمى و چه دفترى و چه مركزى؟ مگر امريكاييها در نيروى هوايى و در ارتش هنوز دفتر دارند؟ گفتند بله، يك چنين دفترى هست.و لذا من گفتم، چون از وجود چنين مركز و دفترى خبر ندارم، بنابر اين، اين بحث نبايد مطرح شود، لذا اول براى ما اين سؤالها را پاسخ دهيد كه اين دفتر، كى تشكيل شده، اعضايش چند نفرند؟ و چه كسى اجازه ى تشكيل آن را داده؟ و چند تا سؤال اين چنينى كردم كه حالا جزييات سؤالها را به خاطر ندارم، اما به هرحال، گفتم، اول پاسخ اين سؤالات را براى ما بياوريد تا بعد پيرامون آن بحث كنيم.البته در آن جلسه، هيچكس جرات نكرد با اين سؤالات من مخالفت كند و چون مساله مربوط به امريكاييها و خطرناك بود، مىترسيدند اگر مخالفت كنند، براى خودشان بد باشد.غرض اين است كه براى رئيس دولت آن روز، خيلى راحت بود در شوراى عالى دفاع كه از حساس ترين ارگان سياسى - نظامى مملكت است، راجع به نام دفتر امريكاييها در ايران بحث شود و هيچ حساسيتى هم نسبت به آن نداشته باشد، و لابد اگر من در آن جلسه نبودم، يك اسمى هم برايش تعيين مىكردند و مىشد مثلا قانونى يا شبه قانونى، كه امريكاييها دفترى هم در نيروى هوايى يا ارتش داشته باشند.و لذا در يك چنين اوضاع و احوالى، طبيعى بود كه امريكاييها اميد برگشتن به ايران را داشته باشند و اين اميد خيلى بيجا و بىمورد هم نبود.ولى خوشبختانه ناگهان حركت تسخير لانهى جاسوسى به وسيلهى دانشجويان پيرو خط امام واقع شد و اين حركت، اگرچه ابتدا يك حركت دانشجويى بود، اما بعدا تبديل به يك حركت عمومى ملت و همگانى شد كه امام هم تاييد كردند و مرحوم شهيد آيت الله بهشتى، نايب رئيس مجلس خبرگان هم از پشت تريبون مستقيم مجلس خبرگان، اين حركت را تاييد كردند، كه همه شنيدند و همهى دست اندركاران نيز تاييد كردند، و از روزنامهها هم، آن روزنامهاى كه خيلى تاييد كرد و در تاييدش پيگيرى و اصرار داشت، تنها روزنامه ى جمهورى اسلامى بود. (10)
يكى از وقايع مهم انقلاب اسلامى كه از سوى حضرت امام قدس سره به انقلاب بزرگتر از انقلاب اول موصوف شد، اشغال لانه جاسوسى توسط دانشجويان پيرو خط امام است.امريكا به رغم تمامى دشمنيهايى كه با ملت ايران در طول سالهاى استقرار رژيم محمد رضا به عمل آورده بود، پس از پيروزى انقلاب اسلامى با خويشتندارى نظام اسلامى و ملت و رهبرى انقلاب مواجه شد. ليكن به جاى جبران مافات، به توطئه هاى مختلف عليه نظام نوپاى اسلامى اقدام كرد، از جمله سفارت خويش در تهران را به لانه جاسوسى عليه حكومت اسلامى تبديل كرد و با عناصر ملىگرا، ليبرال و ناراضى تماس گرفت و تلاش كرد تا آنان را به هم پيوند داده، در راستاى منافع خود به كار گيرد.
تحريك اقوامى مانند كردها در كردستان، اعراب ايران در خوزستان، بلوچها، ...و اغتشاشاتى كه در تركمن صحرا، كردستان و خوزستان ايجاد كرد، در كارنامه سياه امريكا نقش بست.از اين حركات مهمتر، پذيرفتن شاه فرارى و مخلوع به امريكا، دهن كجى مستقيمى بود كه به انقلاب اسلامى نشان داد.امريكا در نظر داشتبا تمركز مخالفان اسلام حول شاه، دسيسه عليه نظام اسلامى را سامان بدهد.افشاگرى حضرت امام قدس سره عليه اقدامهاى خصمانه امريكا، دانشجويان پيرو خط امام را به اشغال لانه جاسوسى امريكا در 13 آبان 1358 واداشت.اسناد به دست آمده از لانه جاسوسى، وسعت مداخله امريكا در ايران اسلامى و توطئه هاى خطرناك او را نشان داد.ليبرالها در برابر افشاى ارتباطات خود با عوامل امريكا برآشفته شده و حمله هاى شديدى را عليه اين اقدام انقلابى به عمل آوردند.در راس اين اقدامها، استعفاى دولت موقت بازرگان بود كه از سوى امام پذيرفته شد و شوراى انقلاب موظف شد امور كشور را تا شكل گيرى مجلس شوراى اسلامى و انتخاب رئيس جمهورى اداره كند.در برابر تهاجم گسترده عوامل ليبرال و منحرف به اشغال لانه جاسوسى، معتقدان و متعهدان به انقلاب اسلامى و خط امام، از اين اقدام حمايت جدى و كارساز انجام دادند و نگذاشتند موج تبليغات آنان، اين اقدام انقلابى را مشوه يا از مسير خود خارج سازد.مقام معظم رهبرى، از جمله كسانى هستند كه بيشترين حمايت را از اشغال لانه جاسوسى به عمل آوردند و بطور جدى در خنثى نمودن تبليغات ليبرالها اقدام مىكردند.عوامل داخلى مرتبط با امريكا، هماهنگ با دولتمردان امريكايى و دلالان بين المللى آنها، تلاش مىكردند تا گروگانهاى امريكايى را از دست دانشجويان پيرو خط امام خارج كرده، در اختيار شوراى انقلاب قرار بگيرد.حضرت آيت الله خامنه اى، از جمله كسانى بودند كه با اين طرح امريكايى بشدت مخالفت كردند و استدلالشان اين بود كه با تحويل گرفتن گروگانها از سوى شوراى انقلاب، دولت ايران به عنوان يك دولت در مقابل ديپلماسى سراسر جهان قرار گرفته و حرفى براى گفتن نخواهد داشت و دولت ايران متهم به گروگانگيرى خواهد شد.معظم له همراه با دو تن از ياران، ساير اعضاى شوراى انقلاب را تهديد مىكنند كه اگر گروگانها را تحويل بگيرند، صريحا و علنا مخالفت خود را به مردم خواهند گفت و امام را هم در جريان امر قرار خواهند داد، و به اين وسيله، طرح شوم امريكا و ايادى او را خنثى مىكنند.
مساله از توطئه تحويل گروگانها به شوراى انقلاب فراتر بود.در درون شوراى انقلاب، عناصر طرفدار سياست امريكا يك گرايشى بودند كه در كليه مسايل موضعى موافق با امريكا، مخالف با مواضع انقلاب اسلامى و حضرت امام (ره) داشتند.در برابر اين گرايش، طرفداران و متعهدان به انقلاب اسلامى بودند كه با هوشيارى و اقدامهاى خود، مانع از تحقق خواسته ها و آرزوهاى ملى گراها مىگشتند: به طور كلى در شوراى انقلاب، دو گرايش وجود داشت، يكى گرايش مخالف با اين جمع (دانشجويان پيرو خط امام) و ديگر گرايش موافق با اينها، كه گرايش موافق با اين جمع ماها بوديم، يعنى روحانيون شوراى انقلاب و بعضى از غير روحانيون، و مخالفين عمده، بنى صدر و بازرگان و قطب زاده بودند كه بنى صدر طبعا با اين چيزها خيلى مخالف بود و بازرگان هم، سياستش سياست مخالفت با اين جريان و اصلا شكست خوردهى اين جريان بود.قطب زاده هم كه وزير خارجه با آن روحيات بود و با آن ديد سياسى كه قطب زاده داشت، طبيعى بود با اين جريان موافقت نمىكرد، لذا دايما سعى مىكردند اين بچه ها را كمونيست و وابسته به حزب توده معرفى كنند.حتى چندين بار قطب زاده در شوراى انقلاب ادعا كرد كه اينها تحت تاثير توده ايها هستند و من چون اينها را مىشناختم و تنها كسى بودم كه در آن جمع با رؤوس اين بچه ها آشنايى داشتم، ...لذا از اينها دفاع شديد مىكردم و مىگفتم اينها بچههاى مسلمانى هستند و به هيچ وجه با تودهايها ارتباطى ندارند.تا اين كه قرار شد شوراى انقلاب نماينده اى بفرستد بين دانشجويان، تا هم مسائل دانشجويان را براى ما مطرح كند و هم مسائل ما را براى دانشجويان بيان دارد، كه قطب زاده داوطلب شد و گفت من مىروم.ولى من مخالف بودم، زيرا مىدانستم بچه ها از ديدن قيافه ى قطب زاده بدشان مىآيد و او هرگز نخواهد توانست حرفهاى آنها را بگيرد و براى شوراى انقلاب بياورد يا بالعكس در عين حال، چون ديدم آن طرفيها به اتفاق كلمه روى قطب زاده تكيه كردند، نخواستم مخالفت خودم را ابراز كنم و گفتم، حالا برو ببينيم چه مىشود، كه همانطور هم شد و قطب زاده براى اولين بار كه رفت، اصلا نتوانست با آنها ملاقات كند، زيرا بچه ها به او اعتنا نكرده بودند و ظاهرا بار دوم هم اين اتفاق افتاد و منجر شد به اين كه ديگر قطب زاده نرود.لكن من گاهى مىرفتم با بچه ها مى نشستيم، مسائلشان را مىشنيدم و مطالبى با آنها در ميان مىگذاشتم، و مطالب آنها را به دوستان خودمان در شوراى انقلاب منتقل مىكردم.حتى يك بار هم كه قرار شد به خبرنگاران اجازه بازديد از گروگانها را بدهند، بنا بود فردى از شوراى انقلاب هم باشد كه خود دانشجويان پيشنهاد كردند آن فرد من باشم، و لذا من رفتم با يكايك اينها از نزديك همراه با خبرنگاران خارجى ملاقات كردم و يك مصاحبه و فيلمبردارى مفصلى در اين رابطه انجام گرفت - كه نمىدانم فيلمش الان موجود است يا نه. - به هر حال، موضع شوراى انقلاب يك چنين موضعى بود، اما روحانيون در همه جا مدافع اين جريان بودند، چه در تهران - اعم از روحانيون حزب و شوراى انقلاب - و چه در قم، جامعه ى مدرسين و ديگر عناصر برجسته از روحانيون كه در قم بودند و چه در مجلس خبرگان...اينها هم خيلى صريح و روشن به نفع اين جريان موضعگيرى داشتند.
بنابراين طرفداريها و موضعگيريهاى مثبت چهرهه اى محبوب در بين مردم، تاثير زيادى گذاشت در اين كه اين حركت بدرستى جا بيفتد و در راس همه هم تاييد امام بود كه امام گفتند: «اين انقلاب بزرگتر از انقلاب اول بود.» و اين انقلاب بزرگتر، فقط نفس تسخير لانهى جاسوسى نبود، بلكه به خاطر اين بود كه توطئه بازگشت تدريجى و آرام امريكا به ايران را خنثى كرد، چون انقلاب اول ما، در حقيقت انقلابى بود با امريكا، و امريكاييها كه از در رفته بودند و مىخواستند خيلى آهسته و آرام از پنجره بخزند داخل، اما اين حركت، مطلقا پنجره را بر روى آنها بست كه تا زمانهاى دور هم بسته خواهد بود، و لذا امام گفتند اين انقلاب دومىست و حقيقت هم همين بود.
در قسمت ديگرى از خاطرات خود، مقام معظم رهبرى، به اين گروه بندى اشاره كرده و اسامى برخى از آنان را ذكر مىكنند:
در داخل شوراى انقلاب هم در حالى كه بنى صدر و امثال بنى صدر و بازرگان كه آن وقت جزو دولت بود، همه مخالفت مىكردند و اين در حالى بود كه ماها حمايت كرديم، يعنى تا آن آخر كه مساله ى لانهى جاسوسى تمام شد، در داخل شوراى انقلاب من و آقاى هاشمى و مرحوم بهشتى و دو، سه نفر ديگر، هميشه طرفدار و پشتيبان دانشجويان و جريان لانهى جاسوسى بوديم.از آن طرف هم بنى صدر و بازرگان و قطب زاده و بعضى ديگر از طيف و گروه ليبرالها مخالف آن جريان بودند و با نق زدن خودشان، در پى علاج آن زخم و جراحتى بودند كه به وسيله ى دانشجويان بر پيكر روابط ايران و امريكا براى درازمدت به وجود آمده بود و دائما در اين فكر بودند تا با شكلى اين قضيه را از بين ببرند، و اين شكافى را كه در سياست مورد علاقه ى آنها و سياست امريكا در منطقه و كشورمان به وجود آمده، ترميم كنند و تا آخر هم همينطور بود.
زمانى كه واقعه اشغال لانه جاسوسى اتفاق افتاد، مقام معظم رهبرى در سفر حجبودند و بلافاصله پس از بازگشت از زيارت خانه خدا، فعاليت خود را در دفاع از حركت اشغال لانه جاسوسى و افراد دانشجوى خط امام آغاز كردند و انصافا موفق شدند جو عمومى را به نفع انقلاب دوم مساعد نمايند.
