دومين نظر درباره ذوالقرنين و تسميه ي او به اسكندر
گروهي معتقدند ذوالقرنين كه نام او در قرآن آمده است همان اسكندر مقدوني است اين گروه با استناد به روايتي از الدر المنثور، ذو القرنين را اسكندر مي دانند، زيرا معتقدند اسكندر پادشاه مشرق تا مغرب بود و پادشاهان سرزمين هاي ديگر را تحت حكم خود آورد به سرزمين فارس تاخت و دارا پسر بهمن را به حيله كشت سپس به هند و چين رفت و در سرزمين هاي دور مبارزه كرد و كسي بود كه در گروه شاگردان ارسطو بود و در كارهاي مهمش از او بهره مي جست و با او مشورت مي كرد و شهر اسكندر را در مصر ساخت و حتي زمان تقريبي زندگي او را 330 سال قبل از ميلاد مسيح دانسته اند.
نويسنده كتاب اين نظر را قابل رد مي داند زيرا ذوالقرنين با تركيبي از ذو + القرنين يك اسم عربي است و اسكندر يك كلمه عربي نيست اين اسم يا مقدوني است يا رومي و يا يوناني مي باشد.
مورخين گفته اند اسكندر با خيانت، بر، دارا پادشاه ايران پيروز شد در صورتي كه ذوالقرنين را بنده نيكوكار مي دانند و او را مردي معرفي مي كنند كه به خداوند و جهان ديگر ايمان داشت. بنابراين اسكندري كه با فريب عمال دارا، توانست به دست خود آنان، دارا را از پاي درآورد و بعد براي مخفي نگه داشتن خدعه اش، همان عمال مزدور را كشت چگونه مي تواند بنده مؤمن و درستكار باشد!
از طرفي ديگر اسناد روايي درباره يكي بودن اسكندر و ذوالقرنين يا كافي نيست و يا بسيار ضعيفند، زيرا دراين باره تنها دو روايت بيش، در دست نيست. و بايد توجه داشت فاصله مكاني شرق تا غرب به لحاظ جغرافيايي 500 سال راه است و عمر اسكندر نمي توانست پاسخگوي اين مسافت و تسلط براو اين نواحي باشد چرا كه ظاهراً اسكندر مقدوني 36 سال عمر كرده بود. اسكندر در تاريخ پادشاهي ظالم و طغيانگر و مشرك و يا بي دين معرفي شده است ولي ذوالقرنين در قرآن از جمله مردان نيكوكار و مؤمن به خداوند يكتا و روز قيامت معرفي گرديده است.
با اين وجود اگر ما اسكندر را برابر با ذوالقرنين بدانيم ارسطو كه با او مقارنت زماني داشته، بايد يكتاپرست مي بوده و در اين باره سندي وجود ندارد. و گفتني است به لحاظ تاريخي سندي وجود ندارد تا ثابت كند كه اسكندر براي جلوگيري از نفوذ يأجوج و مأجوج اقدام به ساخت كرده باشد. مصادر تاريخي نيز متفقند كه اسكندر در زمان حضرت ابراهيم(ع)زندگي نمي كرده و با حضرت خضر هم مقارنت نداشته است. ولي روايت مذهبي ذوالقرنين را هم عصر حضرت ابراهيم(ع) و يا حضرت خضر(ع) دانسته اند.
آيا ذوالقرنين، عيّاش است؟
بر اساس روايت وارد شده از اهل بيت- درود خداوند بر آنان باد- ذوالقرنين همان (عياش) است.
اصبغ بن نباته از قول حضرت علي(ع) نقل كرده است كه ايشان فرمودند: ذوالقرنين بنده نيكوكار خداوند بود و نامش عياش بود و خداوند او را برگزيدو...
از رسول اكرم(ص) روايت كرده است كه ايشان فرمودند: به او ذوالقرنين مي گفتند زيرا او دو كرانه ي دنيا را طي كرده بود. روايت شده است كه او دو شاخ توخالي بر روي سر داشت و آن شاخ ها به دليل وارد شدن ضربه به سر او بوجود آمده بودند و با توجه به اين كه در زبان عربي قرن به معني شاخ است او به آن نام خوانده مي شد. يعني كسي كه داراي دو شاخ است. از طرف ديگر گفته اند او را ذوالقرنين مي خوانند زيرا در زمان او دو گروه از مردم منقرض گرديدند و او خود زنده ماند. (در زبان عربي «قرن» به گروهي از مردمان نيز اطلاق مي شود.)