البته هنگامى كه اصل حادثه واقع شد، ما در ايران نبوديم، يعنى ايام حجبود و من با آقاى هاشمى مكه مشرف بوديم، آنطور كه به خاطر دارم، يك شبى مكه در پشتبام بعثه، نشسته بوديم راديو گوش مىكرديم.ساعت 12 شب راديو ايران خبر داد دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، سفارت امريكا را تسخير كردند و اين مطلب خيلى براى ما مهم آمد و ضمن اين كه يك قدرى هم بيمناك شديم، در فكر بوديم اينها چه كسانى و از كدام جناح و گروه هستند كه اين كار را كردند، چون احتمال داشت جناحهاى چپ براى استفاده هاى سياسى خودشان بخواهند دست به يك حركاتى بزنند و احيانا شعارهاى براق و جالبى را به خودشان اختصاص بدهند، اين بود كه ما بشدت نگران بوديم.تا اين كه در اخبار ساعت 12 شنيديم كه گفت دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، و بمجرد اين كه اسم مسلمان و پيرو خط امام را شنيديم، خيالمان راحت شد كه اينها چپها و منافقين و فرصت طلبها نيستند، بلكه دانشجويان خودى و مسلمان هستند كه اين كار را انجام دادند.تا اين كه مراجعت كرديم كه البته من و آقاى هاشمى خيلى زود برگشتيم و سفر حجمان كلا ده روز طول كشيد، يعنى از روزى كه از تهران حركت كرديم، تا روزى كه به تهران برگشتيم، ده روز شد كه فقط حج كرديم و برگشتيم.وقتى هم برگشتيم به ايران، مواجه شديم با غوغاهاى روزهاى اول و كشمكش عظيمى كه از يك طرف هيات دولت موقت بشدت ناراحت بود و مىگفت، اين چه وضعى و چه حادثه اى ست، و از طرف ديگر، مردم در شور و حماسه بودند كه بالاخره منجر شد به استعفاى دولت موقت و ما طبعا مساله را از ديدگاه آن كسانى مىديديم كه به مبارزه با امريكا به صورت واقعى و حقيقى معتقد هستند، و لذا در داخل شوراى انقلاب، از حركت اين بچهها دفاع مىكرديم و من همان وقت، يك سخنرانى هم در لانه جاسوسى كردم و چون ايام محرم شد، دانشجويان روضه خوانى راه انداختند و تمام دستجات سينه زنى تهران، هر شب آنجا جمع مىشدند، سينه مىزدند و مثل يك امامزاده و يك محل مقدسى، اقامتگاه دانشجويان را احاطه مىكردند، و به سينه زنى و روضه خوانى مىپرداختند.هرشب يك سخنران آنجا مىآمد، سخنرانى مىكرد كه يك شب هم من رفتم و يك سخنرانى خيلى گرم و گيرايى داشتم كه الان نمىدانم نوارش در راديو تلويزيون هست يا نيست، ولى به هرحال، سخنرانى خيلى پرشور و هيجانى بود و اين مطلب را آنجا مطرح كردم و گفتم، در اين روزها كه اين حادثه اتفاق افتاده، ما چه از دست داده ايم و امريكا چه از دست داده! و گفتم كه امريكا همه چيز را از دست داده، ولى ما در اين ماجرا به جز سود، چيزى نداشتيم كه اين در حقيقت پاسخى بود به سياستمداران ليبرال داخل شوراى انقلاب، چون دايما مىگفتند با اين حركت، انقلاب از بين خواهد رفت و ايران شكست خواهد خورد و امريكا ايران را خواهد بلعيد، يعنى آنها از دريچه ى ترس و نوميدى با مساله برخورد مىكردند و لذا سخنرانى، در واقع پاسخى بود به آنها و اطمينان خاطرى براى مردم، چون نه فقط ما در اين مبارزه ى با امريكا چيزى را از دست نداديم، بلكه يك چيزى هم به دست آورديم و ملتها را اميدوار كرديم و به انقلاب شكوه بخشيديم، به نحوى كه ملت ايران را در دنيا با عظمت جلوه داديم و از اينگونه مطالب كه خيلى سخنرانى اميدبخش و خوبى بود. (14)
محور ديگر اختلاف بين ملى گراها و روحانيون در شوراى انقلاب، انتخاب وزرا و معاونان وزرا و مساله پاكسازى در ادارات بود. مهندس بازرگان، دبير كل جمعيت نهضت آزادى و نخست وزير دولت موقت، بايد وزراى مورد نظر را به شوراى انقلاب معرفى و پس از تاييد شورا، به سمت وزارت بگمارد، ليكن معاونان وزرا اين طور نبود، اما به خاطر حساسيتهاى اول انقلاب و نفوذ عناصر مرتبط با امريكا و صهيونيسم در اين زمينه هم نقطه نظراتى وجود داشت.حضرت آيت الله خامنه اى در افشاگرى مهم خود كه قبلا به مناسبت، بخشهايى از آن نقل شد، اين محور اختلاف را مطرح كرده و به افشاى خط سازش در شوراى انقلاب مىپردازند.اين افشاگرى، علاوه بر اين كه بخشى از تاريخ انقلاب را به طور صحيح و دقيق در بر دارد، نقش معظم له را چه در مقابله با خط سازش و چه در افشاى آنها و روشنگرى مردم نشان مىدهد.
مخالفت با وزراى غير انقلابى در حد ممكن، رد صلاحيت امير انتظام به عنوان يكى از معاونان بازرگان و مساله پاكسازى و گشايش سفارتخانه ليبى، از جمله محورهاى اين روشنگريها و نشان دهنده نقش آيت الله خامنه اى است.
بازرگان به عنوان نخست وزير دولت موقت، به مخالفت شوراى انقلاب با معاونت امير انتظام تن نمىداد و مساله را به سطح عموم كشاند، و در تلويزيون نطقى ايراد كرد و گفت: «معاونان من از بهترين افراد انتخاب شده اند.» و به اين ترتيب، مساله را دشوارتر كرد. بالاخره حضرت امام پيغام دادند كه امير انتظام بايد برود، لذا مساله معاونت او منتفى شد، ولى او را سفير جمهورى اسلامى ايران در «سوئد» كردند! !
در زمينه پاكسازى نيز اختلاف وجود داشت و دولت موقتبا انتخاب عناصرى غير انقلابى و بعضا ضد انقلاب در راس ارگانهاى مهم و حساس، پاكسازى را جدى نمىگرفت و پيگيرى نمىكرد.
در زمينه سياست خارجى هم به رغم اين كه دولت جمهورى اسلامى با كشورهاى مختلفى، از جمله كشورهاى ماركسيستى و برخى كشورهاى مرتجع مانند مصر و عربستان رابطه داشت، با كشور ليبى، حاضر به برقرارى رابطه نبود و در برابر اصرار آيت الله طالقانى و آيت الله خامنه اى، بالاخره پذيرفت كه در سطح كاردار ارتباط برقرار كند، اما تا هنگام سقوط دولت موقت پس از اشغال لانه جاسوسى، به اين وعده خود عمل نكرد! بعد از سقوط بازرگان بود كه روابط با ليبى برقرار شد. (15)
فراست و زيركى نشات گرفته از تقوا و بندگى خداى متعال و پيروى مخلصانه از حضرت امام خمينى قدس سره به حضرت آيت الله خامنه اى اين امكان را داده بود كه در وراى اين درگيريها، تبليغات و جو سازيهاى سنگين عناصر به ظاهر خودى و داخل در انقلاب و دولت! دست متجاوز امريكاى جنايتكار و صهيونيزم را ملاحظه كند و در عين افشاگرى و جلوگيرى از نفوذ بيشتر و گسترش خط سازش و ناكام كردن عناصر مرعوب و مجذوب غرب، يك لحظه از فكر دشمن اصلى غافل نشده و تمام فرياد و قدرت خود را بر سر آن متجاوز حيله گر و وسوسه كننده فرود آورند.امروز هم ملاحظه مىكنيم، خيلى از خوديها به دعواهاى ساختگى و تشنج و جوآفرينى پيرامون مسائل كوچك مشغول مىشوند و بذر شوم اختلاف را كه بيگانگان به صدها حيله و ترفند مىافشانند، در زمين انقلاب اسلامى بارور مىكنند و اين از غفلت، ناآگاهى و كوتاه بينى است و غفلت آنان از دشمن اصلى، نابخشودنى است.در آن غوغاى ابتداى انقلاب، روشن بينى معظم له، بسيار جالب و ارزنده بود و نشانى از نشانه هاى لطف خدا بر اين مرد بزرگ و شاگرد خلف امام (ره) و اميد آينده جهان اسلام است.
در افشاگرى عظيم و مهم ايشان در مشهد مقدس در اواخر سال 59، ضمن برشمارى مواردى از توطئه ليبرالها، اظهار مىكنند كه، همه اينها را ما از سوى امريكا مىدانيم و هيچ وقت اين مسائل ما را از هدف اصلى كه به زانو درآوردن استكبار جهانى است، باز نمىدارد.ما هيچ وقت در شناخت دشمن اصلى، اشتباه نمى كنيم و هيچ وقتى را براى ضربه زدن به دشمن بزرگ و جهانى خود امريكا از دست نخواهيم داد.مقصود ليبرالها از اين جنجالها و تبليغات، اين است كه توجه ما را از امريكا برگردانند.اينها مىخواهند دژهاى مستحكم ايستادگى در برابر امريكا را ويران كنند. (16)
نمايندگى مجلس شوراى اسلامى
با شروع انتخابات مجلس شوراى اسلامى دوره اول (خرداد 59) آيت الله العظمى خامنه اى از سوى ائتلاف بزرگ كه از روحانيت مبارز تهران، حزب جمهورى اسلامى، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى و برخى ديگر از انجمنها، سازمانها و گروههاى اسلامى متشكل بود، نامزد نمايندگى مجلس از تهران شدند و با اكثريت عظيم، حدود يك ميليون و چهار صد هزار راى در دوره اول، به مجلس راه يافتند.
شورای انقلاب اسلامی:
مسلماً پس از مقام رهبری یکی از مهمترین ارکانی که در پیروزی انقلاب و اداره آن پس از پیروزی نقش اساسی داشته است، شورای انقلاب اسلامی است.
آیت الله العظمی خامنه ای در مورد اعضا شورای انقلاب می فرمایند: (البته شورای انقلاب به مقتضای مصلحت روز، افراد دیگری را هم پذیرفت که دارای خطوط سیاسی دیگری بودند و به تدریج چهره آنها روشن گردید
اما آن گروه که پایه و اساس انقلاب بودند و حافظ اصول و حدود و معیارها بیشتر همین برادران بودند.
اینها با همه سختیهایی که کار با افراد لیبرال و مهره هایی مانند بنی صدر در برداشت به خاطر انقلاب و مصالح امت اسلامی تحمل کردند و با سعی و کوشش کارها را به سامان رساندند ضمن اینکه در مواقع لزوم در مقابل آن افراد مقاومت لازم را می نمودند).
کمیته استقبال از امام:
هسته اصلی تظاهرات و راهپیمایی ها، در سالهای 56 ـ 57 گروههایی بودند که تحت مدیریت شهید مظلوم آیت الله بهشتی و شهید مطهری و شهید باهنر و یارانشان اداره می شدند.
و هسته های اصلی در شهرستانها نیز روحانیونی از قبیل شهید آیت الله صدوقی، شهید آیت الله دستغیب و ........ بودند که در ارتباط با هسته اصلی قرار داشتند.
در استان خراسان شاخص ترین فرد روحانیت مبارز حضرت آیت الله خامنه ای بود که در مرکزیت همه تظاهرات و راهپیمایی ها قرار داشتند. حاصل این جریانات به فرار شاه و بازگشت امام خمینی انجامید و برای اداره امور استقبال کمیته استقبال از امام پدید آمد که پایگاه آن در مدرسه رفاه بود.
امام که به کشور تشریف آوردند کمیته های مختلف در مدرسه رفاه و علوی تشکیل و یا اگر قبلا تشکیل شده بود به کار خود با نظم و جدیت بیشتری ادامه داد.
آیت العظمی خامنه ای مسئولیت تبلیغات دفتر امام را به دوش گرفت و این قسمت از کار را که بسیار کارشاق و پر زحمتی بود بخوبی اداره کردند.
خاطرات این روزهای پر هیجان که هر لحظه خبری نو و حادثه ای جدید پدید می آمد و ملت ما پایه های ستم دو هزار و چند ساله خودکامان و جلادان شاهنشاهی را در هم می ریخت باید به طور جداگانه نوشته شود. اما از بین همه آنها، باید گفت ا آیت الله العظمی خامنه ای بخوبی توانستند توطئه ها را به بهترین نحو خنثی نمایند.
اولین مقاله از صدای جمهوری اسلامی:
از کارهای خوبی که در دفتر تبلیغات امام صورت گرفت انتشار نشریه ای به نام امام بود که به یاد اقامت امام در تهران چند شماره منتشر گردید.
حضرت آیت الله خامنه ای چند مقاله در این نشریه به یادگار نوشتند و جالب است که روز 22 بهمن که رادیو به دست مردم افتاد مقاله ای که ایشان تحت عنوان «پس از نخستین پیروزی» نوشته بودند اولین مقاله ای بود که در رادیو خوانده شد.
مأموریت به سیستان و بلوچستان:
در فروردین ماه 58 از طرف امام خمینی مامور رسیدگی به اوضاع و خواسته های استان سیستان و بلوچستان شدند و خدمات ارزنده ای در آن سامان به مردم محروم و رنجدیده آن استان نمودند.
نماینده شورای انقلاب در وزارت دفاع:
در سال 58 نماینده شورای انقلاب اسلامی در وزارت دفاع شدند و سپس مسئولیت معاونت وزیر دفاع را نیز پذیرفتند و در این مسئولیتها خدماتی ارائه کردند.
سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی:
در سال 58 حضرت آیت الله خامنه ای سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به عهده گرفته و توانستند آنجا را سر و سامان دهند.
رسیدگی به امور دانشجویان:
آیت الله العظمی خامنه ای همیشه مورد توجه نسل جوان و دانشگاهی بوده و لذا بنا به تمایل امام، دانشجویان مسائل خود را با ایشان در میان می گذاشتند.
امامت جمعه تهران:
پس از فوت مرحوم آیت الله طالقانی امام امت طی حکمی آیت الله العظمی خامنه ای را به امامت جمعه تهران منصوب فرمودند.
نمایندگی مجلس شورای اسلامی:
با شروع انتخابات مجلس شورای اسلامی دوره اول، آیت الله العظمی خامنه ای از سوی ائتلاف بزرگ که از روحانیت مبارز تهران و حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و برخی دیگر از انجمنها و سازمانها و گروههای اسلامی متشکل بود نامزد نمایندگی مجلس از تهران گردیدند و با اکثریت عظیم حدود یک میلیون و چهارصد هزار رای در دور اول به مجلس راه یافتند.
در سال 59 از طرف امام به سمت مشاور معظم له در شورای عالی دفاع انتخاب گردیدند. در روز ششم تیرماه 1360 یعنی یک روز قبل از حادثه عظیم هفتم تیر در حالی که در خانه خدا (مسجد ابوذر) مشغول سخنرانی بودند مورد سوء قصد ناجوانمردانه منافقین قرار گرفته به شدت زخمی می شوند و به بیمارستان منتقل می گردند. اما خداوند متعال وجود پر برکت ایشان را برای خدمت به ملت مسلمان ایران حفظ کرده و به زودی پس از اینکه سلامت خود را باز یافتند دوباره همچون گذشته پرشور و با نشاط به انجام وظیفه در سنگرهای مختلف پرداختند.
نماز جمعه تاریخی:
سخنان ارزشمند امام جمعه تهران در نماز جمعه دشمن شکن مجموعه ای از معارف اسلامی و تحلیلهای سیاسی و رهنمودهای ارزنده است. و حماسه عظیم و پرشکوه نماز جمعه تاریخی و بی سابقه (مورخ 24/12/63) در حالی که انفجار در صف نمازگزاران چندین شهید و ده ها مجروح گرفته بود و موج انفجار جایگاه نماز جمعه را لرزانده و پاره های پیکر پاک شهدا را بر اندام دیگر نمازگزاران نماز جمعه پاشیده بود و از آسمان هواپیماهای آخرین مدل استکبار تهدید به بمباران می کرد و صبح آن روز تهران را بمباران کرده بود و صد هواپیما با شلیک مداوم خویش غوغائی بپا کرده بودند، ولی در سایه قدرت روحی امام جمعه و آرامش قلبی او و تأییدات الهی همه استوار و محکم برجای ماندند و صفها همچنان مرتب باقی ماند و امام جمعه با نهایت قدرت به خطبه ها ادامه داد بدون اینکه لرزشی در طنین صدای او پدید آید. و سپس نماز را در نهایت طمانینه و با توجه خاص خواند و دوست و دشمن را به شگفتی فرو برد و امام امت در پیام سال نو به آن اشاره کرده فرمودند: (من فراموش نمی کنم قصه روز جمعه را که آن طور با شکوه، با نورانیت و با استقامت گذشت، آن طور با طمانینه با آن صداهایی که می آمد. من ملاحظه می کردم، نگاه می کردم مخصوصاً نگاه می کردم ببینم در بین مردم چه وضعی هست. ندیدم حتی یک نفر را که تزلزلی در او پیدا بشود و آن وقت امام جمعه آن طور با آن طنین قوی صحبت کرد. مردم آن طور گوش کردند و فریاد زدند که ما برای شهادت آمدیم.) حضرت آیت الله العظمی خامنه ای پس از انفجار مقر ریاست جمهوری توسط منافقین و شهادت شهیدان رجایی (رئیس جمهور) و دکتر باهنر (نخست وزیر)، با اکثریت قاطع آرا ملت به ریاست جمهوری برگزیده شدند و سپس در پایان دوره اول مجدداً توسط ملت به دومین دوره ریاست جمهوری انتخاب گردیدند. با رحلت جانگداز حضرت امام خمینی (ره) مجلس خبرگان در 14 خرداد 68 به اتفاق آرا، ایشان را برای رهبری انقلاب اسلامی و امت بزرگ اسلام انتخاب نمودند و تا امروز با صلابت و نورانیت انقلاب اسلامی را به سمت همان اهداف وصولی که امام بزرگوار ترسیم فرموده بودند، هدایت نموده اند و به لطف الهی تا ظهور صاحب اصلی انقلاب، حضرت بقیه الله الاعظم، ارواحنا له الفدا با قدرت و محبوبیت روز افزون آن را هدایت خواهند فرمود.
ترور آيت الله خامنه اى و انفجار مقر حزب جمهورى اسلامى
پس از عزل بنى صدر، منافقين اعلام قيام مسلحانه كردند. بنى صدر به منزل منافقين پناهنده شد و توسط آنان همراه با رجوى از ايران گريخت و به دامن غرب پناه برد.حزب الله، در جنگهاى خيابانى، منافقين و گروههاى ماركسيستى چپ مسلح را سركوب و آرامش را به كشور بازگرداند.اما از شخصيتهايى كه بيشترين سهم را در پيروزى حزب الله، تداوم خط ولايت امام و اجراى احكام الهى در جامعه داشتند، انتقام گرفتند. آنان آيت الله خامنهاى را در تاريخ 6 تير ماه 60، هنگامى كه در مسجد «ابوذر» تهران سخنرانى مىكردند، ترور نمودند كه بشدت مجروح شدند و به مدت 42 روز تحت معالجه قرار گرفتند، كه پس از مرخصى از بيمارستان، از ناحيه دست راست همچنان دچار مشكل ماندند و به عنوان افتخارآميز جانباز انقلاب اسلامى نائل شدند.
پيام امام خمينى به حجت الاسلام و المسلمين خامنهاى در مورد سوء قصد نافرجام به جان ايشان
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاى حاج سيد على خامنه اى دامت افاضاته خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروهها و اشخاص احمق قرار داده است و خداوند را شكر كه از ابتداى انقلاب شكوهمند اسلامى، هر نقشه كه كشيدند و هر توطئه كه چيدند و هر سخنرانى كه كردند، ملت فداكار را منسجمتر و پيوندها را مستحكمتر نمود و مصداق «لا زال يؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر» تحقق پيدا كرد.اينان هرجا سخن گفتند، خود را رسواتر كردند و هر چه مقاله نوشتند، ملت را بيدارتر نمودند، و هر چه شخصيتها را ترور نمودند، قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند.اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسين بن على هستيد و جرمى جز خدمتبه اسلام و كشور اسلامى نداريد و سربازى فداكار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطيبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمايى دلسوز در صحنه انقلاب مىباشيد، ميزان تفكر سياسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند.اينان با سوء قصد به شما، عواطف ميليونها انسان متعهد را در سراسر كشور، بلكه جهان جريحه دار نمودند. اينان آن قدر از بينش سياسى بى نصيبند كه بىدرنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پيشگاه ملتبه اين جنايت دست زدند و به كسى سوء قصد كردند كه آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين انداز است.اينان در اين عمل غير انسانى، به جاى برانگيختن و رعب، عزم ميليونها مسلمان را مصممتر و صفوف آنان را فشرده تر نمودند. آيا با اين اعمال وحشيانه و جرايم ناشيانه، وقت آن نرسيده است كه جوانان عزيز فريب خورده از دام خيانت اينان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزيز خود را فداى اميال جنايتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنايات آنان بر حذر دارند؟ آيا نمىدانند كه دست زدن به اين جنايات، جوانان آنان را به تباهى كشيده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهكار از دست مىرود؟ ما در پيشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقية الله ارواحنا فداه، افتخار مىكنيم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مىبرند.من به شما خامنه اى عزيز، تبريك مىگويم كه در جبهه هاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى، به اين ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالى، سلامت شما را براى ادامه خدمتبه اسلام و مسلمين خواستارم. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته روح الله الموسوى الخمينى 1360/4/7
مقام معظم رهبرى تنها نه روز پس از نماز جمعه اى كه ذكر آن گذشت، پاسخ استدلال هاى خود را چنين دريافت كرد، آن هم از سوى كسانى كه به آزادى بيان و بحث آزاد سخت اصرار مىورزيدند! ! .
حضرت امام خمينى قدس سره، در پيامى به مناسبت ترور آيت الله خامنه اى، در وصف ايشان و تاييد اقدامات معظم له و انحراف دشمنان فرمودند: «يك روز پس از ترور ايشان، منافقين مقر حزب جمهورى اسلامى را در سرچشمه منفجر نمودند كه موجب شهادت دكتر آيت الله بهشتى و هفتاد و دو تن از يارانش گرديد.» شهادتى كه به فرموده امام راحل در برابر مظلوميت شهيد بهشتى چيزى نبود. از شهيد بهشتى چهره اى ترسيم كرده بودند كه تنها، پس از شهادت وى، بسيارى از مردم به دروغ و تهمت بودن اين شايعات پى بردند.مقام معظم رهبرى كه آن روز در بيمارستان در وضع دشوارى قرار داشتند، نحوه اطلاع خود را از حادثه حزب جمهورى اسلامى اين طور شرح مىدهند:
در آن حالت علاقهمند بودم ايشان را پيش خودم ببينم و احساس مىكردم اگر ايشان را ببينم، گرم مىشوم، قوى مىشوم و خوشحال مىشوم.بعد هم پرسيدم آقاى بهشتى نيامد بيمارستان؟ گفتند ايشان آمد، ولى شما بيهوش بودى و خواب بودى رفت. بعد از آن، ديگر چيزى نفهميدم، تا پس از چند روز كه دوستان مىآمدند پيش من، اما آقاى بهشتى نمىآمد و پيش خودم تصور مىكردم چون كار ايشان زياد است و براى خودش كار درست مىكند، نمىتواند بيايد بيمارستان، لكن انتظار آمدن ايشان را داشتم.
شب اول و دوم بين خواب و بيدارى بودم كه يكى از اطبا پيش من آمد و سرش را نزديك گوشم آورد، گفت لازم است من يك حقيقتى را به شما بگويم و آن اين است كه در حزب يك انفجارى روى داده، لكن چون در حال تخدير و يك جو بيهوشى بودم، اصلا حساس نشدم و اين قضيه برايم مهم نيامد.تا اين كه از عوامل بيمارستان خواستم برايم روزنامه بياورند و آنها امتناع مىكردند. روز هشتم و نهم حادثه بود كه يك روز عصر، آقاى هاشمى و حاج احمد آقا آمدند و نشستند پهلوى من.دكتر معالجم وارد اطاق شد.به من گفت اگر شما اجازه بدهيد، قضيه روزنامه و راديو را به اين آقايان بگويم.چون من فشار مىآوردم كه راديو بياورند، آنها هم مىگفتند اگر راديو بياوريم، اين دستگاههاى الكترونيك (چون دستگاههاى زيادى به قلب و ريه و بدن من وصل بود) را مختل مىكند و اين در حالى بود كه شب اول راديو آوردند، پيام امام را گوش كردم، اما اينجا مىگفتند ايراد دارد.
يك روز يكى از بچه ها را فرستادم روزنامه بخرد بياورد.رفت و ديگر برنگشت.من عصبانى شدم و يكى از بچه هاى ديگرى را فرستادم، گفتم روزنامه بخرد.وقتى برگشت، گفت اين جاها روزنامه نيست.به او گفتم بايد بروى بگردى در اين شهر بزرگ، يك روزنامه پيدا كنى بياورى و بايد دستخالى برنگردى.رفت و برنگشت.ديگر را فرستادم، او هم رفت و برنگشت و من به علت عصبانيت ناشى از دوران بيمارى، قدرى اوقات تلخى كردم.در همان روز يا فرداى آن روز، ديدند ديگر نمىشود مرا قانع كرد، وقتى آقاى هاشمى آمد بيمارستان، دكتر به آقاى هاشمى گفت ايشان اصرار دارد برايش روزنامه و راديو بياوريم و ما نمىدانيم، مصلحت هست يا نيست؟
آقاى هاشمى به من گفت: «روزنامه و راديو براى چه مىخواهى؟» گفتم: «من از هيچ چيز خبر ندارم و اين جا تنها ماندم.» ايشان گفت: «حالا فكر مىكنى بيرون خيلى خبرهاى خوشى هست كه تو اين جا خودت را ناراحت مىكنى؟» گفتم: «در عين حال عيبى ندارد.» گفت: «شما از جريان انفجار حزب مطلع شديد؟» در اين جا حرف آن دكتر را كه روز اول گفت در حزب انفجار اتفاق افتاده، به خاطرم آمد، گفتم: حزب منفجر شده؟ چه اتفاقى افتاده است؟» گفتند نه، براى بعضى از دوستان ناراحت شدم.
گفتم: «آقاى بهشتى چه شده است؟» و نگران شدم.
گفتند: «آقاى بهشتى هم مجروح شد.» وقتى گفت مجروح شده، بىاختيار گريه ام گرفت.و احمد آقا هم به ايشان كمك مىكرد.
پرسيدم: «جراحت آقاى بهشتى در چه حدى است؟ آيا مثل من، يا بهتر و يا بدتر از من است؟» گفتند نه در همين حدودهاست. از ايشان خواستم تمام امكانات پزشكى كشور را براى نجات آقاى بهشتى بسيج كنند و گفتم مبادا از ايشان مراقبت نشود.بعد از ايشان پرسيدم كجا هستند. گفتند فلان بيمارستان و بالاخره مرا نگران كردند و رفتند.
وقتى كه رفتند، از يكى پرسيدم مساله چگونه بود و جراحت آقاى بهشتى از كدام ناحيه است؟ و احتمال دادم كه چيزى را از من پنهان مىكنند، كه يكى از بچه هاى دور و بر بنده وارد اطاق شد.يك چيزى از او پرسيدم كه حالا به خاطر ندارم چه بود.اما همين قدر يادم هست كه به اصطلاح يك دستى زدم.او گفت، بله همان اول تمام شد، و من فهميدم كه ايشان شهيد شدند.تا اين كه توضيحات و خصوصيات واقعه را بعدا فهميدم و آن روزى كه آقا محمد رضا به عيادت من آمد، وقتى گفتند محمد رضا بهشتى براى عيادت آمده، من به علت اين كه بشدت منقلب شدم، نمىتوانستم حرف بزنم و خيلى حادثه برايم سخت و سنگين بود، حتى الان هم وقتى به خاطر مىآورم، فكر مىكنم ضربه سختى خوردم.
شخصيت مرحوم بهشتى دو جنبه دارد، يكى جنبه شخصيت آقاى بهشتى است و ديگر جنبه عاطفى اوست.ايشان واقعا براى دوستان نزديكش از لحاظ عاطفى، خيلى محبوبيت داشت و در چارچوب خصوصياتش كه گفتم، خيلى لطيف بود و در خصوصيات آن شهيد، خشونت نبود، بدى و بدخواهى نبود، بىجهت عصبانى نمىشد و بىخودى كسى را نمىرنجاند.آن چهره گريها و موذىگريهايى كه انسان گاهى در بعضى از معاشران و دوستان مشاهده مىكند، اصلا در وجود او نبود و هيچ وقت خودش را بالاتر از اين حرفها نمىدانست و خودش را اسير اين چيزها نمىكرد.
اين مختصرى بود از عبرت بزرگى كه در آغاز انقلاب اسلامى، فرا روى اين ملت قرار گرفت و با عنايت الهى، هوشيارى و رهبرى الهى حضرت امام قدس سره، پايمردى شاگردان مخلص امام (ره) و حضور حزب الله و ملت در صحنه، به يكى از موفقيت هاى ارزشمند نظام اسلامى و شكست دشمنان آن تبديل شد.
آيت الله خامنه اى در دوره اول مجلس شوراى اسلامى از تهران نامزد و براى نمايندگى انتخاب شدند و مهمترين اقدام اين مجلس كه ايشان در آن نقش اساسى داشتند، نخست وزيرى شهيد رجايى و سلب صلاحيت و كفايت سياسى از بنى صدر بود.
پس از حادثه 7 تير 1360 و شهادت شهيد بهشتى و ياران باوفاى امام در مقر حزب جمهورى اسلامى، شهيد رجايى با راى قاطع مردم به رياست جمهورى انتخاب شد و پس از تنفيذ حكمش توسط حضرت امام قدس سره، دكتر باهنر را به عنوان نخست وزير به مجلس شوراى اسلامى معرفى نمود كه با راى اعتماد مجلس، كابينه، تشكيل و دولتبه خدمتگزارى مشغول گرديد.منافقين كوردل در 8 شهريور 1360 با كار گذاشتن بمب قوى در مقر رياست جمهورى و انفجار آن، محمد على رجايى، رئيس جمهور را به اتفاق دكتر محمد جواد باهنر، نخست وزير، به شهادت رساندند و گمان كردند اين ترورها نظام اسلامى را با بن بست رو به رو خواهد كرد، در حالى كه به فرموده حضرت امام، اين شهادتها موجب بيدارى بيشتر ملت و انسجام آنها و قوت نظام مىشد.
دوره دوم رياست جمهورى
در مرداد ماه سال 64، انتخابات چهارمين دوره رياست جمهورى برگزار شد.در اين دوره نيز مقام معظم رهبرى، بنا به توصيه دوستان و تكليف حضرت امام (ره) نامزد شدند. با توجه به حجم بسيار پايين تبليغات و اقتضاى زمان كه مردم نسبتا احساس ضرورت كمترى براى حضور در پاى صندوقهاى راى مى كردند، تعداد 630/244/14 نفر از مردم در انتخابات رياست جمهورى شركت نمودند و مقام معظم رهبرى با 870/203/12 راى و كسب 67/85 درصد آراى مردم به رياست جمهورى ايران انتخاب شدند. اين راى توسط حضرت امام خمينى قدس سره تنفيذ گرديد و حضرت آيت الله خامنه اى براى چهار سال ديگر رياست قوه اجرايى كشور را در دست پرتوان و با صلابت خود گرفتند.
من دو دوره به رياست جمهورى انتخاب شدم.در هر دوره من قبول نمى كردم.در دوره ى اول، من تازه از بيمارستان آمده بودم.
در عين حال، دوستان گفتند اگر قبول نكنى، اين بار بر زمين مى ماند، كسى نيست، ناچار شدم.در دوره ى دوم هم خود امام (ره) به من فرمودند كه بر تو متعين است.من رفتم خدمت ايشان گفتم: «آقا من قبول نمى كنم، اين دفعه ديگر من به ميدان نمى آيم.» گفتند: «بر شما متعين است» .يعنى واجب است، واجب كفايى نيست.متعينا بر شما واجب است، عينى است.
اگر بر من واجب عينى باشد، از زير هيچ بارى دوش خود را خالى نمى كنم.