و همچنين آمده است كه او در خواب ديد كه به خورشيد نزديك شده است تا آن جا كه خورشيد را بين دو قسمت از سر خود گرفت كه فاصله ي بين مغرب و مشرق خورشيد بود و بعد از آن كه از خواب بيدار شد خواب خود را براي مردم سرزمينش تعريف كرد و از آن پس مردم سرزمين، او را ذوالقرنين خواندند. (در معني ديگر قرن گوشه سر است) در جايي ديگر آمده است كه چون ذوالقرنين پادشاه و مالك مشرق تا مغرب گرديد، او را به اين نام خواندند. در زادالمسير، اخباري متفاوت با اين اقوال آمده است، نويسنده ي كتاب زادالمسير علت نامگذاري ذوالقرنين را، وجود دو دسته ي ستبر موي بافته شده ي او مي داند. و معتقد است به خاطر داشتن دو دسته موي كلفت بافته شده او را ذوالقرنين مي خواندند.
در روايت آمده است كه مردم سرزمين بر قسمت راست سرش كوبيدند و او در اثر ضربه 500 سال مرد. سپس خداوند او را زنده كرد و به سوي قومش فرستاد و بعد از آن او مالك مشارق و مغارب شد.
در فتح القدير آمده است: او كسي بود كه دو شعاع زمين را درنورديد. باز همان جا ادامه داده است كه: او از جانب پدر و مادر خود نژاده بود به دليل انتساب او به دو نژاد پاك به او ذوالقرنين مي گفتند.
در روايتي ديگر گفته اند: او كسي بود كه وارد نور و ظلمت شد و به همين دليل به او ذوالقرنين مي گفتند. (دو قله نور و ظلمت را دريافت)
در الاتقان علت تسميه او را پادشاهيش بر دو سرزمين فارس و روم ذكر كرده اند. در جايي ديگر گفته اند: چون او با دو دست و دو ركاب، توأمان مي جنگيد ذوالقرنين نام گرفت. و كلاهي كه بر سر مي گذاشت دو شاخ گونه برآن بود و به همين دليل به او ذوالقرنين مي گفتند زيرا در جايي ديگر اين گونه آمده است: او را ذوالقرنين مي خواندند زيرا در جلوي رستنگاه موي او، دو تكه پيه مانند شاخ، رسته بود. و ذوالقرنين بود زيرا به او دو علم ظاهر و باطن عطا شده بود. و اولين كسي كه او را به اين نام خواند حضرت خضر(ع) بود و او را در بيت المقدس ديده بود.
نويسنده كتاب معتقد است، بر اساس روايات مذهبي از ائمه اطهار نيز مي توان دلايلي مبني بر نامگذاري ذوالقرنين به اين لقب، پيدا كرد.
علي بن ابراهيم در تفسيرش از روايتي سخن رانده است كه منسوب به حضرت علي(ع)است. اين روايت را اصبغ بن نباته به نقل از حضرت آورده است كه ايشان بر منبر كوفه درباره ذوالقرنين فرمودند: او ذوالقرنين نام داشت چرا كه، وقتي مردم سرزمينش را به سوي خداوند متعال دعوت كرد، مردم بر يك طرف سرش كوبيدند و او از ديدگان آنان زماني غايب شد، دوباره به سمت آنان برگشت و مجدداً، مردم با شمشير بر سمت ديگر سر او كوبيدند، و در ميان شما نيز فردي اين چنين باشد.
در تفسير طبري از ابو طفيل نقل شده است كه گفت: شنيدم علي(ع) فرمودند: خداوند ذوالقرنين را براي پيامبري برگزيد و به سوي قومش فرستاد، مردم نيز دو ضربه بر سر او زدند و به اين دليل او را ذوالقرنين خواندند و در ميان شما نيز امروز فردي اين چنين باشد.
نويسنده در اين باره نوشته است كه قسمت پاياني روايت از حضرت علي(ع)كه با همين مضمون در روايتي از شيخ صدوق نيز آمده است، خود حضرت مورد نظر هستند كه بر سر مباركش دو ضربه وارد شد يكي در روز خندق و ديگري در مسجد كوفه.
منبع:نشريه روشنان، شماره12
|