يكى از فصلهاى پرشور دوره دوم رياست جمهورى حضرت آيت الله خامنه اى، عزيمت به نيويورك (مقر سازمان ملل متحد) براى شركت در چهل و دومين جلسه اجلاس عمومى آن سازمان در اواخر شهريور سال 66 مى باشد.معظم له با سخنرانى توفنده و مهم خود، مواضع جمهورى اسلامى را در برابر امريكا و دنياى استكبارى، با قويترين بيان و استدلال برشمردند و ياد سخنرانى شهيد بزرگوار، محمد على رجايى، رئيس جمهورى شهيد را زنده كردند.مقايسه اين بيانات با سخنرانيهاى قبل و بعد رؤساى جمهورى اسلامى ايران، نشانه هاى بزرگى از عظمت روحى و توكل عظيم و تبعيت مثال زدنى ايشان از حضرت امام خمينى قدس سره را براى مشتاقان روشن مى كند.
معظم له، همچون امام راحل قدس سره، بى توجه به خوش امد يا بدآمد دنياى استكبارى و تبعات آن، ضمن طرح انديشه الهى اسلام و ويژگيها و ره آوردهاى پربركت اسلام، ويژگيهاى بارز انقلاب اسلامى و مواضع اصولى آن را مطرح كرده، سپس به مساله جنگ مى پردازند و آنگاه فهرست بلند بالايى از دشمنيها و تجاوزات امريكا را عنوان مى كنند.
بروشنى مى توان فضايى را كه اين سخنان در مقر سازمان ملل متحد به وجود آورد، متصور شد.امريكا و صهيونيسم بيشترين ضربه را از اين افشاگرى جهانى و مستقيم خوردند و خروج نمايندگان آنان، خشم اين رژيمها را بر ملا ساخت.مقام معظم رهبرى در خاطرات خود، به انعكاس اين نطق اشاره فرموده و يك نمونه از آن را بيان مى فرمايند:
اين خاطره را بارها نقل كرده ام كه در يكى از مجامع بين المللى كه نطق خيلى پرشورى در آنجا عليه تسلط قدرتها و نظام سلطه در دنيا ايراد كردم و امريكا و شوروى را در حضور بيش از صد هيات نمايندگى و رؤساى دولتها، به نام كوبيدم و محكوم كردم، بعد از آن نطق، عده ى زيادى آمدند، تحسين و تصديق كردند و گفتند: «همين سخن شما درست است!» يكى از سران كشورها كه يك جوان انقلابى بود - و البته بعد هم او را كشتند - نزد من آمد و گفت: همه ى حرفهاى شما درست است، منتها من به شما بگويم كه به خودتان نگاه نكنيد كه از امريكا نمى ترسيد، همه ى اينهايى كه در اينجا نشسته اند، از امريكا مى ترسند! بعد سرش را نزديك من آورد و گفت: «من هم از امريكا مى ترسم! .» هيبت ابرقدرتى ابرقدرتها، هميشه بيشترين مشكلات آنها را در دنيا حل مى كرده و مى كند.در حقيقت، قدرت و سلاح و پول و سياست و عقلشان، به مراتب كمتر از هيبتشان است.اين هيبت آنهاست كه همه را مى ترساند و جرات نمى كنند در مقابل آنها بايستند.حالا اين ابرقدرت، با هيبتى قلدرانه كه خيلى هم واضح وارد كشورها مى شود و اوضاع را به نفع خود حل و فصل مى كند، يازده سال است با ملت ايران كلنجار مى رود و با انقلاب مى جنگد، براى اين كه بتواند اين انقلاب را از بين ببرد و اين نظام را نابود نمايد، ولى نتوانسته است.
از آنجا كه اين سخنرانى مشتمل بر يك دوره تاريخ انقلاب اسلامى و وجود بسيارى از حقايق مربوط به آن مى باشد كه حاكى از مظلوميت اسلام و اين ملت است، براى آگاهى و پندگرفتن نسل جوان، قسمت هاى عمده آن را در انتهاى كتاب در اختيار قرار مى دهيم.
از جمله سفرهاى ديگرى كه معظم له به خارج از كشور داشتند، سفرى بود كه به «كره شمالى» كردند.اين سفر مورد توجه حضرت امام خمينى قدس سره قرار گرفت و به گفته مرحوم حاج احمد آقا خمينى (ره)، امام مشتاقانه اين سفر را از سيماى جمهورى اسلامى ايران پى مى گرفتند و با ملاحظه استقبال مردم از ايشان و مذاكرات معظم له با مقامات كره شمالى، به صلاحيت آيت الله خامنه اى براى رهبرى اشاره فرمودند:
وقتى كه آيت الله خامنه اى در سفر كره [شمالى] بودند، امام گزارشهاى آن سفر را از تلويزيون مى ديدند.از آن منظره ديدار از «كره» ، استقبال مردم و با سخنرانيها و مذاكرات خود در آن سفر، خيلى جالب بود و امام گفته بودند (الحق ايشان شايستگى رهبرى را دارند) .
حضرت امام (ره) با توجه به ويژگيها و شايستگيهاى بى چون و چراى آيت الله خامنه اى، علاقه وافرى به ايشان داشتند و به همين دليل، خطاب به ايشان مى فرمودند:
هر موقعى كه تو به سفر مى روى، من مضطرب هستم كه برگردى، خيلى سفر نرو.
سفرهاى آيت الله خامنه اى در داخل و خارج و بخصوص ديدارهاى بين المللى ايشان، رهآوردهاى بزرگى براى انقلاب اسلامى داشت.شناساندن انقلاب اسلامى و اصول اساسى و ارزشهاى والاى آن، حقانيت جمهورى اسلامى در دفاع مقدس عليه استكبار جهانى، تبيين مواضع جمهورى اسلامى نسبت به مسائل مختلف جهانى، توضيح مسائل داخلى و زدودن شبه هها و ترديدها از اذهان، تشريح انقلاب و دميدن روح خودباورى و اميد در مسلمانان و مستضعفان جهان و بالاخره انعكاس توجه و محبت حضرت امام قدس سره به مردم محروم، مسلمان و مستضعف جهان از يك طرف و انعكاس علاقه ها و محبتها و تاسى مسلمانان و مستضعفان به راه امام و پيام روشن انقلاب از طرف ديگر، بخشى از اين رهآوردهاست.معظم له در طول مسؤوليتهاى خويش به كشورهاى سوريه، ليبى، پاكستان، هند، چين، الجزاير، موزامبيك، انگولا، تانزانيا، زيمبابوه، يوگسلاوى (سابق)، رومانى و كره شمالى سفر فرموده اند.
در خاطرات متعددى كه ايشان از اين سفرها نقل كرده اند، نكات بسيار و برداشت هاى عالمانه و روشن براى عبرت گيرى وجود دارد و از توجه دقيق ايشان به نكات عبرت آموز ديدارها حكايت دارد.به دو، سه نمونه آن به خاطر همين نكات اشاره مى كنيم:
من به كشورهاى انقلابى جنوب آفريقا - كه پنج، شش كشورند - رفته ام و با رهبران انقلابى اينها ديدار كرده ام و خانه ها و قصرها و زندگى و ذهنشان را ديده ام، و ساعتها با آنها حرف زده ام و درست تجربه شان كرده ام.ديدم همانگونه كه ما انتظار داريم - كه بيش از آن، اصلا نمى شود انتظار داشت - يك گروه با تفكر چپ، يك كودتاى نظامى كرده اند و يك حركت نظامى چريكى يا منظم انجام دادهاند.بعد هم قدرت را در دست گرفته اند و جاى قدرتمندان قبل از خودشان نشسته اند.
قصرى كه قبلا حاكم پرتغالى در كشور موزامبيك در آن استقرار داشت و حكومت مى كرد، همان قصرى بود كه «سامورا ماشل» ، رهبر انقلابى موزامبيك - كه بعد هم كشته شد - در آنجا زندگى مى كرد.او از من هم در همان قصر پذيرايى كرد و من ديدم كه وضع با گذشته فرق نكرده است.در آن فرشى بود كه من مشغول نگاهكردن به آن شدم.گفت: «اين، از آن فرشهايى است كه از زمان پرتغاليها مانده است.» ديدم نه فقط در همان قصر و در همان زندگى و در همان تشريفات زندگى مى كردند، بلكه به همان روش هم زندگى مى كردند! انگار نه انگار كه اينها يك گروه انقلابى و مردمي اند، كه واقعا مردمى هم نبودند و اصلا در آنجا از مردم خبرى نبود.
ما وقتى مى خواستيم وارد سالن ميهمانى بشويم، ديديم در كنار در بزرگى كه اين سالن را به سالن پذيرايى وصل مى كرد، دو نفر ايستاده اند، درست مثل غلامهاى افسانه اى در دربار سلاطين كه در آن، حاكم پرتغالى هم همانطور زندگى مى كرده است.واقعا دو نفر غلام سياه بودند.حالا اين دو نفر، سياه بودند، اما ديگر غلام نبودند، چون خود حاكم هم از همان گروه بود.اين دو نفر مامور با لباسهاى مشخصى، غلامگونه دو طرف در ايستاده بودند و بايد طورى عمل مى كردند كه وقتى سلطان - يعنى همين رهبر انقلابى - با ميهمانش كه من بودم، در مقابل اين در مى رسيديم، اين دولت در به طور برابر و طاقباز، باز شده باشد و اينها در حال تعظيم باشند و همينكار را هم كردند! من لبخند مى زدم و نگاه مى كردم، بعد هم با او - كه خودش را مثل همان حاكم پرتغالى، با همان ژستها گرفته بود - وارد سالن ميهمانى شديم.همه جا همين طور بود.
مسافرتهايى كه من به خارج از كشور مى كردم، غالبا به همين كشورهايى بوده است كه به اصطلاح در آن جاها انقلابى اتفاق افتاده است.مثلا ليبى، الجزاير، موزامبيك، زيمبابوه، چين و كره ى شمالى، غالبا از اين قبيل بوده است.ما زندگى و تفكر و رابطه ى رجال و رهبران انقلابى با مردم را از نزديك ديده ايم و لمس كرده ايم.هيچ كدام از اينها، مصداقى براى آن مفهومى كه از يك انقلاب و حكومت مردمى در ذهنمان هست، نيست.لذا وقتى هم مى ميرند، تشييع جنازهشان، همان تشييع جنازهاى است كه براى سلاطين انجام مى گيرد، و نه چيزى بيشتر.از مردم خبرى نيست.مردم در هيچ قضيهاى از قضاياى اين كشورها، نقش و حضور ندارند، چون در انقلابشان، مردم نقش و حضور نداشتند، كودتايى شده، حزبى سركار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبايش را از بين برده و گاهى سالها با هم رقابت كرده اند و جنگ قدرت به راه انداخته اند.
خاطره ديگر:
انقلاب ما بر دوش مردم - به معناى واقعى كلمه - قرار دارد.همه ى ماها شاهد اين واقعيت بوده ايم و هيچكس بين ما خبر بيشترى از نفر ديگر ندارد.جمهورى اسلامى هم، همينطور پيش آمد.رابطه ى جمهورى اسلامى با مردم، با رابطه ى كشورها و حكومتهاى ديگر، بكلى متفاوت است.مسؤولان درجه ى يك كشور، رئيس جمهور، وزرا و ديگران و ديگران، مظهر مردمى بودنشان اين نيست كه در كوچه و بازار راه بروند و مثلا خودشان گوشت و نانشان را بخرند.اين طبيعى است كه علاقه و مراجعات و احتياج و عشق مردم نمى گذارد.كسى كه اشتغال و كار دارد، بايد هر دقيقه ى وقتش، صرف كارهاى مهم بشود.معنا ندارد كه بگويند شما چرا مثلا ساعتهاى متمادى نمى رويد در مسجدى بنشينيد، تا مردم بيايند به شما مراجعه كنند! اين، عملى نيست.مظهر رابطهى مردم با مسؤولان، اينها نيست.
ديدم بعضى از اين بدخواهان و بددلان - اينهايى كه از اول انقلاب تا حالا، از هر فرصتى خواستند، استفاده كنند و نقيصهاى براى مسؤولان جمهورى اسلامى بتراشند.چند وقت پيش از اين مطرح كرده بودند كه پادشاه سوئد، خودش با دوچرخه مى رود سبزى مى خرد.اى نادان! پادشاهى كه مسؤوليت نداشته باشد، مى تواند ساعتها مثلا در بازى فوتبال، يا در تماشاى فلان نمايش، يا در ساير كارهاى تفريحى، صرف وقت كند.
من به كشورى رفته بودم كه رئيس جمهور آن تشريفاتى و نخست وزيرش همه كاره - يعنى رئيس دولت و كشور - بود.از لحاظ تشريفاتى، رئيس جمهور در مراسم استقبال ما شركت كرده بود، بعد هم چند دقيقه اى با ما بود و سپس رفت و ديگر نيامد، و ما با نخست وزير آن كشور، مشغول صحبت و مبادله ى نظر و مذاكره و قرارداد شديم.
رئيس جمهور، اتفاقا كشيش بود.در آن چند لحظه اى كه با او بودم، از او پرسيدم كه شما چون كشيش هستيد، آيا كليسا هم مى رويد و در حال رياست جمهورى، مراسم مذهبى را انجام مى دهيد؟ گفت: «نه، من اصلا وقت نمى كنم به كليسا بروم! هفته اى مثلا يك بار و يا گاهى چند هفته يك بار - حالا يادم نيست، او زمان دورى را معين كرد - كليسا مى روم!» بعد صحبت شد، گفت: «من ورزش هم مى كنم و فوتباليستم (تيم فوتبال داشت) .» گفتم: «شما فرصت مى كنيد؟» گفت: «بله، من هر روز فوتبال بازى مى كنم!» يعنى با آن كه كشيش بود، اما وقت كليسا رفتن نمى كرد، ولى هر روز ورزش مى كرد! رئيس جمهورى كه در مملكت كارهاى نيست، مى تواند ساعتها وقت خودش را براى فوتبال بازى كردن و شركت در بالماس كه و شركت در ماهيگيرى پاى فلان رودخانه صرف كند.اين، مظهر مردمى بودن نيست.مظهر مردمى بودن ما اين است كه امروز مردم بين خودشان و مسؤولان كشور، فاصله ى حقيقى احساس نمى كنند.اين، نعمت بزرگى است.امروز اگر هر يك از آحاد اين مردم، با رئيس جمهور اين كشور ملاقاتى داشته باشد، احساس نمى كند كه با او فرق دارد.آن حالت اشرافيگرى و اوج كاذب طبقاتى كه شايد بتوانم بگويم در همه ى حكومتها - تا آنجا كه ما مى دانيم - وجود دارد، در جمهورى اسلامى نيست.وزرا، جزو همين مردم معمولى كوچه و بازارند.آنها از يك خانواده ى اشرافى جدا نشده اند، به مسند وزارت بيايند.به خاطر مسؤوليت و تخصص و آگاهى، آنها را از داخل دانشگاه، يا از فلان شغل آورده اند و در راس وزارت گذاشته اند.وقتى هم كه از كار منفصل مى شوند، باز سراغ همان شغل قبليشان مى روند.
يك وقت چندى پيش - دو سال قبل از اين - يكى از وزراى زمان ما، از وزارت كنار رفت.همان هفته ى بعدش، عيالش را روى موتور گازى نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! يعنى شان اجتماعى او، اين است كه حتى يك پيكان ندارد كه زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بياورد.اين، چيز خيلى مهمى است.
در دستگاههاى ديگر دنيا، يك وزير، يا وزير استيا مطرود و معدوم.يك وزير، از يك خاندان اشرافى جدا مى گردد و مى آيد وزير مى شود.در گذشته، در ايران هم همينطور بود.وزرا و رجال دوران پهلوى، غالبا بازماندگان دوره ى قاجار بودند.رژيم عوض شده بود، اما اينها فرزندان همانها بودند، يعنى بازماندگان همان خاندانهاى دوران قاجار، در دوران پهلوى باز امور در دستشان بود.
جمهورى اسلامى، انقلاب و نظام، كارش مردمى است و مردم از ريزترين كارها مطلع مى شوند، مگر آن چيزهايى كه گفتنش مفسدهاى بار بياورد.در دوران جنگ، چيزهايى بود كه گفتنش مفسده داشت، ليكن در غير اين امور، هر چيزى كه اتفاق بيفتد، اول بايستى مردم در جريان قرار داده بشوند.در زمان امام (رضوان الله تعالى عليه) همينطور بود.هر وقت بنا بود كارى انجام بگيرد، با ايشان مشورت مى شد.از مطالبى كه ايشان مكررا مى فرمودند، اين بود كه كارى كه مى كنيد، طورى باشد كه بتوانيد به مردم بگوييد، يعنى قابل طرح براى مردم باشد.
معيارها، فهم و درك مردم از انقلاب است.نظام ما، نظام مردمى است، نه نظام حزبى كه ريسمانهايش به نقطهاى وصل است و در آن نقطه، يك حزب نشسته و هر كارى كه مى خواهد، انجام مى دهد.نخير، اينجا اجزاى اصلى نظام، در تمام كشور - حتى در روستاها و شهرهاى دور افتاده و در بخشها - پراكنده اند.
جالب است كه حضرت آيت الله خامنه اى همه توجه مسؤولان و مردم كشورها را در استقبال پرشكوه از ايشان و هيات همراه، و نفوذ نظرها، سخنرانيها و بيانات خود را در اين سفرها، از عظمت و بزرگى حضرت امام خمينى قدس سره و ايستادگى و فداكارى ملت ايران مى دانند.
آن روزى كه او [حضرت امام قدس سره] به مردم خطاب كرد و مبارزه را شروع نمود، در بين علما و بزرگان و شخصيتهاى برجسته و انسانهاى لايقى كه بودند، انصافا هيچكس گمان نمىكرد كه مردم پشت سر كسى كه صاحب اين دعوت و فرياد است، راه بيفتند. البته امام به مردم ايمان داشت و معتقد بود كه مى آيند، اما در عين حال، آن دريادلى از توكل به خدا و اين كه من تكليفم را عمل مى كنم، مى خواهند بيايند، مىخواهند نيايند، مهم بود.خداى متعالى هم قاعدهاى دارد: «من كان الله كان الله له» .
«من اصلح فيما بينه و بين الله اصلح الله فيما بينه و بين الناس» .
هركس بين خود و خدا را درست و اصلاح كند، خدا بين او و مردم را درست خواهد كرد.
در زندانهاى فلسطين، در گوشه ى كشورهاى آفريقايى، در تونس و مراكش، تحت اختناق به نام او شعار مى دهند.چه كسى اين كار را كرده است؟ ما تبليغ كرده ايم؟ آيا دستگاههاى تبليغى مى توانند بگويند كه اين كارها را ما كرده ايم؟ من هشت سال رئيس جمهور بودم، مى دانم كه در اين مملكت چه خبر است.هيچ كس نمى تواند بگويد كه اسم امام را من در فلان جا بردم.اسم امام، خودش مثل سرازير شدن آب در يك سرزمين صاف و مستعد رفت.نمى خواهد كسى آن را پارو بزند، خودش سرازير مى شود و مى رود، تا چشنده و نوشنده ى خودش را پيدا كند.
در ايام رياست جمهورى، به يكى از كشورهاى آفريقايى سفر رسمى داشتم.از پلكان هواپيما كه پايين آمدم، ديدم كه رئيس جمهور آن كشور، مرعوب من شده است.اين وضعيت، در چهره اش كاملا آشكار بود.در ماشين تشريفاتى نشستيم، تا ما را به محل مهمانسرا ببرند.در ماشين ديدم كه اين شخص، بدون آن كه خودش بخواهد، يك طرف نشسته و جرات نمى كند به صورت من نگاه كند! من با زحمت و با تبسم و خنده و نرمگويى، يواش يواش او را به صحبت آوردم.وقتى به ايران برگشتم، به امام گفتم، من در آن جا ديدم كه اينها در ما رشحه اى از وجود شما را مىبينند.
آن رئيس جمهور، در مقابل من كه اين طور خاضع نبود - من كه كسى نبودم - او در مقابل امام خاضع بود، امامى كه مظهر انقلاب بود.آن شخص - كه نمى خواهم اسمش را بياورم - نمى توانست خودش را نگهدارد.او يك رئيس جمهور گردن كلفت و معروف حسابى هم است، از اين آدمهاى خرده ريز نيست، اما از هيات ايرانى، امام را مى ديد و بويش را مى شنيد.
حضرت آيت الله خامنه اى، علاوه بر مسؤوليت خطير رياست جمهورى، مسؤوليت هاى ديگرى چون رياست شوراى انقلاب فرهنگى، رياست شوراى تشخيص مصلحت نظام، نايب رئيس شوراى بازنگرى قانون اساسى، رياست شوراى سياستگذارى كشور و عضويت در مجلس اول خبرگان رهبرى را نيز بر عهده داشته اند كه بررسى عملكرد و نقش معظم له در هر يك از اين مسؤوليتها خارج از حوصله اين مجموعه است.
در ماههاى آخر حيات پربار و طيبه حضرت امام قدس سره مساله بازنگرى قانون اساسى و رفع اشكالاتى كه در آن بروز كرده بود، به امر حضرت امام (ره) انجام گرفت حضرت امام در حكمى، آيت الله خامنه اى را مامور تشكيل مجلس بازنگرى نموده و اعضاى مجلس و محورهاى مد نظر خويش در بازنگرى را مشخص فرمودند.مجلس بازنگرى تشكيل شد و تغييرات مورد نظر حضرت امام قدس سره در قانون اساسى انجام گرفت، ولى عمر مبارك ايشان براى اتمام آن كفاف نداد و پس از رحلت آن بزرگوار، رفراندوم عمومى انجام و مورد تصويب قاطع مردم متدين ايران قرار گرفت.
متن حكم حضرت امام خمينى قدس سره به شرح ذيل است:
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاى خامنه اى رياست محترم جمهورى اسلامى ايران دامت افاضاته از آن جا كه پس از كسب ده سال تجربه عينى و عملى از اداره كشور، اكثر مسؤولين و دستاندركاران و كارشناسان نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران، بر اين عقيده اند كه قانون اساسى با اين كه داراى نقاط قوت بسيار خوب و جاودانه است، داراى نقايص و اشكالاتى است كه در تدوين و تصويب آن به علت جو ملتهب ابتداى پيروزى انقلاب و عدم شناخت دقيق معضلات اجرايى جامعه، كمتر به آن توجه شده است، ولى خوشبختانه مساله ى تتميم قانون اساسى پس از يكى، دو سال مورد بحث محافل گوناگون بوده است و رفع نقايص آن، يك ضرورت اجتناب ناپذير جامعه اسلامى و انقلابى ماست، و چه بسا تاخير در آن، موجب بروز آفات و عواقب تلخى براى كشور و انقلاب گردد.و من نيز بنابر احساس تكليف شرعى و ملى خود، از مدتها قبل در فكر حل آن بوده ام كه جنگ و مسائل ديگر مانع از انجام آن مى گرديد.
اكنون كه به يارى خداوند بزرگ و دعاى خير حضرت بقية الله - روحى له الفداء - نظام اسلامى ايران راه سازندگى و رشد و تعالى همه جانبه ى خود را در پيش گرفته است، هياتى را براى رسيدگى به اين امر مهم تعيين نمودم كه پس از بررسى و تدوين و تصويب موارد و اصولى كه ذكر مى شود، تاييد آن را به آراى عمومى مردم شريف و عزيز ايران بگذارند.
الف - حضرات حجج اسلام و المسلمين و آقايانى كه براى اين مهم در نظر گرفته ام:
1- آقاى مشكينى 2- آقاى طاهرى خرم آبادى 3- آقاى مؤمن 4- آقاى هاشمى رفسنجانى 5- آقاى امينى 6- آقاى خامنه اى 7- آقاى موسوى (نخست وزير) 8- آقاى حسن حبيبى 9- آقاى موسوى اردبيلى 10- آقاى موسوى خوئينى 11- آقاى محمدى گيلانى 12- آقاى خزعلى 13- آقاى يزدى 14- آقاى امامى كاشانى 15- آقاى جنتى 16- آقاى مهدوى كنى 17- آقاى آذرى قمى 18- آقاى توسلى 19- آقاى كروبى 20- آقاى عبد الله نورى كه آقايان محترم از مجلس خبرگان و قواى مقننه و اجراييه و قضاييه و مجمع تشخيص مصلحت و افراد ديگر و نيز پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى به انتخاب مجلس انتخاب شده اند.
ب - محدودهى مسائل مورد بحث:
1- رهبرى 2- تمركز مديريت قوه مجريه 3- تمركز در مديريت قوه قضائيه 4- تمركز در مديريت صدا و سيما به صورتى كه قواى سه گانه در آن نظارت داشته باشند. 5- تعداد نمايندگان مجلس شوراى اسلامى 6- مجمع تشخيص مصلحت براى حل معضلات نظام و مشورت رهبرى به صورتى كه قدرتى در عرض قواى ديگر نباشد 7- راه بازنگرى به قانون اساسى. 8- تغيير نام مجلس شوراى ملى به مجلس شوراى اسلامى.
ج - مدت براى اين كار، حد اكثر دو ماه است.
توفيق حضرات آقايان را از خداوند متعال خواستارم.
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته روح الله الموسوى الخمينى 4/2/68
زعامت و رهبرى
بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، مجدّد اسلام در جهان مادى و ظلمانى قرن بيستم، حضرت امام خمينى «قدس سره»، در پى يك بيمارى تقريباً طولانى، با دلى آرام و قلبى مطمئن به سوى رفيق اعلى سفر نمودند و ملت با ناباورى، غم سنگين فراغ امام را بر دوش خود احساس كرد. دشمن مستكبر و كينه توز كه سالها خود را براى چنين لحظه هايى آماده ساخته بود، به گمان خام خود، به مقصود نزديك شده بود. اما دو عامل بسيار مهم در كنار هم، اسباب شكست، خوارى و نااميدى دشمن و اميد و شادمانى مؤمنان و مستضعفان را فراهم كرد:
حضور ده ميليون عزادار در بزرگترين تشييع و خداحافظى، توفانى از اراده ميليونى مردم را در حفظ دست آوردهاى انقلاب اسلامى و اظهار ارادت، محبت و اطاعت از رهبرى انقلاب را به وجود آورد. توفانى كه همچون توفان «طبس» كه هواپيماهاى تجاوزگر را در هم كوفت، اميدهاى دشمن را به يأس مبدل نمود.
در كنار حضور خيرهكننده مردمِ عزادار و ماتم زده، اجلاس فوق العاده مجلس خبرگان رهبرى و تصميمگيرى سريع و قاطع و انتخاب صحيح و درست آنان، انقلاب اسلامى را صاحب سكاندارى امين، با تقوا، بادرايت، شجاع و مدير كرد. در واقع يك روز هم، انقلاب و ملت بدون رهبر و نقطه اميد به سر نبرد و رحمت واسعه الهى، آن حضور عجيب و بىسابقه را به بار نشاند.
حضرت آيت الله خامنه اى بنا بر وصيت حضرت امام «قدس سره»، كه وصيتنامه سياسى - الهى ايشان را يا فرزندشان حاج احمد آقا قرائت نمايند يا رياست جمهورى، با استنكاف حاج احمد آقا، در مجلس خبرگان، در برابر ديدگان مصيبت زده و حيرت آلود ميليونها ايرانى و ميليونها خارجى كه از ماهواره برنامه را دريافت مى كردند، وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام را قرائت نمودند، كه چندين بار با بغض و اشك معظم له قطع شد، اما با تسلط بر احساسات خويش، توانمند و رسا، آخرين توصيه هاى جاودانه امام را به اطلاع همگان رساندند. مردم وفادار، هشيار، متدين و انقلابى ايران، برترين تشييع و بى نظيرترين تجلى وفادارى را به نجات دهنده خويش از ظلمات طاغوتيان، نشان دادند و در كنار موج خروشان عزا و اين مصيبت جانكاه، روزها و شبها، با اشك و ماتم و بر سر و سينه كوفتن در كنار بارگاه تازه برپا شده مرشد، قائد و رهبر كبير خود، از ابراز بيعت و وفادارى و حق شناسى نسبت به انتخاب شايسته مجلس خبرگان نيز غافل نبودند و با ديدار رهبر جديد خود، هرگونه كج انديشى و فرصت توطئه را از دشمن خارجى و ايادى داخلى او سلب كردند. حضرت آيت الله خامنه اى، غم جانكاه اين روز و حضور زيباى مردم را در وداع با رهبر بزرگ خود، هنرمندانه به قلم مى كشند. حضورى كه تجلى زيباترين شعورها و شعارها بود و سپاس ملتى را از مرجع عاليقدر خود كه با پاكى، عمر خود را به سر برد و در بندگى خدا، بندهاى طاغوت و مستكبران را از دست و پاى اين ملت و محرومان جهان گسست، به تصاوير بى نظير دوربينها، عكسها و شعرها نشاند:
«آن روز، روز عزاى بزرگ عالم اسلام شد. سوزش آن غم به ملت ايران منحصر نماند. در سراسر جهان، هرجا دل روشن و جان بيدارى بود، مصيبت زده بود. هرجا مسلمانى آگاه از انقلاب و مسائل آن بود، خود را صاحب عزا شمرد. پس در روى زمين جايى نماند كه در آن دلهايى از اين حادثه عظيم از اندوه لبريز نشود و انسانهايى از اين فقدان بى جبران، به عزا ننشينند. و اما ايران يكسر عزا خانه اى شد كه در هر شهر و روستايش، شيون حسرت بار از يكايك خانه ها سرازير شد و كوى و ميدان و خيابان را پر كرد. هيچ كس نتوانست اين جرعهى درد را خاموش فروبرد. از دلاوران ميدانهاى نبرد تا مادران و پدرانى كه غم شهادت جوانانشان، نتوانسته بود گره عجز و اندوه بر جبينشان بيفكند، تا بزرگ مردان عرصه علم و عرفان و سياست و تا يكايك آحاد اين ملت عظيم القدر، همه و همه در اين مصيبت عظمى زار زار گريستند يا صدا به فغان بلند كردند، يا بى صبرانه بر سر و سينه زدند.
مصيبت فقدان امام، همان به بزرگى امام بود و جز خدا و اوليائش كيست حد و مرز اين عظمت را بشناسند؟ آنجا كه دلهاى بزرگ بىتاب مىشوند، آنجا كه انسانهاى بزرگ دست و پا گم مى كنند، آنجا كه صحنه، از بيقرارى ميليونها و ميليونها انسان پر است، كدام زبان و قلم است كه بتواند نمايشگر و صحنه پرداز گردد؟
من كه خود قطره بى تابى در اقيانوس متلاطم آن روز و آن روزها بوده ام، چگونه خواهم توانست آن را شرح كنم؟ زمان، يگانه خود را از دست داد و زمين گوهرى يكدانه را در خود گرفت. پرچمدار بزرگ اسلام، پس از عمرى مبارك كه در راه اعتلاى اسلام سيرى شده بود، دنيا را وداع كرد.» (1)
مقام معظم رهبرى، چند ماه مانده به پايان دوره دوم رياست جمهورى، خود را آماده ترك اين مسؤوليت مى نمودند:
«قبل از رحلت حضرت امام كه دوران رياست جمهورى در حال اتمام بود، دست و پايم را جمع مى كردم. مكرر مراجعه مى كردند و بعضى از مشاغل را پيشنهاد مى نمودند. آدمهاى بى مسؤوليت، اين مشاغل را پيش خودشان، به قد و قواره من بريده و دوخته بودند! ولى من گفتم كه اگر يك وقت امام به من واجب كنند و بگويند شما فلان كار را انجام دهيد، چون دستور امام تكليف است و بروبرگرد ندارد، آن را انجام مى دهم. اما اگر تكليف نباشد - و من از امام خواهش خواهم كرد كه تكليفى به من نكنند تا به كارهاى فرهنگى بپردازم - دنبال كارهاى فرهنگى مى روم.»
اما، خداوند حكيم، امر ديگرى را براى اين ملت و حضرت آيت الله خامنه اى مقدر فرموده بود كه با رحلت حضرت امام (ره)، اين تقدير جارى شد. رهبرى، همچنان كه تمامى مسؤوليتها را به صورت تكليف پذيرفته بودند، در قبال مسؤوليت رهبرى نيز تا آنگاه كه بر عهده ايشان تكليف نشد، قدمى براى اين مسؤوليت برنداشته و حتى فكر آن را نيز نمىكردند.
«آنچه كه در خصوص تعيين رهبر واقع شد و بار اين مسؤوليت، بر دوش بنده كوچك ضعيف حقير گذاشته شد، براى خود من حتى يك لحظه و يك آن از آنات گذشته زندگى، متوقع و منتظر نبود. اگر كسى تصور كند كه در طول دوران مبارزه و بعدا در طول دوران انقلاب و مسؤوليت رياست قوه اجرايى، حتى يك لحظه در ذهن خودم خطور مى دادم كه اين مسؤوليت به من متوجه خواهد شد، قطعاً اشتباه كرده است. من، هميشه خودم را نه فقط از اين منصب بسيار خطير و مهم، بلكه حتى از مناصبى كه به مراتب پايينتر از اين منصب بوده است - مثل رياست جمهورى و ديگر مسؤوليت هايى كه در طول انقلاب داشتم - كوچكتر مى دانستم.
يك وقتى خدمت امام قدس سره اين نكته را عرض كردم كه گاهى نام من در رديف بعضى از آقايان آورده مىشود، در حالى كه در رديف آنها نيستم و من يك آدم كوچك و بسيار معمولى هستم. نه اين كه بخواهم تعارف كنم، الان هم همان اعتقاد را دارم. بنابراين، چنين معنايى اصلاً متصور نبود.
البته در آن ساعات بسيار حساسى كه سخت ترين ساعات عمرمان را گذرانديم و خدا مى داند كه در آن شب و صبح شنبه چه بر ما گذشت، برادرها از روى مسؤوليت و احساس وظيفه، با فشردگى تمام، فكر و تلاش مى كردند كه چگونه قضايا را جمع و جور كنند، مكرر از من به عنوان عضو شوراى رهبرى اسم مى آوردند، كه البته در ذهن خودم آن را رد مى كردم، اگر چه به نحو يك احتمال برايم مطرح مىشد كه شايد واقعاً اين مسؤوليت را به من متوجه كنند.
در همان موقع، به خدا پناه بردم و روز شنبه، قبل از تشكيل مجلس خبرگان، با تضرع و توجه و التماس، به خداى متعال عرض كردم: پروردگارا! تو كه مدبّر و مقدّر امور هستى، چون ممكن است به عنوان عضوى از مجموعه شوراى رهبرى، اين مسؤوليت متوجه من شود، خواهش مى كنم اگر اين كار ممكن است اندكى براى دين و آخرت من زيان داشته باشد، طورى ترتيب كار را بده كه چنين وضعيتى پيش نيايد. واقعاً از ته دل مىخواستم كه اين مسؤوليت متوجه من نشود.
بالاخره در مجلس خبرگان، بحثهايى پيش آمد و حرفهايى زده شد كه نهايتاً به اين انتخاب منتهى شد. در همان مجلس، كوشش و تلاش و استدلال و بحث كردم تا اين كار انجام نگيرد، ولى انجام گرفت و اين مرحله گذشت.
من، همين الان خودم را يك طلبه معمولى و بدون برجستگى و امتيازى خاص مى دانم، نه فقط براى اين شغل با عظمت و مسؤوليت بزرگ، بلكه - همانطور كه صادقانه گفتم - براى مسؤوليت هاى به مراتب كوچكتر از آن، مثل رياست جمهورى و كارهاى ديگرى كه در طول اين ده سال داشتم. اما حالا كه اين بار را روى دوش من گذاشتند، با قوّت خواهم گرفت، آن چنان كه خداى متعال به پيامبرانش توصيه فرمود: «خُذها بِقوّة»(3).
براى اين مسؤوليت، از خدا استمداد كردم و باز هم استمداد مى كنم و هر لحظه و هر آن، در حال استمداد از پروردگار هستم تا بتوانم اين مسؤوليت را در حد وسع خودم - كه تكليف هم بيش از وسع نيست - با قدرت و قوت و حفظ شان والاى اين مقام، حفظ كنم و انجام بدهم. اين، تكليف من است كه اميدوارم ان شاء الله شمول لطف و ترحم الهى و دعاى ولى عصر (عج) و مؤمنين صالح باشم.
حضرت امام خمينى «قدس سره»، با روشن بينى الهى خود، اخلاص و توانايى حضرت آيت الله خامنه اى را در اندازه هاى رهبرى ملت مى ديدند و گاه به اشاره و گاه به تصريح اين موضوع را مطرح مى فرمودند.
حجت الاسلام و المسلمين، مرحوم حاج سيد احمد آقا خمينى (ره) نقل مى كنند:
«وقتى كه آيت الله خامنهاى در سفر كره (شمالى) بودند، امام گزارشهاى آن سفر را از تلويزيون مىديدند. از آن منظرهى ديدار از «كره» استقبال مردم و با سخنرانيها و مذاكرات خود در آن سفر خيلى جالب بود و امام گفته بودند، الحق ايشان شايستگى رهبرى را دارند.»
و در پيامى پس از انتخاب حضرت آيت الله خامنه اى به رهبرى، خطاب به ايشان خاطرنشان كردند:
حضرت امام بارها از جناب عالى به عنوان مجتهدى مسلم و بهترين فرد براى رهبرى نام بردند.
حجت الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى نيز يك نمونه ديگر از اشارات حضرت امام را بيان مىكنند:
«در جلسه اى با حضور سران سه قوه، آقاى نخست وزير (موسوى) و حاج احمد آقا در محضر امام بحث شد. حرف ما با حضرت امام اين بود كه اگر اين قضيه اتفاق بيافتد، ما بعداً با قانون اساسى مشكل داريم، زيرا ممكن است خلأ رهبرى پيش بيايد. ايشان گفتند: «خلأ رهبرى پيش نمى آيد و شما آدم داريد.» گفتم: «چه كسى؟» ايشان در حضور آقاى خامنه اى گفتند: «اين آقاى خامنه اى».
خانم زهرا مصطفوى دختر گرامى حضرت امام (ره) مى گويند:
«من مدتها قبل از بركنارى قائم مقام رهبرى شخصاً، از محضر امام درباره رهبرى پرسيدم و ايشان از آيت الله خامنه اى نام بردند و پرسيدم كه آيا شرط مرجعيت و اعلميت در رهبرى لازم نيست، و ايشان نفى كردند و از مراتب علمى ايشان پرسيدم و صريحاً فرمودند كه «ايشان اجتهادى را كه براى ولى فقيه لازم است، دارد». (9)
در جلسه فوق العاده مجلس خبرگان كه پس از رحلت حضرت امام (ره) تشكيل شد، بحث روى شوراى رهبرى بود كه هم حضرت آيت الله خامنه اى و هم حجت الاسلام والمسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى با آن موافق بودند، اما قضاى الهى چيز ديگرى بود و اصرار مقام معظم رهبرى در آن مجلس، مبنى بر عدم پذيرش اين مسؤوليت، به رغم استدلال هايى كه مى فرمودند، مقبول نيفتاد و رداى مبارك رهبرى امت بر دوش تواناى ايشان قرار گرفت.
«بعد از رحلت امام (ره)، در آن روز اول كه در مجلس خبرگان شركت كردند، بنده هم عضو مجلس خبرگان بودم. و بالآخره اسم اين بنده حقير به ميان آمد و بحث كردند چه كسى را انتخاب كنيم و اتفاق كردند بر اين كه اين موجود حقير ضعيف را به اين منصب خطير انتخاب بكنند. من فعاليت كردم. مخالفت جدّى كردم، نه اين كه مى خواستم تعارف بكنم. خدا خودش مى داند كه در دل من، در آن لحظات چه مى گذشت.
رفتم آنجا ايستادم و گفتم: «آقايان صبر كنيد، اجازه بدهيد!» - اينها همه ضبط شده و موجود است، هم تصوير و هم صداى آن هست - شروع كردم به استدلال كردن كه من را براى اين مقام انتخاب نكنيد. هر چه اصرار كردم قبول نكردند. هر چه من استدلال كردم، آقايان مجتهدين و فضلاء كه در همانجا بودند، استدلال هاى ما را جواب دادند. من قاطع بودم كه قبول نكنم، ولى بعد ديدم كه چارهاى نيست. چرا چارهاى نبود؟ زيرا به گفته افرادى كه من به آنها اطمينان دارم، اين واجب، در من متعيّن شده بود، يعنى اگر من اين بار را برندارم، اين بار زمين خواهد ماند، اين بود كه گفتم قبول مى كنم. چون ديدم بار بر زمين مى ماند، براى اين كه بار بر زمين نماند آن را برداشتم. اگر كس ديگرى آنجا بود يا من مىشناختم كه ممكن بود اين بار را بردارد و ديگران هم او را قبول مىكردند، يقيناً من قبول نمىكردم كه اين بار را بردارم. بعد هم گفتم: پروردگارا توكل بر تو، و خدا هم تا امروز كمك كرد.» (10)
در شرايطى خبرگان رهبرى، با سرعت و دقت، اقدام به انتخاب شايسته حضرت آيت الله خامنهاى نمودند و معظم له نيز با توكل به خداى متعال آن را پذيرفتند، كه دشمن نقشه هاى شومى را براى پس از امام پيشبينى كرده بود و در تبليغات مستمر راديوها و مطبوعات بيگانه در مدت چند روزه دورانِ بيمارى حضرت امام، كاملاً اين امر مشخص بود.
حضرت آيت الله خامنه اى، در تشريح و توضيح توطئه دشمنان براى پس از رحلت امام بزرگوار (ره)، به شعور و تقواى مردم و معجزه الهى در خنثى كردن اين توطئه ها اشاره مى كنند و مى فرمايند:
«با رحلت امام خمينى (ره) طيف وسيع دشمنان اسلام - كه در صفوف مقدم معارضه با جمهورى اسلامى بودند - اين اميد را پنهان نكردند كه جمهورى اسلامى در غياب پديد آورنده و پروراننده خود، نيروى دفاع و رشد را از دست بدهد و چون كودكى بى صاحب، احساس ضعف و درماندگى كند، يا به كلى از پاى درآيد و يا به ناچار به دامان اين و آن پناه برد! در محاسبات تنگ نظرانهى دشمنان - كه همه بى استثناء اسير محاسبات صددرصد مادى بوده و از فهم روابط معنوى و بركات ايمان و تقوا بىنصيبند - نمى گنجد كه معجزه الهى در طليعهى قرن پانزدهم، يعنى حكومت صلاح و دين و حيات دوبارهى ارزشهاى اسلامى، آن قلهى مرتفعى باشد كه دست آلودهى بندگان هوا و هوس به آن نرسد و ديپلماسى زر و زور از به دام افكندن آن، عاجز بماند.» (11)
حضور ده ميليونى مردم در تشييع بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران و هادى و مرشد خود، و انتخاب بموقع و شايسته آيت الله خامنه اى، معجزه الهى را به نمايش گذاشت و دشمن يك بار ديگر ناكام شد. هرچند دشمنان دلخوش كرده بودند كه حضرت آيت الله خامنه اى از اداره نظام در ميان اين همه دشواری ها، توطئه ها و خباثت هاى جهانى و داخلى، ناتوان مانده و دير يا زود سكان نظام از دست ولايت فقيه عادل، مجتهد، آگاه، مدير و مدبر خارج شده و به آرزوى چند ساله خود خواهند رسيد! اما آينده نشان داد كه حقيقتاً خبرگان رهبرى، به هدايت خداوند و رهنمودهاى حضرت امام «قدس سره» برترين و صالحترين را انتخاب كرده است و راه امام در وجود رهبرى ايشان تداوم يافت و بيمه شد. پيامها و بيانات معظم له، نقطه اميد دشمن را كور و اميدهاى ملت بزرگ ايران را شعله ورتر كرد. فرياد رساى ملت كه خطاب به امريكاى جنايتكار فرود مى آيد، بخوبى نشان از تداوم راه امام دارد.
مرجعيت
يكى از فرازهاى زندگى مقام معظم رهبرى، مسأله مرجعيت ايشان است. پس از رحلت آيات عظام گلپايگانى، مرعشى نجفى و اراكى، حوزه علميه قم از مراجع رديف اول و هم سن و سال امام راحل و مورد شناسايى و قبول عامّه، تقريباً خالى ماند و نسلى از مراجع جديد فرا روى ملت مسلمان ايران قرار گرفت. دشمن يك بار ديگر دست به كار شد تا در رحلت حضرت آيت الله العظمى اراكى، در امور اخلال نمايد و اين طور القا كند كه حوزه هاى علميه درگير يك جنگ قدرت شده و خواهند شد آنها نه مقام مرجعيت را مى شناختند و نه علماء و مراجع حوزه عمليه قم و نه ملت بزرگ ايران را، و چون هميشه با تحليل غلط و نارساى خود، زمينه يك شكست سنگين ديگر را براى سياست خود فراهم آوردند، مقام معظم رهبرى به افشاى توظئه دشمن و آگاه كردن ملت ايران پرداختند و نقش رهبرى خود را بخوبى ايفا نمودند. اولين القاى دشمن اين بود كه مردم ديگر را به روحانيت، مثل گذشته علاقه ندارند و از آنها زده شده اند.
«وانمود مى كردند كه ملت ايران از روحانيت زده شده است؛ علاقهيى به روحانيت ندارد. بله يك روزى در گذشتهها اوايل انقلاب، قبل از انقلاب روحانى براى مردم خيلى عزيز بود، حالا ديگر ملت ايران نه، اعتنايى به روحانيون ندارند؛ اين را مىخواستند جا بياندازند. حالا اين سه مطلب. البته حرفهاى ديگرى هم مىزدند حالا خواهم گفت بعضىهايش را. روز وفات اين بزرگوار، تهران منقلب شد. ايران منقلب شد؛ ايران منقلب شد. هر جايى در هر شهرى كه شما مىرفتيد - ما خبرها را داشتيم - مردم در مسجد جامع، در مراكز عمده، در بقاع متبركه اجتماع كردند با اينكه جنازه در تهران بود. آن روز حقيقتا تهران يك روز استثنايى را گذراند، تهرانى ها كه بودند و ديدند، ديگران هم از تلويزيون ديدند. البته من به شما عرض كنم دوربين نمىتواند آن واقعيت را نشان بدهد، خيلى عظيم بود. جوانها، من ديدم جوانهايى را كه يك پنجم سن اين بزرگوار سنشان بود، يك چهارم سن اين بزرگوار متوّفى سنشان بود، مثل ابر بهار اشك مىريختند. براى چه گريه مىكرديد آقا جان؟ چرا؟ چه علتى داشت كه اين پيرمرد 103 ساله كه يك بار هم در عمر او را شما نديده بوديد، اصلا تا سه، چهار سال پيش كه او را نمىشناختيد، علماء مىشناختند، بزرگان مىشناختند، حوزهها مىشناختند، شما كه نمىشناختيد او را. سه، چهار سال است كه اين بزرگوار را شناختهايد. چرا اينجور گريه مىكنيد؟ چرا اينجور ايران منقلب است؟ چرا اينجور زنها به سينه خودشان مىكوبند و گريه مىكنند و اشك مىريزند؟ مردهاى بزرگ اشك مىريزند، در آن اجتماع عظيم خودشان را مىخواهند برسانند به اين جنازه يك دستى به اين جنازه برسانند، چرا؟ علت چيست؟ علت اين چند چيزى است كه عرض مىكنيم. چون مردم ايران براى مرجعيت همچنان آن مقام والا و عظيم را معتقدند. چون مردم ايران از ته دل روحانيت را دوست مىدارند. البته نه هر روحانى نما را، روحانى واقعى را، عالم دين را. نه آن روحانى نمايى كه دشمن مىخواهد بجاى روحانى در ميان مردم او را جا بزند، نه. او را مردم متنفرند ازش. اما روحانى واقعى را مردم دوست مىدارند. چون مردم معتقدند كه با اسلام مىشود به دنيا و آخرت آباد رسيد. از اسلام نيكى ديدهاند، اسلام به آنها آزادى داده است، عزت داده است، اسلام به اين ملت رهايى از دست ستمگران و دستگاههاى فاسد داد. آقايان غير از آن 2500 سالى كه مىگفتند: 2500 سال پادشاهى ايران كه ما درست خبرى نداريم، خودشان هم خبر نداشتند و همينجورى مىگفتند. همين يكى دو قرن اخير كه بر اين مملكت گذشت در زير سايهى سنگين و شوم پادشاهان پهلوى و قاجار، پدر اين ملت در آمد. ايران از عظمت و عزت تاريخى خودش ساقط شد. از كاروان علم عقب افتاد، از كاروان تمدن عقب افتاد، در سياست عقب افتاد، در اقتصاد عقب افتاد، منابع حياتىاش را از دست داد؛ مردم اينها را از سلطنت ديدند. كه آنها را نجات داد؟ كه آنها را بيدار كرد؟ آن مرد روحانى بزرگ، پيش كسوتى روحانيون، پيشقدمى روحانيون، مردم دوست مىدارند علماى واقعى دين را. هر وقتى در اين مملكت يك نغمهى آزادى واقعى بوده است، رهبرش روحانيون بودهاند. اين تاريخ است. تاريخى كه روحانيون ننوشتهاند؛ تاريخى كه دشمنان روحانيون نوشتند اما اعتراف كردند به اين حقيقت. اين را مردم نشان دادند. اين تبليغات پس بنابراين نقش برآب شد.»
تبليغات ديگر دشمن در چنين ايامى، اين بود كه نسل مرجعيت تمام شد و ديگر كسى شايسته و در حدّ مرجعيت نيست!! لكن با انتشار فهرست اسامى علماى شايسته مرجعيت از سوى جامعه مدرّسين حوزه علميه قم، اين تبليغات نيز خنثى شد.
«تبليغ كردند كه در جامعه ايران ديگر كسى كه شايسته مرجعيت باشد نيست. مردم ديدند در مقابل چشم خودشان كه ناگهان فهرستى از علماى شايسته مرجعيت از طرف خبره هاى فن منتشر شد. كسانى كه مىتوانند بشناسند، حوزه ها دست آنهاست، قوام حوزه ها به آنهاست، آنها مىتوانند بگويند. البته آقايان 6 - 5 نفر را معين كردند، معرفى كردند، خب اينجور مصلحت دانستند كه 6 - 5 نفر را بگويند، ديگر صد نفر را كه نمىشود گفت، اما من به شما عرض كنم امروز در حوزهى علميهى قم كسانى كه لايق مرجعيتند اگر بخواهيم بشماريم، از صد تا هم بيشترند. لايق مرجعيتند؛ تو همين حوزه قم. شش نفرشان حالا آن بزرگانى بودند كه آنها اسم آوردند؛ فقط آنها نيستند. دو نفرشان را جامعهى روحانيت مبارز اسم آورد، فقط آنها نيستند؛ صد نفر حداقل (هستند.) مىگويند آقا ريشههاى كهن تمام شد، نسل علماى بزرگ. شما چه مىفهميد علماى بزرگ كىاند حوزه ها چيست؟ اين آقايان سياستمدارهاى انگليس و امريكا و خبرگزاريهاى دنيا واضحترين مسائل ملت ما را نمىتوانند تحليل كنند، واضحترين مسائل ملت ما را نمىتوانند بفهمند و تحليل كنند؛ اگر مىتوانستند بفهمند، اينقدر شكست نمىخوردند از ملت ايران؛ قادر به تحليل نيستند. آن وقت وارد اظهار نظر در امر حوزهها مىشوند كه از پيچيدهترين مسائل است. اهل حوزه مىدانند كه لياقت دارند كى ندارد. شما چه مىفهميد كه علماى بزرگ نسلشان برافتاده است، يا برنيافتاده است؟ بعد از رحلت امام، چهار تا مرجع درجه ى يك از دنيا رفته اند. البته بيشتر، اما حالا آن چهارنفرى كه خيلى معروف بودند. مرحوم آية اللّه العظمى اراكى، آيت اللّه العظمى گلپايگانى، آيت اللّه العظمى خويى، و آيت اللّه العظمى مرعشى اين چهار نفر. غير از مرحوم اراكى كه صد و سه سال سنشان بود، آن بقيه حول و حوش نود سال سنشان بود. يعنى در سال چهل كه مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى از دنيا رفت، اين آقايان نود ساله چند ساله بودند؟ نزديك شصت ساله، حول و حوش 60 سالگى بودند. الان نود سالشان بود، سى و سه سال قبل از اين، بين پنجاه و هفت، هشت سال تا شصت و دو سه سال سنشان بود. هميشه همينجور است. آن روزى كه مرحوم آقاى خويى، مرحوم آقاى گلپايگانى، مرحوم آقاى مرعشى براى مردم به عنوان مرجع معرفى شدند سنشان از اين كسانى كه امروز به عنوان مرجع معرفى شدند بعضى كمتر بود، بعضى هم هم سن اينها بودند تقريبا. چى چى شما بيخود دهن مىجنبانيد كه نسل علماى حوزه تمام شد. شما چه مىدانيد علماى حوزه كه اند، چه اند، نسلشان كدام است، (كه) بىخود اظهار نظر مىكنيد؟»
مسأله ديگرى كه استكبار روى آن سرمايه گذارى تبليغى وسيعى انجام داد، معرفى افرادى به عنوان ذىصلاح و شايسته به مردم ايران بود!! آنان تلاش مىكردند تا عناصر مورد نظر را كه به گونهاى در آنان سستى يا ضعف در اعتقاد نسبت به انقلاب اسلامى و راه امام خمينى (قدس سره) و يا علاقه و تمايلى نسبت به خود در آنها احساس مىكردند، جا بيندازند!! درست همان كارى كه رژيم ستمكار پهلوى پس از رحلت مرحوم آيت الله العظمى بروجردى انجام داد تا از يك طرف توجه و مرجعيت را از حوزه علميه قم به نجف انتقال دهد و از سويى ديگر، مرجعيت را در داخل در فرد مورد نظر كه نسبت به رژيم شاه خوشبين بود، سوق دهد!. القاى جنگ قدرت هم به موازات مسأله فوق، از نظر بيگانگان دور نمانده و به شدّت در اين زمينه فعاليت مىكردند.
«يك حرف ديگر اينكه شروع كردند كسان خاصى را به اسم معرفى كردن. فلان كس از همه بالاتر است، فلان كس از همه بالاتر است، بنا كردند براى مردم مسلمان حكم دادن، فتوا صادر كردن. در امر مرجعيت، مردم از همه جا سختگيرترند، حقش هم هست. من هم به شما عرض مىكنم عزيزان من در امر مرجعيت سختگير؛ باشيد. نبادا احساسات شما را به يك سمتى بكشاند. سختگير همان طرق شرعىيى كه وجود دارد. شاهد عادل، آن هم نه يكى، دو تا. آن هم نه هر دو شاهد عادلى؛ شاهد عادل خبره، اين كاره، كه بشناسند. او بايد شهادت بدهد كه فلان كس جائز التقليد است، شايسته ى تقليد است تا بشود از او تقليد كرد.
آن وقت اين آقايان از ملت ايران كه در كار تقليد اينقدر سختگير است توقع دارند كه حرف فسّاق و فجّارى كه راديوى بىبىسى و راديوى صهيونيستى را اداره مىكنند، گوش كنند. آنها مىگويند كه فلان آقا از همه بهتر است، مردم بروند از فلان آقا تقليد كنند. عجب خيال باطلى! آن كسانى كه آنها اسم آوردند اگر هم شانس اندكى داشتند كه عده اي به آنها مراجعه كنند بعد از آنى كه آنها اسم آوردند، بدون ترديد اين شانس كم شد. عدهيى از مردم اين كشور، بلكه اكثريت مردم مؤمن كشور ما، از بس دروغ شنيدند از اين راديوهاى بيگانه، از بس خباثت و ملعبت از اينها ديدند، هرچه آنها بگويند به عكسش مىكنند. اگر آنها گفتند از فلان كس تقليد كنيد، از او تقليد نمىكنند. اگر روى كسى تكيه كردند، گفتند از او تقليد نكنيد مردم از او تقليد مىكنند. اين عادت مردم ماست. عادت درستى هم هست. امام (رضوان اللّه عليه) هم مىفرمود كه رشد در خلاف اين راديوهاى بيگانه و تبليغات دشمن است. هرطرفى كه آنها مىروند بدانيد كه آن طرف، طرف باطل است، طرف ضدش طرف حق است. مردم ما با اين موضع گيريها تو دهن تبليغات خصمانهى دشمن در قضيه مرجعيت زدند.
بنده هم واقعا بايد از مردم كه زبان شكرگزارى ما واقعا از شما ملت ايران نداريم، خيلى در اين قضيه رحلت مرحوم آية اللّه العظمى اراكى و موضعگيريها و حضور در تشييع و حضور در نماز و حضور در مجالس فواتح واقعا سنگ تمام گذاشتند ملت.از آقايان قم و تهران هم كه يك فهرستى درست كردند از كسانى كه مردم مىتوانند از آنها تقليد كنند و دادند به مردم از آنها هم واقعا بايد تشكر كرد، به وظيفه خودشان اينجا عمل كردند. البته نمىشود گفت آنهايى كه توى آن فهرست نيستند از اينهايى كه توى اين فهرست هستند كمترند؛ من نمىتوانم اين را عرض بكنم. عرض كردم الان اگر شما برويد قم حداقل صدنفر را مىتوانيد پيدا كنيد كه مىشود اسمشان را فهرست كرد، گفت از اين آقا مىشود تقليد كرد،از اين آقا مىشود تقليد كرد. عجله اي ندارند. بر خلاف گفته دشمن كه اين - اين هم يك نكته اساسى است - كه اينجور وانمود كرد كه يك جنگ قدرتى است در ايران بر سر مرجعيت. گفت: «كافر همه را به كيش خود پندارد.» اينها خودشان براى در دست گرفتن يك قدرت كوچك در اين كشورهاى اروپايى و در امريكا و اين جاهايى كه با تمدن مادى اداره مىشود براى شهردارى شهردار شدن در فلان ايالت يا فلان شهر، براى گرفتن فلان كرسى نمايندگى، حاضرند همهى مقدسات را زير پا بگذارند كه به اين مقام برسند. خودشان اينجوريند ديگر.
افسوس مىخورم من كه شما مردم عزيزمان فرصت نداريد بعضى از نوشته ها و اطلاعاتى را كه ما با آنها سروكار داريم ببينيد تا بدانيد كه چهقدر دنيا در مقام پرستى و جاهطلبى سطحش نازل است. همين شخصيتهايى كه مىبينيد در دنيا چهرههاى مرتب و منظم، اطو كشيده، كروات بسته با لبخندهاى مصنوعى جلوى دوربينهاى تلويزيون ظاهر مىشوند اينها براى گفتن اين مقام به همهى جنايتهايى كه ممكن بود حاضر بودند دست بزنند. اغلب اينجورند. بنده يك كتابى خواندم دربارهى حادثهيى در امريكا - يك كتاب كاملا مستند و صحيح - يك حقايق عجيب و تكان دهنده اى را اصلا بيان مىكند كه براى تصدى فلان پست چه گروههايى و چگونه با هم جنگيدند. خيال مىكنند اينجا هم اينجورى است. مرجعيت هم اينجورى است. نه آقا، اشتباه كرديد. هيچ جنگ قدرتى نيست، هيچ دعوايى نيست.
در باب مرجعيت آن كسانى كه با وجود شايستگى يك كلمه از خودشان اسم نمىآورند تا سى سال مىگذرد، بعد از سى سال، يا چهل سال به فكر آنها مىافتند، مىروند پيششان، اصرار مىكنند، بعد از اصرار رساله مىدهند مثل مرحوم آيةاللّه العظمى اراكى ما زياد داريم. همين الان در قم كسانى هستند از همين عدهيى كه شايستهى مرجعيتند، اگر هزار نفر بروند پيششان، هزاران نفر بروند بخواهند اينها را بكشانند توى ميدان، مىگويند ما نمىآييم آقا. هستند، الحمدللّه هستند، همين الان هستند. كسانى هستند كه بر زبان هم جارى نمىكنند، خودشان را اعلم از همه مىدانند، غالبا مجتهدين خودشان را اعلم از ديگران مىدانند. اما البته همه نمىگويم غالبا اينجورند - اما با وجود اينكه خود را اعلم از ديگران مىدانند، اين را حتى بر زبان جارى نمىكنند. اينجوريند اينها. حاضر نيستند خودشان را مطرح كنند، حاضر نيستند بيايند توى ميدان. بعد از رحلت مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى همين امام بزرگوارى كه شما ديديد دنيايى را متوجه به خود كرد و مشت او آن چنان گنجايش داشت كه مىتوانست بشريت را در مشت بگيرد، همين آدم رساله نداد، رفت تو خانه نشست. هر چه اصرار كردند، رساله نداد. بنده خودم جزء كسانى بودم كه به ايشان عرض كردم آن وقت، جواب نمىداد ايشان. مىگفت آقا هستند آقايان. تا اينكه بالاخره يك عدهيى رفتند، ايشان را وادار كردند، فتاواى ايشان معلوم بود، رسالهى ايشان را تنظيم كردند، دادند بيرون. از اين قبيل فراوان. همين الان كسانى هستند از بزرگان در گوشه و كنار حوزهها سى سال پيش، بيست سال پيش اينها شايسته بودند كه اسمشان آورده بشود نه خودشان اسم خودشان را آوردند، نه به آنهايى كه مىشناختند اجازهى اين كار را دادند، ديگران هم كه نمىشناختند. چه جنگ قدرتى؟! بيشترين كارى كه ممكن است در كسانى كه اطراف مرجعيتند كسى انجام بدهد، اين است كه تعدادى رساله خودش را چاپ كند، بگذارد آنجا توى خانه اش؛ همين. اگر كسى آمد، بگويد آقا اين هم رساله ما است بگير، برو. بيشترين كارى كه مىكنند اين است، بيشتر از اين كارى نمىكنند. راديوها را پر كردند كه آقا جنگ قدرت، جنگ قدرت. چه جنگ قدرتى؟!» (14)
جامعه مدرّسين حوزه علميه قم در يك فهرست، اسامى واجدين شرايط مرجعيت را براى ملت ايران انتشار داد. اين اسامى كه در فاصله كوتاهى پس از رحلت حضرت آيت الله العظمى اراكى «رضوان الله عليه» انتشار يافت، ملت ايران را از لحاظ انتخاب مرجع تقليد آسوده خاطر نمود. در اين فهرست، نام مقام معظم رهبرى نيز ديده مىشد، كه معظم له، به خاطر حضور مراجع عاليقدر در حوزه علميه قم براى مردم ايران، به دليل آشنايى خويش به مسائل جهان اسلام و بين المللى، افتاء و مرجعيت مسلمانان بلاد اسلامى را پذيرفتند:
«عزيزان من. در اين قضيه مرجعيت، موضوع اينجورى نيست. باربر زمين نمىماند. متوقف به فرد نيست اين قضيه. بله آقايان، فهرست دادند اسم اين حقير را هم توى آن فهرست آوردند، اما اگر از من سؤال مىكردند من مىگفتم نكنيد اين كار را. بدون اطلاع من اين كار را كردند. من بعد از آنى كه اعلاميه شان صادر شده بود خبر شدم، والّا نمىگذاشتم. حتى من به تلويزيون اطلاع دادم، و گفتم اگر آقايان ناراضى نمىشوند، اعلاميه آنها را كه مىخوانيد اسم مرا نخوانيد. بعد گفتند نمىشود، تحريف اعلاميه است آقايان نشسته اند، چند ساعت جلسه كردند نمىشود. لذا بود كه دادند.
من حالا به شما عرض مىكنم، ملت عزيز! عزيزان من! آقايان محترم و بزرگانى كه از گوشه و كنار گاهى به بنده پيغام مىدهند رساله يا چه، من بار فعليم خيلى سنگين است. بار رهبرى نظام جمهورى اسلامى و مسؤوليت هاى عظيم دنيايى، مثل بار چند تا مرجعيت است. اين را شما بدانيد. چندتا مرجعيت را اگر روى همديگر بگذارند بارش ممكن است به اين سنگينى بشود. ممكن است. گمان هم نمىكنم. الان ضرورتى نيست. بله، اگر العياذ باللّه وضع به جايى مىرسيد كه من مىديدم چاره اى نيست، مىگفتم عيبى ندارد. من شانهام با همهى ضعف و فقرى كه دارم، به فضل پروردگار آنجايى كه ناچار باشم - يعنى ضرورى باشد - ده تا بار اينجورى را هم حرفى نداشتم كه روى دوش خودم بگذارم؛ اما الان آنجورى نيست. الان نيازى نيست. اين همه مجتهدين هستند بحمداللّه. حالا من قم را اسم آوردم، غير قم هم هستند، مجتهدينى هستند، افراد شايسته اى هستند. چه لزومى دارد كه حالا اين بار سنگين را كه خداى متعال گذاشته است بر دوش نحيف اين حقير ضعيف، اين بار را هم بگذارند رويش. احتياجى به اين معنا نيست. پس اين كسانى كه اصرار مىكنند كه آقا رساله بدهيد، رساله بدهيد، توجه بكنند، من براى خاطر اين است كه استنكاف مىكنم از قبول بار مسؤوليت مرجعيت. چون هستند آقايان بحمداللّه؛ نيازى به اين معنا نيست.
البته، خارج از ايران حكم ديگرى دارد. بار آنها را من قبول مىكنم. چرا؟ براى خاطر اينكه آن بار را اگر من بر ندارم ضايع خواهد شد. آن روزى كه احساس بكنم كه اين آقايانى كه امروز بحمداللّه در اينجا هستند و بعقيده من كافى هستند و كفايت لازم بلكه فوق اندازهى ضرورى را هم امروز در قم مىبينيم وجود دارد براى تحمل بار مسؤوليت، آن روزى كه اين آقايان بتوانند بار خارج را هم تحمل كنند، آنجا باز من مىكشم كنار. امروز من درخواست شيعيان خارج از ايران را قبول مىكنم براى خاطر اينكه چارهاى نيست. مثل همان جاهاى ديگر است كه ناگزير هستيم. اما در داخل ايران هيچ احتياجى نيست، وجود مقدس ولىعصر (ارواحنا فداه و عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) خود ناظر و حافظ و نگهبان حوزههاى علميه است؛ حافظ و پشتيبان علماى بزرگ است؛ هدايت كننده دلهاى مراجع و دلهاى مردم است. اميدواريم خداى متعال اين مرحله را هم براى ملت ايران مرحلهى مباركى قرار بدهد.»
مجموعه استفتاءات معظم له (در دو بخش عبادات و معاملات) به زبانهاى عربى و برخى زبانهاى ديگر، براى خارج از كشور، چاپ و منتشر شد و مورد استقبال فراوان مؤمنين از اقصى نقاط جهان قرار گرفت.
البته عدم قبول مسؤوليت مرجعيت براى داخل كشور از طرف معظم له، به معناى عدم جواز تقليد از ايشان نبود و لذا سيل استفتاءات (همچون قبل از آن) از داخل و خارج به دفتر سرازير بود و جمع كثيرى از ملت شريف ايران هم معظم له را به عنوان مرجع تقليدشان انتخاب كرده بودند. بنابراين، پس از مدتى، با احساس نياز فراوانى كه بود و اصرار بسيار زياد برخى از بزرگان، معظم له اجازه انتشار مجموعه استفتاءات فوق را به فارسى هم دادند.
اميد است با تكميل رساله عمليه ـ كه توسط معظم له در دست تدوين است ـ مؤمنين مشتاق داخل و خارج كشور از آن بهره مند شوند.
اجتهاد و مرجعيت از ديدگاه حضرات آيات علماى اعلام
ويژگيهاى مقام معظم رهبرى و انتخاب شايسته خبرگان در كلام آيات عظام و حجج اسلام
آيت الله العظمى اراكى (رحمة الله عليه) در پيامى به مقام معظم رهبرى فرمودند:
انتخاب شايسته حضرت عالى به مقام رهبرى جمهورى اسلامى ايران، مايه دلگرمى و اميدوارى ملت قهرمان ايران است.
آيت الله العظمى بهاء الدينى (رضوان الله عليه) :
...از همان زمان، رهبرى را در آقاى خامنه اى مىديدم، چرا كه ايشان ذخيره الهى براى بعد از امام بوده است.بايد او را در اهدافش يارى كنيم.بايد توجه داشته باشيم كه مخالفت با ولايت فقيه، كار سادهاى نيست.هنگامى كه ميرزاى شيرازى بزرگ، مبارزه با دولت انگلستان را از طريق تحريم تنباكو آغاز كرد، يك روحانى با او مخالفت كرد و ميرزا با شنيدن مخالفت او، وى را نفرين كرد.همان نفرين باعث شد كه نسل او از سلك روحانيت محروم شوند.پسر جوانش جوانمرگ شد و حسرت داشتن فرزند عالم به دل او ماند.
آيت الله مهدوى كنى، درباره انتخاب خبرگان رهبرى گفته اند:
اين الهامى بود از الهامات الهى و هدايتى بود از هدايت معنوى روح حضرت امام (رضوان الله عليه) كه هنوز اين ملت را رها نكرده و اين رحمتى بود از طرف خداوند كه در كوران اين مصيبت جانكاه، با تعيين آيت الله خامنه اى كه از ياران صديق امام و از ياران خوشنام و خوش سابقه بوده و مجتهد و عادل است، به عنوان رهبرى نظام جمهورى اسلامى ايران، آرامشى توام با اعتماد و اطمينان بر كشور و امت فداكار حاكم گرديد.
آيت الله خزعلى:
انتخاب آيت الله خامنهاى به رهبرى جمهورى اسلامى، كه فردى پخته و عالم و با سياست و مدبر مىباشد، در خارج دشمنان را در سكوت و ابهام فرو برد و در داخل، آرامش فراهم ساخت.
آيت الله مشكينى، رياست مجلس خبرگان رهبرى:
...حضرت مستطاب آيت الله حاج سيد على خامنهاى - مد ظله العالى - واجد مقام فقاهت و اجتهاد و قدرت استنباط احكام شرعيه كه تصدى مقام معظم رهبرى بدان نيازمند است، مىباشد، چنانچه معظم له حائز ساير شرايط ولايت است.
آيت الله فاضل لنكرانى، مرجع تقليد:
بنده به عنوان كسى كه هم عضو مجلس خبرگان هستم و هم اين كه آشنايى با آيت الله خامنه اى دارم، عرض مىكنم كه ايشان اهل نظر و اهل اجتهاد هستند.بيست سال پيش وقتى در مشهد، در مسجد گوهرشاد با ايشان برخورد كردم، آن موقع ايشان از مدرسين محترم مشهد بودند.اپرسيدم چه چيزى تدريس مىكنيد، فرمودند: مكاسب از مهمترين و مشكل ترين كتب علمى ماست.به نظر من ايشان يك فقيه و يك مجتهد است.كسى كه در سالهاى طولانى در جهان سياست، استادى چون امام امت داشته است و خودش نيز داراى استعداد سرشار است، چنين فردى داراى مقامات بلندى از درك سياسى است.دوران هشت ساله رياست جمهورى ايشان، يك شاهد قوى براى مطلب است.سفرهايى كه ايشان به كشورهاى خارج داشته اند، به عنوان يك سياستمدار در صحنه هاى سياسى جهان درخشيده است.
آيت الله جوادى آملى، مدرس حوزه علميه قم:
اجتهاد و عدالت حضرت آيت الله جناب آقاى حاج سيد على خامنه اى - دامتبركاته - مورد تاييد مىباشد.لازم است امت اسلامى - ايدهم الله - در تقويت رهبرى معظم له در بذل نفس نفيس، در هيچگونه نثار و ايثار دريغ نفرمايند.
آيت الله ابراهيم امينى، مدرس و عضو جامعه مدرسين حوزه علميه قم:
حضرت آيت الله خامنه اى - دامت بركاته - در فقاهت و اجتهاد، به مرتبه اى است كه براى تصدى مقام ولايت و رهبرى، صلاحيت كامل دارد.
آيت الله مومن، عضو مجلس خبرگان رهبرى و مدير حوزه علميه قم:
هنگام راىگيرى در مجلس خبرگان براى رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى - دامت بركاته - اجتهاد معظم له با قيام هيات شرعيه نزد اين جانب ثابت بود، ولى بعدا به واسطه حضور در جلسات مباحثه فقهى، شخصا به اجتهاد ايشان پى بردم و اكنون شهادت مىدهم كه معظم له، مجتهدى عادل و جامع الشرايط مىباشد.
آيت الله امامى كاشانى:
آيت الله خامنه اى به تمام رموز سياست و حكومت آگاه بوده و شخصى با ورع، با تقوا، محبوب، مخلص، عالم و داراى بنيه فقهى هستند.
آيت الله يزدى، عضو فقهاى شوراى نگهبان:
حضرت آيت الله حاج سيد على خامنه اى، رهبر انقلاب جمهورى اسلامى ايران - دام ظله الشريف - فقيه والا مقام و مجتهدى عالى مقام هستند كه بر علوم مؤثر در استنباط، تسلطى بسيار بالا دارند.زايد بر لغت، ادبيات، اصول، حديث و تفسير، حتى در رجال و درايه كه در استحكام فتوا نقشى بسزا دارد، خود استاد و عالمى هستند.
آيت الله مصباح يزدى، مدرس حوزه علميه قم:
من اگر بخواهم درباره شخص ايشان و ويژگيهايى كه خداى متعال به ايشان عطا فرموده و امتيازاتى كه به ايشان لطف كرده، صحبت كنم، حقش را نمىتوانم ادا كنم، ولى در چند جمله كوتاه عرض بكنم كه، ايشان فقاهت را توام با تقوا، تيزهوشى و فراست را توام با بردبارى و سعه صدر، مديريت را همراه با تعبد و پايبندى به اصول و مبادى اسلامى، فكر روشن و ثاقب و درنشان را با دورانديشى و تشخيص مصالح دراز مدت امت اسلامى، حزم و احتياط را توام با شجاعت و شهامت، بهره مندى از علوم مختلف اسلامى را همراه با ذوق و گرايشهاى هنرى اصيل، اعتماد به نفس را همراه با توكل بر خداى متعال، تلاش و جديت و نظم و برنامهريزى را توام با توسل به ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و ائمه اطهار، و در يك كلمه، همه شرايط و مزاياى مديريت را با روح عبادت و بندگى و اخلاص جمع مىكند.
آيت الله حائرى شيرازى، امام جمعه شيراز:
آيت الله خامنه اى، صالحترين فرد براى رهبرى هستند.
آيت الله خامنه اى علاوه بر تمام ويژگيها، يك عالم آگاه به مسائل اسلامى است و از سياست و درايت خاصى برخوردار است.
آيت الله يوسف صانعى، مرجع تقليد:
آيت الله خامنه اى، نه تنها مجتهد مسلم مىباشد، بلكه فقيه جامع الشرايط واجب الاتباع مىباشد.
حجت الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى، رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام:
انتخاب آيت الله خامنه اى به رهبرى جمهورى اسلامى، دست آوردى عظيم و نشأت گرفته از رهنمودهاى حضرت امام است...ايشان با اكثريت خيلى بالايى در جلسه خبرگان راى آوردند.انصافا راى بجايى هم بود و نقطه مهمى كه فكر مىكنم براى ما اهميت دارد، آشنايى ايشان با مسائل كشور است.از همه صلاحيتها، نظير مبارز بودن، عالم بودن، داشتن عدالت و غيره كه بگذريم، يك كسى كه ده، دوازده سال در كوران مسائل كشور بوده و الآن ايشان جزئيات امور مملكت را مىداند.براى ايشان الآن همه چيز نقد است. معناى رهبرى هم همين است كه بتواند با اطلاعات قبلى خودش نظر بدهد و سياستى را كه بخواهد، تعيين كند.من كاملا راضى هستم، يعنى وقتى به وجدانم مراجعه مىكنم، مىبينم ما هيچ راهى بهتر از آنچه انجام شد، نداشتيم.هر فرض ديگرى، يعنى اگر شورا داشتيم، يك سرى مشكلات به وجود مىآمد. اگر فرد ديگرى هم به غير از آيت الله خامنهاى مىآمد، دچار مشكل مىشديم... خداوند ما را هدايت كرد.
و در جاى ديگر اشاره دارند كه:
راه امام، با انتخاب آيت الله خامنه اى به رهبرى جمهورى اسلامى، بيمه و تضمين گرديد.
حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد آقا خمينى (ره) :
حضرت امام بارها از جناب عالى به عنوان مجتهدى مسلم و بهترين فرد براى رهبرى نام بردند.
انتخاب شايسته و بسيار خداپسندانه حضرت عالى، باعث شادى تمام دوستداران اسلام و انقلاب اسلامى در جهان گرديد.حضرت عالى از چهره هاى درخشان انقلاب اسلامى ايران بوده و همواره مورد تاييد و تكريم امام عزيزمان بوده ايد.
منبع :www.aviny.com
|